دل آرامي كه از مرجان، به جسم مرده بخشد جان

به زخم عاشقان مرهم، به درد عارفان، درمان

مسيحا دم سليماني، سليمان جاه جاناني

به عارض چون كف موسي، به يك سو حلقه سعبان

به قد سروي سهي بالا، به رخ ماهي سمن سيما

به دور چشمه بيضاء خطش يك بوستان ريحان

ز تاب طره ي پرچين، ز آب چهره ي رنگين

ز بوي آن، ز رنگ اين، برد هم كفر و هم ايمان

پري پيكر، ملك منظر، بهشتي رو، مسلسل مو

به صورت حسرت حورا، به قامت،غيرت غلمان

لبانش لعل جانپرور، بيانش لولو و گوهر

زبانش در عسل شكر، دهانش حقه مرجان

به خاك پاي آن دلبر، بسايم از دل و جان سر

كه دارد نسبت از منظر، به سبط شاه انس و جان

حسن نور دل زهرا، حسن سيرت، حسن سيما

چه در صورت، چه در معني،دليل قادر سبحان

مهين فرزند پيغمبر، بهين ريحانه ي زهرا

به ذات خالق اكبر، دليل و حجت و برهان

روان محو جمال او، خرد مات جلال او

به توصيف كمال او، ملك واله، فلك حيران

ز خوي او بود بويي، ز كوي او بود سويي

هواي جنت الماوي صفاي روضه ي رضوان

بهار علم رباني، ز كوي او بود سويي

عليم علم قرآني، حكيم حكمت يزدان

جمال وجاه پيغمبر،جلال و رفعت حيدر

كمال قدرت داور،از او پيدا در او پنهان

سليل ساقي كوثر، شفيع عرصه محشر

به اهل جنت و نيران،عتاب و لطف او ميزان

دُر درياي دين و دل، بود حلال هر مشكل

كه دارد از شئون منزل، ميان واجب و امكان

علم شد دين پيغمبر، عيان شد مذهب جعفر

كشيد او از سر همت، چو پاي صبر در دامان

نبيند همچو ميلادي، نيارد همچو مولودي

هزاران سال هفت اختر، اگر تابد به چار اركان

به خوان جود و اكرامش،ز لطف و نعمت عامش

روان خاص تا عامش، همه پرورده احسان

نظير او بديل او شبيه او عديل او

نيابد از گهر گيتي، نيارد از هنر كيهان

به عالم تا بود صهبا، به هر سرمايه سودا

عدويش خسته و پژمان، محبش خرم و خندان

«شكيب» از جان ثنا گويد، ثناي مجتبي گويد

به هر صبح و مسا گويد،به هرنام و به هر عنوان

مگر آن خسرو بطحا، سرور سينه زهرا

رهاند از كرم او را، ز تاب طعنه دونان

 

شاعر: شکیب اصفهانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *