واقعه حكميت در تاريخ منشأ جريانات و مباحث فراواني شده است، چنانكه اين مسأله و جريانات قبل و بعد اين مسأله موجب پديد آمدن فرقهاي به نام خوارج گرديد و جنگ نهروان زائيده تفكر غلط اين گروه بود و اين گروه بعد از جنگ نهروان به صورت فرقهاي كلامي درآمدند.
واقعه شهادت اميرالمؤمنين نيز به دست؛ وجود آورندگان اين پديده شوم اتفاق افتاد و بسياري اتفاقات ديگر. اما سوالي كه از بدو به وجود آمدن اين مسأله پديد آمد و موجب انحراف بسياري در زمان خود آن حضرت شد و هنوز هم سوال افراد بسياري است اين است كه چرا اميرالمومنين حكميت حكمين را قبول كرد و بر سر خلافت مسلمين حاضر به مصالحه با معاويه شد. آيا حضرت در حقانيت خود ـ نعوذ بالله ـ در شك و ترديد بود كه مسأله را به حكمين واگذار فرمود؟ يا اينكه مسأله چيز ديگري است.
سؤال دوم اينكه آيا حضرت گزينه صحيح ديگري در پيش روي داشتند يا نه، و به عبارتي ديگر آيا تنها راه صحيح همين بود؟ و يا اينكه بايد جنگ ميكرد هر چند كه به شهادت ميرسيد؟
تحليل موضوع نيازمند توجه به مقدماتي است كه در اين نوشته به برخي از آنها اشاره ميكنيم. اما قبل از هر مطلبي، اطلاع از متن ماوقع ضروري به نظر ميرسد، چرا كه بايد دانسته شود كه ماجرا چه بود و در جنگ صفين چه گذشت و چه باعث شد كه پيروزي حتمي به پديدهٔ شوم حكميت كشيده شود و خون به دل علي ـ عليه السلام ـ و ياران باوفاي او بشود.
نصر بن مزاحم در كتاب «وقعهٔ الصفين» جريان را اينگونه نقل ميكند:
]هنگامي كه آثار شكست در سپاه معاويه هويدا گشت و اميرالمؤمنين بر در دروازههاي پيروزي ايستاد[ اهل شام قرآنها را بر سر نيزه بردند و اهل عراق را به حكم قرآن دعوت كردند.
]در اين موقعيت كه اختلاف در ميان لشكر حضرت افتاد و گفتند كه آنها ما را به حكم قرآن دعوت ميكنند و ما نميتوانيم با آنها بجنگيم[ اميرالمؤمنين فرمودند: «اي بندگان خدا من سزاوارترين مردم به اجابت كتاب خدايم و لكن معاويه و عمرو بن العاص و ابن أبي معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابيسرح نه اهل دينند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما ميشناسم، من كودكي و بزرگي خود را با آنها گذراندهام، پس بدانيد كه بدترين كودكان و بدترين بزرگان بودند. اين را كه ميبينيد ]خواندن شما به حكم قرآن[ كلمه حقيست كه از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنكه قرآن را ميشناسند و به آن عمل ميكنند آن را بلند كردهاند، بلكه اين عمل آنها از سر مكر و حيله و نيرنگ است. بازوان و جمجمههاي خود را ساعتي به من بسپاريد، كه حق به جايگاه خود رسيده و چيزي به قطع شدن بنياد ستمكاران نمانده است.
در اين هنگام بيست هزار نفر كه شمشيرهايشان را بر گردن آويخته بودند و پيشانيهايشان در اثر سجده سياه شده بود و جلودارشان مسعر بن فدكي و زيد بن حصين و گروهي از قاريان قرآن كه بعد از اين ماجرا خوارج ناميده شدند بودند گفتند: «يا علي ـ عليهالسلام ـ دعوت اين قوم را اجابت كن كه تو را به سوي كتاب خدا ميخوانند وگرنه تو را ميكشيم همچنان كه عثمان را كشتيم و اگر دعوت آنها را اجابت نكني به خدا قسم اين كار را خواهيم كرد.» حضرت در جواب بياناتي فرمودند و گفتند كه آنها ميخواهند شما را بفريبند و نسبت به توطئه شاميان، به آنها هشدار دادند ولي آن گروه ياغي سخنان حضرت را قبول نكردند و گفتند: «به سوي مالك اشتر بفرست كه برگردد» و اين در حالي بود كه مالك به خيمهگاه معاويه رسيده بود و ميخواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سيار منقري، وقعهٔ صفين، ص ۴۸۹ و ۴۹۰، چاپ كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)
حضرت به ناچار به دنبال مالك فرستاد و فرمود كه برگردد. مالك در ابتدا پيك حضرت را بر ميگرداند و عرض ميكند كه پيروزي نزديك است و فقط چند ساعتي به من مهلت دهيد تا كار را تمام كنم ولي شورشيان دست از خواسته خود بر نميدارند و حضرت و هر آن كس را كه با او بود تهديد به مرگ ميكنند، مالك به ناچار بر ميگردد و درگيريهاي لفظي بسياري بين آنان در ميگيرد ولي آن مردم ساده لوح و ظاهربين بر عقيده غلط خود پاي ميفشارند. كار كه به اينجا ميرسد حضرت با عصبانيت امر به سكوت ميكند و جمعيت آرام ميشوند ولي بلافاصله گروه ياغي فرياد ميزنند كه حكميت را اميرالمؤمنين قبول كرد و به آن راضي شد، و با اين كار دست به ايجاد يك فضاي تبليغاتي وسيعي بر عليه اميرالمؤمنين ميزنند.
نصر بن مزاحم در كتاب خود نقل ميكند:
«مالك گفت: اگر حضرت قبول كرده باشد و به آن راضي شده باشد، من هم راضيم، پس گروه شورشي همه جا پخش كردند كه اميرالمؤمنين راضي شد به حكميت و آن را قبول كرد ولي حضرت همچنان ساكت بود و هيچ حرفي نميزد و خاموش نگاه خود را بر زمين دوخته بود.» (همان، ص ۴۹۲.)از آنچه كه نقل شد ميتوان دريافت كه حضرت در جهت تأييد حكميت هيچ اقدامي نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سكوت اختيار فرمود و چون نيرويي براي مقابله با آن موج باطل نداشت حركتي نيز در جهت تأييد آن نفرمود.
اما در ماجراي تعيين حكم نيز گروه ياغي از در مخالفت با اميرالمؤمنين درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحي ابوموسي و دشمني او با اميرالمؤمنين گفت آنها قبول نكردند. حضرت اول ابنعباس و سپس مالك اشتر را به عنوان حكم پيشنهاد دادند ولي گروه ياغي بر حكميت ابوموسي اصرار ورزيدند. نصر بن مزاحم آورده است:
در آخر كار حضرت پرسيد: آيا از غير ابوموسي رو ميگردانيد؟ گفتند: آري. چون حضرت لجاجت آنها را ديد با ناراحتي فرمود: هر چه ميخواهيد بكنيد. (همان، ص ۵۰۰.)
اين خلاصهاي از ماجراي حكميت بود كه از كتاب «وقعهٔ صفين» نقل گرديد.مطالعه دقيق خود ماجرا قسمت اعظم سوال را پاسخگو است ولي روشن شدن بيشتر ابعاد ماجرا نيازمند بيان مطالبي است.
الف. سؤالات پيرامون علت پذيرش حكميت و شبهات پيرامون آن، تا زمان حكم حكمين است نه بعد از حكم؛ چرا كه حضرت بنابر توافقنامهاي كه نوشته شد، خود را ملزم به پايبندي به آن كرد، البته با اين شرط كه حكمين به حكم قرآن عمل كنند و رأي و نظر خود را كنار بگذارند. ولي با زير پا گذاشته شدن شرط از طرف حكمين و عمل نكردن آنها به شرط حضرت ايشان نيز خود را ملزم به پايبندي به حكم حكمين نديدند و با تجديد قوا به معاويه اعلام جنگ دوباره كردند كه در مدت تجهيز لشكر براي رويارويي دوباره با سپاه معاويه، به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادي به شهادت رسيدند. (هاشم معروف الحسني، سيرهٔ الائمهٔ الاثني عشر، ج ۱، ص ۴۹۸ و ۴۹۹، چاپ دارالتعارف و دارالقلم، لبنان، بيروت، طبع اول، سال نشر ۱۳۹۷ هـ . ق.)
ب. در مطالعه پديدههاي تاريخي توجه به شرايط زماني و مكاني پديده و نيز توجه به ويژگيها و خصوصيات عوامل دخيل در به وجود آمدن آن پديده امري است لازم و ضروري. چرا كه بسيار اتفاق افتاده است كه مطالعه يك پديده تاريخي بدون توجه به اين شاخصهها نتيجهاي به دست داده، و بررسي آن پديده با توجه به شاخصههاي مذكور نتيجهاي عكس نتيجهٔ اول به دست داده است.
ج. با توجه به اصل مذكور، ابتداء خصوصيات و ويژگيهاي طرفين درگير ماجراي قبول حكميت را بيان ميكنيم و سپس به بيان علل موجود در پذيرش حكميت از طرف حضرت ميپردازيم.
۱ — اميرالمؤمنين علي(ع):
۱ – خليفه و وصي بلافصل پيامبر؛
۲ – مصداق، بارز أولي الأمر كه در قرآن امر به اطاعت از آنها شده است: (قرآن كريم، سوره انفال، آيه ۲۰.) «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم…»
۳ – معصوم از هر گناه و پليدي به شهادت آيه تطهير: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» (قرآن كريم، سورهٔ احزاب، آيه ۳۳.)
۴ – باب علم پيامبر: «أنا مدينهٔ العلم و علي بابها» (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۲۰۵، چاپ مؤسسهٔ الوفاء، بيروت، لبنان، سال نشر ۱۴۰۴ هـ . ق.)
۵ – مدافع سرسخت حق و حقيقت و در يك كلام مصداق اَتم حق: «علي مع الحق والحق مع علي يدور حيث مادار» (همان، ج ۲۸، ص ۳۶۸.)
۶ – نداشتن كوچكترين نرمش در مقابل باطل جز به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، كه بهترين شاهد بر اين مدعا زندگي حضرت در زمان حضور پيامبر و ۲۵ سال خانهنشيني بعد از پيامبر و مدت حكومت ايشان است.
و صدها بلكه هزاران صفت ممتاز ديگر كه او را فقط خدا ميشناسد و پيامبر خدا، نه شخص ديگر.
۲ – ياران و اصحاب حضرت:
به جز تعدادي محدود كه آنها نيز اكثراً در جنگها به شهادت رسيدند. بقيهٔ اطرافيان حضرت افرادي بودند سست اراده و دون همت، كه دنيا دينشان بود و خيانت مرامشان، بهترين راه شناخت آنان توصيفات خود حضرت از ايشان است كه در صفحات تاريخ به ثبت رسيده است:
«أف بر شما، من از شما دلتنگ و نگران هستم و از ملالت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگاني هميشگي به زندگاني موقت دنيا خوشنود هستيد و به جاي عزت تن به ذلت و خواري دادهايد؟ كه وقتي شما را به جنگ كردن با دشمن ميخوانم چشمهايتان دور ميزند و مضطرب ميشويد، گويا به سختي مرگ و رنج بيهوشي مبتلا شدهايد، كه راه گفت و گوي شما با من بسته، و در پاسخ حرفهايم حيران و سرگردانيد، مانند آن كه عقل شما زايل گشته و ديوانه شدهايد كه نميفهميد، مرا به شما هيچ اعتمادي نيست و نميتوانم به عنوان تكيه گاهي بر شما تكيه كنم.» (سيد رضي، نهجالبلاغه، خطبهٔ ۳۴.)
از ديگر شاخصههاي منفي سپاه حضرت امير و مردم عراق ساده لوحي آنان و نداشتن يك بينش عميق و ژرف سياسي، بود كه اگر اين ويژگي منفي در هر قوم و ملتي وجود داشته باشد روند حكومت در آن ملت و كشور رو به زوال خواهد گذاشت چرا كه مردم شرط اساسي در پيشبرد اهداف حكومت هستند و در حكومتهاي الهي و مردمي مثل حكومت اميرالمؤمنين اصيلترين اساس حكومت.
حضرت در بيان اين ويژگي منفي آنان در خطاب به آنها ميفرمايد: «اي نامردان و اي كساني كه عقل شما مانند عقل بچهها و زنهاي تازه به حجله رفته است، اي كاش من شما را نميديدم و شما را نميشناختم به خدا سوگند كه نتيجه آشنائي با شما پشيماني و غم و اندوه ميباشد…» (سيد رضي، نهجالبلاغه، خطبه ۲۷.)
۳ – منافقان:
در روند تحميل قبول حكميت بر حضرت، منافقان نقش به سزائي داشتند كه از عملكرد كارشكنانه آنان ميتوان به مواردي مثل تبليغات هوچي گرانه، شايعه پراكني، تضعيف روحيه سپاه اميرالمؤمنين، اختلاف افكني بين سپاه حضرت و مواردي نظير اينها نام برد كه بزرگ و رهبر اين گروه نفاق، أشعث، زيد بن حصين و مسعر بن فدكي بودند كه در نقل خلاصه ماجرا به نقش آنها در تحميل حكميت و جلوداري آنها در اين امر، اشاره شد.
-عوامل مؤثر در پذيرش حكميت از طرف حضرت
الف. عدم وجود پشتيبان و تكيه گاه مناسب:
روحياتي كه براي اطرافيان حضرت ذكر شد نشان ميدهد كه بسياري از آنان نميتوانستند تكيهگاههاي قابل اعتمادي براي امر حكومت باشند. اينگونه افراد با درخشش زر و نقره جذب ميشوند و با درخشش برق شمشير گريزان. نه گريز از ذلت دارند و نه تاب جهاد در راه خدا. حكومتي كه گرفتار چنين افرادي ميشود رو به زوال خواهد گذاشت هر چند كه حكومت، حكومت خدا باشد و حاكم، علي(ع) و اين مسأله باعث تنهائي ايشان در تمام دوران حكومت و بالأخص در ماجراي حكميت بود. درد تنهائي علي(ع) را از زبان خود او بشنويم كه در عتاب به اطرافيان خود آورده است.
به خدا سوگند من گمان ميكنم كه به زودي ايشان ]لشگر معاويه[ بر شما مسلط شوند به خاطر يگانگي و وحدتشان كه در راه باطل دارند و تفرقه و جدائي كه شما در راه حق داريد و به خاطر اينكه شما از امام و پيشواي خود نافرماني ميكنيد و آنان در راه باطل از پيشواي خود اطاعت. آنها امانت را اداء ميكنند و شما خيانت در امانت ميكنيد. آنان در شهرهاي خود اصلاح ميكنند و شما افساد. به قدري خيانتكاريد كه اگر يكي از شما را بر قدحي چوبين بگمارم ميترسم كه بند آن را بربايد.» (سيد رضي، نهجالبلاغه، خطبه ۲۵.)
سه نمونه ديگر از ماجراي حكميت و تنهائي حضرت در اين اتفاق:
۱ – أبي جحيفهٔ نقل كرده كه بعد از نوشته شدن توافقنامه سليمان بن صرد(همان شخص كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام رئيس توابين شد و در اين راه به شهادت رسيد) پيش اميرالمؤمنين آمد در حاليكه با شمشير صورتش مجروح شده بود، وقتي حضرت به او نگاه كرد آيه: «فمنهم من قضي نحبه و منهم ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً» را تلاوت فرمود و فرمود تو از منتظراني و عهد خود را دگرگون نساختهاي. سليمان گفت: يا اميرالمؤمنين ميدانم كه اگر ياراني داشتي هيچ وقت اين توافقنامه را نمينوشتي، به خدا سوگند در ميان مردم رفتم و با آنان مجادله كردم تا به امر اولشان ]متابعت از حضرت[ برگردند، پس به جز عده كمي كسي را نديدم كه خيري در او باشد. (نصر بن مزاحم بن سيار منقري، وقعهٔ صفين، ص ۵۱۹، چاپ كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)
۲ – فضيل بن خديج نقل كرده است كه به حضرت گفته شد: مالك به آنچه در توافقنامه آمده راضي نيست و نظر به جنگ دارد. حضرت در جواب فرمود: او راضي ميشود وقتي كه من راضي شوم و رضايت دهم و من رضايت دادم و رجوع بعد از صلح و تبديل بعد از اقرار جايز نيست چرا كه رجوع بعد از صلح معصيت خداوند است و تعدي به آنچه در كتابش آمده. و اما اينكه ميگوئيد او اوامر مرا ترك كرده پس بدانيد كه او اينگونه نيست و من عيبي در او نميبينم. اي كاش در ميان شما دو نفر و يا حتي يك نفر مانند او بود كه به دشمن مثل او مينگريست… (همان، ص ۵۲۱.)
۳ – حضرت در جواب مردي كه در اعتراض به حضرت عرض كرد: ديروز ما را از حكميت نهي ميكردي و امروز ما را به آن امر ميكني، نفهميديم كدام يك از اين دو به هدايت نزديكتر است، فرمود: اين جزاي كسي است كه حزم و احتياط را از دست داده است!! آگاه باشيد كه به خدا قسم اگر آن زمان كه به شما امر كردم كه فريب نخورده و به حكميت تن در ندهيد، وادارتان كرده بودم به كاري كه ميل به آن نداشتيد ]جنگ با شاميان[ خداوند در آن خير و نيكي قرار ميداد ]پيروزي بر شاميان[ پس اگر استقامت ميكرديد شما را رهبري ميكردم و اگر كج ميشديد شما را راست ميكردم و اگر امتناع ميورزيديد مجبورتان ميساختم و هر آينه آن رويه ]وادار كردنتان بر استقامت[ استوارتر بود و ليكن به كمك كه؟ و با ياري خواستن از كه؟
من ميخواهم دردهايم را به وسيله شما مداوا كنم و حال آنكه شما خود دردمن هستيد. من مانند كسي هستم كه ميخواهد خار را با خاري از پا درآورد و حال آنكه ميداند ميل خار به خار است. (سيد رضي، نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۰.)
ب. لجاجت و پافشاري گروه ياغي بر قبول حكميت از طرف حضرت:
پافشاري گروه ياغي بر پذيرش حكميت از طرف حضرت، كه اكثريت سپاه ايشان را تشكيل ميدادند، به حدي بود كه ايشان با نهايت اكراه و ناخشنودي حاضر به قبول حكميت شدند. مطالعه متن ماجرا اين امر را به خوبي نشان ميدهد. هيچ كدام از نصيحتها و دلسوزيها و هشدارهاي اميرالمؤمنين و ياران فهيم او مثل مالك و ابن عباس در دلهاي اين قوم عنود و كج فهم كارگر نيافتاد و همچنان بر منطق غلط و فهم ساده لوحانه خود پاي فشردند چنانكه حضرت را تهديد به مرگ كردند. آنان حتي تعيين حكم را نيز از تحت اراده حضرت خارج ساختند، چنانكه آخر الامر حضرت وقتي كه لجاجت آنان را مشاهده كرد به اشعث فرمود هر كاري دلتان ميخواهد انجام دهيد. و اين نبود مگر آنكه بر دلهايشان قفل زده شده بود و سخن حق در آنها مؤثر نبود. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌٔ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (قرآن كريم، سوره بقره، آيه ۶ و ۷.)ج. در باب تحميل پذيرش حكم امام و تبعيت از او بر كساني كه با او بيعت كردهاند در صورت سرپيچي آنان از حكم امام و اينكه امام آيا حق تحميل حكم خود بر كساني كه حكم او را قبول نميكنند را دارد يا خير؟ بايد گفت كه اصل اولي در اسلام، در موقعيت و شرايط عادي اختيار و تصميم امام است و خداوند اين مسأله را به او تفويض فرموده و مردم هم با قبول رهبري او، تن به فرمان وي سپردهاند. ولي تصميم امام با توجه به مصالح، شرايط و امكانات اخذ ميشود و در تزاحم مصلحتها اهم را بر مهم ترجيح ميدهد. مسأله مورد بحث ما از اين قبيل است، چرا كه تركيب ياران امام و نفوذ منافقان در ميان آنان، به امام مجال ارايه جنگ نميداد و اجبار گروه ياغي بر جهاد با شاميان موجب تمرّد و طغيان آنان ميشد كه اين شورش يقيناً منجر به شهادت رسيدن امام و ياران مخلص ولي اندك ايشان ميگشت كه در آن شرايط تاريخي به نفع جبهه باطل بود و بر خلاف مصالح اسلام و امت اسلامي مانند آنچه كه در جريان غصب خلافت و خانهنشيني ۲۵ ساله حضرت اتفاق افتاد.
د. اگر مصالح دين و امت اقتضاء كند و صاحبان حق ناچار از تحمل باطل باشند براي حفظ اصل دين بايد باطل را تحمل كنند. اين تحمل نه به خاطر ترس از كشته شدن و به خاطر تحت تاثير فضاي حاكم واقع شدن، است بلكه همانگونه كه گفته شد به خاطر حفظ اصل دين است. صبر ربع قرن اميرالمؤمنين در مقابل غصب خلافت نااهلان ناشي از همين اصل بود وگرنه نه علي فراري از مرگ بود و نه غاصبان را در خلافت حقي. بنابراين در مسأله حكميت نيز چون پاي مصالح امت و خطر از بين رفتن اصل دين در ميان بود، حضرت هم نظر خود را تحميل نكرد و هم تحميل باطل را تحمل كرد.
ايشان در بياناتي بر اين نكته تصريح ميكنند و نسبت به خوارج كه به حضرت ميگفتند چرا حكميت را قبول كردي؟ و حال كه آن را پذيرفتي بايد توبه كني والا با تو ميجنگيم، فرمود:
«هنگامي كه شاميان با توطئه و نيزنگ قرآن بر سر نيزه كردند، آيا اين شما نبوديد كه ميگفتيد: اينان برادران و همكيشان مايند كه از ما پوزش ميخواهند و به كتاب خدا پناه آوردهاند، تا در سايهاش بيارامند، پس بايد رأيشان را پذيرفت و زير فشارشان نگذاشت؟ اما من به شما گفتم كه اين جريان، جرياني دو چهره است كه نمود آشكارش ايمان و واقعيت پنهانش ستم و دشمني است، آغازش، مهرباني و پايانش، پشيماني است پس در موضع كنونيشان پاي بفشاريد و به خط خويش همچنان پايدار باشيد و ادامه جهاد را دندان به دندان بساييد و نسبت به بانگ ناهنجاري كه اگر پاسخ بيابد به گمراهي ميكشاند وگرنه خود خوار و ذليل ميشود، اعتناء ننمائيد و ديديم كه تجربه هم اين باور را تأييد كرد.
اما دريغ كه شما در برابر خشم و نگاه من به مخالفتم ايستاديد و به خواست دشمن تن داديد به خدا سوگند كه اگر آن روز ـ به رغم سماجت و اصرار شما ـ از پذيرش آن پيشنهاد سرباز ميزدم مسئول پيامدهايش نبودم و خداوند گناه آن را در پرونده من نميافزود. اينك نيز كه به سبب مصالح امت آن را پذيرفتهام باز هم حقي را صاحبم و بايد مورد پيروي قرار گيرم چرا كه قرآن با من است و از روزي كه توفيق همدميش را يافتهام لحظهاي از آن جدا نشدهام. (سيد رضي، نهجالبلاغه، خطبه ۱۲۱.)
خلاصه:
آنچه كه از مطالب گذشته روشن شد اين است كه قبول حكميت از طرف حضرت علي(ع) اولاً به خاطر تنهائي در رأي و نظر و ثانياً لجاجت و پافشاري گروه ياغي مبني بر قبول آن و ثالثاً به خاطر منافع اسلام و مسلمين،و رابعا به خاطر جلوگيري از كشته شدن خود و ياران و بني هاشم بود.
اما جواب سوال دوم مبني بر اينكه آيا حضرت با ملاحظه مصالح دين و امت چاره ديگري نيز داشتند يا خير؟ و به عبارتي ديگر آيا نبايد ايشان حكميت را نميپذيرفتند، حتي اگر به حكميت جان خود و ياران وفادارش تمام ميشد؟ روشن شدن اين موضوع نيز نيازمند توجه به نكاتي ميباشد:
الف. اقدام به قتال و به خطر انداختن جان خويش جائي كه هيچ نفعي براي جبهه حق ندارد از نظر اسلام مردود است، خصوصاً جائي كه به خطر انداختن جان ضرري نيز براي جبهه حق به دنبال داشته باشد. آيهٔ «وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَهِٔ» (قرآن كريم، سوره بقره، آيه ۱۹۵.) اشاره به همين مطلب دارد.
ب. طبق نظر عقل و شرع انسان هنگام مواجههٔ با دو امر مضرّي كه ناچار از انتخاب يكي از آن دو است بايد اقل الشرين و آنكه ضررش كمتر از ديگري است را برگزيند.
نتيجهگيري:
با توجه به نكاتي كه گفته شد و با توجه به اين واقعيت كه حضرت در مقابل يك دو راهي كه هر دو راه شر و مضر به حال امت اسلامي بود ولي شر يكي كمتر از ديگري بود، واقع گشت يعني:
۱ – انتخاب قتال و كشته شدن خود و بنيهاشم و ياران مخلص ولي اندك خويش؛
۲ – انتخاب حكميت. حضرت دومي را به خاطر ضرر كمترش به حال امت اسلامي، نسبت به گزينه اول، برگزيد؛ چرا كه جبران آن ممكن بود ولي جبران فقدان امام و بنيهاشم و بزرگان شيعه در آن موقعيت حساس ممكن نبود و البته براي معاويه و اطرافيانش بسيار خوشايندتر بود كه حضرت گزينه اول را انتخاب ميكرد.