- نصوص حديث منزلت
در مورد حديث منزلت از حيث سند، نص و دلالت، مباحث زيادى مطرح شده است. اين حديث به مناسبتهاى گوناگون از رسول اكرم6صادر شده و در كتب معتبر روايى شيعه و كتب مشهور عامّه به صورتهاى مختلف آمده است.
1ـ 1) مضمون برخى از احاديث شيعه
1ـ 1ـ )1 در جريان تسميهى حضرت امام حسن مجتبى7جبرئيل از سوى خدا به رسول گرامى او سلام و تهنيت گفته و با اشاره به منزلت اميرالمؤمنين7نزد رسول خدا6ـ كه همانند منزلت هارون نسبت به موسى استـ عرضه ميدارد كه به امر خداى تعالى، امام مجتبى7را به اسم فرزند هارون نامگذارى كند.
به همين مناسبت، امام مجتبى7«حسن» ناميده شد كه عربى شدهى «شبر» يعنى نام فرزند هارون7مىباشد.[1]
1ـ 1ـ 2) رسول خدا6پس از فتح خيبر، به دليل ترس از غلو عدّهاى در مورد اميرالمؤمنين7كه مبادا به الوهيّت ايشان قائل شوند، از ذكر فضايل اميرالمؤمنين7خوددارى كرده و به بيان اين فضيلت اكتفا مىفرمايد كه نسبت به ايشان همانند هارون نزد موسى است.[2]
1ـ 1ـ )3 در جريان مؤاخات بين مسلمين نيز رسول اكرم6اميرالمؤمنين را به عنوان برادر خويش برمىگزيند و به ايشان مىفرمايد: منزلت تو نزد من همانند منزلت هارون نسبت به موسى است.[3]
1ـ 1ـ 4) اميرالمؤمنين7ضمن خطبهاى در جنگ صفّين، منزلت خويش را نسبت به پيامبرـ كه مانند منزلت هارون نسبت به موسى استـ مطرح فرموده است.[4]
1ـ 2) نقل حديث منزلت در كتب مشهور اهل سنّت
1ـ 2ـ 1) پيامبر اكرم6به اميرالمؤمنين7فرمود:
آيا راضى نيستى كه جايگاه تو نزد من مانند جايگاه هارون نزد موسى باشد.[5]
1ـ 2ـ 2) در صحيح مسلم عبارت چنين است:
جايگاه تو نزد من مانند جايگاه هارون نزد موسى است؛ جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست[6]
1ـ 2ـ 3) طبق روايت سيوطى، عمر ضمن نقل حديث منزلت، آرزو مىكرد كه اين فضيلت را براى خود داشته باشد و آن را از تمام آنچه خورشيد بر آن مىتابد، بالاتر ميدانست.
بر اساس تحقيق آيةالله سيّد على حسينى ميلانى، چهل تن از صحابه و بيش از پنجاه نفر از مشاهير اهل تسنّن در قرون مختلف، حديث منزلت را روايت نمودهاند و ابنعبدالبرّ از آن به عنوان محكمترين و صحيحترين اخبار تعبير مىكند[8]
چون هدف اين نوشتار، بررسى دلالت حديث منزلت بر مقام فرض الطاعه يا امامت الاهى است، در مورد اسانيد حديث به همين مختصر اكتفا مىكنيم و به بررسى منزلتها و شؤون هارون نسبت به موسى و ارتباط اين شؤون با مقام فرض الطاعه مىپردازيم.
- منزلت هارون نسبت به موسى
با توجّه به عبارت «أنت منّي بمنزلة هارون من موسى» تمام شؤون، وظايف و منزلتهايى كه هارون نسبت به موسى داشت، براى اميرالمؤمنين7نسبت به رسول اكرم6اثبات مىشود، جز مقام نبوّت كه با عبارت «إلّا أ نّه لا نبىّ بعدي»
استثنا شده است.
منزلتهاى هارون نسبت به موسى8را بر اساس آيات و احاديث ذيل آن و نيز روايات صادره از اهلبيت:پى مىگيريم.
2ـ 1) خلافت
خداى تعالى يكى از منزلتهاى هارون را نسبت به موسى، خلافت و جانشينى وى در قوم او ميداند.[9]
در برخى از روايات نيز اين مسأله مطرح شده است. مثلا امام باقر7 مىفرمايد:… و هارون يخلفه اذا غاب ] من[ قومه للمناجاة.[10]
… هنگامى كه موسى جهت مناجات ] با پروردگارش[ از قوم خود غايب مىشد هارون جانشين وى مىگشت.
رسول اكرم6نيز مطابق برخى از نصوص حديث منزلت، به خلافت اميرالمؤمنين7تصريح و تأكيد فرمودهاند. ابنعبّاس نقل مىكند: پيامبر اكرم6 ضمن تذكّر به منزلت اميرالمؤمنين7فرمودند:هذا علىّ بن أبى طالب… و الخليفة على الأحياء من أمّتي و..[11]
اين علىّ بن ابى طالب است كه … خليفهى بر زندگان از امّتم مىباشد… .
پيامبر اكرم6خطاب به حضرت صدّيقه3فرمود:
… يا فاطمة… إنّ الله تبارک و تعالى اطّلع إلى الأرض إطّلاعة، فاختارني من خلقه فجعلني نبيّآ. ثمّ اطّلع إلى الأرض اطّلاعة ثانية، فاختار منها زوجک. أوحى إلىّ أن أزوّجک إيّاه و أتّخذه وليّآ و وزيرآ، و أن أجعله خليفتي في أمّتي.[12]
… اى فاطمه… خداى تعالى نظرى (از روى عنايت) به زمين كرد و مرا برگزيد و نبى قرار داد و سپس نظر ديگرى (از روى عنايت) به زمين كرد و همسر تو را برگزيد و به من وحى كرد كه تو را به ازدواج او درآورم و او را سرپرست (امّت) و وزير خودم قرار دهم و او را به جانشينى خود در امّتم نصب كنم.
در روايت ديگر، پيامبر6پس از شمردن برخى فضايل اميرالمؤمنين و حسنين8و حمزه و جعفر رحمةالله عليهما، خطاب به اميرالمؤمنين7فرمود:
يا أخي أنت ستبقى بعدي و ستلقى من قريش شدّة من تظاهرهم عليک و ظلمهم لک. فإن وجدت عليهم أعوانآ فيّ فجاهدهم و قاتل من خالفک من واقفک و إن لم تجد أعوانآ فاصبر و كفّ يدک و لا تلق بها إلى التهلكة، فإنّک منّي بمنزلة هارون من موسى.[13]
برادرم! تو پس از من خواهى ماند و از اتّحاد قريش بر ضدّ خودت و ظلمى كه نسبت به تو روا ميدارند، سختى خواهى ديد. پس اگر يارانى در برابر آنان يافتى؛ با آنها جهاد كن و به واسطهى موافقانت با مخالفان خود بجنگ. امّا اگر يارى نيافتى، صبر كن و دست نگهدار و خود را به هلاكت نينداز؛ چرا كه منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون نسبت به موسى است.
بنياسرائيل در غياب حضرت موسى7خلافت هارون را ناديده گرفتند و نهايتآ گوسالهپرست شدند. مسلمانان نيز پس از رسول خدا6خلافت اميرالمؤمنين7را نپذيرفتند و تسليم امر رسول خدا6نشدند. لذا رسول اكرم6در اين حديث از نافرمانى مردم خبر ميدهد و به اميرالمؤمنين7 مىفرمايد: «چنانكه بنياسرائيل خلافت هارون را ناديده گرفته، در مقابل امر الاهى (از سوى پيامبرشان) طغيان كردند، مسلمانان نيز پس از من، امر خدا و خلافت تو را نخواهند پذيرفت.» رسول خدا6مخالفان را به سامرى و گوساله همانند دانسته، به اميرالمؤمنين7توصيه كردند كه در صورت نداشتن يارىكننده، صبر پيشه كند.
اين حديث همچنين اثبات مىكند كه اميرالمؤمنين7نه فقط در حيات رسول خدا6و در غياب ايشان بلكه پس از رحلت خاتم الانبياء6نيز
خليفهى ايشان است. هارون خليفه و جانشين موسى در ميان امّتش بود. اميرالمؤمنين7نيز خليفه و جانشين رسول خدا6است و تمام وظايف، شؤون و امورى كه هارون7نسبت به حضرت موسى7داشت و همهى امورى كه از ناحيهى امّت موسى بر هارون وارد گرديد، در مورد اميرالمؤمنين7نيز جريان دارد.
2ـ 1ـ 1) معناى خليفه
خليفه در لغت، به معناى كسى است كه به دنبال ديگرى آمده، به جاى او مىنشيند و كارهاى او را انجام ميدهد.
ابناثير خليفه را كسى ميداند كه در صورت رفتن ديگرى، در جاى او مىنشيند و بر مسند او تكيه مىكند.[14]
فراهيدى و ابنمنظور نيز مىگويند:خليفه كسى است كه جانشين فردِ قبل از خود مى شود.[15]
در معجم مقاييس اللّغه آمده:الخاء و اللّا م و الفاء أصول ثلاثة: أحدها أن يجيء شيء بعد شيءٍ يقوم مقامه…
ماده (خ ل ف) سه معناى اصلى دارد: يكى از آنها، آمدن چيزى بعد از چيز ديگر و قرارگرفتن در مقام و جايگاه اوست.
جوهرى كسى را كه داراى سلطنت و فرمانروايى باشد، خليفه ميداند.[17]
به اين دليل، به كسى كه از سوى خداى تعالى داراى حقّ امر و نهى و سلطنت الاهى مىگردد، خليفة الله اطلاق مىشود.
2ـ 1ـ 2) خليفه در روايات اهل بيت:
در روايات اهل بيت:خلافت به عنوان مقام الاهى معرّفى شده است. لذا از امامتـ كه همان مقام فرض الطاعه و وجوب اطاعت و سلطنت الاهى يا حقّ امر
و نهى استـ به عنوان خلافةالله تعبير مىشود. اميرالمؤمنين7مىفرمايد:
لا تخلو الأرض من قائم لله بحجّة إمّا ظاهرآ مشهورآ و إمّا خائفآ مغمورآ… أولئک خلفاء الله في أرضه و الدّعاة إلى دينه.[18]
هرگز زمين خالى نمىماند از كسى كه حجّت الاهى را به پا دارد، خواه ظاهر و مشهور باشد و خواه ناامن و پنهان…. آنان خلفاى خدا در روى زمين و داعيان به سوى دين اويند.
در روايتى از امام رضا7خلافةالله و خلافة الرّسول، مساوق و در عرض هم به كار رفته است.[19] زيرا خلافت و سلطنت رسول از سوى خداست؛ لذا خلافت
كسى كه بعد از رسول، بر مسند او تكيه ميزند و به جاى او مىنشيند نيز، منتسب به خداى تعالى مىباشد.
اين است كه وقتى مأمون به حضرت امام رضا7گفت: به نظرم رسيده كه خود را از خلافت معزول كنم و با تو بيعت نمايم، امام7در پاسخ، خلافت را مقامى الاهى دانست و فرمود:
إن كانت الخلافة لک و جعلها الله لک، فلا يجوز أن تخلع لباسآ ألبسک الله و تجعله غيرک. و إن كانت الخلافة ليست لک، لايجوز لک أن تجعل لي ما ليس لک.[20]
اگر خلافت براى توست و خداوند آن را براى تو قرار داده، پس جايز نيست لباسى را كه خداوند آن را به تو پوشانيده است، بركنى و به ديگرى واگذارى. و اگر خلافت براى تو نيست، جايز نيست چيزى را كه از آنِ تو نيست به من واگذارى.»
پس خليفه در روايات به امام و صاحب مقام سلطنت الاهى اطلاق شده است. براى روشنشدن بحث، لازم است «خلافةالله» بيشتر تحليل شود.
2ـ 1ـ 3) خلافة الله
ديديم كه خليفه كسى است كه به جاى ديگرى مىنشيند و كارهاى او را انجام ميدهد. جانشين وقتى معنا دارد كه شخصى، ديگرى را مدّتى به جاى خود قرار دهد تا كارهايى را كه در آن مقام انجام ميداد، جانشين وى انجام دهد. اين معنا در مورد خداوند متعال درست نيست؛ چرا كه او هميشه و در همه جا حاضر است و چيزى از امور مردم، از او پنهان نيست. امّا طبق سنّت الاهى، مردم نمىتوانند مستقيمآ و حضورآ با خداوند متعال تماس گيرند و از امر و نهى و رضا و سخط او اطّلاع يابند. به همين جهت، خداى تعالى، از باب لطف و احسان، عدّهاى را از ميان خلق برگزيده، آنها را خليفهى خود قرار داده، امر و نهى آنها را امر و نهى خود و اطاعت و معصيت آنها را اطاعت و معصيت خود شمرده است. منظور از خليفه بودن امامان معصوم:نيز همين تمليك سلطنت و حقّ امر و نهى به ايشان است. پس معناى خلافت، گاهى با تمليك و تفويض برخى شؤون به كسى، صدق پيدا مىكند.
روشن است كه سلطنت، حقّ امر و نهى و سرپرستى امور مردم فقط از آنِ خداى تعالى است؛ زيرا خالق همهى اشياء خداوند مىباشد و بديهى است كه خالق هر چيزى مالك آن نيز هست. انسان نيز يكى از مخلوقات خداى تعالى است. چنان كه در بيان صالح پيامبر6مىبينيم كه به قوم خود فرمود:
او شما را از زمين آفريد و شما را در آن، زندگانى داد (يا شما را به آبادانى آن، واداشت.[21]
همين مضمون در آيهى 23 و 24 سورهى ملك نيز آمده است.
همچنين انسان وقتى خدا را به معرفت حقيقى بشناسد، اين نكته را مىيابد. يكى ديگر از راههاى مهم تذكّر به خالقيّت خداوند، آن است كه انسان به مخلوقيّت و فقر و نيازمندى خود متوجّه شود و بداند كه همه مملوك خدايند.
اميرالمؤمنين7در تفسير «إنّا لله و إنّا إليه راجعون» مىفرمايد:
ما با گفتن «إنّا لله» (ما از براى خداييم) به مملوكيّت خود اقرار مىكنيم.
و نيز مىفرمايد:همانا من و شما بندگان و مملوك پروردگارى هستيم كه پروردگارى جز او نيست. او از خود ما چيزى را مالك است كه ما خود مالك آن نيستيم.[23]
اميرالمؤمنين7با اين سخن تذكّر ميدهد كه انسان با مراجعه به خويش مىيابد كه مملوك خداست. بنابراين هيچ ترديدى وجود ندارد كه همه چيز مخلوق خدا و ملك انحصارى اوست. در اين جهت، حضرت خاتمالانبياء6ـ كه اشرف مخلوقات استـ با يك انسان عادى عامى در عرض واحد است و تفاوتى ندارد. به عبارت ديگر، هيچ كسـ در هر مرتبهاى از كمال كه باشدـ در عرض مالك حقيقى بر ديگرى حقّ مولويّت، سلطنت و امر و نهى ندارد و سلطان و مولاى حقيقى فقط و فقط خداى سبحان است؛ زيرا سلطنت بر مالكيّت استوار است و كسى مولويّت و حقّ امر و نهى دارد كه مالكيّت داشته باشد.
از سوى ديگر، بديهى است كه مولويّت و سلطنت و حقّ امر و نهى، بدون سلب و كاستى از مالك حقيقى، قابل تفويض و تمليك به ديگران نيز هست و لازم نيست مولويّت به طور مستقيم بر مالكيّت استوار گردد، بلكه به اذن مالك حقيقى و تفويض مولويّت از سوى او، ديگرى نيز سلطنت و حقّ امر و نهى پيدا مىكند. چنين شخصى كه از سوى خدا منصوب مىشود، در حقيقت، خليفهى خداى تعالى است.
خليفهى خدا در هر تصرّفى نيازمند اذن لحظه به لحظه است و چنين نيست كه با تفويض حقّ امر و نهى به كسى، اين حق در اختيار او قرار گيرد و از اختيار خداوند خارج گردد و خداى تعالى از سلطنت و آمريّت ساقط و معزول شود يا سلب و نقصى در مالكيّت او لازم آيد.
2ـ 1ـ 4) پيامبر اكرم6، خليفهى خدا يكى از شؤون حضرت خاتمالانبياء6سرپرستى امور مردم و مولويّت و
حقّ امر و نهى بر ايشان است. خداى تعالى در آيات متعدّدى به اين موضوع تصريح كرده است.[24]
در يكى از اين آيات مىخوانيم:
و ما آتاكُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فانْتَهُوا.[25]
آنچه رسول خدا6به شما داد ] و به شما امر كرد[ بگيريد ] و اطاعت كنيد[ و از آنچه شما را نهى كرد، پرهيز كنيد.
امام صادق7با استناد به اين گروه آيات، به تفويض مولويّت و مقام امر و نهى به رسول اكرم6اشاره كرده، مىفرمايد:
إنّ الله عزّ و جلّ أدّب نبيّه على محبّته، فقال :(وَ إنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظِيم)[26] ثمَّ
فوّض إليه فقال :(وَ ما آتاكُمُ الرّسولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)[27] و
قال عزَّ و جَلَّ :(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أطاعَ اللهَ[28] )[29]
خداوند عزّوجلّ پيامبرش را بر محبّت خود تربيت كرد و فرمود :(و همانا تو داراى خلقى بس بزرگ هستى) سپس امور مردم را به او تفويض كرد و فرمود: (آنچه رسول خدا به شماداد، بگيريد ] و اطاعت كنيد[ و از آنچه نهى فرمود، بپرهيزيد) و فرمود :(هر كس رسول خدا را اطاعت كند به يقين، خدا را اطاعت كرده است.)
البتّه برخى پنداشتهاند مولويّت و حقّ امر و نهى، از شؤون نبوّت است.[30] امّا با بررسى واژههاى «نبى» و «رسول» از نظر لغت و استعمال قرآنى، به روشنى فهميده مىشود كه اطاعتِ شخص نبى و رسول واجب نيست و انبيا و رسولان هيچ امر و نهياى از خود ندارند. بلكه اطاعت از نبى و رسول هنگامى لازم مىشود كه پيامى از ناحيهى خدا براى خلق داشته و امر به ابلاغ آن شده باشند. در واقع، آنچه
اطاعتش واجب است، در حقيقت امر خداى تعالى است و نبى و رسول فقط واسطهى انتقال امر خداوند متعال به مردم هستند.[31 بنابراين مقام فرض الطاعه وحقّ امر و نهى رسول اكرم66ـ كه در آيات و روايت فوق به آن تصريح شدهـ غير از مقام نبوّت ايشان است.
2ـ 1ـ 5) خليفه ى پيامبر اكرم6خليفهى خداست.
از آنجا كه رسول اكرم6داراى مقام فرض الطاعه و حقّ امر و نهى است و با توجّه به معناى خليفه، به روشنى مىتوان گفت خليفهى رسول خدا6نيز داراى چنين مقامى خواهد بود.
البتّه بايد توجّه داشت كه خليفه، در محدودهى امورى كه به وى محوّل شده است، از شؤون و مقامات فرد پيش از خود، برخوردار مىگردد. در حديث منزلت، شؤون و مقاماتى كه اميرالمؤمنين7از ناحيهى پيامبراكرم6 پيدا مىكند، به شؤون و مقامات هارونـ كه از ناحيهى موسى7به ايشان رسيدهـ تشبيه شده است. از اينرو، مىتوان خلافت اميرالمؤمنين7را همانند خلافت هارون دانست.
در قرآن كريم، خلافت هارون از ناحيهى حضرت موسى8به صورت مطلق بيان شده است.[32] تمام شؤون و مقاماتى را كه حضرت موسى در ميان قوم
بنياسرائيل داشت، هارون نيز در غيبت موسى واجد بود. لذا وقتى قوم موسى منحرف شده و از اطاعت خدا روى گردانيدند و گوسالهى سامرى را پرستيدند، هارون به ايشان گفت:
… و إن ربّكم الرّحمان فاتّبعوني و أطيعوا أمري[33]
… و محققآ پروردگار شما (خداى) مهربان است. پس، از من تبعيّت كنيد و امر مرا فرمان بريد.در نتيجه، حديث منزلت با اثبات خلافت براى اميرالمؤمنين7به صورت مطلق، به روشنى بر وجوب طاعت و حقّ امر و نهى ايشان دلالت مىكند. به عبارت ديگر، رسول اكرم6با بيان اينكه منزلت اميرالمؤمنين7نسبت به ايشان، همانند منزلت هارون به موسى است، خلافت اميرالمؤمنين7را تثبيت و اعلان فرمودند. پس خلافت رسول خدا6به معناى سلطنت و مولويّت الاهى و تمليك حقّ امر و نهى از سوى مولاى حقيقى (بدون سلب و كاستى از او) و يا به عبارت دقيقتر همان مقام فرض الطاعه و امامت الاهى مىباشد. به همين جهت، امام رضا7مىفرمايد:
امامت، خلافت خدا و خلافت رسول6است.[34]
2ـ2) وزارت
حضرت موسى7از خداى تعالى مقاماتى را براى هارون درخواست كرد كه از جملهى آنها مقام وزارت است.[35] خداوند متعال درخواست موسى را پذيرفت و فرمود:
قد أوتيت سؤلک يا موسى.[36]
بنابراين با توجّه به حديث منزلت، اين مقام (وزارت) براى اميرالمؤمنين7 نيز اثبات مىگردد.
وزير كسى است كه بخشى از بار مسؤوليّت و وظايفى را كه بر عهدهى سلطان و امير است، به دوش كشد و با همفكرى و نظر خويش او را كمك كند. طريحى مىنويسد:
وزير سلطان، كسى است كه سنگينى ] مسؤوليّت[ او را به دوش مىكشد و با نظر خود او را يارى مىكند.[37]
2ـ 3) شراكت در امر
يكى ديگر از مقاماتى كه حضرت موسى7براى هارون درخواست كرد و خداوند او را اجابت فرمود، شراكت در امر است.[38] امّا مراد از امرى كه خداوند،
هارون را در آن با موسى شريك قرار داده چيست؟
ممكن است از ظاهر آيات چنين استفاده شود كه منظور از امر در آيه، امر رسالت است.[39] ميدانيم كه هارون داراى مقام نبوّت و رسالت نيز بود. لذا مىتوان
احتمال داد كه آيه به اين مقام براى هارون اشاره دارد؛ امّا با مراجعه به احاديث، احتمال ديگرى نيز در اين مورد قابل طرح است.
ابنعبّاس نقل مىكند كه پيامبر اكرم6به خداوند عرض كرد:اللّهُمَّ إنَّ نبيّکَ موسىبن عمران سألک فقال :(ربّ اشرح لي صدري و يسّرلي أمري … الآية). و أنا محمّد نبيّک، أسالک ربّ اشرح لي صدري و يسّرلي أمري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي و اجعل لي وزيرآ من أهلي علىّبن أبىطالب أخي، اشدد به ازري و أشركه في امري. » قال ابنعبّاس: فسمعت مناديآ ينادي: قد أوتيت ما سألت.40]
بار خدايا همانا پيامبر تو موسىبن عمران تو را خواند و عرض كرد :(پروردگارا سينهى مرا گشاده گردان و كار مرا آسان كن…) (تا انتهاى آيات را خواند و فرمود) و منم محمّد پيامبر تو، به من سعهى صدر عطا كن، كار مرا آسان گردان، عقده را از زبانم بگشا تا مردم سخنم را بفهمند، از بين اهل بيتم وزيرى براى من قرار بده (يعنى) علىبن ابىطالب، برادرم را، به او پشت مرا محكم كن و او را در امر من شريك ساز.» ابنعبّاس مىگويد: شنيدم منادى ندا كرد: آنچه را درخواست كردى به تو عطا كرديم.
از اين حديث برميآيد كه امر مذكور در آيه، رسالت يا نبوّت نيست؛ زيرا پيامبر اكرم6مسلّمآ آخرين رسول خداست و پس از ايشان نبى و رسول نخواهد بود؛ لذا درخواست رسالت از سوى رسول خدا 6براى اميرالمؤمنين7صحيح
نيست. اينك براى روشن شدن مراد پيامبر اكرم6 از امرى كه شراكت در آن را براى اميرالمؤمنين7درخواست مىكند، لازم است به روايات ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد، رجوع كنيم.
پيامبر اكرم6پس از قرائت آيات سورهى مباركه طه به خداوند عرض كرد: تو به موسى چنين نازل كردى:
سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأخيکَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلطانآ فَلا يَصِلُونَ إليكُما.[41]
ما به واسطهى برادرت بازوى تو را قوى مىگردانيم و براى شما چيرگياى قرار ميدهيم كه هرگز به شما دست نيابند.
سپس رسول خدا6آنچه را حضرت موسى7براى هارون، از خدا خواسته بود، براى اميرالمؤمنين7درخواست كرد. ابوذر مىگويد:فو الله ما استتمّ رسول الله (6) الكلمة، حتّى نزل عليه جبرئيل (7) من عندالله. فقال: يا محمّد، اقرأ قال: و ما أقرأ؟ قال: اقرأ (إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنوا الّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ[42]. [43]
به خدا سوگند رسول خدا6هنوز كلام خويش را به اتمام نرسانده بود كه جبرئيل از سوى خدا بر او نازل شد و عرض كرد: اى محمّد بخوان، فرمود: چه بخوانم؟ عرض كرد: بخوان (همانا سرپرست شما خدا و رسول اوست و كسانى كه ايمان آوردند، همانان كه نماز را به پا ميدارند و در حال ركوع، زكات ميدهند.)
اين احاديث را اهل سنّت نيز نقل كرده و معترفاند كه پيامبر اكرم6در حقّ اميرالمؤمنين7چنين دعا كرد و خداوند در استجابت دعاى رسولش اين آيه را در شأن اميرالمؤمنين7نازل فرمود.[44] بر اين اساس، روشن مىشود كه مراد از اين
امر، مقام مولويّت و سرپرستى مردم و سلطنت الاهى يا حقّ امر و نهى مىباشد.
يكى از منزلتهاى هارون نسبت به موسى8، شراكت ايشان در حقّ امر و نهى بر قوم بنياسرائيل است.
با توجّه به حديث منزلت، اين مقام به خوبى براى
اميرالمؤمنين7اثبات مىشود؛ يعنى در محدودهاى كه پيامبر اكرم6حقّ امر و نهى داشت، اميرالمؤمنين7نيز مفترض الطّاعه است. در نتيجه، حديث منزلت از اين جهت نيز به روشنى بر مقام فرض الطاعه يا همان مقام امامت الاهى دلالت دارد.
شيخ طوسى از سعيد اعرج نقل مىكند:
من و سليمانبن خالد خدمت امام صادق7رسيديم. ايشان با ما سخن آغاز كردند و فرمودند: اى سليمان! هر امرى از اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب7رسيد، اخذ ] و اطاعت[ كن و از آنچه نهى كرده، بپرهيز. هر فضيلتى كه رسول خدا6داراست، در مورد اميرالمؤمنين7نيز آن فضيلت جارى است و رسول خدا6بر همهى خلايق فضيلت و برترى دارد. همچنين اين فضايل در ائمّه:يكى پس از ديگرى نيز جارى است.[46]
در اين حديث، تصريح شده كه رسول اكرم6افضل خلايق است و بر مردم مولويّت و سلطنت دارد و اطاعتش بر همگان واجب است. اميرالمؤمنين7نيز در اين امر، شريك رسول خدا6است؛ لذا اطاعت ايشان نيز بر همگان واجب است. امام صادق7به همين موضوع اشاره مىكند و حديث منزلت نيز دلالت روشنى بر آن دارد.
- دلالت حديث منزلت بر مقام فرض الطاعه از نظر عالمان شيعه
علماى شيعه همواره معتقد بودهاند كه حديث منزلت بر خلافت و امامت الاهى اميرالمؤمنين7دلالت دارد. از سوى ديگر، معناى امامت همان مقام فرض الطاعه يا حقّ الاهى امر و نهى مىباشد. بدينرو، در آثار ايشان بر دلالت حديث منزلت بر مقام فرض الطاعه تأكيد و اصرار شده است. براى نشان دادن اهمّيّت اين
معنا، مناسب است ديدگاههاى علما در اين زمينه، مطرح شود.
3ـ 1) دلالت حديث منزلت به معناى امامت
برخى از عالمان شيعه مفهوم امامت الاهى را همان تمليك حقّ امر و نهى و يا مقام افتراض الطاعه ميدانند. اينان در مقام بيان دلالت حديث منزلت بر فرض الطاعه به اين نكته اشاره كردهاند. عبارات برخى از ايشان را ذيلا ميآوريم.
3ـ 1ـ 1) شيخ صدوق
شيخ صدوق پيرامون حديث منزلت مىنويسد:
چون واجب شد كه منزلت على7بعد از رسول خدا6مانند هارون نسبت به موسى در زمان زندگى موسى باشد، پس خلافت و وجوب طاعت او بر مسلمانان روشن مىشود، و مىفهميم كه او اعلم و افضل ايشان است؛ زيرا اين شؤون، منزلتهاى هارون نسبت به موسى در زمان زندگى موسى بود.[47]
از اين عبارت مرحوم صدوق به روشنى استفاده مىشود كه ايشان حديث منزلت را يكى از دلايل امامت اميرالمؤمنين7ميداند. همچنين در نظر ايشان، امامت و خلافت همان مقام فرض الطاعه و حقّ امر و نهى است. به عبارت ديگر، از نظر شيخ صدوق حديث منزلت به روشنى بر مقام فرض الطاعه يا مقام امامت الاهى دلالت دارد.
3ـ 1ـ 2) شيخ مفيد
شيخ مفيد پس از نقل حديث منزلت مىنويسد:
اين قول از سوى رسول خدا6 نصّ ايشان را بر امامت اميرالمؤمنين7 ضمانت مىكند … و به واسطهى اين قول (حديث منزلت)، همهى منزلتهاى هارون نسبت به موسى براى اميرالمؤمنين7ثابت مىشود، مگر آنچه عُرف تخصيص ميزند؛ يعنى برادرى نَسَبى و آنچه رسول خدا6آن را استثنا كرد
يعنى نبوّت… و هر كس در معانى قرآن ژرف بنگرد و در روايات و اخبار مرور كند، ميداند كه هارون برادر موسى بود… و خليفهى موسى بر قومش بود و امامت و وجوب طاعتى مانند امامت و وجوب طاعت موسى داشت.[48]
شيخ مفيد نيز حديث منزلت را به معناى امامت و خلافت براى اميرالمؤمنين7ميداند و بر مقام فرض الطاعه كه همان معناى خلافت و امامت الاهى است، تأكيد مىكند.
3ـ 1ـ 3) شيخ طوسى
شيخ طوسى حديث منزلت را از جمله دلايل امامت اميرالمؤمنين7 برمىشمارد و پس از بيان متن حديث مىنويسد:
پس همهى منزلتهاى هارون نسبت به موسى براى اميرالمؤمنين7اثبات مىشود، مگر آنچه در گفتار پيامبر استثنا شده است؛ يعنى مقام نبوّت… و دانستيم كه از جمله منزلتهاى هارون نسبت به موسى، آن است كه او بر قومش مقام فرض الطاعه و حقّ امر و نهى داشت… با اثبات مقام فرض الطاعه، مقام امامت او ثابت مىشود. [49]
شيخ طوسى نيز مقام امامت الاهى را به معناى فرض الطاعه ميداند و آن را از حديث منزلت، استنباط مىكند.
3ـ 1ـ 4) ابوالصلاح حلبى
به عقيدهى ابوالصلاح، حديث منزلت، نص در امامت اميرالمؤمنين7 است. او خليفه، امام و مفترض الطاعه را به يك معنا ميداند و در مورد منزلتهاى هارون و اميرالمؤمنين8مىنويسد:
از جمله منزلتهاى هارون، وجوب طاعت او بر همهى بنياسرائيل است. پس ثابت مىشود كه اميرالمؤمنين نيز چنان ] يعنى داراى مقام فرض الطاعه [است
و اين امامت ايشان را اثبات مىكند؛ زيرا فرقى بين اينها نيست كه پيامبر فرمود: تو بعد از من خليفه هستى يا امام امّت من هستى يا بر ايشان وجوب طاعت دارى و يا اين كه جايگاه تو نزد من مانند هارون نزد موسى است.[50]
مقام فرض الطاعه همان امامت و خلافت الاهى است. و اين كلام نياز به توضيح بيشترى ندارد.
3ـ 1ـ 5) ابن بطريق
در كلام ابنبطريق نيز اعتقاد ايشان به دلالت حديث منزلت بر مقام فرض الطاعه هويداست. لذا بدون هيچ توضيحى كلام ايشان را نقل مىكنيم. وى پس از نقل حديث منزلت مىنويسد:
پيامبر اكرم6همهى منزلتهاى هارون را نسبت به موسى، براى اميرالمؤمنين7اثبات مىكند، مگر نبوّت كه استثنا شده است. منزلتهاى هارون نسبت به موسى چند امر است… هارون خليفهى موسى در قوم او بود و اطاعتش بر امّت او واجب بود… و بر اساس آنچه بيان كرديم، مقام فرض الطاعه چنانكه براى پيامبر اكرم6ثابت است، براى اميرالمؤمنين7نيز ثابت مىشود. پس در اين (كلام) تأمّل كن كه دلالت آن كافى است.[51]
3ـ 1ـ 6) طبرسى
طبرسى نيز مقام خلافت و امامت را همان مقام فرض الطاعه ميداند و تصريح مىكند كه حديث منزلت به روشنى به اين مقام دلالت دارد:
ثابت شده كه هارون7در زمان زندگى موسى7خليفهى او در امّتش بود و اطاعت هارون بر ايشان واجب بود و اين يكى از منزلتهاى هارون نسبت به موسى است… اگر خلافت در زمان حيات، يكى از منزلتهاى او باشد و اين مقام بعد از او نيز ثابت شود، به تحقيق، درستىِ نصّ پيامبر بر امامت اميرالمؤمنين 7] به واسطهى اين حديث[ روشن مىشود.[52]
3ـ 1ـ 7) ابنميثم بحرانى
شكّى نيست كه اگر هارون بعد از رحلت حضرت موسى زنده مىماند، حائز مقام وجوب طاعت او مىشد. همين مقدار براى هدف ما كافى است. حديث (منزلت) حال اميرالمؤمنين7را در همهى منزلتها مانند هارون ميداند. پس اميرالمؤمنين7نيز همان مقامات را دارد.[53]
3ـ 1ـ 8) ابنجبر
(بر اساس حديث منزلت) همهى منزلتهايى كه هارون نسبت به موسى داشت براى اميرالمؤمنين7ثابت مىشود مگر نبوّت كه استثناء شده است… منزلتهاى هارون نسبت به موسى چند امر است… يكى آن است كه او بر امّت موسى مفترض الطاعه و خليفه موسى در ميان قومش بود.[54]
3ـ 1ـ 9) مولى محمّد طاهر قمى
وجه دلالت اين حديث صحيح ثابت و متواتر در بين شيعه و سنّى، به امامت اميرالمؤمنين7آشكار است؛ زيرا بر اساس اين حديث همهى منزلتهاى هارون براى اميرالمؤمنين7ثابت مىشود، جز آنچه در حديث استثنا شده (نبوّت) و آنچه به واسطهى جريان عرف استثنا شده است (برادرىِ نَسَبى) و ميدانيم كه منازل هارون نسبت به موسى7عبارتاند از… وجوب طاعت و خلافت او بر امّت در زمان غيبت او… پس اين حديث، خلافت و وجوب طاعت اميرالمؤمنين7را ثابت مىكند.[55]
3ـ 2) دلالت حديث منزلت به لازمهى امامت
برخى از علما پس از اثبات دلالت حديث منزلت به مقام فرض الطاعه، اين مقام را لازمهى امامت الاهى شمردهاند. عبارت برخى از آنها نيز نقل مىشود.
3ـ 2ـ 1) علّا مه مجلسى
علّا مه مجلسى، فرض الطاعه را غير از نبوّت برمىشمارد و اين مقام را منحصر در نبى نميداند. ايشان مىنويسد:
وقتى نفى نبوّت، موجب نفى مقام فرضالطاعه مىشود كه حصول اين مقام براى غير نبى ممكن نباشد؛ ولى اگر داراشدن اين مقام در غير نبى مثل امام نيز جايز باشد، (اين جواز) بر جدايى مقام فرض الطاعه از مقام نبوّت دلالت مىكند و فرض الطاعه حقيقت نبوّت و جزء شرايطى نيست كه اثبات آن موجب نفى نبوّت گردد..[56]
مىبينيم كه علّا مه مجلسى فرض الطاعه را از لوازم امامت مىشمارد؛ امّا بر دلالت حديث منزلت به مقام فرض الطاعه تأكيد مىكند. وى اساسآ حديث منزلت را قرينهاى بر اين كلام خويش مىگيرد كه فرض الطاعه حقيقت نبوّت نيست و اين مقام بر اساس حديث منزلت براى امام نيز ثابت مىشود.
3ـ 2ـ 2) سيّد على ميلانى
آيتالله سيّد على ميلانى در دلالت حديث مىنويسد:هارون خليفهى موسى بود و على7به حكم حديث منزلت، خليفهى رسول خدا6است. پس اين حديث نص در خلافت، امامت و ولايت بعد از رسول خدا6 است و يكى از آثار اين خلافت، وجوب طاعت مطلق است… پس وجوب اطاعت براى هارون، به حكم خلافت او از موسى است نه به حكم نبوّت او. در اينجا وجوب اطاعت مطلق براى اميرالمؤمنين7به حكم خلافت ايشان از رسول خدا6خواهد بود؛ به حكم اين كه جايگاه او نسبت به رسول خدا6همانند جايگاه هارون نسبت به موسى است.[57]
- جمع بندى
با بررسى آراى همين تعداد محدود از علما، اهتمام عالمان شيعه بر نشان دادن مفترض الطاعه بودن امام روشن مىشود. در اين بررسى، روشن شد عدّهاى از علما، معناى امامت و خلافت الاهى را همان مقام فرض الطاعه ميدانند و برخى ديگر اين مقام را لازمهى جدايىناپذير و ضرورى امامت الاهى مىشمارند. در هر صورت، همهى عالمان شيعه به دلالت حديث منزلت به مقام فرض الطاعه اصرار و تأكيد دارند. اين تأكيد، اهمّيّت بحث وجوب طاعت امام را نزد بزرگان تشيع ميرساند؛ به طورى كه ايشان امامت الاهى را به مقام فرض الطاعه مىشناسند و امامت منهاى وجوب طاعت را امرى بىمعنا ميدانند.
در نتيجه، مىتوان با قاطعيّت گفت: مفهوم امامت يا گوهر اصلى آن، تمليك حقّ امر و نهى و وجوب طاعت، از سوى خداى تعالى مىباشد[58]
در بررسى دلالت حديث منزلت نيز روشن شد گوهر اصلى امامت الاهى و بلكه مفهوم امامت، خلافت، ولايت و ملك و سلطنت الاهى، همان مقام فرض الطاعه و تمليك حقّ امر و نهى از سوى خداى تعالى است. اين نكته همواره مورد نظر و توجّه عالمان برجستهى شيعه و دانشآموختگان مكتب اهل بيت:بوده است. مرحوم شفتى در اين زمينه مىنويسد: الإمامة هي الملک الإلهيّ و السلطنة الربانيّة…. فإنّ المستفاد من (هذه) الرّوايات، و لا سيّما بعد ضمّ بعضها إلى بعض، أنّ الملک العظيم و الطاعه المفترضة و الإمامة و الخلافة بمعنى واحد… و الحاصل أنّ الآيات و الرّوايات بأجمعها دالّة على كون الإمامة هي السلطنة الإلهيّه المأخوذة في سلطانه على عباده. و هو الملک العظيم حيث أن ّه مأخوذ من المالک الحقيقىّ و لذا صار طاعتهم طاعة الله عزّ و جلّ و معصيتهم معصية الله عزّ و جلّ…
امامت، ملك الاهى و سلطنت ربّانى است… از روايات (مذكور)ـ به ويژه با كنار هم قرار دادن آنهاـ استفاده مىشود كه ملك عظيم و وجوب اطاعت و امامت و خلافت به يك معنا هستند… نتيجه اين كه مجموعهى آيات و روايات دلالت دارند كه امامت، سلطنت الاهى است كه (به تمليك خدا و) ناشى از سلطنت خداى تعالى بر بندگان خويش است. (امامت) همان ملك عظيم است! بدان جهت كه از سوى مالك حقيقى تمليك مىشود. در نتيجه اطاعت از امامان، اطاعت از خداى عزّ و جلّ و سرپيچى از دستورات ايشان، نافرمانى خداى عزّ و جلّ است… .
منابع
- نهجالبلاغه.
- ابناثير، مباركبنمحمّد، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد زاوى و محمود محمّد طناحى، 1383، دار احياء الكتب العربيّه، القاهرة.
- ابنبطريق، يحيىبنحسن، عمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب الامام الابرار، مؤسّسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرّسين، قم.
- ابنجبر، نهجالايمان، تحقيق سيّد احمد حسينى، 1418 ق، مجتمع امام صادق7، مشهد.
- ابنشهر آشوب مازندرانى، محمّدبنعلى، مناقب آلابىطالب، مكتبة السيّد اسدالله الطباطبايى، قم.
- ابنمنظور، محمّدبنمكرم، لسانالعرب، دارصادر، بيروت.
- احمدابن فارس، ابوالحسين، معجم مقاييس اللّغة، تصحيح عبدالسلام محمّد هارون، 1386 ق، مكتبة مصطفى البابى الحلبى و اولاده، القاهره.
- اربلى، ابنابيالفتح، كشف الغمّة، 1405 ق، دارالاضواء، بيروت.
- الامين، محسن، اعيان الشيعة، تحقيق حسن الامين، 1403 ق، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت.
- بحرانى اصفهانى، شيخ عبداللهبن نورالله، عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآيات و الاخبار و الاقوال، 1405 ق، مدرسة الامام المهدى، قم.
- بحرانى، ميثمبن علىبن ميثم، النجاة فى القيامة فى تحقيق امر الامامة، 1417 ق، مؤسّسة الهادى، قم.
- بخارى، محمّدبن اسماعيل، صحيح بخارى، داراحياء التراث العربى، بيروت.
- ثعلبى، محمّدبن ابراهيم، الكشف و البيان فى تفسير القرآن (تفسير الثعلبى)، تحقيق سيّد كسودى حسن، 1425 ق، دارالكتب العلميّة، بيروت.
- جوهرى، اسماعيلبن حماد، الصحاح تحقيق احمد عبدالغفور عطار، دارالكتاب العربى، مصر.
- حسينى استرآبادى، شرفالدين على، تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهره، تحقيق حسين استادولى، 1409 ق، مؤسّسة النشر اسلامى، قم.
- حلبى، ابوالصلاح، تقريب المعارف فى الكلام، 1404 ق، مؤسّسة النشر الاسلامى، قم.
- حلّى، حسنبن سليمان، المختصر، تحقيق سيّد على اشرف، 1382 ش. انتشارات المكتبة الحيدريّه، نجف.
- حلّى، حسنبن يوسفبن مطهّر، كشف اليقين، تحقيق حسين درگاهى، 1411 ق.
- رازى، فخرالدين، التفسير الكبير، 1357 ق، مكتبة عبدالرّحمان محمّد، مصر.
- سيوطى، جلالالدين عبدالرّحمانبنابىبكر، جمع الجوامع، تحقيق خالد عبدالفتاح شبلى، دارالكتب العلميّة، بيروت.
- شفتى، اسدالله موسوى، الامامة، تحقيق سيّد مهدى رجايى، مكتبة سيّد حجّةالاسلام شفتى، اصفهان.
- صدوق، محمّدبن على، امالى، 1417 ق، مركز الطباعة و النشر فى مؤسّسة البعثة، قم.
- ـــــــــــــــ ، عيون اخبار الرضا7، تصحيح سيّد مهدى لاجوردى، رضا مشهدى، 1377 ق، قم.
- ـــــــــــــــ ، كمالالدّين و تمام النعمة، 1395 ق، دارالكتب الاسلامية، تهران.
- ـــــــــــــــ ، معانى الاخبار، تصحيح علياكبر غفّارى، 1379 ق، مكتبة الصدوق.
- ـــــــــــــــ ، علل الشرايع، 1385 ق، المكتبة الحيدريّة، نجف.
- طباطبايى، سيّد محمّد حسين، الميزان، 1376 ق، دارالكتب الاسلاميّة، تهران.
- طبرسى، فضلبن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، 1390 ق، مكتبة الحيدريّة، نجف.
- ـــــــــــــــ ، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 1373، اسلاميّه، تهران.
- طبرى، محمّدبنجرير (شيعى)، المسترشد، تحقيق احمد محمودى، 1415 ق، مؤسّسة الثقافة الاسلاميّة، قم.
- طريحى، فخرالدّين، مجمعالبحرين، تحقيق احد حسينى، المكتبة المرتضوى، تهران.
- طوسى، محمّدبن حسن، الاقتصاد الهادى الى طريق الارشاد، 1400 ق، مكتبة جامع چهلستون، تهران.
- ـــــــــــــــــ ، امالى، تحقيق مؤسّسة البعثة، 1414 ق، دارالثقافة، قم.
- عاملى نباطى فيّاضى، علىبن يونس، الصراط المستقيم، تحقيق محمّدباقر بهبودى، ،1384 المكتبة المرتضويّة.
- فتّال نيشابورى، محمّدبن احمد، روضةالواعظين، تحقيق غلامحسين محمّدى و مجتبى فرحى، 1381، دليل ما، قم.
- فراهيدى، خليلبن احمد، العين، 1405 ق، دارالهجرة، قم.
- فزار رازى، علىبن محمّد، كفايةالاثر، تصحيح عبداللّطيفبن علياكبر حسينى، 1401 ق، بيدار، تهران.
- قمى، علىبنابراهيم، تفسير القمى، تصحيح طيّب موسوى جزايرى، 1386، مكتبة المهدى، نجف.
- قمى، عبّاس، الانوار البهيّة فى تاريخ، الحجج الالهيّة، دارالاضواء، بيروت.
- قمى شيرازى، محمّد طاهر، كتاب الاربعين، تحقيق سيّد مهدى رجايى، 1418 ق.
- كراجكى، ابوالفتوح، كنزالفوائده، 1369، مكتبة المصطفوى، قم.
- كلينى، محمّدبن يعقوب، كافى، مؤسّسة دارالكتب الاسلاميّة، تهران.
- كوفى، محمّدبن سليمان، مناقب الامام اميرالمؤمنين7، تحقيق محمّد باقر محمودى، 1412 ق، مجمع احياءالثقافة الاسلاميّة، قم.
- شيخ الماحوزى، كتاب الاربعين، تحقيق سيّد مهدى رجايى، 1417 ق، قم.
- مجلسى، محمّدباقر، بحار الانوار، دارالكتب الاسلاميّة، تهران.
- محمودى، محمّد باقر، نهجالسعادة فى مستدرك نهجالبلاغة، 1387 ق، مؤسّسهى محمودى، بيروت
- مرعشى نجفى، سيّد شهابالدّين، شرح احقاق الحق، تحقيق سيّد محمود مرعشى، قم.
- سيّد مرتضى، علىبنحسين، الشافى فى الامامة، تحقيق عبدالزاهراء خطيب، 1410 ق، مؤسّسة الصادق، تهران.
- مسلمبن حجّاج، صحيح مسلم، تحقيق فؤاد عبدالباقى، 1398 ق، دارالفكر، بيروت.
- مشهدى، محمّدبنمحمّدرضا، تفسير كنزالدّقائق، تصحيح مجتبى عراقى، 1407 ق، مؤسّسة النشر الاسلامى، قم.
- مغربى، قاضى نعمانبن محمّد ابوحنيف، شرح الاخبار، تحقيق محمّد حسينى جلالى، 1409 ق، مؤسّسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرّسين، قم.
- مفيد، محمّدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تحقيق مؤسّسة آلالبيت لاحياء التراث، المؤتمر العالمى لالفيّه الشيخ المفيد، قم.
- ميلانى، سيّد على، حديث المنزلة، 1421 ق، مركز الابحاث العقائديّة، قم.
- ــــــــــــــ ، محاضرات فى الاعتقادات، مركز الابحاث العقائديّة، قم.
- نمازى شاهرودى، على، مستدركات علم رجال الحديث، تهران.
- نورى طبرسى، حسين، مستدرك الوسايل، 1382 ق، مكتبة الاسلاميّة، تهران.
- هلالى، سليمبن قيس، كتاب سليمبن قيس هلالى، تحقيق شيخ محمّد باقر انصارى زنجانى، 1415، الهادى، قم.
[1]. روضةالواعظين / 153ـ 154؛ الانوار البهيّه / 73؛ العوالم، الامام الحسن7/ 17؛ مستدرك الوسايل15 / 144؛ الصراط المستقيم 1 / .208
[2]. مناقب الامام اميرالمؤمنين/ 249؛ شرح الاخبار 2 / 318 و 412؛ المسترشد / .634
[3]. العمده / 230؛ مناقب آل ابىطالب 2 / 186؛ كتاب الاربعين / .137
[4]. اعيان الشيعه 1 / 496؛ نهج السعاده 2 / 222ـ 221؛ امالى صدوق / .491
[5]. صحيح بخارى 5 / .24
[6]. صحيح مسلم 4 / 1871ـ 1870 رقم .2404
[7]. جمع الجوامع 11 / 314 رقم 1507 و .1510
[8]. ر. ك. محاضرات فى الاعتقادات / 244ـ 247.
[9]. اعراف (7) / .142
[10]. تفسير قمى 2 / 137؛ تفسير كنز الدّقايق 3 / .577
[11]. علل الشرايع 1 / .66
[12]. كمال الدّين / 263 ؛ كفاية الاثر / 10؛ شرح الاخبار 3 / 58 ـ 59؛ المسترشد / .613
[13]. كمال الدّين / .264
[14]. النهايه 2 / .69
[15]. العين 4 / 267؛ لسان العرب 9 / .83
[16]. معجم مقاييس اللّغه 2 / .210
[17]. الصحاح 4 / .1356
[18]. نهجالبلاغه، حكمت .147
[19]. كافى 1 / .199
[20]. عيون اخبار الرّضا72 / .139
[21]. هود (11)/ .61
[22]. نهجالبلاغه، حكمت / .99
[23]. همان / خطبهى .216
[24]. ر. ك. نساء (4) / 59 و 80 ؛ آل عمران (3) / 32 و 132؛ مائده (5) / 92؛ انفال (8)/ 1 و 20 و 46؛ نور(24) / 54 و 56؛ محمّد؛ مجادله (58) / 13؛ تغابن (64) / .12 (47) / 33
[25]. حشر (59)/ .7
[26]. قلم (68)/ .4
[27]. حشر (59) / .7
[28]. نساء (4)/ .80
[29]. كافى 1 / .256
[30]. ر. ك. تفسير كبير 4 / .43
[31]. نگارنده، اين موضوع را در مقالهى «بررسى مفهوم امامت در پرتو آيهى امامت حضرت ابراهيم7»بررسى كرده است. اينمقاله در آينده منتشر مىشود.
[32]. اعراف (7) / .142
[33]. طه (20)/ .90
[34]. كافى 1 / .199
[35]. طه (20) / 25ـ .32
[36]. همان / .36
[37]. مجمع البحرين 3 / 510ـ .511
[38]. طه (20) / .32
[39]. العمده / .137
[40]. تأويل الآيات الظاهره / 305. حديث ديگرى به همين مضمون از اسماء بنت عميس نقل شده است.
[41]. قصص (28) / .35
[42]. مائده (5) / .56
[43]. مجمع البيان 4 / .210
[44]. ر. ك: تفسير ثعلبى 4 / 81 ؛ تفسير فخر رازى 12 / .26
[45]. اين موضوع در سورهى مباركهى طه، آيهى 90 به روشنى، بيان شده است.
[46]. امالى 1 / .209
[47]. معانى الاخبار / .78
[48]. ارشاد 1 / 156ـ .157
[49]. اقتصاد / .352
[50]. تقريب المعارف / 147ـ .148
[51]. عمده / 137ـ .138
[52]. اعلام الورى باعلام الهدى 1 / .332
[53]. النجاه فى القيامه فى تحقيق امر الامامه / .141
[54]. نهج الايمان / .403
[55]. كتاب الاربعين / .104
[56]. بحار الانوار 37 / .282
[57]. حديث المنزله / 43ـ 44. در اين باره، همچنين بنگريد به: سخن سيّد مرتضى در: الشافى فى الامامه /311 و كلام شيخ ماحوزىدر: اربعون حديثآ / 283 ـ.284
[58]. اين مفهوم، گاه از سوى برخى مغفول مىماند تا آنجا كه عليرغم روايات صريح و فراوان و اصراربزرگان شيعه، امورى چونهدايت به امر و ايصال الى المطلوب به عنوان مقام امامت معرّفى مىگردد. (ر.ك: الميزان 1 / 374ـ 375).
[59]. الامامه / 3 ـ .22
آخرین بروز رسانی مطلب در شنبه ، 25 آذر 1391 ، 11:51