داستان مباهله به روايت سيد بن طاووس رحمه الله
سيد بزرگوار، عالم عادل، علامه، سيّد ابن طاووس ـ اعلَی اللّه مقامَه ـ روايات مربوط به داستان مباهله را گرد آورده و بر اساس آن به تفصيل ماجرای روانه شدن پيك رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به سوی نصرانيان و دعوت آنان به اسلام را مطرح كرده، مناظره هاي ايشان را با پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم كه به تصديق آن حضرت از سوی نصرانيان انجاميد، بيان داشته است[3]. بر اساس نقل سيّد، زمانی كه پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مكه را فتح كرد و عرب فرمانبردار او شد، فرستادگان خود را به سوی ملل مختلف گسيل داشت و به دو پادشاه بزرگ زمان خود، يعنی كسری و قيصر، نامه نوشت و آن دو را به پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه با خواری يا جنگ و كارزار پی در پی فراخواند. مقصود اصلی آن حضرت از اين دعوت، نصارای نجران و قبيله بنی عبدالمدان و همه تيره های قبيله بنی حارث بن كعب كه با نصارای نجران حشر و نشر داشتند و نيز هم پيمانان ايشان و چند گروه ديگر از نصاری بود.
بدين سان، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هيچ گاه پيش از دعوت شروع به جنگ و كارزار نمی كرد؛ ولی رسيدن پيك و نامه آن حضرت جز بر نفرت و تكبر نصارای نجران نيفزود. از اين رو، به كليسای بزرگ خود پناه بردند و برای رايزنی و انديشيدن در اين باره گرد هم آمدند. بحث بر سر جنگ يا سازش بود. برخی مصرّانه خواهان جنگ بودند؛ در برابر، عافيت طلبانی بودند كه از جنگ با پيامبر خدا هراس داشتند و به سازش رأي مي دادند.
در اين ميان فردی به نام حارثة بن اثال يادآوری كرد كه عيسای مسيح نيز از نبوّت پيامبر خاتم و حقانيّت وي خبر داده و گفته است كه بر اساس وعده خداوند «احمد بارقليط» در فاران و مقام ابراهيم عليه السلام به نبوّت مبعوث خواهد شد. اما جاه طلبی عده ای از بزرگان مانع از تسليم ايشان در برابر حق شد تا آنجا كه پيام حضرت عيسی عليه السلام را تحريف و تأويل كرده، اظهار داشتند موعودي كه عيسی عليه السلام بشارتش را داده محمد ص نيست.
حارثة بن اثال ايشان را به سبب تسليم نشدن در برابر حقيقت سرزنش كرد و عاقبت ذلت بار كارشان را بازگفت؛ ايشان را به تقوی و هدايت دعوت كرد و به رستگارىِ حاصل از آن متذكر ساخت و در صدق رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم حجت اقامه كرد. مخالفان كه چاره اي جز پذيرش نبوت پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نمي ديدند، اين بار در خاتميت و فراگيری دعوت ايشان ترديد كردند. استدلال های محكم و براهين روشن حارثه موجب اضطراب منكران و شكست آنان در گفت وگو شد؛ با اين حال همچنان بر موضع خود پافشاری می كردند.
اين مباحثه و مجادله سه روز به طول انجاميد و كار به جايی رسيد كه حارثه به متون دينی موجود نزد مسيحيان استناد كرد. مردم از حارثه خواستند كه شاهدی از كتاب جامعه بياورد. جامعه، دربردارنده نشانه ها و ويژگی های پيامبر خاتم بود و از خاندان، همسران و فرزندان، جانشينان او و نيز از رخدادها و حوادثی كه پس از او تا پايان دنيا، در ميان امت و اصحابش پيش مي آمد، سخن به ميان آورده بود. در صحيفه آدم از كتاب جامعه به خاتميت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تصريح شده بود؛ همچنين امامان پس از آن حضرت تا دوازدهمين و آخرين امام معرفی شده بودند. در صحيفه شيث، صحيفه ابراهيم و در تورات و انجيل نيز پيامبر خاتم و جانشينانش معرفی شده بودند.
پس از قرائت اين متون شبهه افكنان و منكران مغلوب شدند اما باز هم تسليم نشدند و براى تحقيق و بررسي بيشتر مهلت خواستند. آن گاه به مدينه آمدند تا خود از نزديك پيامبر خاتم را ببينند و رفتار و گفتار او را با اوصافی كه از او در كتاب هايشان يافته بودند بسنجند، اما تا سه روز نه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با آنان سخني گفت و نه آنان با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم گفت وگويي كردند و چيزی پرسيدند.
در روز سوم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ايشان را به اسلام دعوت كرد، اما آنها ضمن اعتراف به تطبيق خصوصيات آن حضرت با ويژگي های مذكور در انجيل، انكار الوهيت عيسی را بهانه اسلام نياوردن خود كردند. پيامبر در اين باره با ايشان مناظره كرد، اما منكران باز هم براهين روشن رسول خدا را نپذيرفتند و پيشنهاد مباهله را مطرح ساختند. اين جا بود كه خداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ آيه مباهله را بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرو فرستاد و فرمود:
(( فَمَنْ حَاجَّة فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَة مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْكاذِبينَ )) [4]
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آن چه را كه بر او نازل شده بود، بر آنان قرائت كرد و فرمود:
« خداوند به من فرمان داده است كه اگر بر سخن خود پای فشرديد، درخواستتان را اجابت كنم و با شما مباهله كنم . »
آن گاه فرمود فاصلة ميان دو درخت را بِروبند و سپس تا روز بعد صبر كرد. با فرارسيدن روز بعد دستور داد كسای سياه نازكی را بر روی آن درخت بگسترانند و همچنان در حجرة خود درنگ كرد تا اين كه روز بالا آمد؛ آن گاه بيرون آمد در حالی كه دست علی را گرفته بود و حسن و حسين عليه السلام از پيشاروی و فاطمه عليها السلام از پشت سر آن ها حركت می كردند. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ايشان را آورد و به همان ترتيبي كه هنگام بيرون آمدن از حجره داشتند، ميان آن دو درخت و زير كسا قرار گرفتند و آن گاه پيكی را به سوی نصارا روانه ساخت و آنان را به مباهله فراخواند.
اين جا بود كه رنگ از رخسار منكران پريد و ترس بر وجودشان مستولي شد؛ از مباهله منصرف شدند و به جزيه و خواری تن دادند؛ زيرا می دانستند هيچ كس با پيامبری مباهله نكرده مگر آن كه در يك چشم بر هم زدن نابود شده است.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ، علی عليه السلام را برای مصالحه با ايشان تعيين كرد و او نيز با ايشان در عوض دريافت 1000 حُلّه[5] و 1000 دينار در هر سال مصالحه كرد؛ به اين شرط كه بخشی از آن را در ماه محرم و بخشی را در ماه رجب بپردازند. سپس منكران را با خواری و سرافكندگی نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم برد و آنها هم در برابر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به سرشكستگی خود اعتراف كرده، پرداخت خراج را بر گردن گرفتند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
«من نيز اين قرار را پذيرفتم؛ ولی بدانيد اگر با من و كسانی كه زير كسا بودند مباهله می كرديد، خداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ اين وادی را از آتش شعله ور می ساخت و در كمتر از چشم بر هم زدني آتش را به سوی کسانی که پشت سر شما هستند روانه می ساخت و همه شما را در آتشي سوزان می سوزاند.”
آن گاه با اهل بيت خود بازگشت و به سوی مسجد روانه شد. در همين حين جبرئيل عليه السلام بر او نازل شد و گفت:
«ای محمد! خداوند ـ عزّ و جلّ ـ به تو سلام می رساند و می گويد: بنده ام موسی عليه السلام به همراه برادرش هارون و فرزندانش با دشمن خود قارون مباهله كرد و من قارون و خاندان و اموالش را و آن دسته از قوم او را كه يار او بودند، به زمين فرو بردم. به عزت و جلالم سوگند، ای احمد، اگر تو نيز همراه با اهل بيت خويش كه در زير كسا بودند، با همه اهل زمين و آفريدگان مباهله می كرديد، آسمان پاره پاره و كوه ها تكه تكه می شدند و زمين فرو می رفت و هرگز آرام نمی گرفت تا من بخواهم. »
رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سجده كرد و روی خود را بر زمين گذاشت؛ سپس دست هايش را به آسمان بلند كرد ـ تا جايي كه سفيدی زير بغلش نمايان شد ـ و سه بار اين جمله را گفت: «سپاس خداوند نعمت بخش را» .
از حضرتش درباره علت اين سجده و نشانه های شادمانی كه در چهره اش نمايان بود،
پرسيدند. فرمود: «سپاس خداوندْ ـ عزّ و جلّ ـ را به پاس كرامتی كه در مورد اهل بيتم به من ارزانی داشت.» سپس آن چه را كه جبرئيل عليه السلام برای آن حضرت آورده بود، به آنان بازگو كرد.
معنای مباهله
واژه پژوهان «مباهله» را معمولاً به «مُلاعنه» معنا كرده اند.[6] اما راغب در مفردات می نويسد:
البُهلُ كونُ الشَّيْءِ غير مراعى.[7]
بُهل يعنی چيزی كه تحت مراعات و سرپرستی كسی نباشد.
اين معنا بسيار دقيق و علمی است. بر اين اساس مباهله يعنی نفرين طرفين براي خارج شدن طرف مقابل از سرپرستی خداوند.
با توجه به اين معنا مباهله بالاترين نفرينی است كه می توان در حق كسي كرد، زيرا بيرون رفتن از سرپرستی خداوند به معنای نيستی محض است. وجود آفريدگان به افاضه و عنايت خداي سبحان است و تداوم موجوديت آنها وابستة توجه آن به آنِ اوست؛ اگر خداوند توجه خود را يك آن از موجودی بردارد، آن موجود قطعاً نيست و نابود خواهد شد و اين معنی يعنی هلاك معنوی و مادّى. اما اگر بيرون رفتن از سرپرستی خداوند را به معنای قطع فيض الاهي ندانيم بلكه آن را واگذاركردن امور بنده به خود او معنا كنيم، باز هم هلاك معنوی را در پی خواهد داشت به همين جهت است كه در ادعيه آمده است:
اللهُمَّ لا تَكِلْنا إلی أنفُسِنا طَرْفَةَ عَيْنٍ.[8]
پروردگارا! ما را هرگز به اندازة چشم بر هم زدنی به خودمان وا مگذار.
اگر آدمي تنها يك لحظه به خود واگذار شود، شقاوت ابدی در انتظار او خواهد بود؛ از همين روست كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام می فرمايد:
«إنَّ أبْغَضَ الْخَلائِقِ إلَی اللهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَكَّلَهُ اللهُ إلَی نَفْسِهِ…»[9]
«همانا مبغوض ترين آفريدگان نزد خدای تعالی دو گروهند: يكی از آنها كسی است كه خداوند او را به خود واگذاشته و رها كرده است… »
كسی كه به خود واگذاشته شود، از هرچه خير و بركت بريده و از همه معنويات بي بهره می گردد و هرگز روی خوشی و سعادت را نخواهد ديد. بنابراين، «نفرين طرف مقابل به خروج از سرپرستی خداوند»، در مقايسه با «مُلاعنه»، معناي بسيار دقيق تري براي واژه «مباهله» است.
راويان احاديث نزول آيه مباهله درباره اهل بیت عليهم السلام
احاديث دال بر نزول آيه مباهله در شأن اهل بيت پيامبر عليه السلام را از هنگام صدور تا عصر حاضر راويان معتبر متعددي نقل كرده اند. در ميان صحابه و تابعين بيش از بيست نفر اين حديث را نقل كرده اند و در دوره های بعد نيز، بيش از پنجاه تن از عالمان بزرگ سنی آن را روايت كرده اند. در كتاب تشیید المراجعات و تفنيد المكابرات نام 24 تن از صحابه و 52 نفر از عالمان سنی به ترتيب تاريخ از سال 227 هجری تا سال 1270 هجری ذكر شده است كه به نقل اين روايت پرداخته اند.[10]
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شورای شش نفره ای كه عمر برای انتخاب خليفة پس از خود ترتيب داده بود، براي يادآوری حق و حقانيت خود به حاضران، به ماجراي نزول آيه شريفة مباهله اشاره كردند و خطاب به اعضای شورا فرمودند: «آيا احدی هست كه در اين فضيلت با من شريك باشد؟» و همه حاضران در شورا ـ يعنی عثمان، طلحه، زبير، سعيد بن زيد، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص ـ به اين كه آيه در شأن حضرتش نازل شده است اعتراف كردند.[11]
روشن است كه يكی از راه های اِسناد حديث به كسى، اقرار وی به واقعه مورد اشاره در آن حديث است. بنابراين تمام حاضران در شورا كه پس از مناشدة اميرالمؤمنين عليه السلام و استناد آن حضرت به داستان مباهله به اين واقعيت اقرار كردند، در شمار راويان خبر قرار می گيرند.
راوی خبر مناشدة اميرالمؤمنين عليه السلام در شورا، ابوالطفيل است.[12] او در طول مدتي كه اعضاي شورا مشغول مذاكره بوده اند پشت در نشسته، به گفت و گوها گوش فرا داده و خبر آن را نقل كرده است؛ بنابراين او نيز در شمار راويان ماجراي مباهله خواهد بود.
سعد بن ابی وقاص ـ يكی از حاضران در شورا ـ نيز اين خبر را روايت كرده و او همان كسی است كه در برابر دستور معاويه به سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام از اين كار امتناع ورزيد و يكی از دلايل امتناعش را فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام به اعتبار نزول آيه مباهله در شأن حضرتش بر شمرد.[13]
تواتر حديث مباهله
برخی از عالمان بزرگ سنی به تواتر حديث مباهله و يا قطعيت صدور آن اذعان كرده اند. حاكم نيشابوری می نويسد:
« اخبار در تفاسير [به نقل] از ابن عباس و غير او متواتراست كه رسول خدا ـ ص ـ در روز مباهله دست علی و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را گرفت و فاطمه ـ عليها السلام ـ را پشت سر ايشان قرار داد و سپس فرمود: « اينانند پسران ما، جان هاي ما و زنان ما.»[14]
ابوبكر جصّاص و ابن طلحة شافعی اين حقيقت را مورد اتفاق همه راويان سيره ها و ناقلان احاديث می دانند و ابن عربی مالكی نيز استناد مفسران به اين حديث را يادآوری می كند.[15]
و بالاخره از ميان متكلمان نيز قاضی ايجی و شريف جرجانی [16] آشكارا اعتراف كرده اند كه
از نظر اهل حديث، اخبار صحيح و روايات محكم دلالت دارند كه پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برای مباهله با نصاراي اهل نجران فقط اميرالمؤمنين، حضرت فاطمة زهرا، امام حسن مجتبی و حضرت سيدالشهداء ـ عليهم السلام ـ را خواندند. عبارات متكلمان سنی در بررسی دلالت احاديث مطرح خواهد شد. روشن است كه اقرار و اعتراف محدثان، مفسران و متكلمان سنی به ثبوت داستان مباهله و تواتر احاديث آن ما را از بررسی اسانيد روايات بی نياز می كند؛ زيرا خبر متواتر مفيد قطع و يقين است و دقت در اسانيد آن از نظر علمی هيچ ضرورتی ندارد. در ادامه نصوص حديث را مطابق منابع معتبر اهل سنت مطرح می كنيم.
نصوص حديث در منابع معتبر اهل سنت
رواياتی كه درباره شأن نزول آيه شريفة مباهله وارد شده، به روشنی از نزول آن درباره اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين ـ عليهم السلام ـ حكايت دارند.
بسیاری از محدثان اهل سنت داستان مباهله را، گاه به اختصار و گاه با تفصیل بیشتر، نقل کرده اند . از جمله ابن عساکر،[17] ابن شبه،[18] حبری،[19] طبری،[20] سیوطی،[21] زمخشری،[22] ابن اثیر،[23] حسکانی[24] و ابن کثیر[25] که از این میان روایت ابن عساکر را نقل می كنیم.
ابن عساكر به سند خود و ابن حجر[26] از طريق دارقطنی از ابوالطفيل نقل می كنند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با اعضای شورای شش نفرة عمر مناشده نمود، با يادآوری برخی از فضائل و مناقب خويش با آنان احتجاج كرد و از جمله به آنان فرمود:
« نشدتكم بالله ، هل فيكم أحدٌ أقربُ إلی رَسولِ الله صلی الله علیه وآله وسلم فِي الرَّحِم، وَ مَنْ جَعلَهُ رسولُ الله صلی الله علیه وآله وسلم نفسَه، و أبناءَه أبناءَه، و نساءَه نساءَه غيري؟! قالوا: اللّهم لا».
« شما را به خدا سوگند می دهم آيا در ميان شما احدی هست كه از من به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در خويشاوندی نزديك تر باشد و كسی جز من هست كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را نفس (جان) خود، فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خود قرار داده باشد؟ گفتند: به خدا نه. »
تعدادی از عالمان بزرگ سنی حديث مناشدة اميرالمؤمنين عليه السلام در شورا را به اسانيد خود از ابوذر و ابوالطفيل روايت كرده اند كه از جمله می توان افراد زير را نام برد: دارقطنى، ابن مردويه، ابن عبدالبرّ، حاكم، سيوطى، ابن حجر مكي و متقی هندى.
احمد در مسند اين حديث را از سعد بن ابی وقاص نقل كرده و سند آن نيز صحيح است. در اين حديث سه فضيلت برای اميرالمؤمنين عليه السلام ذكر شده است، يعنی صدور حديث منزلت، حديث رايت در جنگ خيبر و حديث مباهله.[27]
مسلم نيز در صحيح خود از سعد بن ابی وقاص روايت را به صورت ديگری نقل می كند.[28] ترمذی حديث مسلم را عيناً با همان سند و با همان الفاظ و عبارات نقل كرده، درباره سند آن می نويسد:
هذا حَديثٌ حَسَنٌ صحيحٌ غريبٌ مِنْ هذَا الْوَجْهِ[29].
اين حديثي است حسن و صحيح، و از اين نظر غريب است.
كتمان حقايق و تحريف در خبر مباهله
از آنجا كه آيه شريفة مباهله و عملكرد پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به روشنی بيانگر يكی از بزرگترين فضايل و مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام است و به خوبی بر امامت و خلافت بلافصل حضرتش دلالت دارد، و چون بسياری از عالمان بزرگ اهل سنت به تواتر آن اعتراف دارند، برخی پيروان مكتب سقيفه براي كتمان يا تحريف آن كوشش بسياري به خرج داده اند. در ادامه به برخی از تلاش های معاندان برای كتمان حقايق و تحريف واقعيات اشاره می كنيم:
الف. گزارش نكردن و كتمان اصل خبر
برخی سيره نويسان علی رغم پرداختن به سيره و احوالات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به داستان مباهله هيچ اشاره ای نكرده اند، گويا چنين واقعه ای در تاريخ رخ نداده است؛ در حالی كه داستان مباهله در قرآن آمده و از دلايل محكم بر نبوت خاتم الانبياء ص و حقانيت دين مقدس اسلام به شمار می رود، با اين حال چون در اين قصه فضيلتی هم برای اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بيان شده است، حق ستيزان و نورگريزان كوشيده اند از نمايان شدن و درخشش حقيقت جلوگيری كنند. البته اين پرده پوشی و كتمان تنها در اين داستان منحصر نيست و بسياری از حوادث مهم در زندگی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم كه به نوعی با مناقب اهل بیتعليهم السلام مرتبط بوده، در كتاب های مهم سيره و تاريخ منعكس نشده است.
از متون تاريخی و سيره های متقدم و مهمی كه به داستان مباهله اشاره نكرده اند می توان سيرة ابن هشام را نام برد. افزون بر آن ابن سيد الناس ـ كه يكی از محدثان بزرگ و معتبر در نزد اهل سنت به شمار می رود ـ به تبع ابن هشام در كتاب خود، عيون الاثر فی المغازی و السير، از داستان مباهله ذكری به ميان نياورده و تعامل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با نصرانيان را به گونه ای ديگر و بسيار متفاوت با ساير منابع ذكر كرده است.[30] همچنين ذهبی در تاريخ الاسلام از قرار پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نصرانيان برای مباهله سخنی نگفته است.
ب. كتمان حديث مباهله
در برخی از منابع اهل سنت اصل داستان مجادله و محاجّة رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با نصرانيان بيان شده است اما از حديث مباهله ذكری به ميان نيامده است. بخاری در تحريفی آشكار روايت حذيفه را تحت عنوان «قصة اهل نجران» در كتاب المغازی آورده، اما سبب مُلاعنه را بيان نكرده است. وی همچنين به نزول آيه مباركة مباهله نيز اشاره نكرده و از خروج پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم به همراه على، فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ برای مباهله سخنی به ميان نياورده است.
بخاری به جهت كتمان فضيلت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ حديث مباهله را در اين روايت حذف كرده و به جای آن فضيلتی برای ابوعبيدة جراح جعل می كند. وی در اين روايتِ ساختگی مدعی شده است كه وقتی نجرانيان فرستاده ای از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم درخواست كردند، پيامبر ابوعبيده را با آنان فرستاد[31] در حالی كه به گفته ابن حجر[32] در بسياری از منابع سنيان تصريح شده كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به سوی نجران فرستادند.
علاوه بر بخارى، ابن سعد نيز در نقل داستان تصرفاتی كرده است. وی نيز به حديث مباهله و خروج رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به همراه اهل بیت عليه السلام برای ملاعنه با نصرانيان هيچ اشاره ای نكرده است.[33]
طبری نيز در تاريخ خود در بيان وقايع سال دهم هجری بسيار مختصر به پيمان پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نصرانيان اشاره كرده ولی از حديث مباهله سخنی به ميان نياورده است.[34]
ابن جوزی نيز درباره حوادث سال دهم هجری و تعامل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با نجرانيان بيش از آن چه طبری گفته توضيح نمی دهد.[35] ابن خلدون هرچند با اندكی تفضيل به نقل اين داستان پرداخته، اما او هم به حديث مباهله اشاره نكرده است.[36]
ج. حذف نام اميرالمؤمنين عليه السلام از حديث
روشن شد كه در برخی منابع تاريخی اساساً داستان مباهله انكار شده است و برخی ديگر از منابع به داستان اشاره كرده اند، اما از خروج پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم به همراه اهل بیت عليه السلام برای مباهله سخن به ميان نياورده اند. افزون بر آن در برخی از منابع اصل داستان و حديث مباهله نقل شده ، امّا نامی از اميرالمؤمنين عليه السلام به ميان نيامده است.
پيش از اين بيان شد كه ابن كثير در تاريخ خود داستان مباهله را از بيهقی از حاكم و به اسناد او از جدّ سلمة بن عبديشوع نقل می كند، اما در اين روايت نام اميرالمؤمنين عليه السلام حذف شده است.
شعبی در ميان اهل سنت از عالمان بزرگ به شمار می رود. بر اساس آن چه در تفسير المحيط
از شعبی نقل شده، وی در تحريفی آشكار، حديث مسلم را با حذف نام اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است.[37]
بلاذری يكی از مورخان بزرگ سنی در كتاب فتوح البلدان تحت عنوان «صلح نجران» داستان را بدون ذكر نام اميرالمؤمنين عليه السلام نقل می كند.[38]
ابن القيّم يكی از شاگردان ابن تيميه ـ كه البته متعصب تر از خود اوست ـ كتابي دارد به نام زاد المعاد فی هُدی خير العباد كه در آن مسائل مختلف، از فقهی و غيرفقهی را، از سيرة رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم استنباط كرده است. در اين كتاب می نويسد:
پس چون فردای آن روز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صبح كرد، در حالی كه حسن و حسين در زير عبای كركی بودند برای ملاعنه آمدند و فاطمه عليها السلام پشت سر آنها راه می رفت در حالی كه در آن هنگام پيامبر چند زن داشت…[39]
د . حذف نام اميرالمؤمنين عليه السلام از حديث و اضافه كردن «وناس و اصحابه»
اين تحريف تنها در روايتی كه ابن شبّه از شعبی نقل می كند صورت گرفته است. در اين روايت آمده است:
فأصبح رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وغدا حسن و حسين و فاطمة وناس من أصحابه، وغدوا إلی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم فقالوا: «ما للملاعنة جئناك، ولكنْ جئناك لتفرض علينا شيئا نؤدّيه إليك…»[40]
پس فردای آن روز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صبح كرد و سحرگاهان حسن، حسين، فاطمه و عده ای از اصحاب پيامبر بيرون آمدند و نصرانيان نيز صبح زود نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمدند و گفتند: «ما برای ملاعنه نيامده ايم لكن نزد تو آمده ايم تا چيزی بر ما مقرّر كنی و ما آن را بپردازيم… »
روشن است كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تنها با اهل بیت عليه السلام به مباهله با نصرانيان پرداخته است، اما معلوم نيست كه اين تحريفات از سوی شعبی صورت گرفته يا از سوی كسانی كه حديث را از وی روايت كرده اند، ولی آن چه مسلم است تمايل شديد شعبی به بنی اميه است؛ تا حدی كه در تفسير طبری نيز به اين موضوع اشاره شده و طبری اين احتمال را مطرح كرده كه حذف نام اميرالمؤمنين عليه السلام به جهت ديد منفی بنی اميه درباره آن حضرت بوده است.[41]
هـ . تحريف حديث و اضافه كردن نام «عايشه و حفصه»
در برخی از روايات نام عايشه و حفصه نيز به جمع همراهان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در مباهله اضافه شده است.[42] اما اين گونه روايات با احاديث صريح فراوانی كه در منابع معتبر حديثى، تفسيری و تاريخی آمده معارض است؛ لذا تحريف در اين روايات روشن است و به آنها اعتنا نمی شود.
و . تحريف حديث با حذف نام حضرت فاطمه عليها السلام و اضافه كردن نام ديگران
تنها در يك روايت چنين تحريفی صورت گرفته است، و آن روايتی است كه ابن عساكر در ترجمة عثمان بن عفان در تاريخ مدينه دمشق ذكر كرده است.[43]
اما اين روايت را هيچ يك از مؤلفان صحاح سته نقل نكرده اند و در هيچ يك از مسانيد و معاجم نيز نيامده است لذا بر اساس مبنای اهل سنت اين روايت هرگز با رواياتی كه احمد، مسلم، ترمذی و امثال ايشان نقل كرده اند، توان معارضه ندارد. افزون بر آن كه آن روايات به نصّ حاكم نيشابوری متواتراند و به اعتراف عالمانی چون جصّاص، ابن عربی مالكى، و ابن طلحه شافعی ثابت و قطعی الصدورند و حتي در مقابلْ افراد متعصبی چون ابن تيميه نيز به حديث ابن عساكر اعتماد و اعتنا نمی كنند، زيرا اين حديث قطعاً كذب محض است. البته سيوطى،[44] شوكانى،[45] و مراغى[46] آن را مطرح ساخته اند، اما به كذب بودن آن اشاره ای نكرده اند از سوی دیگر آلوسی پس از روايت آن می نويسد:
و هذا خلاف ما رواه الجمهور.[47]
اين روايت برخلاف چيزی است كه جمهور راويان نقل كرده اند.
8. دلالت آيه مباهله بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام
يكی از ادلة امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام نزول آيه مباهله در شأن آن حضرت است. حضرت امام رضا عليه السلام اين آيه شريفه را از جهت دلالت بر امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بهترين و روشن ترين آيه در قرآن معرفی كرده و عالمان شيعه نيز به تبعيت از امام خويش برای اثبات امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام به اين آيه استدلال می كنند. شريف مرتضىرحمه الله در كتاب الفصول المختارة من العيون و المحاسن[48] روايت استناد امام رضا عليه السلام به آيه مباهله را به نقل از شيخ مفيد آورده است.[49]
بر اساس اين روايت شريف، حضرت امام رضا عليه السلام با استناد به آيه شريفة مباهله و عمل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پس از نزول آن، ثابت می كند كه اميرالمومنين عليه السلام نفس پيامبر و با فضيلت ترينِ خلق خدا پس از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است و بدين صورت وجه دلالت آيه را بر امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام بيان می فرمايد.
شيخ مفيد رحمه الله پس از بيان داستان مباهله، به منزلة نفس رسول الله بودنِ اميرالمؤمنين عليه السلام را نشانة نهايت فضيلت و مساوات ايشان با پيامبر در كمالات و عصمت دانسته و يادآور شده است كه خداوند اميرالمؤمنين و همسر و فرزندنش را حجت پيامبر و برهان دينش قرار داده است و اين فضيلتی است كه احدی از اين امت در آن با ايشان شراكت ندارد.[50] سيد مرتضىرحمه الله نيز به همين صورت استدلال می كند.[51]
شيخ طوسی رحمه الله آيه مباهله را يكی از شواهدی می داند كه با آن بر فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال می شود. [52]
مرحوم اربلى، بياضى، خواجه و علامه حلى، همين طور ديگر عالمان شيعه در هر دوره با استناد به آيه مباهله به همين صورت بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام و امامت و خلافت بلافصل ایشان استدلال كرده اند.[53]
الف. خلاصة استدلال به آيه مباهله
اين آيه نصّ است در امامت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ؛ زيرا به روشنی بر مساوات ميان پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد و چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اولی به تصرف است، پس مساوىِ او يعنی حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز اولی به تصرف خواهد بود.
مساوی بودن پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم با اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از آنجا استفاده می شود كه خداوند اميرالمؤمنين عليه السلام را نفس پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم معرفی كرده است. نفس شی ء به معنای خود شی ء است اما از آنجا كه خداوند به پيامبر دستور می دهد كه نفس خود را برای مباهله دعوت كن، روشن می شود كه مراد از نفس پيامبر شخصی غير از خود آن حضرت است؛ زيرا دعوت كننده كسی است كه ديگری را دعوت كند و دعوت شخص از خويشتن بی معناست؛ در نتيجه «نفس» در اين آيه در معنای حقيقی به كار نرفته و معنای مجازی آن مراد است. در معنای مجازی نيز «اقرب المَجازات» در نظر گرفته می شود و اقرب المَجازات به حقيقت، مساوات است.
پس بايد گفت طبق نص آيه مباركة مباهله، اميرالمؤمنين عليه السلام در جميع كمالات ـ به جز نبوت ـ با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مساوی است و از آنجا كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اولی به تصرف هستند، اين مقام برای اميرالمؤمنين عليه السلام نيز ثابت خواهد شد؛ همين طور ديگر كمالات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مانند عصمت، افضليت و… نيز برای اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت می شود.
داستان مباهله و قول و فعل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در جريان آن، از چند جهت بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد. جهت نخست آن كه اقدام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و دعوت اميرالمؤمنين، حضرت صديقة طاهره، امام حسن مجتبی و حضرت سيدالشهداء ـ عليهم السلام ـ بيانگر اين حقيقت است كه آن بزرگواران محبوب ترين افراد نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بودند و روشن است كه محبوب ترين فرد نزد پيامبر، با فضيلت ترين افراد امت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نيز خواهد بود.
برخی از عالمان سنی نيز به دلالت داستان مباهله بر احب الناس بودن اهل بیت عليه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اعتراف كرده اند؛ از جمله بيضاوى،[54] شهاب الدين خفاجى،[55] خطيب شربينى[56] و شيخ سليمان الجمل.[57]
قاری در المرقاة فی شرح المشكاة می نويسد:
فنَزّلهُ منْزِلَةَ نَفْسِهِ لما بينهما مِن القرابة و الأخُوة [58].
پس او را در جايگاه نفس خويش قرار داد به خاطر قرابت و اخوتی كه ميان ايشان بود.
جهت ديگری كه بر افضليت اهل بيت ـ عليهم السلام ـ دلالت دارد آن است كه عمل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و دعوت حضرتش از اهل بیت عليه السلام برای مباهله با دشمنان دين، نشان از عظمت جايگاه و جلالت شأن ايشان نزد خداوند دارد؛ زيرا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از ميان همسران و خويشاوندان خود تنها اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه، امام حسن مجتبی و سيدالشهداء ـ عليهم السلام ـ را برگزيده و احدی از بنی هاشم و خويشاوندان خود را در اين امر با آن بزرگواران شريك نساخته تا چه رسد به اصحاب و ساير مسلمانان! و چنان چه در ميان مسلمانان احدی از نظر شأن و جايگاه نظير اهل بیت عليه السلام بود، اختصاص اين امر به ايشان وجهی نداشت.
يكی ديگر از وجوه دلالت داستان مباهله بر افضليت اهل بيت عليه السلام ياری دين خدا به دست ايشان است. زمانی كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با اهل بيت خويش برای مباهله خارج شدند، به ايشان فرمودند:
« اذا أنا دَعَوْتُ فأمّنُوا. »
« هرگاه من نفرين كردم شما آمين بگوييد. »
و هنگامی كه نصرانيان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و اهل بيتش عليه السلام را مشاهده كردند، اسقف آنان گفت:
إنّي لأری وجوهاً لَوْ سَألوا اللهَ أنْ يزيلَ جبلاً مِنْ جِبالِهِ لأزالَه، فلا تباهلوا
فتهلكوا و لا يبقی علی وجه الارض نصرانيّ إلی يوم القيامة.[59]
من چهره هايی را می بينم كه اگر از خداوند درخواست كنند كوهی از كوه هايش را از جا بر كند، قطعاً آن را از جا بر می كند، پس مباهله نكنيد كه هلاك می شويد و در روی زمين تا روز قيامت يك نصرانی هم باقی نمی ماند.
اين جريان به خوبی نقش اهل بيت عليه السلام را در ثبوت نبوّت و راستی گفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روشن می كند و نيز بيانگر آن است كه اگر دشمنان دين خدا با ايشان وارد مباهله می شدند، خداوند به واسطة اهل بيت عليه السلام دشمنان دين خود را خوار و نابود می كرد، پس ايشان سهمي انكارنشدني در ياری دين خدا و رسول پروردگار عالميان داشته اند. بديهی است كسی كه چنين جايگاهی در مباهلة انبيا داشته باشد، يقيناً برتر و با فضيلت تر از كسانی است كه از اين جايگاه برخوردار نيستند.
بنابراين، حديث مباهله بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان امت بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دلالت دارد و بنا بر اتفاق همه مسلمانان، كسي برای امامت متعين است كه بافضيلت تر باشد و اين حقيقتی است كه حتی اشخاص متعصبی چون ابن تيميه نيز بدان اقرار و اذعان دارند.[60]
ب. نتيجة استدلال به آيه مباهله و قول و فعل پيامبر
نتيجة استدلال به آيه مباهله و گفتار و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به هنگام نزول آيه، آن شد كه خداوند متعال به رسول خويش امر كرد كه علی عليه السلام را نفس خويش بنامد تا برای مسلمانان روشن شود كه او به دنبال رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می آيد و مقام امامت كبری و ولايت عامه پس از ايشان از آن اوست؛ چرا كه خداوند هرگز به رسول خود امر نمی كند كه كسي را كه فاقد اين خصائص است، نفس خويش بنامد. در همين راستا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ، حضرت اميرالمومنين عليه السلام را به عنوان كاتب صلح نامه برگزيد[61] و حضرتش را به نجران فرستاد تا صدقات كسانی را كه مسلمان شده بودند و نيز جزية كسانی را كه بر دين خويش مانده بودند، اخذ كند.[62]
از آيه مباهله و قول و فعل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اين نتيجه نيز به دست می آيد كه حضرت صديقة طاهره عليها السلام از همه مسلمانان و صحابه بافضيلت تر است، چنان كه برخی از عالمان اهل سنت با استناد به اين آيه و نيز حديث شريف «فاطمةُ بضعةٌ مِنّي…» بر افضليت حضرت فاطمه عليها السلام بر ابوبكر و عمر استدلال كرده اند و گفته اند به اجماع مسلمانان حضرت صديقة طاهرهعليها السلام از ابوبكر و عمر افضل است.[63] همچنين به اجماع همه مسلمانان، اميرالمؤمنين عليه السلام از حضرت فاطمه عليها السلام افضل است؛ در نتيجه اميرالمؤمنين عليه السلام افضل از آن دو می باشد پس امامت و خلافت بلافصل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم حق مسلم آن حضرت است. با اين حال ابن روزبهان می گويد:
لأميرِالمؤمنينَ علِىّ عليه السلام في هذِهِ الآيه فضيلةٌ عظيمةٌ و هِيَ مُسلَّمةٌ، ولكِن لا تصيرُ دالَّة عَلَی النَّصِّ بإمامَتِهِ.[64]
برای اميرالمؤمنين علی عليه السلام در اين آيه فضيلتي بزرگ هست و اين امر مسلم است. لكن اين آيه بر نصّ به امامت ايشان دلالت ندارد.
اما وی به اين نكته تفطّن ندارد كه آيه صرفاً در بيان فضيلتي بزرگ برای اميرالمؤمنين عليه السلام نيست؛ بلكه به روشنی بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت دارد؛ زيرا فضيلتی كه بر اساس آيه برای اميرالمؤمنين عليه السلام اثبات می شود، برای غير او حاصل نيست؛ پس آن حضرت بافضيلت ترينِ صحابه است و افضليت لزوماً مثبِتِ امامت است.
فخر رازی نيز به دلالت آيه بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از ساير مسلمانان توجه دارد؛ لذا در اين زمينه خدشه نمی كند و در عوض وی در استدال مرحوم حمصّی مناقشه می كند.[65] محمود بن حسن حمصی با استناد به آيه مباركة مباهله افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر تمام انبيا جز خاتم الانبياء ص را اثبات می كند. و بالاخره از آيه مباركة مباهله و قول و فعل رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پس از نزول آن نتيجه می گيريم كه بر اساس دلالت آيه حسنين ـ عليهما السلام ـ فرزندان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به شمار می روند و اين حقيقتی است كه بسياری از بزرگان اهل تسنن بدان تصريح كرده اند.[66]
بررسی مناقشات سنيان بر دلالت آيه مباهله
دلالت آيه مباركة مباهله بر امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام بررسی شد. در اين جا با طرح برخی از مناقشات واردشده بر دلالت آيه و ارائة پاسخ مناسب به اين مناقشات، بحث را پی می گيريم.
الف. مناقشات ابن تيميه
در كلام ابن تيميه[67] چند نكته در خور توجه است كه پيش از پرداختن به نقض و نقد مناقشات وی آنها را يادآور می شويم:
1 – ابن تيميه صراحتاً بر صحت حديث مباهله تأكيد می كند و اين موضوع ردّی است بر سنيانی كه در صحت حديث تشكيك كرده اند و از آنجا كه شخص متعصبی چون ابن تيميه به صحت حديث اعتراف كرده، صدور آن از پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ثابت می شود.
2 او به اختصاص قضيه به اهل بیت عليه السلام نيز اعتراف دارد. اين نكته هم ردّی است بر مخالفان اهل بیت عليه السلام و تحريف كنندگان حديث.
3 – همچنين در عبارات ابن تيميه به اين حقيقت هم اعتراف شده كه اهل بیت عليه السلام همان كسانی هستند كه پيامبر كساء را بر سر ايشان قرار داد. اين نكته ادعای كسانی را رد می كند كه معتقدند غير از اين چهار نفر كسان ديگری هم مصداق معناي «اهل بيت» هستند و نيز بر تناقض گويی ابن تيميه دلالت دارد؛ زيرا وی در موضع ديگری از منهاج السنه ادعا كرده كه بر اساس سياق آيه تطهير، زنان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم نيز در مصداق اهل بيت مذكور در آيه داخل اند.
4 – و بالاخره ابن تيميه اعتراف می كند كه در آيه مباهله، گونه ای فضيلت برای اميرالمؤمنين عليه السلام هست.
به رغم اين اعترافات، ابن تيميه دلالت حديث مباهله بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام را رد می كند؛ ولي آشكار است كه در كلام وی اضطراب و تهافت وجود دارد. اولين اشكال وی آن است كه: «احدی با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مساوی نيست. »
در پاسخ بايد گفت كه اين سخن هرگز يك اشكال علمی به حساب نمی آيد و صرفاً جنبة جدلی دارد، زيرا منظور از مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مقايسة آن دو بزرگوار با يكديگر نيست؛ بلكه صرفاً بيان اشتراك ايشان در همه كمالات جز نبوت است. همه قبول دارند كه پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم برترين آفريده خداوند است و از نظر رتبه و مقام احدی با ايشان برابري نمي كند؛ اما سخن در رتبة بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است. ادعای ما آن است كه اميرالمؤمنين عليه السلام تمام كمالات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ـ جز نبوت ـ را داراست و در رتبة پس از ايشان قرار دارد.
اميرالمؤمنين؛ علي عليه السلام در حديثی خود را تابع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم معرفی می كند[68] و مسلم است كه در رتبة ايشان قرار ندارد؛ امّا اين بدان معنا نيست كه وجود كمالات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در اميرالمؤمنين عليه السلام ممتنع باشد، بلكه بر اساس ادلّة فراوان اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در تمام كمالات جز نبوت مساوی هستند.[69]
اشكال دوم ابن تيميه آن است كه وی ادعا می كند براساس لغت عرب، واژه «نفس» بر مساوات دلالت ندارد و مراد از آن در آيه كسی است كه به واسطة خويشاوندی با پيامبر ارتباط دارد. وی برای اثبات ادعای خود به چند آيه از قرآن استشهاد می كند؛ اما بايد از وی پرسيد آياتی را كه در آنها «نفس» و «اقرباء» در مقابل هم به كار رفته اند، چگونه معنا می كند؛ مثلاً خدای تعالی می فرمايد:
(( قُوا أنفُسَكُم وَ أهليكُم نارا )) [70]
(( خود و خويشانتان را از آتش نگاه داريد. ))
و در جای ديگر می فرمايد:
(( الَّذينَ خَسِرُوا أنفُسَهُم و أهليهِم)) [71]
(( [زيانكاران] كسانی هستند كه خودشان و اهلشان زيان ببينند)).
در اين دو آيه «نفس» در مقابل «اهل» به كار رفته است؛ پس نمی توان گفت مراد از «نفس» خانواده و خويشاوندان نزديك فرد است. البته «نفس» در اين آيات در معناى حقيقی آن استعمال شده است؛ اما در آيه مباهله بر وجه مجاز درباره كسی به كار رفته كه به منزلة خود پيامبر است و گفتيم در مجاز «أقرب المَجازات» مقدم است و آن مساوات می باشد؛ پس علی عليه السلام نفس پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و در كمالات با ايشان مساوی است.
اشكال سوم ابن تيميه آن است كه وی پس از انكار استعانت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از اهل بیت عليه السلام ، برای دعا می گويد: «دعوت از اهل بیت عليه السلام صرفاً به جهت قرابت آنها با پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است». وی می گويد استعانت برای دعا معنا ندارد؛ زيرا دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به تنهايی كفايت می كند. اما اين ادعای وی اجتهاد در برابر نص است؛ زيرا بر اساس رواياتْ رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از اهل بيت درخواست كردند كه به هنگام دعای حضرتش آمين بگويند و اسقف نجران نيز اين حقيقت را درك كرد و به همين جهت گفت: «من چهره هايی می بينم كه اگر خداوند بخواهد كوهی را از جا بركَند، به واسطة ايشان برمی كَند».
اشكال چهارم آن است كه دعوت پيامبر از اهل بیت عليه السلام به منظور اجابت دعای آن حضرت نبود؛ بلكه جهت مقابله بين اهل پيامبر با نصاراي اهل نجران بود و مقصود از اين كار آن بود كه نصرانيان با كسانی بيايند كه نسبت به آنها دلسوزند. اما چنان كه دهلوى[72] می گويد، اين سخن، كلام ناصبيان است و اهل سنت هرگز چنين ادعايی ندارند؛ لذا ابن تيميه نيز در اينجا دچار تناقض گويی شده و كلام او اضطراب دارد؛ زيرا اگر به كاربردن تعبير «نفس» صرفاً به جهت قرابت بود، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نزديكان زيادی ـ از مرد و زن ـ داشت كه در رأس آنها می توان از عباس و فرزندان او نام برد و بر اين اساس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می بايست عده ای از بنی هاشم را فرا می خواند. اين موضوع باعث شده تا ابن تيميه كلام خود را نقض و اعتراف كند كه افراد دعوت شده نسبت به ديگران مزيت و خصوصيت ويژه ای داشتند و دعوت اهل بیت عليه السلام صرفاً به جهت قرابت ايشان نبوده است. وی درباره دعوت نكردن از عباس می گويد:
و العبّاسُ لم يكُنْ مِنَ السّابِقينَ الاوّلينَ و لا كانَ لهُ به اختصاص كعليٍّ و ما بنو عمّه، فلم يَكُنْ فيهِمْ مِثلُ علِيّ.
و عباس از پيشی گيرندگان نخستين [به اسلام] نبود و مانند علی عليه السلام نزد
پيامبر خصوصيت نداشت و اما در ميان عموزادگان پيامبر نيز كسی مانند علی نبود.
چنان كه می بينيم، ابن تيميه در اينجا مجبور شده به مزيت ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام غير از خويشاوندی اذعان و اعتراف كند و اين نقض كلام خود اوست كه می گويد دعوت از اهل بیت عليه السلام صرفاً به جهت مقابلة اهل با اهل بود. وی در جای ديگر می گويد:
فتعيَّنَ عليّ ـ رضيَ اللهُ عنه ـ وكونهُ تعيّن للمباهلةِ إذ ليس فِي الاقارب مَنْ يقومُ مقامَهُ
پس علی عليه السلام برای مباهله متعيّن شد. و متعين شدن ايشان برای مباهله بدان جهت بود كه در ميان نزديكان پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم كسی نبود كه چنان مقامی داشته باشد.
و بالاخره وی بالاجبار تصريح می كند كه:
بل لَهُ بِالْمُباهلةِ نَوْعُ فَضيلَةٍ
بلكه برای او در مباهله گونه ای فضيلت بود.
اگر چنين است پس لزوماً در مباهله بايد شخص مباهله كننده، صاحب مقامی باشد كه به واسطة آن از ديگران ممتاز گردد و آن را بر ديگران مقدم سازد و اين مقام برای اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت شد؛ به جهت آن كه خداوند به رسولش دستور داد از او به عنوان نفسش تعبير كند و مقصود ما از استدلال به آيه مباهله نيز همين بود. پس با اثبات فضيلت برای اميرالمؤمنين عليه السلام مطلوب ما حاصل است.
افزون بر آن كه شركت اهل بیت عليه السلام در مباهله قطعاًَ شاهدی است بر صدق نبوت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ؛ چنان كه خداىْ تعالی در چند آيه از قرآن كريم به اين حقيقت اشاره كرده است؛ از جمله آنجا كه می فرمايد:
(( أفمَنْ كانَ علی بيّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ و يَتلُوهُ شاهِدٌ مِنْه )) [73]
(( آيا كسی كه از جانب پروردگار دليل روشنی دارد و گواهی از او به دنبال آن است [دروغ می گويد؟]… ))
و يا می فرمايد:
(( و يقولُ الّذينَ كَفَرُوا لسْتَ مُرسَلاً. قُلْ كفَي بِاللهِ شَهيداً بيْني و بينَكُم و مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الكِتابِ )) [74]
(( و كافران می گويند تو فرستادة خدا نيستى. بگو كافی است كه خدا و كسی كه علم كتاب نزد اوست، ميان من و شما گواه باشد. ))
بنابراين روشن است كه حضور اهل بیت عليه السلام و به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام شاهدی بر صدق ادعای رسالت پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و مثبِت نبوّت آن حضرت است.
بالاخره آخرين اشكال ابن تيميه آن است كه شركت در مباهله اختصاص به اميرالمؤمنين عليه السلام ندارد و حضرت صديقه طاهره، امام مجتبی و حضرت سيدالشهداء ـ عليهم السلام ـ نيز با ايشان در اين فضيلت مشترك اند.
شكی نيست كه شركت در مباهله از خصائص اهل بیت عليه السلام است و شيعه هرگز آن را از خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام نمی شمارد؛ اما محل نزاعْ خلافت بلافصل رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است و امر بين اميرالمؤمنين عليه السلام و ابوبكر دائر است و اگر ثابت شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام افضل از ابوبكر است، استدلال ما تمام خواهد بود. مسلماً شركت اميرالمؤمنين عليه السلام در مباهله يكی از شواهد افضليت ايشان بر ساير صحابه است؛ افزون بر آن كه مشاركت حضرت صديقة طاهره و حسنين ـ عليهم السلام ـ استدلال شيعه را تقويت می كند؛ زيرا يكی از دلايل قطعی افضليت دخت نبی اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و حسنينعليهما السلام از ساير صحابه ـ البته به جز اميرالمؤمنين عليه السلام ـ است. بنابراين بر اساس آيه مباركة مباهله و گفتار و رفتار رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پس از نزول آيه به روشنی امامت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين عليه السلام اثبات می شود.
ب. مناقشات ابوحيان اندلسى
ابوحيان[75] پس از ذكر كلام زمخشری در ذيل آيه مباركة مباهله به سخن حمصی اشاره و در آن مناقشه می كند. مناقشات وی نشان می دهد كه تعصب ابوحيان از فخر رازی و حاكم نيشابوری نيز بيشتر است؛ زيرا آن دو بر خلاف ابوحيان در دلالت آيه مباركة مباهله و حديث قطعی الصدوری كه حمصی برای اثبات افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير صحابه مطرح كرده بود، مناقشه نكرده اند. ابوحيان پس از بيان استدلال مرحوم حمصی با تكيه بر اشكالات فخر رازى، در صدد مناقشه به استدلال او بر می آيد؛ اما چنان كه در پاسخ اشكالات فخر رازي روشن شد، وی نه در مقدمات مناقشه ای كرده است و نه در ترتّب نتيجه بر آن ها، و چنان چه گفتيم اساساً هيچ عاقلی نمی تواند در چنين برهانی مناقشه كند؛ زيرا مقدمة اول آن از ضروريات دين اسلام است و مقدمة دوم آن برگرفته از ظاهر آيه قرآن و با پذيرش اين دو مقدمه، نتيجة آن ثابت و روشن است. بنابراين فخر رازي به ناچار نتيجة برهان را مخالف اجماع مسلمانان ـ البته پيش از شيخ حمصی ـ دانسته و ادعا كرده كه مسلمانان اجماع دارند پيامبران از غير پيامبر افضل اند.
امّا در پاسخ بيان شد كه قول اماميه از گذشته تا به امروز بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از انبياء پيشين، جهت ردّ ادعای رازی كفايت می كند؛ و نيز گفتيم كه عالمان شيعه برای اثبات ادعای خود به آيات قرآن، از جمله همين آيه مباهله، و نيز به احاديث نبوى، از جمله حديثی كه شيخ حمصی مطرح كرده و احاديثی كه بيانگر اقتدای حضرت عيسی به امام عصر عج هستند، استناد و استدلال می كنند. فخر رازی و حاكم نيشابوری نيز در هيچ يك از مستندات و استدلال های شيعه مناقشه نكرده اند؛ و نيز بيان شد يكی از عالمان متقدم شيعه، كه پيش از شيخ حمصی به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر انبياء پيشين قائل شده، شيخ مفيد است. وی از عالمان قرن پنجم و متوفّای سال 413 ق است و رساله ای در موضوع افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير انبيا دارد با عنوان تفضيل أميرالمؤمنين عليه السلام علی سائر الصحابه. اين رساله در جلد هفتم مجموعة مصنفات شيخ مفيد درج شده است و در قسمتی از آن با تكيه بر آيه مباركة مباهله به اثبات مدعای خويش پرداخته، می نويسد:
فاستدل من حكم لأميرالمؤمنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ بأنّه أفضلُ مِن سالفِ الأنبياء عليه السلام وكافّةِ النّاسِ سوی نبيِّ الهدی محمّدٍ ـ عليه وآله السلام…[76]
كسی كه درباره اميرالمؤمنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ حكم می كند كه حضرتش از انبياء پيشين عليه السلام و همه مردم غير از پيامبر هدايت محمد عليه وآله السلام افضل است، به اين آيه استدلال می كند.
بنابراين اشكال رازی و تابعان انديشة وی همچون حاكم نيشابوری و ابوحيان اندلسى، باطل است. اما ابوحيان به رازی نسبت می دهد كه وی قائل به فساد استدلال حمصی بوده و از سه جهت به آن اشكال كرده است. اما چنين چيزی در تفسير رازی وجود ندارد و ممكن است ابوحيان آن را از مصنفات ديگر رازی نقل كرده باشد.
اشكال اولی كه ابوحيان به نقل از رازی مطرح می كند آن است كه با توجه به عرف عرب، دعوت انسان از خويشتن محذوری ندارد و بدين روی نمی توان گفت مراد از «انفسنا» در آيه اميرالمؤمنين عليه السلام است. پاسخ اين اشكال مكرراً در ضمن مباحث بيان شد. افزون بر آن، رازی در تفسير خود، اين استدلال را تقرير كرده و اشكالی بر آن وارد نساخته است و چنان چه نسبت اين قول به رازی از سوی ابوحيان درست باشد، اين كلام بيانگر تناقض گويی رازی است.
دومين اشكال مربوط به ادعای اجماع بر اين قول است كه مراد از «انفسنا» در آيه، اميرالمؤمنين عليه السلام است. اين اشكال نيز پوچ و بی اساس است؛ چرا كه بر اساس احاديث موجود در صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن نسائى، مسند احمد، مستدرك حاكم و ساير منابع معتبر اهل سنت، مراد از «انفسنا» تنها اميرالمؤمنين عليه السلام است، نه غير ايشان. و اين قول در ميان فريقين متفقٌ عليه است. همچنين از آنجا كه اهل سنت بر صحت كتب بخاری و مسلم اجماع دارند و برخی معتقدند بين آن دو نيز كتاب مسلم صحيح تر است، پس وجود حديثی در صحيح مسلم ـ كه ثابت می كند مراد از «انفسنا» اميرالمؤمنين عليه السلام است ـ جايی برای ترديد باقی نمی گذارد؛ مگر آن كه ابوحيان ناقض اجماع اهل تسنن باشد.
اشكال سوم آن بود كه در مماثلت، همه صفاتْ مورد نظر نيست؛ بلكه مشابهت در يك صفت نيز كفايت می كند؛ امّا اين نسبت به فخر رازي نيز نمی تواند درست باشد و در صورت صحت نسبت، باز هم بيانگر تناقض گويی اوست؛ زيرا فخر رازي در تفسير خود ضمن تقرير استدلال شيعه گفته بود:
و ذلك يقتضي الاستواء من جميع الوجوه…
يعنی نفسِ پيغمبر بودنِ اميرالمؤمنين عليه السلام اقتضا می كند كه آن دو بزرگوار در تمام وجوه مساوی باشند. و ديديم كه فخر رازي در آنجا هيچ اشكالی به اين استدلال نكرده بود.
افزون بر آن كه اگر واقعاً در مماثلت يك صفت كفايت می كند و آن تعلق اميرالمؤمنين عليه السلام به قبيله بنی هاشم است، پس چرا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از ميان بنی هاشم، تنها اميرالمؤمنين عليه السلام را فراخواند و آيه را تخصيص زد؟!
اما اين كه ابوحيان روايت مورد استناد حمصی را موضوع دانسته، يا ناشی از جهل وی به احاديث است و يا نشانة تعصب و عناد او؛ چرا كه اين حديث در ميان مسلمانان متفقٌ عليه است و تعدادی از راويان بزرگ سنی آن را نقل كرده اند كه از جمله می توان از روات زير نام برد: عبدالرزاق بن همّام، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازى، حاكم نيشابورى، ابن مردويه، بيهقى، ابونعيم، محبّ طبرى، ابن صبّاغ مالكى، ابن المغازلی شافعی و… . مؤلف كتاب نفحات الازهار نام سی و هشت تن از راويان و ناقلان اين حديث را آورده، رواياتشان را نقل كرده، رجال آنها را به تفصيل مورد بررسی قرار داده، اسانيد روايات را نيز تصحيح كرده است[77] و پس از آن، اين روايت را در كتب حديثی شيعه بررسی كرده است.
ج. مناقشات قاضی ايجی و جرجانى[78]
ايجی و جرجانی نيز معترف اند اخبار و رواياتی كه دلالت دارند مراد از «انفسنا» حضرت علی عليه السلام است، صحيح و از نظر محدثان قطعی الصدور هستند، با اين حال تعصب آنها مانع از پذيرش حق است و آنان به جای پذيرش واقعيت، با تمسك به دلايل واهی اختصاص اين فضيلت به اميرالمؤمنين عليه السلام را نفی می كنند.
دليل آنها بر اين كه مراد از «انفسنا» تنها اميرالمؤمنين عليه السلام نيست، صرفاً به كار رفتن صيغة جمع در آيه است؛ اما بر اساس روايات صحيح و روشن، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با عمل خويش آيه را اينچنين تفسير كرده اند كه مراد خداوند از «انفسنا» در آيه تنها و تنها اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ در نتيجه هيچ استدلالی نمی تواند در مقابل تفسير پيامبر ايستادگی كند. به علاوه، شواهد فراوانی در آيات قرآنی وجود دارد كه در آيه ای صيغة جمع به كار رفته؛ اما مراد خداوند واحد است. در اينجا نيز هر چند صيغة جمع به كار رفته، اما بر اساس تفسير رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مراد واحد است؛ پس اگر پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم غير از اهل بیت عليه السلام احدی ـ حتی عباس عمويش ـ را برای مباهله با خود بيرون نبرد، چگونه می توان ادعا كرد كه مراد از «انفسنا» همه خويشاوندان و خدمتگزاران پيامبر هستند؟!
نكته ديگری كه از عبارت شرح المواقف استفاده می شود آن است كه ايجی و جرجانی ادعا می کنند که مراد از «انفسنا» خويشاوندان و خدمتگزاران پيامبر هستند؛ ولی مدعی نیستند كه شيخين نيز در اين فضيلت شركت دارند؛ پس حتی اگر بپذيريم همه خويشاوندان و خدمتگزاران پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم مصداق «انفسنا» هستند، باز هم افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر شيخين مسلم و ثابت است. نزاع بر سر خلافت بلافصل پيامبر ميان ابوبكر و اميرالمؤمنين عليه السلام است و اگر ثابت شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام افضل از ابوبكر است، استدلال شيعه تمام خواهد بود و فرقی نمی كند كه همه خويشاوندان و خدمتگزاران مصداق «انفسنا» باشند يا تنها اميرالمؤمنين عليه السلام مرادِ خداوند باشد؛ در هر صورت شيخين از اين فضيلت محروم اند!
د . مناقشات فخر رازى
پيش تر اشاره شد كه فخر رازى[79] دلالت آيه بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از ساير مسلمانان را پذيرفته و در آن خدشه نمی كند. وی اشكال خود را متوجه شخصی به نام حمصی می كند كه آيه مباهله را دليلی بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از تمام انبيا ـ علی نبينا وآله و علهيم السلام ـ جز خاتم پيامبران ص می داند.
استدلال حمصی دو مقدمه دارد: اول اين كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از همه انبيا افضل است. اين مقدمه از ضروريات دين است و احدی نمی تواند در آن مناقشه كند. مقدمة دوم اين كه علی عليه السلام در همه كمالات با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مساوی است. فخر رازی اين مقدمه را نيز پذيرفته و ساير سنيان هم نتوانسته اند به طور جدی به اين مطلب اشكال كنند. اين دو مقدمه با اين كُبری كه مساوىِ افضل، افضل است، به طور قهری نتيجه می دهد كه اميرالمؤمنين عليه السلام از ساير انبيا ـ جز پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم ـ افضل است. پس استدلال حمصی بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام از جميع پيامبران پيشين تمام و غير قابل مناقشه است. اما فخر رازی نمی تواند اين حقيقت را بپذيرد؛ چرا كه پذيرش آن به معنای قبول امامت و ولايت الاهی حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است. فخر رازی نه در مقدمات استدلال مناقشه می كند و نه در ترتّب نتيجه بر آنها؛ و البته نمی تواند هم مناقشه كند. لذا مدعی می شود كه نتيجة برهان با اجماع مسلمانان ناسازگار است. وی ادعا كرده كه مسلمانان بر افضليت نبی بر غير نبی اجماع دارند؛ اما در ميان مسلمانان هرگز چنين اجماعی وجود نداشته است؛ زيرا شيعيان ـ كه جزء امت اسلامی هستند ـ اميرالمؤمنين عليه السلام را در عين پيامبرنبودن از همه انبياء پيشين افضل می دانند.
شيخ مفيد رحمه الله رساله ای دارد در اين موضوع كه اميرالمؤمنين عليه السلام از ساير انبيا ـ به جز محمد ص ـ افضل است. از سويي، همين شيخ محمود بن حسن حمصی كه به افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير انبيا معتقد است، خود از مسلمانان است؛ پس اساساً برخلاف ادعای رازی درباره افضليت نبی بر غير نبى، هيچ اجماعی منعقد نشده است؛ بلكه گروهي از مسلمانان بر اساس كلام خدا و روايات پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در منابع خود چنين نقل كرده اند كه امامان از پيامبر افضل اند. در آيه 124 سورة بقره مي خوانيم حضرت ابراهيم ـ علی نبيّنا وآله و عليه السلام ـ پس از آن كه به مقام نبوت، رسالت و خلّت رسيده بود، با پشت سر نهادن تكاليف و امتحان های دشوار الاهی به مقام امامت نائل شد. همچنين بر اساس احاديث نبوی آن چه در تك تك انبيا وجود دارد، در اميرالمؤمنين عليه السلام جمع شده است. روايتی كه مرحوم حمصی در اين باره نقل و به آن استناد می كند، در منابع اهل سنت نيز با اندكی تفاوت در عبارت و اشتراك در مضمون آمده است.[80]
همچنين در رواياتی كه سنيان از پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل می كنند، شواهی بر افضليت ساير امامان شيعه از انبياء پيشين نيز وجود دارد. در برخی احاديث از نزول حضرت عيسی عليه السلام به هنگام قيام حضرت مهدی عليه السلام و اقامة نماز به امامت قائم آل محمد عليه السلام ، سخن به ميان آمده است.[81]
بنابراين، عقل و كتاب و سنت به روشنی بر افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام بر ساير انبيا دلالت دارند و در برابر اين دلايل قطعی هيچ اجماعی نيز وجود ندارد.
هـ . مناقشات مولوی عبدالعزيز دهلوى[82]
دهلوی ابتدا استدلال شيعه را تقرير می كند و مدعی می شود كه در كلام بيشتر شيعيان وجه استدلال آنها به اين روشنی بيان نشده است؛ حال آن كه با مراجعه به كتب كلامی شيعه و بيان استدلال توسط عالمان شيعی از شيخ مفيد و سيد مرتضی و علامة حلّی تا به امروز، دروغ بودن ادعای دهلوی روشن می شود و معلوم می گردد كه وی عبارت را عيناً از كتب شيعه گرفته و آن را به خود نسبت می دهد!
وی همچنين ادعا می كند كه تمسك به آيه مباهله يكی از دلايل اهل سنت در برابر ناصبيان است، از نظر او، ناصبيان منكر فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام هستند؛ اما سنيان در برابر آنها به دفاع از مقام اهل بیت عليه السلام می پردازند و از جمله با استناد به آيه مباهله برای اميرالمؤمنين عليه السلام فضيلتی اثبات می كنند.
دهلوی می گويد به همراه بردن اهل بیت عليه السلام و تخصيص دعوت به ايشان، مرجّح می خواهد و آن از دو حال خارج نيست؛ يا اينكه اهل بیت عليه السلام نزد پيامبر عزيز بودند و پيامبر به جهت اعتماد بر صدق نبوت خود آنها را با خود همراه كرده است و يا اين كه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ايشان را جهت استعانت برای دعا عليه اهل نجران فرا خوانده است. وی می گويد مختار اكثر اهل سنت و برخی از شيعيان وجه نخست است و اكثر شيعيان به وجه دوم استدلال می كنند. سپس شيطنت كرده، اشكال نواصب را به تفصيل مطرح ساخته؛ اما از پاسخ دادن به آن طفره می رود. البته آن چه وی به نواصب نسبت می دهد، در كلام ابن تيميه و ابن روزبهان آمده است و ما پاسخ آن را بيان كرديم.
دهلوی پس از اين مقدمه وارد بحث شده و مناقشات خود را بر استدلال شيعيان آغاز مي كند و می گويد:
اين آيه در اصل دليل اين مدعا [= اثبات فضيلت برای اميرالمؤمنين عليه السلام ] است و شيعه از راه غلو اين آيت را در مقابله با اهل سنت آورده اند و در اين تمسك به وجوه بسيار خلل يافته؛ اول آن كه: لا نُسلّم كه مراد از «انفسنا» امير است بل نفسِ نفيسِ پيغمبر است.
و حال آن كه بر اساس احاديث قطعی نزد فريقين، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم عملاً اميرالمؤمنين عليه السلام را مصداق «انفسنا» تفسير فرموده اند و نپذيرفتن اين واقعيت كه مراد از «انفسنا» اميرالمؤمنين عليه السلام است، در حقيقت ردّ احاديثی است كه در صحيح مسلم، مسند احمد و ساير كتب معتبر سنيان آمده و نيز مستلزم تكذيب راويان و حديث نگارانی است كه اين احاديث را روايت كرده و يا در كتب خود نوشته اند.
وی در برابر استدلال شيعيان به اين كه دعوت شخص از خويشتن معنا ندارد و داعی كسی است كه ديگری را دعوت كند، به استعمالات واژه نفس در كلام عرب استدلال می كند و با استناد به آن نتیجه می گیرد که استعمال نفس به معنای «خودِ شخص» شايع است؛ پس در آيه نيز «ندع انفسنا» به معنای «نحضر انفسنا» است. اما در مثال هايی كه وی به عنوان استعمال شايع «نفس» در معناي «خويشتن» مطرح می كند نيز معانی مجازی مورد نظر است نه معنای حقيقى. افزون بر آن كه به اذعان بسياری از عالمان سنى، دعوت كننده كسی است كه ديگری را فرا خواند و دعوتِ خويشتن به كاري يا جايي اساساً بی معناست.
اشكال ديگر دهلوی آن است كه دستور به فراخواندن «انفس» شامل هيأت نجرانی نيز می شود و اگر بگوييم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به عنوان نفس خويش دعوت كرد، در آن سو مراد از «نفسِ نجرانيان» چه كسی است؟ و چون نصرانيان كسی را به عنوان «نفس» برای مباهله با خود نياوردند، معلوم می شود مراد از «نفس» شخص معينی نيست. اما اين اشكال به قدری پوچ و سست است كه ما را از پاسخ بی نياز مي كند.
در تاريخ مسلم است كه هيأت نجرانی حاضر به مباهله نشدند. بنابراين نه فرزندانشان را آوردند و نه زنانشان را و حتی اگر مراد از «انفس» خودشان باشند، باز هم اشكال باقی خواهد بود؛ چون خود آنان نيز در مباهله شركت نكردند، پس عدم شركت كسی به عنوان «نفس» هيأت نجران، به دليل انصراف آنها از مباهله بود و به اين بهانه نمی توان منكر اين واقعيت شد كه مراد خداوند از «نفس پيامبر» در آيه مباهله حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ همين طور نمی توان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مصداق «ابناءنا» در آيه دانست؛ زيرا اين هم ادعايی است كه دليلی ندارد و اگر دهلوی به بهانة شركت نكردن كسی با عنوان «نفس» از هيأت نجران در مباهله «نفس پيامبر بودنِ» اميرالمؤمنين عليه السلام را انكار می كند.
در اين مورد نيز به دليل شركت نكردن كسانی به عنوان فرزندان نصرانيان در مباهله، نمی توان مصداقی برای فرزندان پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم يافت و حال آن كه بسياری از عالمان بزرگ سنی معترف اند كه مراد خداوند از «ابناءنا»، حسنين عليه السلام است و مراد از «انفسنا» حضرت اميرالمؤمين عليه السلام ، و با اين حساب خود دهلوی نيز در زمرة ناصبيانی قرار می گيرد كه مدعی بود اهل سنت با آنان مخالف اند. در خور توجه است كه تلاش دهلوی برای نفی دلالت آيه بر «نفس پيامبر بودن» اميرالمؤمنين عليه السلام ـ علی رغم وجود نصوص فراوان در اين باره ـ به جهت آن است كه وی می داند نفس پيامبر بودنِ اميرالمؤمنين عليه السلام بر مساوات آن حضرت با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دلالت دارد؛ چرا كه داخل كردن اميرالمؤمنين عليه السلام در مصداق «ابناءنا» نيز بر افضليت ايشان دلالت می كند و اگر هدف دهلوی صرفاً نفی افضليت اميرالمؤمنين عليه السلام باشد، اين تلاش او را به مقصود نمی رساند؛ پس روشن است كه وی هدف ديگری دنبال می كند كه آن نفی مساوات اميرالمومنين عليه السلام با پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است؛ البته که تلاش وی هرگز به فرجام نرسيده است.
دهلوی همانند ابن تيميه با استناد به برخی آيات كلام الله، مصاديقی برای «نفس» در استعمال قرآنی بيان می كند تا دلالت اين تعبير را بر مساوات نفی كند؛ اما چنان كه در پاسخ به مناقشات ابن تيميه بيان شد، استشهاد به اين آيات برای نفی مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام با پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم صحیح نیست و در آیات دیگری «نفس» در مقابل «اهل» به کار رفته است. این مطلب نشان می دهد که«نفس» نه به معنای خویشاوند، بلکه به معنای خود شخص و جان اوست. وی نفس را به معنی قریب و هم نسب و هم دین می داند و معتقد است كه تعبير به «نفس» به جهت قرابت و الفت امیرالمؤمنین عليه السلام با پیامبر ص است و بر مساوات دلالت ندارد و برای اثبات ادعای خود به حدیث «علی منی و انا من علی» استناد می کند . اما روشن است كه اين حديث شريف و احاديث ديگری كه پيش تر مطرح ساختيم، همه و همه قرينه ای هستند بر اين كه اميرالمؤمنين عليه السلام در همه كمالات جز نبوّت با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مساوی است و همه آن قرائن، دلالت آيه مباهله بر مساوات را تأييد می كنند.
دهلوی تلاش خود را برای نفی دلالت آيه بر مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ادامه داده، اين اشكال را مطرح می كند كه پذيرش اين مساوات مستلزم پيامبر دانستن اميرالمؤمنين عليه السلام و قول به بعثت، رسالت و خاتميت آن حضرت است. اما چنان كه گفتيم آيه بر مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در همه كمالات جز نبوّت، دلالت دارد و بيانگر
آن است كه تمام كمالات موجود در پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در شخص اميرالمؤمنين عليه السلام نيز حاصل است؛ جز نبوت. چنان كه در حديثی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
« يا عليّ! ما سَألْتُ اللهَ شيئاً إلاّ سَألْتُ لكَ مِثْلَهُ، و لا سَألْتُ اللهَ شَيْئاً إلاّ أعطانيه، غير أنّهُ قيلَ لي أنّه لا نبيَّ بعدك»[83]
«يا علی من از خدا چيزی برای خودم نخواستم؛ مگر آن كه همانند آن را برای تو درخواست كردم و از خدا چيزی درخواست نكرده ام؛ مگر آن كه آن را به من عطا فرموده؛ جز اين كه به من گفته شد كه پس از تو پيامبری نخواهد بود».
بنابراين آيه مباهله و احاديث شريف نبوی به روشنی بر مساوات اميرالمؤمنين عليه السلام با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در همه كمالات ـ جز نبوت ـ دلالت دارند و همين امر مثبِت وجوب طاعت مطلق و امامت اميرالمومنين عليه السلام است؛ زيرا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اولی به تصرف و دارای حق امر و نهی بودند و اين كمال برای كسی كه با آن حضرت مساوی باشد نيز ثابت می شود.
دهلوی با توجه به اين حقيقت، به عنوان آخرين اشكال اظهار می دارد که: اگر آيه دليل بر امامت باشد، لازم می آيد اميرالمؤمنين عليه السلام در حيات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم امام بوده باشد و اين به اتفاق باطل است.
در پاسخ می گوييم كه اولاً بحث ما بر سر جانشينی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بود و ثانياً هيچ اشكالی ندارد كه اميرالمومنين عليه السلام در حيات پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مقام آمريت و اولويت در تصرف داشته باشد؛ زيرا چنان كه آمريت و حق تصرف رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در طول سلطنت الاهي است و در عين حاكميت علی الاطلاق خداوند، رسول بر او نيز مأذون به آمريت است و پيامبر هرگز بر خلاف امر خداوند، دستوری نمی دهد. همين طور اولويت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در طول ولايت خدا و رسول است و اميرالمؤمنين هرگز بدون اذن پروردگار و بر خلاف دستور خدا و رسولش امر نمی كند تا اشكالی پديد آيد. افزون بر آن كه اولويت در تصرف امری است و اعمال آن امری ديگر؛ يعنی اميرالمؤمنين عليه السلام در حيات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دارای مقام امامت و آمريت است، امّا داشتن اين مقام بدان معنا نيست كه آن حضرت با حضور پيامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم اعمال ولايت می كند.
پس اثبات ولايت برای اميرالمؤمنين عليه السلام در حيات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم كاملاً صحيح است و هرگز دليلی بر بطلان آن وجود ندارد و معلوم نيست دهلوی بر چه اساسی ادعا می كند كه اين امر به اتفاق باطل است!
آلوسی نيز بي هيچ زياده و نقصانی كلام دهلوی را در ذيل اين آيه تكرار كرده است كه به دليل طرح كامل مناقشات دهلوی از پرداختن به كلام آلوسی خودداری می كنيم.
و . مناقشات شيخ محمّد عبده[84]
شيخ محمد عبده ابتدا اقرار می كند روايات همه متفق اند كه در مباهله غير از اهل بیت عليه السلام احدی شركت نداشت و بر اساس اين روايات مراد از «انفسنا» فقط اميرالمؤمنين عليه السلام است؛ اما وی به جای پذيرش حقيقت، از اساس صحت اين احاديث را منكر شده، ادعا می كند مصادر اين احاديث شيعيان هستند. اين سخن وی از چند جهت مخدوش است:
اول: در ابتدای اين بحث راويان احاديث مباهله از طبقة صحابه و تابعين تا قرون متأخر معرفی شدند. با مراجعه به آن بحث روشن می شود كه مصادر اين روايات چه در طبقة صحابه، چه در طبقة تابعين و چه در ساير اعصار شيعيان نيستند. همچنين احمد و مسلم كه اين حديث را در مسند و صحيح آورده اند، نه خود شيعه هستند و نه راويان و رجال مذكور در كتب آنها شيعه هستند؛ بلكه برعكس راويان اين احاديث نوعاً از دشمنان و مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام هستند. علاوه بر آن كه چنين ادعايی اساساً به معنای بی اعتباری و عدم حجيت كتاب هايی نظير مسند احمد و صحيح مسلم و… است و از آنجا كه اين شبهه، شبهة محصوره است، در صورت صحت آن تمام صحاح سته از اعتبار ساقط می شوند. كه اگر چنين باشد نعم المطلوب.
ما نيز تأكيد داريم كه در صحاح سته و ساير منابع و مصادر سنيان، احاديث كذب و مجعول فراوان است و برای ادعای خويش شواهدی نيز ارائه كرديم و اعتراف عبده به اين حقيقت را می توان به عنوان شاهدی ديگری تلقی كرد. امّا اين سخن نزد سنيان پذيرفته نيست وصحت كتاب های شش گانه ـ به ويژه صحيح مسلم و بخاری ـ نزد آنان مشهور و معروف و بلكه مُجمع عليه است.
دوم: چنان كه در مباحث مقدماتی به تفصيل بيان شد، دو اصطلاح «شيعى» و «رافضى» در ميان سنيان طيف معنايي وسيعی دارد و منظور آنان از شيعه، هميشه شيعيان اثنی عشری نيست؛ بلكه ممكن است مخالفان عثمان را ـ هرچند دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام باشند ـ شيعی بدانند يا مثلاً پيروان مكتب خلفا را به جرم اين كه در آثار خويش حقايقی از زندگی شيخين را مطرح ساخته اند، رمی به تشيع كنند و بلكه مخالفان معاويه و بنی اميه را شيعی يا رافضی بخوانند.
در احوالات حاكم نيشابوری نوشته اند: «شيعى». و برخی گفته اند: «رافضى». اين عنوان نه از آن روست كه وی محبّ اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است؛ خير، او از پيروان مكتب سقيفه است و اگر به وی عنوان شيعی و رافضی داده اند، از آن روست كه با معاويه مخالفت داشته است. وقتی به اصرار از وی درخواست كردند كه حديثی در فضيلت معاويه جعل كند، وی نپذيرفت و در پاسخ گفت: «از دلم نمی آيد.» كه آن را به «لا يجی ء من قلبي» ترجمه كرده اند. وی در راه مخالفت با معاويه حتی مورد ضرب و شتم نيز قرار گرفت و به همين جرم شيعی و رافضی خوانده شد، اما نه تنها محب اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعة اثنی عشری نيست؛ بلكه در آثار خويش به نفع شيخين احادیثی نقل كرده كه قطعا كذب است؛ ولی خود بر صحتشان اصرار دارد.
حاصل آن كه اصطلاح «شيعى» و «رافضى»، منحصر به مواليان اميرالمؤمنين عليه السلام و شيعيان اثنی عشری نيست و دايره وسيعی دارد. با اين مقدمه از عبده می پرسيم آنجا كه ادعا می كند در احاديث مباهله شيعيان هستند، منظور وی از شيعه كدام گروه است؟ اگر مراد وی از شيعه مخالفان عثمان و معاويه و امثال آن باشد، اين اشكال درون فرقه ای است و به شيعيان اثنی عشری ارتباطی ندارد و از اين جهت اشكالی بر ما وارد نيست؛ بلكه همچنان اشكال بىاعتبار بودن تمام مصادر معتبر سنيان همچنان تقويت می شود.
سوم: براساس مبانی رجالی سنيان نيز كلام عبده مخدوش است؛ زيرا پيش از اين ثابت شد كه از نظر عالمان رجالىِ اهل سنت، تشيع به وثاقت لطمه نمی زند و ابن حجر عسقلانی در مقدمة فتح الباری تصريح می كند: «انَّ التَّشيُّعَ لا يَضُرُّ بِالْوثاقة».
چهارم: اساسی ترين اشكال به اين كلام عبده آن است كه سخن وی صرفاً يك ادعای بی دليل است و بايد از او پرسيد كه بر چه اساسی چنين ادعايی كرده و دليلش بر اين مدعا چيست؟ آيا به راستی می توان هر سخن بی ضابطه و بدون دليلی را به عنوان تفسير قرآن ارائه كرد؟ آيا می توان احاديثی را كه بسياری از حديث شناسان صحيح و مسلّم می دانند به صرف يك ادعای بی دليل رد كرد؟ آيا می توان اين احاديث را ـ كه امثال حاكم نيشابوری متواتر می دانند ـ بدون دليل از اعتبار انداخت؟
اشكال ديگر عبده متوجه محتوای احاديث است. وی می گويد: «عرب از گفتن كلمة زنانمان، هرگز دختر خويش را اراده نمی كند.» اما اين سخن نيز پآيه علمی ندارد و مدعايی بی دليل است زيرا كه اولاً استعمال واژه «بنت» از نظر عرف عرب هيچ اشكالی ندارد و ثانياً با تكيه بر عرف عرب، نمی توان احاديثی را كه برخی آنها را متواتر دانسته اند، رد كرد و با استناد به آن به تفسير قرآن پرداخت.
و اما آخرين اشكال عبده بيان ديگری از اشكال دهلوی است. وی می گويد اين كه در احاديث و اخبار گفته شده آيه مباهله درباره نصرانيان نجران است، صحيح به نظر نمی رسد زيرا هيأت نجرانى، زنان و فرزندان خود را به همراه نداشتند!
اولاً عبده بايد پاسخ دهد كه اگر آيه درباره نصرانيان نيست، پس خداوند در اين آيه به چه كسانی نظر دارد؟ و ثانياً پيش از اين نيز گفتيم كه خداوند سبحان در آيه مباركة مباهله به رسولش دستور می دهد: به نجرانيان بگو اگر حقيقت را نمی پذيريد، زنان و فرزندان و جان هايتان را فرا خوانيد تا مباهله كنيم. يعنی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم موظف بودند با نجرانيان قرار مباهله بگذارند؛ نه اين كه به هنگام نزول آيه، بلافاصله به مباهله با آنان مبادرت ورزند و چنان چه نصارا قرار مباهله را می پذيرفتند، بايد زنان و فرزندان خود را حاضر می كردند؛ اما مسلم است كه آنان اين قرار را نپذيرفتند و حاضر به مباهله نشدند؛ پس اين اشكال كه هيأت نجرانی زنان و فرزندان خود را به همراه نداشتند، ناشی از عدم تفطّن عبده است.
پی نوشت ها :
1. آل عمران/ 59 ـ63: «همانا مَثل عيسی نزد خدا همچون مَثل آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمود باش، پس موجود شد ◌ حق از جانب پروردگار توست پس از شك كنندگان مباش ◌ پس هركس بعد از عالم شدن تو درباره ي آن با تو مجادله كرد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانمان و جانتان را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ◌ همانا اين از داستان های حق است و خدايی جز الله نيست. و او شكست ناپذير و داناست. پس اگر از حق روی بگردانند [بدانند كه] همانا خداوند به حال مفسدان آگاه است.”
[2]. نک: الفصول المختارة من العیون و المحاسن، 38.
[3]. رک: ابن طاووس، اقبال الأعمال، 2/310ـ 348.
[4]. آل عمران/ 61: پس بعد از آن كه علم و يقين به تو رسيد، هر كس با تو احتجاج و بحث كند، بگو: بياييد ما و شما، فرزندان و زنان و جان خود را فرا بخوانيم، آن گاه به درگاه خدا دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
[5]. يك دست لباس كامل عربی كه در گذشته عبارت از دو تكه جامه بود.
[6]. ابن منظور، لسان العرب، 11/ 72؛ جزری، النهاية، 1/167.
[7]. راغب اصفهانی، المفردات، 63.
[8]. كفعمی، المصباح، 267؛ نوری، مستدرك الوسائل، 2/ 237.
[9]. شریف الرضی، نهج البلاغه، خ 17؛ نيز، رك: كلينی، الكافی، 1/ 54.
[10]. حسینی میلانی، تشييدالمراجعات، 1 /344 ـ 348.
[11]. رک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 3 /90.
[12]. ابوالطفيل از آن جمله صحابه است كه به امامت حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام معتقد بودند؛ به همين جهت برخی از اهل سنت درباره شخصيت او مناقشه كرده اند. برای مثال ابن حزم به علت شيعی بودن ابوالطفيل او را جرح كرده است، ولی ديگران به شدّت از ابن حزم انتقاد كرده اند، زيرا جمهور اهل تسنن به عدالت صحابه قائلند لذا در انتقاد به ابن حزم گفته اند جرح صحابی مقبول نيست، هرچند شيعه باشد.
[13]. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، 7 /120.
[14]. حاكم نيشابوری، معرفة علوم الحديث، 50.
[15]. ابن عربی، احكام القرآن، 2 / 16 و 1 / 115. در چاپ ديگری از اين كتاب نام على، عليه السلام ، افتاده است. البته اين امر تازگی ندارد و از اين قبيل تحريفات و تصرفات در چاپ های مختلف كتب اهل سنت فراوان است به طوری كه برای محققان مواجهه با اين امور عادی است. رك: نصیبی، مطالب السؤول/ 7.
[16]. رک: جرجانی، شرح المواقف، 8 /367.
[17]. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 3/ 90، ح 1131، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام.
[18]. ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنورة، 1 / 583.
[19]. طبری، تفسیر، 248.
[20]. طبری، جامع البیان، 3 / 408.
[21]. سيوطی، الدر المنثور، 2 / 38.
[22]. زمخشری، الکشاف،1 / 369 ـ 370.
[23]. ابن اثير، اسد الغابة، 4 / 26.
[24]. حسكاني، شواهد التنزیل، 1/ 126.
[25]. ابن کثیر، تفسیر، 1 / 319.
[26]. نک: ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، 7 /60.
[27]. احمد، مسند،1/ 185.
[28]. مسلم، صحيح مسلم، 7 /120.
[29]. ترمذى، سنن، 5 / 596؛ اخطب خوارزمی، المناقب، مناقب علىّ.
[30]. ابن سيدالناس، عيون الاثر، 2/ 297.
[31]. بخاری، صحيح البخارى، 5 / 217.
[32]. ابن حجر عسقلانى، فتح الباری، 8 /77.
[33]. ابن سعد، الطبقات الكبرى، 1 / 357 ـ 358.
[34]. طبری، تاريخ، 3 / 139.
[35]. ابن جوزی، المنتظم، 4 / 3، حوادث السنة العاشر.
[36]. ابن خلدون، العبر، 4 / 836 ـ837.
[37]. ابوحیان، البحر المحيط، 2 / 479. در صحيح مسلم (7/ 121) آمده است: «دعی رسول الله ـ صلی الله عليه و آله و سلم ـ عليّاً و فاطمة و حسناً و حسيناً…».
[38]. بلاذری، فتوح البلدان، 75 ـ 76.
[39]. ابن القيّم جوزیه، زاد المعاد، 3 / 39 ـ40.
[40]. ابن شبه نمیری، تاريخ المدينة المنورة، 1 / 581 ـ 582.
[41]. طبري، تفسير، 3 / 211.
[42]. حلبی، السیرة الحلبیة، 3 /236.
[43]. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 168ـ 169، ترجمه عثمان بن عفان.
[44]. سيوطي، الدُّرُ المنثور، 2 /40.
[45]. شوكاني، فتح القدير، 1/ 348.
[46]. مراغى، تفسير، 4 / 175.
[47]. آلوسی، روح المعانى، 3/ 190.
[48]. اين كتاب سيد مرتضىرحمه الله حاوی مطالبی است كه او از جلسات درس استاد خويش، شيخ مفيد ـ اعلی الله مقامه ـ استفاده كرده است.
[49]. علم الهدی، الفصول المختارة، 38.
[50]. رك: مفيد، الارشاد، 1 / 169.
[51]. علم الهدی، الشافى، 2 / 254.
[52]. طوسی، تلخیص الشافی، 3 / 6ـ7.
[53]. رك: اربلی، كشف الغمّة، 1 / 233؛ نباطی العاملی، الصراط المستقيم،1 /210؛ علامه حلی، كشف المراد،304.
[54]. رك: بیضاوی، تفسير البيضاوى، بحاشية الشهاب، 3 /33.
[55]. خفاجى، حاشية الشهاب، 3/ 32. خفاجی در ميان سنيان در شمار اديبان بزرگ است. وی همچنين مفسر، محدث، رجالی و مورخ است و حاشيه ای بر تفسير بيضاوی نگاشته كه به نام حاشية الشهاب معروف است.
[56]. خطیب شربينی، السراج المنير، 1/ 222.
[57]. جمل، الجمل علی الجلالين، 1/ 282.
[58]. قاری، المرقاة، 5/ 589.
[59]. زمخشری، الكشاف،1/ 369؛ تفسير الخازن،1 /242؛ شربينی، السراج المنير، 1/222؛ مراغی، تفسير، 3 / 175 و… .
[60]. رك: علامه حلی، منهاج الكرامة، 6/ 475 و 9/ 228.
[61]. رك: بيهقی، السنن الكبری، 10/ 120.
[62]. رك: زرقانی، شرح المواهب اللدنيّة، 4/ 43.
[63]. ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، 7 / 132؛ مناوی، فيض القدير، 4/ 421؛ قاری، المرقاة، 5/ 348.
[64]. ابن روزبهان، ابطال الباطل، 3 / 63.
[65]. تفسير النيسابورى، هامش الطبرى، 3/ 214 ـ 215.
[66]. رك: فخر رازي، تفسير.
[67]. نك: ابن تيميه، منهاج السنة، 7 /122ـ130.
[68]. كلينی، الكافى، 1/ 90؛ طبرسی، الاحتجاج، 1/ 313.
[69]. نك: نسائى، السنن، 5/ 133؛ ابن حنبل، مسند احمد، 5/356؛ ابن ابی عاصم، كتاب السنة،595؛ نسائی، خصائص اميرالمؤمنين، 92؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، 6/168؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، 3/ 1110؛ طبری، ذخائر العقبى، 64؛ بلاذری، انساب الاشراف،123؛ ترمذى، سنن، 5/ 298؛ حاکم نیشابوری، المستدرك، 2/ 138؛ هيثمی، مجمع الزوائد، 5/ 186.
[70]. تحريم/ 6.
[71]. زمر/ 15.
[72]. رک: دهلوی، تحفه اثنی عشریه، 428 ـ431.
[73]. هود/ 17.
[74]. رعد/ 43.
[75]. ابوحیان، تفسیر البحر المحيط، 2/ 480.
[76]. مفید، تفضيل اميرالمؤمنين،20.
[77]. رك: حسينی ميلانی، نفحات الازهار، 19/ 21ـ237.
[78]. جرجانی، شرح المواقف، 8 / 367.
[79]. رك: فخر رازى، تفسير، 8 / 81.
[80]. رك: اخطب خوارزمى، المناقب،83؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 42 / 313؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، 9 / 168؛ عضدالدین ایجی، المواقف، 3 / 262؛ تفتازانی، شرح المقاصد، 2 / 300 و…
[81]. مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، 1/ 95؛ ابن حنبل، مسند احمد، 2 / 336 و 3/ 345 و 384؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، 2 / 1361.
[82]. رك: دهلوی، تحفه اثنی عشريه، 428ـ431.
[83]. ابن ابی عاصم، كتاب السنة،582؛ طبرانی، المعجم الاوسط،8/ 47؛ زرندی، نظم درر السمطين، 119؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، 42 و 311.
[84]. رك: عبده، تفسير المنار، 3 / 322.