در محضر استاد ۲۸۱

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۲۴ آبان ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

تلاش برای کسب رضایت حق‌تعالی، هدایت خاصّ الهی را به دنبال خواهد داشت

در ارتباط با جریان آموزنده‌ی تربیتی عطش حضرت موسی کلیم (علیه السلام) با این‌که نَبی بوده است، رسول بوده است، اُولی‌العَزم بوده است، صاحب شَریعت بوده است و از ابتدا لحظه به لحظه نظرکرده‌ی خاصّ خداوند بوده است و با این‌که به مقام کلیم اللّهی و بالاتر از کلیم اللّهی، مقام نَجی اللّهی نائل شده بود، ولی خداوند خواست با دستوری که به این پیامبر اُولی‌العَزم صادر کرد، همه‌ی کسانی که فکر می‌کنند به جایی رسیدند، باور داشته باشند که دستگاه خداوند وسیع‌تر از آنچه که آن‌ها فکر می‌کنند هست و «دست بالای دست بسیار است». همواره برای این‌که خود را در بارگاه تربیتی توحیدی حضرت دوست مهم نبینند و به حساب نیاورند، دنبال افراد کامل‌تر، رَه‌یافتگانی که هیچ گَردی از ماسوی بر آن‌ها ننشسته است بیقرار باشند، بیابان‌گرد بشوند و قرار و آرامشی نداشته باشند تا به آن بَلدچی و آن کسی که بوی یار از او می‌آید و به تَعبیری پیراهن مَحبوب هست، به عشق تَلبُّس به آن پیراهن و رفع آلام در دست‌ یافتن به پیراهن دوست سر از پا نشناسند و در این راستا همگی باورمان داشته باشیم که زمین خالی از حُجّت نیست و اگر ما به امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) که جان همه‌ی ما به قُربان ایشان باد، دسترسی نداریم یا نمی‌توانیم به رجالُ الغیب ایشان مُرتبط بشویم، یا به صالحینی که در آن خط هستند اُنسی پیدا کنیم، عَطش در ما نیست و باید سعی‌مان بر این باشد که خودمان را به این کمالات ظاهری مشغول نسازیم. «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ[2]»؛ چه‌قَدر نماز خواندم، چه‌قَدر بَحث کردم، چه‌قَدر مُطالعه کردم، چه‌قَدر کمک کردم؛ این‌ها نیست؛ چه‌قَدر خداوند قبول کرده است؟ چه‌قَدر خداوند از من راضی است؟ چه‌قَدر من به خدا نزدیک شده‌ام؟ علامت قُرب الهی مُؤانست با مُقرّبین است. اگر سِنخیّت آمد، ارتباط برقرار می‌شود و اگر ارتباط قطع است، برای این است که سِنخیّتی پیش نیامده است. ما مُجانست نداریم تا مُؤانست داشته باشیم. باید جنس‌مان تغییر بکند، قُماش‌مان تغییر بکند. و اگر قُماش از ناری بودن به نوری بودن تَحوُّل پیدا کرد، خداوند متعال مُتناسب با استعداد هریک از نُفوس مُتعدّه مُعلِّمی در حَدّ خودش می‌فرستد. «وَ آتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ[3]»؛ آیه خیلی روشن است. شما سائل نیستید، شما تشنه نیستید، تقاضای شما حقیقی نیست. می‌گویید «یا صاحب الزمان»؛ عَرضه می‌دارید: آقا جان! «وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ[4]»؛ اما لَقلَقه‌ی زبان است یا تَوهُّم است. خودتان هم فکر می‌کنید که واقعاً آمادگی دارید؟! می‌توانید از جان بگذرید؟ از آبرو بگذرید؟ از آسایش بگذرید و به حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) کمک کنید؟ وَلو پُر هزینه باشد. این‌ها در امتحانات مُشخّص می‌شود که چه کسی چه‌قَدر آمادگی داشته است. ولی آن‌هایی که از خودشان فارغ بودند، زندگی‌شان دَغدغه‌ی رضایت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) را داشته است، بدون این‌که خودشان به دنبال مَحبوب بروند، مَحبوب به دنبال آن‌ها آمده است یا کسی را فرستاده است تا آن‌ها را وَصل کند.

چهار چیزی که خداوند به صورت مَخفی قرار داده است

جریان مرحوم آقای «سیّد علی شوشتری[5]» (اعلی الله مقامه الشریف) آن آیتِ کُبرای خداوند و آن مَثَل اَعلای رَه‌یافتگی که هم خودش این «مُلّا قُلی جولا» (رحمت الله علیه)، یک جولای بافَنده کُجا، یک مُجتهد تمام‌عَیار خودساخته کُجا؟! اصلاً یک مُجتهد، یک انسان فقیه، اُستاد دیده، مَدارج علمی و تقوایی را طِی کرده هیچ‌وقت می‌رود در این جامعه یک کسی را که در این شأن‌ها نیست، او را به عُنوان مُعلِّم خودش، به عُنوان دستگیر خودش از او کمک بخواهد؟ برای او کوچکی کند؟ این‌هاست که برای انسان آموزنده است.

«زُهد با نیّت پاک است، نه با جامه‌ی پاک     *****     ای بَس آلوده، که پاکیزه ردایی دارد[6]».

نه به لباس است، نه به ادّعاست، نه به انجام مُستحبّات و زُهد ظاهری است. هیچ‌کُدام از این‌ها معیار نیست. کسی برای این بافنده حساب باز نکرده بود؛ ولی چه‌جور هست، در چه درجه‌ی نوری هست که او باید بیاید یک عالِم مُجتهد کامل را راه بیندازد، نُسخه‌ی نجات به او بدهد، بوی امام زمان (ارواحنا فداه) را با خودش آورده باشد. و اَعجب از این مأموریتی که مُلّا قُلی جولا (رحمت الله علیه) برای نجات آیت الله آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) پیدا کرده است، آن کسی که خودِ این جولا را راه انداخته است یک سرباز بوده است و نزد یکی از اُمرای اَرتش طاغوت در آن زمان گُماشته بوده است. نزد این مُلّا قُلی جولا (رحمت الله علیه) می‌آید و غذایش را با ایشان می‌خورده است و در خانه‌ی آن اَمیر نمی‌خورده است. بعد از مُدّتی مُلّا قُلی جولا (رحمت الله علیه) به آن سرباز می‌گوید: من فُلان روز می‌میرم و حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) به من مأموریت دادند شما را به جای خودم مُعرّفی کنم. این‌ها برای ما یک زاویه‌ی دید جدیدی باز می‌کند که ما ظاهربین باشیم. خداوند در میان بندگانش اولیائش را مَخفی کرده است که در آن حدیث شریف دارد: «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ[7]»؛ خداوند متعال چهار اَمر را در چهار مَخفیگاه پنهان کرده است. یکی رضای خداوند است؛ آدم گاهی خیلی زحمت می‌کِشد، کارهای مُشت پُرکُنی را که فکر می‌کند خیلی کار مهمّی کرده است، این‌ها را برای خودش بُت قرار می‌دهد و فکر می‌کند بهشت به طور دَربست برای این‌هاست. فرض بفرمایید من توانستم برای پدر مریضم لَگن ببَرم، ناز او را بکِشم، غذا به دهانش بگذارم؛ یا رفته‌ایم و چه‌قَدر زحمت کشیده‌ایم، در سیل یا در زلزله چه رَنج‌هایی را تَحمُّل کرده‌ایم و عدّه‌ای را از بیچارگی نجات داده‌ایم؛ یا چه شب‌ها که بیداری کِشیدیم، شب‌زنده‌داری کردیم، چه حالات خوشی داشتیم، چه اَشک‌هایی ریختیم، چه سوزهایی داشتیم. یک‌وقت این‌ها آدم را مَغرور نکند! رضای خداوند مَخفی است. نُمره‌هایی که ما می‌دهیم با معیارهایی است که وَهم و خیال ما در اختیار ما قرار داده است. لذا گاهی در میان همه‌ی کارهای مُهمّی که در طول عُمرمان انجام دادیم، یکی از آن‌ها قبول نشده است؛ اما یک کاری که اصلاً به حساب نمی‌آوردیم، خداوند آن را پَسندیده است و همه‌ی مشکلات ما را بخاطر آن یک کاری که ما به حساب نیاوردیم برطرف است. مَعمولاً کارهایی که ما به حساب می‌آوریم، به حساب نمی‌آید. این به حساب آوردن نشانه‌ی خوبی نیست؛ مَعلوم می‌شود که ما در خودمان یک چیزی سُراغ داریم که می‌توانیم به رُخ خدا بکِشیم و بگوییم: من این کار را برای تو کرده‌ام. هرکاری را که ما به حساب آوردیم، به حساب نمی‌آید.

لذا تَعجُّب نکنید که اگر «سیّد نعمت الله جَزایری[8]» (رضوان الله علیه) بعد از وفات اُستادش «مُلّا محمّد باقر مجلسی[9]» (اعلی الله مقامه الشریف) آن آیتِ بزرگ خداوند، آن سُفره‌گُستر اَهل‌بیت (علیهم السلام) که نامیرا شده است با وجود «بحار الانوار» خود، «زاد المَعاد» خود، «جَلال العُیون» خود، «حقّ الیقین» خود و کتاب‌های دیگرش مانند «حِلیة المُتقین» او. آثار او چون اخلاص داشته مانده است. خیلی‌ها مُلّا بوده‌اند، خیلی کتاب‌های عَمیق‌تر از مرحوم مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) نوشته‌اند؛ ولی هیچ‌کسی سُراغ از این‌ها نمی‌گیرد. خداوند متعال این سُفره را به دست مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) پَهن کرده است که همه‌ی عُلمای ما با آثار مرحوم مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) سر و کار دارند و او در همه‌ی عبادت‌های ما سَهیم شده است؛ «مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ[10]». سیّد نعمت الله جَزایری (رضوان الله علیه) می‌گوید: با اُستادمان قرار گذاشته بودیم هرکسی زودتر از دنیا رفت، از وَضع عالَم بَرزخ خود به آن کسی که باقی مانده است گزارشی بدهد که برای او هم درسی باشد و مرحوم مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) زودتر وفات کرد. سیّد نعمت الله جَزایری (رضوان الله علیه) می‌گوید: ایشان به خوابم آمد. به ایشان گفتم: برشما چه گذشت؟ ایشان گفتند: شرایط سختی بود. یک عمل مورد پَسند خداوند بود و بخاطر آن یک عمل به من اِرفاق کردند. خودش را طلبکار نمی‌بیند؛ بدهکار است. بخاطر یک عمل به من اِرفاق کردند. آن یک عمل چه بوده است؟ در بعضی از نَقل‌ها هست که بدهکاری را طلبکار جَلب کرده بود و در مَعرض ریزش آبروی او بود. من به عُهده گرفتم که طَلب او را بدهم و آبروی او مَحفوظ بماند. خداوند متعال بخاطر حفظ آبروی یک نفر همه‌ی این‌کارها را اِرفاق کردند و از ما قبول کردند. در بعضی از نَقل‌ها هم دارد که کودکی بَهانه گرفته بود و میوه یا چیزِ می‌خواسته است که نَصیبش نمی‌شده است؛ بخاطر رضای خداوند آن کودک را از آن حالت بیرون آورده بود. گاهی به نظر ما کار اصلاً کار مُهمّی به نظر نمی‌رسد؛ ولی خداوند به همان نُمره می‌دهد. به این آدم‌هایی که خیلی خودشان را بزرگ می‌بینند که مثلاً من مدرسه ساختم؛ من در فُلان‌جا یک موجی ایجاد کردم؛ من در انقلاب سَهم دارم؛ این‌هایی که یک سر سوزن «مَن» دارند، این «مَن» لباس خداست. مُنازعه‌ی در لباس خداوند و کِبریای خداوند برای خداوند قابل قبول نیست و خداوند متعال ذَلیل می‌کند کسی که خودش را کبیر می‌داند، بزرگ می‌داند. لذا یک سرباز در یک سربازخانه مُمکن است بیاید و از رجالُ الغیب امام زمان (ارواحنا فداه) بشود و یک آخوندِ مُلّای زاهدِ به ظاهر خیلی مُراقب مورد قبول حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) نباشد. و در این جَهت نگرانی هست که مَقبولین در حوزه در پیشگاه امام زمان (ارواحنا فداه) چند نفر هستند و ان‌شاءالله در جمع شما کسانی باشند که حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) آن‌ها را پَسندیده باشد و بخاطر آن‌ها به ما بیچاره‌های روسیاه هم یک نگاهی بکند. دَرهَم بخرد؛ امام زمان (ارواحنا فداه) دَرهَم بخرد.

داستان دیگری را مرحوم آیت الله العُظمی شیخ الفُقها «آقای اراکی[11]» (رضوان الله تعالی علیه) بیان کردند. آقای اراکی (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) در این جَهت که حافظه‌ی قَوی داشتند و تاریخ مُجسّم بودند. مطالب زیادی بود که با خودشان بُردند و این‌ها نوشته نشد. ایشان از اُستادشان «حاج شیخ عبدالکریم حائری[12]» (رحمت الله علیه) مُؤسس حوزه نَقل فرمودند: حوزه‌ای تشکیل دادیم، درس خارجی می‌گفتیم. یک طلبه‌ای آمد و گفت: برای من «شرح لُمعه» را درس بدهید. یک تأمُّلی کردم و دیدم که وقت دارم. حالا درست است که درس خارج می‌گوییم؛ ولی یک طلبه آمده است و خواسته که ما برایش شرح لُمعه بگوییم؛ چرا نگوییم؟ پذیرفتم. می‌رفتیم و می‌نشستیم. یک جولایی هم مانند همان جولا پای درس ما می‌آمد که این درس را تَواضُعاً و قُربَةً اِلی‌الله قبول کرده بودیم، در این‌جا می‌آمد و درس را با ما گوش می‌کرد. مُدّتی آمد و بعد از مُدّتی دیدیم هیچ خبری از او نیست؛ ناپَدید شد. من نگران او شدم، ولی جُستجو نکردم. بعد از مُدّتی پیدایش شد. گفتم: آقا! در این مُدّت کُجا بودی رفیق؟ گفت: الآن می‌گویی کُجا بودی؟ شرط اُخوّت اسلامی همین است که اگر من مُدّتی مریض و گرفتار بوده باشم، باید خودم بیایم، بعد به من بگویی کُجا بودی؟! آقای اراکی (رحمت الله علیه) می‌گفت: حاج شیخ (رضوان الله علیه) فرمودند: من خیلی خجالت کِشیدم. دیدم راست می‌گوید. تقصیر خودم را قبول کردم و گفتم: بله، درست می‌گویید؛ عُذرخواهی می‌کنم. من این را جُبران می‌کنم. گفت: چگونه جُبران می‌کُنی؟ گفتم: یک سُور به تو می‌دهم. قرار گذاشتیم و او گفت: به این شرط به منزل شما می‌آیم که هرچه دارید به من هم از آن بدهید؛ از بیرون چیزی تَدارُک نبینید. سر موعد این بنده‌ی خدا آمد، یک پول اَمانتی در اختیار من بود و آن کسی که این پول را به اَمانت دست من سِپُرده بود، به من اجازه داده بود که اگر ضَرورتی پیش آمد می‌توانی از این پول استفاده کُنی. من هم با همان اجازه‌ای که داشت، چون خداوند برایم روشن کرد که میهمانم از اولیاء الهی است و مِنّت خداست؛ او برای درس‌گرفتن از من در این درس شرکت نمی‌کند؛ برای درس دادن به من است، نور الهی است که در این‌جا بوده است؛ لذا برایش اَهمیّت قائل بودم. غیر از این پول اَمانت پول دیگری نداشتم. فرستادم و یک کبابی از بیرون تَهیه کردیم. او آمد، دست به این کباب نزد. گفتم: چرا نمی‌خورید؟ چیزِ حرامی نیست. او گفت: خیر، شما به شرط خود عمل نکردید. من با شما قرار گذاشته بودم. این چه ضَرورتی است؟ با این‌که خودم می‌گویم، شما از آن پول اَمانتی برمی‌دارید و برای من کباب می‌خَرید؟ این را گفت و رفت. آقای اراکی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گفت: حاج شیخ (رحمت الله علیه) با یک حالی گفت: من مُطمئنّم او از رجالُ الغیب امام زمان (ارواحنا فداه) بود، آمده بود به من بگوید: شیخ آدم شُو. این آمده بود به من ندا بدهد که آدم ‌شدن غیر از آخوند شدن است؛ بُرو آدم شو. این است که این چهار چیزی که خداوند در چهار چیز مَخفی کرده است، یکی رضای خداوند است. لذا هیچ کاری را کوچک نبینید. کارِ خیر، کار قُربی بزرگ و کوچکش را از دست ندهید. هر کاری را دیدید خداوند خوشش می‌آید، نگویید این چیزی نیست و من کار بزرگتر می‌کنم؛ فُرصت را از دست ندهید. خداوند مَخفی کرده است و شاید همان چیزی که به نظر شما خیلی کوچک می‌آید کار بزرگی باشد.

یک شخصی از مُتمکّنین خَیّر که خیلی از جاها سَهم داشت. در مدرسه‌ای هم که ما بودیم سَهم داشت، در دارالاَیتام‌ها و خیلی جاهای دیگر سَهم داشت. بعد از وفاتش خواب او را دیده بودند. به او گفته بودند: کار تو که درست است؛ خیلی از جاها مدرسه ساخته‌ای، به طلبه‌ها کمک کرده‌ای. اما او گفته بود: هیچ‌کُدام از این‌ها دست من را نگرفت؛ فقط یک 10 هزار تومان به من کمک کرد. کنار پُل آهنچی ایستاده بودم، یک جوانی آمد و به من گفت: حاجی اگر کمک نکُنی من مُرتکب حرام می‌شوم. گفتم: چه کُمکی؟ گفت: می‌خواهم ازدواج کنم، اما پول ندارم. گفتم: با چه مقدار پول می‌توانی ازدواج کُنی؟ گفت: 10 هزار تومان؛ من هم 10 هزار تومان درآوردم و به او دادم. تمام کارهایی که خیر بود و انجام می‌دادم دفتر داشتم و در آن دفتر می‌نوشتم؛ اما این یک مورد را ننوشتم. این‌جا که آمدم دیدم همه‌ی آن‌هایی که من نوشته بودم فایده‌ای نداشته است؛ ولی این یکی را که ما ننوشته بودیم و به نظرمان هم به حساب نمی‌آمد، خداوند همین یک مورد را نوشت. لذا کار خیر هرچه باشد، در هر بُعدی باشد، بُعد خدماتی باشد، عبادتی باشد، دعایی باشد، نیایشی باشد، اِکرامی باشد؛ هرچه پیش آمد و احتمال دادید خداوند این کار را دوست دارد، از آن عُبور نکنید. مُمکن است همان کاری باشد که خداوند او را دوست می‌دارد.

دوّمین چیزی که خداوند متعال پنهان کرده است، «أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ[13]» است. غَضب خداوند در گناهان پنهان است. کُدام گناه جَهنّم الهی را در وجود آدم شُعله‌وَر می‌کند و آدم را خاکستر می‌کند؟ اصلاً مَعلوم نیست. گاهی یک بی‌احترامی به یک کسی که شما فکر کردید آدم مُهمّی نیست، جواب سلام او را ندادید یا او را تَحویل نگرفتید؛ خداوند مرحوم «آیت الله مُجتهدی» و مرحوم «آیت الله خوشوقت» (رضوان الله تعالی علیهما) را با اولیائش مَحشور کند. آقای مُجتهدی (رحمت الله علیه) می‌گفتند: ما در مدرسه‌ی بُرهان مُستقرّ بودیم و درس می‌خواندیم. یک آدم با لباس معمولی و عَوام آمد و بازدیدی کرد و از مدرسه خارج شد. آقای خوشوقت (رضوان الله علیه) به من گفتند: ایشان «حاج هادی اَبهری» (اعلی الله مقامه الشریف) از اُوتاد و اولیاء بود که آمد و رفت. من دنبال ایشان رفتم و به ایشان رسیدم. اِکرام کردم و گفتم: به ما مِنّت بگذارید و به حوزه‌ی ما بیایید و یک چای میل کنید. ایشان گفتند: اگر ندیده احترام کرده بودی قبول بود، اگر نشناخته احترام می‌کردی قبول بود. همین آدم‌هایی که ظاهری ندارند شاید این نمازها و این حرف‌های من واقعاً در حَدّ خاک پای نَعلین آن‌ها باشد؛ ما که نمی‌دانیم. همین عَمَله‌ها، همین کارگرها، همین آدم‌هایی که ما فکر می‌کنیم هیچ‌چیزی نمی‌دانند؛ اصلاً نمی‌دانیم. لذا بی‌احترامی به اَشخاص که گاهی آدم به یک وَلی خدا بی‌احترامی می‌کند و چوب خداوند هم بلند است؛ چوب می‌خورد، بد هم می‌خورد. به اَحدی بی‌احترامی نکنیم، با همه با اَدب برخورد کنیم. فکر کنیم همه مؤمن هستند و از ما بهتر هستند، ما تَقدُّم بر سلام داشته باشیم. ما جای خود را به آن‌ها بدهیم؛ مُنتظر نباشیم دیگران به ما جای بدهند. مرحوم «آیت الله قُدّوسی» (رضوان الله تعالی علیه) در درس اخلاقشان یک‌چیزی گفتند که من خجالت می‌کِشم آن را بگویم. ایشان گفتند: دو طلبه می‌رفتند و یک کسی سلام کرد و این‌ها با هم دعوا کردند که به من سلام کرد یا به تو سلام کرد. گفتند برویم و از او بپُرسیم؛ آن هم یک جواب رَکیکی داد. خدا نکند آدم به این‌جا برسد! این‌قَدر پایین آمده باشد که مُنتظر باشد کسی سلام بکند و اگر هم سلام کرد بگوید من مُهم بودم، من‌ مورد سلام بودم. تا این «مَن» را زیر پا نگذاریم، برای همیشه بیچاره هستیم. هرچه مُلّاتر بشویم، بدبَخت‌تر هستیم. لذا گناهان، انواع گناهان مَخصوصاً آن‌هایی که ما به حساب نمی‌آوریم خطرناک‌تر است. خداوند غَضب خودش را در گناه مَخفی کرده است. آدم خیلی از گناهان مُهم را انجام داده است، بلافاصله هم آتش ندامت از عُمق جانش شُعله کِشیده است، همیشه نگران است و همیشه عُذرخواهی می‌کند؛ خداوند این را می‌بَخشد. ولی یک کارهای کوچک، یک مَعصیت‌های کوچکی انجام داده است و گفته این که مُهم نیست. «أَشَدُّ الذُّنُوبِ، مَا اسْتَخَفَّ بِهَا صَاحِبُهُ[14]»؛ شدیدترین گناه آن گناهی است که آدم آن را سَبُک بشمارد. می‌گوید این‌که چیزی نیست؛ این خطرناک است.

سوّمین چیزی که خداوند پنهان کرده است، استجابت دعاست. آدم یک عُمری دعا کرده است، ولی مُستجاب نشده است. نااُمید بشود و بگوید: هرچه ما دعا کردیم مُستجاب نشد؛ پس دیگر دعا نمی‌کنیم. اتّفاقاً زمینه پیش آمد و آن‌جایی که بَنا بود دعا مُستجاب بشود، دعا نکردم. برای همیشه یک دَربی به رویم باز شده بود، بسته می‌شود و دیگر هم مَحروم می‌شوم. لذا در تمام آنات و لحظات خودمان را فقیر ببینیم، خدا را غَنی ببینیم؛ خودمان را گدا و سائل ببینیم، خدا را اَکرم الاَکرمین و کریم بدانیم. لحظه به لحظه دست دلمان نزد خداوند باز باشد، دائماً کمک بخواهیم. «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا[15]»؛ یعنی دَوام سؤال داشته باشید؛ فقر خودتان را جِدّی بگیرید. هیچ‌کاری از شما ساخته نیست؛ دستتان را گرفته‌اند که دارید راه می‌روید؛ اگر یک لحظه دستتان را رَها کند اُفتاده‌اید، با سر اُفتاده‌اید و مَغزتان نابود شده است. خودمان را مُحتاج ببینیم، خودمان را فقیر ببینیم، خودمان را بیچاره ببینیم و خداوند را برای خودمان پَناه ببینیم. دائماً حالت‌تان حالت دعا باشد. یک‌جا خداوند خوشش می‌آید، وَصل می‌شوید و دیگر هم نمی‌گذارد قطع بشوید. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى[16]»؛ آن تَدلّی پیش می‌آید و برای همیشه نزد خداوند می‌مانید؛ مانند آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) که این‌ها دیگر گذشته بودند، «لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ[17]» شدند. این کارهای ظاهری هیچ‌وقت این‌ها را از گدایی نزد خداوند مُنصرف نکرد. دائماً مُضطرّ بود، دائماً وحشت داشت که خداوند رَهایش نکند. اصلاً آن‌جا بود، این‌جا نبود.

و دیگر از اُموری که خداوند پنهان کرده است، وَلی خودش را در میان بَندگان مَخفی کرده است. زن، مرد، جوان، پیر، کارگر، عالِم؛ ما نمی‌دانیم کُدام‌یک از این‌ها آن کسی است که امام زمان (ارواحنا فداه) او را اَمین خودش می‌داند، او را برای گِره‌گُشایی مَعنوی و توحیدی مُأمور می‌کند که برود و یک آیت الله مانند آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) را بالا ببَرد. این بُراق است، این نور مغناطیسی خداست که آمد دلش را گرفت و از همه‌ی دنیا کَند و بُرد و آثارش هم باقی ماند.

لذا این جریان حضرت موسی (علیه السلام) و جناب خِضر (علیه السلام) «فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا[18]»؛ باور داشته باشیم که خداوند اولیائی دارد؛ این اولیاء نه از نظر قیافه، نه از نظر لباس، نه از نظر سواد شرطی ندارند. آن قَضیّه‌ی حاج شیخ عبدالکریم حائری (رضوان الله تعالی علیه)، آن قَضیّه‌ی آقای سیّد علی شوشتری (اعلی الله مقامه الشریف) و «کَمْ لَهُ مِنْ نَظیر». اِجمالاً اگر ما در راه باشیم، خداوند از این‌ها دارد. هرجا دَرمانده شدیم، می‌آیند و دستمان را می‌گیرند. اما مُهم این است که از خط خارج نشویم. از خط بَندگی فاصله نگیریم.

روضه و تَوسُّل به حضرت زهرای مَرضیه (سلام الله علیها)

«السَّلامُ عَلَى السَّيِّدَةِ الجَليلةِ الجَميلةِ … ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَةِ[19]»؛ حضرت آدم (علیه السلام) چهل سال گریه کرده است، حضرت یعقوب (علیه السلام) چهل سال اَشک ریخته است، حضرت یوسف (علیه السلام) چهل سال شب و روز نداشته است؛ اما بی‌بیِ ما چهل‌ساله نشد؛ در 18 سالگی پَرپَر شد؛ اما گریه‌اش از همه‌ی این‌ها شدیدتر است. هم گریه‌‌ی از خُوف خدا داشت، هم گریه‌ی برای مَظلوم هم جُزء عبادت‌هاست. برای مَظلومیّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گریه می‌کرد و برای اولاد طاهرینش اَشک‌ها می‌ریخت. با این‌حال فرمود: علی جان! اُتاق را خَلوت کُن. امیرالمؤمنین (علیه السلام) حُجره را خَلوت کرد. بی‌بی اراده کردند که از جای بلند شوند، اما بانوی 18 ساله دیگر توان بلند شدن نداشت. وجود مُقدّس امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مُبارکش را زیر سر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آورد؛ آرام آرام بالا آورد. بی‌بیِ مَظلومه سرش را به سینه‌ی اوّلین مَظلوم گذاشت؛ به پَهنای صورتش اَشک می‌ریخت. یا بقیة الله! آقا جان! مجلس مادرتان است. ما مُحتاج هستیم که شما یک نگاهی به ما بیندازید. برحَسب گزارشی امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست مُبارکشان را آوردند، اَشک‌های حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را پاک می‌کردند؛ ولی گویا حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) خجالت می‌کِشید. می‌گفت: علی جان چه کنم! دستم بالا نمی‌آید. عَرضه داشت: یا علی! «اِبکِنی وَ ابکی لِلیَتامی[20]»؛ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در شرایط عادی مُلاحظه می‌کرد و نمی‌توانست گریه کند. طلبه‌ها! این مهربانی مادرتان بود. خلوت کرد تا دلِ حضرت علی (علیه السلام) را خالی کند، فشاری بر حضرت علی (علیه السلام) نیاید. این بود که درخواست کرد: علی جان! «اِبکِنی»؛ علی به من گریه کُن. گریه‌ی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) عبادت است و او «نعم العون على طاعه اللّه[21]» بود. نه تنها در این شرایط به من گریه کردن عبادت توست، «وَ ابکی لِلیَتامی»؛ این بَچّه‌ها کوچک هستند، دارند بدون ‌مادر می‌شوند؛ به حالِ این‌ها گریه کُن. «وَ لا تَنسَی قَتیل العَدا بِطَفِ العِراق[22]»؛ برای حُسینم که قَتیل کربلاست، خاصّه سفارش می‌کند که بر حُسینم گریه کُن. بی‌بی درخواست گریه کرد؛ اما در کربلا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نازدانه را بر روی زانو نشاند. خطاب کرد: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً[23]»؛ دخترم! عزیز دلم!‌ این اَشک‌های تو دلِ پدرت را آتش می‌زند…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمت می‌دهیم ما را ببخش و بیامُرز.

خدایا! تَعلُّقات ما را از مَظاهر دنیا، از اُمور غَریزی مُتحوِّل بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم خانه‌ی دل ما را با محبّت خودت مَملو بفرما.

خدایا! جای خالی برای غیر قرار نَده.

خدایا! عاقبت اَمرمان را خَتم به خیر بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم لحظه‌ای ما را به خودمان وامَگذار.

خدایا! ما را برای دین خودت زینت قرار بده.

خدایا! برای نظام‌مان، برای شهدایمان، برای ولایت‌مان عزّت قرار بده.

خدایا! ما را شِین قرار مَده.

خدایا! دشمن‌شادمان نکُن.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم دشمنانی که قَصدشان آبروریزی هست، دستشان را از سرنوشت مردم کوتاه بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم اَراذل و اُوباش را بر ما مُسلّط مَفرما.

الها! باران رَحمتت را، نُزولات مُبارک بر این مردم نازل بفرما.

خدایا! نگرانی‌ها را در تمام عَرصه‌ها، خُشکسالی و کسادی اُمور دینی، شُیوع این همه فساد، بی‌مَحابا شُیوع غیبت، تُهمت، بدگویی، نَمّامی؛ خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم باران هدایتت را بر جامعه‌ی ما بباران.

خدایا! باران مَغفرت را نازل بفرما.

خدایا! باران احیاگر زمین‌ها را به اندازه‌ی کافی به ما نازل بفرما.

نکته‌ای که لازم است در این مَحفل نورانی تقدیم بدارم، رعایت قَناعت در همه‌چیز جُزء زینت‌های اخلاقی است. ولی امروز که مشکل آب داریم، مشکل نیرو داریم، مشکل برق داریم، ناتَرازی‌ها روز به روز فراوان‌تر می‌شود، تکلیف مُضاعف است. هم در مصرف آب از نظر کَمّی و هم از نظر کیفی برای رضای خداوند همه‌ی ما رَحم به این چند میلیون جَمعیّت داشته باشیم. وقتی زیر دوش آب می‌رویم؛ بنده خودم با یک لیوان آب وضو گرفته‌ام و الآن هم مُعتقد هستم با کمتر از یک لیوان آب می‌شود وضو گرفت. غُسل را هم با یک پارچ آب می‌شود انجام داد. لذا رعایت حداکثر صرفه‌جویی را هم در شُستن ظرف و لباس و این‌ موارد و هم در مصرف وضو و غُسل و دوش حَمام برای رضای خدا رعایت بکنیم. در زندگی خودمان هم به قناعت عادت کنیم؛ حداقل‌ها را بگیریم. آن‌هایی که به حداقل راضی هستند، خداوند هم مقدار کم عبادت ما را می‌پذیرد. خداوند متعال اسراف را از صفات فرعونی مُعرّفی کرده است و خدا نکند ما در آن جمع باشیم. لذا سخن بنده فقط تَذکُّر است. شما بحمدالله در همه‌ی اُمور از بنده جلوتر هستید. رعایت این اُمور را داشته باشید.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم به همین زودی ظُهور امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! هنگام ظُهور مدال نوکری را از دست مُبارک ایشان به یکایک ما روزی بفرما.

خدایا! سایه‌ی همه‌ی عُلمای خوب ما، پَرچمداران عَرصه‌ی هدایت مردم، مُبارزه‌ی با فساد، مُبارزه‌ی با ظُلمات اعتقادی و اخلاقی، همه را عُموماً و رهبر عزیزمان را خُصوصاً با کرامت، با کفایت، با نورانیّت مُستدام بدار.

خدایا! مریض‌ها عُموماً، مریض‌های خاصّ که مورد نظر هستند و سفارش شده‌اند؛ عافیت کارساز و مُداوم روزی بفرما.

خدایا! توفیق شُکر نعمت‌ها را به ما مَرحمت بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] سوره مبارکه قیامه، آیه 14.

[3] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 34.

«وَ آتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ».

[4] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف آل یاسین.

«…أُشْهِدُكَ يَا مَوْلايَ أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلهَ إِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ لَاحَبِيبَ إِلّا هُوَ وَ أَهْلُهُ، وَ أُشْهِدُكَ يَا مَوْلايَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ، وَ الْحَسَنَ حُجَّتُهُ، وَ الْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ، وَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ، وَ عَلِيَّ بْنَ مُوسى حُجَّتُهُ، وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، وَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللّهِ، أَنْتُمُ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ؛ وَ أَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لَارَيْبَ فِيها يَوْمَ ﴿لَايَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً﴾، وَ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ أَنَّ ناكِراً وَ نَكِيراً حَقٌّ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ، وَ أَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الْمِرْصادَ حَقٌّ، وَ الْمِيزانَ حَقٌّ، وَ الْحَشْرَ حَقٌّ، وَ الْحِسابَ حَقٌّ، وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ، وَ الْوَعْدَ وَ الْوَعِيدَ بِهِما حَقٌّ. يَا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ، وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، فَاشْهَدْ عَلَى مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ وَ أَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِيءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، وَ الْباطِلُ مَا سَخِطْتُمُوهُ [اَسْخَطْتُموُهُ]، وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، وَ الْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللّهِ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ بِكُمْ يَا مَوْلايَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ، وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ، وَ مَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ، آمِينَ آمِينَ».

[5] سید علی شوشتری (۱۲۲۳–۱۲۸۳ق) از عالمان و عارفان شیعه در قرن ۱۳ قمری و از نوادگان سید نعمت‌الله جزایری که نسبش به امام کاظم (علیه السلام) می‌رسد. او در شوشتر به دنیا آمد و همان‌جا در مسند قضاوت به مردم خدمت می‌کرد. شوشتری به سفارش یک شخص بافنده بهنجف هجرت کرد و با انجام دستورالعمل‌های او به مسیر عرفان هدایت شد. سید علی شوشتری در فقه، شاگرد شیخ انصاری بود. به‌گفته مورخان، مقام معنوی او در حدی بوده که شیخ انصاری در درس اخلاق او شرکت می‌کرد. آقابزرگ تهرانی او را، علّامه با ورع و جلیل‌القدر و مرجع پس از شیخ انصاری دانسته است. او نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف می‌دانند. شوشتری شاگردان زیادی تربیت کرد که مشهورترین آنها ملاحسینقلی همدانی و سید احمد کربلایی بودند.

جایگاه شوشتری در در دو مقام علمی و معنوی بحث شده است: آقابزرگ تهرانی سید علی شوشتری را با صفات علامه، باورع و جلیل‌القدر، معاصر شیخ انصاری و وصی و صاحب سرّ پس از او توصیف کرده و گفته که او بسیار بلندمرتبه بود. سید حسن صدر(۱۳۵۴ق) در کتاب تکمله گفته که شوشتری، عالم عامل کامل و فقیه فاضل و یکی از رؤسای مذهب شیعه و مرجع بعد از شیخ انصاری بود. صاحب کتاب اعیان الشیعه هم او را عالمی فقیه و عابدی زاهد، که با شیخ مرتضی انصاری مصاحبت داشت، معرفی کرده و نوشته که بعد از شیخ انصاری، مدت کوتاهی زنده بود و تدریس برخی از شاگردان شیخ را بر عهده داشت. آقا بزرگ تهرانی نقل کرده که برخی، سید علی شوشتری را سرحلقه سلسله عارفان شیعه در نجف می‌دانند. از ملا حسینقلی همدانی هم نقل شده است که شیخ انصاری هر هفته به خانه شوشتری می‌رفت و از مواعظ او استفاده می‌کرد. در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری به نقل از ملاباقر شوشتری نوشته شده که وقتی مادر شیخ انصاری از دنیا رفت، شیخ انصاری، به او گفت که بر مادرم نماز بخوان و این جمله را گفت: «هیچ عملی که بخواهم برای مادرم در این دنیا انجام بدهم افضل و بالاتر از نماز خواندن شما بر او سراغ ندارم». سید علی شوشتری، در سال ۱۲۸۳ق در نجف از دنیا رفت و در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) دفن شد. قبر او متصّل به درب مشهور باب القبله مقابل قبر شیخ انصاری است.

علامه طهرانی در کتاب رساله لبّ اللباب به نقل از علامه طباطبایی نوشته که سیدعلی شوشتری، قاضی و امام جماعت شوشتر، به سفارش و راهنمایی یک شخص بافنده از شوشتر به نجف رفت و با انجام دستورالعمل‌های او به مسیر عرفان هدایت شد. حسن حسن‌زاده آملی به نقل از سید محمدحسن الهی، برادر علامه طباطبایی نام آن شخص را ملاقلی جولا بیان کرده است. از ملا حسینقلی همدانی منقول است که به من خبر رسید که حضرت ولی عصر (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجد سهله و حجره سید علی شوشتری تشریف دارند. به آنجا رفتم و اجازه ورود خواستم ولی سید گفت همان‌جا توقف کن و فقط در حد همهمه کلماتی شنیدم.[ سید محمدتقی حکیم گفته که کتاب و نوشتاری به خط خود شوشتری، در عرفان وجود ندارد ولی نوشته‌هایی به خط وی در اصول، شامل مباحث الفاظ و مباحث عقلی و مسائلی از فقه وجود دارد که حدود ۳۸۸ صفحه است اما هیچ‌کدام از آنها چاپ نشده است.

[6] پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات، تمثیلات و مقطعات، شماره ۱۵۴.

[7] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۰۹.

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي اَلْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ اَلْبَرْقِيِّ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَدِّهِ اَلْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِيَتَهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اَللَّهِ فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ».

[8] سید نعمت‌الله جزایری (۱۰۵۰-۱۱۱۲ق) مشهور به محدث جزایری، از علمای شیعی قرن یازدهم و دوازدهم و سرسلسله خاندان سادات جزایری است که نسبش به امام کاظم (علیه السلام) می‌رسد. سید نعمت الله شاگرد عالمانی همچون علامه مجلسی، آقا حسین خوانساری، فیض کاشانی و شیخ حر عاملی بود. سید نعمت‌الله را به سرعت قلم و کثرت تألیفات وصف کرده‌اند. الانوار النعمانیة، قصص الانبیاء و کتاب کشکولی زَهر الربیع از آثار مشهور او است. او مسلکی بین اخباری و اصولی داشته است. محققان اتفاق‌نظر دارند که مسلک جزایری در استنباط احکام نه اصولی بوده نه اخباری صرف، بلکه او میانه‌رو بوده است. منبع آنان در این داوری، سخنان جزایری در کتاب‌ها و رساله‌های متعدد او بوده که در آنها به اخذ طریقه وسطا تصریح و آن را روش استادش علامه مجلسی ذکر کرده است. منظور جزایری از طریقه وُسطی، آن گونه که خود در مقدمه کتاب غایة المرام فی شرح تهذیب الاحکام توضیح داده، اعتقاد به حجیت ظواهر قرآن در تشریع است و آن را طریقی دانسته که نه مانند طریق مجتهدان اصولی است که به قواعد و استنباط و استدلال‌های عقلی تکیه زده‌اند و نه مانند اخباری‌هایی چون محمد امین استرآبادی که هرگونه استنباط مبتنی بر قواعد ظنی را انکار کرده و عمل به ظواهر قرآن را از مصادیق آن شمرده‌اند. جزایری پس از نقل سخنان محمدامین استرآبادی در الفوائد المدنیة و تصدیق سخنان وی، بر رأی او مبنی بر عدم حجیت ظواهر کتاب خرده گرفته است. یکی از دلایلی که سبب شده تا محققان، جزایری را میانه‌رو بدانند، نظر او درباره برخی از موارد شبهه تحریمیه ، مانند نوشیدن قهوه و مصرف دخانیات، است که در حرمت آنها نصّی(آیه یا حدیث) وارد نشده است. اخباری‌ها در این گونه موارد، بنا بر احتیاط، قائل به عدم جوازند، اما جزایری از این نظر عدول کرده، قائل به اباحه شده است. سید نعمت‌الله در ۱۱۱۱ق برای زیارت به مشهد رفت و در راه بازگشت به شوشتر، در خرم آباد بیمار شد و در پلدختر درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. وفات وی را در ۲۳ شوال ۱۱۱۲ق ذکر کرده‌اند.

[9] محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۰ق) معروف به‌علامه مجلسی یا مجلسی دوم، از محدثان و فقیهان مشهور شیعه در قرن یازدهم هجری بود. علامه مجلسی از میان شاخه‌های علوم اسلامی بیش از همه به حدیث‌نگاری علاقه داشت و به اخباریان نزدیک بود. مشهورترین کتاب او، مجموعه پرحجم حدیثی به نام بحارالانوار است که نقش بارزی در احیای جایگاه حدیث در منظومه معرفت دینی داشت. او با تربیت شاگردان و آثار پرتعداد خود که بسیاری از آنها را به زبان فارسی و برای استفاده عموم مردم نگاشت، بر فرهنگ شیعی و روش‌های علمی علمای پس از خود تأثیر گذاشت. وی به دلیل همکاری با حکومت صفویان و نقش بارز سیاسی و اجتماعی‌اش در آن دوران از شهرت زیادی برخوردار است. وی منتقد صوفیه بود و با تصوف خانقاهی مخالفت می‌ورزید. مجلسی در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به مقام «شیخ الاسلام» رسید و در دوران سلطان حسین صفوی صاحب نفوذ بود.

محمدباقر مجلسی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه تخصص داشت. او نویسنده‌ای پرکار بود و به نگارش آثاری در این زمینه‌ها پرداخت. شیخ حرّ عاملی، نسبت به او چنین گفته است که تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده است و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازه‌نامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است. بیش از هر چیز به نگارش مجموعه‌های حدیثی اهتمام داشت و از میان کتاب‌های او بحارالانوار که مجموعه بزرگی از احادیث امامان شیعه است، بیش از همه شهرت دارد. عملکرد علامه مجلسی در تألیف مجموعه‌های حدیث شیعه همچون عملی در تقویت مذهب تشیع ارزیابی شده و از او همچون احیا کنند مذهب تشیع یاد شده است. محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کرده‌اند. محمدباقر مجلسی پس از فراگرفتن علوم مقدماتی از محضر علمای اصفهان بهره برد. او بیش از همه نزد پدرش محمد تقی مجلسی(۱۰۰۳–۱۰۷۰ق) آموزش دیده است و از آنجا که پدرش از شاگردان شیخ بهایی بود، می‌توان از تأثیر اندیشه‌های شیخ بهایی بر علامه مجلسی به واسطه پدرش محمد تقی مجلسی سخن راند. مؤلف ریاض العلماء که از شاگردان و همکاران وی در تدوین بحارالانوار بوده است می‌نویسد که وی دانش‌های عقلی را نزد آقا حسین خوانساری و دانش های نقلی را نزد پدرش فرا گرفت.

محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کرده‌اند. از بین شاگردان علامه برخی از مشاهیر علمای شیعه تربیت شدند که از آن جمله می‌توان به میرزا عبدالله افندی اصفهانی (م۱۱۳۰ق)، سید نعمت الله جزایری (م۱۱۱۲ق)، شیخ عبدالله بحرانی (م۱۱۲۷ق)، محمد بن علی اردبیلی (م۱۱۰۱ق)، میر محمدصالح خاتون آبادی(م۱۱۲۶ق) و میر محمدحسین خاتون آبادی (نوه دختری‌اش م۱۱۵۱ق)، سید ابوالقاسم خوانساری (م۱۱۵۷ق) یاد کرد. محمد باقر مجلسی از بسیاری از علمای دوران خود حدیث شنیده و از آنان اجازه روایت داشت که از مهم‌ترین این افراد باید به ملا صالح مازندرانی (م۱۰۸۱)، ملا محسن فیض کاشانی (م۱۰۹۱) و شیخ حر عاملی (م. ۱۱۰۴) اشاره کرد. منابع، ۱۸ تن از استادان وی را نام‌برده‌اند. شیخ حرّ عاملی، صاحب کتاب وسائل الشیعه، در اجازه‌نامه نقل روایت به علامه مجلسی نوشته است که او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازه‌نامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است.

[10] سوره مبارکه نحل، آیه 96.

«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَ لَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ».

[11] محمد علی اراکی (۱۳۱۲-۱۴۱۵ق) از مراجع تقلید شیعه مدفون در قم. او حدود ۳۰ سال امام جماعت مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) قم بود. وی همچنین نماز جمعه را واجب می‌دانست و در همین مسجد نماز جمعه اقامه می‌کرد. وی در تأسیس حوزه علمیه قم نقش مهمی داشت. گفته‌اند با اینکه بیش از ۴۰ سال از اجتهاد او می‌گذشت، از روی تواضع، مرجعیت را به دیگران واگذار می‌کرد. وی آخرین حلقه از مراجعی بود که از نسل شاگردان شیخ عبدالکریم حائری بودند و بعد از وفات او مرجعیت به شاگردان آیت‌الله خویی، آیت‌الله گلپایگانی و امام خمینی منتقل شد. شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم، باجناق و سید محمدتقی خوانساری داماد او بوده است.  اراکی در ۱ آبان سال ۱۳۷۳ش بر اثر ضایعه عروقی در بیمارستان بستری شد و در نیمه‌شب سه‌شنبه، ۸ آذر ۱۳۷۳ش (۲۵ جمادی‌الثانی ۱۴۱۵ق) درگذشت. محمدتقی بهجت بر پیکرش نماز خواند و در جوار حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) در کنار قبور عبدالکریم حائری و سید محمدتقی خوانساری دفن شد. اراکی در ۱۱ یا ۱۲ سالگی، خواندن و نوشتن را توسط آقاعماد، شوهر خواهر خود، فراگرفت. سپس در درس آقا شیخ جعفر حاضر شد، قسمتی از سطح را نزد وی آموخت و بقیۀ کتاب‌های درسی را نزد شیخ عباس ادریس‌آبادی فراگرفت. او نزد محمدباقر اراکی سلطان‌آبادی، مشهور به سلطان‌العلمای اراکی (۱۳۸۲ق)، شرح منظومه ملاهادی سبزواری را فراگرفت. از دیگر اساتید او آقا نورالدین اراکی (۱۳۴۰ق) بود. اراکی از ۲۰ سالگی در درس عبدالکریم حائری یزدی شرکت نموده و به مدت ۸ سال در اراک از او بهره برد. اراکی مباحث طهارت و نکاح را نزد سید محمدتقی خوانساری (۱۳۷۱ق) فراگرفت.

با وجود اینکه وی مجتهد بزرگی بود و تعلیقه‌اش بر عروة الوثقی، بیش از ۴۰ سال پیش تدوین شده بود، اما به‌خاطر تواضعی که داشت، مرجعیت را به دیگران واگذار می‌کرد. اما پس از درگذشت امام خمینی، علمای بسیاری از شهرها، به ویژه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مقلدان امام خمینی را به آیت‌الله گلپایگانی و آیت‌الله اراکی ارجاع دادند و پس از درگذشت آیت‌الله خویی و آیت‌الله گلپایگانی، مرجعیت تقلید در آیت‌الله اراکی متعین شد. آیت‌الله اراکی آخرین حلقه از مراجعی بود که از نسل شاگردان آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری بودند و بعد از وفات وی مرجعیت به شاگردان آیت‌الله خویی، آیت‌الله گلپایگانی و امام خمینی منتقل شد. بعد از درگذشت آیت‌الله اراکی مرجعیت از حالت تک‌مرجعی خارج گشت.

[12] عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به‌ آیت‌الله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ش تا ۱۳۱۵ش بود. حائری سال‌های طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیت‌الله حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۱ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکل‌دادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد. حائری در دوران ریاست حوزه قم بیش از هر چیز به برنامه‌ریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه می‌اندیشید. تحول در روش‌های آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتی آموزش زبان‌های خارجی، و به‌طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌های او بود. حائری خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداد و پس از وفات سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷ق/۱۲۹۸ش) دعوت برای رفتن به عتبات و پذیرش مرجعیت شیعه را نپذیرفت و اقامت در ایران را وظیفه خود خواند. با این حال با افزایش شهرتش در قم، بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها از مقلدان او شدند.

حائری از سیاست گریزان بود و در ماجرای مشروطه نیز در امور دخالت نکرد اما به سبب جایگاه اجتماعی‌اش در اواخر عمر، ناچار به حضور در امور سیاسی شد؛ او به مسئله کشف حجاب (۱۳۱۴ش) اعتراض کرد و تا زمان درگذشت، مناسباتش با رضا شاه پهلوی تیره بود. برخی از شاگردان او از جمله سید روح الله خمینی، محمد علی اراکی، گلپایگانی، شریعتمداری، سیدمحمدتقی خوانساری و سید احمد خوانساری در سال‌های بعد به مقام مرجعیت رسیدند. حائری در امور اجتماعی نیز فعال بود و از جمله کارهای عام‌المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی قم بود. عبدالکریم حائری، به خواست شوهرخاله‌اش میرابوجعفر به اردکان رفت و در مکتبخانه آموزش دید و پس از فوت پدرش، نزد مادرش در مهرجرد رفت. پس از مدتی به یزد رفت و در مدرسه محمدتقی خان، معروف به مدرسه خان، ادبیات عرب را نزد عالمانی چون سیدحسین وامق و سیدیحیی بزرگ، معروف به مجتهد یزدی فرا گرفت.

[13] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۰۹.

[14] نهج البلاغه، حکمت 477؛ نکوهش کوچک شمردن گناه.

[15] سوره مبارکه احزاب، آیه 41.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا».

[16] سوره مبارکه نجم، آیه 8.

[17] سوره مبارکه نور، آیه 37.

«رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ».

[18] سوره مبارکه کهف، آیه 65.

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا».

[19] مفاتیح الجنان، فرازی از صلوات بر حضرت زهرا (سلام الله علیها).

«اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِكْ عَلَى السَّيِّدَةِ الجَليلةِ الجَميلةِ الْمَعْصُومَةِ الْمَظْلُومَةِ الْكَرِيمَةِ النَّبِيلَةِ الْمَكْرُوبَةِ الْعَلِيلَةِ ‏ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَةِ الرَّضِيَّةِ الْحَلِيمَةِ الْعَفِيفَةِ السَّلِيمَةِ الْمَجْهُولَةِ قَدْراً وَ الْمَخْفِيَّةِ قَبْراً الْمَدْفُونَةِ سِرّاً وَ ‏الْمَغْصُوبَةِ جَهْراً سَيِّدَةِ النِّسَاءِ الْإِنْسِيَّةِ الْحَوْرَاءِ أُمِّ الْأَئِمَّةِ النُّقَبَاءِ النُّجَبَاءِ بِنْتِ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ الْعَذْرَاءِ ‏فَاطِمَةَ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الزَّهْرَاءِ (عَلَيْهَا السَّلَامُ)».

[20] بحارالانوار، ج ۴۳، ص 174، حدیث 78.

«ابکنی ان بکیت یا خیر هاد     *****     واسبل الدمع فهو یوم الفراق

یا قرین البتول اوصیک بالنسل     *****     فقد اصبحا حلیفا اشتیاق

ابکنی و ابکی للیتامی و لا تنسی     *****     قتیل العدا بطف العراق

فارقوا اصبحوا یتامی حیاری     *****     احلفوالله فهو یوم الفراق».

[21] تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، جلد ۹، صفحه ۴۸۵.

«و فی کتاب المناقب لابن شهر آشوب، عن النّبیّ – صلّى اللّه علیه و آله – حدیث طویل فی آخره بیان ما جرى منه – علیه السّلام – أیّام تزویج فاطمه – علیها السّلام – [من علیّ – علیه السّلام-] . و فیه: فسأل علیّا: کیف وجدت أهلک؟ قال: نعم العون على طاعه اللّه. و سأل فاطمه. فقالت: خیر بعل. فقال: اللّهمّ اجمع شملهما [و ألّف بین قلوبهما] و اجعلهما و ذرّیّتهما من ورثه جنّه النّعیم».

[22] بحارالانوار، ج ۴۳، ص 174، حدیث 78.

[23] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ۱۳۷۹ ق، ج ۴، ص ۱۰۹-۱۱۰.

«و قال القندوزیّ: و یقول الحسین (رضی الله عنه): اللّهمّ إنّک شاهد علی هؤلاء القوم الملاعین إنّهم قد عمدوا أن لا یبقون من ذریّه رسولک (ص)، و یبکی بکاءاً شدیداً و ینشد و یقول:

یا ربّ لا تترکنی وحیداً             قد أظهروا الفسوق و الجحودا

و صیّرونا بینهم عبیداً                یرضون فی فعالهم یزیدا

أمّا اخی فقد مضی شهیداً           مجدّ لا فی فدفد فریدا

و أنت بامرصاد یا مجیدا. ثمّ نادی: یا أمّ کلثوم و یا رقیّه و یا عاتکه و یا زینب یا أهل بیتی علیکنّ منّی السّلام، فلمّا سمعن رفعن أصواتهنّ بالبکاء فضمّ بنتها سکنیه إلی صدره و قبّل ما بین عینیها و مسح دموعها و کان یحبّها حبّاً شدیداً ثمّ جعل یسکتها و یقول:

سَیَطُولُ بَعْدِی یَا سُکَیْنَهُ فَاعْلَمِی                      مِنْکِ الْبُکَاءُ إِذَا الْحَمَامُ دَهَانِی‏

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً             مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی‏

وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِی              تَأْتِینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَان».