در محضر استاد ۲۷۰

درس اخلاق آیت الله صدیقی؛ ۸ شهریور ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُقدّمه

«الْحَمْدُ لِلَّهِ اَّلذِي جَمَعَ شَمْلَنَا»؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ[2]»؛ خدا را شاکر هستم، نه مَعرفت نعمت‌هایش را دارم، نه عُرضه‌ی شُکر آن را دارم. ولی همین‌قَدر اعلان شرمندگی و عَجز خودش مَرتبه‌ای از شُکر است، ان‌شاءالله خداوند متعال هم قبول می‌کند. یکایک شما برای ما یک سرمایه هستید، یک گَنج بی‌پایان هستید و یک ذخیره‌ای برای تاریخ بَشر، تاریخ توحید، تاریخ دین و تاریخ تَشیُّع می‌توانید باشید و بالقُوّه همه بحمدالله هستید. لذا خاک قَدم یکایک شما توتیای چشم این کسی با شماست و با شما نیست. شما در حال سِیر سریع هستید، ولی ما کودک سالخورده هستیم؛ رُشد نکردیم و جا ماندیم و اُمیدمان ما شما هستید که ان‌شاءالله شَفیع ما بوده باشید.

شرح حدیثی از حضرت امام سجّاد (علیه السلام) در مورد اهمیّت علم نزد خداوند

مُدّتی قبل شخصی از دفتر مقام مُعظم رهبری (اَطال الله عُمره الشریف) آمده بود و برای اوّلین بار هم بود که به این‌جا می‌آمد، برای بنده کتاب آورده بود. بنده این کتاب را قبل از انقلاب دیده بودم، ولی غافل بودم. ایشان گفتند که تَجدید چاپ شده است و چه چیزی برای شما بیاورم؟ این کتاب را آوردم که به نام «طرائف الحکم‌[3]» است. آشتیانی‌ها جُزء کسانی هستند که حوزه‌ی تهران با این‌ها آباد بوده است. آقای «میرزا مهدی فیلسوف[4]» (رحمت الله علیه) بوده است که برجسته بوده است؛ آقای «میرزا احمد[5]» (اعلی الله مقامه الشریف) بوده است؛ بنده آقای «میرزا باقر» (رضوان الله تعالی علیه) را دیده بودم؛ ایشان در مدرسه‌ی مروی درس می‌گفتند و همگی مُجتهد بودند، مُلّا بودند. تألیفات این آقای میرزا احمد آشتیانی (اعلی الله مقامه الشریف) یک «هدیه‌ی اَحمدیه» هم کتاب دعای کوچکی است و دعاهای خوبی را آورده‌اند. بنده که این را نگاه می‌کردم، گفتم یک حدیثی از این‌جا بیان کنیم که یادی هم از این فقیهِ حَکیمِ متألّه به مَحضر شما بکنیم؛ گرچه هم تاریک است و هم عینک بنده نیست.

یک صلوات مَرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

«فِی الْکَافِی، كِتَابُ فَضْلِ اَلْعِلْمِ، بَابُ ثَوَابِ اَلْعَالِمِ وَ اَلْمُتَعَلِّمِ، عَنْ أَبِي حَمْزَةَ»؛ «ابو حَمزه ثمالی» (رحمت الله علیه) که دعای شریف‌شان را بحمدالله همه‌ی شما مَزه‌مَزه کرده‌اید و شیرینی آن به جانتان هست. «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ»؛ حضرت فرمودند: «لَوْ يَعْلَمُ اَلنَّاسُ مَا فِي طَلَبِ اَلْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ[6]»؛ اگر مردم می‌دانستند که در طلب علم چه چیزی نَصیب‌شان می‌شود، به چه چیزی می‌رسند، «لَطَلَبُوهُ»؛ حتماً به دنبال آن می‌رفتند. این‌هایی که نرفتند، مَعلول جَهل‌شان بود. اگر می‌دانستند علم چه‌قَدر مهمّ است و برای اَبدیّت انسان، برای تَکامُل انسان، برای انسانیّت و آدمیّت انسان چه‌قَدر نَقش دارد، «لَطَلَبُوهُ»؛ حرف لام تأکید است؛ «لَطَلَبُوهُ»؛ یعنی حتماً به دنبال آن می‌رفتند. تا کُجا؟ «وَ لَوْ بِسَفْكِ اَلْمُهَجِ[7]»؛ مُهْجه خون قَلب است که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ[8]». «وَ لَوْ بِسَفْكِ اَلْمُهَجِ»؛ در راهِ طلبگی اگر کُشته می‌شدند، خونشان می‌ریخت، اَرزش داشت که آدم طلبه بشود و در در راهِ طلبگی او را بکُشند. «وَ لَوْ بِسَفْكِ اَلْمُهَجِ وَ خَوْضِ اَللُّجَجِ»؛ لُجّه این اَمواج دریاست. غَرق در آب بشود، هیچ‌چیزی مانع نمی‌شد. این‌قَدر مهمّ است که برای رسیدنش می‌اَرزد و این‌ها ضَرر و خسارت نیست. اگر آدم در راهِ علم خونش را بدهد، یا در سفر دریایی غَرق بشود، او ضَرر نکرده است، خسارت ندیده است و در آخرت خواهد دید که به نَفع اوست.

«إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَانِيَالَ[9]»؛ ما چند پیامبر داریم که خداوند متعال در کودکی مَقام نبوّت را به آن‌ها داده است. یکی از آن‌ها جناب دانیال (علیه السلام) است و حِکَمی که از جناب دانیال (علیه السلام) باقیمانده است، در حَدّی است که امام از او نَقل می‌کند. «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَانِيَالَ»؛ چه چیزی وَحی فرمود؟ «أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ اَلْجَاهِلُ اَلْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ اَلْعِلْمِ[10]»؛ فرمود: مَبغوض‌ترین بنده نزد من، خداوند متعال به جناب دانیال (علیه السلام) وَحی می‌کند: مَبغوض‌، «مَقْتَ» به معنی غَضب هست؛ مَبغوض‌ترین فرد نزد خداوند چه کسی است؟ «اَلْجَاهِلُ»؛ کسی است که به مَعانی مُختلف مُبتلا به جَهل است. چون جَهل هم بی‌علمی است و هم بی‌عقلی است. آدمِ جاهل گاهی سواد دارد و جاهل است و این‌ها زیاد هستند. در عینِ این‌که درس خوانده‌اند و ذهنشان پُر از مَفاهیم است، اما زندگی‌شان زندگی جاهلانه است، به دنبال جَهنّم می‌روند؛ بیچاره‌ها طالب نجات خودشان نیستند. «اَلْجَاهِلُ اَلْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ اَلْعِلْمِ»؛ پس دو صفت موجب مَبغوضیّت در نزد پروردگار متعال می‌شود؛ یکی جاهل بودن و دوّم قَدر اَهل علم را نشناختن، اِستخفاف به اَهل علم. علم خیلی مهمّ است؛ چون آدم خودش طلبه است، فکر می‌کند که باید دیگران به او احترام کنند. خیر؛ قَدر هم را دانستن موجب مَحبوبیّت و مَرغوبیّت نزد خداوند می‌‌شود. «اَلْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ اَلْعِلْمِ اَلتَّارِكُ لِلاِقْتِدَاءِ بِهِمْ[11]»؛ سوّمین رَذیلتی که در این وَحی الهی به جناب دانیال (علیه السلام) آمده است، این است که کسی که از عالِم تَبعیّت نمی‌کند، به او اقتدا نمی‌کند، این موجب مَبغوض‌ بودن نزد خداوند متعال است. پس جَهل، اِستخفاف اَهل علم و تَرک اِقتدا به دانایان و رَه‌یافتگان.

در مُقابل آن فرمودند: «وَ أَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ اَلتَّقِيُّ اَلطَّالِبُ لِلثَّوَابِ اَلْجَزِيلِ اَللاَّزِمُ لِلْعُلَمَاءِ اَلتَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ اَلْقَابِلُ عَنِ اَلْحُكَمَاءِ[12]»؛ آن مَبغوض‌ها و بدبخت‌ها بودند که آن رَذائل را دارا بودند. اما چه کسانی نزد خداوند مَحبوب هستند؟ خداوند به این‌ها محبّت دارد؟ یک: «اَلتَّقِيُّ»؛ افرادی که پاک هستند، پَرواپیشه هستند، پارسا هستند؛ «اَلتَّقِيُّ». دو: «اَلطَّالِبُ لِلثَّوَابِ اَلْجَزِيلِ»؛ می‌دانند دنیا بازار است. باید با دست پُر بروند، به دنبال ثَواب جَزیل هستند. سه: «اَللاَّزِمُ لِلْعُلَمَاءِ»؛ مُلازم عالِم هستند. عَطش علم دارند و عالِم چشمه است. این‌ها از این آب فاصله نمی‌گیرند؛ «اَللاَّزِمُ لِلْعُلَمَاءِ». چهار: «اَلتَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ»؛ این هم خیلی نکته‌ی لَطیفی است که هر عالِمی حَلیم نیست. زینت علم عالِم به حِلم اوست. عالِمی که ظرفیّت ندارد، عالِمی که مُنفعل هست، عالِمی که زود از کوره در می‌رود، عالِمی که زود تَسلیم شَهوات می‌شود، عالِمی که تَحقیق‌نکرده حرف می‌زند، در داوری عَجله می‌کند، این‌ها عالِم‌های خوبی نیستند. لذا به دنبال هر عالِمی نباید رفت. دنبال عالِمی باید رفت که حَلیم هست، به صفت حِلم آراسته است؛ «اَلتَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ». پنجم: «اَلْقَابِلُ عَنِ اَلْحُكَمَاءِ». «فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ[13]»؛ در آن‌جا تابع نمی‌گوید. حرف خوب را وَلو از دیگران شنیدید و به شما رسید، اگر دیدید حکمت است از آن‌ها بپذیرید.

یک صلوات مَرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

این حدیث برای بنده با این‌که قبلاً هم دیده‌ام، ولی هر دفعه‌ای می‌بینم یک‌ حالتی به من دست می‌دهد. و خدا را شُکر می‌کنم که خداوند ما را هم در خدمت طلبه‌ها قرار داده است و ان‌شاءالله جانمان را هم در این راه فدا کنیم، خونمان هم ریخته بشود و اُمیدوارم خداوند متعال شهادت را بر ما اَرزانی بدارد.

نکاتی برای طُلّاب مُعزّز به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید

ابتدای سال تحصیلی جدیدتان هست. هم باید گذشته را دید و موفقیّت‌های پُشت سرمانده و از آن عبور شده باید مورد توجّه قرار بگیرد که اگر فُرصت‌هایی برایتان مُغتنم بوده است و از آن استفاده شده است، مَعلول چه عواملی بوده است. و اگر مشکلاتی بوده است، نامُوفقیّتی بوده است، شکستی بوده است، باید این‌ها را هم در نظر داشت و خداوند متعال مُحاسبه را دوست دارد؛ آدم بنشیند، گذشته‌اش را ببیند و آینده را با توجّه به گذشته برنامه‌ریزی کند و بازسازی کند. 3ـ2 نکته را باید خیلی مهمّ در سِیر طلبگی‌مان مورد توجّه قرار بدهیم. یکی این‌که خداوند متعال فرمود: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[14]»؛ خداوند اَمانت را به کوه‌ها و آسمان‌ها عَرضه کرده است و این‌ها تُمرُّد نکردند؛ «أَشْفَقْنَ مِنْهَا»؛ التماس کردند که خدایا این بار را بر روی دوش ما قرار نده. بار اَمانت بار بسیار سنگینی است و اَمانت‌داری کار هرکسی نیست و چون بَشر ظَلوم و جَهُول بود، مُتوجّه نشد که چه چیزی را دارد قبول می‌کند؛ چه بارِ طاقت‌فَرسایی هست. ما خودمان اَمانت هستیم، برای خودمان اَمانت هستیم. چشم ما اَمانت است، زبان ما اَمانت است، اَعضاء و جَوارح ما اَمانت است و جان ما نَفحه‌ی خداست، دَم خداست. «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي[15]»؛ این مُتکلّم وَحده است و خداوند متعال می‌خواهد بگوید تو قُماش اَسماء حُسنای خداوند هستی؛ «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي». آنچه خداوند به بَشر داده است، به اَحدی نداده است. بار آن سنگین است؛ ولی آنچه که در اختیار دارد، چیزی است که می‌اَرزد آدم این بار سنگین را تَحمُّل بکند. خداوند از روح خودش در ما دَمیده است. یک چیزی از عوالِم بالاست. «مُرغ باغ مَلکوتم نِیَم از عالَم خاک[16]». ما برای بالا هستیم. «ما زِ بالاییم و بالا می‌‌رویم[17]» ؛ «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ[18]». ما از آن بالا آمده‌ایم که پایین را بالا ببَریم؛ نیامده‌ایم که خودمان پایین بمانیم. آمده‌ایم فَرش را عَرش کنیم، آمده‌ایم مُلک را مَلکوت کنیم، آمده‌ایم عالَم حجاب را به عوالِم نوری مُنوّر بسازیم. برای این آمده‌ایم. آمده‌ایم خلیفه‌ی خدا باشیم، آمده‌ایم خلافت خداوند را در این زمین مُتجلّی کنیم، آمده‌ایم مَظهر اَسماء حُسنای پروردگار متعال بشویم. با پای اختیار خودمان به آن سو برویم و خلیفة‌الله بشویم. آمده‌ایم برای حیازت خلافت الهی و خلافت الهی در زمین است. «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[19]»؛ چون این‌جا دارِ تَزاحُم هست؛ در این‌جا خلافت خودش را نشان می‌دهد، این‌جا مَوانع وجود دارد، این‌جا درگیری‌ها وجود دارد، این‌جا تَمایُلات مُتضاد وجود دارد. در عوالِم بالا تَضادّی نیست، تَکامُلی هم نیست. «وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[20]»؛ همه‌ی فرشتگان مقام‌شان مقام ثابتی است و تَکامُلی در آن‌ها نیست. آن کسی که می‌تواند شکست بخورد، در اَسفل السّافلین «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ[21]»، این‌ برای زمین است. و اَعلی علییّن هم برای کسانی است که «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» هستند. اوّلین نکته این است که ما به این‌جا آمده‌ایم که اَمانت‌داری یاد بگیریم و بالاترین اَمانت خودمان هستیم. این اَمانت را ضایع نکنیم، خودمان را ضایع نکنیم. در مَسأله‌ی مَعنویّت و نجات ابتدا خودم و بعد دیگران هستند؛ «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ[22]» ، «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ» ، «عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ». بدبخت کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد؛ بدبخت‌تر از او کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد. ما برای این‌که مردم را آباد کنیم، برویم ریا کنیم. دست و پا بزنیم که به گونه‌ای مردم را خام کنیم، این‌ها در اطراف ما باشند. خیر؛ خداوند چنین اجازه‌ای به ما نداده است. ما باید حَواسمان به خودمان باشد که تیر نخوریم. تیرِ شیطان تعطیلی ندارد. خودش قَسم خورده است. گفته است: من نسبت به بَنی‌آدم از راست و چپ و جلو و عقب در مُحاصره قرار می‌دهم؛ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ[23]». همیشه کَمین دارد. لذا هم در تنهایی‌ها با خدا باشیم، فکر بد نکنیم. گاهی آدم در فراغت گرفتار وَسوسه‌ها و گرفتار نیرنگ‌های شیطانی می‌شود و فکر بد سُراغش می‌آید. همیشه با خدا باشیم. «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[24]»؛ این نکته‌ی اوّل است. طلبه آمده است تا با خدا بودن را تجربه کند. آمده‌ایم با خدا باشیم و دوری از خدا باید برای ما وحشتناک باشد و تَحمُّل نکنیم؛ لذا عارف لحظه‌ای برایش غفلت پیش می‌آید، جانش را می‌دهد. خدایا! چه کرده بودم که گرفتار حجابم کردی؟ با تو نبودم؛ چرا با تو نبودم؟! این نکته بسیار نکته‌ی مُهمّی است که طلبه آمده است با خدا زندگی کند، با خدا نَفَس بکِشد، با خدا مُعاشرت کند. لحظه‌ای نِسیان خداوند و غفلت از خداوند موجب بدبختی و سُقوط آدم می‌شود. دَوام ذکر، «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ[25]»؛ صاحبان لُبّ این‌گونه هستند؛ «يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ[26]».

دوّم علم است. ما علمی داریم که عمل تولید می‌کند، علمی دارد که عمل آن را تولید می‌کند. طلبه باید حَواسش به هر دو باشد. هم علمی که موجب عمل می‌شود؛ «الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ[27]»؛ اگر به مَعلومات فقهی، به مَعلومات اخلاقی، به مَعلومات عرفانی و توحیدی عمل کردی، این علم مُستقرّ می‌شود، با شما اُنس می‌گیرد و دیگر با شما می‌ماند؛ «وَ إِلَّا ارْتَحَلَ[28]»؛ علم نمی‌ماند. نورانیّت آن رحلت می‌کند و از دست شما می‌رود. مَفهوم می‌ماند، ولی علم نمی‌ماند؛ آن نور است که نور نمی‌ماند؛ «الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ». خداوند مرحوم «آیت الله مشکینی» (رضوان الله تعالی علیه) را رَحمت کند. در حوزه‌ی علمیه مُعلّم اخلاق بودند، مُفسّر بودند، جُزء انقلابی‌های خودساخته بودند؛ خداوند ایشان را رَحمت کند. ایشان می‌گفتند: «اگر من می‌دانستم طلبگی این‌قَدر مَسئولیّت دارد، طلبه نمی‌شدم». این بار خیلی بارِ سنگینی است. لذا عامل بودن در طلبگی رُکن است که اگر آدم عامل نبود، عالِم نیست. دوّم علمی است که عمل آن علم را تولید می‌کند و این علم هدف است. ما آمده‌ایم یاد بگیریم، عمل بکنیم، خداوند به ما وعده داده است که اگر عمل کردیم خداوند متعال به ما یک علم دیگری می‌دهد. بنده این را گاهی در سال‌های گذشته هم خدمت شما عرض کرده‌ام. چون بنده نسبت به مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) خداوند را شُکر می‌کنم؛ تا کُنون پدرم را به این اندازه یاد نمی‌کنم که ایشان را یاد می‌کنم. ظاهراً از یادم نمی‌رود. ایشان این حدیث را برای قِشرهای مُختلف طلبه تکرار می‌کردند. این‌هایی که نزد آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) می‌رفتند و سُراغ اُستاد از ایشان می‌گرفتند، ایشان می‌فرمودند: اُستاد شما مَعلومات شماست. همین رساله‌های عملیه است. اگر شما عمل کنید، خدا راه را به شما نشان می‌دهد. بعد این حدیث را می‌خواندند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اَللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[29]»؛ اگر شما علم دراستی را به کار گرفتید، خداوند به شما علم وراثتی می‌دهد. ما برای مالِ ارثی زحمت نمی‌کِشیم؛ پدر زحمت کشیده است، از دنیا رفته است و بدون دردسر مالش برای ما مانده است. یک علم وراثتی داریم؛ شما زحمت علم فقه و ادبیّات و تفسیر و این‌ها را می‌کِشید؛ ولی وقتی اَهل عمل بودید خداوند علم وراثتی به شما می‌دهد. حالا تا آدم علم وراثتی را تجربه نکند، نمی‌تواند توضیح بدهد علم وراثتی چه چیزی است. آقای «بهاءالدینی» که رضوان خداوند بر ایشان باد، این حدیث مَنقول شیعه و سُنّی که می‌فرماید: «مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً[30]»، ایشان می‌فرمودند: ما این‌ها را تجربه کردیم. اگر آدم یک چلّه بنده‌ی خدا باشد، خداوند چشمه‌های حکمت را از دل او می‌جوشاند. این علم هدف حوزه‌هاست که اگر این علم نباشد، آن علم دراستی برای آدم کاری نمی‌کند. «لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً[31]»؛ این‌ها آدم را نزدیک نمی‌کند؛ بلکه آدم را دور می‌کند. غُرور می‌آورد، تَکبُّر می‌آورد، تَوقُّع می‌آورد. خیلی عوارض دارد. وقتی آدم آخوند می‌شود ولی عامل نیست، خیلی ضَرر می‌کند. این هم یک نکته است.

نکته‌ی بعدی این است که آدم است و مُعاشرت. این اَساتید بزرگوار در هر درسی فکر نکنند اُستاد فقط باید نَحو بگوید، صَرف بگوید، فقه بگوید، اُصول بگوید؛ خیر، باید به این‌ها بندگی بگوید. خودِ آن درس گفتن اَدب یاد دادن است. این «آیت الله جوادی آملی» (اَطال الله عُمره الشریف) آن‌ زمان صندلی نبود و هم بدایه و هم نهایه را ایشان برای ما تدریس کردند. هیچ‌وقت نبود که ایشان دوزانو ننشیند. از ابتدا تا آخر دوزانو نشسته بودند و به‌قَدر مَتین بودند، مُتانت اُستاد، تَحمُّل اُستاد، تَواضُع اُستاد، دلسوزی و نُصْح اُستاد طلبه را می‌سازد. درس برای این است که آدم به خدا برسد. علم نردبان است، علم آدرس است؛ نباید در راه بمانیم، باید راه را برویم و این را اُستاد می‌بَرد و اگر اُستاد خَلیق و خودساخته نباشد، خدایی ناخواسته حرف بد به دهانش بیاید، طلبه و حرف رَکیک! طلبه و پَرخاش! طلبه و طَعنه‌زدن! طلبه و زَخم زبان! و بدبخت‌تر از همه‌ی این‌ها طلبه و غیبت! شاید برایتان عرض کرده‌ام. خداوند رَحمت کند یکی از مَشاهیر که اَهل قَلَم هم بود، هم‌حُجره‌اش می‌گفت یک مشکلی برایم پیش آمده بود و داشتم تَحمُّلم را از دست می‌دادم. آمد و گفت: چه مشکلی داری؟ گفتم: چنین مشکلی پیش آمده است. گفت: من فکر کردم غیبتی پیش آمده است که این‌جور داری خودکُشی می‌کنی. غیبت در این حَدّ است که اگر آدم بمیرد بهتر است. آن‌وقت طلبه بنشیند، مُرتّب به دنبال این و آن حرف بزنند و این هم سکوت کند یا خدایی ناخواسته خودش هم یک چیزی اضافه کند! بیایید این زشتی غیبت را که جُزء نادرترین گناهانی است که قرآن کریم مُجسّم کرده است؛ «أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ[32]»؛ بدانید آدم غیبت کُن جیفه‌خور است، مُردار می‌خورد. قَحطی‌زَده است، بدبَخت هیچ مَعنویّتی ندارد، هیچ چراغ قرمزی برایش نیست؛ به راحتی آبروی اَشخاص را می‌بَرد. و وای به حالِ کسانی که پَرهیز از غیبت ندارند. این 3ـ2 نکته را خداوند متعال در آغاز دیدارمان با شما به زبان ما آورد. خدا کند با دعای شما خودم هم آدم باشم، این حرف‌ها را قبول داشته باشم و ان‌شاءالله نبینید که روز قیامت دارند من را به جَهنّم می‌کِشانند. بگویند: گفته‌ای، ولی خودت نبوده‌ای. این خطرها برای همه‌ی ما هست.

روضه و تَوسُّل به حضرت صدیقه‌‌ی طاهره (سلام الله علیها)

«السَّلامُ عَلَیکَ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلام»

خداوند به «آقای حُسینعلی» عزیزمان خیر بدهد؛ چه صدای زیبایی! چه روضه‌ی زیبایی! چه نَفَس گرمی! من هم مانند شما به مادر حَسّاس هستم. برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی دلم غُصّه‌دار است. مرحوم «کاشف الغطاء[33]» (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «فردوس اَعلی» تَشکیک می‌کند و می‌گوید: مَگر می‌شود باوَر کرد کسی یا نامَحرمی به دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سیلی بزند؟ اما «محقّق اصفهانی» (اعلی الله مقامه الشریف) که از هر جَهت جُزء علمای شاخص شیعه است، استثنائی است، ایشان می‌گویند: «وَ جَاوَزَ الحَدَّ بِلَطْمِ الخَدِّ[34]»؛ «در وسط کوچه تو را می‌زدند». خدا کند راست نباشد که بگویند امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم آن‌جا بوده است. خداوند علّامه‌ی بزرگوار «آیت الله حسن زاده» را رحمت کند. بنده می‌خواستم به مکّه بروم، به شهر قُم رفتم تا از ایشان خداحافظی کنم. گفتند: من یک روضه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) بَدرقه‌‌ی راه شما می‌کنم. ایشان می‌گفتند: بعد از شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) سعی کردند فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) را ساکت کنند، اما امام حسن مجتبی (علیه السلام) ساکت نمی‌شد. عَرضه داشتند: شما فرزند اَرشد هستید، شما باید مایه‌ی آرامش حضرت زینبین (سلام الله علیهما) باشید؛ چرا این‌قَدر بیقراری می‌کنید؟! فرموده باشند: آن‌ها که در کوچه نبودند تا ببینند چه به سر مادرم آمد. نامَرد بدجور زده بود، بی‌هوا زده بود، به قَصد کُشت زده بود. همان یک سیلی کار خودش را کرد. دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زمین خورد، چادرش خاکی شد، گوشواره‌ها از گوشش اُفتاد. این‌جا مادر را زدند؛ اما کنار نَعش بی سَر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) یک گزارشی نازدانه به پدرش داد. عَرضه داشت: «أبتاه انظر إلى رؤوسنا المکشوفه و إلى عمتی المضروبه[35]»…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! قلب مبارکش را همواره از ما راضی بدار.

خدایا! طلبگی ما را مایه‌ی سُرور و مُباهات حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) قرار بده.

خدایا! اُمید حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را در مورد ما نااُمید مَگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم نعمت جوانی را برای این یاران امام زمان (ارواحنا فداه) مُغتنم قرار بده.

خدایا! فُرصت جوانی را مایه‌ی حَسرت قرار مَده.

خدایا! شیطان را از این جوان‌های عزیز ما دور بگردان.

خدایا! آتش نَفس اَمّاره را با چشمه‌ی ایمان همیشه کُنترل بفرما.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم عشق بَندگی، عشق طلبگی و عشق تعلیم و تَعلُّم در وجود این‌ها روزاَفزون بگردان.

خدایا! آتش عشق ظُهور امام زمان (ارواحنا فداه) را در وجود ما شعله‌وَر بفرما.

خدایا! ما را برای زمینه‌سازی ظُهور بیش از سابق مُوفّق بفرما.

خدایا! کشور ما را از گَزند شیاطین و اَجانب خُصوصاً آمریکایی‌ها، اروپایی‌ها، صهیونیست‌ها و عوامل‌شان در داخل کشور مَصون و مَحفوظ بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم ما را دشمن‌شاد نکُن.

الها! پروردگارا! سایه‌‌ی پُر بَرکت نایب امام زمان‌مان (ارواحنا فداه)، پَرچمدار نهضت‌مان، سُکان‌دار کشتی انقلاب‌مان، رهبر خوبمان را مُستدام بدار.

الها! حوزه‌ها را بیش از سابق در باز کردن گِره‌های جامعه مُوفّق بفرما.

نثار اَرواح طیّبه‌ی شهیدان و امام راحل‌مان (رضوان الله تعالی علیه) صلوات مَرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[2] سوره مبارکه اعراف، آیه 43.

«وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[3] این کتاب شامل روایاتی کمیاب از سخنان معصومین علیهم السّلام است که توسط آقا میرزا احمد آشتیانی گردآوری شده و در مجموعه ‌ای به نام «طرائف الحکم» در اختیار علاقه‌ مندان قرار داده شده است. مؤلف با تأسی به فرمایش حضرت امیر (علیه السّلام) که فرمودند: «إن هذه النفوس تمل کما تملّ الأبدان، فابتغوا لها طرائف الحکمة» این نام را برای کتاب خویش برگزیده است. کتاب شامل روایاتی در باره عقل و علامات آن، فضیلت علم، حدیث عقل و جهل، صفات کمالیه خداوند، صفات جلالیه و جمالیه، اجمالی از مباحث توحید، فتنه‌ های آخر الزمان، اصحاب حضرت قائم ( علیه الصلاة و السلام)، وظایف شیعیان در زمان غیبت، علامتهای قیام حضرت، مناقب و روایاتی در باب تقوی و اخلاق و غیره می ‌باشد. کتاب دارای دو جلد می ‌باشد.

[4] میرزامهدی به سال ۱۳۰۶ق در تهران زاده شد. او خودش را مدرس آشتیانی معرفی کرده است. میرزا مهدی در ۹ شعبان سال ۱۳۷۲ق مطابق با سال ۱۳۳۲ درگذشت و در رواق بالاسر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) به خاک سپرده شد. پدر او میرزا جعفر(درگذشته۱۳۲۴ق) برادرزاده و داماد میرزا محمدحسن آشتیانی ملقب به «میرزا کوچک»، از عالمان تهران بود. که نزد اساتیدی چون حكیم سید ابوالحسن جلوه (متوفای۱۳۱۴ق)، آقاعلی مدرس طهرانی (متوفای۱۳۰۷ق)، محمدرضا قمشه‌ای (متوفای۱۳۰۶ق) درس خوانده و بر ادبیات و ریاضیات نیز تسلط داشت و در تمام شعب علوم عقلیه و نقلیه دارای رتبه شامخه و مرتبه کامله بود. میرزامهدی دوران کودکی و نوجوانی را در تهران گذراند. پس از فراگیری قرآن و مقدمات علوم، برای آموختن علوم رایج زمان، در درس استادان مشهور تهران شرکت کرد. آشتیانی در ۱۳۲۷ق/۱۹۰۹م برای ادامه تحصیلات عالی عازم عتبات شد و در نجف در درس آخوند ملامحمدکاظم خراسانی شرکت کرد، ولی به علت بیماری پس از یک سال اقامت به ایران بازگشت. در سال ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م بار دیگر به عتبات سفر کرد و در درس سید محمدکاظم یزدی شرکت جست. پس از اقامت کوتاهی باز به ایران برگشت و برای سومین بار عازم عتبات گردید و در این سفر در درس مشایخ دیگر مانند سید محمد فیروزآبادی، میرزا محمدحسین نائینی، آقا ضیاء الدین عراقی و سید ابوالحسن اصفهانی حاضر شد. با اینکه وی در مجموع، مدت کوتاهی در درس عالمان نجف حضور یافت، اما به دلیل مهارت علمی و دانشی که طی سال‌ها اندوخته بود، به گفته خودش، از همه استادان یاد شده به دریافت اجازه روایت و اجتهاد نایل آمد. وی به مدد حافظه بسیار قوی وقتی پانزده ساله بود از برخی اساتیدش نیز اجازه روایت گرفته بود. آشتیانی در مدت اقامت در عتبات، در کنار تحصیل، به تعلیم و تدریس علوم عقلی و نقلی پرداخت. وی بازگشت به ایران را برماندن در عتبات ترجیح داد. مدتی در قم و اصفهان و مشهد ساکن شد و به تدریس پرداخت و سرانجام به زادگاهش تهران برگشت و برای همیشه در این شهر ماندگار گشت و حدود سی سال به تدریس پرداخت و حوزه درسی وسیعی را به ویژه در حکمت و عرفان، پدید آورد.

[5] میرزا احمد آشْتیانی(۱۳۰۰-۱۳۹۵ق)، فقیه و فیلسوف شیعه، فرزند کوچک میرزا محمد حسن آشتیانی است. وی از مراجعی همچون میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. او مدرس علوم معقول و منقول بود و از جمله آثار ایشان می‌توان رساله قول ثابت، مقالات احمدیه و نامه رهبران را نام برد. وی از سال ۱۳۴۰ق تا هنگام وفات به مدت ۱۰ سال در تهران به تدریس و ارشاد مردم اشتغال داشت. میرزا احمد آشتیانی چهارمین و کوچک‌ترین فرزند میرزاحسن مجتهدآشتیانی است که در سال ۱۳۰۰ق متولد شد و در روز سه شنبه ۳ تیر ۱۳۵۴ش مطابق با ۱۴ جمادی‌الثانی ۱۳۹۵ق درگذشت. به مناسبت درگذشت او روز ۴ تیر ۱۳۵۴ش بازار تهران تعطیل و پیکر او تشییع شد و در آستانه حضرت عبدالعظیم و در مقبره خانوادگی خودشان به خاک سپرده شد. وی هنگام وفات، متصدی مدرسه علمیه مروی، بزرگ‌ترین حوزه علمیه تهران، بود. فرزند ارشد او به نام میرزا محمدباقر (۱۳۲۳-۱۴۰۴ق) نیز از علمای طراز اول ایران در دوران خود بود. او پس از پایان تحصیل مقدمات عربی و ادبیات فارسی، به خواندن سطوح فقه و اصول نزد پدر خود پرداخت و بعد از درگذشت او (۱۳۱۹ق)، تحصیلات خویش را نزد علمای دیگر مانند سیدمحمد یزدی، میرزاهاشم رشتی، حکیم کرمانشاهی و حکیم اشْکوَری دنبال کرد و آنگاه در مدرسه سپهسالار به تدریس علوم معقول و منقول مشغول شد. او در ۱۳۴۰ق رهسپار نجف اشرف شد و علاوه بر کسب فیض از استادانی همچون محمد حسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، خود نیز مجلس درس فلسفه دایر نمود. در ۱۳۵۰ق به ایران برگشت و بقیه عمر را در تهران به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی، تألیف کتاب و ارشاد مردم گذراند. سید رضی شیرازی، فیلسوف و فقیه، از شاگردان او است. میرزا احمد علاوه بر احاطه بر علوم عقلی و نقلی، در پزشکی قدیم و دانش‌های قدیم و دانش‌های ریاضی نیز دستی داشت. خط را بسیار زیبا می‎نوشت و با تخلص والِه شعر می‎‌سرود. میرزا احمد از ۵ تن از مراجع زمان یعنی میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. براساس گزارش رضا استادی، جمعاً ۶۲ کتاب و رساله و حاشیه از میرزا احمد باقی‎‌مانده که بیش از ۲۷ کتاب و رساله آن به چاپ نرسیده است. از تألیفات چاپ نشده او ۳۲ حاشیه است که میرزا احمد آنها را بر کتاب‌های معتبر فقه، اصول، حکمت، معانی و بیان، عرفان، صرف و نحو عربی، هیأت و منطق نوشته است.

[6] الکافي، جلد ۱، صفحه ۳۵.

«اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَوْ يَعْلَمُ اَلنَّاسُ مَا فِي طَلَبِ اَلْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْكِ اَلْمُهَجِ وَ خَوْضِ اَللُّجَجِ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَانِيَالَ أَنَّ أَمْقَتَ عَبِيدِي إِلَيَّ اَلْجَاهِلُ اَلْمُسْتَخِفُّ بِحَقِّ أَهْلِ اَلْعِلْمِ اَلتَّارِكُ لِلاِقْتِدَاءِ بِهِمْ وَ أَنَّ أَحَبَّ عَبِيدِي إِلَيَّ اَلتَّقِيُّ اَلطَّالِبُ لِلثَّوَابِ اَلْجَزِيلِ اَللاَّزِمُ لِلْعُلَمَاءِ اَلتَّابِعُ لِلْحُلَمَاءِ اَلْقَابِلُ عَنِ اَلْحُكَمَاءِ».

[7] همان.

[8] اللهوف على قتلى الطفوف، سید بن طاووس، ص 60؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج 44، ص 366.

«أَنَّهُ عَلَیهِ السَّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاةِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَ خُيِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ كَأَنِّی بِأَوْصَالِی تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ فَيَمْلَأْنَ مِنِّی أَكْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لَا مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ يُوَفِّينَا أَجْرَ الصَّابِرِينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لُحْمَتُهُ وَ هِيَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِی حَظِيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‌».

[9] الکافي، جلد ۱، صفحه ۳۵.

[10] همان.

[11] همان.

[12] همان.

[13] نهج البلاغه، بخشی از حکمت 80؛ اهمیت کسب علم و حکمت.

«وَ قَالَ (علیه السلام): الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ»

[14] سوره مبارکه احزاب، آیه 72.

[15] سوره مبارکه ص، آیه 72.

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ».

[16] همام تبریزی، غزلیات، شماره ۱۴۲.

[17] مولانا، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره 1674.

[18] سوره مبارکه فاطر، آیه 10.

«مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ».

[19] سوره مبارکه بقره، آیه 30.

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

[20] سوره مبارکه صافات، آیه 164.

[21] سوره مبارکه نساء، آیه 145.

«إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا».

[22] سوره مبارکه مائده، آیه 105.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[23] سوره مبارکه اعراف، آیه 16.

«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ».

[24] سوره مبارکه اعراف، آیه 201.

[25] سوره مبارکه آل عمران، آیه 191.

«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».

[26] همان.

[27] نهج البلاغه، بخشی از حکمت 366؛ لزوم عمل به دانسته‌ها.

«وَ قَالَ (عليه السلام): الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ؛ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه».

[28] همان.

[29] الخرائج و الجرائح، جلد ۳، صفحه ۱۰۵۸.

[30] شرح فارسی شهاب الأخبار، جلد ۱، صفحه ۱۹۲.

«مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً ظَهَرَتْ يَنَابِيعُ اَلْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ».

[31] تفسير القمی، جلد ۲، صفحه ۱۵0.

«اُتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ اَلْكِتابِ وَ أَقِمِ اَلصَّلاةَ إِنَّ اَلصَّلاةَ تَنْهى عَنِ اَلْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ»  قَالَ: مَنْ لَمْ تَنْهَهُ اَلصَّلاَةُ عَنِ اَلْفَحْشَاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اَللَّهِ إِلاَّ بُعْداً».

[32] سوره مبارکه حجرات، آیه 12.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لَا تَجَسَّسُوا وَ لَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ».

[33] جعفر بن خضر بن یحیی جناجی حلّی نجفی، ملقب به‌ کاشف الغطاء (۱۱۵۶ – ۱۲۲۸ق) از مراجع تقلید شیعه در قرن سیزدهم قمری بود. شیخ جعفر پس از استادش سید محمدمهدی بحرالعلوم، مرجعیت را بر عهده گرفت. او همچون استاد دیگرش وحید بهبهانی به مبارزه با اخباریان پرداخت و آثاری در ردّ آرای آنان نگاشت. شیخ جعفر در حمله وهابیان به نجف، به دفاع از این شهر پرداخت و نخستین عالم شیعی بود که در ردّ وهابیت کتاب نوشت. کاشف الغطاء آثاری در فقه، اصول و کلام هم دارد. مشهورترین اثر او کشف الغطاء است که به سبب نگارش آن به کاشف الغطاء مشهور شد. او منهج الرشاد لمن اراد السداد را در ردّ آراء وهابیان و الحقّ المبین فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین را در ردّ اخباریان نگاشت. محمدحسن نجفی، معروف به (صاحب جواهر)، از شاگردان وی بوده است. آل کاشف الغطاء، از خاندان‌های علمی شیعی قرن ۱۳ و ۱۴ق، از تبار وی هستند. نسب آل کاشف الغطاء به مالک اشتر می‌رسد. پدر او خضر، از عالمان و زاهدان روزگار خود شمرده می‌شد، از جُناجیه در اطراف حله به قصد تحصیل به نجف رفت و در همان شهر ماند و در سال ۱۱۸۱ق درگذشت. شیخ جعفر هم در نجف زاده شد. او در کربلا و نجف به تحصیل پرداخت و پس از آموختن علم تا پایان عمر در نجف ساکن بود. او در ۲۲ رجب ۱۲۲۸ق در نجف درگذشت و در مقبره‌ای که خود آماده کرده بود (یکی از حجره‌های مدرسه خود)، در محله عماره نجف دفن شد. گنبدی بر مقبره او ساخته‌اند. جمعی از اولاد و اعقاب او در همین مقبره دفن شده‌اند. شیخ جعفر کاشف الغطاء، در صدر خاندان کاشف الغطاء قرار دارد که از خاندان‌های علمی شیعی قرن ۱۳ و ۱۴ق است. محمدحسین کاشف‌الغطاء، از مراجع تقلید شیعه قرن ۱۴ قمری، نوه اوست. کاشف‌الغطاء از شاگردان سید محمدمهدی بحرالعلوم (۱۱۵۵–۱۲۱۲ق) بود و به گفته سید موسی شبیری زنجانی، شیخ جعفر با اینکه تقریبا با بحرالعلوم هم‌سن بود ولی به او احترام زیادی می‌گذاشت تا این حد که با تحت الحنک عمامه خود، نعلین سید را تمیز می‌کرد و تبرک می‌جست. برای احترام به درس او می‌رفت و او را استاد خطاب می‌کرد. همچنین منقول است که در مورد بحرالعلوم چنین گفته‌است که اگر او مجتهد باشد من هیچ مجتهد نیستم. شیخ جعفر نزد پدر مقدمات علوم را خواند و پس از آن خارج فقه و اصول را نزد عالمان عراق مانند سید صادق فَحّام (۱۱۲۴–۱۲۰۵ق)، شیخ محمد دوْرَقی (م ۱۱۸۷ق)، شیخ فتّونی، وحید بهبهانی در کربلا، و اندکی نزد و خود از مجتهدان و عالمان بلندآوازه گردید و به تدریس پرداخت. شیخ جعفر پس از درگذشت بحرالعلوم، به رهبری دینی شیعیان عراق و ایران و دیگر کشورها دست یافت و بر شهرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی او افزوده شد. با اینکه پیش از شیخ مرتضی انصاری نظریه وجوب تقلید از اعلم چندان رواج نداشت و از این‌رو مقلّدان شیعی همزمان از مجتهدان مختلف و عمدتاً محلّی و منطقه‌ای تقلید می‌کردند، کاشف الغطاء عملاً مرجع تقلید شیعیان جهان گردید.

[34] دیوان الأنوار القدسیه، شعری از حضرت آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی مشهور به کمپانی؛ کتاب وفاه الصّدیقه الزَّهرا (علیها السّلام) تألیف سید عبد الرزّاق موسوى مقرّم ص ۳۶ و ص ۳۷.

«…وَ لِلسِّباطِ رَنَّه صَدَاهَا             فِى مَسْمَعِ الدَّهْرِ فَمَا أشْجَاهَا

وَ الأثَرُ البَاقِى کَمِثْلِ الدُّمْلُجِ       فِى عَضُدِ الزَّهْرَآء أقوَى الحُجَج

وَ مِن سَوادِ مَتْنِهَا اسْوَدَّ الْفَضَا     یا سَاعَدَ اللهُ الْإمام المُرتَضَى

وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَارِ        سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَه الأسْرَارِ

وَ فِى جَنِینِ المَجْدِ مَا یدْمِى الحَشَا    وَ هَلْ لَهُمْ إخْفَاءُ أمر قَدْ فَشَا

وَ البَابُ وَ الْجِدَارُ وَ الدِّمَاءُ           شُهُودُ صِدْقِ مَا بِهِ خِفَاءُ

لَقَدْ جَنَى الجَانِى عَلَى جَنِینِهَا          فَانْدَکَّتِ الجِبَالُ مِنْ حَنِینِها

وَ رَضَّ تِلْکَ الْأضْلُعَ الزَّکّیه         رِزِّیه مَا مِثْلُهَا رَزِّیه

وَ جَاوَزَ الحَدَّ بِلَطْمِ الخَدِّ              سَلَّتْ یدُ الطُّغْیانِ وَ التَّعْدِى

فَاحْمَرَّتِ العَینُ وَ عَینُ المَعْرِفَه     تُذْرِفُ بِالدَّمْعِ عَلَى تِلْکَ الصَّفَه

وَ لَا یزِیلُ حَمْزَه العَینِ سِوَى       بِیضِ السُّیوفِ یوْمَ ینشَرُ اللِّوَى

فَإنَّ کَسْرَ الضِّلعِ لَیسَ ینجَبِر       إلّا بِصَمصَامٍ عَزِیزٍ مُقْتَدِر

أهَکَذَا یصْنَعُ بِابْنَه النَّبِى             حِرْصاً عَلَى المُلْکِ فَیا لَلْعَجبِ…».

[35] مقتل مقرم، ص ۴۹1؛ العیون العبری، ص ۱۹۸.

«ثم إن سکینه (علیه السلام) اعتنقت جسد أبیها، و هی تقول: یا أبتاه، ألبسنی بنو أمیه ثوب الیتم. یا أبتاه إذا أظلم علیّ اللیل من یحمی حمای؟ یا أبتاه إذا عطشت فمن یروی ظمای؟ یا أبتاه انظر إلى رؤوسنا المکشوفه، و إلى أکبادنا الملهوفه، و إلى عمتی المضروبه، و إلى أمی المسحوبه! فاجتمعت عده من الأعراب حتى جرّوها عنه (علیه السلام).

و فی (نفس المهموم) قالت سکینه (علیه السلام): لما قتل الحسین (علیه السلام) اعتنقته، فأغمی علیّ، فسمعته یقول:

شیعتی ما إن شربتم‌ * * * عذب ماء فاذکرونی‌

أو سمعتم بغریب‌ * * * أو شهید فاندبونی‌

فأنا السبط الذی‌ * * * من غیر جرم قتلونی‌

و بجرد الخیل عمدا * * * بعد قتلی سحقونی‌».