یک روز پسرمان احمد که یک سال بیشتر نداشت، به سراغ ظروف ادویه رفت و دست‌هایش را آغشته به زردچوبه کرد. در همان لحظه حسین وی را بغل کرد و لباس سفیدش زرد شد.

از این کار احمد ناراحت شدم و سرش داد کشیدم که : «چرا چنین کاری کرده است؟» حسین بگذار بازی کند.» بعد مقداری زردچوبه به صورت خودش و احمد کشید. مدّتی بعد صدای خنده‌مان اتاق را پر کرد.


رسم خوبان 24 – محبّت به خانواده، ص 117./ ردّ پای عشق، ص 29.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *