حكميت ؛ جريان و نتايج آن
ألا و ان القوم اختاروا لانفسهم اقرب القوم مما يحبون،و انكم اخترتم لانفسكم اقرب القوم مما تكرهون.
(
نهج البلاغه خطبه 238)
پس آنكه ابوموسى و عمرو عاص از طرف سپاه متخاصمين براى حكميت انتخاب شدند محل ملاقات براى انعقاد مجلس حكميت در دومة الجندل كه قلعه‏اى ميان مدينه و شام بود مقرر گرديد،از جانب هر يك از سپاهيان شام و عراق چهار صد سوار بنمايندگى تعيين گرديدند كه بهمراه حكم خود بدومة الجندل بروند تا رأى حكمين در حضور آنان ابلاغ شود.
عمرو عاص با چهار صد سوار از شاميان بمحل مزبور رفت و چند روز زودتر از ابوموسى بآنجا رسيده و بانتظار ورود حريف خود نشست،على عليه السلام نيز چهارصد نفر بفرماندهى شريح بن هانى همراه ابوموسى فرستاد و عبد الله بن عباس را هم بعنوان امام جماعت با آنها رهسپار نمود.
موقع اعزام حكمين معاويه بعمرو عاص گفت ميدانى كه من و لشگريان شام ترا با كمال رغبت و ميل براى اينكار تعيين كرديم در حاليكه انتخاب ابوموسى بطور اكراه و اجبار بر على تحميل شده است حال ببينيم چه ميكنى.
عبد الله بن عباس نيز بابوموسى گفت تو با يكى از حيله‏گران زبر دست عرب حريف هستى كه در مكر و فسون در تمام عرب نظيرش را نميتوان يافت مراقب خودباش و سعى كن فريب اين مرد حيله‏گر را نخورى با اينكه ميدانى على عليه السلام تمام سجاياى اخلاقى و ملكات نفسانى را دارا بوده و از هر حيث براى خلافت از همه كس سزاوارتر است و معاويه جز براه ستم و باطل نميرود.
چون خبر ورود ابوموسى بعمرو عاص رسيد باستقبال او شتافت و بسيار تملق و چاپلوسى كرد و در اولين برخورد عقل كم مايه او را ربود!

 


ابو موسى وقتى اينهمه احترام و شكسته نفسى از عمرو عاص ديد دست و پايش را گم كرد و خود را بكلى در اختيار عمرو گذاشت،ابن عباس كه از نزديك مراقب اوضاع بود بابوموسى پيغام فرستاد كه گول تواضع و فروتنى عمرو را نخور و حواس خود را پريشان مساز او از نظر شخصيت اجتماعى خيلى از تو بالاتر است و اين علاقه و محبت را درباره تو براى تحميل عقيده و فكر خود بجا ميآورد آگاه باش كه فريب او را نخورى زيرا (مهر كز علتى بود كينه است) !
سفارش ابن عباس بوسيله عدى بن حاتم بابو موسى ابلاغ شد ولى او كه فكر ميكرد صاحب مقام و منصبى شده است به عدى گفت:نميخواهد شما در اين امر مهم دخالت كنيد و مرا كه از طرف عموم مسلمين بدينكار گماشته شده‏ام نصيحت نمائيد!آنگاه بعمرو عاص گفت كه من بعد سخنان ما محرمانه و سرى باشد تا كسى از چگونگى آن آگاه نشود!
عمرو عاص كه انتظار چنين پيشنهادى را داشت فورا دستور داد چادرى در گوشه‏اى برپا كردند و خودش با ابوموسى روزها به تبادل افكار و مذاكرات خصوصى پرداختند حتى اطراف چادر را نيز قرق كرده و بمأمورين انتظامى دستور دادند كه كسى بدون اجازه آنها حق ورود بچادر آنان را نخواهد داشت.
عمرو عاص پذيرائى گرم و شايانى از ابوموسى مينمود و زمينه را براى فريفتن او و تحميل عقيده خود آماده ميكرد بالاخره مطلب را عنوان نموده و بشور و بحث پرداختند.

 

 


عمرو عاص بابوموسى گفت:در اينكه عثمان بمظلوميت كشته شده شكى نيست و تو خود نيز از طرفداران عثمان هستى،ابوموسى گفت البته من در موقع كشته شدن‏او در مدينه نبودم و الا هر چه از دستم بر ميآمد درباره وى كمك ميكردم،عمرو گفت پس چه بهتر كه الان معاويه بخونخواهى عثمان برخاسته و چندان طمعى در خلافت ندارد اگر تو هم باو كمك كنى خون عثمان گرفته ميشود و اگر معاويه را بمسند خلافت بنشانيم از نظر اينكه مردى با تدبير و قوى و كاردان است و از خانواده شريف قريش نيز ميباشد كارى بمصلحت مسلمين انجام داده‏ايم!
ابوموسى متغير شد و گفت:آيا معاويه از خانواده شريف است يا على؟چه شرافتى را براى معاويه ميتوان قائل شد كه على فاقد آن باشد؟و موضوع حكميت ما مربوط بعموم مسلمين است و باين سادگيها نميتوان در مورد آن تصميم گرفت و من عقيده دارم كه عبد الله بن عمر براى احراز مقام خلافت از همه شايسته‏تر است زيرا تا كنون فتنه‏اى ايجاد نكرده و مردى سليم النفس و خوش اخلاق است!

 


عمرو گفت:مقام خلافت جاى هر كسى نيست و خليفه مسلمين بايد با جرأت و مدبر و دور انديش باشد و اينگونه صفات در عبد الله پيدا نميشود.
ابوموسى گفت تو اصرار دارى كه حتما معاويه خليفه شود ولى من با خلافت او مخالفم.
عمرو عاص كه ابوموسى را مخالف معاويه ديد بطرز ديگرى عقل او را ربود و حيله ديگرى بكار برد،دست ابوموسى را گرفت و از چادر بيرون برد و گفت:اى برادر پيشنهادى بتو ميكنم و گمان ندارم كه در اينمورد راه مخالفت جوئى زيرا اين پيشنهاد بنفع و صلاح مسلمين است!ابوموسى گفت مقصودت چيست؟
عمرو عاص گفت:حالا كه تو بهيچوجه بخلافت معاويه حاضر نيستى و من هم كه با خلافت على و عبد الله بن عمر و امثال آنها مخالف ميباشم خوبست من و تو كه از جانب مسلمين در اينمورد اختيار تام داريم هم على و هم معاويه را از خلافت عزل كنيم آنگاه انتخاب خليفه را بشوراى مسلمين واگذار نمائيم تا هر كه را خواستند انتخاب كنند و من و تو هم در اين امر مسئوليتى نداشته باشيم!


ابوموسى كه چندان دل خوشى از على عليه السلام نداشت و معاويه را نيز معزول تصور ميكرد به پيشنهاد عمرو رضا داد و موافقت خود را در اينمورد اعلام‏نمود،عمرو عاص براى اينكه هر چه زودتر بمقصود خود جامه عمل بپوشاند گفت:اى گرامى‏ترين اصحاب پيغمبر مدتى كه براى حكميت ما تعيين گرديده اكنون بپايان ميرسد خوبست بدون فوت فرصت عقيده و رأى خود را بگروه مسلمين اعلام داريم!

 


ابوموسى بار ديگر از تملق گوئى عمرو خود را باخت و پاسخ داد كه فردا اين عمل را انجام ميدهيم و مدعيان خلافت را بر كنار ميكنيم تا مردم از جنگ و كشتار رهائى يابند،عمرو عاص با اينكه گردش كار را كاملا موافق مرام خود ميديد معـالوصف از ابوموسى غفلت نميكرد كه مبادا او را راهى باصحاب على عليه السلام مخصوصا بعبد الله بن عباس پيدا شود.
موعد مقرره فرا رسيد و ابوموسى و عمرو عاص در برابر مردم ايستادند،عمرو عاص بار ديگر باقيمانده عقل ابوموسى را ربود و با تعارفات خشگ و خالى و دور از حقيقت و با تملق و چاپلوسى زياد او را وادار نمود كه ابتداء او بسخن درآيد و هر چه ابن عباس بابوموسى تفهيم نمود كه ابتداء شروع بسخن نكند زيرا عمرو عاص او را فريب خواهد داد ابوموسى توجه و اعتنائى نكرد و ضمن خطاب بمردم چنين گفت:


اى مردم بر هيچكس پوشيده نيست كه جنگ صفين در طول مدت خود چندين هزار نفر را بخاك و خون كشيد و اطفال صغير را بى پدر و زنان جوان را بيوه نمود و باعث وقوع اين جنگ دو نفر مدعيان خلافت يعنى على و معاويه بوده‏اند كه اگر كار بحكميت واگذار نميشد آن خونريزى و برادر كشى ادامه پيدا ميكرد.بنابر اين براى اينكه مسلمين روى آسايش ببينند من و عمرو عاص توافق كرديم كه اين دو نفر را از خلافت خلع كنيم تا خود مسلمين شورائى تشكيل داده و كسى را كه استحقاق و شايستگى خلافت دارد انتخاب كنند پس من از جانب مسلمين عراق و حجاز على را از خلافت خلع ميكنم!

 


در اينموقع همهمه و هياهو با آهنگهاى مخالف و موافق در گرفت ولى عمرو عاص فرصت را از دست نداد و بلافاصله سخنان ابوموسى را درباره تأسف از خونريزى و برادركشى تأييد نمود و در خاتمه اضافه كرد كه:چون اختلاف على و معاويه باعث بروز اين فتنه و آشوب بود و حالا كه ابوموسى على را خلع كرد من نيز با نظر او در مورد خلع على موافق بوده و در عوض معاويه را بمقام خلافت بر ميگزينم زيرا علاوه بر اينكه او شايسته احراز اين مقام است خونخواه و ولى الدم عثمان نيز ميباشد كه طبق مفاد آيه:
و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا.مجازات قاتلين عثمان بعهده او ميباشد.
چون سخنان عمرو عاص خاتمه يافت هيجان و هياهوى مردم شدت گرفت و از همه بيشتر خود ابوموسى از اين امر خشمگين شد و بعمرو عاص گفت:


قد غدرت و فجرت و انما مثلك مثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث.
يعنى اى حيله‏گر فاسق تو مانند آن سگى هستى كه قرآن درباره آن فرمايد چه آنرا چوب بزنى و چه رهايش سازى پارس ميكند (در هيچ حال از آن آسوده نتوان بود) عمرو عاص خنديد و گفت :انما مثلك مثل الحمار يحمل اسفارا.
يعنى تو هم مثل آن خر ميمانى كه بارش يكمشت كتاب باشد و اتفاقا گفتار عمرو عاص درباره او كاملا درست بود و ابوموسى بعد از آن بحمار اشعرى مشهور شد و آنوقت فهميد كه على عليه السلام حق داشته است كه او را بحكميت انتخاب نكند.
ابوموسى از ترس على عليه السلام و يارانش بمكه گريخت و عمرو عاص نيز بسوى معاويه شتافت و موقع ورود بشام بعنوان خلافت باو سلام داد.

 


اين حكميت بقول خود معاويه يكى از نيرنگهاى عمرو عاص بود كه با فشار و اجبار مردم كوفه على عليه السلام آنرا پذيرفته بود ولى چون حكمين برابر تعهدى كه سپرده بودند رفتار نكردند مجددا على عليه السلام و اصحابش بمخالفت برخاستند زيرا:اولا در آيات قرآن چيزى كه اختلاف متخاصمين را حل و برطرف كند وجود نداشت،ثانيا در روز بيعت با على همه مهاجرين و انصار جز چند نفرى معدود با او بيعت كرده بودند و مقام خلافت خود بخود بدست آنحضرت آمده بود و بغير ازطلحه و زبير كه نقض عهد كردند از قاطبه ملت اسلام كسى مخالف او نبود،ثالثا عمرو عاص و ابوموسى مأموريت داشتند كه اختلاف مدعيان خلافت را برابر احكام قرآن حل و فصل كنند همچنانكه على عليه السلام بمعاويه نوشته بود كه من سخن ترا اجابت نميكنم ولى حكم قرآن را مى‏پذيرم در صورتيكه حكمين نامى از خدا و قرآن نبردند و تمام فكر عمرو عاص صرف فريفتن ابوموسى شد،رابعا اين دو نفر خارج از صلاحيت و حدود اختيارات خود عمل نمودند و آنها صلاحيت عزل و نصب خليفه را نداشتند بلكه مأمور حل اختلاف بودند.
و گذشته از همه اينها رأى و موافقت حكمين بر اين بود كه هر دو مدعى خلافت را خلع كرده و كار را بشورا واگذار نمايند در صورتيكه عمرو عاص عملا خلاف رأى و توافق قبلى رفتار كرد و بجاى عزل معاويه خلافت او را تثبيت نمود و همين عمل او ميرساند كه توافق قبلى او با ابوموسى صرفا براى گول زدن او بوده است و بهمين علل و جهات على عليه السلام و طرفدارانش بآن اعتراض كردند و كار دوباره بروز اول برگشت و حل و فصل آن موكول بشمشير سپاهيان متخاصمين گرديد.

 

 


و اما نتيجه سوئى كه اين حكميت در سپاه على عليه السلام بوجود آورد اختلاف و پراكندگى سپاهيان او را شديدتر نمود و در حدود دوازده هزار نفر خوارج پيدا شدند كه نه تنها بعلى عليه السلام كمك نكردند بلكه مانع پيشروى او نيز گرديدند و على (ع) ناچار شد كه با آنها در نهروان بجنگ و قتال پردازد. واقعه حكميت در تاريخ منشأ جريانات و مباحث فراواني شده است، چنانكه اين مسأله و جريانات قبل و بعد اين مسأله موجب پديد آمدن فرقه‌اي به نام خوارج گرديد و جنگ نهروان زائيده تفكر غلط اين گروه بود و اين گروه بعد از جنگ نهروان به صورت فرقه‌اي كلامي درآمدند.

 


واقعه شهادت اميرالمؤمنين نيز به دست؛ وجود آورندگان اين پديده شوم اتفاق افتاد و بسياري اتفاقات ديگر. اما سوالي كه از بدو به وجود آمدن اين مسأله پديد آمد و موجب انحراف بسياري در زمان خود آن حضرت شد و هنوز هم سوال افراد بسياري است اين است كه چرا اميرالمومنين حكميت حكمين را قبول كرد و بر سر خلافت مسلمين حاضر به مصالحه با معاويه شد. آيا حضرت در حقانيت خود ـ نعوذ بالله ـ در شك و ترديد بود كه مسأله را به حكمين واگذار فرمود؟ يا اينكه مسأله چيز ديگري است.
سؤال دوم اينكه آيا حضرت گزينه صحيح ديگري در پيش روي داشتند يا نه، و به عبارتي ديگر آيا تنها راه صحيح همين بود؟ و يا اينكه بايد جنگ مي‌كرد هر چند كه به شهادت مي‌رسيد؟


تحليل موضوع نيازمند توجه به مقدماتي است كه در اين نوشته به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم. اما قبل از هر مطلبي، اطلاع از متن ماوقع ضروري به نظر مي‌رسد، چرا كه بايد دانسته شود كه ماجرا چه بود و در جنگ صفين چه گذشت و چه باعث شد كه پيروزي حتمي به پديدهٔ شوم حكميت كشيده شود و خون به دل علي ـ عليه السلام ـ و ياران باوفاي او بشود.
نصر بن مزاحم در كتاب «وقعهٔ الصفين» جريان را اينگونه نقل مي‌كند:
]
هنگامي كه آثار شكست در سپاه معاويه هويدا گشت و اميرالمؤمنين بر در دروازه‌هاي پيروزي ايستاد[ اهل شام قرآنها را بر سر نيزه بردند و اهل عراق را به حكم قرآن دعوت كردند.

 

 


]
در اين موقعيت كه اختلاف در ميان لشكر حضرت افتاد و گفتند كه آنها ما را به حكم قرآن دعوت مي‌كنند و ما نمي‌توانيم با آنها بجنگيم[ اميرالمؤمنين فرمودند: «اي بندگان خدا من سزاوارترين مردم به اجابت كتاب خدايم و لكن معاويه و عمرو بن العاص و ابن أبي معيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابي‌سرح نه اهل دينند و نه اهل قرآن. من آنها را بهتر از شما مي‌شناسم، من كودكي و بزرگي خود را با آنها گذرانده‌ام، پس بدانيد كه بدترين كودكان و بدترين بزرگان بودند. اين را كه مي‌بينيد ]خواندن شما به حكم قرآن[ كلمه حقيست كه از آن باطل اراده شده است. به خدا سوگند آنها نه به خاطر آنكه قرآن را مي‌شناسند و به آن عمل مي‌كنند آن را بلند كرده‌اند، بلكه اين عمل آنها از سر مكر و حيله و نيرنگ است. بازوان و جمجمه‌هاي خود را ساعتي به من بسپاريد، كه حق به جايگاه خود رسيده و چيزي به قطع شدن بنياد ستمكاران نمانده است.

 


در اين هنگام بيست هزار نفر كه شمشيرهايشان را بر گردن آويخته بودند و پيشانيهايشان در اثر سجده سياه شده بود و جلودارشان مسعر بن فدكي و زيد بن حصين و گروهي از قاريان قرآن كه بعد از اين ماجرا خوارج ناميده شدند بودند گفتند: «يا علي ـ عليه‌السلام ـ دعوت اين قوم را اجابت كن كه تو را به سوي كتاب خدا مي‌خوانند وگرنه تو را مي‌كشيم همچنان كه عثمان را كشتيم و اگر دعوت آنها را اجابت نكني به خدا قسم اين كار را خواهيم كرد.» حضرت در جواب بياناتي فرمودند و گفتند كه آنها مي‌خواهند شما را بفريبند و نسبت به توطئه شاميان، به آنها هشدار دادند ولي آن گروه ياغي سخنان حضرت را قبول نكردند و گفتند: «به سوي مالك اشتر بفرست كه برگردد» و اين در حالي بود كه مالك به خيمه‌گاه معاويه رسيده بود و مي‌خواست وارد آن شود. (نصر بن مزاحم بن سيار منقري، وقعهٔ صفين، ص ۴۸۹ و ۴۹۰، چاپ كتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)

 


حضرت به ناچار به دنبال مالك فرستاد و فرمود كه برگردد. مالك در ابتدا پيك حضرت را بر مي‌گرداند و عرض مي‌كند كه پيروزي نزديك است و فقط چند ساعتي به من مهلت دهيد تا كار را تمام كنم ولي شورشيان دست از خواسته خود بر نمي‌دارند و حضرت و هر آن كس را كه با او بود تهديد به مرگ مي‌كنند، مالك به ناچار بر مي‌گردد و درگيريهاي لفظي بسياري بين آنان در مي‌گيرد ولي آن مردم ساده لوح و ظاهربين بر عقيده غلط خود پاي مي‌فشارند. كار كه به اينجا مي‌رسد حضرت با عصبانيت امر به سكوت مي‌كند و جمعيت آرام مي‌شوند ولي بلافاصله گروه ياغي فرياد مي‌زنند كه حكميت را اميرالمؤمنين قبول كرد و به آن راضي شد، و با اين كار دست به ايجاد يك فضاي تبليغاتي وسيعي بر عليه اميرالمؤمنين مي‌زنند.


نصر بن مزاحم در كتاب خود نقل مي‌كند:

 

«مالك گفت: اگر حضرت قبول كرده باشد و به آن راضي شده باشد، من هم راضيم، پس گروه شورشي همه جا پخش كردند كه اميرالمؤمنين راضي شد به حكميت و آن را قبول كرد ولي حضرت همچنان ساكت بود و هيچ حرفي نمي‌زد و خاموش نگاه خود را بر زمين دوخته بود.» (همان، ص ۴۹۲.)از آنچه كه نقل شد مي‌توان دريافت كه حضرت در جهت تأييد حكميت هيچ اقدامي نفرمود و تنها در مقابل موج باطل، سكوت اختيار فرمود و چون نيرويي براي مقابله با آن موج باطل نداشت حركتي نيز در جهت تأييد آن نفرمود.

 


اما در ماجراي تعيين حكم نيز گروه ياغي از در مخالفت با اميرالمؤمنين درآمدند و هر چه حضرت از ساده لوحي ابوموسي و دشمني او با اميرالمؤمنين گفت آنها قبول نكردند. حضرت اول ابن‌عباس و سپس مالك اشتر را به عنوان حكم پيشنهاد دادند ولي گروه ياغي بر حكميت ابوموسي اصرار ورزيدند. نصر بن مزاحم آورده است:
در آخر كار حضرت پرسيد: آيا از غير ابوموسي رو مي‌گردانيد؟ گفتند: آري. چون حضرت لجاجت آنها را ديد با ناراحتي فرمود: هر چه مي‌خواهيد بكنيد. (همان، ص ۵۰۰.)

 


اين خلاصه‌اي از ماجراي حكميت بود كه از كتاب «وقعهٔ صفين» نقل گرديد.مطالعه دقيق خود ماجرا قسمت اعظم سوال را پاسخگو است ولي روشن شدن بيشتر ابعاد ماجرا نيازمند بيان مطالبي است.
الف. سؤالات پيرامون علت پذيرش حكميت و شبهات پيرامون آن، تا زمان حكم حكمين است نه بعد از حكم؛ چرا كه حضرت بنابر توافقنامه‌اي كه نوشته شد، خود را ملزم به پايبندي به آن كرد، البته با اين شرط كه حكمين به حكم قرآن عمل كنند و رأي و نظر خود را كنار بگذارند. ولي با زير پا گذاشته شدن شرط از طرف حكمين و عمل نكردن آنها به شرط حضرت ايشان نيز خود را ملزم به پايبندي به حكم حكمين نديدند و با تجديد قوا به معاويه اعلام جنگ دوباره كردند كه در مدت تجهيز لشكر براي رويارويي دوباره با سپاه معاويه، به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادي به شهادت رسيدند. (هاشم معروف الحسني، سيرهٔ الائمهٔ الاثني عشر، ج ۱، ص ۴۹۸ و ۴۹۹، چاپ دارالتعارف و دارالقلم، لبنان، بيروت، طبع اول، سال نشر ۱۳۹۷ هـ . ق.)

 


ب. در مطالعه پديده‌هاي تاريخي توجه به شرايط زماني و مكاني پديده و نيز توجه به ويژگي‌ها و خصوصيات عوامل دخيل در به وجود آمدن آن پديده امري است لازم و ضروري. چرا كه بسيار اتفاق افتاده است كه مطالعه يك پديده تاريخي بدون توجه به اين شاخصه‌ها نتيجه‌اي به دست داده، و بررسي آن پديده با توجه به شاخصه‌هاي مذكور نتيجه‌اي عكس نتيجهٔ اول به دست داده است.
ج. با توجه به اصل مذكور، ابتداء خصوصيات و ويژگي‌هاي طرفين درگير ماجراي قبول حكميت را بيان مي‌كنيم و سپس به بيان علل موجود در پذيرش حكميت از طرف حضرت مي‌پردازيم.

 


1 –  اميرالمؤمنين علي(ع):


۱ – خليفه و وصي بلافصل پيامبر؛
۲ – مصداق، بارز أولي الأمر كه در قرآن امر به اطاعت از آنها شده است: (قرآن كريم، سوره انفال، آيه ۲۰.) «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الامر منكم…»
۳ – معصوم از هر گناه و پليدي به شهادت آيه تطهير: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» (قرآن كريم، سورهٔ احزاب، آيه ۳۳.)
۴ – باب علم پيامبر: «أنا مدينهٔ العلم و علي بابها» (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج ۴۰، ص ۲۰۵، چاپ مؤسسهٔ الوفاء، بيروت، لبنان، سال نشر ۱۴۰۴ هـ . ق.)
۵ – مدافع سرسخت حق و حقيقت و در يك كلام مصداق اَتم حق: «علي مع الحق والحق مع علي يدور حيث مادار» (همان، ج ۲۸، ص ۳۶۸.)
۶ – نداشتن كوچكترين نرمش در مقابل باطل جز به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان، كه بهترين شاهد بر اين مدعا زندگي حضرت در زمان حضور پيامبر و ۲۵ سال خانه‌نشيني بعد از پيامبر و مدت حكومت ايشان است.
و صدها بلكه هزاران صفت ممتاز ديگر كه او را فقط خدا مي‌شناسد و پيامبر خدا، نه شخص ديگر.

 


2 –  ياران و اصحاب حضرت:


به جز تعدادي محدود كه آنها نيز اكثراً در جنگها به شهادت رسيدند. بقيهٔ اطرافيان حضرت افرادي بودند سست اراده و دون همت، كه دنيا دينشان بود و خيانت مرامشان، بهترين راه شناخت آنان توصيفات خود حضرت از ايشان است كه در صفحات تاريخ به ثبت رسيده است:
«
أف بر شما، من از شما دلتنگ و نگران هستم و از ملالت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگاني هميشگي به زندگاني موقت دنيا خوشنود هستيد و به جاي عزت تن به ذلت و خواري داده‌ايد؟ كه وقتي شما را به جنگ كردن با دشمن مي‌خوانم چشمهايتان دور مي‌زند و مضطرب مي‌شويد، گويا به سختي مرگ و رنج بيهوشي مبتلا شده‌ايد، كه راه گفت و گوي شما با من بسته، و در پاسخ حرفهايم حيران و سرگردانيد، مانند آن كه عقل شما زايل گشته و ديوانه شده‌ايد كه نمي‌فهميد، مرا به شما هيچ اعتمادي نيست و نمي‌توانم به عنوان تكيه گاهي بر شما تكيه كنم.» (سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبهٔ ۳۴.)
از ديگر شاخصه‌هاي منفي سپاه حضرت امير و مردم عراق ساده لوحي آنان و نداشتن يك بينش عميق و ژرف سياسي، بود كه اگر اين ويژگي منفي در هر قوم و ملتي وجود داشته باشد روند حكومت در آن ملت و كشور رو به زوال خواهد گذاشت چرا كه مردم شرط اساسي در پيشبرد اهداف حكومت هستند و در حكومتهاي الهي و مردمي مثل حكومت اميرالمؤمنين اصيل‌ترين اساس حكومت.
حضرت در بيان اين ويژگي منفي آنان در خطاب به آنها مي‌فرمايد: «اي نامردان و اي كساني كه عقل شما مانند عقل بچه‌ها و زنهاي تازه به حجله رفته است، اي كاش من شما را نمي‌ديدم و شما را نمي‌شناختم به خدا سوگند كه نتيجه آشنائي با شما پشيماني و غم و اندوه مي‌باشد…» (سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبه ۲۷.)

 


3 –  منافقان:


در روند تحميل قبول حكميت بر حضرت، منافقان نقش به سزائي داشتند كه از عملكرد كارشكنانه آنان مي‌توان به مواردي مثل تبليغات هوچي گرانه، شايعه پراكني، تضعيف روحيه سپاه اميرالمؤمنين، اختلاف افكني بين سپاه حضرت و مواردي نظير اينها نام برد كه بزرگ و رهبر اين گروه نفاق، أشعث، زيد بن حصين و مسعر بن فدكي بودند كه در نقل خلاصه ماجرا به نقش آنها در تحميل حكميت و جلوداري آنها در اين امر، اشاره شد.
عوامل مؤثر در پذيرش حكميت از طرف حضرت
الف. عدم وجود پشتيبان و تكيه گاه مناسب:
روحياتي كه براي اطرافيان حضرت ذكر شد نشان مي‌دهد كه بسياري از آنان نمي‌توانستند تكيه‌گاه‌هاي قابل اعتمادي براي امر حكومت باشند. اينگونه افراد با درخشش زر و نقره جذب مي‌شوند و با درخشش برق شمشير گريزان. نه گريز از ذلت دارند و نه تاب جهاد در راه خدا. حكومتي كه گرفتار چنين افرادي مي‌شود رو به زوال خواهد گذاشت هر چند كه حكومت، حكومت خدا باشد و حاكم، علي(ع) و اين مسأله باعث تنهائي ايشان در تمام دوران حكومت و بالأخص در ماجراي حكميت بود. درد تنهائي علي(ع) را از زبان خود او بشنويم كه در عتاب به اطرافيان خود آورده است.

 


به خدا سوگند من گمان مي‌كنم كه به زودي ايشان ]لشگر معاويه[ بر شما مسلط شوند به خاطر يگانگي و وحدتشان كه در راه باطل دارند و تفرقه و جدائي كه شما در راه حق داريد و به خاطر اينكه شما از امام و پيشواي خود نافرماني مي‌كنيد و آنان در راه باطل از پيشواي خود اطاعت. آنها امانت را اداء مي‌كنند و شما خيانت در امانت مي‌كنيد. آنان در شهرهاي خود اصلاح مي‌كنند و شما افساد. به قدري خيانتكاريد كه اگر يكي از شما را بر قدحي چوبين بگمارم مي‌ترسم كه بند آن را بربايد.» (سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبه ۲۵.)

 


سه نمونه ديگر از ماجراي حكميت و تنهائي حضرت در اين اتفاق:


1 –  أبي جحيفهٔ نقل كرده كه بعد از نوشته شدن توافقنامه سليمان بن صرد(همان شخص كه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام رئيس توابين شد و در اين راه به شهادت رسيد) پيش اميرالمؤمنين آمد در حاليكه با شمشير صورتش مجروح شده بود، وقتي حضرت به او نگاه كرد آيه: «فمنهم من قضي نحبه و منهم ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً» را تلاوت فرمود و فرمود تو از منتظراني و عهد خود را دگرگون نساخته‌اي. سليمان گفت: يا اميرالمؤمنين مي‌دانم كه اگر ياراني داشتي هيچ وقت اين توافقنامه را نمي‌نوشتي، به خدا سوگند در ميان مردم رفتم و با آنان مجادله كردم تا به امر اولشان ]متابعت از حضرت[ برگردند، پس به جز عده كمي كسي را نديدم كه خيري در او باشد. (نصر بن مزاحم بن سيار منقري، وقعهٔ صفين، ص ۵۱۹، چاپ كتابخانه آيت‌الله مرعشي نجفي، قم، سال نشر ۱۴۰۳ هـ . ق.)


2 – فضيل بن خديج نقل كرده است كه به حضرت گفته شد: مالك به آنچه در توافقنامه آمده راضي نيست و نظر به جنگ دارد. حضرت در جواب فرمود: او راضي مي‌شود وقتي كه من راضي شوم و رضايت دهم و من رضايت دادم و رجوع بعد از صلح و تبديل بعد از اقرار جايز نيست چرا كه رجوع بعد از صلح معصيت خداوند است و تعدي به آنچه در كتابش آمده. و اما اينكه مي‌گوئيد او اوامر مرا ترك كرده پس بدانيد كه او اينگونه نيست و من عيبي در او نمي‌بينم. اي كاش در ميان شما دو نفر و يا حتي يك نفر مانند او بود كه به دشمن مثل او مي‌نگريست… (همان، ص ۵۲۱.)


3 –  حضرت در جواب مردي كه در اعتراض به حضرت عرض كرد: ديروز ما را از حكميت نهي مي‌كردي و امروز ما را به آن امر مي‌كني، نفهميديم كدام يك از اين دو به هدايت نزديك‌تر است، فرمود: اين جزاي كسي است كه حزم و احتياط را از دست داده است!! آگاه باشيد كه به خدا قسم اگر آن زمان كه به شما امر كردم كه فريب نخورده و به حكميت تن در ندهيد، وادارتان كرده بودم به كاري كه ميل به آن نداشتيد ]جنگ با شاميان[ خداوند در آن خير و نيكي قرار مي‌داد ]پيروزي بر شاميان[ پس اگر استقامت مي‌كرديد شما را رهبري مي‌كردم و اگر كج مي‌شديد شما را راست مي‌كردم و اگر امتناع مي‌ورزيديد مجبورتان مي‌ساختم و هر آينه آن رويه ]وادار كردنتان بر استقامت[ استوارتر بود و ليكن به كمك كه؟ و با ياري خواستن از كه؟
من مي‌خواهم دردهايم را به وسيله شما مداوا كنم و حال آنكه شما خود دردمن هستيد. من مانند كسي هستم كه مي‌خواهد خار را با خاري از پا درآورد و حال آنكه مي‌داند ميل خار به خار است. (سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبه ۱۲۰.)

 


ب. لجاجت و پافشاري گروه ياغي بر قبول حكميت از طرف حضرت:
پافشاري گروه ياغي بر پذيرش حكميت از طرف حضرت، كه اكثريت سپاه ايشان را تشكيل مي‌دادند، به حدي بود كه ايشان با نهايت اكراه و ناخشنودي حاضر به قبول حكميت شدند. مطالعه متن ماجرا اين امر را به خوبي نشان مي‌دهد. هيچ كدام از نصيحت‌ها و دلسوزي‌ها و هشدارهاي اميرالمؤمنين و ياران فهيم او مثل مالك و ابن عباس در دل‌هاي اين قوم عنود و كج فهم كارگر نيافتاد و همچنان بر منطق غلط و فهم ساده لوحانه خود پاي فشردند چنانكه حضرت را تهديد به مرگ كردند. آنان حتي تعيين حكم را نيز از تحت اراده حضرت خارج ساختند، چنانكه آخر الامر حضرت وقتي كه لجاجت آنان را مشاهده كرد به اشعث فرمود هر كاري دلتان مي‌خواهد انجام دهيد. و اين نبود مگر آنكه بر دلهايشان قفل زده شده بود و سخن حق در آنها مؤثر نبود. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَي‏ قُلُوبِهِمْ وَعَلَي‏ سَمْعِهِمْ وَعَلَي‏ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌٔ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» (قرآن كريم، سوره بقره، آيه ۶ و ۷.)ج. در باب تحميل پذيرش حكم امام و تبعيت از او بر كساني كه با او بيعت كرده‌اند در صورت سرپيچي آنان از حكم امام و اينكه امام آيا حق تحميل حكم خود بر كساني كه حكم او را قبول نمي‌كنند را دارد يا خير؟ بايد گفت كه اصل اولي در اسلام، در موقعيت و شرايط عادي اختيار و تصميم امام است و خداوند اين مسأله را به او تفويض فرموده و مردم هم با قبول رهبري او، تن به فرمان وي سپرده‌اند. ولي تصميم امام با توجه به مصالح، شرايط و امكانات اخذ مي‌شود و در تزاحم مصلحت‌ها اهم را بر مهم ترجيح مي‌دهد. مسأله مورد بحث ما از اين قبيل است، چرا كه تركيب ياران امام و نفوذ منافقان در ميان آنان، به امام مجال ارايه جنگ نمي‌داد و اجبار گروه ياغي بر جهاد با شاميان موجب تمرّد و طغيان آنان مي‌شد كه اين شورش يقيناً منجر به شهادت رسيدن امام و ياران مخلص ولي اندك ايشان مي‌گشت كه در آن شرايط تاريخي به نفع جبهه باطل بود و بر خلاف مصالح اسلام و امت اسلامي مانند آنچه كه در جريان غصب خلافت و خانه‌نشيني ۲۵ ساله حضرت اتفاق افتاد.

 


د. اگر مصالح دين و امت اقتضاء كند و صاحبان حق ناچار از تحمل باطل باشند براي حفظ اصل دين بايد باطل را تحمل كنند. اين تحمل نه به خاطر ترس از كشته شدن و به خاطر تحت تاثير فضاي حاكم واقع شدن، است بلكه همانگونه كه گفته شد به خاطر حفظ اصل دين است. صبر ربع قرن اميرالمؤمنين در مقابل غصب خلافت نااهلان ناشي از همين اصل بود وگرنه نه علي فراري از مرگ بود و نه غاصبان را در خلافت حقي. بنابراين در مسأله حكميت نيز چون پاي مصالح امت و خطر از بين رفتن اصل دين در ميان بود، حضرت هم نظر خود را تحميل نكرد و هم تحميل باطل را تحمل كرد.

 


ايشان در بياناتي بر اين نكته تصريح مي‌كنند و نسبت به خوارج كه به حضرت مي‌گفتند چرا حكميت را قبول كردي؟ و حال كه آن را پذيرفتي بايد توبه كني والا با تو مي‌جنگيم، فرمود:
«
هنگامي كه شاميان با توطئه و نيزنگ قرآن بر سر نيزه كردند، آيا اين شما نبوديد كه مي‌گفتيد: اينان برادران و همكيشان مايند كه از ما پوزش مي‌خواهند و به كتاب خدا پناه آورده‌اند، تا در سايه‌اش بيارامند، پس بايد رأيشان را پذيرفت و زير فشارشان نگذاشت؟ اما من به شما گفتم كه اين جريان، جرياني دو چهره است كه نمود آشكارش ايمان و واقعيت پنهانش ستم و دشمني است، آغازش، مهرباني و پايانش، پشيماني است پس در موضع كنونيشان پاي بفشاريد و به خط خويش همچنان پايدار باشيد و ادامه جهاد را دندان به دندان بساييد و نسبت به بانگ ناهنجاري كه اگر پاسخ بيابد به گمراهي مي‌كشاند وگرنه خود خوار و ذليل مي‌شود، اعتناء ننمائيد و ديديم كه تجربه هم اين باور را تأييد كرد.

 


اما دريغ كه شما در برابر خشم و نگاه من به مخالفتم ايستاديد و به خواست دشمن تن داديد به خدا سوگند كه اگر آن روز ـ به رغم سماجت و اصرار شما ـ از پذيرش آن پيشنهاد سرباز مي‌زدم مسئول پيامدهايش نبودم و خداوند گناه آن را در پرونده من نمي‌افزود. اينك نيز كه به سبب مصالح امت آن را پذيرفته‌ام باز هم حقي را صاحبم و بايد مورد پيروي قرار گيرم چرا كه قرآن با من است و از روزي كه توفيق همدميش را يافته‌ام لحظه‌اي از آن جدا نشده‌ام. (سيد رضي، نهج‌البلاغه، خطبه ۱۲۱.)

 


خلاصه:
آنچه كه از مطالب گذشته روشن شد اين است كه قبول حكميت از طرف حضرت علي(ع) اولاً به خاطر تنهائي در رأي و نظر و ثانياً لجاجت و پافشاري گروه ياغي مبني بر قبول آن و ثالثاً به خاطر منافع اسلام و مسلمين،و رابعا به خاطر جلوگيري از كشته شدن خود و ياران و بني هاشم بود.
اما جواب سوال دوم مبني بر اينكه آيا حضرت با ملاحظه مصالح دين و امت چاره ديگري نيز داشتند يا خير؟ و به عبارتي ديگر آيا نبايد ايشان حكميت را نمي‌پذيرفتند، حتي اگر به حكميت جان خود و ياران وفادارش تمام مي‌شد؟ روشن شدن اين موضوع نيز نيازمند توجه به نكاتي مي‌باشد:
الف. اقدام به قتال و به خطر انداختن جان خويش جائي كه هيچ نفعي براي جبهه حق ندارد از نظر اسلام مردود است، خصوصاً جائي كه به خطر انداختن جان ضرري نيز براي جبهه حق به دنبال داشته باشد. آيهٔ «وَلاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَي التَّهْلُكَهِٔ» (قرآن كريم، سوره بقره، آيه ۱۹۵.) اشاره به همين مطلب دارد.
ب. طبق نظر عقل و شرع انسان هنگام مواجههٔ با دو امر مضرّي كه ناچار از انتخاب يكي از آن دو است بايد اقل الشرين و آنكه ضررش كمتر از ديگري است را برگزيند.

 


نتيجه‌گيري:
با توجه به نكاتي كه گفته شد و با توجه به اين واقعيت كه حضرت در مقابل يك دو راهي كه هر دو راه شر و مضر به حال امت اسلامي بود ولي شر يكي كمتر از ديگري بود، واقع گشت يعني: ۱.‌انتخاب قتال و كشته شدن خود و بني‌هاشم و ياران مخلص ولي اندك خويش؛ ۲. انتخاب حكميت. حضرت دومي را به خاطر ضرر كمترش به حال امت اسلامي، نسبت به گزينه اول، برگزيد؛ چرا كه جبران آن ممكن بود ولي جبران فقدان امام و بني‌هاشم و بزرگان شيعه در آن موقعيت حساس ممكن نبود و البته براي معاويه و اطرافيانش بسيار خوشايندتر بود كه حضرت گزينه اول را انتخاب مي‌كرد.

 

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *