١. جنگ موته

پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تصميم گرفت امنيت را در شمال جزيرة العرب گسترش دهد و مردم آن سامان را به اسلام فراخو کند و به سوى شام حرکت  کند. به همين دليل حارث بن عمير أزْدى را نزد حارث بن ابو شمر غَسّانى فرستاد که شَرَحْبيل بن عمرو غَسّانى با وى درگير شد و او را کشت.

در همين برهه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) گروهى از مسلمانان را براى تبليغ اسلام اعزام کرد، ولى اهالى منطقه « ذات اطلاح » (ناحيه اى از شام) با حمله به اين  گروه آنان را به قتل رساندند. با رسيدن خبر کشته شدن آن ها به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، حضرت از اين رخداد فوق العاده متأثّر شد و مسلمانان را جهت حرکت به آن سامان فرا خواند و سپاهى مرکب از سه هزار رزمنده مهيانمود و زيد بن حارثه، جعفر بن ابوطالب و عبد الله بن رواحه را به فرماندهى اين سپاه گمارد که در نبودن هر يك، ديگرى جاى وى را بگيرد و در جمع آنان به ايراد سخن پرداخت و فرمود:

با نام خدا نبرد کنیدآنان را به اسلام دعوت نماييداگر اين کار را انجام دادند، از آن ها بپذيريد از کشتن آن ها صرف نظر کنیدو اگر پذيراى اسلام نشدند دشمنان خدا و دشمنان خود را، که در شام به سر مى برند، از دم تيغ بگذرانيد، در آن سامان به جمعى راهب بر مى خوريد که در صومعه ها از مردم کناره گرفته اند، متعرض آنان نشويد. کسانى نيز هستند که به شيطان سر سپرده اند، سر از تن آنان برگيريد. زنان و کودکان شير خوار و پيران سالخورده را به قتل نرسانيد،هيچ نخل و درختى را نبريد و خانه اى را ويران نسازيد.[1]

سپس رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تا ثُنية الوداع آنان را بدرقه کرد. هنگامى که سپاه مسلمانان به منطقه « مشارق » رسيد ناگهان با انبوه سپاه روم و ساز و برگ آنان، که بالغ بر دويست هزار تن بودند، رو به رو شدند. از اين رو، مسلمانان به سمت موته تغيير مسير دادند و به نبرد با دشمن مصمّم گشتند; ولى به علل و اسباب متعددى، آثار شكست در سپاه مسلمانان پديدار شد و هر سه فرمانده به شهادت رسيدند.

از جمله عوامل شكست آنان نا آشنايى با منطقه و دورى از مرکز پشتيبانى بود و از سويى، نبرد آنان جنبه تهاجمى داشت; ولى جنگ روميان با آن تعداد انبوه، صرفاً دفاعى بود، افزون براين که در مهارت جنگى نيز با يكديگر تفاوت داشتند. سپاهيان روم از قدرتى سازمان يافته برخوردار بودند و در جنگ هاى سخت شرکت کرده بودند ولى شمار سپاه نوپاى مسلمانان کم و مهارت آن ها  اندك بود.[2]

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از کشته شدن جعفر بن ابوطالب سخت متأثر گشت و به شدّت بر او گريست و در خانه جعفر حضور يافت و به افراد خانواده او تسليت گفت و فرزندانش را مورد تفقّد و دلجويى قرار داد و با آنان احساس همدردى نمود چنان که غم از دست دادن زيد بن حارثه نيز آن بزرگوار را بسيار  اندوهگين ساخت.[3]

٢. فتح مكّه[4]

پس از جنگ موته نيروهاى دشمن در منطقه از خود واکنش هاى گوناگونى نشان دادند. روميان از عقب نشينى مسلمانان و عدم توان آن ها براى ورود به شام شادمان گشتند.

شادى و سرور، قريش را فرا گرفت و آن ها را نسبت به مسلمانان گستاخ نمود و کوشيد با ايجاد نا امنى، صلح حديبيه را نقض کنند. از اين رو، قبيله بكر را بر ضدّ بنى خزاعه تحريك کرد. قابل ذکراست که در پى انعقاد پيمان صلح حديبيه، قبيله بكر با قريش و قبيله خزاعه با رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)هم پيمان شده بودند. بدين ترتيب، قريش آن ها را مسلح ساخت و قبيله بكر، ناجوانمردانه بر قبيله خزاعه، که در شهر خود و در آرامش به سر مى بردند و برخى در حالت عبادت بودند، حمله آوردند و تعدادى از آن ها را کشتند. آنان براى يارى خواهى، نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شكايت بردند و عمرو بن سالم، در حالى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد نشسته بود در برابر آن حضرت ايستاد و اشعارى سرود و در آن ها پيمان شكنى قريش را به عرض رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)رساند. پيامبراکرم ازاين حادثه سخت متأثر شد و فرمود:

«. اى عمرو! تو را يارى خواهيم کرد »

قريش با پى بردن به برخورد ناشايست خود از ناحيه مسلمانان به بيم و هراس افتاد و تصميم گرفت با اعزام ابو سفيان به مدينه قرارداد صلح را تجديد  کند و تمديدِ مدّتِ آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خواستار شود. ولى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به درخواست ابوسفيان اعتنايى نكرد و از او پرسيد: ابوسفيان اتفاقى افتاده؟

ابوسفيان عرضه داشت : هرگز!

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ وى فرمود: پس ما نسبت به قرارداد صلح و مدت آن پايبنديم. امّا ابوسفيان آرامش خاطر نيافت و قانع نشد، بلكه او مى خواست با حصول اطمينان، امان نامه اى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)دريافت  کند. از اين رو، کوشيد کسانى را که سخن آن ها نزد رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)خريدار داشت، به ميانجيگرى برانگيزد، ولى همگى درخواست او را ردّ کردند و به او بى اعتنايى نشان دادند. ابوسفيان چاره اى جز اين نيافت که با ناکامى به مكّه باز گردد.

با اين تغيير شرايط، نيروهاى شرك در تنگناى سختى قرار گرفته بودند; به همين دليل، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با سپاهى روز افزون که در ايمانشان پا برجاتر مى شدند آهنگ فتح مكّه نمود و قريش در  اندیشه  درخواست أمان نامه و حفظ جان و مال خود بود. بدين ترتيب، براى نقض قرارداد، فرصت مناسبى به وجود آمده بود. آزادى مكّه آخرين مرحله حاکميتِ اسلام بر تمام جزيرة العرب به شمار مى آمد.

آن حضرت اعلان بسيج عمومى داد و مسلمانان از هر گروه و دسته اى به نداى وى پاسخ مثبت دادند و سپاهى نزديك به ده هزار تن تدارك ديده شد. پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) کوشيد تا تصميم و هدف خود را جز از ياران خاص خويش، پوشيده نگاه دارد و به پيشگاه خداوند دعا کرد و عرضه داشت:

خدايا! خبر حرکت ما را از چشم جاسوسان و خبر چينان قريش پوشيده دار تا در ديارشان بر آن ها شبيخون زنيم.[5]

به نظر مى رسد نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با استفاده از اصل غافلگيرى، علاقه داشت بى آن که قطره خونى ريخته شود به سرعت پيروزى همه جانبه اى به دست آيد، ولى اين خبر به فردى رسيد که تحت تأثير عواطف و احساس خويش قرار گرفته بود و او ماجرا را طى نامه اى به قريش نوشت و توسط زنى نزد آنان فرستاد. وحى الهى نازل شد و پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را در جريان امر قرار داد، پيامبر به على(عليه السلام) و زبير فرمان داد خود را به سرعت به آن زن رسانده و نامه را از او بستانند. على بن ابى طالب(عليه السلام) با ايمان بسيارى که نسبت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)داشت، نامه را از آن زن گرفت.[6]

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با دريافت نامه، مسلمانان را در مسجد گرد آورد تا از سويى عزم و اراده آنان را تقويت  کند و از خيانت کارى بر حذر دارد و از سوى ديگر اهميّت فرو نشاندن عواطف و احساسات را در راه رضاى خدا، برايشان تشريح نمايد. مسلمانان، حاطب بن ابى بلتعه فرستنده نامه را که سوگند به خدا خورده بود قصد خيانت نداشته، به اين سو و آن سو مى کشاندند و عمربن خطاب خشمگينانه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)اجازه خواست تا وى را بكشد، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود:

اى عمر! تو از کجا مى دانى؟ شايد خداوند بر اهل بدر توجهى نموده و بدانان فرموده باشد هر چه مى خواهيد انجام دهيد من شما را بخشيده ام.[7]

حرکت سپاه اسلام به سمت مكّه

سپاه اسلام در دهم ماه رمضان سال هشتم هجرى به سمت مكّه مكرّمه حرکت نمود. هنگامى که به منطقه « کديد » رسيدند، حضرت آب خواست و در برابر ديدگان مسلمانان افطار نمود و به آن ها نيز فرمان افطار داد; ولى برخى از آنان با نا فرمانى از دستور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و رهبر خويش، افطار نكردند. نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از نافرمانی این افراد به خشم آمد و فرمود: « اولئك العُصاة »؛  آنان افرادى نافرمان اند. آن  گاه دستور داد افطار نمايند.[8]

زمانى که پيامبر به مرّالظهران رسيد به مسلمانان فرمان داد در صحرا پرا کنده شوند و هر يك آتشى برافروزند و با اين کار، شب تاريك را روشن ساخت و مسلمانان بسان لشكرى انبوه که تمام قدرت قريش در برابرش به نابودى کشيده مى شد، جلوه گر شد.

اين منظره عباس بن عبدالمطلب، آخرين مهاجرى را که در منطقه جحفه به کاروان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) پيوست نگران و پريشان خاطر ساخت و در جستجوى وسيله اى براى آگاهى قريش از ماجرا برآمد تا پيش از ورود سپاه اسلام، تسليم شوند.

ابن عباس در مسير راه ناگهان صداى ابوسفيان را شنيد که با شگفتى از حضور اين نيروى ستُرگ در آستانه شهر مكّه با « بديل بن ورقاء » گفت و گو مى کرد. وقتى ابن عباس، ابو سفيان را در جريان قرار داد که نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)سپاه خود را براى فتح مكّه گسيل داشته، از بيم و هراس بدن ابوسفيان به لرزه افتاد و چاره اى جز اين نديد که به اتفاق ابن عباس حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شرفياب شود و از آن حضرت امان بخواهد.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، که سرچشمه عفو و بخشش و برخوردار از فضايل بلند اخلاقى بود، کجا مى توانست امان خواهى عمويش را که به ابو سفيان پناه داده بود پذيرا نشود از اين رو فرمود: «ما او را امان داديم، مى توانى بروى و فردا صبح او را نزدم آورى »

تسليم شدن ابوسفيان

وقتى ابوسفيان نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شرف حضور يافت، حضرت به او فرمود: «واى بر تو ابو سفيان! آيا وقت آن فرا نرسيده که بدانى معبودى جز خدا وجود ندارد » ابو سفيان عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، راستى که چقدر بردبار و بزرگوارى و پيوند خويشى را پاس مى دارى! به خدا سوگند! من با خود مى پنداشتم اگر معبودى غير از خدا وجود داشت، تاکنون به دادِ من رسيده بود.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود «ابو سفيان! واى بر تو! آيا وقت آن نرسيده که بدانى من فرستاده خدايم؟»

ابوسفيان سخن قبلى خود را تكرار کرد و اظهار داشت: به خدا سوگند! هنوز در دلم اندکى شك و ترديد در اين باره وجود دارد.[9]

عباس، براى اين که ابوسفيان را براى اسلام آوردن تحت فشار قرار دهد، موقعيت را مناسب دانست لذا به او گفت: واى بر تو! قبل از اين که کشته شوى، اسلام بياور و گواهى بده که معبودى جز خدا نيست و محمد فرستاده اوست و ابو سفيان از بيم کشته شدن، شهادت به وحدانيت و رسالت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را بر زبان جارى ساخت و بدين سان در شمار مسلمانان درآمد.

پس از تسليم شدن ابوسفيان، بقيه سران شرك نيز تسليم شدند ولى پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى وارد ساختن فشار کامل بر قريش و تسليم شدن بدون خونريزى آنان به عباس فرمود: اى عباس! وى را در تنگه اين درّه روى دماغه کوه نگه دار تا لشكريان خدا بر او عبور کنند و وى آن ها را ببيند».

پيامبراکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در جهت گسترش امنيّت و آرامش و اعتماد مردم به شفقت و دلسوزى رهبر اسلام و براى فرو نشاندن غرور ابوسفيان، که از خود سرسختى نشان ندهد، فرمود: «هر کس به خانه ابوسفيان پناهنده شود و در خانه خود بماند و وارد مسجد الحرام شود، و سلاح را  بر زمين بگذارد، در أمان است».

سپاهيان اسلام از تنگه عبور کردند و عباس گردان هاى در حال عبور را به ابوسفيان معرّفى مى کرد. وجود ابوسفيان را ترس و وحشت فرا گرفته بود لذا رو به عباس کرد و گفت: اى ابوالفضل! (کنيه عباس) سلطنت برادرزاده ات خيلى بالا گرفته.

عباس در پاسخ وى گفت: ابو سفيان! اين نبوّت است [نه سلطنت] ابوسفيان با ترديد گفت: آرى; همين گونه است و سپس به سمت مكّه راه افتاد تا مردم آن سامان را از رويارويى با سپاه اسلام برحذر دارد و امانى را که رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)به آن ها داده بود اعلان نمايد.[10]

ورود به مكّه

رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) جهت تعيين مسير ورود نيروها به مكّه، دستورات حكيمانه خويش را صادر فرمود و تأکيد کرد سپاهيان با مردم درگير نشوند مگر جايى که به آنان تعرّضى صورت گيرد، ولى ريختن خون عدّه اى از مشرکان را در هر حالى، حتى اگر به پرده کعبه چنگ زده باشند، روا اعلام کرد زيرا اين افراد جنايات بزرگى در حق اسلام و پيامبر مرتكب شده و سخت دشمنى ورزيده بود.

با نمايان شدن خانه هاى مكّه، اشك در چشمان مبارك رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)حلقه زد. نيروهاى پيروزمند اسلام از چهار سمتِ مكّه وارد شهر شدند. ورود آنان جلوه اى از سربلندى و پيروزى برسرتا سر شهر پوشانده بود. رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به پاسِ لطف و عنايت و نعمتى که خدا بدو ارزانى داشته بود و به شكرانه اين که پس از تحمل رنج و دشوارى در مسير اعتلا و بلند آوازه کردن کلمه حق، سرزمين اُم القرى زير فرمان رسالت و دولت آن بزرگوار درآمده بود، در حالى که در برابر عظمت خدا سر تعظيم فرود آورده بود وارد مكّه شد.

به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)پيشنهادهاى فراوانى شد که در منازل مردم مكّه، حضور يابد ولى آن حضرت نزول اجلال در خانه کسی را پذيرا نشد. پس از استراحتى کوتاه غسل انجام داد و بر مرکب خويش سوار شد و تكبير گفت و مسلمانان نيز با وى نداى تكبير سر دادند. صداى تكبير آنان در کوه و درّه ها  که برخى سران شرك از بيم اسلام و پيروزى آن  بدان جا گريخته بودند، طنين افكند. حضرت در حال طواف به هر يك از بت هاى موجود اطراف کعبه که اشاره مى کرد و مى فرمود: (قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً) و بت ها به رو، بر زمين سقوط مى کردند.

آن گاه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) فرمان داد تا بنشيند و حضرت براى شكستن بت هاى کعبه بر دوش او بالا رود ولى على(عليه السلام) قادرنبود سنگينى بار نبوت وجود مقدس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را بر دوش خويش کشد. از اين رو، على(عليه السلام)بر دوش پسر عمويش پيامبر بالا رفت و به شكستن بت ها پرداخت. سپس نبى مكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)کليدهاى کعبه را خواست و درِ آن را گشود و وارد کعبه شد و تصاويرى را که در آن وجود داشت محو نمود و آن گاه بر درِ کعبه ايستاد و انبوه جمعيت را با ايراد خطبه فتح بزرگ مخاطب ساخت و فرمود:

معبودى جز خداى يكتا نيست و شريكى ندارد، وعده خويش را تحقق بخشيد، بنده خود را يارى کرد و احزاب ر ابه تنهايى نابود ساخت، بدانيد! هر امتياز يا خون يا مال مورد ادعا، زير اين دو گامِ من است، مگر پرده دارى خانه کعبه و آب دادن حاجيان. اى قريشيان! خداوند نخوت و تكبّر زمان جاهليت و فخر و مباهات به پدران را از ميان بُرد، همه مردم از آدمند و آدم از خاك آفريده شده است[11]

و سپس اين آيه شريف را تلاوت فرمود:

(يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکم مِن ذَکر وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ اکرمكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ).[12]

مردم! ما شما را از دو جنس نر و ماده آفريديم و دسته دسته قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد گرامى ترين شما نزد خدا، پرهيزکارترين شماست، به راستى که خدا دانا و آگاه است.

و آن گاه فرمود: اى قريشيان! به عقيده شما من چگونه با شما رفتار خواهم کرد در پاسخ عرضه داشتند: تو، برادرى بزرگوار و برادرزاده اى نيك خصال هستى حضرت فرمود:

« اذهبوا فأنتم الطلقاء »[13]

شما آزاديد مى توانيد برويد.

سپس بلال براى اعلان اذان نماز ظهر بر بام کعبه بالا رفت و مسلمانان نخستين نماز را پس از اين فتح به امامت نبى اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در مسجد الحرام به جاى آوردند.

بُهت و حيرتى آميخته با ترس و وحشت، مشرکان را فرا گرفت. هنگامى که انصار، رفتار رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را با مردم مكّه ملاحظه کردند، از اين بيمناك شدند که مبادا رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اتفاق آنان به مدينه باز نگردد و در اين زمينه پرسش هايى در ذهنشان خطور کرد. پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)که در حال مناجات با خدا بود از سخنانى که ميان انصار رد و بدل مى شد آگاه شد، از اين رومتوجه آنان شد و فرمود:

«.پناه به خدا مى برم که چنان باشد من در کنار شما زندگى مى کنم و در کنارتان مى ميرم »

حضرت با اين سخن اعلان داشت که مدينه، پايتخت اسلام باقى خواهد ماند. پس از آن، مردم جهت بيعت با پيامبر نزد حضرت شتافتند و مردان با او بيعت نمودند و عده اى از مسلمانان براى شفاعتِ کسانى که خونشان مباح دانسته شده بود، نزد حضرت واسطه شدند و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)آنان را بخشيد.

سپس زنان براى بيعت، نزد حضرت حضور يافتند و دست خود را به عنوان بيعت در ظرف آبى که پيامبر دست مبارکش را در آن نهاده بود، گذاشتند،[به گفته قرآن] با اين شرط که شريكى براى خدا قرار ندهند و دزدى نكنند و عمل منافى عفت مرتكب نشوند و فرزندان خود را به قتل نرسانند و به يكديگر تهمت و افترا نبندند و در کارهاى خدا پسندانه با تو مخالفت نورزند.[14]

وقتى پيامبر شنيد فردى از قبيله خزاعه  هم پيمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به يكى از مشرکان حمله کرده و او را به قتل رسانده است با اظهار خشم از اين حادثه به پا خاست وفرمود: مردم! خداوند از آن روز که آسمان ها و زمين را آفريد مكّه را در سرزمينى مورد احترام قرار داد و تا روز قيامت نيز چنين خواهد بود، هر فردى که به خدا و روز جزا ايمان داشته باشد، حق ندارد در اين سرزمين خونى به زمين بريزد و يا درختى را از زمين بر کنداى خزاعيان ! اگر کسی به شما گفت چرا رسول خدا در اين سرزمين به جنگ و نبرد پرداخته است، در پاسخ  او بگوييد: خداوند نبرد در اين سرزمين را تنها براى فرستاده اش روا داشت و براى شما جايز ندانست.[15]

قريش از رفتار محبت آميز رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و عطوفت و مهربانى و عفو و بخشش و ارج و احترامى که آن حضرت در مورد مكه وساکنان آن داشت به عظمت ياد کردند و دل هاى آنان به حضرت متمايل گشت و با آرامش و اطمينان، به اسلام رو آوردند.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى از بين بردن ساير بت ها و مكان هاى بت پرستى، سريه هايى به اطراف و اکناف مكّه فرستاد در اين زمان بود که خالد بن وليد[16] با کشتن عدّه اى از قبيله بنى جُذيمه که اسلام آورده بودند، به بهانه خونخواهى عموى خود اشتباه بزرگى مرتكب شد. زمانى که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)از اين ماجرا آگاه شد به على(عليه السلام) فرمان داد اموالى را بگيرد و بدان سامان برود و ديه کشته شدگان را بپردازد; سپس رو به قبله ايستاد و دست هاى مبارك خود را بالا برد و عرضه داشت:

« اللّهم إنى ابرأ اليك مّما صنع خالد بن الوليد »

خدايا! از عملى که خالد بن وليد انجام داد به درگاهت بيزارى مى جويم» و با اين کار دل بنى جذيمه آرامش يافت.[17]

 ٣ . غزوه حنين و محاصره طائف[18]

نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پانزده روز در مكّه به سر برد و پس از گذشت برهه اى طولانى از شرك و بت پرستى، دورانى نوين از توحيد و يكتا پرستى را در اين شهر آغاز نمود. مسلمانان غرق در شادى و سرور بودند و امنيّت و آرامش بر اُم القرى حاکميّت يافت. به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر رسيد که قبيله هوازن و ثقيف مهياى نبرد با اسلام شده اند با اين پندار که خواهند توانست کارى را که ديگر نيروهاى شرك و نفاق قادر بر انجام آن نشده  کند، عملى سازند و اسلام را به نابودى بكشانند. رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)تصميم گرفت براى رويارويى با آنان از شهر خارج شود ولى با شيوه اى که حضرت در هر فتح و پيروزى داشت، قبل از خروج خود به تحكيم پايه و ارکان اداره شهر مكّه پرداخت « معاذ بن جبل » را براى آموزش قرآن و احكام اسلام و « عتاب بن اُسيد » را براى نماز گزاردن و اداره امور مردم، بر شهر مكّه گمارد.

آن حضرت با دوازده هزار رزمنده که مسلمانان تا آن روز نظير آن را سراغ نداشتند از مكّه خارج گرديد و همين فزونى نيرو، سبب غرور و غفلت مسلمانان گرديد تا آن جا که ابو بكر گفت: اگر، امروز با قبيله شيبان نيز رويارو شويم، از حيث نفرات، شكست نخواهيم خورد.[19]

قبيله هاى « هوازن » و « ثقيف » با يكديگر هم پيمان شده و با تمام تجهيزات به اتفاق زنان و کودکان خويش از طائف بيرون آمده و براى زمينگير کردن مسلمانان موضع گرفتند. با رسيدن پيشقراولان سپاه مسلمانان به آن منطقه، دشمن موفق شد آنان را مجبور به فرار سازد به گونه اى که ساير نيروهاى مسلمانان نيز از بيم پا به فرا گذاشتند و تنها نُه تن از بنى هاشم که دهمين نفر را (اَيمن) پسر اُم اَيمن تشكيل مى داد در آنار رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)ثابت قدم ماندند و منافقان غرق در شادى و سرور شدند و ابوسفيان مسلمانان را به باد تمسخر و شماتت گرفت و گفت : مسلمانان تا کنار دريا عقب خواهند نشست و ديگرى گفت: آگاه باشيد! که امروز سحر و جادو باطل شد. و فرد ديگرى تصميم گرفت در آن اوضاع آشفته، وجود مقدس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را به قتل برساند.[20]

پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به عمويش عباس دستور داد بر صخره اى بالا رود و نيروهاى شكست خورده مهاجر و انصار را که از صحنه گريخته بودند فرابخواند. ابن عباس با صداى بلند اعلان داشت:اى اصحاب سوره بقره، اى کسانى که زير درخت رضوان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)بيعت کرديد، پيامبر خدا مى فرمايد:به سوى من آييد، به کجا مى گريزيد؟ پيامبر اين جا حضور دارد!

پس از غفلت و شكست، گويى آگاهى واحساسى بين مسلمانان راه يافت و دوباره باز گشتند تا در دفاع از اسلام و پيامبر، به عهد و پيمان خويش وفا نمايندرسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با مشاهده شور و هيجان آنان، فرمود:

اکنون جنگ به شدت درگرفته من پيامبرم و هيچ گاه دروغ نمى گويم، من فرزند عبدالمطلبم.

و خداوند آرامش خود را بر دل هاى مسلمانان نازل فرمود و با پيروزى و ظفر، آنان را مورد حمايت قرار داد. بدين سان، سپاهيان کفر شكست خوردند و با به جاى نهادن شش هزار اسير و غنيمت هاى فوق العاده زياد پا به فرار گذاشتند.[21] پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)دستور داد از غنايم نگهدارى و از اسيران مراقبت شود و سپس دشمن مهاجم را تا منطقه اوطاس و نخله و طائف تعقيب کردند.

وقتى اُم سليم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) درخواست کرد آن دسته از کسانى را که از صحنه جنگ گريخته و حضرت را تنها گذاشته اند به قتل برساند، آن بزرگوار به جهت خوى والا و بخشش فراوان و رحمت گسترده اى که داشت، در پاسخ او فرمود: «اُم سليم خداوند مسلمانان را يارى کرد، عافيت الهى گسترده تر است».

در جاى ديگر که رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) اطلاع يافت برخى مسلمانان به جهت خشمى که از فرزندان مشرکان به دل داشته اند آنان را به قتل رسانده اند، به خشم آمد و فرمود:

چه شده افرادى در جنگ، کارشان به جايى رسيده که کودکان را به قتل مى رسانند، آگاه باشيد ما

فرزندان را نمى کشيم.

اُسيد بن حُضير عرضه داشت: مگر آنان فرزندان مشرکان نيستند؟ حضرت فرمود:

«أوليس خيارکم اولاد المشرکين، کل نسمة تولد على الفطرة حتى يعرب عنها لسانها وأبواها يهوّدانها او ينصّرانها;[22]

آيا نخبگان امروزه شما مشرك زاده نيستند، هر انسانى بر سرشت پاك متولد مى شود تا زبانش از واقعش خبر دهد اين پدران و مادرانند که، فرزندان خود را يهودى يا نصرانى تربيت مى کنند.

سپاه اسلام دشمن را تا طائف تعقيب کرد و بيش از بيست روز در محاصره قرار داد. دوطرف ديوارها و باغ ها را پناه قرار داده و به يكديگر تيراندازى مى کردند، سپس رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به عللى چند، از حمله به طائف منصرف شد.

وقتى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به جَعّرانه (محل گردآورى اسيران و غنايم) رسيد، جمعى از قبيله هوازن به پا خاستند و از حضرت تقاضاى عفو و بخشش نمودند و عرضه داشتند: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در جمع اين اسيران عمه ها و خاله هاى شماوجود دارند که در کودکى از شما پرستارى مى کردند  با اين يادآورى که پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)دوران شير خوارگى خود را ميان قببيله سعد تيره اى از هوازن سپرى نمود  اگر ما با حارث بن ابى شمر و يا نعمان بن منذر نان و نمك خورده بوديم و براى آن دو، ماجرايى نظير ماجراى شما پيش مى آمد، از آن ها انتظار لطف و محبت داشتيم در صورتى که شما از همه برتريد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)آنان را بين انتخاب اسيران و اموالشان مخيّر ساخت و آن ها اسيران را انتخاب کردند. سپس فرمود:

«سهم من و فرزندان عبد المطلب از آنِ شماست »و مسلمانان نيز از رهبر خود پيروى کردند و  سهميه خود را بدانان بخشيدند».[23]

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با توجه به شناخت کاملى که از سرشت انسان ها داشت و تلاشى که براى هدايت مردم و فرونشاندن آتش جنگ داشت، عفو و بخشش را به عنوان تدبيرى صحيح و راهكارى استوار برگزيد و حتى بر « مالك بن عوف » آتش افروز اين جنگ، منّت نهاد و فرمود: به مالك اطلاع دهيد اگر اسلام آوَرَد و نزد من آيد، خانواده و اموالش را به او باز گردانده و صد شتر به او مى بخشم  و مالك به سرعت اسلام آورد.[24]

تقسيم غنايم

مسلمانان، با زير فشار قرار دادن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)و با اصرار زياد خواستار تقسيم غنايم شدند به گونه اى که او را به کنار درختى کشاندند و رداى مبارکش را برگرفتند. حضرت فرمود: ردايم را پس بدهيد به خدا سوگند! اگر به تعداد درختان تهامه شتر[گاو و گوسفندو… ] در اختيار داشته باشيد، آن[غنيمت ] را ميان شما تقسيم مى کنم، و آن گاه پى خواهيد بُرد که من بخيل و ترسو و دروغگو نيستم.

سپس به پا خاست و مقدارى از پشم کوهان شترى برگرفت و آن را ميان دو انگشت خود قرار داد و بالا بُرد و فرمود:

« ايها الناس والله ما لى فى فيئكم ولا هذه الوبرة الاّ الخمس، والخمس مردود عليكم »

مردم! به خدا سوگند! من از غنايم شما حتى از اين پشم شتر جز خمس حقى ندارم و خمس را نيز به شما باز خواهم گرداند.

و آن گاه دستور داد تمام غنايم، در يك جا جمع گردد تا به گونه اى عادلانه تقسيم گردد. پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تقسيم غنايم را با دادن سهميه «مؤلفة قلوبهم» کسانى که محبتشان جلب شود) چون ابوسفيان، پسرش معاويه، حكيم بن حزام حارث بن حارث، سهيل بن عمرو، حويطب بن عبد العُزّى و صفوان بن اميّه و ديگران که تا گذشته اى نه چندان دور از سران کفر و شرك به شمار آمده و با وى سر جنگ و ستيز داشتند، آغاز نمود و پس از آن حق خود از خمس را نيز ميان آنان قسمت کرد. اين عملكرد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) حقد و کينه برخى از مسلمانانى را که از مصالح اسلام و اهداف نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بى اطلاع بودند، برانگيخت تا آن جا که يكى از آنان با اعتراض به رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)اظهار داشت: شما عادلانه عمل نكردى. حضرت فرمود:

واى بر تو! اگر من عدالت به خرج ندهم پس چه کسی به عدالت رفتار مى  کند.

عمر بن خطاب خواست شخص اعتراض کننده را به قتل برساند، ولى پيامبر اجازه اين کار را به او نداد و فرمود «او را به خود واگذار، زيرا او در آينده از پيروانى برخوردار خواهد شد و چندان در دين تعمّق مى کنند که مانند رها شدن تير از چله کمان، از دين و آيين خويش بيرون خواهند رفت».[25]

اعتراض انصار

سعد بن عُباده به مصلحت ديد رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را در جريان مطالبى که ميان انصار رد و بدل مى شد قرار دهد، زيرا آنان با خود مى گفتند: رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) با ديدن قوم خود، انصار را به فراموشى سپرده است. به همين دليل سعد، انصار را گرد آورد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در جمع آنان حضور يافت و پس از حمد و ثناى پروردگار با آن ها چنين سخن گفت:

اى جماعت انصار! اين چه سخنى بوده که از شما برايم نقل شده و چرانگرانيد؟!آيا شما درگمراهى به سر نمى برديد که خداوند به وسيله من شما را هدايت بخشيد، فقير بوديد، بى نيازتان ساخت و با يكديگر دشمن بوديد، شما را با هم مهربان ساخت؟ عرض کردند: آرى! خدا و رسولش برترند، سپس فرمود: آيا به من پاسخ نمى دهيد؟

عرض کردند: اى رسول خدا! چه پاسخى بدهيم؟ فرمود:

به خدا سوگند! اگر شما اين گونه سخن بگوييد سخنى صحيح بر زبان آورده ايد; شما حق داريد به من بگوييد: زمانى که همه تو را تكذيب کردند، ما شما را تصديق نموديم، تو را يارى نكردند، يارى ات کرديم، تو را بيرون راندند، ما پناهت داديم، تهى دست بودى، تو را کمك کرديم

اى جماعت انصار! شما تنها در مورد مقدارى از مال دنيوى که من به برخى افراد دادم تا به اسلام گرايش يابند و شما را به اسلام خود واگذارم، نگران شديد؟ آيا راضى نيستيد آنان با خود گوسفند و شتر ببرند ولى شما پيامبر را با خود به سرزمينتان باز گردانيد؟ به خدايى که جانم در دست اوست! اگر هجرت در کار نبود من نيز فردى از انصار به شمار مى آمدم و اگر همه مردم به راهى بروند وانصار در راهى ديگر گام بردارند، من مسير انصار را انتخاب خواهم کرد.[26]

اين کلمات، احساس و عواطف انصار را برانگيخت و دريافتند که در تصوّر خود نسبت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دچار اشتباه شده اند از اين رو، همه گريه آنان عرضه داشتند: اى رسول خدا! ما به همان سهم خويش راضى هستيم.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در ماه ذى قعده به اتفاق همراهانِ خود از جعرانه رهسپار مكّه گرديد وپس از انجام عمره از احرام خارج شد و با گماردن عتاب بن اُسيد و معاذ بن .جبل بر مكّه، به اتفاق مهاجران و انصار، متوجه مدينه شد.[27]

٤ . غزوه تبوك[28]

دولت اسلامى به نظامى تبديل شد که همه قدرت ها از آن حساب مى بردند و مسلمانان بايد به حراست از مرز و بوم و سرزمين اين نظام مى پرداختند تا رسالت اسلامى به سراسر گيتى راه يابد. رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمانان را از سراسر نقاط سرزمين دولت اسلامى جهت آمادگى براى جنگ با روم فرا خواند، زيرا اخبار و اطلاعات رسيده تأکيد داشت که روميان خود را  براى حمله به جزيرة العرب و ساقط کردن دولت و از بين بردن دين اسلام، مهيا ساخته  کند. اتفاقاً آن سال با خشكسالى و کمبود محصولات و تابستانى گرم، مصادف شد که خود، بر دشوارى خروج از شهر و رويارويى با دشمنِ نيرومند و کار آزموده، که از ساز و برگ و نيروى فراوانى برخوردار بود، مى افزود. افراد سست عنصر و بى روحيه، از رفتن به جنگ خوددارى کردند و يك بار ديگر نفاق چهره خود را آشكار ساخت تا در تصميم و اراده مردم خلل ايجاد  کند و دست از يارى دين خدا بر دارند. برخى در اثر وابستگى شديد به دنيا، دسته اى ديگر به بهانه شدت گرما، از پيوستن به سپاه، خوددارى کردند و گروهى به جهت عدم توانايى و قدرت و اندك بودن امكانات موجودِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)براى همراه بردن آنان، از رفتن باز ماندند، با اين که مؤمنانِ راستين، اموال و دارايى خود را براى جهاد در راه خدا هزينه کرده بودند.

به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر رسيد منافقان در خانه يكى از يهوديان گرد آمده و مردم را از تصميم خود منصرف مى کنند و آنان را از جنگ مى ترسانند. حضرت به شدت با آنان برخورد کرد و به عده اى مأموريت داد تا خانه اى را که منافقان در آن دست به توطئه مى زدند بر سرشان خراب کنند تابراى ديگران درس عبرت شود.

خداوند با فرو فرستادن آياتى، از نقشه هاى منافقان پرده برداشت و خوددارى کنندگان از جنگ را نكوهش کرد و افراد ضعيف را معذور دانست. تعداد سپاهيان اسلام  حد اقل  به سى هزار رزمنده بالغ گرديد. پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) با کاردانى و حُسن تدبير و يقين بالايى که از على بن ابى طالب(عليه السلام)سراغ داشت وى را جانشين خود در مدينه قرار داد، زيرا از اعمال تخريب گرانه منافقان در مدينه، بيمناك بود. از اين رو، به على(عليه السلام)فرمود:

« يا على إن المدينة لا تصلح الاّ بى او بك »;[29]

اى على! اداره امور مدينه تنها به دست من يا تو سامان مى يابد

بيان جايگاه على(عليه السلام) نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

منافقان و بيمار دلان در مورد حضور على بن ابى طالب(عليه السلام) در مدينه، دست به شايعه پراکنى زدند و گفتند: چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از على افسرده خاطر و به او بى اعتنا شده، وى را با خود نبرده است. اينان به اميد اين که فضاى مدينه برايشان باز بماند، دست به اين تحريكات زدند.به همين سبب، على(عليه السلام) در نزديكى مدينه خود را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) رساند و عرضه داشت «اى پيامبر خدا! منافقان مدعى اند که حضور مرا ناگوار دانسته نخواسته اى مرا با خود همراه ببرى و بدين ترتيب به من بى اعتنايى کرده اى

حضرت فرمود:

«کذبوا! ولكننى خلّفتك لما ترکتُ ورائى فاخلفنى فى اَهلى وأهلك، أفلا ترضى يا على أن تكون مِنّى بمنزلة هارون من موسى اِلاّ أنّه لا نبىّ بعدى؟»[30]

آنان دروغ گفته  کند، من تو را براى رسيدگى به کارهايى که به جاى نهادم، جانشين خود ساختم، اکنون به مدينه باز گرد و در خانواده من و خانواده خود، جانشينم باش مگر خشنود نيستى که نسبت تو به من نسبت هارون به موسى باشد، با اين تفاوت که پس از من پيامبرى نخواهد آمد؟

سپاه « عُسرت » ( سختى)

سپاه مسلمانان در مسيرى ناهموار و طولانى به حرکت در آمد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر خلاف جنگ هاى گذشته، هدف از اين حرکت را براى آنان روشن ساخت. در مسير راه يكى از کسانى که از مدينه وى را همراهى مى کرد، از راه باز ماند. حضرت به ياران خود فرمود: او را به حال خود وانهيد، اگر در او خيرى باشد خدا وى را به شما ملحق خواهد کرد و اگرنباشد، خداوند شما را از وجود او راحت کرده است

زمانى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به ويرانه هاى قوم صالح رسيد، سپاه خود را به سرعت عبور داد و با پند وموعظه ياران خود را مخاطب ساخت وفرمود: به خانه هاى ويران ستم پيشگان وارد نشويد، مگر اين که از بيم دچار شدن سرنوشتى مانند سرنوشت آنان، گريان شويد.

حضرت، آنان را از برداشتن آب از آن منطقه نهى فرمود و از اهميّت شرايط جَوّى آن سامان بدانان هشدار داد.[31] اين سپاه به جهت مشكلات و دشوارى هايى که در خصوص آب و غذا و هزينه و مر کب با آن روبه رو بود « جيش العُسرة » ناميده شد.

مسلمانان به سپاه روم که دچار از هم پاشيدگى شده بودند، دست نيافتند، از اين رو، فرستاده خدا و رهبر مسلمانان، براى گزينش يكى از دوکار: تعقيبِ دشمن يا بازگشت به مدينه، با يارانش به مشورت پرداخت، آن ها در پاسخ عرضه داشتند: اگر براى تعقيب دشمن مأموريت دارى ما حاضريم. حضرت فرمود: «مأمور به انجام اين کار بودم با شما مشورت نمى کردم »،[32] بدين ترتيب، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) تصميم گرفت به مدينه باز گردد.

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با فرمانروايانِ مناطق شمالى جزيرة العرب ارتباط برقرار ساخت و با آنان پيمان عدم تعرّض بست و از بيم اين که مبادا فرمانرواى « دومة الجندل »در هجومى ديگر دست همكارى به روميان دهد، خالد بن وليد را به  سوى آنان گسيل داشت. و مسلمانان در اين درگيرى موفق شدند فرمانرواى آنان را  دستگير کنند و غنيمت هاى فراوانى با خود همراه بياورند.[33]

نقشه ترور پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و مسلمانان پس از اقامتى بيش از ده روز در تبوك، به مدينه باز گشتند. در اين فاصله شيطان، جمعى از کسانى را که به خدا و رسول او ايمان نياورده بودند به وسوسه  انداخت و تصميم به ترور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)گرفتند. نقشه آنان اين گونه بود که هنگامى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از نزديك آن ها عبور می کند شتر او را رم دهند تا حضرت در درّه موجود در مسير راه سقوط  کند.

سپاه اسلام به گردنه (بين مدينه و شام) که رسيد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: هر يك از شما بخواهد مى تواند مسير خود را از وسط درّه که وسيع تر است انتخاب  کند. و خود، راه گردنه را برگزيد، مهار شتر حضرت در دست عمار ياسر بود و از پشت سر حُذيفه يمانى شتر را مى راند.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در روشنايى مهتاب، سواران نقابدارى را مشاهده کرد که در حرکتى مشكوك از پشت سر، خود را به وى رساندند. حضرت به خشم آمد و بر آن ها بانگ زد و به حذيفه فرمان داد شتران آن ها را دور  کند; رعب و وحشت بر سواران چيره شد و دريافتند که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از تصميم و توطئه آن ها آگاه شده است از اين رو، به سرعت گردنه را ترك کردند تا به ميان مردم رفته و هوّيت آن ها مشخص نشود.

حذيفه که آنان را از شترهايشان شناخته بود از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)درخواست کرد شخصى را جهت کشتن آنان اعزام دارد ولى پيامبرِ رحمت آنان را مورد عفو و بخشش قرار داد و به خدا واگذار نمود.[34]

نتايج غزوه تبوك

١ . مسلمانان به عنوان قدرتى بزرگ و سازمان يافته که از اعتقادى راستين برخوردار بودند، ظاهر شدند. کشورهاى مجاور و ديگر اديان از آن ها حساب بردند و اين خود، براى قدرت هاى خارج و داخل سرزمين هاى اسلامى، زنگ خطر و هشدارى جدّى تلقّى مى شد تا مسلمانان و اسلام را مورد تعرض قرار ندهند.

٢ . مسلمانان از طريق امضاى قرارداد، با فرمانروايان مناطق مرزى (شمال)، امنيّت اين منطقه را تضمين نمودند.

٣ . مسلمانان از قدرت و توان خويش براى بسيج سپاهى گران از نيروى انسانى و تجهيزات، بهره بردند و در زمينه سازمان دادن و آماده سازى، مهارت آنان افزايش يافت و سفر به تبوك به منزله کسب خبر عملياتى شمار مى آمد که مسلمانان توانستند در مراحل بعدى از آن بهره بگيرند.

٤ . غزوه تبوك، آزمونى براى روحيه مسلمانان و شناخت منافقان وجداسازى آن ها از مسلمانان به شمار مى آمد.

٥ . مسجد ضِرار

پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)با آوردن دين يكتاپرستى وآيينى باگذشت، کوشيد طبق دستورات الهى انسان هايى شايسته و جامعه اى سالم تربيت  کند. آن بزرگوار براى زدودن پليدى شرك و وسوسه هاى شيطانى و بيمارى هاى روحى از انسان، دشوارى ها و مصيبت ها و نبردها را به جان خريد.

احساسات کينه توزانه و حسد، در جمعى از منافقان تحريك شد و به ادعاى ايجاد معبدى براى عبادت سالخوردگان و بيماران در شب هاى بارانى، در مقابل مسجد « قُبا » دست به بناى مسجدى زدند و نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)شتافتند و از او خواستند در آن مسجد نماز بگزارد تا به عمل آن ها مشروعيّت بخشد. از آن جا که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آماده حرکت به تبوك بود، پاسخ به درخواست آن ها را به تأخير  انداخت و در بازگشت از اين سفر وحى الهى نازل شد و او را از نماز گزاردن در آن مسجد نهى فرمود، زيرا اين جايگاه، خود عاملى براى پرا کنده ساختن مسلمانان و آسيب رساندن به آنان به شمار مى آمد و ميان مسجدى که بر اساس تقوا و مسجدى که بر پايه آسيب رسانى به مسلمانان بنا شده بود، تفاوتى بسيار بود، به همين دليل، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمان به تخريب و سوزاندن آن داد.[35]

٦ . سال ورود هيئت ها

حاکميّت اسلام بر جزيرة العرب، به روشنى پديدار شد و رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)قبل از اتمام حجت و بيم دادن مردم ،هيچ گاه به اِعمال قدرت و جنگ متوسل نمى شد بلكه جنگ مسلمانان در بيشتر درگيرى ها، جنبه دفاعى داشت، وانگهى برخى از قدرت هاى شرك، جز با زور و قدرت و تهديد و بيم دادن، گوش حق شنوا نداشتند و به راه راست رهنمون نمى شدند.

زمانى که مسلمانان به مرکز دولتِ خود  مدينه منوره  باز گشتند، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) دسته هايى از سپاهيان خود را جهت پاکسازى سرزمين اسلامى از پايگاه هاى بت پرستى، به گوشه وکنار اعزام داشت.

به سبب پيروزى هاى پياپى و قدرتى که مسلمانان به دست آورده بودند و همه قبايل و سران جزيرة العرب با گوش شنوا نداى اسلام و اهداف روشن آن را شنيدند، از اين رو، براى اظهار اسلام خود نمايندگان خودرا به صورت هيئتى به حضور رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، در مدينه فرستادند پيامبر اسلام از اين نمايندگان استقبال کرد و در حق آنان نيكى روا داشت و افرادى را به ديار آنان فرستاد تا دستورات اسلام را به آنان بياموزند لذا آن سال « عام الوفود » سال ورود هيئت ها ناميده شد.

اسلام آوردن قبيله ثقيف

شرايطى که نصرت الهى بر آن حاکم بود، هر انسان عاقلى را وامى داشت تا در کار خود بينديشد و در راستاى درك مفاهيم اسلام، عقل خويش را داور قرار دهد. روزى بودکه قبيله ثقيف پس از تعقيب، به طائف پناه بردند و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)با تدبير استوار خود، فتح آن شهر را به تأخير  انداخت، اينك امروز همان قبيله سرسخت وکينه توزکه « عروه بن مسعود ثقفى »یكى از سران خود را به جرم مسلمانى و  فراخو اندن آنان به آيين جديد، به قتل رسانده بودند، هيئت نمايندگى اش رابه مدينه اعزام کرده است.

رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ضمن استقبال از هيئت نمايندگى ثقيف دستور داد در ناحيه اى از مسجد براى آنان خيمه اى برپا کنند و خالد بن سعيد را براى انجام مراتب تشريفات مأموريت داد. اين هيئت درگفت وگوهاى خود با رسول اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، براى پذيرش اسلام شرط کردند که:

حضرت، مدتى دست از بت هاى قبيله آنان بردارد; ولى پيامبر جز يكتاپرستى خالصانه خدا، شرطى را پذيرا نشد، آنان رفته رفته از خواسته هاى خود صرف نظر کرده تا سرانجام پذيرفتن اسلام را به اين مشروط کردند که رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آنان را از شكستن بت هايشان به دست خود و نيز از نماز خواندن، معاف دارد. حضرت فرمود : «لا خير فى دين لا صلاة فيه » در دينى که نماز وجود نداشته باشد، هيچ گونه خيرى نيست.

بدين ترتيب، پذيراى اسلام شدند. اين هيئت براى آموختن احكام دين، مدتى نزد پيامبر ماند و سپس آن حضرت به ابوسفيان بن حرب و مغيرة بن شعبه مأموريت داد براى انهدام بت هاى طائف راهى آن سامان شوند.[36]

٧ . در سوگ ابراهيم

در اوج شادى و سرور پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) که با پيروزى اسلام و گسترش آن، مردم دسته دسته به دين خدا وارد مى شدند; ابراهيم فرزند رسول خدا که دو بهار از عمرش سپرى شده بود بيمار گشت و مادرش (ماريه) به پرستارى او پرداخت ولى به حالش سودى نبخشيد. به رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر دادند فرزندش در حال احتضار است. زمانى که حضرت به خانه رسيد ابراهيم در آغوش مادر در حال جان دادن بود، وى او را از مادرش گرفت و فرمود:

«يا ابراهيم انا لن نغنى عنك من الله شيئاً إنا بك لمحزونون تبكى العين ويحزن القلب ولا نقول ما يسخط الرّب ولولا أنه وعد صادق وموعود جامع فان الآخر منا يتبع الاول لوجدنا عليك يا ابراهيم وجداً شديداً ما وجدناه».[37]

ابراهيم! براى نجات تو کارى از ما ساخته نيست، در سوگت  اندوهگين هستيم، چشم ها گريان و دل  اندوهبار است ،ولى هرگز سخنى بر خلاف رضاى حق بر زبان جارى نخواهيم ساخت، اگر وعده  راستين و انجام شدنى الهى نبود که ما نيز در پى تو خواهيم آمد، در فراق تو بيش از اين که  اندوهگين هستيم، بيتابى مى کرديم.

نشانه هاى حزن و  اندوه بر چهره مبارك نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ظاهر گشت، به حضرت عرض شد: مگر شما ما را از اين عمل نهى نمى کردی ؟ حضرت فرمود: من از حزن و  اندوه نهى نكردم، بلكه از خراشيدن صورت و چاك زدن گريبان و داد و فرياد و ناله شيطان نهى نمودم.[38]

و روايت شده که فرمود:

« انما هذه رحمة، ومن لا يَرحم لا يُرحَم»;[39]

اين، خود نوعى رحمت است و هر کس رحم نكند، به او رحم نمى کنند.

برخى از مسلمانان با توجه به جايگاه با عظمت نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم)در پيشگاه خدا و معجزاتى که براى جهانيان پديدار ساخت تا به او ايمان آورند، پنداشتند گرفتن خورشيد در روز وفات ابراهيم از نشانه هاى خدا، در مرگ اوست ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از بيم اين که مبادا اين گونه خرافات توسط افرادى نادان به سنّت مردم و باور، تبديل شود به سرعت بر اين پندار غلط، خط بطلان کشيد و فرمود «خورشيد و ماه دو نشانه قدرت الهى هستند و هيچ گاه براى مرگ و يا تولّد کسی نمى گيرند.[40]

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت 1 – خاتم الانبیاء؛ حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[1]– مغازی 2/ 758؛ سیره نبوی 2/374. جنگ موته در جمادی الاول سال هشتم هجری اتفاق افتاد.

[2]– سیره نبوی 2/ 318.

[3]– بحار الانوار 21/ 54؛ مغازی 2/ 766؛ سیره حلبی 3/ 68.

[4]– فتح مکه، در ماه رمضان سال هشتم هجری اتفاق افتاد.

[5]– سیره نبوی 3/ 379؛ مغازی 2/ 796.

[6]– سیره نبوی 3/ 379؛ مغازی 2/ 796.

[7]– امتاع الاسماع 1/ 363؛ مغازی 2/ 798. به نظر برخی محققان، این حدیث جعلی  است. ر.ک سیره المصطفی/ 592.

[8]– وسائل الشیعه 7/ 124؛ سیره حلبی 3/ 290؛ مغازی 2/ 802 و صحیح مسلم 3/ 141- 142، کتاب روزه باب جایز بودن روزه و افطار در ماه رمضان برای مسافر در غیر معصیت، چاپ دار الفکر، بیروت.

[9]– سیره نبوی 3/ 40؛ مجمع البیان 1/ 554.

[10]– مغازی 2/ 816؛ سیره نبوی 3/ 47.

[11]– مسند احمد 1/ 151؛ فرائد السمطین 1/ 249؛ کنز العمال 13/ 171؛ سیره حلبی 3/ 86.

[12]– حجرات/ 13.

[13]– بحار الانوار 21/ 106؛ سیره نبوی 2/ 412.

[14]– بحار الانوار 21/ 113؛ ممتحنه/ 12.

[15]– سنن ابن ماجه، حدیث 3109؛ کنز العمال، حدیث 34683؛ در المنثور1/ 122، چاپ دار الفکر.

[16]– سیره نبوی 2/ 420؛ خصال 563؛ امالی طوسی 318.

[17]– طبقات کبری 2/ 184.

[18]– این جنگ در شوال سال هشتم هجری رخ داد.

[19]– طبقات کبری 2/ 150؛ مغازی 2/ 889.

[20]– سیره نبوی 2/ 443؛ مغازی 3/ 99.

[21]– آيات سوره توبه حمايت و يارى خدا را تشريح کرده و کسانى را که به نيرو و تجهيزات اعتماد ورزيده و آن ها را سبب پيروزى دانسته اند، مورد نكوهش قرار داده است.

[22]– امتاع الاسماع 1/ 409.

[23]– سید المرسلین2/ 53؛ مغازی 3/ 949- 953.

[24]– مغازی 3/ 954- 955.

[25]– سیره نبوی 2/ 496؛ مغازی 3/ 948.

[26]– سیره نبوی 2/ 496؛ مغازی 3/ 948.

[27]– سیره نبوی 2/ 498؛ مغازی 3/ 957.

[28]– غزوه تبوک در رجب سال نهم هجری اتفاق افتاد.

[29]– ارشاد مفید 1/ 115؛ انساب الاشراف 1/ 94 -95؛ کنزل العمال 11/ باب فضائل علی 7.

[30]– امتاع الاسماع 1/ 499؛ صحیح بخاری 3/ 1359 حدیث 3503؛ صحیح مسلم 5/ 23 حدیث 2404، سنن ابن ماجه 1/ 42 حدیث 115.

[31]– سیره نبوی

[32]– مغازی 3/ 1019.

[33]– طبقات کبری 2/ 166؛ بحار الانوار 21/ 246.

[34]–  مغازی 3/ 1042؛ مجمع البیان 3/ 46؛ بحار الانوار 21/ 247.

[35]– سیره نبوی 20/ 530؛ بحار الانوار 20/ 352.

[36]– سیره نبوی 2/ 573؛ سیره حلبی 3/ 216.

[37]– سیره حلبی 3/ 311؛ بحار الانوار 22/ 157.

[38]– سیره حلبی 3/ 311.

[39]– بحار الانوار 2/ 151.

[40]– تاریخ یعقوبی 2/ 87.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *