شیخ مفید گفته است:
سپس عبدالله، پسر امام حسن مجتبی (ع) که نوجوانی نابالغ بود، از پیش زنان بیرون آمد و آمد تا کنار عمویش حسین (ع) ایستاد. زینب، دختر علی (ع) خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین (ع) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگه دار! عبدالله نپذیرفت و به شدّت مقاومت کرد و گفت: به خدا از عمویم جدا نمیشوم! ابجر بن کعب به طرف امام حسین (ع) حمله کرد. آن نوجوان گفت: ای ناپاک زاده! عمویم را میکشی؟ ابجر با شمشیر بر دست آن نوجوان زد و دستش جدا گردید و از پوست آویزان شد. عبدالله صدا زد: ای مادر! حسین (ع) او را در آغوش کشید و فرمود: برادرزاده! بر آنچه پیش آمد صبر کن و امید خیر از سوی خدا داشته باش. خداوند تو را به پدران شایستهات ملحق میکند.
قال المفید:
فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ (عمّه اضافه شده در کتاب) الْحُسَيْنِ (ع) فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ (ع) لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ (ع) احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي، فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ: وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي. وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) بِالسَّيْفِ، فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ: وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي؟ فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ أَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ وَ نَادَى الْغُلَامُ: يَا أُمَّتَاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ (ع) فَضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.[1]
[1]– الارشاد: 241، تاریخ طبری 3: 333، الکامل التّاریخ 2: 571، اللهوف: 173، البدایة و النّهایة 8: 203، و البحار 45: 53، اعیان الشّعیه 609:1.