«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
اوّلین نشانهی اَهل تقوا کُنترل زبان است
وجود مُبارک حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خُطبهی مُتّقین را به بیان فَضائل، مَزایا و اَرزشهای والای اخلاقی اختصاص دادند که یک انسانِ خودساخته تَحت عُنوان مُتّقین دارای این صفات و اَرزشها باید باشد و مُتّقی اینگونه است. ابتدا فرمودند: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ[2]»؛ مُهمترین هُنر کُنترل زبان است. برای درستشدن، برای حفظ دین، برای حرکت مُحافظت و مُراقبت از زبان از اولویتهای اوّل برخوردار است. به همین دلیل امیرالمؤمنین (علیه السلام) ابتدا فرمودند: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ». و طلبههای عزیز! جوانهای مؤمن ما! برای رضای خدا به خودتان را رَحم کنید، زبان را آزاد نگذارید؛ زبان را تَحت عنایت امام زمانتان (ارواحنا فداه) به آقا بدهید. یکی زبان است و دیگری چشم است؛ اگر این دو کانون را به صاحبکار بدهید و بدون اجازه از آن استفاده نکنید، همهچیز درست است. روایت است؛ شخصی خدمت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عَرضه داشت: همیشه در مَحضر شما نیستم؛ حالا نَسیم رَحمتی وَزیده است و توفیق شَرفیابی پیدا کردم. یک نُسخه برای من بپیچید که سعادتمَند بشوم. حضرت فرمودند: «اِحْفَظْ لِسَانَكَ[3]»؛ همین یک جُمله را گفتند. زبانت را حفظ کُن. بار دوّم باز حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «اِحْفَظْ لِسَانَكَ». باز سوّم گویا حضرت ناراحت شدند. فرمودند: «وَيْحَكَ[4]»؛ وای بر تو! جُز این است که مردم با زبانشان در جَهنّم میاُفتند؟! اگر بخواهیم به جهنّم نرویم، باید زبانمان را آلوده به گناه نکنیم. مخصوصاً آبروی مردم را که آبروی مردم مانند جان مردم است. «اِنَّ حُرمَةَ عِرض المُؤمِنِ کَحُرمَةِ دمِهِ[5]»؛ با یک غیبت آدم آبروی کسی را میبَرد؛ گویا که او را کُشته است. قَتل او با بیآبرویی او یکسان است.
پوشش و اَدب از دیگر نشانهی اَهل تقوا است
دوّمین مَسأله فرمودند: «مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ[6]»؛ بُروز و ظُهور آدم در میان مردم باید به گونهای باشد که مردم هم احساس حقارت نکنند، وَسوسه نشوند. باید لباسی پوشید که نه آنچنان اَشرافی باشد، نه ژِندهپوش باشد. مُتوسط و میانهرو باشد. پوششهای مُعاشرتیاش هم از افراط و تَفریط به دور باشد.
سوّم «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ[7]»؛ اَدب، خاکیبودن، خود را نگرفتن، با مردم مردمی بودن، قاطی بودن. آدمی که خودش را یک سر و گردن از دیگران بالاتر میداند، نمیتواند تواضُع داشته باشد، خاکی باشد. سوّمین اَرزشی که مولای ما برای فرد مُتّقی بیان فرمودند، مَسألهی تَواضُع و اَدب است. هیچچیزی مانند تَواضُع برای انسان اَرزش نیست. «لاَ زِينَةَ كَالْأَدَبِ[8]»؛ زیور و زینتی بهتر از اَدب پیدا نمیشود. مَشی اینها تَواضُع است.
از دیگر نشانهی اَهل تقوا کُنترل چشم از حرامهاست
مَسألهی چهارم «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ[9]»؛ ما چند نوع حرام داریم. یک حرام فقهی داریم، یک حرام اخلاقی داریم و یک حرام دلی داریم. حرام فقهی همین چیزهایی است که در فقه بیان شده است. غیبت از گناهان کبیره است، تُهمت از گناهان کبیره است، نَمّامی از گناهان کبیره است. نیشِزبان، اهانت به دیگران، دُشنام و ناسزا و اَمثال اینها، اِفشای سِرّ دیگران که حدود 90 گناه برای زبان بیان شده است و برای چشم هم «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ»؛ از نظر فقهی مرحوم آقای «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی» (اعلی الله مقامه الشریف) 7 حرام برای چشم بیان میکنند. باید بروید اینها را یاد بگیرید و رعایت بکنید. به اَسرار مردم نگاه کردن حرام است، با اشارهی چشم کسی را اِفشا کردن حرام است، تَحقیر کردن حرام است، به نامَحرم نگاه کردن حرام است. نگاه تُند و چشم غُرّه رفتن به پدر و مادر یا افرادی که احترامشان واجب هست و به هر مؤمن و مسلمان چشم غُرّه رفتن یک نوع اهانت است؛ اینها حرام است. اینها حرام فقهی است.
حرام اخلاقی این است که انسان چشمش به زَرق و بَرق دنیا خیره نشود؛ حرام هم نیست. کسی ماشین خوب سوار شده است، کسی لباس خوب پوشیده است، کسی فرش خوب دارد، امکانات خوب دارد؛ نباید خیره شد. انسانی که قوی هست، اَسیر زَرق و برق دنیا نیست، زَرق و برق دنیا او را مَجذوب نمیکند. «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[10]»؛ دنیا همهاش به صورت یک شکوفهی گُل است. خیلی زود از دست آدم میرود و آدم حَواسش نیست. شکوفهی گُل باز میشود، آدم نگاه میکند، لذّت میبَرد و فردا میبیند که پَرپَر شد؛ تمام شد و رفت. انسان اخلاقی دل به دنیا نمیدهد، چشمش هم خیرهی به اُمور دنیا نمیشود.
و اما حرام عرفانی و دلی برای یک انسانِ دلدادهی به خداوند این است که چشم دلش را به غیرِ خدا نمیبیند. «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ[11]»؛ اصلاً غیرِ خدا را نمیبیند. خدابین غیرِ خدا را نمیبیند؛ مَگر به اذن پروردگار متعال. سَفر مِن الحقّ اِلی الخَلق دارد. همهی نگاههایش برای خدا و به دستور خداست. لذا «غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» در این 3 جبهه کُنترل چشم ظاهر و چشم باطن انسان را به دَرجات عالی تقوا میرساند.
کَسب «علم نافع» از دیگر نشانهی مُتّقین است
پنجمین مَسأله «وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ[12]»؛ علم نافع بیان شد. با یک مَنظر همهی علومی که زندگی دنیای انسان را آباد میکند، گِرههای مردم را باز میکند، درمان دردهای بدنی هست مانند طِب، اینها همه میتواند علوم دینی باشد، علم نافع باشد. در کنار علم تفسیر، علم توحید، علم عرفان و علم فقه که اینها اَقوال خداست و مُطالعهی در عالَم تَکوین مُطالعهی در اَفعال خداست. هر دو میتواند علم نافع باشد و علم دینی باشد. هر دو هم میتواند انسان را از خدا دور کند. آدم علوم دینی هم بخواند، ولی مَقصدش دنیا باشد، این برایش ظُلمت میآورد. مَقصدش این باشد که بَلد باشد با مردم مُحاجّه کند، در یکجاهایی خودنمایی کند و روی اَشخاص را کم کند؛ اینها به صورت مُفصّل در روایات توضیح داده شده است و مرحوم «شهید[13]» (اعلی الله مقامه الشریف) یک کتابی به نام «منیة المُرید[14]» دارد و علوم را در آنجا تقسیم کرده است و نیّات عُلما را مَطرح کرده است و کتاب بسیار سودمَندی است. و همینطور در «اُصول کافی»، در کتاب شریف «بحار الانوار» جلد اوّل و جلد دوّم مربوط به اَصل علم، اَرزش علم، طالب علم و نیّات عُلما و تقسیم عُلما در آنجا بیان شده است. لکن یک حدیثی را مُشاهد کردم و دیدم خیلی مُفید است که با دوستان خودمان مَزه مَزه بکنیم. فرمود: «اَلْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمٌ عَلَى اَللِّسَانِ فَذَلِكَ حُجَّةٌ عَلَى اِبْنِ آدَمَ[15]»؛ علم دو قِسم میشود: یک قِسم علوم زبانی است. همینهایی که آدم یاد میگیرد، کتاب میخواند، مُطالعه میکند، از اَفواه رِجال علومی را فَرا میگیرد و در ذهن خودش بایگانی میکند و بعد هم این علوم را به زبان میآورد. در بایگانی ذهنش انواع مَعلومات را جمع کرده است، به موقع هم حرف میزند و این مَتاع این مغازه است؛ هرکسی نیاز داشته باشد به موقع نیاز سؤالکننده را برطرف میکند. علوم ذهنی علوم لِسانی است. در برابر آن علم قلبی است؛ «وَ عِلْمٌ فِي اَلْقَلْبِ[16]». «عِلْمٌ عَلَى اَللِّسَانِ» و «عِلْمٌ فِي اَلْقَلْبِ»؛ علم زبانی علوم ذهنی هست، علوم رسمی هست، علوم کلاسی و کتابی هست. ولی علم قلب نور است؛ «يَقْذِفُهُ اَللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ[17]»؛ علم وجودی غیر از علم ذهنی است. ذهن آدم پاک میشود؛ ولی وجود آدم که بارقهی الهی است؛ «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي[18]»؛ خداوند بندهاش را مُشرّف کرده است و بندهی خودش را به خودش نسبت داده است. فرموده است: من از روح خودم در تو دَمیدهام. انسان نَفَس خداست. مرحوم «حاجی نوری[19]» (اعلی الله مقامه الشریف) در مورد «سلمان فارسی» کتابی نوشته است و نام آن را «نَفَسُ الرَّحمَن» گذاشته است. سلمان دَم خداست. گویا خداوند دَمیده است و سلمان شده است. خداوند دَم مادی ندارد؛ ولی به انسان روحی داده است که اگر حجابها از آن روح عِلوی، آن روح عَرشی، آن روح مَلکوتی اگر انسان تَعلُّقات جسمی را بتواند از او برطرف کند، او خدا را نشان میدهد. لذا فرمود: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ[20]»؛ قلب حَرم خداست، قلب خانهی خداست، قلب بارگاه حقتعالی است. قلبی که غیرِ خدا در آن قلب نیست، آن قلب همه علم است، همه نور است. علم لِسانی بار آدم است که در قرآن کریم دو آیه آمده است و هر دو خطرناک است برای کسانی که دنبال علم قلبی نروند. یکی در مورد عُلمای یَهود است که میفرماید: «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا[21]»؛ مَثَل کسانی که تورات را حَمل میکنند، مانند باری است که شما در یک ماشین باری قَفسههای کتاب را، مُجلّدات کتاب را بگذارید، کتاب هم سنگین است؛ در یک وانت بار روی هم بچینید و این را حَمل کنید. یا سابقاً وسیلهی نقلیه چهارپار بود، اُلاغ بود که قرآن کریم هم از همین تَعبیر استفاده کرده است. «كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا»؛ اگر این کتابها را بارِ اُلاغ بکنید، این بارِ یار نیست؛ این را آن مَرکب دارد حَمّالی میکند و این را میکِشد. اما یک علمی هست که آن علم آدم را میبَرد، آدم بر روی آن علم سوار میشود. آن علم انسان را بالا میبَرد که فرمود: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[22]»؛ جانِ پاک به سوی خداوند صعود میکند و عمل صالح آن را بالا میبَرد. در سورهی مُبارکهی حدید در آیهی ماقبل آخر حضرت دوست اینجور به ما دلداری میدهند، تَشویق میکنند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ[23]»؛ ای مؤمنین! خداوند به کسانی که افتخار دارند که خداوند متعال به آنها ایمان داده است. ایمان زینتی است که خداوند هر دلی را با آن مُزیّن نکرده است. ولی در سورهی مبارکهی حُجرات خداوند متعال تَزیین دل به ایمان را به خودش نسبت میدهد؛ «وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ[24]»؛ این گرایش، غیر از بینش و دانش است. «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ»؛ شما دل پاکی داشتید، خداوند متعال هم با مغناطیس نور خودش دل شما را به سوی ایمان کِشید. ایمان برای شما جاذبه دارد. شما عاشق ایمان هستید، شما مُراقب ایمان هستید، شما نگهبان ایمانتان هستید که نکند این وجود نازنینی که خداوند متعال در دل من چلچراغ سَقف دل من قرار داده است و خانهی دلم را با ایمان به خودش نورانی و مُزیّن کرده است، نکند آسیب ببیند! «حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ»؛ آدم چیزی را که دوست دارد، هم فراقش را تَحمُّل نمیکند و هم با همهی وجود مُواظب است که از او گرفته نشود. «وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ»؛ الله ایمان را برای شما مَحبوب قرار داد. یک کِششی دارید، یک جَذب و اِنجذابی نسبت به ایمان دارید. این ایمان همان چیزی است که علم قلبی این ایمان را تولید میکند. لذا فرمود: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ[25]»؛ اگر شما تقوا داشته باشید، خداوند مُعلّم شما میشود. شما علاوه بر علم کتابی، علم الهی نَصیبتان میشود.
علم نافع مانند چشمه از درون انسان جوشش دارد
آن نورانیّت، آن جَذبه، آن حالتی که یک فِلز در برابر یک مِغناطیس دارد. این آهنرُبا وقتی در یک محیطی که خاک هست، در داخل خاک هم فلز است؛ فلزهای جُدا جُداست؛ وقتی شما این آهنرُبا را میآورید، تمام این فلزها را به خودش میکِشد و از خاک جُدا میکند. ما موجودات خاکی در برابر جَذبهی نَفحات الهی «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا[26]»؛ در دورهی زندگیتان یک فُرصتهایی پیش میآید، یک مجالسی پیش میآید، به یک کسانی که «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[27]»؛ که «شیخ اشراق[28]» میگوید: کسی که نَظر ندارد، یعنی نگاه ندارد، علمِ این علم نیست. نگاه مؤمن سازنده است. با نگاه خودش محبّت القاء میکند، پاکی القاء میکند، حَیا القاء میکند. نظم دینی در نگاهش دیده میشود. لذا این نوع علمی که علم قلبی هست، از آسمان نازل نمیشود، این از زمین نمیروید؛ بلکه «تَأَدَّبوا بِآدابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ![29]»؛ این حدیث سابقاً هم در جمع دوستان به صورت مُکرّر گفته شده است. فرمود: «لَيْسَ الْعِلْمُ فى السَّماءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ[30]»؛ علم در آسمان نیست که مانند باران بر شما نازل بشود، قطره قطره بیُفتد، تَجافی بشود، جای آن را آب عوض کند و قطره قطره روی زمین بریزد. علم در زمین هم نیست که مانند معدن باشد، مُهندش معدن بیاورید، زیر زمین کَشف کنید که اینجا در این خاک طلا وجود دارد؛ بعد بیایید حَفر کنید و استخراج کنید و تصفیه کنید و پالایش کنید. نه زیرِ زمین را حَفر کنید علم پیدا میشود، نه به آسمان بروید در آسمان علم را مییابید. پس علم کُجاست؟ خداوند وجود شما را جامِ جهاننَما قرار داده است. در فلسفهی «اَفلاطون» عُلمای ما فرمودهاند که ایشان مُعتقد به مُثُل هست. یعنی آنچه ما در اینجا با گوشمان میشنویم، بعد در روح خودمان آن را ثبت میکنیم، ما قبلاً این را داشتهایم؛ ولی وقتی به بدن مُبتلا شدیم، این بدن ما را به اَشیاء پَراکنده مَشغول کرده است. آن دارایی که به تَعبیر قرآن کریم در عالَم ذَر ما خدا را دیدهایم، ما خدا را میشناسیم؛ ما با خدا بیگانه نیستم، آشناییم. خداوند متعال با ما مُستقیماً صحبت کرده است. به یکایک ما فرموده است: «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ[31]»؛ هیچ واسطهای نبوده است. «یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدا هیچکَس نبود». امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «والآن کما کان»؛ الآن هم غیرِ خدا هیچکسی نیست. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[32]»؛ همهجا خداست. خداوند اوّل است، خداوند آخر است، خداوند ظاهر است، خداوند باطن است. ما جلوههای خداوند هستیم، آیههای خداوند هستیم، نَقش خداوند هستیم. عالَم عبارت است از خدا و کار خدا؛ ما کار خداییم. عالَم حقیقت هستی است، هستی مُطلق است. خداوند متعال هستی مُطلق است، لایتناهی است و آنچه ماسویالله است کار خودش است که خودِ او را نشان میدهد. آیینه هستند؛ آیینهای هستند که خدا را در خودشان نشان میدهند. آنچه را که انسان در اینجا یاد میگیرد، مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) در توضیح این مطلب فرموده بودند: شما که پای درس اُستاد مینشینید مَطلبی گفته میشود و در درون خودتان احساس میکنید این مَطلب درست است و سرتان را تکان میدهید. با کُجا تَطبیق کردید؟ از کُجا فَهمیدید درست است که سر تکان میدهید؟ یکچیزی خودتان داشتهاید که یادتان نبود. حالا این گفتهی اُستاد شما را به یاد آن چیزی میاندازد که خودتان دارید. و گاهی میگویید اینجور نیست. از کُجا فهمیدید اینجور نیست؟ مَعلوم میشود یک واقعیّاتی قبل از آنکه اُستاد به ما میگوید در کُمون ما، در سِرّ ما، در عُمق وجود حقیقی ما وجود دارد و این اُستاد که میآید و حرف میزند، مانند مُهندسی است که دارد این خاک روی طلا را برمیدارد و ما آن طلا را مییابیم. گَنج علم در وجودِ ماست، ولی پَس پَرده است. حرف اُستاد، مُباحثه و مُطالعه همگی مُعدّات هستند که ما خودمان را پیدا کنیم. مَگر نفرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ[33]»؛ خودت را بشناسی نه تنها دنیا را شناختهای، تو جامِ جهاننَما هستی. خداوند همهی جهان را در روح تو مُنعکس کرده است؛ ولی خودت حجاب خودت شدهای. این غَرایز نَفسانی شما را با عالَم کَثرت مُتّصل کرده است. سرگرمی پیدا کردهای و از خودت غافل هستی. علمِ حقیقی و علم قلبی خودیابی است، از درون میجوشد. که این نوع علم را هم موهبتی میگویند، هم علم لَدُنّی میگویند، هم علم وجودی میگویند و هم علم قلبی میگویند. میفرمایند: «فَذَلِكَ اَلْعِلْمُ اَلنَّافِعُ[34]»؛ علم نافعی که در این جُملهی مُبارک وجود مُقدّس بابِ علم رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، بابِ علم خدا، بابِ علم قرآن، امیرالمؤمنین (علیه السلام) که باب الله است، باب الرساله است، باب الوَحی است، باب العلم است. «أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلِیٌّ بابُها[35]»؛ او که خودش علم الهی هست، صفحهی علم خداست، حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) به ما میگویند: شما که درس میخوانید از دلتان غافل نباشید. اگر دل دل نباشد، دلِ ناپاک، دلِ تَزکیه شده، دلِ تصفیه نشده مانند ظرف آلوده است. ظرف آلودهی به میکروب، ظرف آلودهی به نجاسات شما هر غذایی در آن بریزید، بهترین و لَذیذترین غذا در ظرف کثیف فاسد شده بریزید، دیگر نمیتوانید بخورید. دیگر برای شما نافع نمیشود. اگر خواستید علم نافع داشته باشید، باید قلب پاک داشته باشید. لذا قبل از آنکه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُعلّم باشد، مُزکّی هست. اوّل «يُزَكِّيهِمْ[36]» و بعد «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ[37]». زیرا تَزکیه نشده، آدم از گناهان خودش را پاک نکند، از رَذائل اخلاقی خودش را تمیز نکند، این ظرف آلوده است. در ظرف آلوده هر علمی ریخته شود، علم نافع نیست؛ علم مُضرّ است. لذا علم کُفّار این بساط را به وجود میآورد، آن اَسلحهها را درست میکنند که مردم غَزّه را در گُرسنگی بکُشند. اما علمی که «حاج حسن طهرانی مُقدّم» آن را به کار میگیرد، آدم نمیکُشد؛ بلکه وحشیهای آدمخور را میکُشد. این علم نافع شده است و آن علم مُضرّ شده است. این جُزء مَسائل مُفیدی بود که خواستیم توضیحی در این زمینه داده باشیم که علم نافع علمی است که از درون میجوشد، از نُفوس زَکیه مانند چشمه میجوشد. راهِ آن هم اخلاص است. «ما أخْلَصَعَبْدٌ لِلهِ أرْبَعِینَ صَباحًا إلّا جَرَتْ یَنابیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسَانِهِ[38]»؛ هرکسی یک چِلّه خودش را به خدا بدهد، یک چِلّه جُز خدا برای او انگیزه نباشد، هرکاری میکند برای خدا بکند؛ اگر یک اربعین، یک 40 شبانهروز آدم خودش را به خدا داد، پُشت به غیرِ خدا کرد، همهاش روی او به سوی خدا بود، هیچوقت از خدا غافل نشد، 40 روز اخلاص سَبب جوشش حکمت، حکمتِ لُقمانی، حکمتِ دلی میشود و آنوقت از دل که میجوشد، «اَلْكَلاَمُ إِذَا خَرَجَ مِنَ اَلْقَلْبِ وَقَعَ عَلَى اَلْقَلْبِ[39]»؛ «کلام چون از دل برآید لاجَرم بر دل نشنید». اما اگر دل خودش اعتقاد ندارد، این عالِم بیعمل است؛ این درس خوانده است، کتاب خوانده است؛ ولی علم لِسانی دارد، علم قلبی ندارد، صاحبدل نیست، از دل پَرواز نمیکند تا بر دل لانه کند؛ این از زبان که خارج میشود، «لَمْ يُجَاوِزِ اَلْآذَانَ[40]»؛ گوش او را میشنود، ولی همینکه به خانه و حُجره نرسیده است، اَثر آن از بین میرود؛ علم بدون اَثر میشود.
روضه و تَوسُّل به حضرت صدیقهی کُبری (سلام الله علیها)
«صَلَّیَ اللهُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ»
گریهی بر حضرت زهرا (سلام الله علیها) مُطمئنّاً عبادت است. حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمهایی که به خدا میدهد، یکی قَسم به بُکاء حَسنین (علیهما السلام) برای مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. آن گریه گریهای است که خداوند خریده است. لذا حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) درخواست میکند: علی جان! میخاهم خلوت کنیم. وقتی خلوت شد، یک درخواست کرد و آن هم درخواست عبادت بود. عَرضه داشت: یا علی! «اِبکِنی[41]»؛ علی! به فاطمهات گریه کُن. «وَ ابکی لِلیَتامی[42]»؛ این بَچّهها دارند مادر جوان از دست میدهند، خیلی حالشان رِقّتبار است؛ به اینها گریه کُن. «وَ لا تَنسَی قَتیل العَدا بِطَفِ العِراق[43]»؛ به حُسینم گریه کُن. گریهی بر حضرت زهرا (سلام الله علیها)، ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) همینجور بودند. حضرت امام باقر (علیه السلام) وقتی تَب کرده بودند، زیر آسمان صدا میزدند: «یَا فاطِمَة!»؛ ای دختر پیامبر! ای فاطمه! چون مادرش درد کشیده بود. وقتی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کردند: : «سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ؟[44]»؛ بیبیِ من! دردت را به علی بگو؛ چرا گریه میکُنی؟ اگر از من و شما بپُرسند چرا حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گریه میکند، جواب میدهیم: «اگر دَردُم یکی بودی چه بودی[45]». درد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) یکی و دوتا نبود. خودشان گفتند:
«صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا ***** صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا[46]»؛
هیچکسی نمیداند بدن حضرت زهرا (سلام الله علیها) چه آسیبهایی دیده بود. آنجا که داشتند حضرت علی (علیه السلام) را به اسارت میبُردند، بیبی مردی ندید که از امامش دفاع کند. یکتَنه آمد تا از امام زمانش دفاع کند. آنجا دستور به «قُنفُذ» دادند که قُنفُذ چرا دست فاطمه (سلام الله علیها) را کوتاه نمیکُنی؟ ولی تنها قُنفُذ نبود؛ وضعیّت بدن حضرت زهرا (سلام الله علیها) به هم ریخته بود. خداوند رَحم کرد که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) وصیّت کرد: علی جان! من را شب غُسل بده، من را از زیر لباس غُسل بده. حضرت زهرا (سلام الله علیها) خیلی درد داشت؛ جای تازیانه بود، جای غلاف شمشیر بود؛ از کُجا مَعلوم است که لَگد نزده باشند؟ همان کسی که لَگد به دَرب زد، لَگد به پَهلو هم بزند. سیلی که زدند، لَگد که زدند، غلاف شمشیر که زدند، تازیانه که زدند. اما همهی اینها در بدن نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیر لباس دیده نشد. تنها یک زَخم در کربلا بود که به بدن حضرت زهرا (سلام الله علیها) نبود؛ آن هم جای سُم اَسبها بود. «قَتَلُوهُ عَطشَانَا[47]» و «طَرَحُوهُ عُريَانَاً[48]»؛ و «سَحَقُوهُ عُدوَانَاً[49]»؛ اینقَدر اَسب دَواندند، بدن زیر سُم اَسبها مالیده شد…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! مریضهایمان را شفا بده.
خدایا! باران رَحمتت را بر ما اَرزانی بدار.
خدایا! گرانی، کسادی، کمآبی را به لُطف خودت از آسمان این مَملکت و شیعیان این اَبر سیاه را دور بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم همهی نگرانیها را برطرف بفرما.
خدایا! دلها را به هم مهربان بفرما.
خدایا! به آبروی محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم فتنهگَران را خوار و ذَلیل و رُسوا بفرما.
خدایا! سایهی خوبانمان، کسانی که در خدمت مردم هستند، بَرکت جامعه هستند، خُصوصاً عُلمای صالح، مَراجع تقلید، رهبر بزرگوارمان را از همهی حَوادث مُحافظت بفرما.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! ریشهی دشمنان ما در رأس آن آمریکا، صهیونیستهای کودککُش، خونخوار، وَحشی و بیرَحم را بِکَن.
خدایا! بیش از این مُهلت ظُلم به اینها نده.
خدایا! عاقبت اَمر ما را به شهادت خَتم بفرما.
الها! پروردگارا! آنچه خواستیم و نخواستیم، خیر دین و دنیای ما هست به ما مَرحمت بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[2] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، «فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».
[3] الکافي، جلد ۲، صفحه ۱۱۵.
«عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِيعاً عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ اَلْحَمِيدِ عَنْ قَيْسٍ أَبِي إِسْمَاعِيلَ وَ ذَكَرَ أَنَّهُ لاَ بَأْسَ بِهِ مِنْ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ اِحْفَظْ لِسَانَكَ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ اِحْفَظْ لِسَانَكَ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَوْصِنِي قَالَ اِحْفَظْ لِسَانَكَ وَيْحَكَ وَ هَلْ يَكُبُّ اَلنَّاسَ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي اَلنَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ».
[4] همان.
[5] لئالی الاخبار، ج ٥، ص ٢٢٦.
[6] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
[7] همان.
[8] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۷۶۸.
[9] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
[10] سوره مبارکه طه، آیه 131.
«وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى».
[11] علمالیقین، ملا محسن فیض کاشانی، ج ۱، ص 99.
«ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ».
[12] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
[13] زین الدین بن نورالدین علی بن احمد عاملی جُبَعی(۹۱۱-۹۵۵ یا ۹۶۵ق) معروف به شهید ثانی، فقیه شیعی قرن دهم هجری قمری. وی نزد علمای شیعه و اهلسنت به تحصیل پرداخت و از هر دو دسته تأییدیههایی دریافت کرد. شهید ثانی مذاهب پنجگانه اسلامی را تدریس میکرد و طبق مبانی هر یک فتوا میداد. معروفترین اثر فقهی او الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیه میباشد. این کتاب از متون درسی حوزههای علمیه شیعه است. در شعبان ۹۵۲ عازم عراق شد. و در ۴ شوال وارد سامراء و در۸ شوال وارد کاظمین شد. ۱۵ شوال به کربلا رسید و از آنجا به حله و سپس به کوفه و نجف رفت. پس از زیارت مراقد ائمهٔ اطهار در ۱۵ صفر ۹۵۳ق. به لبنان بازگشت و در بعلبک ساکن شد و چندی را به تدریس مذاهب پنجگانه (جعفری، حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی) و رشتههای دیگر گذراند. وی در این مدت جایگاه بلند یافت و مرجعیت علمی یافت و در هر مذهبی طبق مبانی آن فتوا میداد. پس از آن باز به جبع رفت و تا ۹۵۵ قمری در آنجا به تدریس و نگارش مشغول بود. شهید ثانی در ۹۵۵ یا ۹۶۵ق به شهادت رسید.
[14] مُنْیةُ المُرید فی أدَبِ المُفیدِ وَ المُسْتَفید کتابی است در حوزه اخلاق اسلامی و به زبان عربی، اثر شهید ثانی (شهادت ۹۶۶ق) در موضوع آداب متقابل شاگرد و استاد و آداب تعلیم و تعلم در اسلام. این اثر منبع بسیاری از آثار پس از خود در این موضوع بوده و به جهت اهمیت و شهرت آن دارای نسخههای فراوان، ترجمه، تلخیص و شروح متعددی است. این رساله موجز، از قدیم در کانون توجه طلاب علوم دینی شیعه قرار داشته است. زینالدین بن نورالدین علی بن احمد عاملی جُبَعی معروف به شهید ثانی از نوادگان علامه حلی و از علما و فقهای نامدار شیعه در قرن دهم هجری قمری است. از او تألیفات بسیاری بر جای مانده که کتاب الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه معروفترین آنها در فقه جعفری است. او در سال ۹۶۶ق به دست افراطیون مذهبی به قتل رسید و بدین رو به شهیدثانی شهرت یافت. شهید ثانی، تألیف این رساله کوچک پنجشنبه ۲۰ ربیع الاول سال ۹۵۴ق یعنی یازده سال پیش از شهادتش و در سن چهل و پنج سالگی به پایان رسانده است.
[15] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد ۱، صفحه ۲۷۴.
«وَ رُوِيَ عَنْهُ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: اَلْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمٌ عَلَى اَللِّسَانِ فَذَلِكَ حُجَّةٌ عَلَى اِبْنِ آدَمَ وَ عِلْمٌ فِي اَلْقَلْبِ فَذَلِكَ اَلْعِلْمُ اَلنَّافِعُ».
[16] همان.
[17] مصباح الشريعة، جلد ۱، صفحه ۱۶.
«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: لاَ يَحِلُّ اَلْفُتْيَا لِمَنْ لاَ يَصْطَفِي [يَسْتَفْتِي] مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى بِصَفَاءِ سِرِّهِ وَ إِخْلاَصِ عَمَلِهِ وَ عَلاَنِيَتِهِ وَ بُرْهَانٍ مِنْ رَبِّهِ فِي كُلِّ حَالٍ لِأَنَّ مَنْ أَفْتَى فَقَدْ حَكَمَ وَ اَلْحُكْمُ لاَ يَصِحُّ إِلاَّ بِإِذْنٍ مِنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بُرْهَانِهِ وَ مَنْ حَكَمَ بِخَبَرٍ بِلاَ مُعَايَنَةٍ فَهُوَ جَاهِلٌ مَأْخُوذٌ بِجَهْلِهِ وَ مَأْثُومٌ بِحُكْمِهِ كَمَا دَلَّ اَلْخَبَرُ اَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اَللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَجْرَؤُكُمْ عَلَى اَلْفُتْيَا أَجْرَؤُكُمْ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ وَ لاَ يَعْلَمُ اَلْمُفْتِي أَنَّهُ هُوَ اَلَّذِي يَدْخُلُ بَيْنَ اَللَّهِ تَعَالَى وَ بَيْنَ عِبَادِهِ وَ هُوَ اَلْحَائِرُ بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ قَالَ سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ كَيْفَ يَنْتَفِعُ بِعِلْمِي غَيْرِي وَ أَنَا قَدْ حَرَمْتُ نَفْسِي نَفْعَهَا وَ لاَ تَحِلُّ اَلْفُتْيَا فِي اَلْحَلاَلِ وَ اَلْحَرَامِ بَيْنَ اَلْخَلْقِ إِلاَّ لِمَنِ اِتَّبَعَ اَلْحَقَّ مِنْ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ نَاحِيَتِهِ وَ بَلَدِهِ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَرَفَ مَا يَصْلُحُ مِنْ فُتْيَاهُ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ذَلِكَ لِرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لِعَسَى لِأَنَّ اَلْفُتْيَا عَظِيمَةٌ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِقَاضٍ هَلْ تَعْرِفُ اَلنَّاسِخَ مِنَ اَلْمَنْسُوخِ قَالَ لاَ قَالَ فَهَلْ أَشْرَفْتَ عَلَى مُرَادِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي أَمْثَالِ اَلْقُرْآنِ قَالَ لاَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِذاً هَلَكْتَ وَ أَهْلَكْتَ وَ اَلْمُفْتِي يَحْتَاجُ إِلَى مَعْرِفَةِ مَعَانِي اَلْقُرْآنِ وَ حَقَائِقِ اَلسُّنَنِ وَ بَوَاطِنِ اَلْإِشَارَاتِ وَ اَلْآدَابِ وَ اَلْإِجْمَاعِ وَ اَلاِخْتِلاَفِ وَ اَلاِطِّلاَعِ عَلَى أُصُولِ مَا اِجْتَمَعُوا عَلَيْهِ وَ مَا اِخْتَلَفُوا فِيهِ ثُمَّ إِلَى حُسْنِ اَلاِخْتِيَارِ ثُمَّ إِلَى اَلْعَمَلِ اَلصَّالِحِ ثُمَّ إِلَى اَلحِكْمَةِ ثُمَّ إِلَى اَلتَّقْوَى ثُمَّ حِينَئِذٍ إِنْ قَدَرَ».
[18] سوره مبارکه ص، آیه 72.
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ».
[19] شیخ میرزا حسین بن محمد تقی بن علی محمد نوری طبرسی (۱۲۵۴-۱۳۲۰ق) معروف به محدث نوری و حاجی نوری از محدثان شیعه در قرن سیزدهم هجری بود. شهرت محدث نوری بیشتر به سبب تالیف کتاب مستدرک الوسائل و بهویژه کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب است. او در کتاب اخیر کوشیده تا با استفاده از پارهای روایات ثابت کند که قرآن کریم گرچه عیناً کلام الهی است و چیزی بر آن افزوده نشده و تغییر نکرده اما آیاتی از آن پیش از جمعآوری به دلایلی حذف شده(تحریف به نقصان) و آنچه حذف شده، نزد اهل خود محفوظ است. انتشار این کتاب، باعث دردسرهایی برای محدث نوری شد و اعتراض عالمان شیعه و سنی را برانگیخت و آثار بسیاری در رد این نظریه نوشتند. نوری به سال ۱۲۷۳ق در ۱۹ سالگی عازم نجف شد. چهار سال در آن شهر ماند و پس از آن به ایران بازگشت. یک سال بیشتر نتوانست در ایران بماند و در سال ۱۲۷۸ق دوباره به عراق بازگشت و به درس عبدالحسین تهرانی مشهور به شیخ العراقین درکربلا راه یافت و بعد از آن به دنبال استاد به کاظمین سفر کرد و دو سال در آن شهر ماند. در سال ۱۲۸۴ق به قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) به ایران بازگشت و عازم مشهد شد. دو سال بعد در سال ۱۲۸۶ق به عراق بازگشت و پس از آن، برای دومین بار به زیارت خانه خدا رفت و بعد از بازگشت به عراق، پای درس میرزای شیرازی حاضر شد. چون میرزای شیرازی در سال ۱۲۹۱ق به سامرا مهاجرت کرد، محدث نوری نیز در سال بعد همراه دیگر استادش فتح علی سلطان آبادی و شوهر خواهرش فضلالله نوری به سامرا رفت. در سال ۱۳۱۴ق. به نجف اشرف بازگشت و تا آخر عمر در آن شهر باقی ماند. نوری در شب چهارشنبه ۲۷ جمادیالثانی در سال ۱۳۲۰ق در نجف درگذشت و در صحن حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خاک سپرده شد. مراتب علمی و تقوای او را عالمان دینی و شاگردانش بسیار ستودهاند. در زمان شیخ انصاری سنت زیارت امام حسین (علیه السلام) با پای پیاده رواج داشت و بسیاری از بزرگان و علما با پای پیاده به زیارت کربلا میرفتند؛ اما مدتی بعد این این سنت به فراموشی سپرده شده بود و محدث نوری این سنت را دوباره زنده کرد.
[20] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۵.
«وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْكِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَيْرَ اَللَّهِ».
[21] سوره مبارکه جمعه، آیه 5.
«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».
[22] سوره مبارکه فاطر، آیه 10.
«مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ».
[23] سوره مبارکه حدید، آیه 28.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ».
[24] سوره مبارکه حجرات، آیه 7.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ أُولَئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».
[25] سوره مبارکه بقره، آیه 282.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا تَدَايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجَالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى وَ لَا يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا وَ لَا تَسْأَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَةِ وَ أَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَ لَا يُضَارَّ كَاتِبٌ وَ لَا شَهِيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».
[26] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۲۲۱.
[27] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.
[28] شَهابالدین یحیی سُهرَوَردی(۵۴۹ق-۵۸۷ق) معروف به شیخ اِشْراق، از فیلسوفان نامدار مسلمان و مؤسس فلسفه اشراق. وی در زمینه فلسفه و حکمت اسلامی آثار متعددی دارد که مهمترین آنها، کتاب حکمة الاشراق است. وی بعد از سفرهای بسیار و کسب و نشر علم، عازم حلب شد و آنجا به سبب بدخواهی گروهی از عالمان اهل سنت، توسط ملکظاهر پسر صلاحالدین ایوبی، در سال ۵۸۷ق در زندان وفات یافت. سهروردی آثار متعددی دارد که بیشتر آنها به صورت رسالههای کوتاه نوشته شدهاند. مجموعه این آثار در چهار جلد تحت عنوان «مجموعه مصنفات شیخ اشراق» به چاپ رسیده است. به باور او اساس و گوهر حکمت یگانه است که دسترسی به آن بدون خلع بدن و رهایی از ظلمات جسمانی امکان پذیر نیست. در نظام فکری وی تبیین هستی بر اساس مراتب نور است که بالاترین مرتبه آن نورالانوار نام دارد. انوار قاهره به صورتی طولی از از نور الانوار صادر میشوند تا در مرتبهای به صورت کثرت عرضی در میآید که وی از این انواز عرضی با نام انوار متکافئه یاد میکند. سهروردی انوار متکافئه را به مثل افلاطونی تطبیق میکند که موجودات عوالم پایین تر یعنی عالم اشباح و عالم ماده سایههایی از این انوار هستند.
[29] «كلمات مكنونه» از طبع سنگى (سنۀ 1316 هجريّۀ قمريّه) ص 219؛ و از طبع حروفى فراهانى، ص 248.
«وَ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ (يَعْنى أميرَ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ): لَيْسَ الْعِلْمُ فى السَّماءِ فَيَنْزِلَ إلَيْكُمْ، وَ لا فى تُخومِ الارْضِ فَيَخْرُجَ لَكُمْ؛ وَ لَكِنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فى قُلوبِكُمْ. تَأَدَّبوا بِآدابِ الرّوحانيّينَ يَظْهَرْ لَكُمْ! وَ فى كَلامِ عيسَى عَلَى نَبيِّنا وَ آلِهِ وَ عَلَيْهِ السَّلامُ ما يَقْرُبُ مِنْهُ».
[30] همان.
[31] سوره مبارکه اعراف، آیه 172.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ».
[32] سوره مبارکه حدید، آیه 3.
[33] مصباح الشريعة، جلد ۱، صفحه ۱۳.
«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْعِلْمُ أَصْلُ كُلِّ حَالٍ سَنِيٍّ وَ مُنْتَهَى كُلِّ مَنْزِلَةٍ رَفِيعَةٍ وَ لِذَلِكَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ أَيْ عِلْمِ اَلتَّقْوَى وَ اَلْيَقِينِ وَ قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اُطْلُبُوا اَلْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ اَلنَّفْسِ وَ فِيهِ مَعْرِفَةُ اَلرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَيْكَ مِنَ اَلْعِلْمِ بِمَا لاَ يَصِحُّ اَلْعَمَلُ إِلاَّ بِهِ وَ هُوَ اَلْإِخْلاَصُ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ وَ هُوَ اَلْعِلْمُ اَلَّذِي يُضَادُّ اَلْعَمَلَ بِالْإِخْلاَصِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ قَلِيلَ اَلْعِلْمِ يَحْتَاجُ إِلَى كَثِيرِ اَلْعَمَلِ لِأَنَّ عِلْمَ سَاعَةٍ يُلْزِمُ صَاحِبَهُ اِسْتِعْمَالَهُ طُولَ دَهْرِهِ قَالَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَأَيْتُ حَجَراً عَلَيْهِ مَكْتُوبٌ اِقْلِبْنِي فَقَلَبْتُهُ فَإِذَا عَلَى بَاطِنِهِ مَكْتُوبٌ مَنْ لاَ يَعْمَلُ بِمَا يَعْلَمُ مَشْئُومٌ عَلَيْهِ طَلَبُ مَا لاَ يَعْلَمُ وَ مَرْدُودٌ عَلَيْهِ مَا عَلِمَ أَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَالِمٍ غَيْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ أَشَدُّ مِنْ سَبْعِينَ عُقُوبَةً بَاطِنَةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلاَوَةَ ذِكْرِي وَ لَيْسَ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ طَرِيقٌ يُسْلَكُ إِلاَّ بِعِلْمٍ وَ اَلْعِلْمُ زَيْنُ اَلْمَرْءِ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ سَائِقُهُ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ بِهِ يَصِلُ إِلَى رِضْوَانِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ اَلْعَالِمُ حَقّاً هُوَ اَلَّذِي يَنْطِقُ عَنْهُ أَعْمَالُهُ اَلصَّالِحَةُ وَ أَوْرَادُهُ اَلزَّاكِيَةُ وَ صِدْقُهُ وَ تَقْوَاهُ لاَ لِسَانُهُ وَ مُنَاظَرَتُهُ وَ مُعَادَلَتُهُ وَ تَصَاوُلُهُ وَ دَعْوَاهُ وَ لَقَدْ كَانَ يَطْلُبُ هَذَا اَلْعِلْمَ فِي غَيْرِ هَذَا اَلزَّمَانِ مَنْ كَانَ فِيهِ عَقْلٌ وَ نُسُكٌ وَ حِكْمَةٌ وَ حَيَاءٌ وَ خَشْيَةٌ وَ إِنَّا نَرَى طَالِبَهُ اَلْيَوْمَ مَنْ لَيْسَ فِيهِ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ وَ اَلْعَالِمُ يَحْتَاجُ إِلَى عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ قَنَاعَةٍ وَ بَذْلٍ وَ اَلْمُتَعَلِّمُ يَحْتَاجُ إِلَى رَغْبَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ فَرَاغٍ وَ نُسُكٍ وَ خَشْيَةٍ وَ حِفْظٍ وَ حَزْمٍ».
[34] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد ۱، صفحه ۲۷۴.
[35] المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۳۸ ح ۴۶۳۹، المناقب لابن المغازلی: ص ۸۰ ح ۱۲۰ کلاهما عن جابر بن عبد اللّه و ص ۸۱ ح ۱۲۱، المعجم الکبیر: ج ۱۱ ص ۵۵ ح ۱۱۰۶۱، تاریخ بغداد: ج ۴ ص ۳۴۸ ح ۲۱۸۶ و ج ۱۱ ص ۴۹، تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۹ ح ۸۹۷۷ و ص ۳۸۱ ح ۸۹۸۱، اُسد الغابه: ج ۴ ص ۹۵ ح ۳۷۸۹، المناقب للخوارزمی: ص ۸۳ ح ۶۹ والثمانیه الأخیره عن ابن عبّاس، الاستیعاب: ج ۳ ص ۲۰۵ الرقم ۱۸۷۵؛ صحیفه الإمام الرضا علیه السلام: ص ۱۲۳ ح ۸۲ عن أحمد بن عامر الطائی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۹۶ ح ۳۷ عن أبان عن الإمام الصادق علیه السلام عن عمّار بن یاسر، شرح الأخبار: ج ۱ ص ۸۹ ح ۲ عن ابن عبّاس، المناقب لابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۳۴. / المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۳۷ ح ۴۶۳۷ و ح ۴۶۳۸، تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۹ ح ۸۹۷۸ کلّها عن ابن عبّاس و ص ۳۸۳ ح ۸۹۸۵ وفیه «الدار» بدل «المدینه»، تاریخ بغداد: ج ۲ ص ۳۷۷ ح ۸۸۷ وفیه «البیت» بدل «المدینه»، الفردوس: ج ۱ ص ۴۴ ح ۱۰۶ والثلاثه الأخیره عن جابر، کنز العمّال: ج ۱۳ ص ۱۴۸ ح ۳۶۴۶۳؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج ۱ ص ۲۳۳ ح ۱ عن الریّان بن الصلت، تحف العقول: ص ۴۳۰ کلاهما عن الإمام الرضا علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله، الفصول المختاره: ص ۲۲۰، الصراط المستقیم: ج ۲ ص ۱۹، عوالی اللآلی: ج ۴ ص ۱۲۳ ح ۲۰۵. / تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۸ ح ۸۹۷۶، البدایه والنهایه: ج ۷ ص ۳۵۹ کلاهما عن الصنابحی عن الإمام علیّ علیه السلام. / تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۸۰ ح ۸۹۷۹، تذکره الحفّاظ: ج ۴ ص ۱۲۳۱ ح ۱۰۴۷، فرائد السمطین: ج ۱ ص ۹۸ ح ۶۷ کلّها عن ابن عبّاس. / المناقب لابن المغازلی: ص ۸۵ ح ۱۲۶؛ الأمالی للطوسی: ص ۵۷۸ ح ۱۱۹۴، العمده: ص ۲۹۴ ح ۴۸۶ کلّها عن محمّدبن عبداللّه اللاحقی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، الصراط المستقیم: ج ۲ ص ۲۰، نهج الإیمان: ص ۳۴۲. / الخصال: ص ۵۷۴ ح ۱ عن مکحول عن الإمام علیّ علیه السلام، المجازات النبویّه: ص ۲۰۷ ح ۱۶۶، مائه منقبه: ص ۶۴ ح ۱۸ عن ابن عبّاس وفیه «تؤتی» بدل «تدخل»، کفایه الأثر: ص ۱۸۴ عن اُمّ سلمه وفیه «وما تؤتی» بدل «لن تدخل»؛ المناقب لابن المغازلی: ص ۸۲ ح ۱۲۲ عن جریر عن الإمام علیّ علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله وفیه «لا تؤتی البیوت إلّا من أبوابها» بدل «لن تدخل…». / التوحید: ص ۳۰۷ ح ۱، الاختصاص: ص ۲۳۸، الأمالی للصدوق: ص ۴۲۵ ح ۵۶۰ کلّها عن الأصبغ بن نباته عن الإمام الحسن علیه السلام و ص ۶۵۵ ح ۸۹۱ عن الحسن بن راشد عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، تفسیر فرات: ص ۲۶۵ ح ۳۶۰ عن الإمام علیّ علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله وفیهما «تؤتی» بدل «تدخل». / الإرشاد: ج ۱ ص ۳۳ عن أبی سعید الخدری، بحار الأنوار: ج ۴۰ ص ۲۰۳ ح ۷.
[36] سوره مبارکه جمعه، آیه 2.
«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ».
[37] همان.
[38] عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد ۲، صفحه ۶۹؛ بحارالانوار، جلد 67، صفحه 242؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم، ص 28.
«قالَ: حَدَّثنَا علیُّ بنْ موسی الرضا عن أبیه عن جدِّه عن محمد بن علیّ عن أبیه عن جابربن عبدالله عنعلیّ قال: قالرسولُ اللهِ صلّی اللهعلیه وآله: ما أخْلَصَعَبْدٌ لِلهِ أرْبَعِینَ صَباحًا إلّا جَرَتْ یَنابیعُ الحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسَانِهِ»
[39] تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)، جلد ۲، صفحه ۱۵۳.
«بَعْضُهُمْ: اَلْكَلاَمُ إِذَا خَرَجَ مِنَ اَلْقَلْبِ وَقَعَ عَلَى اَلْقَلْبِ وَ إِذَا خَرَجَ مِنَ اَللِّسَانِ لَمْ يُجَاوِزِ اَلْآذَانَ».
[40] همان.
[41] بحارالانوار، ج ۴۳، ص 174، حدیث 78.
«ابکنی ان بکیت یا خیر هاد ***** واسبل الدمع فهو یوم الفراق
یا قرین البتول اوصیک بالنسل ***** فقد اصبحا حلیفا اشتیاق
ابکنی و ابکی للیتامی و لا تنسی ***** قتیل العدا بطف العراق
فارقوا اصبحوا یتامی حیاری ***** احلفوالله فهو یوم الفراق».
[42] همان.
[43] همان.
[44] البحار ۴۳: ۲۱۸، ضمن ح ۴۹؛ البحار ۴۳: ۲۰۰، ح ۳۰.
«روی المجلسیّ: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ (عَلَیهِمُ السَّلام) قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَهَ الْوَفَاهُ بَکَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِمُ السَّلام) یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ؟ قَالَتْ: أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی فَقَالَ لَهَا لَا تَبْکِی فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکِ لَصَغِیرٌ عِنْدِی فِی ذَاتِ اللَّهِ.
و روی أیضاً: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (عَلَیهِمُ السَّلام) أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ: السَّلَامُ عَلَى جَبْرَئِیلَ. السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ. اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ. اللَّهُمَّ فِی رِضْوَانِکَ وَ جِوَارِکَ وَ دَارِکَ دَارِ السَّلَامِ. ثُمَّ قَالَتْ: أَ تَرَوْنَ مَا أَرَى؟ فَقِیلَ لَهَا: مَا تَرَى؟ قَالَتْ: هَذِهِ مَوَاکِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ. وَ یَقُولُ: یَا بُنَیَّهِ اقْدَمِی فَمَا أَمَامَکِ خَیْرٌ لَکِ.
و روی أیضاً: عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیهِمُ السَّلام) أَنَّ فَاطِمَهَ (سَلامُ الله عَلَیهَا) لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَى جَبْرَئِیلَ وَ عَلَى النَّبِیِّ (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ سَلَّمَتْ عَلَى مَلَکِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِکَهِ وَ وَجَدُوا رَائِحَهً طَیِّبَهً کَأَطْیَبِ مَا یَکُونُ مِنَ الطِّیبِ».
[45] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۳۲۶.
[46] شهید ثانی، زین الدین بن علی، مسکن الفؤاد عند فقد الأحبّه و الأولاد، ص ۱۱۲، قم، بصیرتی، بیتا.
«از انسبن مالک روایت شده: زمانى که از دفن پیامبر فارغ شدیم، حضرت فاطمه علیها السلام بهسوى من آمد و گفت: “چگونه جان و روان شما همراهى کرد بر چهره پیامبر خدا خاک فرو ریزید؟!”، سپس گریست و فرمود: «یَا أَبَتَاهْ أَجَابَ رَبّاً دَعَاهُ یَا أَبَتَاهْ مِن رَبِّهِ مَا أَدْنَاهُ»؛
مَا ذَا عَلَى الْمُشْتَمِّ تُرْبَهَ أَحْمَدَ *** أَنْ لایَشَمَّ مَدَى الزَّمَانِ غَوَالِیَا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا *** صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا
قُلْ لِلْمُغَیَّبِ تَحْتَ أَطْبَاقِ الثَّرَى *** إِنْ کُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتِی وَ نِدَائِیَا
صُبَّتْ عَلَیَّ مَصَائِبُ لَوْ أَنَّهَا *** صُبَّتْ عَلَى الْأَیَّامِ صِرْنَ لَیَالِیَا
قَدْ کُنْتُ ذَاتَ حِمًى بِظِلِّ مُحَمَّدٍ *** لاأَخْشَ مِنْ ضَیْمٍ وَ کَانَ حِمَیً لِیَا
فَالْیَوْمَ أَخْضَعُ لِلذَّلِیلِ وَ أَتَّقِی *** ضَیْمِی وَ أَدْفَعُ ظَالِمِی بِرِدَائِیَا
فَإِذَا بَکَتْ قُمْرِیَّهٌ فِی لَیْلِهَا *** شَجَنا عَلَى غُصْنٍ بَکَیْتُ صَبَاحِیَا
فَلَأَجْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَکَ مُونِسِی *** وَ لَأَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فِیکَ وِشَاحِیَا».
[47] إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۳۳.
«في الموائد: إذا ظهر القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قام بين الركن و المقام و ينادي بنداءات خمسة: الأول: ألا يا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثاني: ألا يا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان، الرابع: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام طرحوه عريانا، الخامس: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام سحقوه عدوانا».
[48] همان.
[49] همان.





