«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
تمام مَسائل در دنیا برنامهریزی شده است
نهج البلاغه چشمهی جوشان تَزکیهی نَفوس است؛ نهج البلاغه شَرارهی آتَشین عشق به خداست؛ نهج البلاغه برای صاحبدلان هم راه است، هم انرژی است، هم خوراک است و هم تَفرُّج است. در همین نهج البلاغه فرمودند: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ[2]»؛ همینجور که جسم آدم خسته میشود، روح هم مُبتلا به خستگی میشود. هر وقت روحتان خسته شد، طَرائف حکمت را به روحتان عَرضه کنید. طُرفهها و دستهگُلهای حکمت که چشم جان به این طُرفهها و شکوفهها نگاه میکند و غم و غُصّه از جانِ انسان زُدوده میشود. و آن گُلزار بهشتی که مَشحون از این طُرفههاست، نهج البلاغهی حضرت مولی المُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاة و السلام) است. حضرت مولا در پاسخ به یک نیاز، در رساندن یک دلشُده که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را احیاء کرد. او جُزء کسانی بود که مُشتاق به فرحهی لِقاء پروردگار متعال بود و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را با سخنان خودش بَدرقه کرد و پَرواز داد و تا اَعلی علییّن اُوج گرفت. فرمودند: «فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ[3]»؛ دنیا خیلی مهمّ نیست. مَسائل دنیا برنامهریزی شده است؛ دَغدغهی دنیا نداشته باشید.
فُرصتهایی که خداوند در عالَم دنیا برای انسان قرار داده است
اما به این وادی بیایید که اصلاً برای این کار آمدهایم. ما برای چه به این عالَم آمدهایم؟ آمدهایم که بخوریم و بخوابیم و لَذائذ این دنیا در بُعد حیوانی و غَریزی ما را سرگرم کند؟ خیر؛ شما برای چند مَنظور به اینجا آمدهاید. یک: آمدهاید که امتحان بدهید. امتحان سختی دارد؛ نکند از سختیها وازَده بشوید، کنار بِکشید، نُمره نیاورید و رُفوزه بشوید؟! دنیا برای امتحان است. دوّم: دنیا برای بندگی است. آمدهایم بَندگی کنیم. در این بُعد دنیا بالاترین اَرزش را دارد؛ زیرا وقتی میمیریم دیگر بَندگی نیست. نه سَجدهای داریم، نه نمازی داریم، نه اَشکی داریم، نه گریهای داریم؛ تمام شد. به حضرت «سلمان» گفتند: شما برای ماندن در دنیا چه توجیهی دارید؟ ایشان گفتند: یکی زیارت برادران مؤمن است. یکی از تَلخیهای مرگ جُداکردن انسان از اَحبّاءالله است. آدم با مرگ از خوبان جُدا میشود. یکی هم نماز شب است؛ آدم وقتی میمیرد دیگر نماز شب ندارد، دیگر تمام میشود. بنابراین این عالَم مَسجد است، این عالَم مَعبد است، این عالَم محلّ تجارت با خداست. وقتی به عالَم قَبر رفتیم، هیچ کار خیری نمیتوانیم بکنیم؛ دیگر تمام شد. اینجاست که میتوانیم با خداوند مُعامله کنیم و نهایتاً خداوند ما را آفریده است تا ما مَظهر علم خدا و مَجلای قدرت حقتعالی بشویم. خداوند متعال به ما جانی داده است که اگر بتوانیم این حجابها را از این جان برطرف کنیم، آیینهی جهاننَما میشویم. تمام کائنات در آیینهی جان ما قابل مُشاهده خواهد شد. اوّلین و آخرین، ظاهر و باطن در روحِ انسان کامل حُضور دارد. همه در مَحضر آن دلی است که دلِ کائنات است، قلب مُمکنات است. لذا انسان میتواند در این عالَم با خودسازی به جایی برسد که همهی کائنات از وجود او نور بگیرند، استضائه کنند، مَجرای فیض خداوند متعال برای همهی موجودات بشود. «بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ[4]»؛ این انسانِ کامل نه فیضش به عالَمیان میرسد و نه اگر آسمان پابَرجاست و اگر اَجرام کیهانی سُقوط نمیکنند و به هم نمیریزند، بخاطر این است که روحِ خداوند در اینها دَمیده شده است و جاذبهی او همهی اَجرام کیهانی را در مَدار خودش پیش میبَرد. آن علی (علیه السلام) است. و کسی که عاشق حضرت علی (علیه السلام) بشود، مَثَل علی (علیه السلام) میشود. وجودش برای همهی کائنات بَرکت میشود. وقتی مؤمن راه میرود، زمین مُباهات میکند. طالب علم وقتی بر روی زمین راه میرود و کسی که معلّم خیر است، همهی موجودات برایش استغفار میکنند. این اَثر و بَرکت دارد که برای سرباز امام زمان (اروحنا فداه) که برای خدا دارد درس میخواند، ماهیان دریا برایش استغفار میکنند؛ پَرندگان هوا برایش استغفار میکنند. فرشتگان پَرهایشان را زیر پای طالب علم میگُسترانند. او همیشه پَرواز به بالا دارد. روی پَر ملائکه دارد قَدم به قَدم به خداوند نزدیک میشود. اگر انسان قَدر خودش را بداند، خداوند متعال در همین دنیا این فُرصتها را برایش قرار داده است.
کسی که رنگ خدا داشته باشد، خوبیها را داراست
«فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ»؛ مُتّقون اَهلیّت دارند، صَلاحیّت دارند، زمینه دارند که فَضائل در گَنجینهی قلب الهی آنها جَمع باشد. مَجمع همهی فَضائل باشد. «هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ»؛ نمیفرماید «اَهل الفَضیلَة»، نفرمود: «اَهلُ فَضائِل»؛ با «الف و لام» آورده است؛ «أَهْلُ الْفَضَائِلِ»؛ یعنی مُتّقون اَهل همهی اَرزشها هستند. همهی صفات خداوند متعال در جانِ اینها امکان تَحقُّق دارد و به تَعبیر قرآن کریم «صِبْغَةَ اللَّهِ[5]»، کسی که رنگ خدا را بگیرد، همهی خوبیها را دارد؛ «فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ».
اهمیّت نُطق صحیح در زمان و مکان مُناسب خود
«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ[6]»؛ گُفتارشان که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از چند چیز اسم میبَرند. اوّل مَنطق است. دوّم «مَلْبَس» است. سوّم «مَشْي» است. این نشان میدهد که این طبیبِ مُحیط بر همهی لَوازم حَیاط مَعنوی انسان است و برای همهی شُئون انسان در زندگی نُسخه ارائه میکند. ابتدائاً «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ آن چیزی که انسانها را به یکدیگر مُرتبط میکند، آن چیزی که انسانها را با گذشتهها مُرتبط میکند، میتواند میراث گذشتگان را به وسیلهی یک انسان مُطّلع به نَسلهای آینده مُنتقل بکند، آن نُطق است و انسان را گفتهاند که حیوان ناطق است. نُطق یکی از اُموری است که هُویّت انسانی با این تَعریف میشود. ماهیّت انسان با نُطق تَعبیر میشود. لذا مَنطق انسانیّتِ انسان است. اگر انسان بخواهد انسان باشد، باید مَنطق داشته باشد. مُنتها در مورد مَنطق گاهی حرفنزدن خودش حرفزدن است.این قیدِ «الصَّوَابُ» که «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ در جلسهی گذشته چند جُملهای در مورد صَواب توضیح دادیم؛ ولی آن چیزی که مهمّ است، به جا سخن گفتن است. آدم حرف درست را هم در همهجا نباید بگوید. این از آن حکمتهای بسیار نَقشآفرین در سلامت انسان است که فرمود: «لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ[7]»؛ و قرآن میفرماید: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ[8]»؛ آنچه را که نمیدانی نگو. آدم چیزی را که به آن نرسیده است، با چه مَنطقی با تَوهُّم خودش مردم را فَریب بدهد و سرگرم کند؟ همینجور شایعات را به همدیگر نگویید. حرفی را که به آن نرسیدهاید نگویید. حضرت امیر (علیه السلام) در همین نهج البلاغه دارند که میفرمایند: بین حقّ و باطل 4 انگشت فاصله است. آنچه دیدید حقّ است و آنچه شنیدید مَعلوم نیست حقّ باشد. هیچوقت شنیدههایتان را مِعیار قرار ندهید. با دیدههایتان که برایتان علمِ عینی میشود، سخن بگویید. «وَ لَا تَقْفُ»؛ قَفا پُشت است. «وَ لَا تَقْفُ»؛ یعنی دنبال چیزی را که به آن نرسیدید، به آن یَقین پیدا نکردید، مَشهود شما نبوده است، دنبال آن حرکت نکنید. بنابراین مَنطق کسی صَواب است که همیشه حرف نمیزند. آنچه را نمیداند مُطلقا نمیگوید. و آنچه را که میداند در میان دانستههای خودش گُزینش میکند. هر حرفی را به هر کسی نمیگوید.
اَسرار فقط باید با اَهل سِرّ در میان گذاشته شود
کسی خدمت وجود نازنین کَشّاف حَقایق، رئیس حوزههای علمیه حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) آمد. عَرضه داشت: چرا آنچه را که به «مُفَضَّل بن عُمَر[9]» اِفاضه میکنید، از ما دَریغ میدارید؟ حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: به یاد داری در این مُدّتی که با ما اُنس داری و در جلسات ما میآیی حرفی از ما شنیده باشی و این را در خودت نگاه داشته باشی؟ به کسی نگفته باشی؟ یک تأمُّلی کرد و گفت: خیر آقا جان. من وقتی در مَحضر شما میآیم و این حرفهای زیبای شما را که همهاش دستهگُلهای نو هست، نو به نو به ما اِفاضه میکنید و نور است؛ وقتی یاد میگیرم، از مجلس شما که بلند میشوم چشمم میگردد که کُدام آدم را پیدا کنم تا این را به او مُنتقل کنم. ذوقزَده میشوم و میخواهم هرچه شنیدهام را به دیگران هم مُنتقل کنم. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: تفاوت شما با او در همین است. او میشنود، میسَنجد و هرچه را شنید نمیگوید؛ بلکه ظرفیّت طرف مُقابل را، مَصلحت مجلس را، شرایط شنوندهها را میسَنجد.
میگویند مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) در میان شاگردان سُلوکی خودش مَطالب عرفانی و عَرشی را مَطرح میکرده است. اگر یک فردی میرسیده که خیلی آدم خوب و عالِم مَطلوبی بوده است، ولی در این سطح نبوده است، فوراً حرف را عوض میکردند و ادامه نمیدادند. لذا این رازداری، نگاهداشتن حرف، انتقال حرف به کسی که ظرفیّت دارد، به کسی که کِشش دارد. فرمود: «نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ[10]»؛ این روش، روش انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) است. فرمود: «مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ[11]»؛ ما هر حرفی را به هر کسی نمیگوییم. هر کسی به مقدار کِشش، ظرفیّت و عقل از ما مَطلب دریافت میکند. ما ظرفها را میبینیم. در ظرف کوچک مَطلب زیاد قابل ارائه نیست، مُنفجر میشود، جُنون میآورد، خطر میآورد. اَسرار را باید به اَهل سِرّ گفت. اَسرار سِرّ است؛ لذا مَخزنی میخواهد که سِرّ را نگاه دارد، سِرّ را فاش نکند.
دعاهای ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) نَقش تَخلیهی انسان را دارند
«مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ در سِیر و سُلوک هم یکی از مؤلّفههایی که در سِرّ باطنی انسان نَقش تامّ دارد، قدرت اراده است که انسان زبان خودش را نگاه دارد. بعضی از حرفها را باید با خودش ببَرد. «جابر بن یزید جُعفی[12]» شاگرد سِرّی باقر علم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت محمّد بن علی اَبی جَعفر حضرت امام باقر (علیه السلام) است. برحَسب حَدیثی حضرت امام باقر (علیه السلام) 90 هزار حدیث مَگو در اختیار او قرار داده بود؛ ولی اجازه نداده بودند که یکی از آنها را در جایی بگوید. یک روز خدمت امام باقر (علیه السلام) آمد و عَرضه داشت: آقا! دارم مُنفجر میشوم؛ دیگر نمیکِشم. آدم وقتی غُصّه دارد، آدم وقتی اَنباشت غُصّهها بر دلش سنگینی میکند، باید یکجایی بگوید و بهترین جا هم مَحضر خداست. این «دعای کُمیل»، این «دعای مَشلول»، این «دعای یَستشیر»، این «دعای مُجیر»، این «دعای جوشن صَغیر»، این این «دعای سیفی صَغیر» اینها همگی تَخلیهی باطن انسان است. در مَحضر کسی که میداند. گفتن ندارد؛ ولی گفتن ما خودمان را تَخلیه میکند. آدم وقتی مشکل دارد، باید مشکل را به اَهل آن مُنتقل کند. لذا فرمودهاند: «مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ[13]»؛ کسی درد خودش را به مؤمن بگوید، گویا به خداوند گفته است. بعضی از چیزها به انسان فشار میآورد و یکی از راههای کاستن از فشار انتقال است، تَخلیه است. گُفتاردَرمانی که در روانکاوان رایج هست، همین است. طرف یک دردهایی دارد که به کسی نگفته است؛ برایش عُقده کرده است، سر از جُنون درآورده است. این را مینشانند و با روشهایی که بَلدند تمام آنچه که اذیّت روحی او هست را به زبانش میآورند و بعد برای آن راهِ حَل پیدا میکنند. این دعاها طبیعیترین راهِ تَخلیهی انسان در برابر عُقدههایی که دارد، ناکامیهایی که دارد، شکستهایی که دارد. ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) اینها را در دعاها به زبان ما گذاشتهاند. بعضیها در قالب درخواست است و بعضیها هم در قالب شکایت از خود است. «إِلهِى إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً، وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً، وَ بِمَعاصِيكَ مُولَعَةً[14]»؛ آدم یک گناهانی کرده است که مانند یک بیماری به صورت مُرتّب او را اذیّت میکند. امام زینالعابدین (علیه السلام) به ما یاد دادهاند که اینجور به خداوند بگویید. بگویید: نَفْس من خیلی چَموش بوده است، قدرت و گَردنکُلُفتیاش زیاد بوده است و من را تَحت تأثیر خودش قرار داده است. نَفْسی دارم که نسبت به گناه وَلع دارد؛ تا گُناه میبینم فوراً من را میبَرد. این همان تَخلیه است. آدم دردها و بیماریهای خودش را به طبیب میگوید.
بین پَرانتز چون دههی کرامت است، انشاءالله این هم دلتان را با حرم امام رضا (علیه السلام) مُتّصل میکند. یکی از آقایان که «آقای مُعزّی» هستند، نَقل میکند که من در صحن مُطهّر حضرت رضا (علیه السلام) ایستاده بودم، یک حالتی داشتم که نمیتوانستم قَدم از قَدم بردارم و به سوی حَرم بروم. دیدم یک دست مهربانی بر روی دوش من آمد. برگشتم و دیدم مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) هستند. فرمودند: شیخ! چرا مُعطّل هستی؟ داخل بُرو. گفتم: رویم نمیشود. مشکلاتی که دارم و در خودم میبینم، خجالت میکِشم، حَیا میکنم. با چه رویی نزد امام رضا (علیه السلام) بروم؟! فرمودند: اگر طبیبی مَطبی دایر کرد، تابلو زد، مَعنیاش این است: مَریضها! در اینجا دردهایتان دَوا میشود. امام رضا (علیه السلام) اینجا مَطب دارد؛ باید بروی و دردهایت را بگویی تا دَرمان بشود.
اگر کسی اَهل ذکر باشد، دلِ او به نُطق الهی روشن خواهد شد
این زبانی که خداوند متعال به ما داده است، اگر بَلد باشیم این زبان را به جا، به موقع، به مقدار استفاده کنیم، هم زیاد حرف نزنیم که یکی از بِسترهای مُتّفقٌ عَلیه همهی سالِکین، قِلّت کلام است. «کم گوی، گُزیده گوی». زیاد حرف نزند؛ وَلو حرفهایی که مُتعارف است و گُناه هم نیست؛ ولی مَگر واجب است؟ مَگر انسان هر حرفی را باید بگوید؟ خیلی از چیزها را میدانیم، خیلی از چیزها را دیدهایم، خیلی از حکایتها را شنیدهایم؛ ولی اینقَدر بیخودی خودمان را هزینه نکنیم. اینکه میگویند حرف مُفت نزن، مَعنیاش این است که حرف قیمت دارد و کسی قیمت حرف را به اندازهی خَزائن الهی به شما قیمت و بَها نمیدهند. پس حرفی را بگو که خریدارش خدا باشد. آنوقت اگر حرفت را به خداوند تَحویل دادی، خداوند بارگاه کَرَم است؛ در حَدّ مُعامله که نیست. اگر به تو حرف خوب داده است، برای این است که میخواهد تو را بینهایت بالا ببَرد. گاهی یک «لا اِله اِلّا الله» ثَمَن بهشت است. قیمت بهشت «لا اِله اِلّا الله» است. در یک حدیثی هم دارد که کابین بهشت، اگر انسان بخواهد با بهشت ازدواج کند، مَهریهاش «لا اِله اِلّا الله» است. یک «لا اِله اِلّا الله» میگویی و خداوند متعال بهشت میدهد که اینقَدر قیمتش بالاست؛ حالا زبانی که میتواند «لا اِله اِلّا الله» بگوید، بیاید لَغو بگوید، بیاید کسی را مَسخره کند، بیاید هرچه به دهانش آمد را بگوید. آیا حیف نیست؟! این جُملهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که فرمودند: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ»؛ یکی اینکه در روز قیامت همه لال هستند، مُهر بر لَبهایشان زده شده است. «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ[15]»؛ مَختوم است؛ «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابًا[16]»؛ مَگر کسی که خداوند به او اذن داده باشد و حرفش صَواب باشد. حرف صَواب در بعضی از روایات دارد که یعنی عبادت باشد، یعنی ذکر باشد. دائمالذّکر باشیم؛ «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا[17]» ، «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ[18]» ، «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ[19]»؛ اگر اَهل ذکر بودیم، خداوند دلمان را هم به نُطق در میآورد. فکر نُطقِ دل است؛ «وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[20]». این ذکرِ زبانی دلِ خوابرفته را هم بیدار میکند. او هم تَوجّه به یک چیزهایی میکند که اَرزش فکر بیشتر از ذکرِ زبانی است. ولی ابتدا ذکر را گفتهاند. زبان را کُنترل کُن تا دلت هم هَرز نشود؛ دلت هم در مسیر توحید به فکر بیُفتد و دادههای جدیدی را به تو اَرزانی بدارد.
روضه و تَوسُّل به سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)
وجود نازنین حضرت علیبنموسیالرضا (علیه آلاف التّحیة و الثّناء) به پسر شَبیب فرمودند: «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ[21]»؛ اگر خواستی به کسی گریه کُنی، به چیزی گریه کُنی، به حُسین (علیه السلام) گریه کُن. حضرت امام رضا (علیه السلام) در اینجا برایش روضه خواندند. فرمودند: «ذُبِحَ». نام امام حسین (علیه السلام) گریهآور است؛ «أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ[22]». هرکسی نامِ امام حسین (علیه السلام) را میآورد، دلش میشِکند. ولی علاوه بر اَصل یادِ امام حسین (علیه السلام)، حضرت امام رضا (علیه السلام) به یک مُصیبت خیلی سنگینی اشاره کردند. فرمودند: «فَإِنَّهُ ذُبِحَ[23]»؛ ذبح برای گوسفند است. قَصّابها گوسفند را سر میبُرند؛ کسی آدم را ذبح نمیکند؛ «فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ اَلْكَبْشُ». ولی وقتی او را ذبح کردند، هیچکسی برایش گریه نکرد، دل هیچکسی برای او نسوخت. همینجوری که قَصّاب سر گوسفند را میبُرد، مردم تماشا میکنند و هیچکسی غُصّه نمیخورد، آه نمیکِشد و اعتراض نمیکند؛ او پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ مانند گوسفند سر او را بُریدند و دلِ هیچکسی نسوخت. اما مَعمولاً در مجالس تَوسُّل گفته میشود: یا علیبنموسیالرضا! شما مانند گوسفند از نظر بیرَحمی که رِقّت نمیکنند تَشبیه کردید. اما هیچ گوسفندی را آبنداده ذبح نمیکنند؛ «قَتَلُوهُ عَطشَانَا[24]»…
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[25]».
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مُبارک ایشان را پیوسته از ما راضی بدار.
خدایا! عُمر ما را به مُهر شهادت مَختوم بفرما.
خدایا! خودمان و نَسلمان را در مَسیر ولایت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد حضرت علی (علیه السلام) ثابتقَدم بفرما.
خدایا! درد دردمَندان را دَوا بفرما.
خدایا! قَرض مَقروضین را اَدا بفرما.
خدایا! همهی ما را به مَقاصدمان برسان.
خدایا! به حقّ محمّد و آل ممحمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم نگرانیهایی که در مَملکت وجود دارد را برطرف بفرما.
خدایا! دشمنان ما را ذَلیل بگردان.
خدایا! صهیونیستها را نابود بفرما.
خدایا! اَنصارالله یَمن را در ضربهزدن به مَنافع اینها پیروز قَطعی قرار بده.
خدایا! این مَظلومینِ آوارهی غَزّه را به اوطانشان با اقتدار و اَمنیّت برگردان.
خدایا! این گَردنکُلُفتهای مُستکبر عالَم را از صفحهی روزگار براَنداز.
خدایا! آنهایی که تَهاجُم فرهنگی دارند، بانیِ بیحجابی هستند، بانیِ هَرزگی و بیحَیایی هستند، بانیِ فساد و خیانت هستند، اگر قابل هدایت نیستند ریشههایشان را بخُشکان.
خدایا! ناموس این مَملکت را از این لَجن نجات عنایت بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم دست گدایی ما را از بارگاه کَرَم خودت در دههی کرامت خالی برمَگردان.
خدایا! فوقِ خواستههایمان به ما مَرحمت بفرما.
خدایا! نَسل جوان ما را، دختران و پسران این مَملکت را به سامانِ پایدار برسان.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا و ذَویالحُقوقمان را از ما راضی بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[2] نهج البلاغه، حکمت 91؛ راه رفع خستگى روح.
«وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ [الْحِكْمَةِ] الْحِكَمِ».
[3] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، «فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».
[4] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«…وَ جَعَلَنِي مِنْ خِيارِ مَوالِيكُمُ التَّابِعِينَ لِما دَعَوْتُمْ إِلَيْهِ، وَ جَعَلَنِي مِمَّنْ يَقْتَصُّ آثارَكُمْ، وَ يَسْلُكُ سَبِيلَكُمْ، وَ يَهْتَدِي بِهُداكُمْ، وَ يُحْشَرُ فِي زُمْرَتِكُمْ، وَيَكِرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ، وَ يُمَلَّكُ فِي دَوْلَتِكُمْ، وَ يُشَرَّفُ فِي عافِيَتِكُمْ، وَ يُمَكَّنُ فِي أَيَّامِكُمْ، وَ تَقَرُّ عَيْنُهُ غَداً بِرُؤْيَتِكُمْ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مالِي، مَنْ أَرادَ اللّهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ، مَوالِيَّ لَاأُحْصِي ثَناءَكُمْ، وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ، وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُمْ، وَ أَنْتُمْ نُورُ الْأَخْيارِ، وَ هُداةُ الْأَبْرارِ، وَ حُجَجُ الْجَبَّارِ؛ بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَ بِكُمْ يَخْتِمُ، وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَ بِكُمْ يُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ يَكْشِفُ الضُّرَّ، وَ عِنْدَكُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِكَتُهُ، وَ إِلى جَدِّكُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِينُ، آتاكُمُ اللّهُ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ، طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ، وَ بَخَعَ كُلُّ مُتَكَبِّرٍ لِطاعَتِكُمْ، وَ خَضَعَ كُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِكُمْ، وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِكُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَلايَتِكُمْ، بِكُمْ يُسْلَكُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَى مَنْ جَحَدَ وِلايَتَكُمْ غَضَبُ الرَّحْمنِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي، ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ، وَ أَسْماؤُكُمْ فِي الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُكُمْ فِي الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُكُمْ فِي الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ، وَ آثارُكُمْ فِي الْآثارِ، وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ…».
[5] سوره مبارکه بقره، آیه 138.
«صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».
[6] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).
[7] نهج البلاغه، حکمت 382؛ آنچه نمیدانی و هرچه میدانی مگو.
«وَ قَالَ (عليه السلام): لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَى جَوَارِحِكَ كُلِّهَا فَرَائِضَ يَحْتَجُّ بِهَا عَلَيْكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».
[8] سوره مبارکه اسراء، آیه 36.
«وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».
[9] مُفَضَّل بن عُمر جُعفی کوفی از اصحاب و شاگردان امام جعفر صادق (علیه السلام) و امام موسی کاظم (علیه السلام) است. مفضل را از کسانی دانستهاند که در سازمان وکالت فعال بوده و جزء وکلای امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) در شهر کوفه بوده است. کتاب توحید مفضل منسوب به اوست. درباره شخصیت فکری و اعتقادی مفضل در میان دانشمندان رجالی شیعه اختلافنظر است. بیشتر علمای شیعه، او را از یاران و شاگردان مورد اعتماد امام صادق (علیه السلام) و امام کاظم (علیه السلام) دانسته و برخی از آنان، ضمن اقامه دلیل در رد آرای تضعیفکنندگان، به تأیید و توثیق وی پرداختهاند اما برخی رجالیان بزرگ او را تضعیف کردهاند و او را شخصی غالی و از گروه خطابیه میدانند. برخی دیگر هم درباره وثاقت یا عدم وثاقت او سکوت کردهاند. در کتب حدیثی ۱۰۶ روایت از او نقل شده که بیشتر آنها از امام صادق (علیه السلام) است. نام او در برخی از اسناد و روایات، «مفضل جعفی» نیز آمده است. مفضل بن عمر از راویانی چون: ابوایوب عطار، اسماعیل بن ابیفدیک، ثابت ثمالی، جابر بن یزید جعفی، یونس بن ظبیان و خیبری بن علی طحان روایت نقل کرده است. مهمترین راویانی که از او روایت نقل کردهاند، عبارتند از: محمد بن سنان، ابن ابیعمیر، عثمان بن عیسی، بشر بن جعفر، عبدالرحمان بن کثیر، معلی بن خنیس، خلف بن حماد، ورزعه و….
[10] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۴۱۸.
«حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ اَلدَّيْلَمِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فُلاَنٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِينِهِ وَ فَضْلِهِ كَذَا وَ كَذَا قَالَ فَقَالَ كَيْفَ عَقْلُهُ فَقُلْتُ لاَ أَدْرِي فَقَالَ إِنَّ اَلثَّوَابَ عَلَى قَدْرِ اَلْعَقْلِ إِنَّ رَجُلاً مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَانَ يَعْبُدُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ اَلْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَةٍ كَثِيرَةِ اَلشَّجَرِ طَاهِرَةِ اَلْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَكاً مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ يَا رَبِّ أَرِنِي ثَوَابَ عَبْدِكَ هَذَا فَأَرَاهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ فَاسْتَقَلَّهُ اَلْمَلَكُ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَنِ اِصْحَبْهُ فَأَتَاهُ اَلْمَلَكُ فِي صُورَةِ إِنْسِيٍّ فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنَا مَكَانُكَ وَ عِبَادَتُكَ بِهَذَا اَلْمَكَانِ فَجِئْتُ لِأَعْبُدَ اَللَّهَ مَعَكَ فَكَانَ مَعَهُ يَوْمَهُ ذَلِكَ فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ اَلْمَلَكُ إِنَّ مَكَانَكَ لَنَزِهَةٌ قَالَ لَيْتَ لِرَبِّنَا بَهِيمَةً – فَلَوْ كَانَ لِرَبِّنَا حِمَارٌ لَرَعَيْنَاهُ فِي هَذَا اَلْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا اَلْحَشِيشَ يَضِيعُ فَقَالَ لَهُ اَلْمَلَكُ وَ مَا لِرَبِّكَ حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ كَانَ لَهُ حِمَارٌ مَا كَانَ يَضِيعُ مِثْلُ هَذَا اَلْحَشِيشِ فَأَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى اَلْمَلَكِ إِنَّمَا أُثِيبُهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِهِ وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا كَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ».
[11] همان.
[12] جابر بن یزید بن حارث جُعْفی از تابعان و مشاهیر فقها، محدثان و مفسران شیعه و از اصحاب برجسته امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) است. جابر بنا بر گزارش منابع، دارای مقام و منزلت والایی بوده و دارای کتابهایی است. وی در جایگاه راوی احادیث از جانب شیعیان و اهل سنت مورد مدح و طعن قرار گرفته است. وفات او را سال ۱۲۸ قمری گفتهاند. در میان عالمان رجالی شیعه و سنی، جابر به علت اعتقادات مذهبی هم مدح و هم ذم شده است. نجاشی در وثاقت او شک کرده و او را مختلط میداند. شیخ مفید، او را از عالمانی میداند که ذم و طعنی درباره وی نیست. طوسی از ثقه بودن وی سخنی به میان نیاورده است ابن غضائری جابر را ثقه دانسته، ولی همه کسانی را که جابر از آنها روایت کرده، ضعیف شمرده است. ابن داوود حلی او را در زمره مجروحین حدیثی ذکر کرده است. حر عاملی، حسین نوری و سید ابوالقاسم خویی او را توثیق کرده و در صدد توجیه اقوال عالمان پیش از خود بر آمدهاند. خویی علاوه بر توثیق جابر، او را دارای جلالت و منزلتی عظیم دانسته که محرم اسرار و مورد لطف و عنایت امامین صادقین (علیه السلام) بوده است. یعقوبی، وی را در زمره فقهای دوران امویان و عباسیان ذکر میکند. ابن شهر آشوب، وی را از خواص اصحاب امام صادق (علیه السلام) و باب امام باقر (علیه السلام) میشمرد. در میان شرححالنویسان سنی، برخی جابر را توثیق کردهاند. ولی بیشتر آنها به علت اعتقادات مذهبی نظیر رجعت، غلو و اینکه از اصحاب عبدالله بن سبا بوده، او را ضعیف شمردهاند. ابن سعد درباره جایگاه اجتماعی و فقهی وی مینویسد: هر گاه قاضی خالد بن عبدالله قَسری در کوفه قضاوت میکرد، جابر در کنار او مینشست. ترمذی درباره دانش حدیثی وی میگوید: اگر جابر نبود، کوفه از حدیث خالی میشد. ابن ابی حاتم رازی روایتی را نقل میکند که سفیان ثوری گفته است باتقواتر از جابر در حدیث ندیدم. ابن حجر عسقلانی گفته جابر گاهی احادیث نادر و منحصر بهفرد روایت میکرد و از این رو بزرگان اهل سنت روایت کردن از او را بر خود لازم میدیدند.
[13] نهج البلاغه، حکمت 427؛ نکوهش درخواست از کافران.
«وَ قَالَ (عليه السلام): مَنْ شَكَا الْحَاجَةَ إِلَى مُؤْمِنٍ، فَكَأَنَّهُ شَكَاهَا إِلَى اللَّهِ، وَ مَنْ شَكَاهَا إِلَى كَافِرٍ، فَكَأَنَّمَا شَكَا اللَّهَ».
[14] مفاتیح الجنان، فرازی از مناجات دوم: مناجات شاکین (راز و نیاز شکایتکنندگان).
«إِلٰهِى إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً، وَ إِلَى الْخَطِيئَةِ مُبادِرَةً، وَ بِمَعاصِيكَ مُولَعَةً، وَ لِسَخَطِكَ مُتَعَرِّضَةً، تَسْلُكُ بِى مَسالِكَ الْمَهَالِكِ، وَ تَجْعَلُنِى عِنْدَكَ أَهْوَنَ هَالِكٍ، كَثِيرَةَ الْعِلَلِ، طَوِيلَةَ الْأَمَلِ، إِنْ مَسَّهَا الشَّرُّ تَجْزَعُ، وَ إِنْ مَسَّهَا الْخَيْرُ تَمْنَعُ، مَيَّالَةً إِلَى اللَّعْبِ وَ اللَّهْوِ، مَمْلُوَّةً بِالْغَفْلَةِ وَ السَّهْوِ، تُسْرِعُ بِى إِلى الْحَوْبَةِ، وَ تُسَوِّفُنِى بِالتَّوْبَةِ. الِٰهِى أَشْكُو إِلَيْكَ عَدُوّاً يُضِلُّنِى، وَ شَيْطاناً يُغْوِينِى، قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْواسِ صَدْرِى، وَ أَحاطَتْ هَواجِسُه بِقَلْبِى، يُعاضِدُ لِىَ الْهَوى، وَ يُزَيِّنُ لِى حُبَّ الدُّنْيا، وَ يَحُولُ بَيْنِى وَ بَيْنَ الطَّاعَةِ وَ الزُّلْفى؛ إِلهِى إِلَيْكَ أَشْكُو قَلْباً قاسِياً مَعَ الْوَسْواسِ مُتَقَلِّباً، وَ بِالرَّيْنِ وَ الطَّبْعِ مُتَلَبِّساً، وَ عَيْناً عَنِ الْبُكاءِ مِنْ خَوْفِكَ جامِدَةً، وَ إِلى ما تَسُرُّها طامِحَةً…».
[15] سوره مبارکه یس، آیه 65.
«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ».
[16] سوره مبارکه نبأ، آیه 38.
«يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائِكَةُ صَفًّا ۖ لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا».
[17] سوره مبارکه احزاب، آیه 41.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا».
[18] سوره مبارکه نور، آیه 37.
«رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَارُ».
[19] سوره مبارکه آل عمران، آیه 191.
«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَ قُعُودًا وَ عَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ».
[20] همان.
[21] عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۹۹.
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ قُلْتُ لاَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا اَلْيَوْمَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ فَاسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ فَمَنْ صَامَ هَذَا اَلْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ كَمَا اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لِزَكَرِيَّا ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ هُوَ اَلشَّهْرُ اَلَّذِي كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ اَلظُّلْمَ وَ اَلْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لاَ حُرْمَةَ نَبِيِّهَا لَقَدْ قَتَلُوا فِي هَذَا اَلشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ اِنْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ اَلْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً مَا لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ اَلسَّمَاوَاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ أَرْبَعَةُ آلاَفٍ لِنَصْرِهِ فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُمْ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ يَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّيَ اَلْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ أَمْطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلاً كَانَ أَوْ كَثِيراً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ ذَنْبَ عَلَيْكَ فَزُرِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ اَلْغُرَفَ اَلْمَبْنِيَّةَ فِي اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَالْعَنْ قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ يَكُونَ لَكَ مِنَ اَلثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْ مَتَى ذَكَرْتَهُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ اِفْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلاَيَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ».
[22] شیخ صدوق، الامالی، ۱۴۰۰ ق، ص ۱۱۸.
«أنَا قَتیلُ العَبَرَةِ لایذکُرُنی مُؤمنٌ الا استَعبَرَ».
[23] عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد ۱، صفحه ۲۹۹.
[24] إلزام الناصب، ج ۲، ص ۲۳۳.
«في الموائد: إذا ظهر القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قام بين الركن و المقام و ينادي بنداءات خمسة: الأول: ألا يا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثاني: ألا يا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا يا أهل العالم إن جدّي الحسين قتلوه عطشان، الرابع: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام طرحوه عريانا، الخامس: ألا يا أهل العالم إنّ جدّي الحسين عليه السّلام سحقوه عدوانا».
[25] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.





