1 – سخنان ابن تيميّه و وهّابيّت مخالف كتاب و سنّت:


سخن ابن تيميّه و پيروان وهّابىِ او در اثبات جسمانيّت حق تعالى، مخالف كتاب و سنّت است؛ زيرا آيه شريفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ»( شورى (42) آيه 11) صراحت دارد كه خداوند، مانندى ندارد و آيه شريفه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ »( اخلاص ، آيه 4) نيز دلالت مى‏كند كه او بى‏همتاست.
حاكم نيشابورى متوفّاى 405، در روايتى از اُبَىّ بن كعب نقل كرده: مشركان از رسول گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] خواستند كه نسب خداوند متعال را بيان نمايد، خداوند سوره توحيد را نازل نمود و فرمود:
اى پيامبر! به مشركان بگو: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ »؛ «او خداوند يكتا و بى نياز است».
«
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ »؛ «فرزندى ندارد و از پدر و مادرى هم زاده نشده». زيرا آن كه زاده شده، روزى هم خواهد مرد و آن كه بميرد، ارثى خواهد گذاشت و خداوند بى‏همتا از مردن و ارث نهادن منزّه است.
«
وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ»؛ «خداوند متعال، شبيه، مانند و همتا ندارد».
آن گاه حاكم نيشابورى و ذهبى گفته‏اند: اين روايت صحيح است(مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 540).

 

 

2 – احمد بن حنبل و بطلان نظريّه قائلان به تجسيم:


بيهقى متوفّاى 458، از شخصيّت‏هاى علمى اهل سنّت مى‏گويد:
امام احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنابله) نظريه قائلان به جسمانيّت حقّ تعالى را باطل دانسته، گفته است: اسم‏ها از شريعت و لغت گرفته مى‏شود و اهل لغت كلمه «جسم» را در برابر چيزى كه داراى طول، عرض، ارتفاع، تركيب و صورت باشد، قرار داده‏اند و خداوند متعال از تمامى اين‏ها منزّه است و شايسته نيست كه او را جسم بناميم؛ زيرا او از هرگونه معنا و مفهوم جسم، خارج است و در شريعت نيز اين لفظ وارد نگرديده است. بنابراين، عقيده به جسمانيّت باطل است(طبقات الحنابله، ج 2، ص 298؛ اعتقاد الإمام ابن حنبل، ص 298؛ العقيده احمد بن حنبل، ص 110 و تهنئة الصديق المحبوب، ص 39).

 


3 – 
علماى اهل سنّت و تكفير مجسّمه:


امام قرطبى متوفّاى 671، پس از نقل قول علماى ديگر در باره مجسّمه، مى‏گويد:
قول صحيح اين است كه قائلان به جسمانيّت حقّ تعالى كافرند؛ زيرا تفاوتى ميان آنان و بت پرستان و چهره پرستان نيست. (تفسير قرطبى، ج 4، ص 14 و تذكار، ص 208)
نَوَوى متوفّاى 676، عالم برجسته اهل سنّت مى‏گويد:
از جمله كسانى كه كفر آنان ثابت است، قائلان به جسمانيّت حقّ تعالى است و آنان كه علم به جزئيّات او را انكار مى‏كنند.( المجموع، ج 4، ص 253)
عبد القاهر بغدادى متوفّاى 429 ه.، از متكلّمان بلندآوازه اهل سنّت مى‏گويد:
فرقه كراميّه منطقه خراسان كه معتقد به جسمانيّت حق تعالى هستند، تكفيرشان واجب است؛ زيرا خداوند متعال را محدود به حدود دانسته و براى او از ناحيه پايين، نقطه پايانى قائلند كه با عرش تماس دارد و محل عروض حوادث است… .( اصول الدين، ص 337 و نيز ر. ك: التنديد بمن عدد التوحيد، ص 52.)
اهل سنّت، هرگونه حدود و نقطه پايانى را از خداوند متعال نفى كرده‏اند… . (الفرق بين الفرق، تحقيق لجنة إحياء التراث العربى، ص 40)
اهل سنّت اجماع دارند كه خداوند متعال را نه مكانى در بر گرفته و نه زمانى بر وى مى‏گذرد، (ذات مقدّسش فراتر از مكان و زمان است) برخلاف قول باطل شهاميّه و كراميّه كه مى‏گويند: ذات اقدس ربوبى با عرش، در تماس است؛ امير مؤمنان على رضى‏الله‏عنه مى‏فرمايد: خداوند عرش را به‏سبب قدرت نمايى آفريده، نه براى جايگاه خويش. (الفرق بين الفرق، ص 41.)
ابن نجيم مصرى متوفّاى 970، از فقهاى بزرگ اهل سنّت مى‏گويد:
مشبهه (آنان كه خداوند را به بندگان تشبيه مى‏كنند) اگر بگويند كه خداوند همانند بندگان داراى دست و پا هست، كافرند و اگر بگويند: خداوند داراى جسم است ولى نه مانند اجسام، بدعت‏گذارند. (البحر الرائق، ج 1، ص 611)
غزالى متوفّاى 505، عالم بلند آوازه اهل سنّت مى‏گويد:
اگر كسى به ذهنش خطور كند كه خداوند تعالى داراى جسمى هست كه از عضوهاى متعدّد تشكيل يافته، او بت پرست است؛ زيرا هر جسمى مخلوق و آفريده شده است و به اجماع تمام علماى و پيشوايان دينى در تمام زمان‏هاى پيش و نزديك، پرستش مخلوق، كفر و بت‏پرستى است. (إلجام العوام عن علم الكلام، ص 209 و دراسات في منهاج السنّه، ص 145، به نقل از: الرسالة التدمريّه، ص 92)

 

 

4 – دخول تجسيم از راه يهود:


شهرستانى مى‏گويد:
بسيارى از يهوديان كه به طرف اسلام كشيده شدند احاديث متعددى را در جسمانيّت حق تعالى ساختند و وارد شريعت اسلامى كردند و تمامى احاديث تجسيم از تورات سر چشمه گرفته است. (ملل و نحل، ج 1، ص 117)

 

 

5 – اسرائيليّات در كتاب‏هاى اهل سنّت:


برخى از سرگذشت‏ها و نقل‏هاى تاريخى با ورودشان در كتاب‏هاى حديثى، تاريخى و تفسيرىِ اهل سنّت، چهره نازيبايى را از وقايع تاريخى به نمايش گذاشته است، كه تشخيص اين حقيقت، كارى فوق‏العاده مشكل و سخت است؛ زيرا پژوهش‏گران و اهل تحقيق را در دست‏يابى به حقايق تاريخى دچار مشكل و گاهى حتّى با ناكامى رو به رو مى‏كند، ابن‏خلدون مى‏نويسد:
عرب صدر اسلام، بهره‏اى از علم و كتابت نداشتند و مطالب مربوط به آفرينش جهان و اسرار هستى را از عالمان يهود و اهل تورات و يا از نصارى همانند كعب الأحبار، وَهْب بن مُنَبِّه و عبداللّه بن سلام مى‏پرسيدند.
تا آن جا كه مى‏گويد:
تفاسير اهل سنّت از گفته‏هاى يهود و نصارى سرشار گشته و مفسّران هم در اين زمينه سهل انگارى كردند و كتاب‏هاى تفسيرى را از اين دست روايات پُر كردند و اين در حالى است كه ريشه همه اين روايات از تورات و يا دروغ بافى‏هاى يهود و نصارى سرچشمه گرفته است. (تاريخ ابن خلدون (مقدّمه) ج 1، ص 439)
دو كتاب معروف و مشهور اهل سنّت صحيح بخارى و صحيح مسلم نيز از اين آفت در امان نمانده و متأسّفانه اخبارى از اين دست به فراوانى در آن‏ها ديده مى شود كه از آن جمله نقل حديث ساختگى ذيل است كه از افكار يهوديّت در ميان احاديث مسلمانان رسوخ كرده است:
ابو هريره نقل مى‏كند كه رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] فرمود:
خداوند هر شب پس از گذشت يك سوّم آن، به آسمان زمين فرود مى‏آيد و تا طلوع فجر ندا مى‏كند: چه كسى مرا مى‏خواند تا اجابت نمايم و چه كسى از من طلب مى‏كند تا به وى عطا كنم و چه كسى طلب بخشش مى‏كند تا گناهش را ببخشم؟( صحيح مسلم، ج 2، ص 175، ح 1657 و صحيح بخارى، ج 2، ص 47، ح 1145 و ج 7، ص 149، ح 6321. )
در برخى از روايات آمده است: پس از طلوع فجر به عرش مراجعت مى‏كند». (فتح البارى، ج 13، ص 390 و عمدة القارى، ج 25، ص 159.)
شايد روزگارى اين سخنان بى‏پايه و اساس، قابل طرح بود و ساده لوحانى را فريفته مى‏كرد، ولى امروز با رشد دانش و تكامل عقلانى بشر، موجبات تمسخر را فراهم مى‏كند؛ چرا كه با توجّه به كرويّت زمين، در هر لحظه از شبانه روز در يك نقطه از كره زمين، پايان شب و طلوع فجر مى‏باشد و اگر خداوند از عرش به زمين آمده باشد، مادامى كه زمين باقى است و شب و روز در چرخش است، ديگر به عرش برنخواهد گشت. از اين رو، برخى از بزرگان اهل سنّت در توجيه اين روايت دچار حيرت و سرگردانى شده‏اند(ر. ك: تفسير قرطبى، ج 4، ص 39 و فتح البارى، ج 13، ص 390). البتّه نتيجه دورى از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام و بى‏توجّهى به توصيه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تمسّك به ثقلين، سقوط در وادى‏هاى خطرناك اين چنينى را در پى دارد.

 

 

نگاهى ديگر به سخنان ابن تيميّه

 

با توجّه به آن‏چه كه از آيات قرآن و سنّت شريف و گفتار شخصيّت‏هاى بزرگ علمى اهل سنّت، بيان شد؛ دوباره عبارت ابن تيميّه را مرور مى‏كنيم كه مى‏گويد:
در كتاب خدا، سنّت رسول اللّه و هم چنين گفتار سلف امّت (صحابه) و پيشوايان دينى نيامده است كه خداوند جسم نيست.( التأسيس فى ردّ أساس التقديس، ج 1، ص 101)
مگر «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ‏ءٌ»( شورى ، آيه 11) و يا «وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ » از آيات قرآن نيستند؟
و يا آن چه را كه از اُبَىّ بن كعب نقل شد و حاكم نيشابورى و ذهبى به صحّت آن شهادت دادند(مستدرك الصحيحين، ج 2، ص 540)، خارج از سنّت رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد؟! و يا اين كه احمد بن حنبل، بيهقى، قرطبى، عبدالقاهر بغدادى، شهرستانى و … از علماى اهل سنّت نيستند؟!
مگر نه اين است كه وى به فتواى علماى معاصر خويش به‏سبب همين عقيده باطلِ تجسيم، محكوم به زندان شد؟
همان طورى كه ابو الفداء در تاريخ خود مى‏گويد:
ابن تيميّه از دمشق به مصر احضار گرديد و پس از محاكمه وى را دست‏گير و به سبب عقيده‏اش زندانى كردند؛ زيرا او معتقد بود كه خداوند متعال داراى جسم است. (تاريخ أبى الفداء، ج 2، ص 392 و حوادث 705 و كشف الارتياب، ص 122)
و به نقل ابن حجر عسقلانى، قاضى مالكى اعلام كرد: كفر ابن تيميّه ثابت است. (الدرر الكامنه، ج 1، ص 145)
و هم چنين ابن حجر عسقلانى و شوكانى، از علماى بزرگ اهل سنّت نوشته‏اند:
قاضى شافعى دمشق دستور داد در دمشق اعلان كنند كه: هر كس عقيده ابن تيميّه را داشته باشد، خونش هدر و مالش مباح است. (همان، ص 147 و البدر الطالع، ج 1، ص 67)

 

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *