بسم الله الرحمن الرحیم

 

لزوم ملکه شدن صداقت

مسئله صدق از اهم مسائلی است که در قرآن و در بیان معصومین علیهم السلام  مورد تاکید بسیار زیاد قرار گرفته است. حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام می فرمایند: «لَا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتْرُكَ‏ الْكَذِبَ‏ هَزْلَهُ وَ جِدَّهُ.»[1]؛ هيچ بنده طعم ايمان را نخواهد چشيد، تا زمانی که دروغ را چه شوخى باشد و چه جدى ترك كند.

دروغ با شوخی هم طعم ایمان را از ذائقه روح انسان می زداید و خطرناک است. این شوخی ها آهسته آهسته به جدی تبدیل می شود.

بر اساس آیه کریمه «هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُم‏»[2] یکی از فضلیت هایی که روز قیامت منفعت عام دارد و در سایر فضایل اثر می گذارد، فضیلت «صدق» است.

” هر کاری به صورت عادت ملکه در نیاید، قابل زوال و نگران کننده است اما وقتی گوینده ی صدق، قائل صدق شد، – نه قال و صَدَقَ، بل هو قائلُ الصدق؛ وقتی صدق در او به عنوان یک وصف محقق شد،- زمینه بیمه شدن و ثبیت، در این امر برایش پیش می آید. “

در کتاب بحار الانوار، باب صدق[3]، می فرماید که «آنچه که بهتر از صدق است، قائل صدق می باشد»[4]؛ این حدیث دارای لطیفه ای است. صدق خیلی خوب است اما قائل صدق بهتر از خود صدق می باشد؛ یعنی کسی که ذاتش مولد صداقت است، جایگاهش والاتر از «صدق» است. صدق عملی، یک عمل گذار است؛ عمده همین است که انسان قائل صدق باشد، صفتش این باشد، ملکه صداقت داشته باشد؛ این بهتر است. برخی انسانها افعال خیر انجام می دهند، برخی هم خیر مجسم اند، ذاتا این کاره هستند. هر کاری به صورت عادت ملکه در نیاید، قابل زوال و نگران کننده است اما وقتی گوینده ی صدق، قائل صدق شد، – نه قال و صَدَقَ، بل هو قائلُ الصدق؛ وقتی صدق در او به عنوان یک وصف محقق شد،- زمینه بیمه شدن و ثبیت، در این امر برایش پیش می آید.

 

استثنائات دروغ 

صدق یکی دوتا تبصره دارد؛ یکی مقام توریه است، یکی مقام تقیه است. در این دو مورد اجازه داده شده است که انسان واقعه را آنگونه که خودش می بیند، به طرف مقابل ارائه نکند.

نکته اول این است که دین ما دین عقل است. باید ارزش هر کاری را با محاسبات خاصی در جای خودش دید. در جايي که «راست گفتن» و ارائه واقعیت به طرف مقابل، موجب می شود شخصِ مقابل، به فسادی به مراتب بالاتر از دروغ گفتن من مبتلا شود، خداوند اجازه نمی دهد که ما باعث قتل کسی شویم، باعث آزار و ایذاء کسی شویم، باعث بی آبرویی کسی شویم.

” اگر معصیتی مهمتر از دروغ در مسیر قرار گرفت، باید سعی کرد که حتی دفع افسد به فاسد نشود؛ بلکه همین فاسد را باید به نحو ديگری بگوييم که در نيت خودمان مرتکب آن نشده باشیم. این مفهوم تقیه و توریه است. “

اگر معصیتی مهمتر از دروغ در مسیر قرار گرفت، باید سعی کرد که حتی دفع افسد به فاسد نشود؛ بلکه همین فاسد را باید به نحو ديگری بگوييم که در نيت خودمان مرتکب آن نشده باشیم. این مفهوم تقیه و توریه است.

انسان های زرنگ می دانند چگونه توريه کنند، توریه از موارات است، واراهُ یعنی سَتَرَ؛ در توریه انسان به گونه ای مقصود خود را پوشش می دهد که طرف مقابل، در گمان خودش چيزی فکر می کند که بر خلاف

نيت حقیقی توریه کننده است.

 

در ادامه چند جریان از حضرات معصومين (علیهم السلام ) را نقل و بررسی می کنیم:

ترجمه: «مردى خدمت حضرت رضا عليه السّلام رسيد و گفت: يا ابن رسول اللَّه امروز چيزى ديدم كه از آن در شگفت ماندم، فرمود: آن چيست؟ عرض كرد: مردى با ما زندگى مى‏كند و خيال مى‏نمايد كه از دوستان آل محمد است و از دشمنان آنها بيزارى مى‏جويد. امروز او را مشاهده كردم كه جامه‏هاى خلعتى در بر كرده و او را در بغداد مى‏گردانند، و منادى فرياد مى‏زند اى گروه مردمان توبه اين رافضى را بشنويد، بعد به او مى‏گويند بگو بهترين مردمان بعد از رسول خدا، ابوبكر است. هنگامى كه آن مرد اين را مى‏گويد مردم صيحه مى‏زنند و مى‏گويند او توبه كرده و ابوبكر را بر على بن ابى طالب فضيلت مى‏دهد.

امام رضا عليه السّلام فرمودند: هنگامى كه پيرامون من خلوت شد بيا و بار ديگر اين حديث را تكرار كن، و او بعدا برگشت و جريان را تكرار كرد. امام رضا عليه السّلام فرمود: من سخنان او را در نزد آن مردم وارونه تفسير نكردم كه آنها مقصود را دريابند و بعد او را بشناسند و آزار و اذيت كنند، آن مرد نگفت[6]‏ بهترين مردم بعد از رسول خدا ابو بكر است كه در اين صورت او را بر على بن ابى طالب فضيلت دهد.

او گفت بهترين مردم بعد از رسول خدا ابا بكر است، و او ابوبكر را با گفتن اين كلمات منادى قرار داد تا مردمانى كه مقابل او حركت مى‏كنند خوشحال گردند و آن جاهلان راضى گردند، و او بتواند از شر آنها آرامش پيدا كند و اين توريه‏اى است كه خداوند به وسيله آن جناب و دوستان ما را حفظ مى‏كند.»

توریه يکی از راه های خلاصی از شر دشمنان است.

 

جابر جعفى گويد: خدمت امام باقر عليه السّلام رسيدم فرمود: از كجا مى‏آیى گفتم اهل كوفه هستم، فرمود: از كدام قبيله؟ گفتم: از جعفى فرمود: چرا اينجا آمدى؟ گفتم: براى طلب علم، فرمود: از چه كسى؟ گفت: از شما.

امام فرمود: هر كس از شما سؤال كرد اهل كجا هستى بگو از اهل مدينه هستم، عرض كردم جايز است دروغ بگويم، فرمودند اين دروغ نيست، هر كس وارد شهرى شد و تا از آنجا بيرون نشده از اهل آن شهر شمرده مى‏شود.

 

حزقيل فرعونيان را به يكتاپرستى و نبوت موسى و تفضيل محمد صلى اللَّه عليه و آله به همه پيامبران و تفصيل على عليه السّلام و ائمه با ساير اوصياء دعوت مى‏كرد، و آنها را وامى‏داشت كه دست از ربوبيت فرعون باز دارند.

حاسدان به فرعون گزارش كردند كه حزقيل مردم را به مخالفت با شما دعوت مى‏كند، و با دشمنانت بر ضد تو فعاليت مى‏نمايد. فرعون گفت: او پسر عمو و جانشين من هست، اگر آن طور است كه شما مى‏گویيد او مستحق عذاب مى‏باشد، زيرا وى كفران نعمت مرا كرده است، اما اگر دروغ بگویيد شما استحقاق عذاب خواهيد داشت كه او را متهم كرده‏ايد.

حزقيل را نزد فرعون آوردند و آنهایى كه او را متهم كرده بودند در مجلس حاضر كردند، به حزقيل گفتند: تو ربوبيت فرعون را منكر هستى و نعمت او را كفران مى‏كنى، حزقيل گفت: اى ملك! آيا تا حالا از من دروغى مشاهده كرده‏اى؟ گفت خير نديده‏ام.

حزقيل گفت: اكنون از آنها سؤال كن خداى آنها كيست؟ گفتند: فرعون، گفت سؤال كنيد خالق شما كيست؟ گفتند فرعون، گفت بپرسيد كدام كس روزى شما را تامين مى‏كند، و بدى‏ها را از شما دور مى‏گرداند؟ آنها گفتند فرعون.

حزقيل گفت: اى ملك من اينك در نزد تو و همه كسانى كه در حضورت هستند گواهى مى‏دهم كه خداى آنها خداى من است، و رازق آنها رازق من است، هر كس كه زندگى آنها را تامين مى‏كند زندگى مرا هم تامين مى‏كند، مرا خدايى و رازقى جز خدا و رزاق آنها نيست، من اكنون در حضور تو گواهى مى‏دهم كه به خدایى غير از خداى آنها و رزاقى غير از رزاق آنها اعتقاد ندارم و از خدايان ديگر بيزارم.

مقصود حزقيل در اينجا خداى واحد بود و هيچ وقت فرعون را قصد نكرده بود، ولى آنها خيال مى‏كردند كه مقصود او فرعون است، و خالق و رازق او فرعون مى‏باشد، بعد از اين فرعون متوجه آن جماعت شد و گفت شما مردان شر و فاسدی هستيد و در نظر داريد در كشور من آشوب بپا كنيد، و بين من و پسر عم من اختلاف ايجاد نمایيد، در حالى كه او بازوى من مى‏باشد. اينك شما شايسته عذاب هستيد، زيرا در نظر داريد فساد كنيد و پسر عم مرا هلاك كنيد، و بازوى مرا سست نمایید بعد از آن دستور داد ميخ‏هایى آوردند در روى پاها و سينه‏هاى آنها كوبيدند و بعد با شانه‏هاى آهنين گوشت بدن آنها را از هم جدا كردند.[9]»

 

تاکتیک بودن توریه و تقیه

در اسلام مسئله توريه و تقيه تاکتيک است. خدا رحمت کند استاد اخلاق ما شهيد بزرگوار آيت الله قدوسی را، ایشان می گفتند: «تقيه يعنی هر چه بيشتر زدن و هر چه کمتر خوردن!!» «إِنَّ التَّقِيَّةَ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ، وَ لَا إِيمَانَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ».[10] تقيه تورس مومن است؛ تورس يعنی چیزی که حفاظت می کند.[11] تقيه برای حفظ دين نه حفظ جان وضع شده است. تقيه تاکتيکی است که انسان بتواند دين خویش را حفظ کند، تقيه علامت هوشمندی مومن است، تاکتيک مومن است، تورس مومن است و در شرايطی به عنوان تبصره، بايد از آن استفاده کرد. لذا در شرایطی انسان اهم و مهم می کند و به این نتیجه می رسد که اینجا موضع تقیه است، و حتی در بعضی موارد واجب هم می شود.

” اما اساس زندگی انسان بايد بر صداقت باشد، بنابراین به حول قوه خدا تصميم بگيريم به هيچ وجه دروغ را در زندگی مان راه ندهيم؛ اگر جاهايي هم لازم بود به وسیله تاکتيکی از شری عبور کنيم، از توريه استفاده نماییم “

اما اساس زندگی انسان بايد بر صداقت باشد، بنابراین به حول قوه خدا تصميم بگيريم به هيچ وجه دروغ را در زندگی مان راه ندهيم؛ اگر جاهايي هم لازم بود به وسیله تاکتيکی از شری عبور کنيم، از توريه استفاده نماییم. مثل عمل کرد مومن آل فرعون یا ماجرای شیعه امام رضاعلیه السلام و ابابکر که از تاکتيتک توریه استفاده کردند.

از آنجا که تقیه از اموری است که وهابيت بر شیعه خورده می گیرد، لذا شما علاوه بر اینکه باید این تاکتيک را جدی بگيريد، لازم است توجيه قرآنی آن را نیز بیاموزید؛ قرآن کريم جريان حضرت عمار ياسر و والدينش را نقل می کند: «الا من اکره و قلبه مطمئننه بالایمان» ظاهراً در سوره نحل بايد باشد.

مال و آبرو و جان ما، برای خداست؛ او این ها را به ما داده، مالک این ها هم خود اوست. چون مالکش خداست، او اجازه نداده در همه جا، مال و آبرو و جان خود را بذل کنیم.[12]  گاهی ضرورت ایجاب می کند، -کسی که در باطن خود ترديدی ندارد، برای نجات از يک خطر، برای حفظ دينش، برای حفظ جان و آبروی خویش تا فرا رسیدن زمان مناسب که بذل جان و آبرو در آن زمان برای دين بيشتر موثر واقع شود،- تاکتيتک تقیه یا توریه را به کار بندد.

لذا امام حسن مجتبی (علیه السلام) تاکتيک صلح را بکار بست تا زمینه ساز قیام خونین برادرش باشد، تا وقتی که امام حسین خون خودش را نثار می کند، تحول تاریخ را در پی داشته باشد. اگر امام حسن مجتبی (علیه السلام) می خواست در زمان معاویه لعنت الله علیه و اله مانند امام حسین(علیه السلام) قیام نماید، دین محفوظ نمی ماند. – خود امام حسین(علیه السلام) نیز در ده سال از مدت امامتشان که با حکومت معاویه تقارن زمانی داشت، صبر کرد و اقدام به قیام خونین نکردند.- چرا که تا کسی چون یزید بر سر کار نمی آمد و آشکارا و بی پرده، فسق و فجور و جانی بودنش برای مردم روشن نمی شد؛ خونی که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) داد، آن خون در تاریخ اثر خودش را نمی گذاشت؛ چون معاویه می توانست این خون را به نفع خودش و به زیان صاحب خون استفاده کند. همین قیام را بهانه می کرد و قتل عامی راه می انداخت و همان قیام ضرر بیشتری به دین وارد می کرد.

بنابراین تقیه یا توریه تاکتیکی است برای محاسبه دقیق این نکته که در کجا و به چه کیفیتی، حفاظت دین میسور است. گاهی اگر انسان تقیه نکند، نیروها را هرز می دهد، جان خود را مفت از دست می دهد؛ در حالی که اگر این سرمایه را به وسیله تقیه نگه می داشت، می توانست با مصرف آن در بازار دیگری، اثر خودش را باقی بگذارد. به همین دلیل است که ائمه علیهم السلام در مورد تقیه فرمودند این دین ماست[13] یعنی تاکتیک همیشگی ما تقیه است. از تقیه به عنوان یک تاکتیک، میتوان در جبهه استفاده کرد.

اساس زندگی صدق است. خداوند سبحان می فرماید: «هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُم»‏[14]، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِين»[15]‏، «الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون»[16]، «أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ‏»[17]؛ و نبی مکرم اسلام نیز می فرمایند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص زِينَةُ الْحَدِيثِ الصِّدْقُ»[18] این نشان می دهد اساس و روح دین ما صدق است. این رکن دین ماست، رکن اخلاق ماست؛ اما باید بدانیم، خدایی که به ما عقل داده است، برای ما راهی قرار داده که اگر زمانی صدق برای ما موجب زیان کلان می شود، از توریه یا تقیه به عنوان تاکتیک استفاده کنیم. این تاکتیک عقلانی سبب می شود تا نیرو و انرژی خویش را در جایی که برای حفظ دین بهتر می تواند کارگر باشد، به کار ببریم.


[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص340

[2] المائدة: 119.

[3] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏68، ص1

[4] أَحْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قَائِلُهُ وَ خَيْرٌ مِنَ الْخَيْرِ فَاعِلُهُ‏؛ ترجمه: بهتر از راستى كسى است كه راست مى‏گويد و بهتر از كار نيك آن شخصى است كه كار نيك انجام مى‏دهد.

[5] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏68، ص 16

[6] من اونجا نگفتم چون نامحرم بود، نا محرم می رفت آن کسی را که اونا فکر می کردند توبه کرده و تشویقش می کردند لو می داد و سبب می شد اذيتش کنند اما او آدم زرنگی بود نگفت:

[7] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏68، ص14

[8] مجرای حزقیل و فرعون؛ بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏68، ص13 :

وَ لَقَدْ كَانَ لِحِزْقِيلَ الْمُؤْمِنِ مَعَ قَوْمِ فِرْعَوْنَ الَّذِينَ وَشَوْا بِهِ إِلَى فِرْعَوْنَ مِثْلُ هَذِهِ التَّوْرِيَةِ كَانَ حِزْقِيلُ يَدْعُوهُمْ إِلَى تَوْحِيدِ اللَّهِ وَ نُبُوَّةِ مُوسَى وَ تَفْضِيلِ مُحَمَّدٍ ص عَلَى جَمِيعِ رُسُلِ اللَّهِ وَ خَلْقِهِ وَ تَفْضِيلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْخِيَارِ مِنَ الْأَئِمَّةِ عَلَى سَائِرِ أَوْصِيَاءِ النَّبِيِّينَ وَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنْ رُبُوبِيَّةِ فِرْعَوْنَ فَوَشَى بِهِ وَاشُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَالُوا إِنَّ حِزْقِيلَ يَدْعُو إِلَى مُخَالَفَتِكَ وَ يُعِينُ أَعْدَاءَكَ عَلَى مُضَادَّتِكَ فَقَالَ لَهُمْ فِرْعَوْنُ ابْنُ عَمِّي وَ خَلِيفَتِي عَلَى مُلْكِي وَ وَلِيُّ عَهْدِي إِنْ فَعَلَ مَا قُلْتُمْ فَقَدِ اسْتَحَقَّ الْعَذَابَ عَلَى كُفْرِهِ نِعْمَتِي فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَيْهِ كَاذِبِينَ فَقَدِ اسْتَحْقَقْتُمْ أَشَدَّ الْعِقَابِ لِإِيثَارِكُمُ الدُّخُولَ فِي مَسَاءَتِهِ فَجَاءَ بِحِزْقِيلَ وَ جَاءَ بِهِمْ فَكَاشَفُوهُ وَ قَالُوا أَنْتَ تَجْحَدُ رُبُوبِيَّةَ فِرْعَوْنَ عَنِ الْمُلْكِ وَ تَكْفُرُ نَعْمَاءَهُ فَقَالَ حِزْقِيلُ أَيُّهَا الْمَلِكُ هَلْ جَرَّبْتَ عَلَيَّ كَذِباً قَطُّ قَالَ لَاقَالَ فَسَلْهُمْ مَنْ رَبُّهُمْ فَقَالُوا فِرْعَوْنُ قَالَ وَ مَنْ خَالِقُكُمْ قَالُوا فِرْعَوْنُ هَذَا قَالَ وَ مَنْ رَازِقُكُمُ الْكَافِلُ لِمَعَايِشِكُمْ وَ الدَّافِعُ عَنْكُمْ مَكَارِهَكُمْ قَالُوا فِرْعَوْنُ هَذَا قَالَ حِزْقِيلُ أَيُّهَا الْمَلِكُ فَأُشْهِدُكَ وَ كُلَّ مَنْ حَضَرَكَ أَنَّ رَبَّهُمْ هُوَ رَبِّي وَ خَالِقَهُمْ هُوَ خَالِقِي وَ رَازِقَهُمْ هُوَ رَازِقِي وَ مُصْلِحَ مَعَايِشِهِمْ هُوَ مُصْلِحُ مَعَايِشِي لَا رَبَّ لِي وَ لَا خَالِقَ وَ لَا رَازِقَ غَيْرُ رَبِّهِمْ وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ وَ أُشْهِدُكَ وَ مَنْ حَضَرَكَ أَنَّ كُلَّ رَبٍّ وَ خَالِقٍ وَ رَازِقٍ سِوَى رَبِّهِمْ وَ خَالِقِهِمْ وَ رَازِقِهِمْ فَأَنَا بَرِي‏ءٌ مِنْهُ وَ مِنْ رُبُوبِيَّتِهِ وَ كَافِرٌ بِإِلَهِيَّتِهِ يَقُولُ حِزْقِيلُ هَذَا وَ هُوَ يَعْنِي أَنَّ رَبَّهُمْ هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لَمْ يَقُلْ إِنَّ الَّذِي قَالُوا إِنَّ رَبَّهُمْ هُوَ رَبِّي وَ خَفِيَ هَذَا الْمَعْنَى عَلَى فِرْعَوْنَ وَ مَنْ حَضَرَهُ وَ تَوَهَّمُوا أَنَّهُ يَقُولُ فِرْعَوْنُ رَبِّي وَ خَالِقِي وَ رَازِقِي فَقَالَ لَهُمْ فِرْعَوْنُ يَا رِجَالَ الشَّرِّ وَ يَا طُلَّابَ الْفَسَادِ فِي مُلْكِي وَ مُرِيدِي الْفِتْنَةِ بَيْنِي وَ بَيْنَ ابْنِ عَمِّي وَ هُوَ عَضُدِي أَنْتُمُ الْمُسْتَحِقُّونَ لِعَذَابِي لِإِرَادَتِكُمْ فَسَادَ أَمْرِي وَ هَلَاكَ ابْنِ عَمِّي وَ الْفَتَّ فِي عَضُدِي ثُمَّ أَمَرَ بِالْأَوْتَادِ فَجُعِلَ فِي سَاقِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ وَتِدٌ وَ فِي صَدْرِهِ وَتِدٌ وَ أَمَرَ أَصْحَابَ أَمْشَاطِ الْحَدِيدِ فَشَقُّوا بِهَا لُحُومَهُمْ مِنْ أَبْدَانِهِمْ فَذَلِكَ مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا لَمَّا وَشَوْا بِهِ إِلَى فِرْعَوْنَ لِيُهْلِكُوهُ‏ وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ‏ وَ هُمُ الَّذِينَ وَشَوْا بِحِزْقِيلَ إِلَيْهِ لَمَّا أَوْتَدَ فِيهِمُ الْأَوْتَادَ وَ مَشَّطَ عَنْ أَبْدَانِهِمْ لُحُومَهَا بِالْأَمْشَاطِ.

 

[9] در اينجا بود كه خداوند متعال فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا، خداوند او را از گزند بدخواهان حفظ كرد و به آل فرعون بدترين عذاب‏ها را نازل نمود، و آنها كسانى بودند كه نسبت به حزقيل سعايت كردند ولى سرانجام فرعون در بدن آنها ميخ كوبيد و بدنهاى آنها را پاره پاره كرد.

[10] قرب الإسناد (ط – الحديثة)، متن، ص35

[11] تَتَرَّسَ‏- تَتَرُّساً [ترس‏]: زره پوشيد، در ميان زره پنهان شد. / فرهنگ ابجدي عربي فارسي، متن، ص: 207

[12] آدم همه جا مجاز نيست جان خودش را، آبرو خودش را، مال خودش را، بگذارد از دست برود؛ آدم بايد تاکتيک داشته باشد

[13] ُ إِنَّ التَّقِيَّةَ مِنْ دِينِ اللَّهِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا تَقِيَّةَ لَهُ؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 703

[14] المائدة: 119.

[15] براءة (توبه) 119.

[16] الزمر: 33- 35.

[17] الحشر: 8.

[18] بحارالانوار، ج‏68، ص 17

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *