طلحه در برابر علی علیهالسلام
در قسمت قبل آمد که علی علیهالسلام در جنگ احد برابر لشکریان کفر مقاومت کرد و جراحتهای بسیاری نیز در بدنش وارد آمد.
و نیز گفتیم که انس بن مالک نقل میکند:« رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر بالین علی علیهالسلام آمد. سر و صورت، سینه، شکم، دستها و پاهای علی علیهالسلام آکنده از شصت و اندی ضخم از طعنهها، ضربهها و تیرها شده بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله که علی علیهالسلام را در این وضع دید، دستانش را بر روی ضخمهایش کشید و به اذن خداوند دردهایش از بین برد به گونهای که اصلاً از اولش هم هیچ دردی نداشته است.»[1]
خوب این حقیقتی است که هیچ کس در آن شکی ندارد. اما حسادت، این فضیلت را هم تسخیر میکند. طوری که برخی این فضیلت را به شخص دیگری میبخشند. آنها گمان کردهاند که طلحه نیز در واقعه احد صدمات زیادی را دید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله بر بدن او دست کشید و از خدا خواست تا او را شفا دهد.
میگوییم:
اولاً: بیشک این امیرالمؤمنین علیهالسلام بود که در برابر لشکر کفر ایستاد و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دفاع کرد. و طلحه از همراه فرار کنندگان بود. پس آنها چگونه این کرامت را به طلحه بخشیده و دیگران را از این فیض محروم کردهاند. دیگرانی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله آنها را در نبرد حمراء الاسد برگزید.
ثانیاً: اگر پیامبر جراحات او را شفا بخشید، پس چرا دستان او تا آخر عمرش شل باقی ماند؟ مگر آنها ادعا نمیکنند که دست طلحه در جنگ احد مجروح شده است؟ پس چرا پیامبر همه ضخمهایش را شفا بخشید ولی دستانش را مجروح باقی گزارد؟ شلی دستانش امری بس مهم است. چراکه این جراحت بیانگر آن است که او در جنگ احد بیش از این مقدار مجروح نشد. بلکه در زمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله غیر از آن، هیچ شمشیری به بدنش اصابت نکرد.
دروغ دیگر
آنها به این چند سطر بسنده نکردند. بلکه برای حمزه فراری، فضیلتهای دیگری نیز جعل کردهاند که مفاد آن از این قرار است:
آنها میگویند: پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جنگ احد در چالهای افتاد. چالهای که ابوعامر مکیده فاسق آن را برای همین منظور، حفرش کرده بود. سپس طلحه، پیامبر صلیاللهعلیهوآله را از آن گودال بلند کرد و علی علیهالسلام نیز دستان پیامبر صلیاللهعلیهوآله را گرفت!!
و نیز گفتهاند که پیامبر فرموده است:« هر کس میخواهد شهیدی را بنگرد، در زمین راه برود و طلحه را نظاره کند.»[2]
ما میگوییم:
- آیا اصلاً ابوعامر میتوانست، در آن جوی که اسبان بر زمین به تاخت عبور و مرور میکنند، آن چاله را حفر کند و هیچ کس از مسلمانان نیز آن را نبیند؟
- ابو عامر از کجا میدانست که پیامبر از آن موضع عبور میکند تا در همان جا چالهاش را حفر کند؟
- چرا جنگجوی دیگری در آن چاله نیفتاده بود؟ مگر آنها پیامبر صلیاللهعلیهوآله را از همه جهات احاطه نکرده بودند؟ مگر آنها قبل از پیامبر از مسیری نمیگذشتند؟
- آن کس که ابوعامر را دید، چرا پیامبر را از آن ماجرا با خبر نکرد؟
- با چشم پوشی از همه اشکالات فوق، باز هم میگوییم، اگر علی علیهالسلام دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله را گرفت و ایشان را کمک کرد، پس آنها چرا در این ماجرا تنها طلحه را مدح میکنند.
- میدانیم بعدها طلحه بیعت با امام زمانش را شکست و علیه او جنگید و میخواست با شمشیرش امامی که قرآن معصومش خوانده است را بکشد. او کاری کرد که هزاران مسلمان کشته شدند. حال آیا میتوان چنین شخصی را شهید زندهای بر روی زمین دانست؟
- آیا میتوان طلحهای که از معرکه گریخت و از پیامبر صلیاللهعلیهوآله دفاع نکرد را شهید زنده بر روی زمین خواند؟ همانا علی علیهالسلام فرار از احد را موجب کفر میدانست و پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز بر این نظر مخالفتی نکرد. حال آیا میتوان از چنین خطایی چشم پوشی کنیم؟[3]
حقیقت چیست؟
میتوان حقیقت این ماجرا را در کلام سعید بن مسیب دنبال کرد. او گفته است:« در روز احد شانزده ضربه بر بدن مبارک علی علیهالسلام اصابت کرد. او مقابل پیامبر صلیاللهعلیهوآله ایستاده بود که رویش برگشت و بر زمین افتاد. در این هنگام بود که جبریل آمد و او را بلند کرد.»[4]
از قیس بن سعد نیز منقول است که علی علیهالسلام فرمود:در روز احد شانزده ضربه مرا بر زمین زد. سپس مرد زیبا و خوش رویی نزد من آمد. بازوی مرا گرفت و مرا از زمین بلند کرد. سپس به من گفت:« به پیش برو که تو در مسیر اطاعت از خدا و رسولش هستی و آندو نیز از تو راضیند.»
علی علیهالسلام فرمود: پیش رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رفتم و او را از آن ماجرا مطلع ساختم. ایشان نیز فرمود: « علی جان! نور چشمم! او جبرائیل علیهالسلام بود.»[5]
[1]. بحار الأنوار ج20 ص23 / ج41 ص3 ؛ مجمع البيان ج2 ص509 / (ط مؤسسة الأعلمي) ج2 ص399 ؛ تفسير القمي ج1 ص114 – 117 ؛ عمدة القاري ج17 ص140 ؛ تفسير الثعلبي ج3 ص173 ؛ عين العبرة في غبن العترة ص36 ؛ الجامع لأحكام القرآن ج4 ص219 ؛ حلية الأبرار ج2 ص428 ؛ مناقب آل أبي طالب ج1 ص385 .
[2]. تاريخ الخميس ج1 ص430 ؛ السيرة الحلبية (ط دار المعرفة) ج2 ص400 ؛ الإستيعاب (ط دار الجيل) ج2 ص766 ؛ أسد الغابة ج3 ص60 ؛ تهذيب الكمال ج13 ص98 ؛ تذكرة الحفاظ ج1 ص366 ؛ سير أعلام النبلاء ج1 ص26 و ص29 ؛ تاريخ الإسلام للذهبي ج3 ص524 ؛ الوافي بالوفيات ج16 ص273 ؛ البداية والنهاية (ط دار إحياء التراث العربي) ج7 ص276 ؛ السيرة النبوية لابن هشام (ط مكتبة محمد علي صبيح) ج3 ص598 ؛ عيون الأثر ج1 ص418 ؛ سنن الترمذي ج5 ص307 ؛ المستدرك للحاكم ج3 ص376 ؛ مجمع الزوائد ج9 ص149 و 148 ؛ كتاب السنة لابن أبي عاصم ص600 ؛ المعجم الكبير للطبراني ج1 ص117 ؛ تخريج الأحاديث والآثار ج3 ص100 ؛ الجامع الصغير ج2 ص554 ؛ كنز العمال (ط مؤسسة الرسالة) ج11 ص696 ؛ فيض القدير ج6 ص43 ؛ تفسير الثعلبي ج8 ص24 ؛ تفسير أبي السعود ج7 ص99 ؛ تفسير الآلوسي ج21 ص172 ؛ تاريخ مدينة دمشق ج24 ص196 / ج25 ص86 و 87 ؛ ص77 و 84 ؛ شرح نهج البلاغة للمعتزلي ج14 ص253 ؛ بحار الأنوار ج32 ص216 ؛ إمتاع الأسماع ج1 ص157 ؛ مسند أبي يعلى ج8 ص302 ؛ المعجم الأوسط للطبراني ج9 ص149 ؛ الدر المنثور ج5 ص191 ؛ فتح القدير ج4 ص273 ؛ الطبقات الكبرى لابن سعد ج3 ص218 و 219.
[3]. كتابنا الصحيح من سيرة النبي الأعظم «صلى الله عليه وآله» (الطبعة الخامسة) ج7 ص220 و 221.
[4]. أسد الغابة ج4 ص20 ؛ بحار الأنوار ج20 ص93 ؛ شرح الأخبار ج2 ص415 ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ج8 ص366 ؛ مدينة المعاجز ج2 ص308.
[5]. بحار الأنوار ج20 ص93 ؛ مناقب آل أبي طالب (ط المكتبة الحيدرية) ج2 ص78 و 79 ؛ الفصول المهمة لابن الصباغ ج1 ص333 ؛ السيرة الحلبية (ط دار المعرفة) ج2 ص517 ؛ منهاج الكرامة ص166 ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ج6 ص84 / ج17 ص33 / ج18 ص196 ؛ مدينة المعاجز ج2 ص308 ؛ الغدير ج2 ص96 ؛ كشف الغمة ج1 ص196.