مفهوم توسل‏

بسيارى از مردم در فهم حقيقتِ توسل در اشتباه‏اند؛ لذا برآنيم كه مفهوم توسل صحيح را روشن نماييم و قبل از آن لازم است به چند واقعيت توجه داشته باشيم:

1- توسل يكى از راه‏هاى دعا و درى از درهاى توجه به خداوند سبحان است؛ بنابراين مقصود اصلى و حقيقى، خداوند است و فردى كه مورد توسل قرار گرفته است، تنها وسيله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هركس اعتقادى جز اين داشته باشد، مشرك است.

2- فرد توسل‏جوينده از آن جهت به‏واسطه، متوسل مى‏شود كه او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف اين امر ظاهر شود، او دورترين افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن‏ واسطه اظهار بيزارى مى‏نمايد.

3- اگر توسل‏جوينده اعتقاد داشته باشد كه فردى كه به او توسل جسته مستقلًا و همانند خداوند نفع و ضررى مى‏رساند، اين فرد شرك ورزيده است.

4- توسل امرى لازم و ضرورى نمى‏باشد و استجابت متوقف بر آن نمى‏باشد؛ بلكه اصل خواندن خداوند است كه فرمود:

«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ»؛[1] «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى‏».[2]

مسائل مورد اتفاق در توسل‏

هيچ‏يك از مسلمانان در مشروعيت توسل به خداوند تعالى از طريق اعمال صالح، شك ندارد؛ بنابراين فردى كه روزه مى‏گيرد، نماز مى‏خواند، قرآن تلاوت مى‏كند يا صدقه مى‏دهد، با اين وسايل به خداوند توسل مى‏جويد و بايد گفت اين وسايل اميد قبولى را افزايش مى‏دهند و در رسيدن به هدف كارسازتر مى‏باشند و در اين مورد حتى دونفر از مسلمانان نيز با يكديگر اختلاف نظر ندارند. و دليل اين مدعى نيز روايت معروف در مورد آن سه نفرى است كه در غار محبوس شدند؛ يكى از آنها به‏وسيله برّ والدين به خداوند توسل جست، ديگرى با دورى از فحشا و زشتى- در حالى كه شرايط آن فراهم شده بود- و سومى از طريق حفظ امانت و اداى كامل اموال مودّعه به خداوند توسل پيدا كردند و خداوند آنها را از گرفتارى نجات داد.

اين نوع از توسل را ابن‏تيميه به تفصيل بيان نموده و ادله آن را در كتاب‏هايش خصوصاً در «قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة» ذكر نموده است.

مسأله مورد اختلاف در توسّل‏

مورد اختلاف بين مسلمانان آن است كه توسل‏جوينده به‏وسيله‏اى غير از عمل خويش متوسل به خدا شود؛ مانند توسل به افراد و اشخاص مثل اين‏كه بگويد: خدايا! من به‏وسيله پيامبرت به تو متوسل مى‏شوم يا به‏وسيله ابوبكر يا عمر بن خطاب يا عثمان يا على به تو توسل مى‏جويم كه چنين امرى را برخى ممنوع دانسته‏اند.

ما معتقديم كه اين اختلاف شكلى است و جوهرى نمى‏باشد؛ چراكه توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمى‏گردد كه جواز آن نيز مورد اتفاق همه مسلمانان است و اگر كسانى كه با سرسختى ممانعت مى‏كنند با ديده بصيرت در اين امر بنگرند مسأله برايشان روشن مى‏شود و اشكال مرتفع مى‏گردد و فتنه‏اى كه در آن افتاده‏اند خاموش مى‏گردد، فتنه‏اى كه به‏واسطه آن حكم به شرك و ضلالت مسلمانان داده‏اند.

اكنون بيان مى‏كنيم كه چگونه مى‏شود كه متوسل به شخص ديگر، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسك به همان چيزى باشد كه خود به‏دست آورده است:

كسى متوسل به شخصى نمى‏شود، مگر به‏خاطر اين‏كه دوستش دارد؛ زيرا معتقد است او شخص صالح، داراى فضل و مرتبه ولايت است؛ يا به‏خاطر اين است كه آن شخص را دوست‏دار خدا و جهادگر در راه او مى‏داند يا معتقد است كه خداوند او را دوست دارد

«يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»

يا اين‏كه همه اين مسايل را در فرد مورد توسل مى‏يابد.

و اگر به ‏خوبى در مسأله دقت كنيد، متوجه مى‏شويد كه اين محبت و اعتقاد، برخاسته از عمل توسل‏جوينده است؛ چراكه اعتقادى است كه در قلبش شكل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قيامت از آن سؤال مى‏شود و به آن پاداش داده مى‏شود و گويا او مى‏گويد:

خداوندا من فلانى را دوست دارم و فكر مى‏كنم او تو را دوست دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم كه تو او را دوست دارى و از او راضى هستى؛ بنابراين با محبت و اعتقادى كه به او دارم او را وسيله‏اى به‏سوى تو قرار مى‏دهم تا چنين و چنان دعاى مرا اجابت كنى.

ولى اكثر متوسلين در تصريح به اين كلمات تسامح مى‏كنند و اكتفا مى‏كنند به علم خداوندى كه هيچ چيز در آسمان و زمين از او پنهان نيست. او كه حركت چشم‏ها و اسرار سينه‏ها را مى‏داند.

«يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ».[3]

برخى مى‏گويند: «خدايا! من به‏واسطه پيامبرت به تو توسل مى‏جويم» و برخى مى‏گويند: «خدايا! من به‏واسطه محبتى كه به پيامبرت دارم به تو توسل مى‏جويم». هردوى اينها از نظر حكم مساوى هستند؛ زيرا اولى هم به‏واسطه محبت و ايمانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله داشته است او را وسيله قرار داده و اگر اين محبت و ايمان نبود او را وسيله قرار نمى‏داد.

همين مطلب در مورد اوليا صادق است. با اين توضيحات معلوم مى‏شود كه اختلاف در اين حقيقت شكلى و ظاهرى است و اين تفاوت صورى، نبايد منجر به تكفير متوسلين و حكم به خروج آنها از محدوده اسلام شود.

«سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».[4]

خداوند فرموده است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»؛[5]

وسيله هر چيزى است كه موجب‏ تقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت باشد و ملاك در انتخاب وسيله آن است كه اين وسيله داراى ارزش و حرمت، نزد كسى باشد كه به او توسل مى‏شود.

لفظ وسيله در آيه عام است، هم شامل اشخاص با فضيلت؛ مانند پيامبران و صالحان در حيات و پس از وفات مى‏باشد و هم شامل اعمال صالحى كه به آن مأمور هستيم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مى‏شود. در احاديث و اخبارى كه خواهى ديد اين امر به‏وضوح ديده مى‏شود؛ پس گوش بسپار و شاهد باش تا بنگرى كه چگونه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله قبل و بعد از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله در دنيا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قيامت، ثابت گرديده است.

توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات و پس از وفات ايشان‏

از «عثمان بن حنيف» نقل شده كه مردى نابينا خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد و از نابينايى خويش شكايت كرده گفت: كسى را ندارم كه مرا راهبرى كند لذا زندگى برايم دشوار گرديده است، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «ائت الميضاة فتوضأ ثمّ صلّ ركعتين ثمّ قل: اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّك فيجلي لي عن بصري، اللّهم شفعه فيّ‏ وشفّعني في نفسي‏».[6] عثمان بن حنيف مى‏گويد: به خدا سوگند كه ما هنوز متفرق نشده بوديم و زمان زيادى نگذشته بود كه آن مرد بازگشت و گويا كه مشكلى نداشته است.

حاكم گفته است كه اين حديث داراى اسناد صحيح است، ولى مسلم و بخارى آن را نياورده‏اند.

و اين‏گونه توسل اختصاص به زمان حيات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نيز اعمال‏مى‏كردند، چنان‏كه «طبرانى» اين‏حديث ‏را نقل مى‏كند و قبل از آن قصه‏اى را با اين مضمون بيان مى‏دارد: مردى براى انجام كارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مى‏كرد، اما عثمان به او توجه نمى‏كرد و به برآوردن حاجتِ او اهميت نمى‏داد، آن مرد عثمان بن حنيف را ديد و به او گله كرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگير و پس از آن به مسجد آمده دوركعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّنا محمد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة، يا محمد، إني أتوجّه بك إلى ربّك فيقضي حاجتي و تذكر حاجتك‏». سپس آن مرد رهسپار شد و بدان‏گونه عمل كرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:حاجتت چيست؟ او حاجت خود را بيان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاكنون حاجت خود را نگفته بودى و تأكيد كرد: هرگاه نيازى داشتى نزد ما بيا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنيف» را ديد و گفت: خدا تو را خير بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هيچ توجهى نمى‏كرد تا زمانى كه تو با او صحبت كردى.

«عثمان بن حنيف» گفت: به‏ خدا سوگند كه من با او سخن نگفته‏ام؛ اما شاهد بودم كه مرد نابينايى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و از كورى خود شكايت كرد، حضرت فرمود: بهتر نيست تحمل كنى؟ عرض كرد: اى رسول خدا! من هيچ فردى كه راهبريم كند ندارم لذا زندگى برايم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگير و دو ركعت نماز بجاى آور و بدين دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنيف مى‏گويد به خدا قسم كه ما متفرق نشده بوديم و چندان طولى نكشيد كه ديديم آن مرد آمد و گويا كه اصلًا بيمارى نداشته است. حاصل قصه چنين است كه «عثمان بن حنيف» كه راوى و شاهد ماجراست به مردى كه از سستى خليفه در برآوردن‏ حاجتش گله‏مند بود اين دعا را آموزش داد و در اين دعا توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان ديد كه آن مرد گمان كرده كه برآوردن حاجتش به‏سبب صحبت عثمان بن حنيف با خليفه است، اين گمان را نفى نموده و جريانى را كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد بوده نقل كرد تا ثابت كند كه برآورده شدن حاجتش به‏واسطه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ايشان بوده است و با سوگند خوردن تأكيد كرد كه با خليفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.

توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در عرصه‏هاى قيامت‏

اما در مورد توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت، آن‏قدر روايات شفاعت فراوان است كه به حدّ تواتر رسيده و نيازى به اطاله كلام نيست.

نصوص صريح دلالت بر اين دارد كه در قيامت هنگامى كه سختى‏ها به اوج و شدت مى‏رسد، مردم براى گشايش گرفتارى خويش به انبيا، استغاثه مى‏جويند، به آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و همگى آنها را، به سيد مرسلين حضرت محمد صلى الله عليه و آله احاله مى‏كنند و هنگامى كه مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله روى مى‏آورند حضرت به فريادرسى آنها مى‏شتابد و آنها را نصرت مى‏كند و مى‏فرمايد: من عهده‏دار چنين امرى هستم؛ سپس به سجده مى‏افتد و برنمى‏خيزد تا ندا داده شود كه سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته مى‏شود.

بنابراين در اين مورد، اجماع انبيا، مرسلين، مؤمنين و تأييد الهى است كه استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگ‏ترين كليدهاى گشايش و از اسباب رضايت پروردگار جهانيان است.

شوكانى در مورد روايت مرد نابينايى كه نزد پيامبر آمد- و ذكر آن گذشت- مى‏گويد مردم در اين زمينه دو قول دارند:

اول: اين‏كه توسل، آن چيزى است كه عمر بن خطاب ذكر كرده است و گفته كه هنگامى كه خشكسالى مى‏شد، ما به‏واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا توسل مى‏جستيم و الان به‏وسيله عموى پيامبر صلى الله عليه و آله توسل مى‏جوييم. اين روايت در صحيح بخارى و كتب ديگر آمده است. عمر نقل نموده كه آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش جهت طلب باران توسل مى‏جستند و پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله به عمويش جهت استسقا، متوسل مى‏شدند بدين معنى كه او دعا كند و آنها هم به همراه او دعا كنند و بدين‏گونه او وسيله آنها نزد خدا باشد و در اين زمينه پيامبر شافع و دعاكننده مى‏باشد.

دوم: اين‏كه توسل به حضرت در زمان حيات و پس از وفات و در حال حضور و غيبت حضرت مى‏باشد.

توسل در زمان حيات حضرت كه ثابت و غيرقابل انكار است و همچنين توسل به غير آن حضرت پس از وفات حضرت- به دليل اجماع سكوتى صحابه و انكار نكردن آنها توسل‏عمر را به‏عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله- ثابت مى‏گردد.

اما از نظر بنده، دليلى وجود ندارد كه توسل را اختصاص به پيامبر صلى الله عليه و آله بدهيم آن‏گونه كه شيخ «عزالدين بن عبدالسلام» آورده است، بر اين ادعا دو دليل داريم:

1- آن‏چه از اجماع صحابه بر توسل به غير پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شد.

2- اين‏كه توسل به اهل فضل و علم، درحقيقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زيرا افضليت جز به عمل نمى‏باشد؛ بنابراين اگر كسى بگويد خدايا من به‏واسطه فلان‏عالم به تو توسل مى‏جويم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحيح مسلم و بخارى و كتب ديگر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سه نفرى كه زير صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده كه هريك از آنها به بزرگ‏ترين عملى كه انجام داده بود توسل جست و نجات يافت؛ بنابراين اگر توسل به اعمال نيك جايز نباشد يا شرك محسوب شود وآن‏گونه كه‏متعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پيروانش قائلند، نبايد دعايشان اجابت شود و نبايد پيامبر بعد از نقل حكايت آنها سكوت كند.

و بدين‏وسيله معلوم مى‏شود كه استدلال افرادى كه با استناد به آيات زير از توسل به انبيا و صالحين ممانعت‏ مى‌كنند، وارد نيست:

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»؛[7]

«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛[8]

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ‏ءٍ»؛[9]

كه استناد به اين آيات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چيزى كه بيگانه و بى‏ربط به نزاع است مى‏باشد؛ زيرا آيه اول اشعار دارد به اين‏كه آنها مورد پرستش واقع مى‏شدند در حالى‏كه شخص توسل جوينده به عالم، او را عبادت نمى‏كند بلكه معتقد است او به‏واسطه علمش نزد خداوند مزيتى دارد كه اين امر، موجب توسل گرديده است. در آيه دوم نيز خواندن همراه با خدا مطرح گرديده است در حالى‏كه متوسل به عالم فقط خدا را مى‏خواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است كه برخى بندگان انجام مى‏دهند مشابه توسل آن سه تن كه زير صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادكنندگان به آيه سوم نيز بايد گفت اشخاص مذكور در آيه، كسانى را مى‏خواندند كه آنها را اجابت نمى‏كردند و خداى استجابت‏كننده را صدا نمى‏زدند، در حالى كه متوسل به عالم، به جز خدا را نمى‏خواند و نه غير خدا را مى‏خواند. و نه كسى را در درخواست خود با خدا شريك مى‏گيرد.

بنابراين اگر اين مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعت‏كنندگان از توسل، مردود مى‏شود؛ چراكه استدلال به ادله‏اى دارند كه خارج از محلّ نزاع است.

گروهى ديگر، براى منع توسل استدلال به اين آيات نموده‏اند:

«لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ‏ءٌ»؛[10]

«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛[11]

اين دو آيه، تصريح دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى از امر الهى را دراختيار ندارد و نمى‏تواند ضرر و نفعى را نيز متوجه خود كند؛ پس چگونه ممكن است براى ديگران مالك ضرر و نفع باشد؟ بايد توجه داشت كه در اين دو آيه دليلى براى منع توسل به آن حضرت يا ديگر انبيا، اوليا و علما وجود ندارد؛ زيرا خداوند براى پيامبر، مقام محمود قرارداده است كه همان مقام شفاعت عظمى‏ است و از مردم خواسته است كه از او سؤال و طلب نمايند و به او گفته است: درخواست كن تا به تو عطا شود و شفاعت كن تا مورد قبول قرار گيرد؛ البته در كتاب خداوند عزيز، ذكر گرديده كه شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضايت خداوند عملى نمى‏باشد.

از دلايل ديگرى كه استدلال به منع توسل كرده‏اند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى آيه:

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ»

نازل شد فرمود: «يا فلان بن فلان، لا أملك لك من اللَّه شيئاً ويا فلانة بنت فلان لا أملك لك من اللَّه شيئاً»؛[12] كه البته در اين سخن به اين مطلب تصريح شده است كه پيامبر نمى‏تواند به كسى كه خداوند نسبت به او اراده ضرر كرد، نفعى برساند همچنان‏كه نمى‏تواند ضررى به فردى رساند كه خداوند نفع او را اراده كرده است و اين‏كه حتّى حضرت نمى‏تواند دربرابر اراده خداوند، به خويشاوندانش كمك كند. و اين مسأله براى هر مسلمانى واضح است و اين مسأله به‏معنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نيست؛ زيرا در توسل، طلب كردن از كسى مطرح است كه امر و نهى به‏عهده اوست جز اين‏كه سائل با سؤال خويش چيزى را كه سبب اجابت مى‏گردد پيش مى‏فرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا كه خود مالك روز جزاست، مى‏باشد.

توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله‏

بدون شك صحابه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله تبرك مى‏جسته‏اند و اين تبرك يك معنى بيشتر ندارد و آن هم توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله براى تقرب به خداست چراكه توسل صورت‏هاى گوناگون دارد.

حال چگونه مى‏توان قبول كرد كه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله توسل جسته شود و به خود حضرت توسل نجويند؟ آيا توسل به فرع صحيح و به اصل غيرصحيح است؟! آيا توسل به آثارى كه شرافت و عظمت و كرامت آن به‏واسطه صاحب اثر است صحيح است و معقول است كه گفته شود توسل‏به‏پيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست؟

«سُبْحانَكَ‏هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».

روايات وارده در اين زمينه بسيار است كه ما به مشهورترين آن اكتفا مى‏كنيم؛ مثلًا خليفه دوم عمر بن خطاب هنگامى كه وفاتش فرامى‏رسد به‏شدت اصرار مى‏كند كه در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شود و فرزندش عبداللَّه را براى اجازه گرفتن از عايشه رهسپار مى‏كند. عايشه اظهار مى‏دارد كه آن مكان را براى خودش درنظر گرفته بوده است و مى‏گويد: من آن‏جا را براى خودم درنظر گرفته بودم و اينك عمر را بر خويش مقدم مى‏دارم. عبداللَّه مى‏رود و اين مژده بزرگ را به پدرش عمر مى‏دهد و عمر مى‏گويد: الحمد للَّه‏، هيچ چيزى براى من مهم‏تر از اين نبود. مشروح اين قصه در صحيح بخارى آمده است. حقيقتاً معنى اين حرص از سوى عمر و عايشه چيست؟ و چرا دفن شدن در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله مهم‏ترين و محبوب‏ترين امر، نزد عمر است؟

آيا تفسير آن جز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وفات حضرت و تلاش براى تبرك جستن به او به‏وسيله دفن در نزديكى اوست؟ در جاى ديگر «ام سليم» سر مشكى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نوشيده‏اند جهت تبرك مى‏برد و انس مى‏گويد كه سر مشك نزد ماست.

و صحابه را مى‏بينيم كه هنگام تراشيدن سر حضرت، براى تملك حتى يك موى حضرت با يكديگر مسابقه مى‏دهند.

و أسما، دختر ابوبكر جبّه حضرت رسول را براى شفاى مريضان نزد خويش نگه مى‏دارد يا انگشترى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از حضرت توسط ابوبكر و عمر و عثمان دست به دست مى‏گردد تا اين‏كه از دست عثمان به درون چاهى مى‏افتد.

همه اين احاديث صحيح و اثبات گرديده است و در باب تبرك از آن سخن خواهيم گفت؛ اما آن‏چه را كه الان درصدد آن هستيم اين است كه از خود بپرسيم چرا اين همه دقت از صحابه براى حفظ آثار پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته است؟ (دهانه مشك، مو و عرق حضرت، جبه، انگشترى، محل نماز و …) مقصود صحابه چه بوده است؟ آيا تنها براى حفظ خاطرات بوده است؟ يا آنها را محفوظ داشته‏اند تا در موزه قرار دهند؟ اگر اولى هدف بوده است چرا هنگام مرض و بلا به آن روى آورده و توجه مى‏كنند؟ و اگر دومى هدف است كجاست اين موزه كذايى و چگونه چنين فكر بديعى به ذهن آنان خطور نموده است؛ «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».

بنابراين، دليل و هدفى جز تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و توسل به آنها در دعا نزد خدا باقى نمى‏ماند؛ زيرا خداوند مورد دعا و پرستش و هم او عطاكننده است و همه بندگان تحت فرمان اويند و براى خويش نيز مالك امرى نمى‏باشند، چه رسد به ديگران؛ مگر آن‏كه خداوند سبحان اجازه فرمايد.

توسل پيامبر صلى الله عليه و آله به حقّ سائلين‏

از ابى‏سعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«من خرج من بيته إلى الصلاة فقال: اللهم إنّي أسألك بحق السائلين عليك وبحق ممشاى هذا فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سُمْعة خرجت اتقاء سخطك وابتغاء مرضاتك، فأسألك أن تعيذني من النار، وأن تغفرلي ذنوبي، إنّه لا يغفر الذنوب إلّاأنت، أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له سبعون ألف ملك»[13].

توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با ارشاد عايشه‏

امام «حافظ دارمى» در كتاب «سنن» باب «ما أكرم اللَّه تعالى نبيه بعد موته» مى‏گويد: «ابونعمان»، با وسائطى از «ابوالجوزاء اوسى ‏بن عبداللَّه» روايت كرده كه گفت: مدينه گرفتار قحطى شديد شده بود، مردم به عايشه شكايت بردند، او گفت: به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله روى بياوريد و راهى را از آن‏جا به آسمان قرار دهيد به‏گونه‏اى كه هيچ سقفى بين قبر و آسمان فاصله نيندازد، راوى مى‏گويد: مردم چنين كردند و باران باريد به‏گونه‏اى كه گياهان روييدند و شتران فربه شدند و آن سال به سال فتق (يعنى گشايش و توسعه) ناميده شد.[14] اين نمونه توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است نه از حيث قبر بودن؛ بلكه از اين جهت كه شريف‏ترين مخلوقات و حبيب پروردگار جهانيان را در خود جاى داده است و به‏خاطر اين مجاورت، شرافت يافته و سزاوار مناقب بزرگ گرديده است.

توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عمر

حافظ «ابوبكر بيهقى» گفته است: «ابوعمر بن مطر» با چند واسطه از «مالك» نقل كرده كه گفت: در زمان «عمر بن‏ خطاب» مردم دچار خشكسالى شدند. مردى نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران كن كه آنها در معرض هلاكت‏اند. پيامبر صلى الله عليه و آله شب به خواب او آمده و فرمودند: نزد عمر برو به او سلام برسان و به آنها خبر بده كه باران خواهد باريد و به او بگو: با فراست باش، با فراست باش. پس آن مرد نزد عمر آمد و به او خبر داد. عمر گفت: پروردگارا، كوتاهى نمى‏كنم مگر جايى كه از آن عاجز باشم.

توسل مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز يمامه‏

«حافظ بن كثير» مى‏گويد كه شعار مسلمانان در روز جنگ يمامه «يا محمداه» بود و نص قول او چنين است:

خالد بن وليد پرچم را حمل نمود و از ميان آنها عبور كرد تا به جبال مسيلمه رسيد و تمام تلاش خود را به كار برد كه به او دست يابد و او را به قتل رساند؛ سپس برگشت و بين دو گروه ايستاد و مبارز طلبيد و گفت: من «ابن وليد العود» و «ابن عامر و زيد» هستم؛ سپس شعار مسلمانان را سر داد و در آن روز شعارشان «يا محمداه» بود.[15]

توسل به ديگران (جز پيامبر صلى الله عليه و آله)

از عتبة بن غزوان، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «هرگاه كسى از شما چيزى را گم كند يا نياز به كمكى داشته‏ باشد و در جايى باشد كه ياورى ندارد، پس بگويد: يا عباداللَّه اعينونى‏[16] چرا كه خداوند بندگانى دارد كه ما آنها را نمى‏بينيم.»

از ابن عباس نقل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ للَّه‏ملائكة في الأرض سوى الحفظة، يكتبون ما يسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدكم عجزة بأرض فلاة فليناد أعينوني يا عباد اللَّه‏».[17] اين روايت را طبرانى آورده و رجال آن، ثقه هستند.

از عبداللَّه بن مسعود نيز نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا انفلتت‏دابة أحدكم‏بأرض فلاة فليناد: يا عباداللَّه أحبسوا يا عبداللَّه أحبسوا، فإنّ للَّه‏حاضراً في الأرض سيجيبه‏».[18]

توسل عمر به عباس‏

«بخارى» در صحيح خود از «انس» نقل مى‏كند كه در هنگام خشكسالى «عمر بن خطاب» با توسل به «عباس بن عبدالمطلب» طلب باران مى‏كرد و مى‏گفت: خداوندا ما توسل به پيامبرمان مى‏كرديم و تو باران بر ما نازل مى‏كردى و امروز ما متوسل به عموى پيامبرمان شده‏ايم، پس بارانت را بر ما نازل فرما.

«زبير بن بكار» در «انساب» از طريق ديگرى اين قصه را به‏صورت مفصل‏تر آورده است كه خلاصه آن چنين است:

از عبداللَّه بن عمر، نقل شده است كه: عمر بن خطاب در سال «رماده»[19] به عباس بن عبدالمطّلب توسل جست، به ميان مردم رفت، سخنرانى كرد و گفت: اى مردم! نگاه رسول خدا به عباس، نگاه پسر به پدر بود؛ پس شما نيز به او اقتدا كنيد و عمويش را وسيله‏اى به درگاه خدا قرار دهيد، پس اى عباس دست به دعا بردار.

و از جمله دعاهايى كه عباس نمود، چنين بود: خدايا هيچ بلايى جز به‏واسطه گناه نازل نمى‏شود و جز به‏واسطه توبه برطرف نمى‏گردد؛ اينك مردم به واسطه نسبت من با پيامبر صلى الله عليه و آله به من روى آورده‏اند و اين دستان گناهكار ماست كه به‏سوى تو بلند است و چهره نادم ماست كه رو به تو كرده است، پس بر ما باران ببار و حرمت پيامبرت را درمورد عمويش حفظ فرما. پس باران مانند سيل بر آنها فروريخت، زمين بارور شد و معيشت مردم برقرار گرديد. و مردم بر سر عباس ريخته او را مسح كرده مى‏گفتند:

گوارايت باد اى ساقى حرمين! و عمر گفت: به‏خدا قسم اين وسيله ارتباط و تقرّب خداوند بود و در همين زمينه است كه «عباس بن عتبه» پسر برادرش ابياتى سرود، از جمله:

بعمي سقى اللَّه الحجاز وأهله‏

 

عشية يستقى بشيبته عمر[20]

     

 

ابن عبدالبر در برخى روايات چنين گفته است: كه آسمان دهان مشك‏هايش را گشود و باران چون كوهى فروريخت به‏گونه‏اى كه گودى‏ها با بلندى مساوى گشت و زمين سبز گرديد و معيشت مردم به سامان آمد؛ سپس عمر گفت: به‏خدا قسم كه اين همان وسيله به درگاه الهى و جايگاه نزد اوست.

همان‏گونه كه دانستى وسيله قراردادن بزرگان به‏سوى خداوند، عبادت آن وسايل نيست، مگر اين‏كه كسى آنها را «رب» به‏حساب آورد، همان‏گونه كه بت‏پرستان چنين برخوردى نسبت به بت‏ها داشتند وگرنه اگر كسى چنين اعتقادى نداشته باشد، ضمن اين‏كه از جانب خداوند مأمور به استفاده از وسايل است درواقع اين وسيله‏جويى خود عبادت خداوند آمر مى‏باشد.

قصه عتبى در توسل‏

ابن كثير مى‏گويد: گروهى از جمله: شيخ ابومنصور صباغ، حكايت مشهورى را از عتبى نقل كرده‏اند كه گفته است: كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه عرب بيابانى آمد و گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه، شنيده‏ام كه خداوند مى‏گويد:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»؛[21]

و اكنون با استغفار از گناهان به‏سويت آمده‏ام و تو را نزد پروردگارم شفيع قرار داده‏ام، سپس اين اشعار را خواند:

يا خير من دفنت بالقاع أعظمه‏

 

فطاب من طيبهن القاع والأكم‏

نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه‏

 

فيه العفاف وفيه الجود والكرم‏[22]

     

 

پس از رفتن اعرابى، خواب بر من غلبه كرد و در خواب‏ پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: نزد آن اعرابى برو و به او بشارت بده كه خداوند او را بخشيده است. اين قصه را امام نووى در كتاب معروفش «الإيضاح» در باب 6، ص 498 بيان كرده است همچنان‏كه «ابن كثير» در تفسير مشهورش ذيل آيه ‏«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …» بيان داشته است.

و «امام قرطبى» در تفسيرش به‏نام «الجامع» قصه‏اى شبيه اين را نقل نموده است و مى‏گويد: «ابوصادق» از على نقل مى‏كند كه گفت: بعد از سه روز كه از دفن پيامبر گذشته بود، عربى بيابانى نزد قبر آمد، خود را روى قبر انداخت و از خاك قبر بر سرش ريخت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما سخن تو را شنيديم و آن‏چه را از خدا دريافته بودى ما از تو گرفتيم و از جمله آيات نازل‏شده بر تو اين آيه است:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …»

و من بر خود ستم كرده‏ام و آمده‏ام تا تو برايم استغفار كنى؛ پس صدايى از قبر برخاست كه مى‏گفت: محققاً تو مورد آمرزش قرار گرفته‏اى.[23]

شبهه‏اى مردود

همه اين احاديث و روايات، توسل را اثبات و تأييد مى‏كنند؛ اما اگر كسى شبهه كند كه اين امر اختصاص به‏ زمان حيات حضرت دارد، بايد جواب داد:

دليلى براى اين اختصاص وجود ندارد؛ زيرا روح بقا دارد و احساس و درك و دريافت توسط روح انجام مى‏گيرد.

ديدگاه اهل سنت و جماعت نيز چنين است كه مرده مى‏شنود و حس مى‏كند و درك مى‏كند، از خير بهره‏مند و شاد مى‏شود و از شر، ناراحت و آزرده مى‏گردد. و اين امر نسبت به هر انسانى قابل تطبيق است و از همين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله اهل قليب را كه از كفار قريش بودند در روز بدر صدا زد و فرمود: «يا عتبة، يا شيبة، يا ربيعة» به حضرت گفتند: چگونه آنها را صدا مى‏زنى در حالى‏كه لاشه‏اى بيش نيستند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها نيستيد و لكن آنها قادر به پاسخگويى نمى‏باشند؛ بنابراين اگر مطلب يادشده در مورد همه انسان‏ها صادق است، چگونه در مورد بهترين، گرامى‏ترين و بزرگ‏ترينِ خلائق، درست نباشد؟

بدون شك حضرت كامل‏ترين احساس و برترين ادراك و قوى‏ترين دريافت را داراست؛ ضمن اين‏كه به صراحت- در روايات بسيار- اشاره شده است كه حضرت كلام را مى‏شنود و سلام را جواب مى‏گويد و اعمال امت بر او عرضه مى‏شود و او در برابر بدى‏هاى امتش استغفار و در برابر خوبى‏ها، شكر مى‏گويد.

و ارزش انسان درواقع به مقدار ادراك، احساس و دريافت اوست نه به زندگى‏اش و از همين روست كه مى‏بينيم بسيارى از زندگان را خداوند از احساس و دريافت محروم نموده است و از همان فكر كوتاه و ذوق ناچيز خويش نيز بهره نمى‏برند و بايد آنها را در صفوف مردگان به‏حساب آورد والعياذ باللَّه.

صحابه از پيامبر صلى الله عليه و آله، طلب شفاعت مى‏كنند

برخى چنين پنداشته‏اند كه در دنيا نمى‏توان از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كرد و برخى ديگر از لجوجان اين امر را شرك و گمراهى مى‏دانند و به اين آيه استناد مى‏كنند:

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً».[24]

اين استدلال باطل است با دو دليل، كه بيانگر فهم نادرست آنان است:

1- هيچ نصّى در كتاب و سنت وجود ندارد كه طلب شفاعت از پيامبر را در دنيا نهى كرده باشد.

2- آيه مذكور دلالت بر مدعاى ذكرشده ندارد، بلكه اين آيه مانند بسيارى از آيات ديگر، بيانگر مختص بودن همه آن‏چه در ملكيت خداوند است به او، و عدم تعلقش به ديگران است به اين معنى كه او تصرف در آنها مى‏كند و اين امر، نفى‏كننده عطاى او به هركس كه بخواهد نيست؛ زيرا او مالك ملك است به هركس بخواهد مى‏دهد و از هركس بخواهد مى‏ستاند و مشابه اين آيه است آيه:

«لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ».[25]

و پس از وصف خويش به مالك الملك مى‏گويد:

«تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ».[26]

پس همان‏گونه كه خدا به هركس هرچه بخواهد مى‏دهد و از عزتى كه اختصاص به خويش دارد به رسول و مؤمنين مى‏دهد، از شفاعتى كه اختصاص به او دارد به انبيا و بندگان صالحش؛ بلكه به بسيارى از بندگان مؤمنش- طبق روايات صحيح متواتر- عطا مى‏كند.

چه مشكلى به‏وجود مى‏آيد اگر انسان از مالكى، برخى از مايملكش را درخواست كند، به‏خصوص اگر آن مالك كريم و سائل به‏شدت محتاج و نيازمند به آن چيز باشد. آيا شفاعت چيزى جز دعا كردن است و دعا نيز مورد اذن و مقبوليت قرار گرفته، به‏خصوص اگر از جانب پيامبران و صالحان باشد، چه در زمان حيات چه پس از وفات، در قبر و چه در روز قيامت.

بنابراين، حقّ شفاعت به كسانى كه پيمانى با خدا دارند عطا گرديده است و خداوند عزّ وجلّ شفاعت را درمورد هركس كه با توحيد از دنيا برود مى‏پذيرد.

اين سخن ثابت شده كه برخى از اصحاب از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود چنين درخواستى شرك است، تو بايد از خدا طلب كنى و چيزى را براى او شريك قرار ندهى. و پيامبر مى‏فرمود: ان‏شاء اللَّه چنين خواهم كرد.

اين روايت را «ترمذى» در سنن در باب «ما جاء في صفة الصراط» آورده و آن را حسن دانسته است.

همين‏طور درخواست شفاعت از ديگر اصحاب نيز مطرح گرديده است.

اگر طلب شفاعت از حضرت در دنيا و در زمان حيات ايشان صحيح است مى‏توان گفت كه آن امر بعد از وفات حضرت نيز اشكالى ندارد؛ بنابرآن‏چه اعتقاد اهل سنت و جماعت در مورد حيات برزخى انبيا است و پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله كامل‏ترين و بزرگ‏ترين آنها در اين زمينه است، چراكه سخن را مى‏شنود و اعمال امت بر او عرضه مى‏شود و از خدا برايشان طلب استغفار مى‏كند و خداى را حمد مى‏كند و صلوات مصلّين به او مى‏رسد؛ حتى اگر در دورترين نقطه اين سرزمين باشد، همان‏گونه كه در حديثى- كه جمعى از حفاظ حديث آن را صحيح دانسته‏اند- اين مطلب آمده است: «حياتي خير لكم تحدثون ويحدث لكم‏ ومماتي خير لكم تعرض أعمالكم عليّ فإن وجدت خيراً حمدت اللَّه وإن وجدت شراً استغفرت اللَّه لكم‏».[27]

 إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏

 ما اعتقاد راسخ و محكم داريم كه اصل در طلب يارى، فرياد خواهى، مسألت و صدازدن، اختصاص به خداوند دارد و در اين امر هيچ شك و ترديدى نيست. خدا ياريگر، فريادرس و اجابت‏كننده دعاست و او فرموده است:

«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ».[28]

و در آيات ديگر:

«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ»؛[29] «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛[30] «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»؛[31]

بنابراين همه‏گونه عبادت تنها براى خداست، و هيچ بخشى از آن را نمى‏توان به‏سوى ديگران- هركس كه باشد- جهت‏دهى كرد.

ما معتقديم كه خداوند خالق بندگان و افعال آنهاست و هيچ موجودى جز او- اعمّ از زنده يا مرده- تأثيرگذار نمى‏باشد، و هيچ‏كس با خداوند در انجام يا ترك كار يا روزى‏رسانى و زنده كردن و ميراندن شريك نمى‏باشد و هيچ احدى قدرت بر انجام يا ترك كارى را مستقلًا يا با مشاركت خداوند يا در مراتب كمتر از اين ندارد.

بنابراين، يگانه‏تصرف‏كننده در هستى، خداوند تعالى است و هيچ‏كس مالك چيزى نيست مگر هنگامى كه خداوند به او تمليك كند و اجازه تصرف دهد؛ هيچ انسانى براى خودش- چه رسد به ديگران- مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگى و حشر و نشر نيست مگر مواردى كه خدا بخواهد و با اذن او. بنابراين، نفع و ضرر محدود به اين مرزها و مقيد به اين شرايط است و نسبت دادن اين امور به خلق از باب اسباب بودن آنها و كسب اين امور است نه از باب خلق و ايجاد كردن يا تأثيرگذارى يا علت بودن آنها است. بنابراين چنين نسبت‏هايى مجازى است نه حقيقى؛ ولى مردم تعبيرات گوناگونى از اين واقعيت دارند.[32] برخى در استعمال مجاز و بيش از حد زياده‏روى مى‏كنند و به‏گونه‏اى دچار شبهات لفظى مى‏گردند كه حقيقتاً از آن برى مى‏باشند و درواقع قلب آنها تسليم توحيد محض و تنزيه خداوند تعالى‏ است.

توجه به پيامبر صلى الله عليه و آله و يارى خواستن از ايشان‏

چنان‏كه ذكر شد ما اعتقاد قطعى و محكم داريم كه اصل در يارى خواستن، استغاثه، صدازدن و مسألت از خداست و تنها او يارى‏كننده و فريادرس و اجابت‏گر است و خود فرموده است:

«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ».[33]

بنابراين هركس از مخلوقى كمك بخواهد يا فريادخواهى كند يا صدايش زند يا از او طلب نمايد- خواه زنده يا مرده- و اعتقادش اين باشد كه او خودش مستقلًا بدون استعانت از خدا ضرر يا نفع مى‏رساند، اين فرد مشرك است. و ليكن خداوند اجازه داده است كه مردم، برخى از برخى ديگر كمك بگيرند يا فريادرسى بخواهند وفرمان داده كه هركس از او كمك خواسته مى‏شود، كمك كند و هركه مورد فريادرسى قرار مى‏گيرد به يارى او بشتابد و هركه را صدا مى‏كنند اجابت كند و احاديث در اين زمينه بسيار است كه به فريادرسى درمانده، كمك محتاج و گره‏گشايى مشكلات، توصيه مى‏كند و پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگ‏ترين انسانى است كه به‏وسيله او نزد خداوند براى حل مشكلات و برآورده شدن حاجات فريادرسى مى‏شود.

چه شدت و سختى‏اى بزرگ‏تر از سختى روز قيامت، هنگامى كه وقوف به طول انجامد و فشار بالا گيرد و حرارت و عرق‏ريزان مردم را احاطه كند، با اوج گرفتن اين شدت و به نهايت رسيدن آن مردم به بهترين خلق خدا استغاثه جسته و او را وسيله به درگاهش قرار مى‏دهند همان‏گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: «وبيناهم كذلك استغاثوا بآدم‏»؛[34] و حضرت از لفظ استغاثه استفاده مى‏كنند و همين لفظ در صحيح بخارى آمده است.

كمك‏خواهى و طلب فريادرسى از خدا به‏واسطه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مصائب‏

دلايل ونصوص فراوانى بر اين مضمون وارد شده است كه هنگام خشكسالى و نباريدن باران، مردم به حضرت پناه مى‏بردند، او را شفيع و وسيله قرار مى‏دادند و به واسطه او به خداوند استغاثه مى‏جستند، حالِ خويش را بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى‏كردند و از بلا و گرفتارى خويش به او شكوه مى‏بردند.

مثلًا مى‏بينيم كه عرب بيابانى در روز جمعه، هنگامى كه حضرت مشغول خطبه نماز است فرياد مى‏زند و مى‏گويد: اى رسول خدا! اموال ما از بين رفته و راه‏ها بر روى ما بسته شده است، از خداوند بخواه كه به فرياد ما برسد؛ آن‏گاه باران شروع به باريدن كرد و تا جمعه بعد ادامه يافت. آن فرد نزد حضرت آمد و عرض كرد:

خانه‏هاى ما خراب شده و چهارپايان به هلاكت افتاده‏اند و از شدت باران راه‏ها بر ما بسته شده است؛ پس حضرت دست به دعا برداشت، ابرها به‏سويى رفتند و بارش باران به بيرون شهر جهت داده شد. اين روايت را «بخارى» در كتاب «الاستسقاء» باب «سؤال الناس الامام استسقاء إذا قحطوا» آورده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله تكيه‏گاه، پناه و نگهدارنده‏

«حسان بن ثابت» (شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله) او را ندا مى‏كند و حضرت را تكيه‏گاهى مورد اعتماد و حصنى براى پناه‏جويى مى‏شمارد:

يا ركن معتمد و عصمة لائذ

 

و ملاذ منتجع وجار مجاور

يا من تخيره الإله لخلقه‏

 

فحياه بالخلق الزكي الطاهر

     

أنت النبي وخير عصبة آدم‏

 

يا من تجود كفيض بحر زاخر

ميكال معك وجبرئيل كلاهما

 

مدد لنصرك من عزيز قادر[35]

     

 

حضرت حمزه فاعل خير و كاشف كرب‏

«ابن شاذان» از «ابن مسعود» نقل كرده است كه گفت: ما هرگز نديديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به‏شدتى كه بر حمزه گريست بر چيزى گريسته باشد و حضرت صلى الله عليه و آله او را رو به قبله نهاد و بالاى جنازه‏اش ايستاد و آن‏قدر گريست كه صداى هق‏هق گريه، گلويش را بست در حالى‏كه مى‏گفت: «يا حمزة! يا عمّ رسول اللَّه وأسد اللَّه وأسد رسوله يا حمزة فاعل الخيرات! يا حمزه كاشف الكربات! يا ذاب عن وجه رسول اللَّه!»[36]

عدم تفاوت حيات و مرگ در توسل‏

اگر كسى بگويد: فريادخواهى از حضرت و شكايت به او و شفاعت و يارى‏طلبيدن از او و همه مواردى كه در اين زمينه مطرح است، فقط در زمان زندگى حضرت صحيح است و بعد از مرگ ايشان كفر است يا با كمى تسامح بگويد مشروع نيست يا جايز نمى‏باشد، ما در جواب مى‏گوييم:

اگر فريادخواهى و توسل در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله صحيح باشد، انبيا و بندگان مورد عنايت خداوند در قبور نيز زنده هستند و اگر فقيه دليلى بر صحت توسل و استغاثه به حضرت جز قياس اين امر با توسل و استغاثه در زمان حيات نداشته باشد، برايش كافى است، زيرا پيامبر زنده و به امور امت خويش عنايت و توجه دارد و با اجازه خداوند در مسايل امت تصرف مى‏كند، از مسايل آنها آگاه و صلوات مصلّين بر او عرضه مى‏شود و سلام امت با وجود كثرت به او مى‏رسد.

و هركس آشنايى با عالم ارواح و خصوصيات آنها داشته باشد بالأخص ويژگى‏هايى كه خداوند براى روح‏هاى بلند قرار داده است، قلبش با اين ايمان گشايش مى‏يابد چه رسد خصايص روح پيامبر صلى الله عليه و آله كه روح‏الأرواح و نورالأنوار است.

ادعاى باطل‏

اين‏كه ادعا مى‏شود، مرده قدرت انجام كارى ندارد، باطل است و بر اين مبنا است اگر معتقد باشند مرده به‏طور كامل تبديل به خاك مى‏شود و چنين اعتقادى عين نادانى است؛ زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله بلكه از خداوند جلّ جلاله اخبار ثابتى در مورد زندگى ارواح و بقاى آنها بعد از جدا شدن از جسم رسيده است. از جمله: و روز بدر كه پيامبر صلى الله عليه و آله ارواح را صدا زد و فرمود: «يا ابا جهل! يا عتبة بن ربيعه! يا شيبة بن ربيعة، يا امية بن خلف، هل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّاً؟ فإنّي وجدت ما وعدني ربّي حقّاً»[37]

آن‏گاه به حضرت گفته شد: اين چه عملى است؟ و حضرت فرمود: شما از آنها شنواتر نيستيد.

اكنون يك سؤال‏

آيا اين افراد مخالف، اعتقاد دارند كه شهدا زنده‏اند و نزد پروردگار روزى مى‏خورند همان‏گونه كه قرآن به آن تصريح كرده است يا نه؟ اگر اعتقاد ندارند كه ما با آنها سخنى نداريم چرا كه آنها قرآن را تكذيب مى‏كنند آن‏جا كه مى‏گويد:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ‏ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛[38] «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[39]

و اگر به اين امر اعتقاد دارند به آنها مى‏گوييم: پيامبران و بسيارى از مسلمانان صالح، كه در زمره شهيدان نمى‏باشند؛ مانند بزرگان صحابه بدون هيچ شك و شبهه‏اى داراى مرتبه‏اى برتر از شهيدان مى‏باشند؛ پس اگر زنده بودن، براى شهدا ثابت است براى افرادى كه در درجه بالاترى هستند به‏طريق اولى ثابت است، علاوه بر اين‏كه در احاديث صحيح به زنده بودن انبيا تصريح گرديده است؛ پس اگر بگوييم هرگاه با ادله قطعى، بتوان زندگى ارواح را ثابت نمود، به‏ناچار بايد خصوصيات آن زندگى را اثبات كنيم، زيرا ثبوت ملزوم، ثبوت لازم را واجب مى‏شمارد همان‏گونه كه نفى لازم، نفى ملزوم را واجب مى‏دارد.

برفرض اين‏كه ما از مواضع خود عقب‏نشينى كنيم و به اين امر تسليم شويم كه ارواح پس از جدا شدن از اجساد قدرت بر انجام كارى ندارند، هنوز اين سخن باقى است كه اگر انبيا و اوليا نمى‏توانند به‏صورت تصرف در عالم به فرياد استغاثه‏كنندگان برسند، ولى مى‏توانند براى زائرين‏ خود يا استغاثه‏كنندگان دعا كنند همان‏گونه كه انسان‏هاى صالح براى هم دعا مى‏كنند، چراكه آنها زنده، داراى احساس و آگاهى هستند و دعاى آنها از قبيل دعاى فاضل براى مفضول يا حدّاقل دعاى برادر براى برادر است. در حالى كه احساس و علم آنها بعد از مفارقت از جسد كامل‏تر و وسيع‏تر مى‏گردد؛ زيرا حجاب‏هاى خاكى و نزاع‏هاى شهوانى بشرى را، به‏جانبى افكنده است.

و در حديث آمده است: اعمال ما بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى‏شود، اگر در آنها خير ببيند خداوند را سپاس مى‏گويد و اگر جز خير ببيند براى ما استغفار مى‏كند و بايد گفت: فريادرس حقيقى و يارى‏كننده فقط خداست ولى سائل، متوسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏شود.

آيا طلب امرى كه تنها خداوند بر آن قادر است، شرك است؟

از جمله ادعاهاى باطلى كه اين تكفيركنندگانِ متوسلينِ به پيامبر صلى الله عليه و آله به آن تمسك مى‏جويند چنين است: مردم از انبيا و صالحان، مطلبى را مى‏خواهند كه كسى جز خداوند بر انجام آن توانايى ندارد و چنين كارى شرك است.

و اما جواب: اين سوء تفاهمى است كه در گذشته و امروز ميان مسلمانان وجود داشته است. مردم از انبيا و صالحان مى‏خواهند كه در برآورده شدن حاجت‏ها سبب‏ باشند و خدا به‏سبب شفاعت، دعا و توجه آنها به طلب و درخواست آنها عنايت كند، همچنان‏كه چنين امرى در مورد شخصى كور يا افراد ديگرى كه براى شفاعت و توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مراجعه مى‏كردند صادق است كه حضرت درخواست ايشان را اجابت مى‏نمود و مرادشان را مى‏داد و فكرشان را آسوده مى‏ساخت و همه اينها به اذن خداوند بود و هيچ‏گاه حضرت به آنها نمى‏فرمود كه با اين كار شرك ورزيدى.

همچنين است همه اعمال خارق‏العاده‏اى كه از حضرت خواسته شد؛ مانند درمان بيمارى‏هاى لاعلاج بدون استفاده از دارو، باراندن باران از آسمان بدون وجود ابر، جوشاندن چشمه، فروريختن آب از انگشتان، افزايش بخشيدن به طعام كم و مانند اين مسائل كه به‏صورت عادى تحت اختيار انسان نمى‏باشد و حضرت اين مسائل را اجابت مى‏كرد و به آنها نمى‏فرمود: شما مشرك شديد و بايد دوباره اسلام بياوريد؛ زيرا از من چيزى را طلب مى‏كنيد كه جز از خداوند ساخته نيست. آيا اين افراد مخالف، بيش از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحابش توحيد و مسائل مرتبط با آن را مى‏شناسند؟! اين مطلبى است كه هيچ جاهلى آن را تصور نمى‏كند تا چه رسد به عالم. قرآن مجيد قول سليمان پيامبر را حكايت مى‏كند كه به جن و انس حاضر در مجلسش فرمود:

«يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي‏ بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»؛[40]

او از يارانش خواست كه عرش عظيم را از من به شام آورند، كارى كه از راه‏هاى خارق‏العاده انجام مى‏پذيرفت و براى اتمام حجت به بلقيس و ترغيب او به ايمان انجام گرفت.

با اين مثال اگر مطلبى پنهان بود، روشن مى‏شود كه مردم از اوليا مى‏خواهند كه شفيع آنان به درگاه خدا شوند و اين توانايى را خدا به آنها داده و اين قدرت را او بديشان بخشيده است؛ پس اگر كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏گويد: مرا شفا بده يا قرض مرا ادا كن، مقصودش اين است كه براى شفا يافتن من وساطت كن و براى اداى قرضم دعا فرما و در مورد امور من به خداوند روى آور. بنابراين آنها جز آن‏چه را كه خداوند دراختيار آنها قرار داده از دعا و شفاعت، طلب نمى‏كنند.

اين همان معنايى است كه ما در مورد قائلين اين كلمات قائل هستيم و معتقديم كه اسناد در كلام اين افراد مجاز عقلى است و سخن گفتن به اين شيوه ايرادى ندارد همان‏گونه كه خداوند سبحان مى‏فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ»؛[41]

و قول پيامبر صلى الله عليه و آله: «إن ممّا ينبت الربيع ما يقتل حبطا أو يلم‏».[42] چنين اسنادى در كلام خدا و رسول صلى الله عليه و آله همچنين در سخنان عوام و خواص بسيار زياد است و اشكالى بر آن مترتب نيست چراكه صدور چنين كلماتى از موحدّان- با وجود قرينه بر مقصودشان- متضمن سوء ادب نمى‏باشد.

از خدا مسألت كن و از او يارى طلب‏

اين عنوان، از حديث مرفوع مشهورى است كه «ترمذى» از «ابن عباس» نقل كرده و آن را صحيح دانسته است؛ اما بسيارى از مردم در فهم اين حديث اشتباه مى‏كنند چراكه با استدلال به آن مى‏گويند كه هيچ درخواست و يارى‏طلبيدنى به هر صورت و از هر راه جز از خداوند جايز نمى‏باشد و درخواست و كمك از غيرخدا شرك و خروج از ملت اسلام است و اين افراد بدينگونه، توسل به اسباب و كمك گرفتن از آن‏را نفى و بسيارى از نصوص وارده در اين باب را نابود مى‏سازند.

حقيقت اين است كه مقصود از حديث شريف ذكر شده آن‏گونه كه ظاهرش بيان مى‏دارد، نهى از درخواست و استعانت از غير خدا نيست؛ بلكه مقصود، نهى از غفلت‏ واسطه بودن اسباب و انجام خيرات به‏دست خداست و مقصود توجه دادن به اين مطلب است كه اگر نعمت بر دست مخلوقات جارى مى‏شود ا زجانب خداوند و به‏وسيله اوست. و معنى چنين است: اگر مى‏خواهى از يكى از خلق كمك بگيرى و چاره‏اى جز اين ندارى، همه اعتماد خود را بر خداوند و تنها بر او قرار ده و اسباب، مانع ديدن مسبب نگردد و مانند كسانى نباش كه ظاهر ارتباط بين اشيا را كه برخى بر ديگرى مترتب هستند مى‏بينند و از مرتبطكننده آن غافل هستند.

هنگام درخواست، از خدا طلب كن‏

اما در مورد اين روايت: «إذا سألت فأسأل اللَّه‏». در اين روايت هيچ دليلى براى منع درخواست و توسل وجود ندارد و نمى‏توان بدان تمسك جست و كسانى كه از ظاهر حديث اين مطلب را به‏طور مطلق استنباط كرده‏اند راه را اشتباه رفته‏اند و خود را به غلط انداخته‏اند چرا كه كسى كه انبيا و صالحان را وسيله قرار دهد، خير را از جانب خدا جلب نموده و شر را دفع نموده است؛ بنابراين او سائل خداوند است كه طلب گشايش يا دفع ضررى را مى‏كند و اين امر را با توسل به او انجام مى‏دهد و در اين كار از اسبابى كه خداوند امر كرده كه از آن طريق به وجود و فضل الهى دست يابند، استفاده كرده، از اسباب سؤال نكرده؛ بلكه از واضع آنها، درخواست نموده است؛ پس كسى كه مى‏گويد: اى رسول خدا! مى‏خواهم كه چشممم به من برگردد يا بيمارى‏ام برطرف شود يا بلا از من دور شود، درواقع اين مسائل را به‏واسطه شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از خداوند طلب مى‏كند و مانند اين است كه گفته باشد در فلان و فلان امر براى من دعا يا شفاعت فرما و فرقى بين اين دو لفظ نيست، جز اين‏كه دومى صراحت در مقصود دارد و مثل همين عبارت است كلام توسل‏جوينده كه مى‏گويد: خدايا از تو مى‏خواهم به حق پيامبرت كه چنين نفعى را مهيا فرمايى يا فلان‏بدى را دفع نمايى و متوسل در همه اين موارد جز از خداوند درخواست نمى‏كند.

بدينسان معلوم است كه احتجاج به حديث «إذا سألت فأسأل اللَّه‏» براى ممنوعيت توسل مغالطه‏اى بيش نمى‏باشد كه حديث را به امرى حمل كرده كه فساد و بطلانش ظاهر است.

به من استغاثه نشود!

در روايت آمده است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مرد منافقى مؤمنين را مورد آزار و اذيت قرار مى‏داد، ابوبكر گفت: بياييد از دست او به پيامبر استغاثه بريم. حضرت فرمود: «انّه لا يستغاث بي و انّما يستغاث بالله».[43]

اين روايت را طبرانى در المعجم الكبير ذكر كرده است.[44] كسانى كه قائل به منع استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله هستند گاه به اين روايت استناد مى‏كنند و اين استدلال از اساس باطل است؛ زيرا اگر آن‏را بر ظاهرش بار كنيم مقصود منع استغاثه به حضرت به‏طور مطلق است و اين امر با عمل صحابه در تضاد است؛ چراكه استغاثه به حضرت مى‏كردند و به‏واسطه او طلب باران مى‏نمودند، از او درخواست دعا مى‏كردند و حضرت با شادى و سرور به آنها پاسخ مى‏گفت. بنابراين بايد آن‏را به‏گونه مناسب با عموم روايات، تأويل نمود تا بتواند در كنار روايات ديگر قرار گيرد.

بنابراين مى‏گوييم: مراد از اين سخن اثبات حقيقت توحيد در مسائل اعتقادى است و اين‏كه فريادرس حقيقى فقط خداست و بنده، واسطه‏اى بيش نيست يا با اين سخن حضرت خواسته است به آنها آموزش دهد كه نبايد از بنده درخواستى را كه قادر بر آن نيست، طلب كرد؛ امورى مانند رستگارى در بهشت، نجات از آتش، هدايت به معنى عصمت از گمراهى و ضمانت ختم به خير گشتن، در زندگى.

الفاظ به‏كار گرفته شده در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله‏

گاه الفاظى در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله به كار رفته است كه به‏واسطه آن امر بر برخى مشتبه گرديده و گوينده آن را تكفير كرده‏اند؛ مانند اين سخن كه ما پناهى جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداريم و مانند: اميدى جز او نيست، من به او پناهنده شده‏ام؛ در مصائب به او پناه برده مى‏شود؛ اگر تو جواب ندهى از چه كسى درخواست كنم.

كه مقصود اين است كه پناهى درميان خلق و اميدى درميان انسان‏ها جز او نيست و يا از ميان خلايق در گرفتارى‏ها به او پناه برده مى‏شود، به‏خاطر كرامت او نزد مولايش تا او رو به‏سوى خدا نمايد و از او طلب كند و اگر او از چنين كارى دست كشد از كدام بنده‏اى مى‏توان طلب نمود؟ با وجود اين‏كه ما در دعا و توسل چنين الفاظى را به‏كار نمى‏بريم و از مردم نمى‏خواهيم چنين كنند و به آن نيز ترغيب نمى‏كنيم تا به اوهام دچار نشويم و از الفاظ مورد اختلاف فاصله بگيريم و به الفاظى تمسك جوييم كه اختلافى در آن نيست، ولى بايد توجه كنيم كه نسبت كفر دادن به گويندگان اين الفاظ عجولانه و رفتارى غيرحكيمانه است؛ زيرا بايد درنظر بگيريم كه گويندگان اين الفاظ، افراد موحّدى هستند كه شهادت به «لا إله إلّااللَّه» و «محمد رسول اللَّه» مى‏دهند، نماز مى‏خوانند و همه اصول دينى را قبول دارند، خدا را پروردگار خويش مى‏دانند و محمد صلى الله عليه و آله راپيامبر واسلام‏را دين خويش مى‏شمارند وبا اين اعتقادات حرمت مسلمين و ذمه اهل دين به آنها تعلق مى‏گيرد.

از «انس» ذكر شده كه از رسول خدا نقل كرده است:

«من صلّى صلاتنا و اسلم و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا فذلك المسلم الذي له ذمة اللَّه و رسوله فلا تخفروا اللَّه في ذمّته‏»؛[45] اين روايت را بخارى آورده است از همين روست كه بر ما واجب است اگر در كلام مؤمنان شاهد اسناد چيزى به غير خدا بوديم آن را بر مجاز عقلى حمل كنيم و حق نداريم آنها را تكفير كنيم چراكه مجاز عقلى در كتاب و سنت استعمال مى‏شود و بيان اين عبارات از موحد كافى است كه ما اين اسناد را مجازى بدانيم؛ زيرا اعتقاد صحيح موحّد اين است كه خداوند خالق بندگان و عمل آنهاست و هيچ احدى جز او- چه زنده و چه مرده- تأثيرگذار نمى‏باشد و اين معنى توحيد است و در غير اين صورت فرد دچار شرك مى‏شود و در ميان مسلمين هيچ‏كس نيست كه معتقد به مشاركت افراد با خدا در انجام يا ترك كارى يا روزى‏بخشى يا زنده كردن و ميراندن و از اين قبيل الفاظ توهين‏آميز باشد؛ بنابراين مقصود افرادى كه چنين مى‏گويند شفيع قرار دادن اين وسائل نزد خداوند است و هدف فقط خداوند است و هيچ مسلمانى اعتقاد ندارد كه اگر از فردى درخواست مى‏كند آن فرد بدون توجه دور يا نزديك به خدا قادر به انجام يا ترك كارى باشد يا با توجهى كه نوعى شرك در آن باشد چنين كارى را انجام مى‏دهد و به خدا پناه مى‏بريم كه مسلمانى را به‏خاطر خطا يا جهل يا فراموشى يا اجتهاد متهم به شرك يا كفر كنيم.

و بايد گفت: اگر بسيارى از اين افراد در اين‏كه به‏صورت مستقيم از حضرت رسول، طلب شفاعت، بخشش، بهشت، سعادت و شفا مى‏كنند، خطاى در تعبير دارند اما در توحيدشان دچار خطا نشده‏اند؛ زيرا مقصود شفاعت اين وسائل، نزد خداوند است گويا كه مى‏گويد: اى رسول خدا، از خدا بخواه كه مرا ببخشد.

و مسلّم است كه حضرت نه به‏صورت مستقل و نه با استفاده از توان‏خويش، بلكه با اجازه، امر و قدرت الهى آن را انجام مى‏دهد. ايشان بنده مأمورى است مقام و منزلت خاصى نزد خداوند دارد و به‏واسطه كرامت اوست كه همه مردمى كه به او ايمان دارند و رسالتش را تصديق مى‏كنند و فضل و كرامتش را باور دارند، به خدا متوسل مى‏شوند.

از همين روست كه مى‏بينى حضرت صلى الله عليه و آله در برخى اوقات، وقتى از طريق وحى يا حالت افراد متوجه شود كه سائل يا شنونده نقصى در اعتقادش دارد، هشدار مى‏دهد.

در يك‏جا آگاهى مى‏دهد كه سيد فرزندان آدم است و در جاى ديگر مى‏فرمايد كه سيد و آقا فقط خداست، در يك موقعيت به او استغاثه مى‏جويند و خود به آنها مى‏آموزد كه به او متوسل شوند و در موقعيتى ديگر مى‏گويد استغاثه فقط به درگاه خداست نه به من!

نتيجه اين‏كه، استغاثه‏كننده‏اى كه اعتقاد به قدرت خلق و ايجاد براى غير خدا ندارد، كافر نيست و فرق قائل شدن بين مرده وزنده اوليا، بى‏معنى است بنابراين اگر اعتقاد به قدرت ايجاد توسط غير خدا را داشته باشد كفر ورزيده و اين برخلاف نظر معتزله است كه مى‏گويند انسان افعال را خلق مى‏كند و اگر اعتقاد داشته باشد كه اين ولى سبب است يا از خداوند اين قدرت را كسب كرده است حكم به كفر او نمى‏شود.

باتوجه به اين سببيت، براى مرده نيز ممكن است و مى‏تواند با دعا آن را كسب كند و ارواح براى نزديكان خود دعا مى‏كنند.

وپيامبر صلى الله عليه و آله مى‏فرمايند: «إن ‏أعمالكم ‏تعرض على أقاربكم وعشائركم من الأموات فإن كان خيراً استبشروا و إن كان‏غيرذلك قالوا: اللهم ‏لاتمتهم حتى تهديهم كما هديتنا».[46]

باب دوّم: مباحث نبوى‏

در اين باب به خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله، حقيقت نبوت، حقيقت انسانى پيامبر و مفهوم تبرك به پيامبر پرداخته شده است.

خصائص محمدى و موضع علما

علما به خصوصيات پيامبر، توجه بسيار نموده‏اند و در اين زمينه تأليفات، شروح و جمع‏آورى‏هايى انجام گرفته و گاه به‏طور خاص به اين مبحث پرداخته‏اند كه مشهورترين و كامل‏ترين آنها «الخصائص الكبرى» تأليف «جلال‏الدين سيوطى» است. اين خصوصيات بسيار زياد است كه برخى داراى سند صحيح و برخى بدون سند صحيح و برخى ديگر نيز مورد اختلاف علما است؛ زيرا بعضى سند آن را صحيح و بعضى غيرصحيح مى‏دانند و سند برخى روايات ديگر مورد اختلاف است.

بحث در مورد اين روايات از قديم‏الأيام در ميان علما جريان داشته است، برخى آن روايات را درست، برخى اشتباه، بعضى صحيح و بعضى ديگر باطل دانسته‏اند؛ اما بحث در حد كفر و ايمان نبوده است؛ چراكه علما در بسيارى از احاديث با هم اختلاف دارند و با يكديگر در مورد صحيح، ضعيف يا مردود بودن آن بحث مى‏كنند و اين اختلاف به‏دليل تفاوت ديدگاه آنان در مورد ارزيابى سند يا نقد رجال آن است.

اگر به كتاب‏هاى گذشتگان مراجعه كنيم مى‏بينيم كه بسيارى از علماى امت و پيشوايان فقه، برخى خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله را در كتاب‏هايشان مى‏آورند و گاه به مسائل عجيب و غريبى اشاره مى‏كنند كه اگر پژوهشگر بخواهد براى قبول آنها بر صحت سندش تكيه كند، جز مقدار بسيار كمى- از بسيارى از آن‏چه ذكر كرده‏اند- برايش نخواهد ماند. و اين شيوه تماماً با تكيه بر اصولى كه علما در اين باب وضع كرده‏اند، به كار گرفته مى‏شود.

«ابن القيم» خصوصيت عجيب و غريبى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى‏كند و آن را به پيشوايان سلف نسبت مى‏دهد بدين بيان:

قاضى گفته است: مروزى كتابى در فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله تأليف كرده و در آن از بر عرش نشاندن پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفته است.

و از خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله است كه همه خلقت، از آدم به بعد، بر او عرضه گرديدند؛ همان‏گونه كه اسامى همه‏ اشيا بر آدم آموخته شد به دليل روايت ديلمى كه مى‏گويد:

«مثلت لي الدنيا بالماء والطين، فعلمت الأشياء كلّها»؛[47] و همه امت بر او عرضه شدند و او آنها را ديد چنان‏كه در حديث طبرانى است: «عرضت علىّ أمتي البارحة لدى هذه الحجرة أولها إلى آخرها صوروا لي بالماء والطين حتى أنّي لأعرض بالإنسان منهم من أحدكم بصاحبه‏»؛[48] و همه آن‏چه در امت او واقع مى‏شود تا روز قيامت بر او عرضه شده همان‏گونه كه در حديث احمد است: «أدريت ما تلقى أمتي بعد وسفك بعضهم دماء بعض‏».[49] از جمله سخنان صاحب كتاب اين است كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى زن و مرد مستحب است به دليل روايت دارقطنى از ابن عمر كه از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل‏كرده: «من حج وزار قبري بعد وفاتي وكأنّها زارني في حياتي‏».[50]

بهشتى كه زير پاى مادران است، چگونه نمى‏تواند تحت فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؟

از ديگر خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله كه مورد بحث ميان اهل علم است اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمين بهشت را تقسيم مى‏كند. اين خصوصيات را «سيوطى»، «قسطلانى» و «زرقانى در شرحى كه بر المواهب اللدنيه دارد»، نقل كرده‏اند.

طبيعى است كه اين تقسيم كردن براى افراد شايسته موحّد و به اذن الهى است كه اين اذن يا از طريق وحى، يا الهام يا تفويض اختيار از جانب خداوند صورت مى‏پذيرد و به اين مطلب در سخن حضرت اشاره شده: «انّما أنا قاسم واللَّه معطي‏».[51] و اگر اين تعبير كه بهشت زير پاى مادران است، صحيح باشد چگونه صحيح نيست كه بهشت تحت فرمان حضرت يا زير پاى ايشان باشد؟ و معنى هردو كلام يكى است و هر طلبه‏اى با پايين‏ترين درجات علمى آن را درمى‏يابد.

درواقع تعبير مذكور مجازى است به اين مفهوم كه براى رسيدن به بهشت بايد به پدر و مادر و خصوصاً مادر نيكى نمود و همين تعبير در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله به معنى محبت، اطاعت و موالات اوست.

اسناد دخول به بهشت، در دست پيامبر صلى الله عليه و آله‏

از ابن عباس روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«يوضع للأنبياء منابر من نور يجلسون عليها ويبقى منبري لا أجلس عليه أو قال: لا أقعد عليه قائماً بين يدي ربّي مخافة أن يبعث بي إلى الجنة وتبقى أمتي بعدي فأقول: يا ربّ أمتي، أمتي.

فيقول اللَّه عزّ وجلّ: يا محمّد! ما تريد أن أصنع بأمتك؟ فأقول يا ربّ عجّل حسابهم فيدعى بهم فيحاسبون، فمنهم من يدخل الجنة برحمة اللَّه، ومنهم من يدخل الجنة بشفاعتي، فما أزال أشفع حتى أعطى صكاكاً برجال قد بعث بهم إلى النار وآتى ان ملكاً خازن النار فيقول: يا محمّد! ما تركت للنار لغضب ربّك في أمتك من نقمة».[52]

عطاى بهشت توسط پيامبر صلى الله عليه و آله‏

در روايتى از جابر آمده است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتيم: بر چه چيز با تو بيعت كنيم؟ حضرت فرمود:

«على السمع والطاعة في النشاط والكسل وعلى النفقة في العسر واليسر وعلى الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ولكم الجنة».[53] ابن حجر نقل مى‏كند كه «احمد» گونه ديگرى را نيز از جابر نقل كرده است كه عباس دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود، وقتى بيعت پايان يافت حضرت فرمود: گرفتى و عطا كرده شدى.[54] اين روايت را احمد آورده است‏[55] و معنايش چنين است كه بيعت كردى و بهشت به تو عطا شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله بهشت را مى‏فروشد و عثمان آن را مى‏خرد

از ابوهريره نقل شده است: عثمان دوبار بهشت را از پيامبر صلى الله عليه و آله خريد؛ يك بار وقتى حق خود را در حفر چاه‏ معونه فروخت و بار ديگر وقتى لشكر العسرة را تجهيز و مهيا نمود.[56] و هر عاقلى مى‏داند كه بهشت در ملكيت خداى سبحان است و هيچ‏كس حقّ ملكيت و تصرف در آن را با هر مقام و منزلتى كه باشد ندارد، نه پيامبران و نه رسول و نه فرشتگان؛ ولى خداوند سبحان بر پيامبران منّت مى‏نهد و عطايى به آنها مى‏كند كه آنها را متمايز از ساير مخلوقات مى‏سازد و اين عطا، به‏خاطر كرامت و جايگاه بلند آن‏ها، نزد خداوند است.

مرا بى‏جا ستايش نكنيد

بعضى از مردم از اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«لا تطروني كما أطرت النصارى عيسى بن مريم‏»؛[57] چنين برداشت كرده‏اند كه پيامبر از مدح خويش نهى نموده‏اند و اين مطلب را إطراء و غلو كه مذموم و منتهى به شرك مى‏شود، گرفته‏اند. و چنين پنداشته‏اند كه هركس حضرت را مدح كند و او را از حدّ ساير انسان‏ها بالاتر بداند و با برتر دانستن او از سايرين، حضرت را بستايد، بدعت‏گذار است و مخالف سنت سيد مرسلين عمل نموده است.

اين برداشت، نادرست و دلالت بر كوته‏فكرى صاحبش دارد، چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله نهى از ستايشگرى، همچون ستايش نصارا نمود كه به فرزند مريم نسبت دارند كه پسر خداست.

بنابراين هركس ثناگويى و توصيفى كه نصارا نسبت به پيامبرشان داشتند در مورد حضرت محمد صلى الله عليه و آله انجام دهد، مانند آنها مى‏باشد.

اما اگر كسى حضرت را به‏گونه‏اى مدح و وصف كند كه از حدود بشريت خارج نشود و اعتقاد به بندگى و رسالت حضرت داشته باشد و مدح او به دور از اعتقاد نصرانيت باشد، بدون شك چنين فردى از موحّدترين مردم است.

خودخداوند نيزبه‏مدح‏پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته‏وفرموده است:

«وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛[58]

و مردم را امر كرده كه در سخن گفتن و جواب دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله ادب را رعايت كنند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛[59]

و از اين‏كه با او مانند يكديگر معامله كنيم و مثل سايرين او را ندا كنيم ما را نهى كرده است:

«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ».[60]

خود پيامبر نيز خويشتن را چنين مدح مى‏كرد:

«أنا خير أصحاب اليمين، أنا خيرالسابقين، أنا أتقى ولد آدم وأكرمهم على اللَّه ولا فخر».[61] ما در اين‏جا تنها به صفاتى كه پيامبر را از ساير انسان‏ها ممتاز مى‏كند اشاره مى‏كنيم.

پيامبران هم بشرند ولى …

مردم چنين مى‏پندارند كه پيامبران صلى الله عليه و آله با ساير انسان‏ها در همه احوال و اعراض مساوى هستند در حالى كه اين فكر به‏شدت اشتباه و جاهلانه است و ادله صحيح كتاب و سنت آن را رد مى‏كند.

پيامبران گرچه با ديگر انسانها درحقيقت بشر بودن مشترك هستند و به اين امر قرآن اشاره مى‏فرمايد:

«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ».[62]

ولى در بسيارى از صفات و اعراض با مردم متفاوتند و اگر جز اين بود مزيت بشر بودن آنها عين معجزه است چراكه در حالى كه بشر هستند و از جنس آدميانند، ولى‏ به‏گونه‏اى متفاوت از آنها هستند كه هيچ‏كس به گرد آنها نمى‏رسد. و از اين منظر است كه اگر به آنها تنها به‏عنوان يك بشر عادى نگريسته شود، نگرش جاهلانه و مشركانه است.

از جمله اين نگرش‏ها، نگاه قوم نوح در حق اوست كه خداوند از آنها حكايت مى‏كند:

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً».[63]

و برخاسته از همين نگرش‏هاست سخن قوم موسى و عيسى در مورد آنها:

«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ».

يا سخن اصحاب ثمود آن‏گاه كه خداوند حكايت مى‏كند:

«ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ».[64]

يا سخن اصحاب الأيكه به پيامبرشان شعيب:

«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ».[65]

همان‏طور كه سخن مشركان در مورد حضرت‏ محمد صلى الله عليه و آله كه با نگاه بشريت صرف به حضرت نگريسته و گفتند:

«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ».[66]

– برخى خصائص انحصارى پيامبر:

پيامبر آن‏چه را ما نمى‏بينيم، مى‏بيند و آن‏چه را نمى‏شنويم مى‏شنود

از ابوذر نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إنى أرى ما لا ترون وأسمع ما لا تسمعون، أطّت السماء وحقّ لها أن تئطّ والذي نفسي بيده ما فيها موضع أربع أصابع إلّاوفيه ملك واضع جبهته ساجد للَّه‏واللَّه لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلًا ولبكيتم كثيراً وما تلذذتم بالنساء على الفرشات ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى اللَّه‏».[67]

سايه حضرت صلى الله عليه و آله‏

حكيم ترمذى از ذكوان نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نه در نور ماه و نه در نور خورشيد سايه‏اى نداشت و ابن سبع مى‏گويد: از خصائص حضرت صلى الله عليه و آله اين بود كه سايه‏اش بر زمين نمى‏افتاد؛ زيرا او نور بود و در زير نور خورشيد و ماه سايه‏اى از او ديده نمى‏شد. برخى گفته‏اند شاهد اين امر كلام حضرت است در مسألت از خدا: واجعلني نوراً.

خواب حضرت‏

شيخان از عايشه نقل كرده‏اند كه به حضرت عرض كرد:

اى رسول خدا آيا قبل از نماز وتر مى‏خوابى؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «انّ عينيّ تنامان ولا ينام قلبي‏».[68] چنان‏كه از انس بن مالك نقل كرده‏اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي‏». و حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «الأنبياء تنام أعينهم ولا تنام قلوبهم‏».[69]

دورى پيامبر صلى الله عليه و آله از احتلام‏

طبرانى از طريق عكرمه، از انس و ابن عباس و همچنين دينورى در المجالسه، از طريق مجاهد و از قول ابن عباس‏ آورده است كه هيچ پيامبرى محتلم نگرديده چراكه احتلام از شيطان است.

 


[1]بقره: 186؛ اگر بندگانم از من سؤال كنند بدانند كه قطعاً من نزديك‏هستم.

[2]اسراء: 110؛ بگو چه اللَّه را بخوانيد و چه رحمان را، هركدام را بخوانيد، او داراى اسامى نيكوست.

[3] – غافر: 19؛ او خيانت چشم‏ها و اسرار سينه‏ها را مى‏داند.

[4]نور: 16

[5]اى مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و از وسايل براى نزديكى به او بهره‏گيريد.

[6]–  بحار الانوار، ج 18، ص 13؛ به محلّ وضو برو، وضو بساز و دو ركعت‏نماز بجاى آر و بگو: خدايا! من از تو به‏واسطه پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله درخواست مى‏كنم و به تو روى مى‏آورم. اى محمد! من به‏واسطه تو به پروردگارت روى‏مى‏كنم تاگرفتارى را ازچشم من برطرف سازد. خدايا! او را در مورد من شفيع گردان و خودم را نيز شفيع خويش ساز.

[7]زمر: 3؛ ما آن بت‏ها را نمى‏پرستيم مگر براى اين‏كه به نيكى ما را به خداوند مقرب سازند.

[8]– جن: 18؛ همراه خدا هيچ فرد ديگرى را نخوانيد.

[9]رعد: 14؛ دعوت حق اختصاص به خدا دارد و كسانى كه جز او را مى‏خوانند هيچ حاجتى از آنها اجابت نشود.

[10]آل عمران: 128؛ چيزى از امور به دست تو نيست.

[11]–  اعراف: 188: بگو: من مالك هيچ نفع و ضررى براى خويش نيستم.

[12]فلانى و فلانى بدانيد كه من نمى‏توانم براى شما از جانب خداوندضمانتى داشته باشم.

[13]الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 179؛ هركس به قصد نماز از خانه‏اش خارج شود و بگويد خدايا از تو مسألت مى‏كنم به حق درخواست‏كنندگان از تو و به حق گامهايى كه بسوى تو بر مى‏دارم چرا كه به قصد ريا و گردنكشى و شرارت و تظاهر خارج نشده‏ام؛ بلكه به نيت كسب رضاى تو و پرهيز از خشم و غضب تو بيرون آمدم؛ پس از تو مى‏خواهم كه مرا از آتش پناه دهى و گناهانم را ببخشى چرا كه جز تو بخشاينده گناه وجود ندارد( اگر كسى چنين كند) خداوند به او روى مى‏كند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مى‏كنند.

[14]سنن دارمى، ج 1، ص 43

[15]البداية والنهاية، ج 6، ص 324

[16]اى بندگان خدا مرا يارى كنيد.

[17]خداوند علاوه بر ملائكه كاتب، كه همه‏چيز حتى افتادن برگى ازدرخت را مى‏نگارند، فرشتگان ديگرى در زمين دارد؛ پس هرگاه در بيابان دچار مشكلى شديد صدا بزنيد: اى بندگان خدا مرا كمك كنيد.

[18]مجمع الزوائد، ج 10، ص 132؛ اگر مركب شما در بيابان فرار كرد صدا بزنيد: اى بندگان خدا او را نگه داريد، اى بندگان خدا او را نگه داريد. و خدا در زمين بندگان حاضرى دارد كه او را نگه مى‏دارند.

[19]– . از آن جهت آن سال را رماده گفته‏اند كه به‏سبب عدم بارش باران‏شن‏ها به آسمان برمى‏خواست.

[20] در آن شبى كه عمر به‏واسطه عموى پيرم طلب باران كرد، خداوند به‏واسطه او حجاز و اهلش را سيراب گرداند.

[21]نساء: 64؛ اگر آنها كه بر خويش ستم كردند، نزد تو آمده و به درگاه‏خدا استغفار كرده و رسول نيز برايشان استغفار نمايد؛ البته خداوند را توبه‏پذير و مهربان مى‏يابند.

[22] – مقريزى، من احاديث الشيعه والسنة وسيرتهم …، ج 14، ص 615؛ اى‏بهترين كسى‏كه پيكرش در اين‏زمين جاى‏گرفت‏و از عطر آن پستى و بلندى اين ديار معطّر شد؛ جانم به فداى قبرى كه تو در آن سكنى‏ گزيده‏اى، قبرى كه عفاف وجود و كرم را در خود جاى داده است.

[23] تفسير قرطبى، ج 5، ص 265.

[24]زمر: 44؛ بگو: شفاعت جملگى از آن خداست.

[25] – تغابن: 1؛ سلطنت و ستايش از آن اوست.

[26]– آل عمران: 26؛ خدايا تو به هركس بخواهى سلطنت بخشى و از هركس بخواهى بازستانى.

[27]– حيات من براى شما خير است، چرا كه با من سخن مى‏گوييد و با شما سخن گفته مى‏شود و وفات من نيز براى شما خير است؛ زيرا اعمال شما بر من عرضه مى‏شود، اگر در آن خيرى ببينم خداى را حمد مى‏كنم و اگر بدى و شر ببينم براى شما از درگاه خدا استغفار مى‏كنم.

[28]–  يونس: 106 و 107؛ غير از خدا چيزى را كه براى تو نفع و ضررى‏ندارد نخوان كه در اين‏صورت از ظالمان خواهى بود و اگر خداوند ضررى را متوجه تو كند كسى جز او دفع آن را نتواند.

[29]عنكبوت: 17؛ نزد خداوند روزى بجوييد و او را عبادت كنيد.

[30] احقاف: 5؛ چه كسى گمراه‏تر از فردى است كه خدايانى جز اللَّه رامى‏خواند، كسانى كه تا روز قيامت نيز او را اجابت نمى‏كنند.

[31]نمل: 62؛ چه كسى دعاى مضطر را اجابت و بدى را از او برطرف‏مى‏كند.

[32] – اين نكته بحث مفصلى تحت عنوان« مجاز عقلى و كاربرد آن» دارد.

[33] – غافر: 60؛ پروردگارتان گفته است بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.

[34] -در چنين حالتى مردم به آدم استغاثه مى‏جويند.

[35] اى تكيه‏گاه مورد اطمينان و اى دژ پناه‏آورندگان و پناه متوسلان و همراه مجاوران و اى آن‏كه خداوند او را براى خلقش برگزيد و به او اخلاق پاك و پاكيزه عطا كرد؛ تويى پيامبر و بهترين از سلاله آدم، اى كه مانند دريايى لبريز از جود و بخششى، ميكاييل و جبرييل هردو براى نصرت تو از جانب خداوند عزيز قادر با تو همراه گشته‏اند( ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، ج 1، ص 276).

[36] – اى حمزه! اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و رسول، اى عامل نيكوكارى و اى برطرف‏كننده سختى‏ها، اى دفاع‏كننده از رسول خدا( المواهب اللدنيه، ج 1، ص 212

[37] حياة الانبياء عليهم السلام و … مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 104؛ اى عمروابن هشام! اى عتبة بن ربيعه! اى فلان بن فلان! ما وعده پروردگارمان را حق يافتيم! آيا شما نيز وعده او را حق يافتيد؟.

[38]– بقره: 154: به كسانى كه در راه خدا كشته مى‏شوند مرده نگوييد، چراكه آنها زنده‏اند ولى شما نمى‏فهميد.

[39] آل‏عمران: 169؛ البته گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدندمرده‏اند بلكه زنده‏اند و نزد خداوند روزى مى‏خورند.

[40] نمل: 38؛ اى جماعت! كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش ازآن‏كه تسليم من شود، مى‏آورد.

[41]يس: 36؛ منزه است خدايى كه همه زوج‏ها را از آن‏چه زمين‏مى‏روياند، خلق كرد.

[42]متقى هندى، كنز العمال، ج 3، ص 204؛ برخى از گياهانى كه نهرهاى كوچك مى‏روياند يا چارپايان را به دليل پرخورى مى‏كشد يا به حال مرگ مى‏كشاند.

[43] به من نبايد استغاثه شود؛ بلكه استغاثه فقط به خداوند است.

[44]در مجمع‏الزوائد، ج 10، ص 159 آمده است كه رجال اين روايت، رجال صحيحى هستند و درميان آنها عبداللَّه بن لهيعة مى‏باشد.

[45]هر کس اسلام آورد و رو به قبله ما بايستد و همانند ما نمازگزارد وذبح ما را بخورد مسلمان است و در حمايت خدا و رسول قرار دارد؛ پس ذمه الهى را در موردش نقض نكنيد.

[46]مسند احمد، ج 3، ص 165؛ اعمال شما بر بستگان مرده‏تان عرضه مى‏شود اگر خير باشد از آن شاد مى‏شوند و اگر جز اين باشد مى‏گويند: خدايا! قبل از آن‏كه جانشان را بگيرى آنها را به همان راه كه ما را هدايت كردى، رهنمون ساز.

[47]البهوتى، كشف القناع، ج 5، ص 36؛ هنگامى كه دنيا بين آب و گل‏بود بر من عرضه شد و همه‏چيز را دانستم.

[48]همان؛ روز گذشته كنار اين حجر همه امت از اول تا آخر بر من‏عرض گرديد و از آغاز خلقت و حالت آب و گل بودن آن بر من تصوير شد به‏گونه‏اى كه من افراد را بيش از دوستانشان مى‏شناسم.

[49]وضعيتى كه امتم پس از من با آن مواجه مى‏شوند و اين‏كه چگونه خون يكديگر را مى‏ريزند به من نشان داده شد.

[50]كسى كه حج كند و پس از وفاتم به زيارت قبر من بيايد، مانند آن است كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده باشد.

[51]من فقط تقسيم‏كننده هستم و خداوند است كه مى‏بخشد.

[52]روز قيامت منابرى از نور براى انبيا قرار داده مى‏شود كه بر آن مى‏نشينند؛ ولى من بر منبر خويش نمى‏نشينم از ترس اين‏كه مرا به بهشت ببرند و امتم بيرون بمانند، نزد پروردگار مى‏ايستم و مى‏گويم: اى پروردگار من! امتم، امتم، خداوند مى‏فرمايد: مى‏خواهى با امتت چه كنم؟ و من مى‏گويم حساب‏رسى آنها را جلو بينداز؛ پس امت را مى‏خوانند و حساب‏رسى مى‏كنند، برخى با رحمت حق وارد بهشت مى‏شوند و برخى با شفاعت من و پيوسته شفاعت مى‏كنم تا اين‏كه اسناد آزادى افرادى كه به‏سوى آتش برده مى‏شوند را دريافت مى‏كنم و در اين‏جا نگهبان جهنم مى‏گويد: اى محمد! هيچ نقمتى را براى خشم پروردگارت باقى ننهادى.

[53]–  با من بر اطاعت و فرمانبرى در غم و شادى و بر انفاق در تنگدستى و بر امر به معروف و نهى از منكر پيمان بنديد تا بهشت را براى شما ضمانت كنم.

[54]فتح‏البارى، ج 7، ص 223

[55]مجمع‏الزوائد، ج 6، ص 48

[56]اين روايت را حاكم در مستدرك آورده و آن را صحيح دانسته است؛ ج 3، ص 107

[57] مرا آن‏گونه كه نصارا« عيسى بن مريم» را مدح كردند، مدح نكنيد.

[58]تو اخلاقى بس بزرگ دارى.

[59] – حجرات: 2؛ اى مؤمنان صداى خود را از رسول خدا بلندتر نسازيد.

[60]نور: 63؛ بدانسان كه يكديگر را مى‏خوانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله را مورد خطاب قرار ندهيد.

[61]من بهترين اصحاب يمين هستم، من بهترين سابقين و باتقواترين آنها و گرامى‏ترين آنها نزد خداوند هستم اين هيچ فخرى ندارد.( اين روايت را ترمذى آورده است.)

[62] كهف: 110؛ بگو من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى‏شود.

[63]هود: 27؛ سران كافر قومش گفتند: ما تو را بيش از يك انسان مشابه خودمان نمى‏دانيم.

[64]شعرا: 154؛ تو جز بشرى همانند ما نيستى، پس اگر راست مى‏گويى، نشانه‏اى بياور.

[65]شعرا: 186؛ گفتند: تو مورد سحر و جادو واقع شده‏اى! تو بشرى همانند مايى و ما تو را دروغگو مى‏پنداريم؟!

[66]فرقان: 7؛ گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مى‏خورد و در بازار راه مى‏رود.

[67]–  من آن‏چه را شما نمى‏بيند مى‏بينم و آن‏چه را نمى‏شنويد مى‏شنوم، آسمان مى‏خروشد و حق دارد و چنين كند. قسم به آن‏كه جان من به دست اوست كه به فاصله هر چهار انگشتى، فرشته‏اى در آسمان پيشانى به سجده مى‏سايد. به‏خدا قسم اگر آن‏چه را من مى‏دانم شما مى‏دانستيد كم مى‏خنديديد و بسيار مى‏گريستيد و از هم‏بسترى با زنان لذت نمى‏برديد و بر بلندى‏ها رفته و به خدا پناه مى‏جستيد.

[68]چشمانم مى‏خوابد ولى قلبم نمى‏خوابد.

[69]چشمان انبيا به خواب مى‏رود اما قلبشان بيدار است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *