مفهوم توسل
بسيارى از مردم در فهم حقيقتِ توسل در اشتباهاند؛ لذا برآنيم كه مفهوم توسل صحيح را روشن نماييم و قبل از آن لازم است به چند واقعيت توجه داشته باشيم:
1- توسل يكى از راههاى دعا و درى از درهاى توجه به خداوند سبحان است؛ بنابراين مقصود اصلى و حقيقى، خداوند است و فردى كه مورد توسل قرار گرفته است، تنها وسيله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هركس اعتقادى جز اين داشته باشد، مشرك است.
2- فرد توسلجوينده از آن جهت بهواسطه، متوسل مىشود كه او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف اين امر ظاهر شود، او دورترين افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن واسطه اظهار بيزارى مىنمايد.
3- اگر توسلجوينده اعتقاد داشته باشد كه فردى كه به او توسل جسته مستقلًا و همانند خداوند نفع و ضررى مىرساند، اين فرد شرك ورزيده است.
4- توسل امرى لازم و ضرورى نمىباشد و استجابت متوقف بر آن نمىباشد؛ بلكه اصل خواندن خداوند است كه فرمود:
«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ»؛[1] «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى».[2]
مسائل مورد اتفاق در توسل
هيچيك از مسلمانان در مشروعيت توسل به خداوند تعالى از طريق اعمال صالح، شك ندارد؛ بنابراين فردى كه روزه مىگيرد، نماز مىخواند، قرآن تلاوت مىكند يا صدقه مىدهد، با اين وسايل به خداوند توسل مىجويد و بايد گفت اين وسايل اميد قبولى را افزايش مىدهند و در رسيدن به هدف كارسازتر مىباشند و در اين مورد حتى دونفر از مسلمانان نيز با يكديگر اختلاف نظر ندارند. و دليل اين مدعى نيز روايت معروف در مورد آن سه نفرى است كه در غار محبوس شدند؛ يكى از آنها بهوسيله برّ والدين به خداوند توسل جست، ديگرى با دورى از فحشا و زشتى- در حالى كه شرايط آن فراهم شده بود- و سومى از طريق حفظ امانت و اداى كامل اموال مودّعه به خداوند توسل پيدا كردند و خداوند آنها را از گرفتارى نجات داد.
اين نوع از توسل را ابنتيميه به تفصيل بيان نموده و ادله آن را در كتابهايش خصوصاً در «قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة» ذكر نموده است.
مسأله مورد اختلاف در توسّل
مورد اختلاف بين مسلمانان آن است كه توسلجوينده بهوسيلهاى غير از عمل خويش متوسل به خدا شود؛ مانند توسل به افراد و اشخاص مثل اينكه بگويد: خدايا! من بهوسيله پيامبرت به تو متوسل مىشوم يا بهوسيله ابوبكر يا عمر بن خطاب يا عثمان يا على به تو توسل مىجويم كه چنين امرى را برخى ممنوع دانستهاند.
ما معتقديم كه اين اختلاف شكلى است و جوهرى نمىباشد؛ چراكه توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمىگردد كه جواز آن نيز مورد اتفاق همه مسلمانان است و اگر كسانى كه با سرسختى ممانعت مىكنند با ديده بصيرت در اين امر بنگرند مسأله برايشان روشن مىشود و اشكال مرتفع مىگردد و فتنهاى كه در آن افتادهاند خاموش مىگردد، فتنهاى كه بهواسطه آن حكم به شرك و ضلالت مسلمانان دادهاند.
اكنون بيان مىكنيم كه چگونه مىشود كه متوسل به شخص ديگر، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسك به همان چيزى باشد كه خود بهدست آورده است:
كسى متوسل به شخصى نمىشود، مگر بهخاطر اينكه دوستش دارد؛ زيرا معتقد است او شخص صالح، داراى فضل و مرتبه ولايت است؛ يا بهخاطر اين است كه آن شخص را دوستدار خدا و جهادگر در راه او مىداند يا معتقد است كه خداوند او را دوست دارد
«يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»
يا اينكه همه اين مسايل را در فرد مورد توسل مىيابد.
و اگر به خوبى در مسأله دقت كنيد، متوجه مىشويد كه اين محبت و اعتقاد، برخاسته از عمل توسلجوينده است؛ چراكه اعتقادى است كه در قلبش شكل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قيامت از آن سؤال مىشود و به آن پاداش داده مىشود و گويا او مىگويد:
خداوندا من فلانى را دوست دارم و فكر مىكنم او تو را دوست دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم كه تو او را دوست دارى و از او راضى هستى؛ بنابراين با محبت و اعتقادى كه به او دارم او را وسيلهاى بهسوى تو قرار مىدهم تا چنين و چنان دعاى مرا اجابت كنى.
ولى اكثر متوسلين در تصريح به اين كلمات تسامح مىكنند و اكتفا مىكنند به علم خداوندى كه هيچ چيز در آسمان و زمين از او پنهان نيست. او كه حركت چشمها و اسرار سينهها را مىداند.
«يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ».[3]
برخى مىگويند: «خدايا! من بهواسطه پيامبرت به تو توسل مىجويم» و برخى مىگويند: «خدايا! من بهواسطه محبتى كه به پيامبرت دارم به تو توسل مىجويم». هردوى اينها از نظر حكم مساوى هستند؛ زيرا اولى هم بهواسطه محبت و ايمانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله داشته است او را وسيله قرار داده و اگر اين محبت و ايمان نبود او را وسيله قرار نمىداد.
همين مطلب در مورد اوليا صادق است. با اين توضيحات معلوم مىشود كه اختلاف در اين حقيقت شكلى و ظاهرى است و اين تفاوت صورى، نبايد منجر به تكفير متوسلين و حكم به خروج آنها از محدوده اسلام شود.
«سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».[4]
خداوند فرموده است:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»؛[5]
وسيله هر چيزى است كه موجب تقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت باشد و ملاك در انتخاب وسيله آن است كه اين وسيله داراى ارزش و حرمت، نزد كسى باشد كه به او توسل مىشود.
لفظ وسيله در آيه عام است، هم شامل اشخاص با فضيلت؛ مانند پيامبران و صالحان در حيات و پس از وفات مىباشد و هم شامل اعمال صالحى كه به آن مأمور هستيم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مىشود. در احاديث و اخبارى كه خواهى ديد اين امر بهوضوح ديده مىشود؛ پس گوش بسپار و شاهد باش تا بنگرى كه چگونه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله قبل و بعد از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله در دنيا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قيامت، ثابت گرديده است.
توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات و پس از وفات ايشان
از «عثمان بن حنيف» نقل شده كه مردى نابينا خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد و از نابينايى خويش شكايت كرده گفت: كسى را ندارم كه مرا راهبرى كند لذا زندگى برايم دشوار گرديده است، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «ائت الميضاة فتوضأ ثمّ صلّ ركعتين ثمّ قل: اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّك فيجلي لي عن بصري، اللّهم شفعه فيّ وشفّعني في نفسي».[6] عثمان بن حنيف مىگويد: به خدا سوگند كه ما هنوز متفرق نشده بوديم و زمان زيادى نگذشته بود كه آن مرد بازگشت و گويا كه مشكلى نداشته است.
حاكم گفته است كه اين حديث داراى اسناد صحيح است، ولى مسلم و بخارى آن را نياوردهاند.
و اينگونه توسل اختصاص به زمان حيات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نيز اعمالمىكردند، چنانكه «طبرانى» اينحديث را نقل مىكند و قبل از آن قصهاى را با اين مضمون بيان مىدارد: مردى براى انجام كارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مىكرد، اما عثمان به او توجه نمىكرد و به برآوردن حاجتِ او اهميت نمىداد، آن مرد عثمان بن حنيف را ديد و به او گله كرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگير و پس از آن به مسجد آمده دوركعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّنا محمد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة، يا محمد، إني أتوجّه بك إلى ربّك فيقضي حاجتي و تذكر حاجتك». سپس آن مرد رهسپار شد و بدانگونه عمل كرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:حاجتت چيست؟ او حاجت خود را بيان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاكنون حاجت خود را نگفته بودى و تأكيد كرد: هرگاه نيازى داشتى نزد ما بيا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنيف» را ديد و گفت: خدا تو را خير بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هيچ توجهى نمىكرد تا زمانى كه تو با او صحبت كردى.
«عثمان بن حنيف» گفت: به خدا سوگند كه من با او سخن نگفتهام؛ اما شاهد بودم كه مرد نابينايى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و از كورى خود شكايت كرد، حضرت فرمود: بهتر نيست تحمل كنى؟ عرض كرد: اى رسول خدا! من هيچ فردى كه راهبريم كند ندارم لذا زندگى برايم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگير و دو ركعت نماز بجاى آور و بدين دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنيف مىگويد به خدا قسم كه ما متفرق نشده بوديم و چندان طولى نكشيد كه ديديم آن مرد آمد و گويا كه اصلًا بيمارى نداشته است. حاصل قصه چنين است كه «عثمان بن حنيف» كه راوى و شاهد ماجراست به مردى كه از سستى خليفه در برآوردن حاجتش گلهمند بود اين دعا را آموزش داد و در اين دعا توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان ديد كه آن مرد گمان كرده كه برآوردن حاجتش بهسبب صحبت عثمان بن حنيف با خليفه است، اين گمان را نفى نموده و جريانى را كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد بوده نقل كرد تا ثابت كند كه برآورده شدن حاجتش بهواسطه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ايشان بوده است و با سوگند خوردن تأكيد كرد كه با خليفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.
توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در عرصههاى قيامت
اما در مورد توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت، آنقدر روايات شفاعت فراوان است كه به حدّ تواتر رسيده و نيازى به اطاله كلام نيست.
نصوص صريح دلالت بر اين دارد كه در قيامت هنگامى كه سختىها به اوج و شدت مىرسد، مردم براى گشايش گرفتارى خويش به انبيا، استغاثه مىجويند، به آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و همگى آنها را، به سيد مرسلين حضرت محمد صلى الله عليه و آله احاله مىكنند و هنگامى كه مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله روى مىآورند حضرت به فريادرسى آنها مىشتابد و آنها را نصرت مىكند و مىفرمايد: من عهدهدار چنين امرى هستم؛ سپس به سجده مىافتد و برنمىخيزد تا ندا داده شود كه سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته مىشود.
بنابراين در اين مورد، اجماع انبيا، مرسلين، مؤمنين و تأييد الهى است كه استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگترين كليدهاى گشايش و از اسباب رضايت پروردگار جهانيان است.
شوكانى در مورد روايت مرد نابينايى كه نزد پيامبر آمد- و ذكر آن گذشت- مىگويد مردم در اين زمينه دو قول دارند:
اول: اينكه توسل، آن چيزى است كه عمر بن خطاب ذكر كرده است و گفته كه هنگامى كه خشكسالى مىشد، ما بهواسطه پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا توسل مىجستيم و الان بهوسيله عموى پيامبر صلى الله عليه و آله توسل مىجوييم. اين روايت در صحيح بخارى و كتب ديگر آمده است. عمر نقل نموده كه آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش جهت طلب باران توسل مىجستند و پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله به عمويش جهت استسقا، متوسل مىشدند بدين معنى كه او دعا كند و آنها هم به همراه او دعا كنند و بدينگونه او وسيله آنها نزد خدا باشد و در اين زمينه پيامبر شافع و دعاكننده مىباشد.
دوم: اينكه توسل به حضرت در زمان حيات و پس از وفات و در حال حضور و غيبت حضرت مىباشد.
توسل در زمان حيات حضرت كه ثابت و غيرقابل انكار است و همچنين توسل به غير آن حضرت پس از وفات حضرت- به دليل اجماع سكوتى صحابه و انكار نكردن آنها توسلعمر را بهعباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله- ثابت مىگردد.
اما از نظر بنده، دليلى وجود ندارد كه توسل را اختصاص به پيامبر صلى الله عليه و آله بدهيم آنگونه كه شيخ «عزالدين بن عبدالسلام» آورده است، بر اين ادعا دو دليل داريم:
1- آنچه از اجماع صحابه بر توسل به غير پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شد.
2- اينكه توسل به اهل فضل و علم، درحقيقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زيرا افضليت جز به عمل نمىباشد؛ بنابراين اگر كسى بگويد خدايا من بهواسطه فلانعالم به تو توسل مىجويم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحيح مسلم و بخارى و كتب ديگر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سه نفرى كه زير صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده كه هريك از آنها به بزرگترين عملى كه انجام داده بود توسل جست و نجات يافت؛ بنابراين اگر توسل به اعمال نيك جايز نباشد يا شرك محسوب شود وآنگونه كهمتعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پيروانش قائلند، نبايد دعايشان اجابت شود و نبايد پيامبر بعد از نقل حكايت آنها سكوت كند.
و بدينوسيله معلوم مىشود كه استدلال افرادى كه با استناد به آيات زير از توسل به انبيا و صالحين ممانعت مىكنند، وارد نيست:
«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛[7]
«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛[8]
«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ»؛[9]
كه استناد به اين آيات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چيزى كه بيگانه و بىربط به نزاع است مىباشد؛ زيرا آيه اول اشعار دارد به اينكه آنها مورد پرستش واقع مىشدند در حالىكه شخص توسل جوينده به عالم، او را عبادت نمىكند بلكه معتقد است او بهواسطه علمش نزد خداوند مزيتى دارد كه اين امر، موجب توسل گرديده است. در آيه دوم نيز خواندن همراه با خدا مطرح گرديده است در حالىكه متوسل به عالم فقط خدا را مىخواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است كه برخى بندگان انجام مىدهند مشابه توسل آن سه تن كه زير صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادكنندگان به آيه سوم نيز بايد گفت اشخاص مذكور در آيه، كسانى را مىخواندند كه آنها را اجابت نمىكردند و خداى استجابتكننده را صدا نمىزدند، در حالى كه متوسل به عالم، به جز خدا را نمىخواند و نه غير خدا را مىخواند. و نه كسى را در درخواست خود با خدا شريك مىگيرد.
بنابراين اگر اين مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعتكنندگان از توسل، مردود مىشود؛ چراكه استدلال به ادلهاى دارند كه خارج از محلّ نزاع است.
گروهى ديگر، براى منع توسل استدلال به اين آيات نمودهاند:
«لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ»؛[10]
«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛[11]
اين دو آيه، تصريح دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى از امر الهى را دراختيار ندارد و نمىتواند ضرر و نفعى را نيز متوجه خود كند؛ پس چگونه ممكن است براى ديگران مالك ضرر و نفع باشد؟ بايد توجه داشت كه در اين دو آيه دليلى براى منع توسل به آن حضرت يا ديگر انبيا، اوليا و علما وجود ندارد؛ زيرا خداوند براى پيامبر، مقام محمود قرارداده است كه همان مقام شفاعت عظمى است و از مردم خواسته است كه از او سؤال و طلب نمايند و به او گفته است: درخواست كن تا به تو عطا شود و شفاعت كن تا مورد قبول قرار گيرد؛ البته در كتاب خداوند عزيز، ذكر گرديده كه شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضايت خداوند عملى نمىباشد.
از دلايل ديگرى كه استدلال به منع توسل كردهاند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى آيه:
«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ»
نازل شد فرمود: «يا فلان بن فلان، لا أملك لك من اللَّه شيئاً ويا فلانة بنت فلان لا أملك لك من اللَّه شيئاً»؛[12] كه البته در اين سخن به اين مطلب تصريح شده است كه پيامبر نمىتواند به كسى كه خداوند نسبت به او اراده ضرر كرد، نفعى برساند همچنانكه نمىتواند ضررى به فردى رساند كه خداوند نفع او را اراده كرده است و اينكه حتّى حضرت نمىتواند دربرابر اراده خداوند، به خويشاوندانش كمك كند. و اين مسأله براى هر مسلمانى واضح است و اين مسأله بهمعنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نيست؛ زيرا در توسل، طلب كردن از كسى مطرح است كه امر و نهى بهعهده اوست جز اينكه سائل با سؤال خويش چيزى را كه سبب اجابت مىگردد پيش مىفرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا كه خود مالك روز جزاست، مىباشد.
توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله
بدون شك صحابه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله تبرك مىجستهاند و اين تبرك يك معنى بيشتر ندارد و آن هم توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله براى تقرب به خداست چراكه توسل صورتهاى گوناگون دارد.
حال چگونه مىتوان قبول كرد كه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله توسل جسته شود و به خود حضرت توسل نجويند؟ آيا توسل به فرع صحيح و به اصل غيرصحيح است؟! آيا توسل به آثارى كه شرافت و عظمت و كرامت آن بهواسطه صاحب اثر است صحيح است و معقول است كه گفته شود توسلبهپيامبر صلى الله عليه و آله جايز نيست؟
«سُبْحانَكَهذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».
روايات وارده در اين زمينه بسيار است كه ما به مشهورترين آن اكتفا مىكنيم؛ مثلًا خليفه دوم عمر بن خطاب هنگامى كه وفاتش فرامىرسد بهشدت اصرار مىكند كه در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شود و فرزندش عبداللَّه را براى اجازه گرفتن از عايشه رهسپار مىكند. عايشه اظهار مىدارد كه آن مكان را براى خودش درنظر گرفته بوده است و مىگويد: من آنجا را براى خودم درنظر گرفته بودم و اينك عمر را بر خويش مقدم مىدارم. عبداللَّه مىرود و اين مژده بزرگ را به پدرش عمر مىدهد و عمر مىگويد: الحمد للَّه، هيچ چيزى براى من مهمتر از اين نبود. مشروح اين قصه در صحيح بخارى آمده است. حقيقتاً معنى اين حرص از سوى عمر و عايشه چيست؟ و چرا دفن شدن در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله مهمترين و محبوبترين امر، نزد عمر است؟
آيا تفسير آن جز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وفات حضرت و تلاش براى تبرك جستن به او بهوسيله دفن در نزديكى اوست؟ در جاى ديگر «ام سليم» سر مشكى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نوشيدهاند جهت تبرك مىبرد و انس مىگويد كه سر مشك نزد ماست.
و صحابه را مىبينيم كه هنگام تراشيدن سر حضرت، براى تملك حتى يك موى حضرت با يكديگر مسابقه مىدهند.
و أسما، دختر ابوبكر جبّه حضرت رسول را براى شفاى مريضان نزد خويش نگه مىدارد يا انگشترى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از حضرت توسط ابوبكر و عمر و عثمان دست به دست مىگردد تا اينكه از دست عثمان به درون چاهى مىافتد.
همه اين احاديث صحيح و اثبات گرديده است و در باب تبرك از آن سخن خواهيم گفت؛ اما آنچه را كه الان درصدد آن هستيم اين است كه از خود بپرسيم چرا اين همه دقت از صحابه براى حفظ آثار پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته است؟ (دهانه مشك، مو و عرق حضرت، جبه، انگشترى، محل نماز و …) مقصود صحابه چه بوده است؟ آيا تنها براى حفظ خاطرات بوده است؟ يا آنها را محفوظ داشتهاند تا در موزه قرار دهند؟ اگر اولى هدف بوده است چرا هنگام مرض و بلا به آن روى آورده و توجه مىكنند؟ و اگر دومى هدف است كجاست اين موزه كذايى و چگونه چنين فكر بديعى به ذهن آنان خطور نموده است؛ «سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».
بنابراين، دليل و هدفى جز تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و توسل به آنها در دعا نزد خدا باقى نمىماند؛ زيرا خداوند مورد دعا و پرستش و هم او عطاكننده است و همه بندگان تحت فرمان اويند و براى خويش نيز مالك امرى نمىباشند، چه رسد به ديگران؛ مگر آنكه خداوند سبحان اجازه فرمايد.
توسل پيامبر صلى الله عليه و آله به حقّ سائلين
از ابىسعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
«من خرج من بيته إلى الصلاة فقال: اللهم إنّي أسألك بحق السائلين عليك وبحق ممشاى هذا فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سُمْعة خرجت اتقاء سخطك وابتغاء مرضاتك، فأسألك أن تعيذني من النار، وأن تغفرلي ذنوبي، إنّه لا يغفر الذنوب إلّاأنت، أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له سبعون ألف ملك»[13].
توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با ارشاد عايشه
امام «حافظ دارمى» در كتاب «سنن» باب «ما أكرم اللَّه تعالى نبيه بعد موته» مىگويد: «ابونعمان»، با وسائطى از «ابوالجوزاء اوسى بن عبداللَّه» روايت كرده كه گفت: مدينه گرفتار قحطى شديد شده بود، مردم به عايشه شكايت بردند، او گفت: به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله روى بياوريد و راهى را از آنجا به آسمان قرار دهيد بهگونهاى كه هيچ سقفى بين قبر و آسمان فاصله نيندازد، راوى مىگويد: مردم چنين كردند و باران باريد بهگونهاى كه گياهان روييدند و شتران فربه شدند و آن سال به سال فتق (يعنى گشايش و توسعه) ناميده شد.[14] اين نمونه توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است نه از حيث قبر بودن؛ بلكه از اين جهت كه شريفترين مخلوقات و حبيب پروردگار جهانيان را در خود جاى داده است و بهخاطر اين مجاورت، شرافت يافته و سزاوار مناقب بزرگ گرديده است.
توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عمر
حافظ «ابوبكر بيهقى» گفته است: «ابوعمر بن مطر» با چند واسطه از «مالك» نقل كرده كه گفت: در زمان «عمر بن خطاب» مردم دچار خشكسالى شدند. مردى نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران كن كه آنها در معرض هلاكتاند. پيامبر صلى الله عليه و آله شب به خواب او آمده و فرمودند: نزد عمر برو به او سلام برسان و به آنها خبر بده كه باران خواهد باريد و به او بگو: با فراست باش، با فراست باش. پس آن مرد نزد عمر آمد و به او خبر داد. عمر گفت: پروردگارا، كوتاهى نمىكنم مگر جايى كه از آن عاجز باشم.
توسل مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز يمامه
«حافظ بن كثير» مىگويد كه شعار مسلمانان در روز جنگ يمامه «يا محمداه» بود و نص قول او چنين است:
خالد بن وليد پرچم را حمل نمود و از ميان آنها عبور كرد تا به جبال مسيلمه رسيد و تمام تلاش خود را به كار برد كه به او دست يابد و او را به قتل رساند؛ سپس برگشت و بين دو گروه ايستاد و مبارز طلبيد و گفت: من «ابن وليد العود» و «ابن عامر و زيد» هستم؛ سپس شعار مسلمانان را سر داد و در آن روز شعارشان «يا محمداه» بود.[15]
توسل به ديگران (جز پيامبر صلى الله عليه و آله)
از عتبة بن غزوان، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «هرگاه كسى از شما چيزى را گم كند يا نياز به كمكى داشته باشد و در جايى باشد كه ياورى ندارد، پس بگويد: يا عباداللَّه اعينونى[16] چرا كه خداوند بندگانى دارد كه ما آنها را نمىبينيم.»
از ابن عباس نقل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ للَّهملائكة في الأرض سوى الحفظة، يكتبون ما يسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدكم عجزة بأرض فلاة فليناد أعينوني يا عباد اللَّه».[17] اين روايت را طبرانى آورده و رجال آن، ثقه هستند.
از عبداللَّه بن مسعود نيز نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «إذا انفلتتدابة أحدكمبأرض فلاة فليناد: يا عباداللَّه أحبسوا يا عبداللَّه أحبسوا، فإنّ للَّهحاضراً في الأرض سيجيبه».[18]
توسل عمر به عباس
«بخارى» در صحيح خود از «انس» نقل مىكند كه در هنگام خشكسالى «عمر بن خطاب» با توسل به «عباس بن عبدالمطلب» طلب باران مىكرد و مىگفت: خداوندا ما توسل به پيامبرمان مىكرديم و تو باران بر ما نازل مىكردى و امروز ما متوسل به عموى پيامبرمان شدهايم، پس بارانت را بر ما نازل فرما.
«زبير بن بكار» در «انساب» از طريق ديگرى اين قصه را بهصورت مفصلتر آورده است كه خلاصه آن چنين است:
از عبداللَّه بن عمر، نقل شده است كه: عمر بن خطاب در سال «رماده»[19] به عباس بن عبدالمطّلب توسل جست، به ميان مردم رفت، سخنرانى كرد و گفت: اى مردم! نگاه رسول خدا به عباس، نگاه پسر به پدر بود؛ پس شما نيز به او اقتدا كنيد و عمويش را وسيلهاى به درگاه خدا قرار دهيد، پس اى عباس دست به دعا بردار.
و از جمله دعاهايى كه عباس نمود، چنين بود: خدايا هيچ بلايى جز بهواسطه گناه نازل نمىشود و جز بهواسطه توبه برطرف نمىگردد؛ اينك مردم به واسطه نسبت من با پيامبر صلى الله عليه و آله به من روى آوردهاند و اين دستان گناهكار ماست كه بهسوى تو بلند است و چهره نادم ماست كه رو به تو كرده است، پس بر ما باران ببار و حرمت پيامبرت را درمورد عمويش حفظ فرما. پس باران مانند سيل بر آنها فروريخت، زمين بارور شد و معيشت مردم برقرار گرديد. و مردم بر سر عباس ريخته او را مسح كرده مىگفتند:
گوارايت باد اى ساقى حرمين! و عمر گفت: بهخدا قسم اين وسيله ارتباط و تقرّب خداوند بود و در همين زمينه است كه «عباس بن عتبه» پسر برادرش ابياتى سرود، از جمله:
بعمي سقى اللَّه الحجاز وأهله |
عشية يستقى بشيبته عمر[20] |
|
ابن عبدالبر در برخى روايات چنين گفته است: كه آسمان دهان مشكهايش را گشود و باران چون كوهى فروريخت بهگونهاى كه گودىها با بلندى مساوى گشت و زمين سبز گرديد و معيشت مردم به سامان آمد؛ سپس عمر گفت: بهخدا قسم كه اين همان وسيله به درگاه الهى و جايگاه نزد اوست.
همانگونه كه دانستى وسيله قراردادن بزرگان بهسوى خداوند، عبادت آن وسايل نيست، مگر اينكه كسى آنها را «رب» بهحساب آورد، همانگونه كه بتپرستان چنين برخوردى نسبت به بتها داشتند وگرنه اگر كسى چنين اعتقادى نداشته باشد، ضمن اينكه از جانب خداوند مأمور به استفاده از وسايل است درواقع اين وسيلهجويى خود عبادت خداوند آمر مىباشد.
قصه عتبى در توسل
ابن كثير مىگويد: گروهى از جمله: شيخ ابومنصور صباغ، حكايت مشهورى را از عتبى نقل كردهاند كه گفته است: كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه عرب بيابانى آمد و گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه، شنيدهام كه خداوند مىگويد:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»؛[21]
و اكنون با استغفار از گناهان بهسويت آمدهام و تو را نزد پروردگارم شفيع قرار دادهام، سپس اين اشعار را خواند:
يا خير من دفنت بالقاع أعظمه |
فطاب من طيبهن القاع والأكم |
|
نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه |
فيه العفاف وفيه الجود والكرم[22] |
|
پس از رفتن اعرابى، خواب بر من غلبه كرد و در خواب پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: نزد آن اعرابى برو و به او بشارت بده كه خداوند او را بخشيده است. اين قصه را امام نووى در كتاب معروفش «الإيضاح» در باب 6، ص 498 بيان كرده است همچنانكه «ابن كثير» در تفسير مشهورش ذيل آيه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …» بيان داشته است.
و «امام قرطبى» در تفسيرش بهنام «الجامع» قصهاى شبيه اين را نقل نموده است و مىگويد: «ابوصادق» از على نقل مىكند كه گفت: بعد از سه روز كه از دفن پيامبر گذشته بود، عربى بيابانى نزد قبر آمد، خود را روى قبر انداخت و از خاك قبر بر سرش ريخت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما سخن تو را شنيديم و آنچه را از خدا دريافته بودى ما از تو گرفتيم و از جمله آيات نازلشده بر تو اين آيه است:
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ …»
و من بر خود ستم كردهام و آمدهام تا تو برايم استغفار كنى؛ پس صدايى از قبر برخاست كه مىگفت: محققاً تو مورد آمرزش قرار گرفتهاى.[23]
شبههاى مردود
همه اين احاديث و روايات، توسل را اثبات و تأييد مىكنند؛ اما اگر كسى شبهه كند كه اين امر اختصاص به زمان حيات حضرت دارد، بايد جواب داد:
دليلى براى اين اختصاص وجود ندارد؛ زيرا روح بقا دارد و احساس و درك و دريافت توسط روح انجام مىگيرد.
ديدگاه اهل سنت و جماعت نيز چنين است كه مرده مىشنود و حس مىكند و درك مىكند، از خير بهرهمند و شاد مىشود و از شر، ناراحت و آزرده مىگردد. و اين امر نسبت به هر انسانى قابل تطبيق است و از همين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله اهل قليب را كه از كفار قريش بودند در روز بدر صدا زد و فرمود: «يا عتبة، يا شيبة، يا ربيعة» به حضرت گفتند: چگونه آنها را صدا مىزنى در حالىكه لاشهاى بيش نيستند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها نيستيد و لكن آنها قادر به پاسخگويى نمىباشند؛ بنابراين اگر مطلب يادشده در مورد همه انسانها صادق است، چگونه در مورد بهترين، گرامىترين و بزرگترينِ خلائق، درست نباشد؟
بدون شك حضرت كاملترين احساس و برترين ادراك و قوىترين دريافت را داراست؛ ضمن اينكه به صراحت- در روايات بسيار- اشاره شده است كه حضرت كلام را مىشنود و سلام را جواب مىگويد و اعمال امت بر او عرضه مىشود و او در برابر بدىهاى امتش استغفار و در برابر خوبىها، شكر مىگويد.
و ارزش انسان درواقع به مقدار ادراك، احساس و دريافت اوست نه به زندگىاش و از همين روست كه مىبينيم بسيارى از زندگان را خداوند از احساس و دريافت محروم نموده است و از همان فكر كوتاه و ذوق ناچيز خويش نيز بهره نمىبرند و بايد آنها را در صفوف مردگان بهحساب آورد والعياذ باللَّه.
صحابه از پيامبر صلى الله عليه و آله، طلب شفاعت مىكنند
برخى چنين پنداشتهاند كه در دنيا نمىتوان از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كرد و برخى ديگر از لجوجان اين امر را شرك و گمراهى مىدانند و به اين آيه استناد مىكنند:
«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً».[24]
اين استدلال باطل است با دو دليل، كه بيانگر فهم نادرست آنان است:
1- هيچ نصّى در كتاب و سنت وجود ندارد كه طلب شفاعت از پيامبر را در دنيا نهى كرده باشد.
2- آيه مذكور دلالت بر مدعاى ذكرشده ندارد، بلكه اين آيه مانند بسيارى از آيات ديگر، بيانگر مختص بودن همه آنچه در ملكيت خداوند است به او، و عدم تعلقش به ديگران است به اين معنى كه او تصرف در آنها مىكند و اين امر، نفىكننده عطاى او به هركس كه بخواهد نيست؛ زيرا او مالك ملك است به هركس بخواهد مىدهد و از هركس بخواهد مىستاند و مشابه اين آيه است آيه:
«لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ».[25]
و پس از وصف خويش به مالك الملك مىگويد:
«تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ».[26]
پس همانگونه كه خدا به هركس هرچه بخواهد مىدهد و از عزتى كه اختصاص به خويش دارد به رسول و مؤمنين مىدهد، از شفاعتى كه اختصاص به او دارد به انبيا و بندگان صالحش؛ بلكه به بسيارى از بندگان مؤمنش- طبق روايات صحيح متواتر- عطا مىكند.
چه مشكلى بهوجود مىآيد اگر انسان از مالكى، برخى از مايملكش را درخواست كند، بهخصوص اگر آن مالك كريم و سائل بهشدت محتاج و نيازمند به آن چيز باشد. آيا شفاعت چيزى جز دعا كردن است و دعا نيز مورد اذن و مقبوليت قرار گرفته، بهخصوص اگر از جانب پيامبران و صالحان باشد، چه در زمان حيات چه پس از وفات، در قبر و چه در روز قيامت.
بنابراين، حقّ شفاعت به كسانى كه پيمانى با خدا دارند عطا گرديده است و خداوند عزّ وجلّ شفاعت را درمورد هركس كه با توحيد از دنيا برود مىپذيرد.
اين سخن ثابت شده كه برخى از اصحاب از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود چنين درخواستى شرك است، تو بايد از خدا طلب كنى و چيزى را براى او شريك قرار ندهى. و پيامبر مىفرمود: انشاء اللَّه چنين خواهم كرد.
اين روايت را «ترمذى» در سنن در باب «ما جاء في صفة الصراط» آورده و آن را حسن دانسته است.
همينطور درخواست شفاعت از ديگر اصحاب نيز مطرح گرديده است.
اگر طلب شفاعت از حضرت در دنيا و در زمان حيات ايشان صحيح است مىتوان گفت كه آن امر بعد از وفات حضرت نيز اشكالى ندارد؛ بنابرآنچه اعتقاد اهل سنت و جماعت در مورد حيات برزخى انبيا است و پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله كاملترين و بزرگترين آنها در اين زمينه است، چراكه سخن را مىشنود و اعمال امت بر او عرضه مىشود و از خدا برايشان طلب استغفار مىكند و خداى را حمد مىكند و صلوات مصلّين به او مىرسد؛ حتى اگر در دورترين نقطه اين سرزمين باشد، همانگونه كه در حديثى- كه جمعى از حفاظ حديث آن را صحيح دانستهاند- اين مطلب آمده است: «حياتي خير لكم تحدثون ويحدث لكم ومماتي خير لكم تعرض أعمالكم عليّ فإن وجدت خيراً حمدت اللَّه وإن وجدت شراً استغفرت اللَّه لكم».[27]
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
ما اعتقاد راسخ و محكم داريم كه اصل در طلب يارى، فرياد خواهى، مسألت و صدازدن، اختصاص به خداوند دارد و در اين امر هيچ شك و ترديدى نيست. خدا ياريگر، فريادرس و اجابتكننده دعاست و او فرموده است:
«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ».[28]
و در آيات ديگر:
«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ»؛[29] «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛[30] «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»؛[31]
بنابراين همهگونه عبادت تنها براى خداست، و هيچ بخشى از آن را نمىتوان بهسوى ديگران- هركس كه باشد- جهتدهى كرد.
ما معتقديم كه خداوند خالق بندگان و افعال آنهاست و هيچ موجودى جز او- اعمّ از زنده يا مرده- تأثيرگذار نمىباشد، و هيچكس با خداوند در انجام يا ترك كار يا روزىرسانى و زنده كردن و ميراندن شريك نمىباشد و هيچ احدى قدرت بر انجام يا ترك كارى را مستقلًا يا با مشاركت خداوند يا در مراتب كمتر از اين ندارد.
بنابراين، يگانهتصرفكننده در هستى، خداوند تعالى است و هيچكس مالك چيزى نيست مگر هنگامى كه خداوند به او تمليك كند و اجازه تصرف دهد؛ هيچ انسانى براى خودش- چه رسد به ديگران- مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگى و حشر و نشر نيست مگر مواردى كه خدا بخواهد و با اذن او. بنابراين، نفع و ضرر محدود به اين مرزها و مقيد به اين شرايط است و نسبت دادن اين امور به خلق از باب اسباب بودن آنها و كسب اين امور است نه از باب خلق و ايجاد كردن يا تأثيرگذارى يا علت بودن آنها است. بنابراين چنين نسبتهايى مجازى است نه حقيقى؛ ولى مردم تعبيرات گوناگونى از اين واقعيت دارند.[32] برخى در استعمال مجاز و بيش از حد زيادهروى مىكنند و بهگونهاى دچار شبهات لفظى مىگردند كه حقيقتاً از آن برى مىباشند و درواقع قلب آنها تسليم توحيد محض و تنزيه خداوند تعالى است.
توجه به پيامبر صلى الله عليه و آله و يارى خواستن از ايشان
چنانكه ذكر شد ما اعتقاد قطعى و محكم داريم كه اصل در يارى خواستن، استغاثه، صدازدن و مسألت از خداست و تنها او يارىكننده و فريادرس و اجابتگر است و خود فرموده است:
«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ».[33]
بنابراين هركس از مخلوقى كمك بخواهد يا فريادخواهى كند يا صدايش زند يا از او طلب نمايد- خواه زنده يا مرده- و اعتقادش اين باشد كه او خودش مستقلًا بدون استعانت از خدا ضرر يا نفع مىرساند، اين فرد مشرك است. و ليكن خداوند اجازه داده است كه مردم، برخى از برخى ديگر كمك بگيرند يا فريادرسى بخواهند وفرمان داده كه هركس از او كمك خواسته مىشود، كمك كند و هركه مورد فريادرسى قرار مىگيرد به يارى او بشتابد و هركه را صدا مىكنند اجابت كند و احاديث در اين زمينه بسيار است كه به فريادرسى درمانده، كمك محتاج و گرهگشايى مشكلات، توصيه مىكند و پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگترين انسانى است كه بهوسيله او نزد خداوند براى حل مشكلات و برآورده شدن حاجات فريادرسى مىشود.
چه شدت و سختىاى بزرگتر از سختى روز قيامت، هنگامى كه وقوف به طول انجامد و فشار بالا گيرد و حرارت و عرقريزان مردم را احاطه كند، با اوج گرفتن اين شدت و به نهايت رسيدن آن مردم به بهترين خلق خدا استغاثه جسته و او را وسيله به درگاهش قرار مىدهند همانگونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «وبيناهم كذلك استغاثوا بآدم»؛[34] و حضرت از لفظ استغاثه استفاده مىكنند و همين لفظ در صحيح بخارى آمده است.
كمكخواهى و طلب فريادرسى از خدا بهواسطه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مصائب
دلايل ونصوص فراوانى بر اين مضمون وارد شده است كه هنگام خشكسالى و نباريدن باران، مردم به حضرت پناه مىبردند، او را شفيع و وسيله قرار مىدادند و به واسطه او به خداوند استغاثه مىجستند، حالِ خويش را بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مىكردند و از بلا و گرفتارى خويش به او شكوه مىبردند.
مثلًا مىبينيم كه عرب بيابانى در روز جمعه، هنگامى كه حضرت مشغول خطبه نماز است فرياد مىزند و مىگويد: اى رسول خدا! اموال ما از بين رفته و راهها بر روى ما بسته شده است، از خداوند بخواه كه به فرياد ما برسد؛ آنگاه باران شروع به باريدن كرد و تا جمعه بعد ادامه يافت. آن فرد نزد حضرت آمد و عرض كرد:
خانههاى ما خراب شده و چهارپايان به هلاكت افتادهاند و از شدت باران راهها بر ما بسته شده است؛ پس حضرت دست به دعا برداشت، ابرها بهسويى رفتند و بارش باران به بيرون شهر جهت داده شد. اين روايت را «بخارى» در كتاب «الاستسقاء» باب «سؤال الناس الامام استسقاء إذا قحطوا» آورده است.
پيامبر صلى الله عليه و آله تكيهگاه، پناه و نگهدارنده
«حسان بن ثابت» (شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله) او را ندا مىكند و حضرت را تكيهگاهى مورد اعتماد و حصنى براى پناهجويى مىشمارد:
يا ركن معتمد و عصمة لائذ |
و ملاذ منتجع وجار مجاور |
|
يا من تخيره الإله لخلقه |
فحياه بالخلق الزكي الطاهر |
|
أنت النبي وخير عصبة آدم |
يا من تجود كفيض بحر زاخر |
|
ميكال معك وجبرئيل كلاهما |
مدد لنصرك من عزيز قادر[35] |
|
حضرت حمزه فاعل خير و كاشف كرب
«ابن شاذان» از «ابن مسعود» نقل كرده است كه گفت: ما هرگز نديديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله بهشدتى كه بر حمزه گريست بر چيزى گريسته باشد و حضرت صلى الله عليه و آله او را رو به قبله نهاد و بالاى جنازهاش ايستاد و آنقدر گريست كه صداى هقهق گريه، گلويش را بست در حالىكه مىگفت: «يا حمزة! يا عمّ رسول اللَّه وأسد اللَّه وأسد رسوله يا حمزة فاعل الخيرات! يا حمزه كاشف الكربات! يا ذاب عن وجه رسول اللَّه!»[36]
عدم تفاوت حيات و مرگ در توسل
اگر كسى بگويد: فريادخواهى از حضرت و شكايت به او و شفاعت و يارىطلبيدن از او و همه مواردى كه در اين زمينه مطرح است، فقط در زمان زندگى حضرت صحيح است و بعد از مرگ ايشان كفر است يا با كمى تسامح بگويد مشروع نيست يا جايز نمىباشد، ما در جواب مىگوييم:
اگر فريادخواهى و توسل در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله صحيح باشد، انبيا و بندگان مورد عنايت خداوند در قبور نيز زنده هستند و اگر فقيه دليلى بر صحت توسل و استغاثه به حضرت جز قياس اين امر با توسل و استغاثه در زمان حيات نداشته باشد، برايش كافى است، زيرا پيامبر زنده و به امور امت خويش عنايت و توجه دارد و با اجازه خداوند در مسايل امت تصرف مىكند، از مسايل آنها آگاه و صلوات مصلّين بر او عرضه مىشود و سلام امت با وجود كثرت به او مىرسد.
و هركس آشنايى با عالم ارواح و خصوصيات آنها داشته باشد بالأخص ويژگىهايى كه خداوند براى روحهاى بلند قرار داده است، قلبش با اين ايمان گشايش مىيابد چه رسد خصايص روح پيامبر صلى الله عليه و آله كه روحالأرواح و نورالأنوار است.
ادعاى باطل
اينكه ادعا مىشود، مرده قدرت انجام كارى ندارد، باطل است و بر اين مبنا است اگر معتقد باشند مرده بهطور كامل تبديل به خاك مىشود و چنين اعتقادى عين نادانى است؛ زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله بلكه از خداوند جلّ جلاله اخبار ثابتى در مورد زندگى ارواح و بقاى آنها بعد از جدا شدن از جسم رسيده است. از جمله: و روز بدر كه پيامبر صلى الله عليه و آله ارواح را صدا زد و فرمود: «يا ابا جهل! يا عتبة بن ربيعه! يا شيبة بن ربيعة، يا امية بن خلف، هل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّاً؟ فإنّي وجدت ما وعدني ربّي حقّاً»[37]
آنگاه به حضرت گفته شد: اين چه عملى است؟ و حضرت فرمود: شما از آنها شنواتر نيستيد.
اكنون يك سؤال
آيا اين افراد مخالف، اعتقاد دارند كه شهدا زندهاند و نزد پروردگار روزى مىخورند همانگونه كه قرآن به آن تصريح كرده است يا نه؟ اگر اعتقاد ندارند كه ما با آنها سخنى نداريم چرا كه آنها قرآن را تكذيب مىكنند آنجا كه مىگويد:
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛[38] «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[39]
و اگر به اين امر اعتقاد دارند به آنها مىگوييم: پيامبران و بسيارى از مسلمانان صالح، كه در زمره شهيدان نمىباشند؛ مانند بزرگان صحابه بدون هيچ شك و شبههاى داراى مرتبهاى برتر از شهيدان مىباشند؛ پس اگر زنده بودن، براى شهدا ثابت است براى افرادى كه در درجه بالاترى هستند بهطريق اولى ثابت است، علاوه بر اينكه در احاديث صحيح به زنده بودن انبيا تصريح گرديده است؛ پس اگر بگوييم هرگاه با ادله قطعى، بتوان زندگى ارواح را ثابت نمود، بهناچار بايد خصوصيات آن زندگى را اثبات كنيم، زيرا ثبوت ملزوم، ثبوت لازم را واجب مىشمارد همانگونه كه نفى لازم، نفى ملزوم را واجب مىدارد.
برفرض اينكه ما از مواضع خود عقبنشينى كنيم و به اين امر تسليم شويم كه ارواح پس از جدا شدن از اجساد قدرت بر انجام كارى ندارند، هنوز اين سخن باقى است كه اگر انبيا و اوليا نمىتوانند بهصورت تصرف در عالم به فرياد استغاثهكنندگان برسند، ولى مىتوانند براى زائرين خود يا استغاثهكنندگان دعا كنند همانگونه كه انسانهاى صالح براى هم دعا مىكنند، چراكه آنها زنده، داراى احساس و آگاهى هستند و دعاى آنها از قبيل دعاى فاضل براى مفضول يا حدّاقل دعاى برادر براى برادر است. در حالى كه احساس و علم آنها بعد از مفارقت از جسد كاملتر و وسيعتر مىگردد؛ زيرا حجابهاى خاكى و نزاعهاى شهوانى بشرى را، بهجانبى افكنده است.
و در حديث آمده است: اعمال ما بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مىشود، اگر در آنها خير ببيند خداوند را سپاس مىگويد و اگر جز خير ببيند براى ما استغفار مىكند و بايد گفت: فريادرس حقيقى و يارىكننده فقط خداست ولى سائل، متوسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مىشود.
آيا طلب امرى كه تنها خداوند بر آن قادر است، شرك است؟
از جمله ادعاهاى باطلى كه اين تكفيركنندگانِ متوسلينِ به پيامبر صلى الله عليه و آله به آن تمسك مىجويند چنين است: مردم از انبيا و صالحان، مطلبى را مىخواهند كه كسى جز خداوند بر انجام آن توانايى ندارد و چنين كارى شرك است.
و اما جواب: اين سوء تفاهمى است كه در گذشته و امروز ميان مسلمانان وجود داشته است. مردم از انبيا و صالحان مىخواهند كه در برآورده شدن حاجتها سبب باشند و خدا بهسبب شفاعت، دعا و توجه آنها به طلب و درخواست آنها عنايت كند، همچنانكه چنين امرى در مورد شخصى كور يا افراد ديگرى كه براى شفاعت و توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مراجعه مىكردند صادق است كه حضرت درخواست ايشان را اجابت مىنمود و مرادشان را مىداد و فكرشان را آسوده مىساخت و همه اينها به اذن خداوند بود و هيچگاه حضرت به آنها نمىفرمود كه با اين كار شرك ورزيدى.
همچنين است همه اعمال خارقالعادهاى كه از حضرت خواسته شد؛ مانند درمان بيمارىهاى لاعلاج بدون استفاده از دارو، باراندن باران از آسمان بدون وجود ابر، جوشاندن چشمه، فروريختن آب از انگشتان، افزايش بخشيدن به طعام كم و مانند اين مسائل كه بهصورت عادى تحت اختيار انسان نمىباشد و حضرت اين مسائل را اجابت مىكرد و به آنها نمىفرمود: شما مشرك شديد و بايد دوباره اسلام بياوريد؛ زيرا از من چيزى را طلب مىكنيد كه جز از خداوند ساخته نيست. آيا اين افراد مخالف، بيش از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحابش توحيد و مسائل مرتبط با آن را مىشناسند؟! اين مطلبى است كه هيچ جاهلى آن را تصور نمىكند تا چه رسد به عالم. قرآن مجيد قول سليمان پيامبر را حكايت مىكند كه به جن و انس حاضر در مجلسش فرمود:
«يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»؛[40]
او از يارانش خواست كه عرش عظيم را از من به شام آورند، كارى كه از راههاى خارقالعاده انجام مىپذيرفت و براى اتمام حجت به بلقيس و ترغيب او به ايمان انجام گرفت.
با اين مثال اگر مطلبى پنهان بود، روشن مىشود كه مردم از اوليا مىخواهند كه شفيع آنان به درگاه خدا شوند و اين توانايى را خدا به آنها داده و اين قدرت را او بديشان بخشيده است؛ پس اگر كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله مىگويد: مرا شفا بده يا قرض مرا ادا كن، مقصودش اين است كه براى شفا يافتن من وساطت كن و براى اداى قرضم دعا فرما و در مورد امور من به خداوند روى آور. بنابراين آنها جز آنچه را كه خداوند دراختيار آنها قرار داده از دعا و شفاعت، طلب نمىكنند.
اين همان معنايى است كه ما در مورد قائلين اين كلمات قائل هستيم و معتقديم كه اسناد در كلام اين افراد مجاز عقلى است و سخن گفتن به اين شيوه ايرادى ندارد همانگونه كه خداوند سبحان مىفرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ»؛[41]
و قول پيامبر صلى الله عليه و آله: «إن ممّا ينبت الربيع ما يقتل حبطا أو يلم».[42] چنين اسنادى در كلام خدا و رسول صلى الله عليه و آله همچنين در سخنان عوام و خواص بسيار زياد است و اشكالى بر آن مترتب نيست چراكه صدور چنين كلماتى از موحدّان- با وجود قرينه بر مقصودشان- متضمن سوء ادب نمىباشد.
از خدا مسألت كن و از او يارى طلب
اين عنوان، از حديث مرفوع مشهورى است كه «ترمذى» از «ابن عباس» نقل كرده و آن را صحيح دانسته است؛ اما بسيارى از مردم در فهم اين حديث اشتباه مىكنند چراكه با استدلال به آن مىگويند كه هيچ درخواست و يارىطلبيدنى به هر صورت و از هر راه جز از خداوند جايز نمىباشد و درخواست و كمك از غيرخدا شرك و خروج از ملت اسلام است و اين افراد بدينگونه، توسل به اسباب و كمك گرفتن از آنرا نفى و بسيارى از نصوص وارده در اين باب را نابود مىسازند.
حقيقت اين است كه مقصود از حديث شريف ذكر شده آنگونه كه ظاهرش بيان مىدارد، نهى از درخواست و استعانت از غير خدا نيست؛ بلكه مقصود، نهى از غفلت واسطه بودن اسباب و انجام خيرات بهدست خداست و مقصود توجه دادن به اين مطلب است كه اگر نعمت بر دست مخلوقات جارى مىشود ا زجانب خداوند و بهوسيله اوست. و معنى چنين است: اگر مىخواهى از يكى از خلق كمك بگيرى و چارهاى جز اين ندارى، همه اعتماد خود را بر خداوند و تنها بر او قرار ده و اسباب، مانع ديدن مسبب نگردد و مانند كسانى نباش كه ظاهر ارتباط بين اشيا را كه برخى بر ديگرى مترتب هستند مىبينند و از مرتبطكننده آن غافل هستند.
هنگام درخواست، از خدا طلب كن
اما در مورد اين روايت: «إذا سألت فأسأل اللَّه». در اين روايت هيچ دليلى براى منع درخواست و توسل وجود ندارد و نمىتوان بدان تمسك جست و كسانى كه از ظاهر حديث اين مطلب را بهطور مطلق استنباط كردهاند راه را اشتباه رفتهاند و خود را به غلط انداختهاند چرا كه كسى كه انبيا و صالحان را وسيله قرار دهد، خير را از جانب خدا جلب نموده و شر را دفع نموده است؛ بنابراين او سائل خداوند است كه طلب گشايش يا دفع ضررى را مىكند و اين امر را با توسل به او انجام مىدهد و در اين كار از اسبابى كه خداوند امر كرده كه از آن طريق به وجود و فضل الهى دست يابند، استفاده كرده، از اسباب سؤال نكرده؛ بلكه از واضع آنها، درخواست نموده است؛ پس كسى كه مىگويد: اى رسول خدا! مىخواهم كه چشممم به من برگردد يا بيمارىام برطرف شود يا بلا از من دور شود، درواقع اين مسائل را بهواسطه شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از خداوند طلب مىكند و مانند اين است كه گفته باشد در فلان و فلان امر براى من دعا يا شفاعت فرما و فرقى بين اين دو لفظ نيست، جز اينكه دومى صراحت در مقصود دارد و مثل همين عبارت است كلام توسلجوينده كه مىگويد: خدايا از تو مىخواهم به حق پيامبرت كه چنين نفعى را مهيا فرمايى يا فلانبدى را دفع نمايى و متوسل در همه اين موارد جز از خداوند درخواست نمىكند.
بدينسان معلوم است كه احتجاج به حديث «إذا سألت فأسأل اللَّه» براى ممنوعيت توسل مغالطهاى بيش نمىباشد كه حديث را به امرى حمل كرده كه فساد و بطلانش ظاهر است.
به من استغاثه نشود!
در روايت آمده است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مرد منافقى مؤمنين را مورد آزار و اذيت قرار مىداد، ابوبكر گفت: بياييد از دست او به پيامبر استغاثه بريم. حضرت فرمود: «انّه لا يستغاث بي و انّما يستغاث بالله».[43]
اين روايت را طبرانى در المعجم الكبير ذكر كرده است.[44] كسانى كه قائل به منع استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله هستند گاه به اين روايت استناد مىكنند و اين استدلال از اساس باطل است؛ زيرا اگر آنرا بر ظاهرش بار كنيم مقصود منع استغاثه به حضرت بهطور مطلق است و اين امر با عمل صحابه در تضاد است؛ چراكه استغاثه به حضرت مىكردند و بهواسطه او طلب باران مىنمودند، از او درخواست دعا مىكردند و حضرت با شادى و سرور به آنها پاسخ مىگفت. بنابراين بايد آنرا بهگونه مناسب با عموم روايات، تأويل نمود تا بتواند در كنار روايات ديگر قرار گيرد.
بنابراين مىگوييم: مراد از اين سخن اثبات حقيقت توحيد در مسائل اعتقادى است و اينكه فريادرس حقيقى فقط خداست و بنده، واسطهاى بيش نيست يا با اين سخن حضرت خواسته است به آنها آموزش دهد كه نبايد از بنده درخواستى را كه قادر بر آن نيست، طلب كرد؛ امورى مانند رستگارى در بهشت، نجات از آتش، هدايت به معنى عصمت از گمراهى و ضمانت ختم به خير گشتن، در زندگى.
الفاظ بهكار گرفته شده در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله
گاه الفاظى در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله به كار رفته است كه بهواسطه آن امر بر برخى مشتبه گرديده و گوينده آن را تكفير كردهاند؛ مانند اين سخن كه ما پناهى جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداريم و مانند: اميدى جز او نيست، من به او پناهنده شدهام؛ در مصائب به او پناه برده مىشود؛ اگر تو جواب ندهى از چه كسى درخواست كنم.
كه مقصود اين است كه پناهى درميان خلق و اميدى درميان انسانها جز او نيست و يا از ميان خلايق در گرفتارىها به او پناه برده مىشود، بهخاطر كرامت او نزد مولايش تا او رو بهسوى خدا نمايد و از او طلب كند و اگر او از چنين كارى دست كشد از كدام بندهاى مىتوان طلب نمود؟ با وجود اينكه ما در دعا و توسل چنين الفاظى را بهكار نمىبريم و از مردم نمىخواهيم چنين كنند و به آن نيز ترغيب نمىكنيم تا به اوهام دچار نشويم و از الفاظ مورد اختلاف فاصله بگيريم و به الفاظى تمسك جوييم كه اختلافى در آن نيست، ولى بايد توجه كنيم كه نسبت كفر دادن به گويندگان اين الفاظ عجولانه و رفتارى غيرحكيمانه است؛ زيرا بايد درنظر بگيريم كه گويندگان اين الفاظ، افراد موحّدى هستند كه شهادت به «لا إله إلّااللَّه» و «محمد رسول اللَّه» مىدهند، نماز مىخوانند و همه اصول دينى را قبول دارند، خدا را پروردگار خويش مىدانند و محمد صلى الله عليه و آله راپيامبر واسلامرا دين خويش مىشمارند وبا اين اعتقادات حرمت مسلمين و ذمه اهل دين به آنها تعلق مىگيرد.
از «انس» ذكر شده كه از رسول خدا نقل كرده است:
«من صلّى صلاتنا و اسلم و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا فذلك المسلم الذي له ذمة اللَّه و رسوله فلا تخفروا اللَّه في ذمّته»؛[45] اين روايت را بخارى آورده است از همين روست كه بر ما واجب است اگر در كلام مؤمنان شاهد اسناد چيزى به غير خدا بوديم آن را بر مجاز عقلى حمل كنيم و حق نداريم آنها را تكفير كنيم چراكه مجاز عقلى در كتاب و سنت استعمال مىشود و بيان اين عبارات از موحد كافى است كه ما اين اسناد را مجازى بدانيم؛ زيرا اعتقاد صحيح موحّد اين است كه خداوند خالق بندگان و عمل آنهاست و هيچ احدى جز او- چه زنده و چه مرده- تأثيرگذار نمىباشد و اين معنى توحيد است و در غير اين صورت فرد دچار شرك مىشود و در ميان مسلمين هيچكس نيست كه معتقد به مشاركت افراد با خدا در انجام يا ترك كارى يا روزىبخشى يا زنده كردن و ميراندن و از اين قبيل الفاظ توهينآميز باشد؛ بنابراين مقصود افرادى كه چنين مىگويند شفيع قرار دادن اين وسائل نزد خداوند است و هدف فقط خداوند است و هيچ مسلمانى اعتقاد ندارد كه اگر از فردى درخواست مىكند آن فرد بدون توجه دور يا نزديك به خدا قادر به انجام يا ترك كارى باشد يا با توجهى كه نوعى شرك در آن باشد چنين كارى را انجام مىدهد و به خدا پناه مىبريم كه مسلمانى را بهخاطر خطا يا جهل يا فراموشى يا اجتهاد متهم به شرك يا كفر كنيم.
و بايد گفت: اگر بسيارى از اين افراد در اينكه بهصورت مستقيم از حضرت رسول، طلب شفاعت، بخشش، بهشت، سعادت و شفا مىكنند، خطاى در تعبير دارند اما در توحيدشان دچار خطا نشدهاند؛ زيرا مقصود شفاعت اين وسائل، نزد خداوند است گويا كه مىگويد: اى رسول خدا، از خدا بخواه كه مرا ببخشد.
و مسلّم است كه حضرت نه بهصورت مستقل و نه با استفاده از توانخويش، بلكه با اجازه، امر و قدرت الهى آن را انجام مىدهد. ايشان بنده مأمورى است مقام و منزلت خاصى نزد خداوند دارد و بهواسطه كرامت اوست كه همه مردمى كه به او ايمان دارند و رسالتش را تصديق مىكنند و فضل و كرامتش را باور دارند، به خدا متوسل مىشوند.
از همين روست كه مىبينى حضرت صلى الله عليه و آله در برخى اوقات، وقتى از طريق وحى يا حالت افراد متوجه شود كه سائل يا شنونده نقصى در اعتقادش دارد، هشدار مىدهد.
در يكجا آگاهى مىدهد كه سيد فرزندان آدم است و در جاى ديگر مىفرمايد كه سيد و آقا فقط خداست، در يك موقعيت به او استغاثه مىجويند و خود به آنها مىآموزد كه به او متوسل شوند و در موقعيتى ديگر مىگويد استغاثه فقط به درگاه خداست نه به من!
نتيجه اينكه، استغاثهكنندهاى كه اعتقاد به قدرت خلق و ايجاد براى غير خدا ندارد، كافر نيست و فرق قائل شدن بين مرده وزنده اوليا، بىمعنى است بنابراين اگر اعتقاد به قدرت ايجاد توسط غير خدا را داشته باشد كفر ورزيده و اين برخلاف نظر معتزله است كه مىگويند انسان افعال را خلق مىكند و اگر اعتقاد داشته باشد كه اين ولى سبب است يا از خداوند اين قدرت را كسب كرده است حكم به كفر او نمىشود.
باتوجه به اين سببيت، براى مرده نيز ممكن است و مىتواند با دعا آن را كسب كند و ارواح براى نزديكان خود دعا مىكنند.
وپيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايند: «إن أعمالكم تعرض على أقاربكم وعشائركم من الأموات فإن كان خيراً استبشروا و إن كانغيرذلك قالوا: اللهم لاتمتهم حتى تهديهم كما هديتنا».[46]
باب دوّم: مباحث نبوى
در اين باب به خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله، حقيقت نبوت، حقيقت انسانى پيامبر و مفهوم تبرك به پيامبر پرداخته شده است.
خصائص محمدى و موضع علما
علما به خصوصيات پيامبر، توجه بسيار نمودهاند و در اين زمينه تأليفات، شروح و جمعآورىهايى انجام گرفته و گاه بهطور خاص به اين مبحث پرداختهاند كه مشهورترين و كاملترين آنها «الخصائص الكبرى» تأليف «جلالالدين سيوطى» است. اين خصوصيات بسيار زياد است كه برخى داراى سند صحيح و برخى بدون سند صحيح و برخى ديگر نيز مورد اختلاف علما است؛ زيرا بعضى سند آن را صحيح و بعضى غيرصحيح مىدانند و سند برخى روايات ديگر مورد اختلاف است.
بحث در مورد اين روايات از قديمالأيام در ميان علما جريان داشته است، برخى آن روايات را درست، برخى اشتباه، بعضى صحيح و بعضى ديگر باطل دانستهاند؛ اما بحث در حد كفر و ايمان نبوده است؛ چراكه علما در بسيارى از احاديث با هم اختلاف دارند و با يكديگر در مورد صحيح، ضعيف يا مردود بودن آن بحث مىكنند و اين اختلاف بهدليل تفاوت ديدگاه آنان در مورد ارزيابى سند يا نقد رجال آن است.
اگر به كتابهاى گذشتگان مراجعه كنيم مىبينيم كه بسيارى از علماى امت و پيشوايان فقه، برخى خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله را در كتابهايشان مىآورند و گاه به مسائل عجيب و غريبى اشاره مىكنند كه اگر پژوهشگر بخواهد براى قبول آنها بر صحت سندش تكيه كند، جز مقدار بسيار كمى- از بسيارى از آنچه ذكر كردهاند- برايش نخواهد ماند. و اين شيوه تماماً با تكيه بر اصولى كه علما در اين باب وضع كردهاند، به كار گرفته مىشود.
«ابن القيم» خصوصيت عجيب و غريبى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مىكند و آن را به پيشوايان سلف نسبت مىدهد بدين بيان:
قاضى گفته است: مروزى كتابى در فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله تأليف كرده و در آن از بر عرش نشاندن پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفته است.
و از خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله است كه همه خلقت، از آدم به بعد، بر او عرضه گرديدند؛ همانگونه كه اسامى همه اشيا بر آدم آموخته شد به دليل روايت ديلمى كه مىگويد:
«مثلت لي الدنيا بالماء والطين، فعلمت الأشياء كلّها»؛[47] و همه امت بر او عرضه شدند و او آنها را ديد چنانكه در حديث طبرانى است: «عرضت علىّ أمتي البارحة لدى هذه الحجرة أولها إلى آخرها صوروا لي بالماء والطين حتى أنّي لأعرض بالإنسان منهم من أحدكم بصاحبه»؛[48] و همه آنچه در امت او واقع مىشود تا روز قيامت بر او عرضه شده همانگونه كه در حديث احمد است: «أدريت ما تلقى أمتي بعد وسفك بعضهم دماء بعض».[49] از جمله سخنان صاحب كتاب اين است كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى زن و مرد مستحب است به دليل روايت دارقطنى از ابن عمر كه از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقلكرده: «من حج وزار قبري بعد وفاتي وكأنّها زارني في حياتي».[50]
بهشتى كه زير پاى مادران است، چگونه نمىتواند تحت فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؟
از ديگر خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله كه مورد بحث ميان اهل علم است اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمين بهشت را تقسيم مىكند. اين خصوصيات را «سيوطى»، «قسطلانى» و «زرقانى در شرحى كه بر المواهب اللدنيه دارد»، نقل كردهاند.
طبيعى است كه اين تقسيم كردن براى افراد شايسته موحّد و به اذن الهى است كه اين اذن يا از طريق وحى، يا الهام يا تفويض اختيار از جانب خداوند صورت مىپذيرد و به اين مطلب در سخن حضرت اشاره شده: «انّما أنا قاسم واللَّه معطي».[51] و اگر اين تعبير كه بهشت زير پاى مادران است، صحيح باشد چگونه صحيح نيست كه بهشت تحت فرمان حضرت يا زير پاى ايشان باشد؟ و معنى هردو كلام يكى است و هر طلبهاى با پايينترين درجات علمى آن را درمىيابد.
درواقع تعبير مذكور مجازى است به اين مفهوم كه براى رسيدن به بهشت بايد به پدر و مادر و خصوصاً مادر نيكى نمود و همين تعبير در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله به معنى محبت، اطاعت و موالات اوست.
اسناد دخول به بهشت، در دست پيامبر صلى الله عليه و آله
از ابن عباس روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
«يوضع للأنبياء منابر من نور يجلسون عليها ويبقى منبري لا أجلس عليه أو قال: لا أقعد عليه قائماً بين يدي ربّي مخافة أن يبعث بي إلى الجنة وتبقى أمتي بعدي فأقول: يا ربّ أمتي، أمتي.
فيقول اللَّه عزّ وجلّ: يا محمّد! ما تريد أن أصنع بأمتك؟ فأقول يا ربّ عجّل حسابهم فيدعى بهم فيحاسبون، فمنهم من يدخل الجنة برحمة اللَّه، ومنهم من يدخل الجنة بشفاعتي، فما أزال أشفع حتى أعطى صكاكاً برجال قد بعث بهم إلى النار وآتى ان ملكاً خازن النار فيقول: يا محمّد! ما تركت للنار لغضب ربّك في أمتك من نقمة».[52]
عطاى بهشت توسط پيامبر صلى الله عليه و آله
در روايتى از جابر آمده است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتيم: بر چه چيز با تو بيعت كنيم؟ حضرت فرمود:
«على السمع والطاعة في النشاط والكسل وعلى النفقة في العسر واليسر وعلى الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ولكم الجنة».[53] ابن حجر نقل مىكند كه «احمد» گونه ديگرى را نيز از جابر نقل كرده است كه عباس دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود، وقتى بيعت پايان يافت حضرت فرمود: گرفتى و عطا كرده شدى.[54] اين روايت را احمد آورده است[55] و معنايش چنين است كه بيعت كردى و بهشت به تو عطا شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله بهشت را مىفروشد و عثمان آن را مىخرد
از ابوهريره نقل شده است: عثمان دوبار بهشت را از پيامبر صلى الله عليه و آله خريد؛ يك بار وقتى حق خود را در حفر چاه معونه فروخت و بار ديگر وقتى لشكر العسرة را تجهيز و مهيا نمود.[56] و هر عاقلى مىداند كه بهشت در ملكيت خداى سبحان است و هيچكس حقّ ملكيت و تصرف در آن را با هر مقام و منزلتى كه باشد ندارد، نه پيامبران و نه رسول و نه فرشتگان؛ ولى خداوند سبحان بر پيامبران منّت مىنهد و عطايى به آنها مىكند كه آنها را متمايز از ساير مخلوقات مىسازد و اين عطا، بهخاطر كرامت و جايگاه بلند آنها، نزد خداوند است.
مرا بىجا ستايش نكنيد
بعضى از مردم از اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:
«لا تطروني كما أطرت النصارى عيسى بن مريم»؛[57] چنين برداشت كردهاند كه پيامبر از مدح خويش نهى نمودهاند و اين مطلب را إطراء و غلو كه مذموم و منتهى به شرك مىشود، گرفتهاند. و چنين پنداشتهاند كه هركس حضرت را مدح كند و او را از حدّ ساير انسانها بالاتر بداند و با برتر دانستن او از سايرين، حضرت را بستايد، بدعتگذار است و مخالف سنت سيد مرسلين عمل نموده است.
اين برداشت، نادرست و دلالت بر كوتهفكرى صاحبش دارد، چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله نهى از ستايشگرى، همچون ستايش نصارا نمود كه به فرزند مريم نسبت دارند كه پسر خداست.
بنابراين هركس ثناگويى و توصيفى كه نصارا نسبت به پيامبرشان داشتند در مورد حضرت محمد صلى الله عليه و آله انجام دهد، مانند آنها مىباشد.
اما اگر كسى حضرت را بهگونهاى مدح و وصف كند كه از حدود بشريت خارج نشود و اعتقاد به بندگى و رسالت حضرت داشته باشد و مدح او به دور از اعتقاد نصرانيت باشد، بدون شك چنين فردى از موحّدترين مردم است.
خودخداوند نيزبهمدحپيامبر صلى الله عليه و آله پرداختهوفرموده است:
«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛[58]
و مردم را امر كرده كه در سخن گفتن و جواب دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله ادب را رعايت كنند:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛[59]
و از اينكه با او مانند يكديگر معامله كنيم و مثل سايرين او را ندا كنيم ما را نهى كرده است:
«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ».[60]
خود پيامبر نيز خويشتن را چنين مدح مىكرد:
«أنا خير أصحاب اليمين، أنا خيرالسابقين، أنا أتقى ولد آدم وأكرمهم على اللَّه ولا فخر».[61] ما در اينجا تنها به صفاتى كه پيامبر را از ساير انسانها ممتاز مىكند اشاره مىكنيم.
پيامبران هم بشرند ولى …
مردم چنين مىپندارند كه پيامبران صلى الله عليه و آله با ساير انسانها در همه احوال و اعراض مساوى هستند در حالى كه اين فكر بهشدت اشتباه و جاهلانه است و ادله صحيح كتاب و سنت آن را رد مىكند.
پيامبران گرچه با ديگر انسانها درحقيقت بشر بودن مشترك هستند و به اين امر قرآن اشاره مىفرمايد:
«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ».[62]
ولى در بسيارى از صفات و اعراض با مردم متفاوتند و اگر جز اين بود مزيت بشر بودن آنها عين معجزه است چراكه در حالى كه بشر هستند و از جنس آدميانند، ولى بهگونهاى متفاوت از آنها هستند كه هيچكس به گرد آنها نمىرسد. و از اين منظر است كه اگر به آنها تنها بهعنوان يك بشر عادى نگريسته شود، نگرش جاهلانه و مشركانه است.
از جمله اين نگرشها، نگاه قوم نوح در حق اوست كه خداوند از آنها حكايت مىكند:
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً».[63]
و برخاسته از همين نگرشهاست سخن قوم موسى و عيسى در مورد آنها:
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ».
يا سخن اصحاب ثمود آنگاه كه خداوند حكايت مىكند:
«ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ».[64]
يا سخن اصحاب الأيكه به پيامبرشان شعيب:
«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ».[65]
همانطور كه سخن مشركان در مورد حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه با نگاه بشريت صرف به حضرت نگريسته و گفتند:
«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ».[66]
– برخى خصائص انحصارى پيامبر:
پيامبر آنچه را ما نمىبينيم، مىبيند و آنچه را نمىشنويم مىشنود
از ابوذر نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
«إنى أرى ما لا ترون وأسمع ما لا تسمعون، أطّت السماء وحقّ لها أن تئطّ والذي نفسي بيده ما فيها موضع أربع أصابع إلّاوفيه ملك واضع جبهته ساجد للَّهواللَّه لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلًا ولبكيتم كثيراً وما تلذذتم بالنساء على الفرشات ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى اللَّه».[67]
سايه حضرت صلى الله عليه و آله
حكيم ترمذى از ذكوان نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نه در نور ماه و نه در نور خورشيد سايهاى نداشت و ابن سبع مىگويد: از خصائص حضرت صلى الله عليه و آله اين بود كه سايهاش بر زمين نمىافتاد؛ زيرا او نور بود و در زير نور خورشيد و ماه سايهاى از او ديده نمىشد. برخى گفتهاند شاهد اين امر كلام حضرت است در مسألت از خدا: واجعلني نوراً.
خواب حضرت
شيخان از عايشه نقل كردهاند كه به حضرت عرض كرد:
اى رسول خدا آيا قبل از نماز وتر مىخوابى؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «انّ عينيّ تنامان ولا ينام قلبي».[68] چنانكه از انس بن مالك نقل كردهاند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي». و حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «الأنبياء تنام أعينهم ولا تنام قلوبهم».[69]
دورى پيامبر صلى الله عليه و آله از احتلام
طبرانى از طريق عكرمه، از انس و ابن عباس و همچنين دينورى در المجالسه، از طريق مجاهد و از قول ابن عباس آورده است كه هيچ پيامبرى محتلم نگرديده چراكه احتلام از شيطان است.
[1]– بقره: 186؛ اگر بندگانم از من سؤال كنند بدانند كه قطعاً من نزديكهستم.
[2]– اسراء: 110؛ بگو چه اللَّه را بخوانيد و چه رحمان را، هركدام را بخوانيد، او داراى اسامى نيكوست.
[3] – غافر: 19؛ او خيانت چشمها و اسرار سينهها را مىداند.
[4]– نور: 16
[5]– اى مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و از وسايل براى نزديكى به او بهرهگيريد.
[6]– بحار الانوار، ج 18، ص 13؛ به محلّ وضو برو، وضو بساز و دو ركعتنماز بجاى آر و بگو: خدايا! من از تو بهواسطه پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله درخواست مىكنم و به تو روى مىآورم. اى محمد! من بهواسطه تو به پروردگارت روىمىكنم تاگرفتارى را ازچشم من برطرف سازد. خدايا! او را در مورد من شفيع گردان و خودم را نيز شفيع خويش ساز.
[7]– زمر: 3؛ ما آن بتها را نمىپرستيم مگر براى اينكه به نيكى ما را به خداوند مقرب سازند.
[8]– جن: 18؛ همراه خدا هيچ فرد ديگرى را نخوانيد.
[9]– رعد: 14؛ دعوت حق اختصاص به خدا دارد و كسانى كه جز او را مىخوانند هيچ حاجتى از آنها اجابت نشود.
[10]– آل عمران: 128؛ چيزى از امور به دست تو نيست.
[11]– اعراف: 188: بگو: من مالك هيچ نفع و ضررى براى خويش نيستم.
[12]– فلانى و فلانى بدانيد كه من نمىتوانم براى شما از جانب خداوندضمانتى داشته باشم.
[13]– الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 179؛ هركس به قصد نماز از خانهاش خارج شود و بگويد خدايا از تو مسألت مىكنم به حق درخواستكنندگان از تو و به حق گامهايى كه بسوى تو بر مىدارم چرا كه به قصد ريا و گردنكشى و شرارت و تظاهر خارج نشدهام؛ بلكه به نيت كسب رضاى تو و پرهيز از خشم و غضب تو بيرون آمدم؛ پس از تو مىخواهم كه مرا از آتش پناه دهى و گناهانم را ببخشى چرا كه جز تو بخشاينده گناه وجود ندارد( اگر كسى چنين كند) خداوند به او روى مىكند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مىكنند.
[14]– سنن دارمى، ج 1، ص 43
[15]– البداية والنهاية، ج 6، ص 324
[16]– اى بندگان خدا مرا يارى كنيد.
[17]– خداوند علاوه بر ملائكه كاتب، كه همهچيز حتى افتادن برگى ازدرخت را مىنگارند، فرشتگان ديگرى در زمين دارد؛ پس هرگاه در بيابان دچار مشكلى شديد صدا بزنيد: اى بندگان خدا مرا كمك كنيد.
[18]– مجمع الزوائد، ج 10، ص 132؛ اگر مركب شما در بيابان فرار كرد صدا بزنيد: اى بندگان خدا او را نگه داريد، اى بندگان خدا او را نگه داريد. و خدا در زمين بندگان حاضرى دارد كه او را نگه مىدارند.
[19]– . از آن جهت آن سال را رماده گفتهاند كه بهسبب عدم بارش بارانشنها به آسمان برمىخواست.
[20]– در آن شبى كه عمر بهواسطه عموى پيرم طلب باران كرد، خداوند بهواسطه او حجاز و اهلش را سيراب گرداند.
[21]– نساء: 64؛ اگر آنها كه بر خويش ستم كردند، نزد تو آمده و به درگاهخدا استغفار كرده و رسول نيز برايشان استغفار نمايد؛ البته خداوند را توبهپذير و مهربان مىيابند.
[22] – مقريزى، من احاديث الشيعه والسنة وسيرتهم …، ج 14، ص 615؛ اىبهترين كسىكه پيكرش در اينزمين جاىگرفتو از عطر آن پستى و بلندى اين ديار معطّر شد؛ جانم به فداى قبرى كه تو در آن سكنى گزيدهاى، قبرى كه عفاف وجود و كرم را در خود جاى داده است.
[23]– تفسير قرطبى، ج 5، ص 265.
[24]– زمر: 44؛ بگو: شفاعت جملگى از آن خداست.
[25] – تغابن: 1؛ سلطنت و ستايش از آن اوست.
[26]– آل عمران: 26؛ خدايا تو به هركس بخواهى سلطنت بخشى و از هركس بخواهى بازستانى.
[27]– حيات من براى شما خير است، چرا كه با من سخن مىگوييد و با شما سخن گفته مىشود و وفات من نيز براى شما خير است؛ زيرا اعمال شما بر من عرضه مىشود، اگر در آن خيرى ببينم خداى را حمد مىكنم و اگر بدى و شر ببينم براى شما از درگاه خدا استغفار مىكنم.
[28]– يونس: 106 و 107؛ غير از خدا چيزى را كه براى تو نفع و ضررىندارد نخوان كه در اينصورت از ظالمان خواهى بود و اگر خداوند ضررى را متوجه تو كند كسى جز او دفع آن را نتواند.
[29]– عنكبوت: 17؛ نزد خداوند روزى بجوييد و او را عبادت كنيد.
[30]– احقاف: 5؛ چه كسى گمراهتر از فردى است كه خدايانى جز اللَّه رامىخواند، كسانى كه تا روز قيامت نيز او را اجابت نمىكنند.
[31]– نمل: 62؛ چه كسى دعاى مضطر را اجابت و بدى را از او برطرفمىكند.
[32] – اين نكته بحث مفصلى تحت عنوان« مجاز عقلى و كاربرد آن» دارد.
[33] – غافر: 60؛ پروردگارتان گفته است بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.
[34] -در چنين حالتى مردم به آدم استغاثه مىجويند.
[35]– اى تكيهگاه مورد اطمينان و اى دژ پناهآورندگان و پناه متوسلان و همراه مجاوران و اى آنكه خداوند او را براى خلقش برگزيد و به او اخلاق پاك و پاكيزه عطا كرد؛ تويى پيامبر و بهترين از سلاله آدم، اى كه مانند دريايى لبريز از جود و بخششى، ميكاييل و جبرييل هردو براى نصرت تو از جانب خداوند عزيز قادر با تو همراه گشتهاند( ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، ج 1، ص 276).
[36] – اى حمزه! اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و رسول، اى عامل نيكوكارى و اى برطرفكننده سختىها، اى دفاعكننده از رسول خدا( المواهب اللدنيه، ج 1، ص 212
[37]– حياة الانبياء عليهم السلام و … مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 104؛ اى عمروابن هشام! اى عتبة بن ربيعه! اى فلان بن فلان! ما وعده پروردگارمان را حق يافتيم! آيا شما نيز وعده او را حق يافتيد؟.
[38]– بقره: 154: به كسانى كه در راه خدا كشته مىشوند مرده نگوييد، چراكه آنها زندهاند ولى شما نمىفهميد.
[39]– آلعمران: 169؛ البته گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدندمردهاند بلكه زندهاند و نزد خداوند روزى مىخورند.
[40]– نمل: 38؛ اى جماعت! كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش ازآنكه تسليم من شود، مىآورد.
[41]– يس: 36؛ منزه است خدايى كه همه زوجها را از آنچه زمينمىروياند، خلق كرد.
[42]– متقى هندى، كنز العمال، ج 3، ص 204؛ برخى از گياهانى كه نهرهاى كوچك مىروياند يا چارپايان را به دليل پرخورى مىكشد يا به حال مرگ مىكشاند.
[43]– به من نبايد استغاثه شود؛ بلكه استغاثه فقط به خداوند است.
[44]– در مجمعالزوائد، ج 10، ص 159 آمده است كه رجال اين روايت، رجال صحيحى هستند و درميان آنها عبداللَّه بن لهيعة مىباشد.
[45]– هر کس اسلام آورد و رو به قبله ما بايستد و همانند ما نمازگزارد وذبح ما را بخورد مسلمان است و در حمايت خدا و رسول قرار دارد؛ پس ذمه الهى را در موردش نقض نكنيد.
[46]– مسند احمد، ج 3، ص 165؛ اعمال شما بر بستگان مردهتان عرضه مىشود اگر خير باشد از آن شاد مىشوند و اگر جز اين باشد مىگويند: خدايا! قبل از آنكه جانشان را بگيرى آنها را به همان راه كه ما را هدايت كردى، رهنمون ساز.
[47]– البهوتى، كشف القناع، ج 5، ص 36؛ هنگامى كه دنيا بين آب و گلبود بر من عرضه شد و همهچيز را دانستم.
[48]– همان؛ روز گذشته كنار اين حجر همه امت از اول تا آخر بر منعرض گرديد و از آغاز خلقت و حالت آب و گل بودن آن بر من تصوير شد بهگونهاى كه من افراد را بيش از دوستانشان مىشناسم.
[49]– وضعيتى كه امتم پس از من با آن مواجه مىشوند و اينكه چگونه خون يكديگر را مىريزند به من نشان داده شد.
[50]– كسى كه حج كند و پس از وفاتم به زيارت قبر من بيايد، مانند آن است كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده باشد.
[51]– من فقط تقسيمكننده هستم و خداوند است كه مىبخشد.
[52]– روز قيامت منابرى از نور براى انبيا قرار داده مىشود كه بر آن مىنشينند؛ ولى من بر منبر خويش نمىنشينم از ترس اينكه مرا به بهشت ببرند و امتم بيرون بمانند، نزد پروردگار مىايستم و مىگويم: اى پروردگار من! امتم، امتم، خداوند مىفرمايد: مىخواهى با امتت چه كنم؟ و من مىگويم حسابرسى آنها را جلو بينداز؛ پس امت را مىخوانند و حسابرسى مىكنند، برخى با رحمت حق وارد بهشت مىشوند و برخى با شفاعت من و پيوسته شفاعت مىكنم تا اينكه اسناد آزادى افرادى كه بهسوى آتش برده مىشوند را دريافت مىكنم و در اينجا نگهبان جهنم مىگويد: اى محمد! هيچ نقمتى را براى خشم پروردگارت باقى ننهادى.
[53]– با من بر اطاعت و فرمانبرى در غم و شادى و بر انفاق در تنگدستى و بر امر به معروف و نهى از منكر پيمان بنديد تا بهشت را براى شما ضمانت كنم.
[54]– فتحالبارى، ج 7، ص 223
[55]– مجمعالزوائد، ج 6، ص 48
[56]– اين روايت را حاكم در مستدرك آورده و آن را صحيح دانسته است؛ ج 3، ص 107
[57]– مرا آنگونه كه نصارا« عيسى بن مريم» را مدح كردند، مدح نكنيد.
[58]– تو اخلاقى بس بزرگ دارى.
[59] – حجرات: 2؛ اى مؤمنان صداى خود را از رسول خدا بلندتر نسازيد.
[60]– نور: 63؛ بدانسان كه يكديگر را مىخوانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله را مورد خطاب قرار ندهيد.
[61]– من بهترين اصحاب يمين هستم، من بهترين سابقين و باتقواترين آنها و گرامىترين آنها نزد خداوند هستم اين هيچ فخرى ندارد.( اين روايت را ترمذى آورده است.)
[62]– كهف: 110؛ بگو من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مىشود.
[63]– هود: 27؛ سران كافر قومش گفتند: ما تو را بيش از يك انسان مشابه خودمان نمىدانيم.
[64]– شعرا: 154؛ تو جز بشرى همانند ما نيستى، پس اگر راست مىگويى، نشانهاى بياور.
[65]– شعرا: 186؛ گفتند: تو مورد سحر و جادو واقع شدهاى! تو بشرى همانند مايى و ما تو را دروغگو مىپنداريم؟!
[66]– فرقان: 7؛ گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازار راه مىرود.
[67]– من آنچه را شما نمىبيند مىبينم و آنچه را نمىشنويد مىشنوم، آسمان مىخروشد و حق دارد و چنين كند. قسم به آنكه جان من به دست اوست كه به فاصله هر چهار انگشتى، فرشتهاى در آسمان پيشانى به سجده مىسايد. بهخدا قسم اگر آنچه را من مىدانم شما مىدانستيد كم مىخنديديد و بسيار مىگريستيد و از همبسترى با زنان لذت نمىبرديد و بر بلندىها رفته و به خدا پناه مىجستيد.
[68]– چشمانم مىخوابد ولى قلبم نمىخوابد.
[69]– چشمان انبيا به خواب مىرود اما قلبشان بيدار است.