بهتر است پرسيده شود كه آيا حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ بايد از ابتدا با معاويه حلم و بردباري پيشه مي ساخت، و صبر و شكيبائي را شعار خويش مي نمود و به بيان شما پرسش گر محترم چرا ابتدا درصدد جنگ با اين شخصيت مرموز پر فريب بر آمد؟
هرچند در پاسخ اين سؤال دانشمندان محقق و آگاه از اسرار و حوادث تاريخ صدر اسلام كتابها نوشته1 و اسرار و مصالح صلح امام حسن ـعليه السّلامـ را شرح دادهاند، مع ذلك ما هم براي اينكه اين سؤال در اين جا بيجواب نماند بعضي از علل و حكمتهاي جهاد و بعد صلح امام و تفاوت زمان حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ را با عصر برادر، برحسب اجتهادات علمي و تاريخي خود مينگاريم و براي توضيحات بيشتر خواننده را به مطالعه آن كتابها حواله ميدهيم:
1 ـ طول مدت جنگهاي داخلي كه تا آن زمان بي سابقه بود، و كشتههاي بسيار كه طرفين داده بودند، آمادگي مردم را براي ادامه جنگ اگر بكلي از بين نبرده بود، كم كرده بود و جز عده قليلي مانند قيس بن سعد كه با ايمان كامل و هوش سرشار و تربيت خاص، آينده اسلام را در حكومت بني اميه ميديدند و دورنماي آن وضع موحش را تماشا ميكردند، بيشتر افراد به جنگ علاقه نداشتند و طرفدار صلح و سازش بودند و از جنگ خسته شده بودند.
امير المؤمنين ـعليه السّلامـ در اواخر دوران زندگي هرچه آنها را ترغيب به جهاد مينمود آنگونه كه بايد اظهار اطاعت و فرمان پذيري كنند نكردند، و در امتثال اوامر آن حضرت سنگيني و سستي نشان ميدادند بطوريكه آن حضرت از دست آنها آزرده خاطر و گله مند شده بود.
پس از شهادت امير المؤمنين ـعليه السّلامـ بي رغبتي آنها به جهاد بيشتر شد، خانوادههائي كه در اين جنگها كشته داده و عزادار بودند بيشتر با ادامه جهاد روي خوش نشان نميدادند.
عده كشته شدگان جنگ صفين بنا به نقل مسعودي2 از طرفين صدوده هزار و شماره كشتگان جنگ نهروان چهار هزار نفر بود3 و بنا به نقل يعقوبي4 عده مقتولين جنگ جمل كه قبل از صفين و نهروان روي داد سي و چند هزار نفر بود.
اين كثرت مقتولين در اين جنگهاي داخلي قيافه جهاد را مهيب و وحشت زا ساخته و مردمان كوتاه فكر و راحت طلب را كه هميشه اكثريت دارند از آن گريزان كرده بود، لذا وقتي حضرت امام حسن ـعليه السّلامـ تصميم به جهاد گرفت و مردم را به جهاد ترغيب كرد، بيشتر نپذيرفتند با اينكه شخصاً از كوفه بيرون رفت، و مغيرة بن نوفل را در كوفه جانشين خود قرار داد، و نخيله را لشكرگاه كرد و ده روز در آنجا ماند، بيش از چهار هزار نفر براي جهاد در ركاب آن حضرت بيرون نيامدند، امام ناچار به كوفه بازگشت، و مردم را به جهاد تحريص كرد5.
2 ـ وقتي تهاون و سستي آنها در امر جهاد معلوم، و دانسته شد كه اكثر او را تنها و غريب گذاردهاند، براي اتمام حجت و قطع عذر خطبهاي خواند و در موضوع جهاد و صلح بطور آشكار از آنها نظر خواست آنان از اطراف فرياد برداشتند ما حاضر به جهاد نيستيم ما را هلاك نكن.
ابن اثير روايت كرده كه حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ بعد از حمد خداوند عزّوجلّ فرمود:
به خدا سوگند ما را از جهاد با اهل شام باز نداشته شكي و نه ندامتي، همانا با اهل شام جنگ ميكرديم در حال سلامتي از اختلاف و دشمني و در حال صبر و شكيبائي، پس سلامتي به دشمني و صبر به ناشكيبي تبديل شد، در هنگام رفتن به صفين دين شما جلو دنياي شما بود، و امروز صبح كردهايد در حالي كه دنياي شما جلو دين شما است.
آگاه باشيد كه ما براي شما همچنان هستيم كه بوديم، و شما براي ما آنچنان كه بوديد نيستيد.
در پايان خطبه فرمود: معاويه ما را به امري خوانده است كه در آن عزت و انصاف و عدالت نيست، اگر آماده فداكاري و مرگ هستيد پيشنهاد او را رد ميكنيم و او را با شمشير براي محاكمه به سوي خدا ميفرستيم، و اگر اين زندگي دنيا را ميخواهيد (و حاضر به جهاد نيستيد) رضاي شما را ميگيريم،
«فَناداهُ الْقَوْمُ مِنْ كُلِّ جانِب البَقِيَّةَ الْبَقِيَّةَ»
مردم از هر سو فرياد زدند ما را باقي بدار ما را از ريشه بيرون نياور!.
«فَلَمّا اَفْرَدُوهُ اَمْضي الصُلْحَ»
پس چون او را تنها گذاردند صلح كرد6.
3 ـ گروهي هم بودندكه ادامه جنگ را موجب ضعف كلي مسلمين ميدانستند و بيم آن داشتند كه اگر جنگ دنبال شود ذخائر جنگي مسلمانان از عِدّه وعُدّه تمام شود و دشمنان خارجي به آنها هجوم آورند و در ممالكي كه تازه ضميمه قلمرو حكومت اسلام شده انقلاب و كودتا عليه حكومت مركزي آغاز گردد، و اين احتمال هم بجا بود زيرا بي شبهه جنگ داخلي سبب ضعف ميشود و بعد از جنگ هركدام از دو حريف كه غالب شود، توانائي دفاع از مملكت را ندارد، و معلوم است معاويه كه آنهمه مظالم را مرتكب شد، و برخليفه بحقّ خروج كرد و اصحاب پيغمبر را براي خاطر آنكه خلافت را غصب كند به قتل رسانيد، چنان كسي نبود كه براي بقاي اسلام و مصالح عاليه مسلمين دست از تجاوز و حكومت بردارد.
او سالها نقشهكشيها كرده و خيانتها و جنايتها مرتكب شده كه بر مردم سلطنت يابد، چگونه حاضر خواهد شد كنار رود و تسليم حق شود اگر در او ذرهاي غيرت دين و علاقه به عزّت اسلام بود از روز نخست با علي ـعليه السّلامـ مخالفت نميكرد و اين فتنهها را بر پا نمينمود.
در اين شرايط كسي كه مصالح مسلمين را حفظ ميكند و از مقام زمامداري و خلافت كه حق او است بظاهر صرف نظر ميكند، حضرت امام حسن ـعليه السّلامـ است كه ناچار براي حفظ دين به صلح تن در داد، و آنهمه شدائد و زخم زبانها را در راه خدا خريدار شد و مانند پدرش علي ـعليه السّلامـ در عصر ابي بكر و عمر و عثمان، شمشير در غلاف كرد.
4 ـ مسلمانها بيشتر نيرنگهاي معاويه و مظالم بنياميه و خسارتهائي را كه حكومت آنها به بار ميآورد پيش بيني نميكردند و هرچند ميدانستند بنياميه در فكر و عقايد و رهبري مردم، و علاقه به اسلام و عدالت گستري، مانند بني هاشم نيستند; اما گمان نميكردند وضع حكومت با حكومت در عصر ابي بكر و عمر چندان تفاوت يابد، و بر فرض تفاوتي پيدا كند، و معاويه در حفظ ظاهر مثل آنها نباشد، تفاوت آن قدرها نميشود كه براي آن اين همه كشتار لازم باشد، و جنگ بزرگ داخلي كه عالم اسلام را تجزيه كرده تعقيب شود.
ديگر اين مردم فكر نميكردند كه بني اميه در صدد فرصت هستند كه اساس اسلام را منهدم و دوران جاهليت را تجديد و تمام حقوق افراد را پامال و همه را استثمار نمايند.
فكر نميكردند كه اين عصر با عصر ابيبكر و عمر تفاوت بسيار دارد، و اصلا مزاج جامعه عوض شده و خروج خلافت از مسير حقيقي به تدريج كار خود را كرده و اگر در آغاز كار ظواهر شرع رعايت ميشد براي آن بود كه مردم به عهد پيغمبر و روش حكومت الهي آن حضرت آشنا و حديث العهد بودند، و بزرگان صحابه ـ كه با آن وضع خو گرفته و به لغو همه رسوم و تشريفات بيهوده مقيّد و به تبعيت از مقررات اسلامي مأنوس بودند ـ هنوز زنده بودند و زمينه تغيير وضع و تشكيل حكومتهاي مستبدانه و اعمال قدرتهاي شخصي و… موجود نبود.
اما در اين عصر، مزاج اجتماع تغيير كرده و مردم به ظلم و تجاوز حكّام، مخصوصاً در زمان عثمان آشنا شده و سودپرستان و جاه طلبان به دستگاه خلافت نزديك و متصدي مقامات گرديده بودند و شرط اعطاي مناصب را، لياقت و صلاحيت و حفظ مصالح و اجراي برنامههاي اسلامي نميدانستند و در قبول مناصب نيز منظور بسياري، انجام تكليف شرعي و خدمت به اسلام نبود.
اين مطالب كم و بيش بر بيشتر مردم پوشيده بود و تصور ميكردند كه وضع خلافت چندان با وضع اول تفاوت پيدا نخواهد كرد اين بود كه ادامه اين جنگ و كشتار را لازم نميدانستند و بلكه خطرناك ميشمردند.
5 ـ اوضاع و احوال نشان ميداد كه جنگ را معاويه ميبرد و سپاه امام به صورت ظاهر مغلوب ميشوند، در اين صورت صدماتي كه بر شيعه و بطور كلي بر افراد جامعه وارد ميشد بيشتر ميگرديد. و بانگ اعتراض مردم به حضرت امام ـعليه السّلامـ كه چرا صلح را با آن شرايط نپذيرفت، بلند ميشد مخصوصاً كه طرفداران جنگ كمتر و طرفداران صلح بيشتر بودند و به عبارت ديگر ميگفتند: اين شما بوديد كه معاويه را جسور و گستاخ كرديد كه بدون اعتنا به كسي و بي قيد و شرط، مقاصد شوم خود را انجام دهد و اگر صلح با آن شرايط انجام شده بود، معاويه برحسب عرف و عادت ناچار بود پاي قولي كه داده و عهدي كه كرده بايستد و شرايط صلح را رعايت كند.
در حاليكه در عصر امام حسين ـعليه السّلامـ ديگر احتمال آنكه بنياميه آنهم ناپاكي مثل يزيد به قول و عهد خود وفا كند، از ميان رفته بود و همه آنها را به عهدشكني و غدر و خيانت و قتل بيگناهان و كشتن رجال بطور محرمانه و آشكار شناخته بودند و قيام عليه آنها را لازم ميدانستند.
پس همانطور كه قيام حسين ـعليه السّلامـ براي اسلام نافع و نجات بخش گرديد; روش امام حسن ـعليه السّلامـ نيز باعث بقاي دين و حفظ مصالح مسلمين شد و اگر آن حضرت يك تنه با ياوران كم در آن شرائط و احوال قيام ميكرد، خونش بي ثمر به هدر ميرفت. و دست بنياميه در محو اسلام بازتر ميشد و اثري بر آن قيام مرتب نميگشت.
6 ـ رهبران ديني و رجال الهي مانند علي، حسن و حسين ـعليهماالسّلامـ در جنگ و صلح و دوستي و دشمني به راه حقيقت ميروند و سياستهاي باطل و فريب مردم و دروغ و خيانت و مكر را نردبان نيل به مقاصد خود قرار نميدهند.
امّا رهبران سياسي و مادي براي رسيدن به مقاصد خود و جلب همكاري ديگران به هر وسيله، و حيله و دروغ و خيانت متوسل ميشوند. پول و رشوه و جاه و مقام در اختيار پول پرستان و جاه طلبان ميگذارند و شرف و شخصيت و دين آنها را ميخرند.
رهبران ديني مردم را از راه دعوت به حقيقت و فضيلت و ايمان، به سوي حق جلب ميكنند، ولي رهبران سياسي در موقع لزوم حقيقت را پايمال و در خزانه و بيت المال را باز ميكنند و براي اغراض خود آراي مردم را خريداري كرده و مناصب و مقامات را به هر كس بيشتر در كار باطل با آنها يار شود ميبخشند. در قاموس آنها صلاحيت و عدالت و رفاه ضعفا و اصلاح و پرهيز از ظلم و شرارت وجود ندارد.
وقتي ما به تاريخ اسلام رجوع كنيم و وضع روحي جامعه را درزمان خلافت حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ و تغلب معاويه مطالعه كنيم، ميبينيم حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ ياوراني كه بتوان با آنها فتنه معاويه را خاموش كرد، نداشت و بيشتر اطرافيان و سپاهيانش مورد اعتماد نبودند. و رهبريهاي مردمان نالايق و تربيتهاي غلط، جامعه را گرفتار انحطاط شديد اخلاقي ساخته بود.
كساني كه مدعي جانشيني پيغمبر شدند، راه پيغمبر را در تربيت نفوس و تكميل مردم و بي اعتنايي به امور مادي، پيش نگرفتند و از همان آغاز كارشان، وارد يك سلسله اعمال زشت و هتك نفوس و اعراض ديگران شدند.
اشخاصي را از دستگاههاي اسلام كنار نمودند و افرادي را كه طرفدار منافع آنها بودند بر سر كار ميآوردند و مقام و رتبه ميدادند. اسلام را از سادگي خارج نمودند، و به تدريج كاري كردند كه مسلمانهائي كه در زمان پيغمبر داراي همت عالي و گذشت از دنيا بودند، و به اميد ثواب و تقرب به خدا و اعلاي كلمه اسلام، جهاد و جان نثاري ميكردند، در اين عصر بيشتر متوجه به دنيا، تجملات، خوش گذراني، راحت طلبي، سودجوئي و جمع مال و ثروت شده بودند.
معاويه هم از اين فرصت حداكثر استفاده را نمود و دانست كه شرايط و وضع زمان براي تشكيل حكومتي كه هدف او است، مهيا است زيرا مالك شدن شرف و دين و ايمان مردم با پول و ايالت و ولايت دادن ممكن است، از اين راه پيش آمد و بر مركب مراد سوار شد، و مانند عمروعاص; و مغيره را مزدور خود ساخت، و از همين راه دست به كار توطئه عليه حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ و ايجاد هرج و مرج و اختلاف داخلي در بين اصحاب آن حضرت شد.
آنها را تطميع كرد و وعده و نويد داد، براي بعضي از آنها رشوه فرستاد. و يكي از معروفترين فرماندهان لشكر امام را با دادن رشوه زيادي از آن حضرت جدا ساخت.
عمرو بن حريث، اشعث بن قيس و حجار بن ابجر و شبث بن ربعي را تطميع كرد و وعده داد اگر امام را بكشند به هر يك، صد هزار درهم و دختري از دخترانش را بدهد و به فرماندهي يكي از لشكرهاي شام منصوب سازد7.
بعضي ديگر از اصحاب امام را به گرفتن رشوه متهم ساخت، نيرنگهاي ديگر براي تخديش اذهان مردم كوتاه فكر و ساده لوح به كار برد. به اين جهت سپاه امام حسن ـعليه السّلامـ كه اكثر از مردمي بودند كه بيست و پنج سال از تربيت صحيح اسلامي بركنار مانده بودند، نتوانستند در برابر آنچه بر آنها عرضه شد مقاومت كنند و بسياري از سرانشان خود را به معاويه فروختند، و معلوم است كه اعتماد بر سپاهي كه حاضر باشد با گرفتن پول از دشمن با او همدست شود جايز نيست، و جلب آنها با پول بيت المال، و تطميع به مقام و منصب و جاه، برخلاف روش آل علي بود; زيرا موجب ترويج ظلم و بازگذاشتن دست ستمكاران و خيانت پيشگان ميشد.
با اين وضع و با اين محيط، اگر امام حسن ـعليه السّلامـ صلح نميكرد علاوه بر آنكه باقيمانده سپاهش به وضع موهني شكست ميخوردند، ممكن بود خود آن حضرت هم بوسيله بعضي لشكريان منافق مانند اشعث كه از زمان حضرت امير ـعليه السّلامـ با معاويه محرمانه همكاري ميكرد كشته و يا دستگير و تسليم معاويه گردد و پس از يك سلسله توهينات خدعه آميز كه مخصوص به معاويه بود آزاد شود و معاويه آن را نشانه حلم و بردباري قرار داده و منتي از خود بر خاندان پيغمبر و بني هاشم بشمارد و مهابت و جلالت و محبوبيتي را كه آن حضرت در نفوس داشت، از بين ببرد و سرانجام هم، با همان وضع فجيع، محرمانه آن حضرت را به قتل برساند.
مسلماً لطمهاي كه از اين وضع به اهل حق وارد ميشد، قابل جبران نبود و ديگر، زمينهاي براي قيام و اقدام حسين ـعليه السّلامـ فراهم نميشد.
7 ـ اگر حضرت امام حسن ـعليه السّلامـ بعد از مرگ معاويه زنده بود، همان روش حسين ـعليه السّلامـ را انجام ميداد و بطور يقين با زمامداري يزيد بشدّت مخالفت ميكرد، بلكه اگر در حيات آن حضرت معاويه ولايتعهدي يزيد را رسماً عنوان مينمود با مخالفت آن حضرت مواجه ميشد و سخت به زحمت ميافتاد; لذا وقتي در حيات حضرت مجتبي ـعليه السّلامـ به مدينه آمد و از عبادله در موضوع بيعت گرفتن براي يزيد نظر خواست دانست كه با وجود امام، ولايتعهدي يزيد انجام پذير نيست. از آن پس سخني از آن نگفت تا امام را شهيد ساخت. سپس بطور علني ولايتعهدي يزيد را عنوان كرد و برايش به زور از مردم بيعت گرفت.
8 ـ ابن شهراشوب روايت كرده كه اهل قبله اجماع دارند بر اينكه پيغمبر ـصلّيالله عليه و آله وسلّمـ فرمود:
«اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ اِمامانِ قاما اَوْ قَعَدا8»
حسن و حسين امام و پيشوا هستند ايستاده باشند يا نشسته.
اين حديث و احاديثي ديگر دلالت دارند بر اينكه حسن و حسين به هر حال منصب امامت را دارا هستند خواه قيام كنند و خواه خانه نشين باشند.
هر روشي كه اين دو برادر و سائر ائمه ـ عليهم السّلام ـ پيش گرفتند برحسب امر خدا و تكاليف خاصي بوده است كه بحسب اقتضاي مصالح برعهده آنها بوده و اين بزرگواران در سكوت و تكلم، صلح و جهاد، و احوال ديگر مأمور به امر خداوند متعال بودهاند و هركدام در عصر خود حامي دين خدا و امان مردم و كشتي نجات بوده و هستند.
حسن ـعليه السّلامـ مانند دوران جدش پيغمبر ـصلّيالله عليه و آله وسلّمـ در مكه معظمه، و پدرش علي ـعليه السّلامـ در زمان حكومت ابي بكر و عمر و عثمان رفتار كرد; و حسين ـعليه السّلامـ بعد از مرگ معاويه مانند جدش رسول اعظم ـصلّيالله عليه و آله وسلّمـ در هنگامي كه در مدينه بود و مانند پدرش امير المؤمنين ـعليه السّلامـ در مدت پنجسال كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جهاد كرد، رفتار نمود.
در روايت است كه جابر به حضرت امام حسين ـعليه السّلامـ پيشنهاد داد كه مانند برادرش صلح نمايد، حسين فرمود: اي جابر! برادرم به امر خدا و پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ صلح كرد، و من هم به امر خدا و پيغمبر ـصلّيالله عليه و آله وسلّمـ رفتار ميكنم9.
منبع:پرسمان
1 ـ از جمله كتابي است كه علامه شيخ راضي آل يس، به نام «صلح الحسن» در 400 صفحه نگاشته است.
2 ـ مروج الذهب، ج 2، ص 274.
3 ـ مروج الذهب، ج 2.
4 ـ تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 159.
5 ـ الشيعة و الحاكمون، ص 62.
6 ـ اسد الغابه، ج 2، ص 13 و 14.
7 ـ الشيعة و الحاكمون، ص 62 و 63.
8 ـ مناقب، ج 3، ص 394.
9 ـ المجالس الحسينيه، ص19.