به زهر خورده ي زهرا که شبل شير خداست

هماي سدره وطاووس گلشن  خضراست

زماه طلعت او بود چشم دين روشن

به سرو قامت اوگشته کار ايمان راست

از آن زمان که چو چنگش رگ روان بگسست

خروش وغلغله در جان زهره ي زهراست

سپهر اگرنه به سوگش قباي الماسي است

زخون دل جگري ميکند مگر خاراست

هنوز رايحه ي عودسوز خُلق حسن

به باغ همدم آيندگان بادصباست

حرارت شکر از شهد زهرخورده اوست

شرار سينه ي صبح از دم فسرده اوست

 

شاعر: خواجوی کرمانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *