تخلف عمر و ابوبکر از شرکت در سپاه اسامه
در برخی از کتب اهل سنّت آمده است:
عمر بن خطاب نزد ابوبکر آمد تا از زبان انصار بخواهد که اسامه را از فرماندهی سپاه عزل کند و دیگری را به جای او به فرماندهی گمارد. ابوبکر که نشسته بود، برجست و ریش عمر را گرفت و گفت: ای پسر خطاب؛ مادرت به عزایت گریه کند و تو را از دست بدهد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به فرماندهی گمارده و اینک تو مرا فرمان میدهی که او را برکنار کنم (و فرماندهی را از او بگیرم)؟![1]
در نقد متن بالا می گوییم:
الف) اگر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یا وصی او بمیرد، وصی او یا ولی پس از وی می تواند که فرماندهان سپاه و امرا و کارگزاران را در سرزمینها برکنار کند؛ زیرا شرایط تغییر کرده و نیاز است که از برخی سیاستهای اجرایی، صرفنظر یا شماری از فرماندهان لشکری یا کارگزاران و والیان، عوض شوند و نیروهای تازه نفس دیگری جای آنان را بگیرند. لیکن این کار فقط از عهده امام و ولیامر منصوص و منصوب از جانب خداوند و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برمیآید… پس چه معنا دارد که خلیفه در عدم عزل اسامه احتجاج کند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را به فرماندهی نصب کرده است؟![2]
ب) ابوبکر، خود چند تن از گماشتگان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را عزل کرد. آنان تا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم زنده بودند، به کار خود ادامه دادند.
علّامه امینی بیان میکند که ابوبکر، خالد بن سعید بن عاص را در جنگهای ارتداد بر مشارق شام گماشت. در حالیکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله او را کارگزار خود در مناطق واقع میان زبید تا مرز نجران یا بر صدقات مذحج گماشت و هنگامی که حضرت درگذشت، وی همچنان بر سر کار خود بود.[3]
ابوبکر، یعلی بن امیّه را بر حلوان گماشت. در حالیکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را بر جند گماشته بود و چون حضرت رحلت فرمود، یعلی همچنان بر سر کار خود بود.[4]
عمرو بن عاص کارگزار عمان بود که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در گذشت.[5] عکرمه نیز در سال در گذشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، عهدهدار صدقات هوازن بود امّا ابوبکر او را بر عمان گماشت و سپس عزل کرد و حذیفة بن محصن را به جای او گذاشت.[6]
سپس بیان کند که عمر بن خطاب نیز برخی از کارگزاران رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را برکنار کرد؛ چنانکه عثمان هم به همین روش رفت. عمر، عثمان بن ابی العاص را که در روزگار رسول خدا (ص) کارگزار طایف بود برداشت و در سال پانزدهم هجری بر عمان و بحرین گماشت.[7]
ج) معترضان به فرماندهی اسامه، توجیهات خود در باب این اعتراض را از ماجرای سقیفه، الگوبرداری کردند که مهاجران در شایستگی ابوبکر به خلافت، به سن وی استناد بردند. بنابراین ایرادی به انصار وارد نخواهد بود که اگر از ابوبکر بخواهند فرمانده خردسال را عزل و مرد مسنتری را به جای او گمارد.
اصولاً این اعتراض، نخستینبار توسط شماری از مهاجران و انصار در روزگار رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بیان شد که به فرماندهی زید بن حارثه، پدر اسامه معترض بودند. از اینرو رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ناچار شد برای آنان خطبه بخواند و شایستگی وی را همچون لیاقت پدرش برای فرماندهی، مورد تأکید قرار دهد و نیز اشاره کند که اعتراض آنان به فرماندهی اسامه، ناشی از خردسالی وی نیست بلکه به موجب دلایل دیگری است که در دل پنهان میدارند. اگر مشکل اسامه فقط سن او بود، پس چرا پیش از این به فرماندهی پدرش اعتراض داشتند؟!
د) چرا عمر از زبان انصار سخن میگفت. در حالی که میدانیم نسبت به انصار، خصوصاً پس از ماجرای سقیفه، خلوص و صفای چندانی نداشت؟!
هـ) در توجیه اعتراض خود بیان کردهاند که جایز نبود اسامه بر مهاجران فرمانده شود. این نکته به صراحت در اعتراض عیاش بن ابیربیعه آمده بود. در حالیکه اعتراضی از سوی انصار به فرماندهی اسامه نشنیدهایم!
و) اگر ابوبکر تا این اندازه به رهنمودهای رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مقید بود، پس چرا از اسامه خواست که عمر به خطاب را اجازه دهد نزد وی بماند و با سپاه همراه نشود؟!
ز) اگر رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم این موضوع را بارها تکرار فرمود که همه باید در سپاه اسامه حرکت کنند، آیا اسامه حق داشت، تصمیم پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در مورد وی باطل کند؟! افزون بر این، چرا شخص خلیفه، از همراهی اسامه تخلف کرد؟! مگر نه آن است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تأکید فرمود او نیز همچون سایر مردم در سپاه اسامه حاضر شود و حرکت کند؟!
ابوبکر در سپاه اسامه
1- صالحی شامی گوید:
محمّد بن عمر و ابن سعد، بیان کردهاند که ابوبکر از جمله افرادی بود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمان داد که همراه اسامه به ابنی برود. در کتاب المورد بر همین مبنا حرکت کرده و در عیونالاثر، الاشاره و فتحالباری در مناقب زید بن حارث به این نکته جزم دارد.
2- حافظ ابوالعبّاس بن تیمیه در کتاب خود در ردّ ابن مطهر حلّی رافضی، گوید:
احدی از اهل علم، نقل نکردهاند که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبکر و عثمان را همراه سپاه اسامه فرستاد، بلکه او را جانشین خود کرد تا در طول دوره بیماری تا مرگ وی، نماز را برای مردم اقامه کند. چگونه قابل تصور باشد که او را فرمان دهد برای جنگ بیرون رود و از سوی دیگر دستور دهد که نماز را برای مردم اقامه کند؟! سپس به تفصیل در اینباره سخن گفته است.
در آنچه وی بیان کرده از دو جهت ایراد است:
1. اینکه گوید: احدی از اهل علم نقل نکرده که … در حالیکه محمّد بن عمر (واقدی) و ابن سعد که از پیشوایان مغازی نویسان هستند، این موضوع را نقل کردهاند.
- اینکه میگوید: چگونه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ابوبکر را همراه سپاه اسامه میفرستد؟!… هیچ لزومی ندارد. اراده رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیش از آن بر اعزام سپاه اسامه تعلق گرفت که بیماریاش آغاز شود و چون مرض او شدّت گرفت، ابوبکر را استثنا کرد و او را فرمود که نماز را برای مردم اقامه کند.
ابن سعد گوید:
عبدالوهاب بن عطاء عجلی، ما را حدیث کرد و گفت: معمر از نافع از ابن عمر ما را حدیث کرد که: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سریهای را اعزام کرد و ابوبکر و عمر هم در آن شرکت داشتند و اسامة بن زید را بر آنان گماشت و مردم به خردسالی وی ایراد گرفتند. این موضع به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسید….[8]
در پاسخ می گوییم:
بر ماست که بر آنچه گذشت، چند نکته را بیفزاییم:
1. متن پیشگفته گوید: «هیچ یک از وجوه مهاجران نخستین و انصار باقی نماند مگر اینکه در این جنگ فراخوانده شد. از آن جمله: ابوبکر…»؛ واضح است که فراخوانی وجوه مهاجران و انصار، از سوی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بود نه هیچکس دیگر!
- آنانکه ابوبکر را از نیروهای سپاه اسامه خواندهاند، محدود به واقدی و ابن سعد نباشند، بلکه یعقوبی، بلاذری و بسیاری از مورخان و سیرهنویسان دیگر هم، وی را نیروی اسامه دانستهاند.[9]
- در مورد این ادعا که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم وی را جانشین خود کرد تا نماز را برای مردم اقامه کند، در نوشتاری جداگانه به تفصیل در این باره بحث کرده و نادرستی دلیل مورد استناد آنان را تبیین کردهایم.
روایات صحیح دلالت دارد که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم وقتی دید ابوبکر امامت نماز را بر عهده دارد، او را برکنار کرد و خود نماز را اقامه فرمود. این موضوع روایاتی را تقویت میکند که میگوید: «رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خبر نداشت که ابوبکر عهدهدار اقامه نماز شده است بلکه این کار با تدبیر عایشه انجام شد.»
این نکته را ابن ابیالحدید معتزلی از علی علیه السّلام یا از شخص ابوبکر روایت میکند. افزون بر این، تناقض شدیدی در روایات این ادعا وجود دارد که به موجب آن از درجه اعتبار ساقط میشود.
- به علاوه، اگر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را در سپاه اسامه قرار داد، پس چرا به این سرعت از تصمیم خود برگشت و نظر خود را تغییر داد؟! احتیاج مردم به پیش نماز، موجب نمیشود که از ابوبکر برای اقامه نماز دعوت شد مگر آنکه فرض کنیم، میان متخلفان از سپاه اسامه احدی نبود که صلاحیت امامت نماز را داشته باشد!
این احتمال را نتوان پذیرفت. مگر چه نقصی آن همه صحابی را از این صلاحیت میاندخت؟! آیا همه آنان در قرائت نماز اشکال داشتند؟! آیا احدی در میان اصحاب نبود که از عدالت لازم برای نماز برخوردار باشد؟! این احتمال بسی دور است و مجالی برای گرایش بدان، وجود ندارد؛ زیرا:
الف) با عقیده اهل سنّت به عدالت همه اصحاب منافات دارد.
ب) آنان از رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت میکنند که فرمود: «پشت سر هر نیکوکار و بدکاری نماز بخوانید!»
ج) اگر به شرط عدالت در امام جماعت معتقد شویم، مشکل بتوان حکم کرد که همه آنان فاسق بودهاند!
پس این سخن، بیمعنا باشد که استثنای ابوبکر از همراهی سپاه اسامه، پس از آن بود که بیماری پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شدّت گرفت.
توجیهی دیگر بر عدم شرکت در سپاه اسامه
ممکن است گفته شود: اشکال تخلف از سپاه اسامه مشترک است. بیان اشکال به شرح زیر باشد:
الف) هر چند ابوبکر و عمر و کسانی دیگر، از همراهی با سپاه اسامه تخلف کردند؛[10] و سخن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را در برمیگیرد که فرمود:
خداوند لعنت کند کسی را که از سپاه تخلف ورزد.[11]
علی علیه السّلام هم از این سپاه تخلف کرد. پس چرا این سخن شامل او نباشد؟!
ب) لعن متخلف از سپاه اسامه در هیچ حدیثی نیامده است![12]
ج) ابوبکر از این بابت از سپاه اسامه تخلف کرد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را فرمود نماز را برای مردم اقامه کند. پس در تخلف وی هیچ اشکالی نباشد…
از این اشکال چنین پاسخ دهیم:
تردید نباشد که علی علیه السّلام از سپاه اسامه تخلّف نکرد. پس لعن رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم در مورد متخلفان، او را دربرنمیگیرد. آنچه بیان کردهاند، بیاعتبار است؛ زیرا:
الف) این ادعا نادرست است که لعن متخلفان از سپاه اسامه، اصلاً در هیچ حدیثی نیامده است. شهرستانی این موضوع را در کتاب خود، مسلّم گرفته است.[13] چنانکه دیگران هم آن را در کتابهای خود آوردهاند.[14]
ب) حتّی اگر لعن صریحی در مورد متخلف نیامده باشد، مخالفت با فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، کاری زشت و قبیح است و فاعل آن سزاوار عقوبت! حال چگونه خواهد بود که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بارها اصرار فرمود، هر چه زودتر این سپاه را حرکت دهند و آنان هربار اصرار ورزیدند که از فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سرپیچی کنند. آن حضرت این مواضع اصحاب را میدید و تلاش میکرد به گونهای آن را علاج کند امّا به درخواست او پاسخ ندادند. این برخورد میتواند از موجبات آزار و اذّیت حضرت باشد که هم خشم و غضب او به همراه دارد و هم موجب طرد آنان از دایهر رحمت خداوند تبارک و تعالی است.
ج) سخن از تخلف ابوبکر به موجب فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای اقامه نماز مردم، نادرس است؛ بیان کردیم که حضرت او را در همان نماز نخست که به اشاره عایشه و بدون اجازه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اقامه کرد، عزل و خود نماز را خواند…
موضوع اشاره عایشه، هم از امام علی علیه السّلام روایت شده و هم از شخص ابوبکر. علی علیه السّلام میگفت:
این عایشه بود که پدرش را فرمود که نماز را برای مردم بخواند نه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم .[15]
این موضوع را در نوشتار دیگری مورد نقد و بررسی قرار دادهایم، به آنجا مراجعه کنید. آنچه بر همین نکته دلالت دارد این است که اسامه به وقت رحلت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مدینه را ترک کرد و در وادیالقری ساکن شد.[16]
ابوبکر به او نامه نوشت و از وی خواست به مدینه بیاید. اسامه در پاسخ وی نامهای نوشت. از جمله در این نامه آمده است:
به مرکز خود بنگر و مخالفت مُوَرز که معصیت خداوند و رسول او کنی، و نافرمانی از کسی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم او را بر تو و یارت گماشت و مرا برکنار نکرد تا اینکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قبض روح شد و تو و یارت برگشتید و عصیان ورزیدید و بدون اجازه در مدینه مقیم شدید.[17]
در متن دیگری آمده است:
همانا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا بر شما گماشت و برکنار نکرد و من میدانم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از بازگشت شما از سپاه من به مدینه کراهت داشت. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: احدی از سپاه اسامه تخلف نمی کند مگر آنکه از فرمان خدا و رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم عصیان ورزد.[18]
د) نزد احدی از مسلمانان تردید نباشد که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، علی علیه السّلام را در آن سپاه قرار نداد تا چه رسد که برخی توهم کنند، وی از سپاه اسامه تخلف ورزید. کافی است به چند نکته به اجمال اشاره کنیم:
1. ابن حمزه گوید: آیا از احدی از اهل علم نقل شده که علی علیه السّلام در سپاهی بود جز اینکه امیر آن باشد؟![19]واقدی روایت کرده، گوید:
از حسن بصری که گمان میرفت از علی علیه السّلام منحرف است و چنان نبود، درباره علی علیه السّلام پرسیدند.
گفت: چه بگوییم درباره کسی که چهار خصلت در او جمع است: نخست اینکه برای ابلاغ برائت از مشرکان، مورد اعتماد و امین بود. دوم، گفتار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او در جنگ تبوک و اگر به چیزی دیگر غیر از نبوت که آن را استثنا کرد، دسترسی نمیداشت، آن را هم استثنا میکرد. سوم این گفتار پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرموده است: ثقلین، دو چیز گرانبها، کتاب خدا و عترت من هستند. چهارم اینکه هرگز کسی را بر او امارت نداد و حال آنکه بر دیگران، امیران متعدد گماشت.[20]
عبارت شایع از این موضوع، سخن آنان است که میگویند: هرگز رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی را بر او امارت نداد و در هیچ سریهای نبود مگر اینکه امیر سریه بود.[21]
این سخنان دلالت دارد که علی علیه السّلام در سپاه اسامه نبود؛ زیرا اگر وی در این سپاه بود، فرماندهی سپاه فقط او را بود و بس.
2. اینکه رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به فرمان خداوند متعال، علی علیه السّلام را وصی خود قرار داد و در غدیرخم برای او بیعت گرفت، مانع میشد که او را در سپاه اسامه قرار دهد، خصوصاً که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انتظار داشت، هر لحظه قبض روح شود. او خود، مردم را از نزدیکی اجل خویش خبر داده بود و فرمود که زود باشد که دعوت شود و بپذیرد. بنابراین، چنان نبود که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هم او را مولای مردم قرار دهد که از آنان به خودشان سزاوارتر باشد و هم اسامه را بر او امیر سازد که به علی علیه السّلام امر و نهی کند و در امور حضرت تصرف نماید.
- در پیامی که امیر المؤمنین علی علیه السّلام به شیعیان خود نوشت، آمده است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، اسامه بن زید را فرمانده سپاهی کرد و آن دو (ابوبکر و عمر) را در سپاه وی قرار داد. پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تا وقتی که جان داد، همواره میگفت: سپاه اسامه را حرکت دهید. پس سپاه اسامه به شام رفت تا به اذرعات رسید…[22]
اگر وضع علی علیه السّلام در تخلف از سپاه اسامه همانند دیگران بود، از او پذیرفته نمیشد که به تخلف و عصیان آن دو از فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، اشاره کند. از سوی دیگر، همواره شیعیان بر دیگران به تخلف ابوبکر و عمر از سپاه اسامه استدلال میکنند و پاسخ پیروان آن دو، بر انکار تخلف ابوبکر محدود است و آنهم مستند است به این ادعا که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمان داد نماز را برای مردم اقامه کند و هنوز ندیدهایم که احدی از آنان بر شیعه نقض آورد که علی علیه السّلام هم از سپاه اسامه تخلف کرد.
این نکته دلالت دارد که همه پذیرفتهاند: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، علی علیه السّلام را در آن سپاه قرار نداد. اما دراینباره سخن منقول از علی علیه السّلام ، گفته حسن بصری و دیگران که بدان اشاره کردیم، کافی است، این سخنان قاطعانه بر این موضوع دلالت دارد.
شگفتی ساز شدن ماجرای سپاه اسامه در تاریخ
بیتردید سریه اسامه، شگفتانگیزترین اقدام نزد همه پژوهشگران منصف باقی خواهد ماند؛ خصوصاً با ملاحظه نکات زیر:
1. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که دین جدیدی آورد و همهگونه مبارزهطلبی و کارشکنی دید و با انواع مختلف توطئه و نیرنگ مواجه شد و در داخل جامعه جوان و نوپای خود با حالتی از نفاق و دورویی شرورانه روبهرو است. قرآن کریم به تفصیل از این حالت سخن گفته و با اسلوبی مدبرانه و قوی، از خطر بزرگ و اثر شگفت آن یاد میکند و توجّه میدهد. خداوند سبحان به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيمٍ».[23]
و دیگرانی هستند که به گناهان خود اعتراف کرده و کار شایسته را با [کاری] دیگر که بد است درآمیختهاند. امید است خدا توبه آنان را بپذیرد، که خدا آمرزنده مهربان است.
خداوند به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تأکید میکند که منافقان در کمین نشستهاند تا به مسلمانان و اسلام، آسیب وارد کنند.
- رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میداند که این روزها، موقع جدایی و وداع وی با دنیاست. او خود در حجةالوداع مردم را از این موضوع باخبر کرد.
- پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم همچنین میدانست که فتنهها همچون پارههای شب ظلمانی به سوی امّت میآید.
- او میداند: کسانی هستند که نه تنها به اسلام اهتمام نمیورزند بلکه میخواهند آیین را چونان وسیلهای در جهت تحقق اغراض و ابزاری برای نیل به خواستههای خود در حکومت و حاکمیت و کسب مناصب، ثروت، نفوذ و جاه و مقام عریض و طویل قرار دهند.
- او میداند که رؤسا و زعمای قوم، بر واقعیت عمومی جامعه، سیطره و هیمنه دارند و اگر برای او حادثهای پیش آید، در میان آنان کسانی هستند که در امور با حکمت و درایت و دقّت و توجّه می اندیشند. بنابراین باید که در مواقع خطر و آنگاه که با شهادت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، فضای خالی بزرگی فراهم میشود، جانب احتیاط در مورد آنان به شدّت رعایت شود و بلکه در چنین مواقعی بسی ضروری و گریزناپذیر است!
- پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میداند که وجود قدرت دفاعی بازدارنده، میتواند واقعیّت داخلی را از طمع دشمنان حفظ کند و آنان را از هرگونه توطئه و مخاطره بازدارد و در غیر این صورت باید بهای سنگینی بپردازند و آنان در موقعیتی نیستند که از عهده آن بهدر آیند.
- معذلک میدانیم: پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سپاهی را برای غارت و یورش به منطقهای میفرستد که تحت حمایت بزرگترین و قویترین امپراتوری دنیاست. او علی علیه السّلام را از حضور در این سپاه استثنا کرد تا همراه او باشد. همچنان که نام هیچ یک از یاوران علی علیه السّلام را در شمار نیروهای سپاه اسامه نمیبینیم…
میدانیم که این گروه در جامعه و محیط خود، نه ناشناخته بودند و نه مجهول، بلکه از شخصیّتهای سرشناس و بلند مرتبه به شمار میرفتند. احدی از سلمان فارسی، مقداد، ابوذر، ابوالهیثم تیهان و هیچ یک از افراد بنیهاشم یاد نکرده است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را در شمار نیروهای سپاه اسامه قرار داده باشد که میبایست همراه او حرکت کنند!
آیا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به صدور اوامر عمومی فراگیر، بسنده کرد که همه را به یک اندازه شامل میشد یا همانگونه که علی علیه السّلام را استثنا کرد، یاوران او را هم استثنا فرمود؟! ما نتوانستیم در میان متونی که در اختیار داریم به پاسخ روشنی دست یابیم!
- میدانیم که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عاقلترین خلق است و در حکمت، از همه حکیمتر و در تدبیر نیکوتر از همگان و در رأی و نظر، از جمله خلایق افضل؛ و مؤید به وحی الهی و در رعایت الطاف پروردگار سبحان و متعال. این برداشت و اعتقاد به ما امکان میدهد که به درستی درک کنیم: اهداف بزرگ و خطیری وجود داشت که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در پی تحقق آن بود… و این اهداف شایسته آن بود که در خطرهای سخت فرو رود و با مشکلات و سختیهای بزرگ روبهرو شود…
ما این اهمیّت وافر را برای هیچچیزی خردمندانه نمیدانیم مگر آنکه موضوعی باشد که حفظ و بقای دین و صیانت از حقایق، احکام و شرایع آیین، به آن وابسته باشد.
- ما انتظار داریم که پژوهشگر خردمند و ناظر هوشمند، از خلال آنچه اشاره کردیم، افق اهداف و اغراض را ترسیم کرده باشد و نشانههای تصویر هر چه برای او واضح و روشن و ابعاد واقعیت هر چه کاملتر فرا روری او نمایان گردیده باشد تا به این اقناع کامل برسد که:
علی علیه السّلام ، یاران و دوستداران و هواخواهان وی در گرایشات، اقدامات، مواضع، طبیعت اندیشه و جز آن در یک جانب بودند و آنانکه تلاش میکردند آنچه را خداوند متعال در غدیرخم و سایر مواقف به علی علیه السّلام عنایت کرده است؛ از او بربایند و دوستان و یاران و هواداران آنان، در جانب مقابل….
سیاست رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اقتضا میکرد که این تمایز را آشکار سازد. وقت آن رسیده بود که بر حروف، نقطه گذاشته شود تا هر کس مسئولیت اعمال خویش را بر دوش کشد. پس از این، نه جایی برای چشمپوشی است و نه فرصت آنکه به اینان مجال دهد، خود را زیر هر شعاری پنهان دارند یا در ورای هر پردهای مخفی شوند!
- این سیاست پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، آنان را وادار ساخت خود را رسوا کنند و از طریق افعال و اقدامات خود و به دست خویش، پردهها را از مقابل چهرهها کنار زنند! یکی از مظاهر این عریانسازی، کندی و کوتاهی آنان از همراه شدن با سریه اسامه بود و اصرار رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم بر اسامه که سپاه خود را حرکت دهد وفرمان خویش در اینباره هر چه پی گرفت و وادار شدند که هم آن را رد کنند و هم در اینباره سنگینی و تثاقل ورزند؛ چنانکه سپاه در جرف بار انداخت و به عذرهای باطلی تمسک جستند، همچون صغر سن فرمانده و اظهار علاقه شدید به اطمینان از صحت و سلامت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و موارد دیگر؛ به وضوح هر چه کار آنان میافزود و اهداف و منویات درونی آنان را برملا میساخت!
1.. تردیدی نیست که رسوایی این مردم، روزنههای بزرگی در مقابل نسلهای بعدی گشود تا حقیقت را بشناسند و با مظاهر فریب و نیرنگ و شعارهای فریبنده و پرزرقو برق گول نخورند.. این تداوم ماجرای حجةالوداع شد و تأکید بر این موضوع که هنوز هم بر همان مسیر گام میزنند و همان اهداف و اغرض را پی میگیرند.
- ماجرای حجةالوداع، در منا و عرفات و ماجرای تجهیز سپاه اسامه که این تدبیر حکیمانه، قوی و کوبنده و اصرار شدید نبوی که تا حد اقدام به لعن متخلفان هم رسید، سودی نبخشید؛ امّا روشن ساخت که هنوز هم اصرار دارند به اهداف مورد نظر خویش نایل شوند و سکوت آنان در غدیر خم، جز خم کردن کمر در مقابل طوفان نبود…
اقوال رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و حتّی افعال حضرت که تا اخذ بیعت از آنان و دیگران برای علی علیه السّلام به امامت، ولایت و خلافت پس از خود انجامید و سپس تجهیزات سپاه اسامه و اجبار آنان و پیروانشان به حضور در این سپاه به استثنای علی علیه السّلام و شاید برخی از یاوران و دوستان وی…
روشن ساخت که در اقناع قوم برای بازگشت از عزم جدّی خویش، مفید نبوده است بلکه آنان را به تمرّد و عصیان کشاند و کارشان به جایی رسید که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم را در عقل و خرد متهم کردند و به دشمنی در مقابل علی علیه السّلام و فاطمه (علیها السلام) برخاستند تا حدی که دختر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به موجب صدمات وارده به شهادت رسید و خانهاش را آتش زدند!
- همه آنچه بیان شد، اشاره دارد به رسوایی اهداف درونی آنان و کندن هرگونه پردهای از چهره آنان، که تا حدود زیادی ضروری بود؛ زیرا این کار امانتی بر گردن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بود که میبایست در مقابل امّت به گونهای تمام عیّار و کامل ادا کند. ما یقین داریم که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم اصحاب خود را میشناخت و به قطع میدانست که هرگز فرمان او را اطاعت نخواهند کرد، ابداً همراه سپاه اسامه نخواهند رفت و … و…
رسول اعظم صلّی الله علیه و آله و سلّم به علی علیه السّلام خبر داد که چه چیزی را در مقابل پسر ابوطالب پس از رحلت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در دل نهان دارند. متونی که بخش زیادی از آن را در مباحث حجةالوداع و ماجرای غدیر آوردیم؛ به این موضوع اشاره داشت. در پایان نیز از این نکته خبر داد که اصحاب او، پس از آنکه آنان را ترک گوید، همچنان به گذشتهی خویش به قهقرا برخواهند گشت.[24]
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج11، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[1]ـ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، 3/226؛ الکامل فی التاریخ، 2/335؛ سیره حلبی، 3/236؛ سیره دحلانف 2/340؛ التمهید، باقلانی، 193؛ تاریخ مدینة دمشق، 2/50؛ مختصر تاریخ دمشق، 1/171؛ تاریخ ابوالفداء، 1/156؛ الروض الانف، 2/375؛ جواهر الکلام، 30/142؛ بحار الانوار، 30/505؛ 34/383؛ النص و الاجتهاد، 35؛ الغدیر، 7/224؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 17/183؛ کنز العمّال، 10/579؛ الفصول المهمه، 103.
[2]ـ ر.ک: الغدیر، 7/224ـ 225.
[3]ـ ر.ک: الغدیر، 7/224ـ 225؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 1/14؛ در پاورقی از: الاصابه، 1/407؛ 2/222، 539؛ الاستیعاب، 1/400؛ 3/357؛ تاریخ یعقوبی، 2/65، 112؛ فتوح البلدان، بلاذری، 142؛ البدایة و النهایه، 6/307؛ مقدمه ابن خلدون، 2/259؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 6/31، 41؛ 2/58؛ بحار الانوار، 21/407؛ التراتیب الاداریه، 1/245، 397؛ صحبة النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 120؛ تاریخ الامم و الملوک، 3/136، 185، 228، 318؛ الارشاد، 80ـ81.
[4]ـ ر.ک: الغدیر، 7/225.
[5]ـ ر.ک: سبل السلام، 1/127؛ بحار الانوار، 22/249؛ الغدیر، 7/225؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 1/116؛ از: الکامل فی التاریخ، 2/87؛ سیره دحلان ، 3/75؛ الطبقات الکبری، 1/262؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 2/112؛ ر.ک: الاستیعاب، 3/1187.
[6]ـ ر.ک: الغدیر، 7/225؛ الطبقات الکبری، 7/404؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 1/31؛ از: الاصابه، 2/496؛ التراتیب الاداریه، 1/397؛ اسد الغابه، 4/5؛ الاستیعاب، 3/149.
[7]ـ ر.ک: الغدیر، 7/225.
[8]ـ ر.ک: سبل الهدی و الرشاد، 6/250ـ 251.
[9]ـ ر.ک: تاریخ یعقوبی، 2/74؛ انساب الاشراف، 1/474؛ تهذیب تاریخ دمشق، 2/391؛ 3/215؛ اسد الغابه، 1/68؛ تاریخ الخمیس، 2/172؛ تاریخ ابوالفداء، 1/156؛ الطبقات الکبری، 2/190؛ 4/66؛ سبل الهدی و الرشاد، 1/248؛ سمط النجوم العوالی، 224؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، 1/159؛ 6/52؛ الکامل فی التاریخ، 2/317؛ سیره حلبی، 3/234؛ سیره دحلان، 2/339؛ کنز العمّال، 10/570؛ منتخب کنز العمّال، 4/180؛ حیاة محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 467.
[10]ـ الاستغاثه، 1/21؛ منهاج الکرام، 100؛ نهج الحق و کشف الصدق، 263؛ از: الملل و النحل، 1/23؛ سیره حلبی، 3/207؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 1/53؛ الکامل فی التاریخ، 2/215.
[11]ـ ر.ک: الملل و النحل، 1/23؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 6/52؛ المسترشد، 112؛ بحار الانوار، 30/431ـ 432؛ نفحات اللاهوت، 113؛ تشیدد المطاعن، 1/47؛ معالم المدرستین، 2/77؛ الاربعین، شیرازی، 141؛ وصول الاخیار الی الصول الاخبار، 68؛ اسقیفة و فدک، 77؛ نهج السعاده، 5/259؛ مستدرک سفینة البحار، 5/209؛ النص و الاجتهاد، 42؛ المراجعات، 374؛ احقاق الحق، 218.
[12]ـ سیره حلبی، 3/228.
[13]ـ ر.ک: الملل و النحل، 1/23.
[14]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 6/52؛ ر.ک: المسترشد، 112؛ بحار الانوار، 30/431ـ 432؛ نفحات اللاهوت، 113؛ تشیید المطاعن، 1/47؛ معالم المدرستین، 2/77؛ وصول الخیار الی اصول الاخبار، 68؛ الاربعین، شیرازی، 141؛ 527؛ قاموس الرجال، 12/21؛ السقیفة و فدک، 77؛ نهج السعاده، 5/259؛ مستدرک سفینة البحار، 5/209؛ النص و الاجتهاد، 42؛ المراجعات، 374؛ احقاق الحق، 218.
[15]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 9/197؛ بحار الانوار، 28/159؛ الهدایة الکبری، 411؛ الاربعین شیرازی، /27ـ 279؛ 620؛ الاستغاثه، 2/19؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، 399؛ تثبیت الامامه، 23؛ نهج السعاده، 5/268؛ ر.ک: الارشاد، 1/182؛ الافصاح، 206؛ المسترشد، 132؛ الایضاح، 346؛ شرح الاخبار، 241؛ الفصول المختاره، 124؛ الجمل، ابن شدقم، 40؛ الصراط المستقیم، 3/133ـ 135؛ خصائص الائمّه (علیهم السّلام)، 73.
[16]ـ الطبقات الکبری، 4/72؛ تاریخ مدینة دمشق، 8/48؛ 10/140؛ 13/26؛ 70/8؛ الاصابه، 1/202؛ ر.ک: الاعلام، زرکلی، 1/291؛ المنتخب من ذیل المذیل، 33، 50.
[17]ـ الاحتجاج، 1/114؛ بحار الانوار، 29/92.
[18]ـ الاربعین، ماحوزی، 256؛ تثبیت الامامه، 20.
[19]ـ الشافی، ابن حمزه، 4/164.
[20]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/95ـ 96؛ الملل و النحل، 1/144؛ ابوهریره، 123، 135.
[21]ـ ر.ک: الثقات، 1/242؛ الطبقات الکبری، 2/58؛ الوفاء باخباردارالمصطفی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 689؛ تاریخ الخمیس، 1/461؛ کتاب سلیم بن قیس، 418؛ دلائل الامامه، 261؛ شرح الاخبار، 1/320؛ نوادر المعجزات، 144؛ مناقب آل ابیطالب، 3/351؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، 277؛ بحار الانوار، 20/165؛ 35/335؛ 47/127؛ 49/209؛ خلاصة عبقات الانوار، 7/121؛ النص و الاجتهاد، 237ـ 238؛ الغدیر، 1/212، ابوهریره، 123، 135؛ قاموس الرجال، 12/151؛ نهج الایمان، 467؛ الکامل فی التاریخ، 2/74؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/555؛ زاد المعاد، 1/71؛ حبیب السیر، 1/355؛ سیره حلبی، 2/264ـ 265؛ سیره دحلان، 1/261.
[22]ـ بحار الانوار، 3/7ـ 12؛ کشف المحجه، 176؛ مصباح البلاغه، 4/74؛ نهج السعاده، 5/205؛ الامامة و اهل البیت (علیهم السّلام)، 1/79.
[23]ـ توبه: 101.
[24]ـ صحیح بخاری، 8/150ـ 151؛ صحیح مسلم، 1/150؛ 7/67ـ 71؛ 8/157؛ سنن ابن ماجه، 2/1016؛ الجامع الصحیح، 4/38؛ 5/4؛ سنن نسائی، 4/117؛ المستدرک علی الصحیحین، 3/501؛ مجمع الزوائد، 3/85؛ 9/367؛ 10/365؛ المصنّف، صنعانی، 11/406؛ الجمع بین الصحیحین، ح 267؛ السنن الکبری، نسائی، 6/409؛ مسند احمد، 1/235؛ 3/281؛ 5/48ـ 50، 338ـ339، 393، 400، 412؛ ر.ک: الایضاح، ابن شاذان، 233؛ امالی، مفید، 38؛ بحار الانوار، 28/22، 27؛ مجمع البیان، 2/360؛ تفسیر عیاشی، 2/298؛ النص و الاجتهاد، 525؛ دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، 2/253، 273.