ایراد بر فرمانده جوان
نمیدانیم چگونه بر درستی ایمان عیاش بن ابیربیعه و مردمانی حکم کنیم که چون او، سخن اعتراض آمیز بر زبان آوردند. آنان به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراض داشتند که چرا اسامه را فرمانده کرده است. از اینرو تصمیم حضرت را اشتباه و به عصمت او ایراد میگرفتند!![1]
آنچه بر مشکل کار میافزاید، توجیه اعتراض وی است که میگفت: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، اسامه را بر مهاجران فرماندهی داده است». در حالی که اسامه به دستور رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ، هم فرمانده مهاجران بود و هم انصار. گویا این مرد معترض میخواهد اشاره کند که مهاجران طبقهای ممتاز از سایر مسلمانان از جمله انصار هستند. بدینترتیب بر پایه اندیشههای نژادپرستانه یا طبقاتی، گام برمیداشت که اسلام آن را محکوم و رد کرده است و نه تنها چنین تفکراتی را به رسمیت نمیشناسد بلکه آن را از گرایشهای زشت و مبغوض میداند.
قابل ملاحظه است که ابن ابیالحدید معتزلی و به پیروی از او، حلبی، واژه «انصار» را به این متن افزودهاند. در حالیکه مراجعه به منابع نخستین نشان میدهد این کلمه وجود ندارد. به نظر شما، این تصرف ناروا با چه انگیزهای انجام شده است؟!
لعنت خدا بر تخلف کنندگان از سپاه اسامه
نمیتوانیم این نکته را که در روایات شیعه و اهل سنّت از سپاه اسامه آمده، نادیده بگیریم که چون رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرزند زید بن حارثه را بر سپاه متشکل از مهاجران و انصار گماشت و طامعان خلافت هم در آن حضور داشتند، فرمود:
سپاه اسامه را تجهیز کنید. خداوند لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه تخلف ورزد.[2]
یا جملهای نزدیک به این معنا بیان کرد. آنان نه تنها فرمان رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را اجرا نکردند بلکه امروز و فردا کردند و وقت گذراندند و با بیان علل و عذرهای واهی، تعلل کردند.
چرا و چگونه خود را در معرض لعن و نفرین رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دادند؟! آیا عقیده داشتند که آن حضرت در تجهیز سپاه اسامه اشتباه میکند؟! آیا به حدیثی اعتماد کردند که راویان دروغگو از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نقل کردند و مدعیاند که فرمود:
خداوندا؛ به هر کس ناسزا گفتم یا او را لعن کردم، آن را موجب تزکیه و رحمت او قرار ده![3]
در برخی نوشتارها بیان نادرستی و فساد این مطلب را روشن کرده ایم.
علت سفارش به توقف نکردن در میان دشمن
باید در این سفارش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه، قدری تأمل کنیم که سبب چه بود که به او فرمان داد پس از پیروزی، هر چه کمتر در میان اهالی ابنی درنگ کند؟ آیا مقصود آن بود که دشمن فرصت پیدا نکند با نوسازی قوای خود، مسلمانان را غافلگیر کرده، ضربه خویش را بر آنان وارد آورد؟!
خیرخواهی و علاقه به حفظ جان مسلمانان موجب میشود رهبری و فرماندهی آنان چنین تدابیری بیندیشد تا هم از خسارتهای جانی و مالی آنان پیشگیری کند و هم مانع ضربههای روحی و روانی نیروها شود که چه بسا افراد ضعیف را تا سرحد نابودی پیش برد!
آیا هدف رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از این فرمان آن بود که دشمنان را در حالت ترس و وحشت از سپاهیان مسلمان نگه دارد؟!
آیا از او میخواست که هر چه زودتر به مدینه بازگردد که طولانی شدن غیبت وی موجب خواهد شد، برخی گروهها به جمع نیرو پردازند و به مدینه، پایتخت اسلام یورش آوردند؟!
آیا قصد داشت او را از حمله نیروهای هراکلیوس، امپراتور روم، حفظ کند که احتمال داشت، سپاهی دهشتانگیز برای یاری و نجات اهالی ابنی ارسال کند و به اسامه و نیروهای او آسیب جدّی وارد کند؟!
آیا همه این اهداف میتوانست مورد نظر باشد؟! شاید این احتمال اخیر سزاوارتر و آشکاتر باشد.
صحت نداشتن فرمان به آتش زدن
به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت دهند که اسامه را فرمان داد که اهالی ابنی را به آتش کشد. درستی این روایت مورد تردید است، زیرا:
1. اگر منظور آتشزدن درختانی مثل نخل و غیره باشد؛ در روایت از ثوبان آمده که شنید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرمود:
هرکس انسان صغیر یا کبیری را بکشد یا نخلی را به آتش بکشد یا درخت میوه ای را ببرد یا گوسفندی را بکشد، به کفاف برنخواهد گشت.[4]
این دلالت دارد که چنین اعمالی از نظر شارع مقدس مرجوح است و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز به ارتکاف فعل مرجوح، فرمان نمیدهد. روایاتی هم در تحریم این عمل به ما رسیده است و شماری از فقها بر همین اساس جز در موارد ضرورت به حرمت آن فتوا دادهاند.[5] بسیاری هم به کراهت این کار حکم کردهاند.[6]
میدانیم که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به کارهای مکروه فرمان نمیدهد تا چه رسد به اعمال حرام؛ مگر در حد ضرورت. در این صورت عنوان کراهت یا حرمت برداشته میشود. مگر اینکه گفته شود: آنچه مرجوح است انجام این عمل در قبال مسلمانان است یا در خصوص نخلستانها و درختان مردمان مسلمان و نه شامل درختان و نخلهای دشمنان در حال جنگ، میشود و نه اموالشان را دربرمیگیرد!
پاسخ آن باشد که این سخن مطلق آمده است. همچنان که نهی از ارتکاب چنین عملی بدان سبب است که یکی از مصداقهای افساد در زمین است و این نکته در موردی که نخلستان به دشمن محارب هم متعلق باشد؛ صادق! مگر آنکه شکست شوکت دشمن و تحقق پیروزی، انجام چنین عملی را اقتضا کند.
- اگر منظور، آتش زدن مردم باشد، باید دانست که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کنند که فرمود: جز صاحب آتش؛ احدی به آتش عذاب نکند.
روایت دیگری هم بدین معنا وجود دارد.[7] شاید گفته شود: از آن نوع شکنجه به آتش نهی شده است که فردی را که میخواهند شکنجه کنند در قبضه انسان مؤمن باشد و میخواهد او را به یکی از انواع مجازاتهای شرعی یعنی حد یا تعزیر اذیّت یا عقوبت کند، امّا استفاده از آتش در جنگ با دشمن مانعی ندارد.
- آنچه به امام علی علیه السّلام نسبت میدهد که عبدالله بن سبا را آتش زد؛ شاید دقیق نباشد. روایت کنند:
برای او و یارانش گودالهای بزرگی حفر کرد و آنها را به هم وصل نمود. سپس آنان را دود داد تا مردند.[8]
- ممکن است این حدیث را به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت داده باشند تا اقدام ابوبکر در آتش زدن فجاء سلمی[9] را توجیه کنند؛ چنانکه چنین اعمالی از خالد بن ولید[10] و اسامة بن زید، در قبال اهالی ابنی سرزد. گروههایی از اصحاب نیز با اسامه حضور داشتند و این افراد نمیخواهند مخالفتها صریح به آنان نسبت داده شود؛ زیرا عموماً از اعوان و انصار حاکمان جدید بودند.
علت فرمان به غافلگیری
این اعتراض مجالی برای طرح ندارد که: چرا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه فرمان داد، اهالی ابنی را غافلگیر کند؟! زیرا این مردم در حال جنگ با اسلام و مسلمانان بودند و نقش بارزی در موته ایفا کردند. در صحت این روایت منعی وجود ندارد که میگویند: قاتل زید بن حارثه در میان همین مردمان یا از آنان بود.
دشمن حق ندارد از طرف مقابل خود انتظار داشته باشد که موقعیت و طرحهای خود را به او گزارش دهد یا مقدار اسلحه و مهمات خویش را اعلام یا ساعت یورش و شبیخون خود را بیان کند.. بلکه او وظیفه دارد برحذر باشد و خود را برای حملات ناگهانی دشمن آماده و در اینباره به درستی برنامهریزی کند. دشمن حق دارد به او یورش برد، شبیخون زند و غارت کند. بنابراین هیچ محذوری وجود ندارد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به اسامه فرمان دهد هروقت خواست به اهالی ابنی یورش بود.
علت تخلف اصحاب از پیوستن به سپاه اسامه
علّامه محقق سیّد عبدالحسین شرفالدین (ره) در بیان اسباب تثاقل و تخلف اصحاب از پیوستن به سپاه اسامه، میگوید:
سریه، نه به سبب سنگینی آنان از حرکت میایستد و نه به واسطه تخلف برخی از اصحاب از پیوستن به سپاه. در حالیکه اگر پیش از وفات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عازم جنگ شوند، لامحاله به خلافت دست نخواهند یافت!
پدر و مادرم فدای او باد؛ میخواست پایتخت را از آنان خالی کند تا خلافت پس از خود را در سکون و ارامش به امیر المؤمنین علی بنابیطالب علیه السّلام اختصاص دهد؛ و چون بازگردند و کار خلافت امضا شده، و عقد آن برای علی علیه السّلام محکم گشته باشد، از منازعه و اختلاف دورتر خواهند بود!
از این بابت اسامه را که جوانی هفده ساله بود[11] بر آنان گماشت تا خشونت برخی را ملایم کند و عدّهای را از سرکشی بازدارد؛ و از نزاع رقبا در آینده جلوگیری کند، که اگر یکی از آنان امارت یابد، رقیبان وی مخالفت نکنند.
این موضوع روشن است و بر کسی پوشیده نباشد. لیکن آنان به طرح و برنامهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم پی بردند. از اینرو به فرماندهی اسامه ایراد گرفتند و از همراهی وی سنگینی به خرج دادند و جرف را ترک نکردند تا اینکه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پروردگارش پیوست.
آنگاه تلاش کردند اعزام سریه را لغو و پرچم را باز کنند و بار دیگر درصدد عزل اسامه برآمدند. آنگاه گروهی از جمله ابوبکر از همراهی سپاه اسامه تخلف کردند.[12]
سنگینی و کوتاهی اسامه
از سخن جوهری که گفت: «اسامه در این کار سنگینی کرد و لشکر هم بدان سبب سنگینی کرد»؛ می توان فهمید که سبب اصلی در کوتاهی و سنگینی سپاه، شخص اسامه بود.
در عین حال واضح است که سپاهیان، شاید از ماجرا درک درستی نداشتند بلکه به طور طبیعی و با سلامت نفس و انقیاد و اطاعت از فرماندهی کل، با امور برخورد میکردند امّا از اعیان و زعمای قوم انتظار میرفت که سادهلوح نباشند و به آسانی تسلیم اوضاع نشوند، بلکه باید از علّت این تثاقل و سنگینی پرسوجو و حتّی به مخالفت برمیخاستند تا اگر توجیه قانعکنندهای نداشت، فریادشان را به اعتراض و محکومیت روند امور بلند نمایند! لیکن در بررسی موضع سران قوم، می توان دریافت که نه تنها به رغم پیگیری سخت و تشویق شدید رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای حرکت هرچه سریعتر تا آنجا که متخلفان را به صراحت لعنت کرد، صدایی از آنان به اعتراض بلند نشد بلکه اعیان و زعمای قوم نیز در این تثاقل مشارکت فعّال و خیرهکنندهای داشتند. این بدان معنی باشد که اگر اسامه را به این تثاقل نکشانده یا بر وی تحمیل نکرده باشند، دستکم دراینباره با هم به تفاهم رسیده بودند.
آنچه این دیدگاه ما را مورد تأکید قرار میدهد آن است که این تثاقل و بلکه تمرد از اوامر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، حدود پانزده روز به طول انجامید! حتّی آنگاه که اسامه زیر فشار و اصرار رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چارهای جز حرکت نمیبیند، به اندازه مسیر یک ساعت راه از مدینه دور شد و در جرف بار انداخت که فقط یک فرسخ تا مدینه راه بود. شاید بدان سبب که سپاهیانش در فضای حوادثی باشند که در مدینه در حال وقوع بود و از شایعات مربوط به درگذشت پیغمبر باخبر شوند. به احتمال گروههایی در مدینه این شایعات را تغذیه میکردند و در این راه از همکای دستهایی از همین سپاه برخوردار بودند. اسامه سپاه را رها و به مدینه میآمد و به اصرار از پیغمبر میخواست که مهلت دهد و از شتابزدگی پرهیز شود امّا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به او اصرار میورزید که هرچه زودتر حرکت کند. اسامه روز آخر دوبار به مدینه آمد که بار آخر همراه عمر و ابوعبیده جراح بود و هنگامی رسید که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم در حال احتضار بود.
بررسی عذرهای آورده شده
سیّد عبدالحسین شرفالدین خلاصهای از عذرهایی را آورده که شیخ سلیم بشری، به موجب آن اصحاب را معذور داشته است؛ ماحصل این عذرها چنین است:
1. در مورد تثاقل اصحاب گوییم: هرچند پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را به شتاب تشویق فرمود، امّا بلافاصله مریض شد و آنقدر درد او سنگین شد که ترسیدند، رحلت کند. از اینرو به خود اجازه نمیدادند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را در چنین حالی رها کنند. اینگونه بود که در جرف چشم انتظار ماندند تا ببینند حال او چه خواهد شد!! این به موجب دلسوزی اصحاب نسبت به پیغمبر بود و پیوندی که دلهایشان با او داشت.
هدف آنان از تثاقل آن بود که یا چشمشان به صحت و سلامت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روشن شود و یا افتخار تجهیز وی نصیب آنان گردد و کار را برای کسی که پس از او بر مسلمانان ولایت مییابد، تثبیت کنند. بنابراین در کار انتظار، معذور بودند.
- در مورد ایراد اصحاب به امارت اسامه گوید: سبب این ایراد،خرسالی وی بود و آنان پیرو بودند و سال خورده؛ و نفوس مردان پیر و سالخورده از پذیرش حکم جوانان، سر باز میزند.[13]
علاوه بر آنچه گذشت، می گوییم:
الف) پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به همین بسنده نکرد که پیش از شدّت گرفتن بیماریاش به آنان فرمان دهد، هر چه زودتر همراه اسامه حرکت کنند. بلکه بارها پس از سخت شدن بیماری هم به تجهیز و حرکت سپاه اسامه، تأکید و اصرار فرمود تا آنجا که ناچار شد متخلفان را لعنت فرستد. بنابراین احدی را حق نباشد که به منظور انجام کاری مستحب، امر واجبی را معصیت کند؛ چنانکه حج یا نماز واجب خود را ترک کند که میخواهد یکی از مؤمنان را زیارت، یا خداوند را تسبیح و تهلیل نماید!
ب) پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از همه آنان به مصالح و مفاسد آگاهتر بود. بنابراین درخواست و فرمان مداوم وی در حرکت هرچه سریعتر سپاه، حتّی پس از سخت شدن بیماری، با علم به نگرانی اصحاب از وضع حضرت، دلالت صریح دارد که مصلحت مورد نظر آن گرامی، بس بزرگتر بود از اطمینان صحابه از سرنوشت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ، یا مشارکت در مراسم کفن و دفن وی یا تثبیت کار جانشین حضرت. این امور از دید رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم پنهان نبود. بر اصحاب واجب بود بر پایه این قاعده قرآنی:
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً».[14]
ترجمه: «ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است، داور گردانند؛ سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و «کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند».
فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را امتثال کنند نه اینکه رأی و نظر خویش را بر فرامین او مقدم شمارند؛ زیرا رأی، بر پایه حدس و گمان بود. در حالیکه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نه بر پایه هوای نفس بلکه به موجب وحی الهی سخن میگفت که جبرئیل از نزد ایزد سبحان میآورد.
ج) نمی توان حدیث دلسوزی اصحاب را پذیرفت؛ زیرا معیار، حکم عقل است و اقتضای حکمت، نه خواسته احساس و عاطفه و میل و هوای نفس! مگر نمیبینید که اگر زنی را فرزندی مریض باشد و پزشک دارویی تلخ برای درمان وی تجویز کند، عقل زن حکم میکند که این داروی هر چند تلخ را به طفل مریضش بخوراند، اگرچه عاطفه مادری مانع این کار باشد که نمیخواهد با تلخی دارو، فرزند دلبندش را اذّیت کند!
د) اگر نفرت نفوس پیران و سالخوردگان در فرمانبرداری از جوانان، عذر به حساب میآمد، میبایست همه مردانی که از نظر سن و سال از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بزرگتر بودند، در انتخاب کفر و شرک به جای مسلمانی، معذور باشند؛ زیرا نفوس آنان نمیپذیرفت که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ازاعت کنند که به لحاظ سن و سال از آنان خردسالتر بود. همینطور میبایست بسیاری از مردمان ممالک جهان از رؤسای جمهور و پادشاهان خود، فرمان نبرند که از نظر سن بزرگترند یا پیرند و شاهان و رؤسا جوان.
هـ) اگر به فرض بپذیریم که موضوع از این قرار باشد، میبایست بدانند که فرق آشکاری است میان فرامین پیامبران و اوصیای آنان و اوامر رؤسا و شاهان، و سایر مردمان نسبت به همدیگر؛ زیرا فرامین پیغمبران و اوصیا به خداوند سبحان منتهی میشود و بیانگر اراده و خواست حضرت حق است و ناشی از مرضات الهی. در حالیکه اوامر شاهان، رؤسا و مردمان، هرگز چنین نباشد!.
خداوند متعال فرمود:
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً».[15]
و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و فرستادهاش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد؛ و هرکس خدا و فرستادهاش را نافرمانی کند قطعاً دچار گمراهی آشکاری گردیده است.
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً».[16]
ولی چنین نیست، به پروردگارت قَسَم که ایمان نمیآورند، مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ سپس از حکمی که کردهای در دلهایشان احساس ناراحتی [وتردید] نکنند و کاملاً سرِ تسلیم فرود آورند.
قضیه ی ارتداد عرب
در این متن آمده بود که «مردم عرب، پیش از حرکت اسامه از مدینه، مرتد شدند.» این سخن نه دقیق است و نه صحیح، بلکه مورخان تصریح دارند که به مجرد اینکه بیعت ابوبکر تمام شد، سپاه اسامه را حرکت داد.
چنان بهنظر میرسد که مردمان عرب، مرتد نشده بودند بلکه از بیعت با ابوبکر خودداری میکردند؛ زیرا روز غدیرخم حاضر بودند و با علی علیه السّلام به امامت و ولایت بیعت کردند. بنابراین نمیتوان پذیرفت، بیعتی را بشکنند که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدان فرمان داد و برا نجام آن نظارت کرد تا با ابوبکر بیعت کنند که با زور، قهر و غلبه و به پشتوانه هزاران جنگجوی مسلح از قبیله اسلم و دیگران، این مقام را به دست آورده بود!
آن عدّه که به حقیقت مرتد شدند، افرادی همچون مسیلمه، طلیحه، سجاح و اسود عنسی بودند که در روزگار رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از دین برگشتند. مالک بن نویره و افراد همانند او، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و حاضر نشدند اموال زکات را به او بدهند، آنان میگفتند: زکات را جز به اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نمیدهند یا در میان فقرای خود تقسیم میکنند. از اینرو ابوبکر خونشان را حلال شمرد و همه را کشت. مجال دیگری باید تا درباره این موضوع به تفصیل سخن بگوییم.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلى الله عليه وآله، ج11، علامه سید جعفر مرتضی عاملی.
[1]ـ ر.ک: بحار الانوار، 21/410؛ 30/429؛ عمدة القاری، 18/76؛ کنز العمّال، 10/572؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، 2/714؛ تاریخ مدینة دمشق، 2/55؛ الطبقات الکبری، 2/190؛ شرح نهجابلاغه، ابن ابیالحدید، 1/159؛ 10/184؛ 17/182؛ فتح الباری، 1/298؛ 7/69؛ 8/115؛ العثمانیه، 146؛ امتاع الاسماع، 2/124؛ 14/520؛ عیون الاثر، 2/352؛ سیره حلبی، 3/227؛ سبل الهدی و الرشاد، 6/144، 248.
[2]ـ ر.ک: الملل و النحل، 1/23؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، 6/52؛ المسترشد، 112؛ بحار الانوار، 30/431ـ 432؛ نفحات اللاهوت، 113؛ تشیید المطاعن، 1/47؛ معالم المدرستین، 2/77؛ الاربعین، شیرازی، 141؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، 68؛ اسقیفة و فدک، 77؛ نهج السعاده، 5/259؛ مستدرک سفینة البحار، 5/209؛ النص و الاجتهاد، 42؛ المراجعات 374؛ احقاق الحق، 218.
[3]ـ ر.ک: صحیح مسلم، 8/2؛ سنن الدرامی، 2/315؛ مسند احمد، 2/317؛ 390، 449، 488، 493، 496؛ 3/33، 391، 400؛ 5/437ـ 439؛ 645؛ البدایة و النهایه، 8/119؛ صحیح بخاری، 4/7.
[4]ـ ر.ک: مسند احمد، 5/276؛ مجمع الزوائد، 5/317؛ 14/261؛ کنز العمّال، 15/35؛ سبل الهدی و الرشاد، 9/118؛ عمدة القاری، 14/261.
[5]ـ ر.ک: المهذب، 88؛ منتهی المطلب، 2/909؛ فتح الباری، 5/7؛ الجامع الصحیح، 4/122؛ فقه السیره، 280؛ شرح صحیح مسلم، نووی، 5/7؛ 12/50؛ عمدة القاری، 4/179؛ ریاض المسائل، 7/502؛ بحار الانوار، 73/319.
[6]ـ تذکرة الفقهاء، 1/412ـ 413؛ ر.ک: السرائر، 157؛ تحریر الاحکام، 1/135؛ شرائع الاسلام، 1/312؛ قواعد الاحکام، 1/357؛ الجامع الاحکام الشرائع، 236؛ منتهی المطلب، 2/909؛ الوسیله، 679؛ الخراج، ابویوسف، 210؛ المبسوط، سرخسی، 10/31؛ المبسوط، طوسی، 2/11؛ عون المعبود، 7/275؛ مجمع الانهر، 1/590؛ ایضاح الفوائد، 1/357؛ مسالک الافهام، 3/25؛ جامع المقاصد، 3/358؛ کشف الغطاء، 2/406؛ جواهر الکلام، 21/66.
[7]ـ ر.ک: صحیح بخاری، 3/1098؛ مسند احمد، 2/307؛ 3/494؛ سنن ابوداود، 2/219؛ الجامع الصحیح، 4/117؛ السنن الکبری، بیهقی، 9/71ـ 72؛ مصابیح السنه، 2/528ـ 530؛ فتح الباری، 6/105؛ 12/239؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 5/6؛ 14/194؛ الاستیعاب، 4/1536؛ المعجم الکبیر، 3/161؛ مسند ابویعلی، 3/106؛ الآحاد و المثانی، 4/340؛ المصنّف، صنعانی، 5/215؛ تحفة الاحوذی، 6/173؛ عمدة القاری، 14/220؛ تیسیر الوصول، 1/279؛ مجمع الزوائد، 6/251؛ الشرح الکبیر، 9/405؛ 10/396؛ المحلّی، 10/376؛ 11/383؛ نیل الاوطار، 8/4؛ 9/95؛ بحار الانوار، 19/352؛ الغدیر، 7/155؛ بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، 1/390؛ کشف القناع، 3/55؛ المغنی، ابن قدامه، 9/391؛ 502.
[8]ـ ر. ک: السنن الکبری، بیهقی، 9/71؛ الغدیر، 7/156؛ فتح الباری، 6/106؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، 5/5؛ 8/119؛ احکام القران، ابن العربی، 3/515؛ عمدة القاری، 14/264؛ شرح احقاق الحق، 8/645.
[9]ـ ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، 3/264؛ البدایة و النهایه، 6/319؛ الاصابه، 5/223؛ تاریخ یعقوبی، 2/137؛ الفتوح، ابن اعثم، 1/10؛ الخصال، 171؛ بحار الانوار، 30/123؛ خلاصه عبقات الانوار، 3/322ـ 324؛ الغدیر، 7/170؛ تاریخ مدینة دمشق، 30/418ـ 420؛ تاریخ الامم و الملوک، 2/619.
[10]ـ ر.ک: الریاض النضره، 1/129؛ المحلّی، 11/380؛ تذکرة الفقهاء، 9/69.
[11]ـ ر.ک: الاستیعاب، 1/34؛ الاصابه، 1/46؛ الوافی بالوفیات، 9/263؛ تاریخ یعقوبی، 3/113؛ المراجعات، 369؛ مستدرک سفینة البحار، 5/37؛ النص و الاجتهاد، 36؛ اسد الغابه، 1/64؛ الفصول المهمه، 104؛ سیره حلبی، 3/234.
[12]ـ النص الجتهاد، 36ـ 37؛ ر.ک: مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/681؛ اسد الغابه، 1/64؛ الاصابه، 1/31؛ الاستیعاب، 1/57؛ قاموس الرجال، 1/468؛ تنقیح المقال، 1/108؛ رجال کشی، 39، 80ـ 81؛ الطبقات الکبری، 4/1/42.
[13]ـ المراجعات، 370؛ النص و الاجتهاد، 37ـ 39؛ نیز ر.ک: الاستیعاب، 1/34، 57؛ الاصابه، 1/31، 46؛ الوافی بالوفیات، 9/263؛ تاریخ یعقوبی، 3/113؛ المراجعات، 369؛ مستدرک سفینة البحار، 5/37؛ اسد الغابه، 1/64؛ الفصول المهمه، 104؛ سیره حلبی، 3/234. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، 3/681؛ قاموس الرجال، 1/468؛ تنقیح المقال، 1/108؛ رجال کشی، 39، 80ـ 81؛ الطبقات الکبری، 4/1/42 و سایر منابع مذکور در صفحات قبل.
[14]ـ نساء : 65.
[15]ـ احزاب: 36.
[16]ـ نساء: 65.