روایت بیست و دوم
« وَ حَدَّثَ أَبُو الْأَدْيَانِ قَالَ: كُنْتُ أَخْدُمُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السّلام وَ أَحْمِلُ كُتُبَهُ إِلَى الْأَمْصَارِ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فِي عِلَّتِهِ الَّتِي تُوُفِّيَ فِيهَا فَكَتَبَ مَعِي كُتُباً وَ قَالَ امْضِ بِهَا إِلَى الْمَدَائِنِ فَإِنَّكَ سَتَغِيبُ خَمْسَةَ عَشَرَ يَوْماً وَ تَدْخُلُ إِلَى سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ وَ تَسْمَعُ الْوَاعِيَةَ فِي دَارِي وَ تَجِدُنِي عَلَى الْمُغْتَسَلِ…»[1]
ابوالاَدْيان خدمتكار امام يازدهم علیه السّلام ميگويد: «امام حسن عسگري علیه السّلام در آخرين روزهاي عمر شريف خود، نامه هايي را به من داد و فرمود: اينها را به شهر مدائن برسان؛ پس از پانزده روز به سامراء بازخواهي گشت و از خانه من ناله و فغان خواهي شنيد و (بدن) مرا در محل غسل خواهي ديد.»
گفتم: اي سرور من! چون چنين روي دهد، امام و جانشين شما كه خواهد بود؟ فرمود: «هر كس پاسخ نامههاي مرا از تو بخواهد، امام پس از من خواهد بود.» گفتم: نشانه ديگري بفرماييد! فرمود: «كسي كه بر من نماز بخواند، امام پس از من خواهد بود.» گفتم: نشانه ديگري بفرمائيد! فرمود: «كسي كه از آن چه در كيسه است خبر دهد، امام پس از من خواهد بود.» ولي هيبت و شكوه امام مانع از آن شد كه بپرسم در آن كيسه چيست! نامهها را به مدائن بردم و جواب آنها را گرفتم و همان گونه كه فرموده بود روز پانزدهم وارد سامرا شدم و در آن حال فرياد ناله و فغان را از سراي آن حضرت شنيدم و بدن امام حسن عسگری علیه السّلام را در محل غسل يافتم.
در آن حال جعفر، برادر آن حضرت را ديدم كه بر در خانه امام ايستاده است و جمعي از شيعيان به وي در رحلت برادر تسليت و بر امامتش تبريك ميگفتند!! با خود گفتم: اگر اين جعفر امام است كه امامت تباه ميشود؛ زيرا او را ميشناختم كه اهل شراب و قماربازي و تارزني است! ولي چون در پي نشانهها بودم پيش رفتم و مانند ديگران تبريك و تسليت گفتم ولي او درباره هيچ چيز از جمله جواب نامه ها از من سؤالي نكرد.
در آن حال عقيد (يكي از خدمتكاران از خانه) بيرون آمد و خطاب به جعفر گفت: اي سرور من، برادرت امام حسن عسگری علیه السّلام كفن شده است، برخيز و بر او نماز بگزار! من به همراه جعفر و جمعي از شيعيان كه سمّان و حسن بن علىّ- كه معتصم او را كشت و به سلمه معروف بود- در اطراف وى بودند، داخل خانه شدم و امام يازدهم علیه السّلام را كفن شده بر تابوت ديدم. جعفر پيش رفت تا بر برادرش نماز گزارد؛ ولي چون خواست تكبير بگويد، كودكي گندم گون با گيسواني مجعّد و دندانهاي پيوسته بيرون آمد و لباس جعفر را گرفت و گفت: «اي عمو! عقب برو كه من به نماز گزاردن بر پدرم سزاوارترم!» پس جعفر با چهرهاي رنگ پريده و زرد، عقب رفت! آن كودك پيش آمد و بر بدن امام علیه السّلام نماز گزارد. [2]
«…ثُمَّ قَالَ يَا بَصْرِيُّ هَاتِ جَوَابَاتِ الْكُتُبِ الَّتِي مَعَكَ …»[3]
پس از آن به من فرمود: «جواب نامه هايي را كه به همراه داري به من بده!» نامهها را به او دادم و با خود گفتم اين دو نشانه (از نشانههاي امامتِ ايشان است) و جريان كيسه باقي مانده است. نزد جعفر رفتم و او را ديدم كه آه ميكشيد! يكي از شيعيان – به نام حاجز وشّاء- از او پرسيد اين كودك كيست، تا اقامه دلیل بر او نماییم؟ جعفر گفت: به خدا سوگند هرگز او را نديده و نميشناسم» [4]
[ابوالاديان ادامه ميدهد] : ما نشسته بوديم كه گروهي از اهل قم آمدند و از امام حسن عسگري علیه السّلام سراغ گرفتند و چون از شهادت آن حضرت باخبر شدند، گفتند: به چه كسي تسليت بگوئيم؟ مردم به جعفر اشاره كردند. آنها بر او سلام كردند و تبريك و تسليت گفتند. سپس خطاب به جعفر گفتند: همراه ما نامهها و اموالي است. بگو نامهها از كيست؟ و اموال چقدر است؟
جعفر برآشفت و از جا برخاست و گفت: آيا از ما علم غيب ميخواهيد؟ در اين حال خدمتكار از اندرون بيرون آمد و گفت: نامههاي فلاني و فلاني همراه شماست (و نام و نشاني صاحبان نامهها را گفت) و نيز كيسهاي با شماست كه در آن هزار دينار است كه نقش ده دينار آن محو شده است! آنها نامهها و اموال را به او دادند و گفتند: آن كه تو را براي گرفتن اينها فرستاده، امام است.
جعفر بن على نزد معتمد خليفه رفت و موضوع را به او گزارش داد. معتمد خدام خود را فرستاد و صيقل جاريه [مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه] را گرفتند و از او مطالبه كودك را نمودند. ولی او منكر شد و مدعى شد آبستن است، تا بدين وسيله كودك را از نظر آنها مخفى سازد. صیقل جاریه را به ابن شوارب قاضى[5] سپردند و به ناگهان عبيد اللَّه بن يحيى بن خاقان به مرگ ناگهانی درگذشت و صاحب الزنج در بصره شورش كرد و بدين سبب از آن كنيزك منصرف شدند و از دست آنها گريخت. [6]
منابع حدیث بیست و دوم
منابعی که این حدیث را نقل کرده اند عبارتند از:
- شیخ صدوق در کمال الدین، ج2، ص 475، باب 43
- ابن حمزه طوسى (قرن 6) در الثاقب في المناقب، ص602 ح 544، از کمال الدین نقل می کند(ایشان صاحب دو کتاب دیگر هم به نام های الوسیله و الوسیط می باشد که سید ابوالحسن اصفهانی; به کتاب الوسیله، نظر خاصی داشتند)
- فیض کاشانی (م. 1091) در نوادر الأخبار فيما يتعلق بأصول الدين، ص228
- حر عاملی (1104) درإثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج3،ص485 و ص982
- بحرانى (م. 1107) در حلية الأبرار في أحوال محمّد و آله الأطهار : ج5 ص 195 و در کتاب مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر ج7 ص 611 و در کتاب تبصره الولی، ص 127
- مجلسی (م.1110) در بحارالانوار در 2 جا، ج 50 ص 332 و ج52 ص 62 از کمال الدین
- صافی در منتخب الاثر، ص 367
- قندوزی در ینابیع الموده (اهل سنت) ج 3، ص325 از کمال الدین
سند روایت بیست دوم
وَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ حَبَّابٌ حَدَّثَنِي أَبُو الْأَدْيَانِ قَالَ قَالَ عَقِيدٌ الْخَادِمُ وَ قَالَ أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ خَيْرَوَيْهِ التُّسْتَرِيُّ وَ قَالَ حَاجِزٌ الْوَشَّاءُ كُلُّهُمْ حَكَوْا عَنْ عَقِيدٍ الْخَادِمِ وَ قَالَ أَبُو سَهْلِ بْنُ نَوْبَخْتَ قَالَ عَقِيدٌ الْخَادِمُ …
سند مرحوم صدوق به ابوالحسن علی بن محمد بن حباب منتهی می شود و ایشان از ابوالادیان نقل می کند.
در مورد کمال الدین محمد بن علی بن حباب که خشاب هم ذکر شده است، بنده (آیت الله طبسی) نام ایشان – علی بن محمد بن حباب – را در کتب رجالی نیافتم. این روایت به فرض مجهول بودن راوی، ضرری به اصل وجود ولادت حضرت نمی زند. ضمن اینکه به این روایت اعتناء، شده است و بعضی از بزرگان ما هم، این روایت را نقل کردهاند.
شخصیت جعفر بن علی الهادی
نام جعفر در کتب رجالی کمتر آمده است. جعفر در روایات مذموم است. روایات ائمه اطهار علیهم السلام مثل روایت امام سجاد و امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و توقیعات امام زمان عجل الله تعالی فرجه، حاکی از ذم او می باشد. ما فقط یک توقیع داریم که امام عجل الله تعالی فرجه می فرماید: «أَمَّا سَبِيلُ عَمِّي جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِيلُ إِخْوَةِ يُوسُف»[7] (روش عمويم جعفر و فرزندانش روش برادران يوسف است)
استفاده ای که از این عبارت می شود این است: همان طور که کسی نسبت به برادران یوسف بدگویی نمی کند[ زیرا درخواست بخشش و استغفار از پدر خویش کردند و حضرت یعقوب به آنان وعده داد که در حقشان دعا نماید] نسبت به جعفر هم کسی بدگویی ننماید. البته ما در مقابل چنین توقیعی، روایات متعددی داریم که او را مذمت کرده است. قاموس الرجال مرحوم تستری در دو جا[8] از جعفر سخن به میان می آورد و در جلد دوم می فرماید: «جعفر بن علی الهادی، المعروف بالکذاب» و سپس چند روایت در مورد او نقل می کند. مرحوم تستری روایتی را از کافی نقل می کند [البته چنین روایتی در کافی نیامده است و در کمال الدین شیخ صدوق ذکر شده است] که روایت این است:
« فاطمه دختر محمد بن هيثم معروف به ابن نسابه گويد: در موقع تولد جعفر در خانه امام دهم علیه السّلام بودم، ديدم همه اهل خانه شاد شدند. حضور امام رفتم، متوجه شدم که امام به ولادت جعفر شاد نشده است. عرض كردم اى آقايم! چرا شما را به ولادت اين پسر شاد نمىبينم؟ فرمود: كار او را سهل بگير، زيرا كه او خلق بسيارى را گمراه كند». [9]
روایت دیگری که مرحوم تستری در جلد دوم قاموس خود ذکر می کند، روایتی است که از امام سجاد علیه السّلام وارد شده است. این روایت علت لقب صادق را به امام ششم علیه السّلام بیان می کند. روایت مفصل است و ما فقط شاهد در روایت را ذکر می کنیم:
« امام سجاد علیه السّلام فرمودند: پدرم از پدرش مرا حديث كرد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: «وقتى فرزندم جعفر بن محمّد بن علىّ بن حسين بن علىّ بن أبى طالب متولّد شد، نام او را صادق گذارید كه پنجمين از فرزندان او همان كه نامش جعفر است گستاخانه بر خدا و از سر كذب و دروغ، ادّعاى امامت مىكند. پس نام او نزد خداوند جعفر كذّاب است. همو كه بر خدا افترا بسته و ادّعاى چيزى كه براى او نيست را مىكند، مخالف پدر شده و بر برادرش حسد مىورزد. اين همان است كه پرده الهى را هنگام غيبت ولىّ خدا پاره مىكند.
سپس حضرت سجّاد علیه السّلام به شدّت گريست. بعد فرمود: گويا جعفر كذّاب را مىبينم كه طاغى زمانش را وادار مىكند تا در امر ولىّ اللَّه و پنهان در حفظ خدا و موكّل بر حرم پدرش را تفتيش كند. به خاطر جهلى كه بر ولادت او دارد و حرصى كه بر قتل او دارد، اگر به او دسترسى يابد و طمعى كه به ميراث او دارد، تا آن را به ناحقّ غصب نمايد»[10].
بیان مرحوم مدرس در جنات الخلود
مرحوم مدرس در کتاب جنات الخلود خود در مورد فرزندان امام هادی علیه السّلام می فرماید:
«به قولی، حضرت هادی 3 پسر و یک دختر داشت. ولی قول اصح این است که آن حضرت 4 پسر داشت. اول: امام حسن عسگری علیه السّلام، دوم: حسین (حسین در بین پسران امام هادی، در تقدس و تنزه، گوی سبقت را از دیگران ربوده بود و تابع برادر خود [ امام حسن عسگری] و قائل به امامت وی بود)، سوم: محمد، چهارم:جعفر، ملقب به کذّاب که در شرارت و حب دنیا و جاه مشهور آفاق بود و بیشتر عمر خود را در شهوترانی و میگساری سپری نمود. جعفر در ظاهر قائل به امامت حسن عسگری بود و بعد از شهادت امام حسن عسگری علیه السّلام، ادعای امامت نمود و مردم را به جبر تکلیف میکرد که به امامت او قائل شوند. می خواست بر جنازه امام حسن عسگری علیه السّلام نماز بگذارد، تا مردم معتقد به امامت وی شوند؛ ولی امام زمان او را کنار زد و خودش نماز بر جنازه پدر گزارد.»[11]
نتیجه: جعفر بن علی الهادی در نظر مرحوم مدرس مردود است.
توقیع امام زمان در الغیبه طوسی
سعد بن عبد اللَّه گويد: احمد بن اسحاق اشعرىّ گفت: يكى از شيعيان به نزد من آمده و گفت: جعفر بن علىّ (جعفر كذّاب) نامهاى به وى نوشته و خود را امام دانسته و ادّعا كرده بود كه: امام بعد از پدرم من هستم، و علم حلال و حرام و آنچه مورد احتياج مردم است و ساير علوم همه و همه در نزد من است. احمد بن اسحاق گفت: وقتى آن نامه را خواندم، نامه ای در اين خصوص به ناحيه مقدّسه حضرت صاحب الأمر نوشته و نامه جعفر [كذّاب] را هم در درون آن گذارده و برای امام ارسال داشتم. سپس جواب آن بدين گونه از ناحيه مقدّسه حضرت صادر شد:[12]
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم خداوند تو را پاينده بدارد. مكتوب تو و نامهاى را كه در جوف آن گذارده و فرستاده بودى به من رسيد و از تمام مضمون آن به اختلاف الفاظش و خطاهاى چندى كه در آن روى داده است، مطّلع گشتم! اگر به دقّت در آن مينگريستى تو نيز متوجّه برخى از آنچه من از آن نامه فهميدم مىشدى! پروردگار بىشريك و پرورش دهنده موجودات را بر نيكى و خيرى كه در باره ما نموده و فضيلتى كه به ما داده است، سپاسگزارم كه هميشه حقّ را كامل مىگرداند و باطل را از ميان مىبرد. او بر آنچه من اكنون مىگويم گواه است و در روز قيامت كه جاى ترديد نيست، وقتى در پيشگاه ذات الهى اجتماع نموديم و از آنچه ما در باره آن اختلاف داريم سؤال كرد، گواهى به صدق گفتار من خواهد داد.
آنچه مى خواهم بگويم اين است كه خداوند صاحب نامه (جعفر كذّاب) را نه بر كسى كه نامه به او نوشته نه بر تو و نه بر هيچ يك از مخلوق، امام مفترض الطّاعه قرار نداده و اطاعت و پيمان او را بر هيچ كس لازم ندانسته است و من به زودى مطالبى را براى شما روشن مىگردانم كه به خواست خدا بدان اكتفا كنيد.[13]
اى احمد بن اسحاق! خدا تو را رحمت كند! خداوند بندگانش را بيهوده نيافريده و سرنوشت آنان را مهمل نگذاشته است؛ بلكه ايشان را با قدرت كامله خود آفريده و به آنان چشم و گوش و دل و فكر عطا فرموده؛ آنگاه پيغمبران را به منظور بشارت به وعده خداوند و ترساندن آنان از نافرمانى الهى به سوى آنان فرستاد، تا ايشان را به اطاعت او وادارند و از معصيتش نهى كنند و آنچه را از ايشان از امر خداوند و دينشان نمىدانند به آنان بفهماند. سپس بهواسطه فضل و دلائل آشكار و براهين روشن و علائم غالبه، كتابهايى بر آنان نازل فرمود و فرشتگان را به سوى ايشان فرستاد، تا آنان ميان خدا و پيغمبران واسطه و فرمانبر باشند.[14]
يكى را خليل و دوست خود گرفت و آتش را بر وى گلستان كرد و ديگرى را مخاطب خود ساخت و با وى سخن گفت و عصايش را اژدهاى آشكارى گردانيد و ديگرى به اذن پروردگار مرده را زنده كرد و هم به اجازه او افراد لال و پيس را شفا داد. ديگرى را منطق الطّير موهبت كرد و سلطنت بر همه چيز داد؛ آنگاه محمّد صلی الله علیه و آله را به عنوان رحمتى براى جهانيان برانگيخت و نعمت خود را با طلوع او بر مردم تمام كرد و طومار نبوّت را با وجود مباركش مهر نمود و او را به سوى همه مردم فرستاد و از راستگويى او آيات و علامات آشكار خود را ظاهر ساخت. سپس وى را در حالى كه پسنديده و نيكبخت بود قبض روح كرد. آنگاه خداوند منصب خلافت او را براى برادر و پسر عمو و جانشين و وارث او علىّ بن أبى طالب علیه السّلام و بعد از او براى جانشينان وى كه از نسل او بودند، يكى پس از ديگرى قرار داد؛ تا دين خود را به وسيله آنان زنده گرداند و نور خود را كامل كند و ميان آنان و برادران و اولاد عموى آنان و مردم طبقه پائين از كسان وى، فرق آشكارى گذاشت؛ تا بدان وسيله حجّت خدا از افراد عادى و پيشوا از پيرو شناخته شود؛ زيرا خداوند امام و حجّت خود را از ارتكاب گناهان حفظ كرده و از عيبها پيراسته گردانيده و از پليديها پاكيزه نموده و از شبهات منزّه كرده است. و ايشان را خزينهدار علم و امين حكمت و محلّ سرّ خود قرار داده و با دلائل تأييد فرموده است. اگر جز اين بود، مردم همه يكسان بودند و هر شخصی دعوى «أمر اللَّه» و منصب خدايى مىكرد و ديگر حقّ از باطل و عالم از جاهل امتياز نمىيافت.[15]
شاهد در روایت
« اين مفسد باطل (جعفر كذّاب) كه بر خداوند دروغ بسته و ادّعاى امامت دارد، نمىدانم به چه چيز خود نظر داشته است؟ اگر اميد به فقه و دانایى در احكام دين خدا داشته است، به خدا قسم او نمىتواند حلال را از حرام تشخيص بدهد و ميان خطا و صواب فرق بگذارد. و اگر به علم خود مىباليده، او قادر نيست كه حقّ را از باطل جدا سازد و محكم را از متشابه تشخيص دهد و حتّى از حدود نماز و وقت آن هيچ اطّلاعى ندارد. و اگر او به تقوا و پرهيزكارى خود اطمينان داشته، خداوند گواه است كه او چهل روز نماز واجبش را ترك كرد؛ به اين منظور كه با ترك نماز بتواند شعبده بازى را ياد بگيرد! شايد خبر آن به شما هم رسيده باشد. ظرفهاى شراب او را همه كس ديده است. علاوه بر اينها آثار و علائم نافرمانى وى از امر و نهى الهى، مشهور و ثابت است. و اگر ادّعاى وى مبتنى بر معجزه است، معجزه خود را بياورد نشان دهد و اگر حجّتى دارد آن را اقامه نمايد و چنانچه دليلى دارد ذكر كند! [16]
در اینجا، امام زمان آیاتی از قرآن را بیان می نمایند:
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ حم تَنْزِيلُ الْكِتابِ…[17]
سپس، بعد از بیان آیات، به احمد بن اسحاق می فرمایند:
اى احمد بن اسحاق، خداوند توفيقاتت را افزون كند. آنچه را كه گفتم از اين ظالم(جعفر كذّاب) بپرس و او را بدين گونه امتحان كن و يك آيه قرآن را از وى بپرس كه تفسير كند يا از يك نماز واجبى سؤال كن تا حدود آن و واجبات آن را بيان نمايد و بخوبى پى به ارزش او ببرى و نقص وى بر تو آشكار گردد. حساب او با خدا است، خداوند حقّ را براى اهلش حفظ كند و در جاى خود قرار دهد. بعلاوه خداوند جز در حسن و حسين علیهماالسلام امامت را در هيچ دو برادرى قرار نداده است. هر گاه خداوند به ما اجازه دهد كه سخن بگوییم، آن وقت حقّ آشكار و باطل از ميان مىرود و ترديد نيز در ميان شما برطرف مىشود. من راغب و مشتاق خداوند در روزگار كفايت و زيبايى صنع و ولايت اويم، و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، و صلّى اللَّه على محمّد و آل محمّد. [18]
نتیجه: طبق این توقیع – که از نظر سند هم مشکلی ندارد – جعفر بن علی الهادی مردود است و مذمت شده است.
بیان مرحوم تستری
مرحوم تستری در قاموس الرجال خود در مورد جعفر بن علی می فرماید:
جعفر بن علی الهادی معروف به جعفر کذّاب است که مرحوم کلینی و شیخ صدوق و شیخ مفید به إسناد خودشان، خبری را از احمد بن عبیدالله بن خاقان در وصف امام حسن عسگری علیه السّلام، نقل می نمایند [ در این خبر، با اینکه از احمد بن عبیدالله بن خاقان – مشهور در خباثت و جنایت – نقل شده است، ولی تمجید و تعریف های زیادی از امام حسن عسگری علیه السّلام، بیان شده است.
در ذیل خبر « احمد بن عبیدالله بن خاقان» آمده است که در مجلسی یکی از اشعریون از او سوال کرد که حال برادر امام حسن عسگری – جعفر – چگونه است؟ احمد بن عبیدالله بن خاقان (کنیه او ابوبکر بوده است) گفت: جعفر ارزشی ندارد که از او سوال می کنی و یا او را در کنار امام حسن عسگری قرار می دهی. جعفر فسق علنی می کند و بسیار شراب می نوشد و یکی از پست ترین افرادی که من تا کنون دیده ام، جعفر است.
احمد بن عبیدالله بن خاقان ادامه می دهد و می گوید که روزی جعفر، بعد از تقسیم نمودن میراث امام حسن عسگری علیه السّلام، نزد پدرم آمد و گفت که مرا در رتبه پدرم- امام هادی – و برادرم – امام حسن عسگری- قرار بده و من در عوض این کار، در هر سال به تو بیست هزار دینار می دهم.
پدرم به او گفت: اگر تو در نزد شیعیان پدر و برادرت امام هستی، دیگر نیازی به سلطان و غیر سلطان برای ارتقاي مرتبه نداری. و اگر نزد شیعیان صاحب این مقام نیستی، در رساندن تو به این مقام، کاری از ما ساخته نیست؛ سپس پدرم او را کوچک شمرد و دستور داد که او را بیرون نمایند. [19]
روایتی دیگر از الغیبه شیخ طوسی
مرحوم تستری روایتی را از الغیبه شیخ طوسی نقل می کند که روایت چنین است:
« سعد بن عبد الله ميگويد برايم عدهاي از زندانيان به اتهام قتل عبدالله بن محمد عباس تعريف كردند، از جمله ابوهاشم جعفري: كه زندان بوديم كه شبانه امام حسن عسكري علیه السّلام و برادرش جعفر را نيز به زندان آوردند ـ نحوه آوردن آنان را خبر بيان ميكند. ـ شبي در زندان مشغول صحبت بوديم، ناگهان صداي باز شدن درب زندان را شنيديم بسيار وحشت كرديم ناگهان درب باز شد و دو نفر را به زندان انداختند و درب را بستند. ابوهاشم ميگويد جلو رفتم و سراغ گرفتم فرمود: من حسن بن علي عسكري و او جعفر است.
پس هنگامی که ابوهاشم نگاهش به امام حسن عسگری علیه السّلام و برادرش جعفر افتاد، از جای خود بلند شد و صورت امام حسن عسگری علیه السّلام را بوسید و امام را سر جای خود نشاند و جعفر هم نزدیک امام نشست.[ در این هنگام] جعفر با صدای بلند جاریه خود را طلبید. امام حسن عسگری علیه السّلام او را از این کار بازداشت و به او فرمود: ساکت شو! اطرافیان در جعفر آثار مستی را مشاهده کردند و در حالی که در میان جمع نشسته بود، خواب بر او غلبه کرد و خوابش برد. [20]
و اما مذاهبی که به وسیله جعفر حاصل شد – طبق بیان نوبختی – فرقه ای قائل به امامتش بعد از امام هادی علیه السّلام هستند و گروهی قائل به امامتش بعد از برادرش امام حسن عسگری علیه السّلام می باشند و وقتی به این پیروان گفته می شود – چگونه جعفر امام باشد، با اینکه – دو امام در طول حیاتشان از او دوری می گزیدند و از طرفی کارهای زشت جعفر با خاندان امام حسن عسگری علیه السّلام و بدی معاشرتش با امام در سراسر زندگیش مشهود بود، در جواب می گویند که چنین وقایعی در ظاهر بوده است. [دعوای زرگری است]
و گروهی قائلند که جعفر بعد از برادرش سید محمد، امام است… این فرقه امام حسن عسگری علیه السّلام و شیعیان را تکفیر [نعوذبالله] میکنند و ادعا دارند که جعفر، همان قائم است و بر امیرالمومنین برتری دارد».
بررسی «صاحب الزنج» در روایت مذکور
در ادامه یک نکته دیگر را متذکر می شویم. این نکته، مربوط به صاحب الزنج است که به بررسی این نکته می پردازیم: [21]
مرحوم طریحی در مجمع البحرین در مورد «الزنج» می فرماید:
«الزِّنْجُ» بكسر الزأي و الفتح لغة طائفة من السودان معروفة تسكن تحت خط الإستواء و ليس وراؤهم عمارة. قال بعضهم: و تمتد بلادهم من الغرب إلى بلاد الحبشة، و بعض بلادهم على نيل مصر، الواحد« زِنْجيٌ» مثل روم و رومي. [22]
زنج به کسر و فتح زاء، طایفه ای از سودانیها هستند که معروفند و زیر خط استواء زندگی می کنند. بعضی گفته اند که سرزمین شان از غرب تا بلاد حبشه وسعت دارد و قسمتی از سرزمین آن ها، بر رود نیل امتداد یافته است.
صاحب الزنج در مناقب ابن شهر آشوب
ابن شهر آشوب در مورد صاحب الزنج از خثعمی نقل می کند که:
محمّد بن صالح خثعمى گفت: تصمیم گرفتم که در نامهاى که براى امام حسن عسگری علیه السّلام نوشتم، از خوردن خربزه و صاحب زنج سوال کنم، هر چند فراموش کردم؛ ولی امام علیه السّلام در جواب نوشت قبل از خوردن صبحانه خربزه نخور كه موجب فلج شدن، مىشود و صاحب زنج از خاندان اهلبيت نيست. [23]
بیان مرحوم مجلسی در مورد صاحب الزنج
مرحوم مجلسی در ذیل این روایت، بیانی دارند که چنین است:
صاحب زنج در زمان امام حسن عسگری علیه السّلام در بصره خروج کرد و ادعا کرد که از علویین است. او بصره را تصرف کرد و عده زیادی از مردم را کشت. امام او را از خودش دور کرد. صاحب زنج از نظر نسب و ايده و مذهب و و رفتار، نسبت به امام، بیگانه بود. [24]
بیانی دیگر از مرحوم مجلسی
مرحوم مجلسی در جلد 51 بحارالانوار، ابتدا حدیثی قدسی را به نقل از کمال الدین، ذکر کرده و در آخر روایت هم، بیانی دارند. روایت مفصل است: (قسمتی از روایت و شاهد در روایت را نقل می کنیم)
« شيخ صدوق در كمال الدين از عبد اللَّه بن عباس، روايت ميكند كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود. در شب معراج نداى پروردگار را شنيدم كه ميفرمود: اى محمد! عرض كردم: بلى اى خداى با عظمت! خداوند وحى فرمود كه: اى محمد! ساكنان عالم بالا درباره كدام موضوع بود كه گفتگو نمودند؟ عرض كردم: خدايا نمي دانم. ندا رسيد: آيا وزير و برادر و جانشين در ميان آدميان براى خود انتخاب كردهاى؟ عرض كردم: پروردگارا! چه كسى را انتخاب كنم؟ خودت معين فرما! ندا رسيد من على را برایت انتخاب كردم. [25]
آخرين نفر از آن ها، كسى است كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز ميگذارد و زمين را از عدل و داد پر گرداند چنان كه از ظلم و ستم پر باشد. به وسيله او بندگانم را از هلاكت نجات دهم و از گمراهى هدايت كنم، نابينا را بينا و بيمار را شفا دهم. [26]
عرض كردم الهى آنچه فرمودى كى واقع مىشود؟ خدا وحى فرستاد: موقعى كه علم و دانش از ميان برود و نادانى پديد آيد، قاريان قرآن زياد شوند ولى عمل كم باشد، قتل نفس بسيار شود، فقهاى هدايتگر قليل، و فقهاى ضلالت پيشه و خيانتكار افزون گردند، و شاعران بسيار باشند! امت تو قبرستانهاى خود را مسجد كنند، و قرآنها را زينت دهند و مسجدها را منقّش گردانند، ظلم و فساد در همه جا شايع، و افعال قبيح در كوى و برزن آشكار شود. امت تو مرتكب قبايح گردند و فضائل اخلاقى را زير پا گذارند، مردها به مردها و زنها به زنها اكتفا كنند، دولتها كافر و اولياء امور فاجر، دستياران آنها ظالم و نمايندگان آنان فاسق گردند.[27]
در آن هنگام سه خسوف پديد آيد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و ديگرى در جزيرة العرب. شهر بصره بوسيله شخصى از نسل تو كه پيروان او زنگيان ميباشند، خراب شود. و مردى از اولاد حسين بن على علیه السّلام قيام كند، دجال از سيستان خروج نمايد و سفيانى ظاهر گردد! [28]
بیان مرحوم مجلسی در ذیل روایت:
ایشان در ذیل روایت می فرماید:
عبارت «شهر بصره بوسيله شخصى از نسل تو كه پيروان او زنگيان ميباشند، خراب شود» اشاره به داستان «صاحب الزنج» است كه سال 256 يا 255 هجرى در بصره قيام كرد و به بوميان سودان وعده داد كه اگر با وى همراهى كنند آنها را از قيد بردگی، آزاد نمايد و مورد احترام و اكرام قرار دهد، پس جماعت بسيارى از زنگيان به وى گرويدند و كارش بالا گرفت، و از اين رو ملقب به «صاحب الزنج» شد.(چون طرفداران او، زنگی بودند) و او گمان می کرد که على بن محمد بن احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب است. [ «کان یزعم در عبارت، گویای این است که علامه مجلسی، چنین نسبتی را قبول نداشت که قول امام حسن عسگری علیه السّلام هم، شاهد آن است.]
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ميگويد: بيشتر مردم – خصوصاً سادات – نسب او را تخطئه ميكردند. و علماء نسب، معتقدند کهوى از تيره عبد القيس و نامش على بن محمد بن عبد الرحيم و مادرش از بنى اسد دختر اسد بن خزيمه و جد مادرش محمد بن حكيم اسدى از اهل كوفه است. ابن اثير در كامل و مسعودى در مروج الذهب مينويسند: از خبر[عبارت: وَ خَرَابُ الْبَصْرَةِ عَلَى يَدِ رَجُلٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ] استفاده مىشود كه نسب وى درست است. [29]
سپس، بايد دانست كه اين علائم، لازم نيست مربوط به وقت ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه باشد. چه بسا، مقصود اين است كه پيش از ظهور آن حضرت، اين حوادث روى ميدهد، چنان كه اكثر علائم روز قيامت كه شيعه و سنى در كتب خود آوردهاند سالها و قرنها، پيش از قيامت آشكار ميگردد. از اين رو قيام صاحب الزنج همزمان ولادت با سعادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بوده و از همان موقع علائم وجود آن حضرت ظاهر گرديد. البته احتمال دارد که علائم در این روایت، نشانه های ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه باشند؛ هرچند چنین احتمالی بعید است.
یک نکته:
اگر، صاحب زنج هنگام تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه قیام کرده است، پس چگونه در روایت آمده است که «… وَ خُرُوجُ صَاحِبِ الزِّنْجِ بِالْبَصْرَةِ فَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنِ الْجَارِيَةِ فَخَرَجَتْ عَنْ أَيْدِيهِمْ» (..و صاحب الزنج در بصره شورش كرد و بدين سبب از آن كنيز منصرف شدند و از دست آنها گريخت) و اينها پس از شهادت امام حسن عسگری علیه السّلام به وقوع پيوست.
جمع این دو جمله در این است که شروع حرکت صاحب زنج در زمان ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بوده است ولی اوج و شدت مبارزات او، بعد از حمله به خانه امام حسن عسگری علیه السّلام بوده است که به واسطه خروج او و مشغولیت به او، کنیز [صقیل] رهایی یافت.
منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی
[1] – «قَالَ أَبُو الْأَدْيَانِ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَمَنْ قَالَ مَنْ طَالَبَكَ بِجَوَابَاتِ كُتُبِي فَهُوَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي فَقُلْتُ زِدْنِي فَقَالَ مَنْ يُصَلِّي عَلَيَّ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي فَقُلْتُ زِدْنِي فَقَالَ مَنْ أَخْبَرَ بِمَا فِي الْهِمْيَانِ فَهُوَ الْقَائِمُ بَعْدِي ثُمَّ مَنَعَتْنِي هَيْبَتُهُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَمَّا فِي الْهِمْيَانِ وَ خَرَجْتُ بِالْكُتُبِ إِلَى الْمَدَائِنِ وَ أَخَذْتُ جَوَابَاتِهَا وَ دَخَلْتُ سُرَّ مَنْ رَأَى يَوْمَ الْخَامِسَ عَشَرَ كَمَا ذَكَرَ لِي 7 فَإِذَا أَنَا بِالْوَاعِيَةِ فِي دَارِهِ وَ إِذَا بِهِ عَلَى الْمُغْتَسَلِ
وَ إِذَا أَنَا بِجَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ أَخِيهِ بِبَابِ الدَّارِ وَ الشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يُعَزُّونَهُ وَ يُهَنُّونَهُ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي إِنْ يَكُنْ هَذَا الْإِمَامُ فَقَدْ بَطَلَتِ الْإِمَامَةُ لِأَنِّي كُنْتُ أَعْرِفُهُ يَشْرَبُ النَّبِيذَ وَ يُقَامِرُ فِي الْجَوْسَقِ (نام مکانی است) وَ يَلْعَبُ بِالطُّنْبُورِ فَتَقَدَّمْتُ فَعَزَّيْتُ وَ هَنَّيْتُ فَلَمْ يَسْأَلْنِي عَنْ شَيْءٍ
ثُمَّ خَرَجَ عَقِيدٌ فَقَالَ يَا سَيِّدِي قَدْ كُفِّنَ أَخُوكَ فَقُمْ وَ صَلِّ عَلَيْهِ فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ وَ الشِّيعَةُ مِنْ حَوْلِهِ يَقْدُمُهُمُ السَّمَّانُ وَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ قَتِيلُ الْمُعْتَصِمِ الْمَعْرُوفُ بِسَلَمَةَ فَلَمَّا صِرْنَا فِي الدَّارِ إِذَا نَحْنُ بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى نَعْشِهِ مُكَفَّناً فَتَقَدَّمَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ لِيُصَلِّيَ عَلَى أَخِيهِ فَلَمَّا هَمَّ بِالتَّكْبِيرِ خَرَجَ صَبِيٌّ بِوَجْهِهِ سُمْرَةٌ بِشَعْرِهِ قَطَطٌ بِأَسْنَانِهِ تَفْلِيجٌ فَجَبَذَ بِرِدَاءِ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَ قَالَ تَأَخَّرْ يَا عَمِّ فَأَنَا أَحَقُّ بِالصَّلَاةِ عَلَى أَبِي فَتَأَخَّرَ جَعْفَرٌ وَ قَدِ ارْبَدَّ وَجْهُهُ وَ اصْفَرَّفَتَقَدَّمَ الصَّبِيُّ وَ صَلَّى عَلَيْهِ وَ دُفِنَ إِلَى جَانِبِ قَبْرِ أَبِيهِ
[2] – صدوق، کمال الدین، ج2، ص475
[3] – فَدَفَعْتُهَا إِلَيْهِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي هَذِهِ بَيِّنَتَانِ بَقِيَ الْهِمْيَانُ ثُمَّ خَرَجْتُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَزْفِرُ فَقَالَ لَهُ حَاجِزٌ الْوَشَّاءُ يَا سَيِّدِي مَنِ الصَّبِيُّ لِنُقِيمَ الْحُجَّةَ عَلَيْهِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُهُ قَطُّ وَ لَا أَعْرِفُهُ.
«فَنَحْنُ جُلُوسٌ إِذْ قَدِمَ نَفَرٌ مِنْ قُمَّ فَسَأَلُوا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السّلام فَعَرَفُوا مَوْتَهُ فَقَالُوا فَمَنْ نُعَزِّي فَأَشَارَ النَّاسُ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ عَزَّوْهُ وَ هَنَّوْهُ وَ قَالُوا إِنَّ مَعَنَا كُتُباً وَ مَالًا فَتَقُولُ مِمَّنِ الْكُتُبُ وَ كَمِ الْمَالُ»
«فَقَامَ يَنْفُضُ أَثْوَابَهُ وَ يَقُولُ تُرِيدُونَ مِنَّا أَنْ نَعْلَمَ الْغَيْبَ قَالَ فَخَرَجَ الْخَادِمُ فَقَالَ مَعَكُمْ كُتُبُ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ هِمْيَانٌ فِيهِ أَلْفُ دِينَارٍ وَ عَشَرَةُ دَنَانِيرَ مِنْهَا مَطْلِيَّةٌ فَدَفَعُوا إِلَيْهِ الْكُتُبَ وَ الْمَالَ وَ قَالُوا الَّذِي وَجَّهَ بِكَ لِأَخْذِ ذَلِكَ هُوَ الْإِمَامُ
فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى الْمُعْتَمِدِ وَ كَشَفَ لَهُ ذَلِكَ فَوَجَّهَ الْمُعْتَمِدُ بِخَدَمِهِ فَقَبَضُوا عَلَى صَقِيلَ الْجَارِيَةِ فَطَالَبُوهَا بِالصَّبِيِّ فَأَنْكَرَتْهُ وَ ادَّعَتْ حَبْلًا بِهَا لِتُغَطِّيَ حَالَ الصَّبِيِّ فَسُلِّمَتْ إِلَى ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ الْقَاضِي وَ بَغَتَهُمْ مَوْتُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى بْنِ خَاقَانَ[3] فَجْأَةً وَ خُرُوجُ صَاحِبِ الزِّنْجِ بِالْبَصْرَةِ فَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنِ الْجَارِيَةِ فَخَرَجَتْ عَنْ أَيْدِيهِمْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.
[4] – امام حسن عسگری فرزندش امام زمان عجل الله تعالی فرجه را به همه افراد نشان نمی داد و افرادی که در نزد حضرت دارای جایگاه و عظمت بودند، موفق به این دیدار می شدند. امام حسن عسگری علیه السّلام به احمد بن اسحاق می فرماید: «فَقَالَ يَا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحَاقَ لَوْ لَا كَرَامَتُكَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى حُجَجِهِ مَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ ابْنِي هَذَا» و یا نامه ای که امام حسن عسگری علیه السّلام به احمد بن اسحاق می نویسد و می فرماید: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ إِسْحَاقَ الْقُمِّيُّ قَالَ لَمَّ وُلِدَ الْخَلَفُ الصَّالِحُ وَرَدَ عَنْ مَوْلَانَا أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیه السّلام إِلَى جَدِّي أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ كِتَابٌ فَإِذَا فِيهِ مَكْتُوبٌ بِخَطِّ يَدِهِ ع الَّذِي كَانَ تَرِدُ بِهِ التَّوْقِيعَاتُ عَلَيْهِ وَ فِيهِ وُلِدَ لَنَا مَوْلُودٌ فَلْيَكُنْ عِنْدَكَ مَسْتُوراً وَ عَنْ جَمِيعِ النَّاسِ مَكْتُوماً فَإِنَّا لَمْ نُظْهِرْ عَلَيْهِ إِلَّا الْأَقْرَبَ لِقَرَابَتِهِ وَ الْوَلِيَّ لِوَلَايَتِهِ أَحْبَبْنَا إِعْلَامَكَ لِيَسُرَّكَ اللَّهُ لَهُ مِثْلَ مَا سَرَّنَا بِهِ وَ السَّلَام ( احمد بن حسن بن اسحق قمى گويد: چون خلف صالح متولد شد، از مولايم امام حسن عسگری علیه السّلام به جدم احمد بن اسحق نامهاى رسيد و به خط خود در آن نوشته بود- همان خطى كه توقيعات با آن صادر مي شد- كه براى ما فرزندى متولد شده. نزد تو مستور بماند و از همه مردم پنهان باشد؛ زيرا ما از آن مطلع نكنيم مگر خويشان محرم يا دوستان صميمى. شما را بدان اعلام كرديم تا خدا تو را بدان شاد كند، چنانچه ما را بدان شاد كرد و السلام)، پس جعفر جزء اولیاء نبود و اگر نه موفق به دیدار امام زمان عجل الله تعالی فرجه می شد.
[5] – ابن شوارب قاضی، اگر محمد بن عبدالملک اموی بصری باشد، متولد 150 و متوفی 244 است. ذهبی از او بسیار تعریف می کند. وقتی بحث مخلوق بودن قرآن در زمان متوکل رونق گرفت، متوکل همه علما و فقها را به سامرا دعوت کرد که یکی از آن ها ابن شوارب بود. منظور روایت ابن شوارب قاضی نمی باشد، بلکه این شخص پسری به نام حسن بن ابی الشوارب دارد که مراد روایت، وی می باشد. او وقتی قضاوت را به عهده گرفت (طبق بیان ذهبی)، پدر از کار فرزند خود در اندیشه شد و گفت که می ترسم به وسیله شغلت وارد دوزخ گردی. فرزندانی از ابن شوارب قضاوت می کردند که یکی از آن ها همین فرزندش استف که متوفی 261 است. پس منظور روایت حسن بن ابی الشوارب است. (سیر اعلام النبلا، ج11، ص104 )
[6] – صدوق، کمال الدین، ج2، ص475
[7] – صدوق، کمال الدین، ج2، ص484
[8] – ج2، ص 646 و ج12، ص114
[9] – «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْفُرَاتِ قَالَ أَخْبَرَنَا صَالِحُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أُمِّهِ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدِ بْنِ الْهَيْثَمِ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ سَيَابَةَ قَالَتْ كُنْتُ فِي دَارِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ علیه السّلام فِي الْوَقْتِ الَّذِي وُلِدَ فِيهِ جَعْفَرٌ فَرَأَيْتُ أَهْلَ الدَّارِ قَدْ سُرُّوا بِهِ فَصِرْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ علیه السّلام فَلَمْ أَرَهُ مَسْرُوراً بِذَلِكَ فَقُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي مَا لِي أَرَاكَ غَيْرَ مَسْرُورٍ بِهَذَا الْمَوْلُودِ فَقَالَ علیه السّلام يَهُونُ عَلَيْكَ أَمْرُهُ فَإِنَّهُ سَيُضِلُّ خَلْقاً كَثِيرا». صدوق، کمال الدین، ج1، ص321
[10] – «…فَقَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ إِذَا وُلِدَ ابْنِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ فَإِنَّ الْخَامِسَ مِنْ وُلْدِهِ الَّذِي اسْمُهُ جَعْفَرٌ يَدَّعِي الْإِمَامَةَ اجْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَ كَذِباً عَلَيْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْكَذَّابُ الْمُفْتَرِي عَلَى اللَّهِ الْمُدَّعِي لِمَا لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ الْمُخَالِفُ عَلَى أَبِيهِ وَ الْحَاسِدُ لِأَخِيهِ ذَلِكَ الَّذِي يَكْشِفُ سِرَّ اللَّهِ عِنْدَ غَيْبَةِ وَلِيِّ اللَّهِ ثُمَّ بَكَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بُكَاءً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ كَأَنِّي بِجَعْفَرٍ الْكَذَّابِ وَ قَدْ حَمَلَ طَاغِيَةَ زَمَانِهِ عَلَى تَفْتِيشِ أَمْرِ وَلِيِّ اللَّهِ وَ الْمُغَيَّبِ فِي حِفْظِ اللَّهِ وَ التَّوْكِيلِ بِحَرَمِ أَبِيهِ جَهْلًا مِنْهُ بِوِلَادَتِهِ وَ حِرْصاً عَلَى قَتْلِهِ إِنْ ظَفِرَ بِهِ طَمَعاً فِي مِيرَاثِ أَبِيهِ حَتَّى يَأْخُذَ بِغَيْرِ حَقِّهِ…»
[11] – مدرس، جنات الخلود
[12] – وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي الْحُسَيْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَسَدِيِّ [12] رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِيِّ [12] قَالَ حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الصَّدُوقُ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعْدٍ الْأَشْعَرِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ جَاءَهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا يُعْلِمُهُ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ عَلِيٍّ كَتَبَ إِلَيْهِ كِتَاباً يُعَرِّفُهُ فِيهِ نَفْسَهُ وَ يُعْلِمُهُ أَنَّهُ الْقَيِّمُ بَعْدَ أَخِيهِ وَ أَنَّ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ الْعُلُومِ كُلِّهَا قَالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ فَلَمَّا قَرَأْتُ الْكِتَابَ كَتَبْتُ إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ وَ صَيَّرْتُ كِتَابَ جَعْفَرٍ فِي دَرْجِهِ فَخَرَجَ الْجَوَابُ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ
[13] – بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَتَانِي كِتَابُكَ أَبْقَاكَ اللَّهُ وَ الْكِتَابُ الَّذِي أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ وَ أَحَاطَتْ مَعْرِفَتِي بِجَمِيعِ مَا تَضَمَّنَهُ عَلَى اخْتِلَافِ أَلْفَاظِهِ وَ تَكَرُّرِ الْخَطَإِ [13]فِيهِ وَ لَوْ تَدَبَّرْتَهُ لَوَقَفْتَ عَلَى بَعْضِ مَا وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ حَمْداً لَا شَرِيكَ لَهُ عَلَى إِحْسَانِهِ إِلَيْنَا وَ فَضْلِهِ عَلَيْنَا أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلْحَقِّ إِلَّا إِتْمَاماً وَ لِلْبَاطِلِ إِلَّا زُهُوقاً وَ هُوَ شَاهِدٌ عَلَيَّ بِمَا أَذْكُرُهُ وَ لِي عَلَيْكُمْ بِمَا أَقُولُهُ إِذَا اجْتَمَعْنَا لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ وَ يَسْأَلُنَا عَمَّا نَحْنُ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ إِنَّهُ لَمْ يَجْعَلْ لِصَاحِبِ الْكِتَابِ عَلَى الْمَكْتُوبِ إِلَيْهِ وَ لَا عَلَيْكَ وَ لَا عَلَى أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ جَمِيعاً إِمَامَةً مُفْتَرَضَةً وَ لَا طَاعَةً وَ لَا ذِمَّةً وَ سَأُبَيِّنُ لَكُمْ جُمْلَةً تَكْتَفُونَ بِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى
[14] – يَا هَذَا يَرْحَمُكَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثاً وَ لَا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ قُلُوباً وَ أَلْبَاباً ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِمُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ يَأْمُرُونَهُمْ بِطَاعَتِهِ وَ يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ يُعَرِّفُونَهُمْ مَا جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خَالِقِهِمْ وَ دِينِهِمْ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَائِكَةً يَأْتِينَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَيْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذِي جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ وَ مَا آتَاهُمْ مِنَ الدَّلَائِلِ الظَّاهِرَةِ وَ الْبَرَاهِينِ الْبَاهِرَةِ وَ الْآيَاتِ الْغَالِبَةِ
[15] – فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النَّارَ عَلَيْهِ بَرْداً وَ سَلَاماً وَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا وَ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَهُ تَكْلِيماً وَ جَعَلَ عَصَاهُ ثُعْبَاناً مُبِيناً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَحْيَا الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أَبْرَأَ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِيَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّداً رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ وَ خَتَمَ بِهِ أَنْبِيَاءَهُ وَ أَرْسَلَهُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً وَ أَظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ مَا أَظْهَرَ وَ بَيَّنَ مِنْ آيَاتِهِ وَ عَلَامَاتِهِ مَا بَيَّنَ ثُمَّ قَبَضَهُ9 حَمِيداً فَقِيداً سَعِيداً وَ جَعَلَ الْأَمْرَ [مِنْ] بَعْدِهِ إِلَى أَخِيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ وَ وَصِيِّهِ وَ وَارِثِهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ علیه السّلام ثُمَّ إِلَى الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِهِ وَاحِداً وَاحِداً أَحْيَا بِهِمْ دِينَهُ وَ أَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ إِخْوَانِهِمْ وَ بَنِي عَمِّهِمْ وَ الْأَدْنَيْنِ فَالْأَدْنَيْنِ مِنْ ذَوِي أَرْحَامِهِمْ فُرْقَاناً بَيِّناً يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ وَ الْإِمَامُ مِنَ الْمَأْمُومِ بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُيُوبِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكْمَتِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ أَيَّدَهُمْ بِالدَّلَائِلِ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ النَّاسُ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَادَّعَى أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كُلُّ أَحَدٍ وَ لَمَا عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا الْعَالِمُ مِنَ الْجَاهِل
[16] – وَ قَدِ ادَّعَى هَذَا الْمُبْطِلُ الْمُفْتَرِي عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ بِمَا ادَّعَاهُ فَلَا أَدْرِي بِأَيَّةِ حَالَةٍ هِيَ لَهُ رَجَاءَ أَنْ يُتِمَّ دَعْوَاهُ أَ بِفِقْهٍ فِي دِينِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ مَا يَعْرِفُ حَلَالًا مِنْ حَرَامٍ وَ لَا يُفَرِّقُ بَيْنَ خَطَإٍ وَ صَوَابٍ أَمْ بِعِلْمٍ فَمَا يَعْلَمُ حَقّاً مِنْ بَاطِلٍ وَ لَا مُحْكَماً مِنْ مُتَشَابِهٍ وَ لَا يَعْرِفُ حَدَّ الصَّلَاةِ وَ وَقْتَهَا أَمْ بِوَرَعٍ فَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَى تَرْكِهِ الصَّلَاةَ الْفَرْضَ أَرْبَعِينَ يَوْماً يَزْعُمُ ذَلِكَ لِطَلَبِ الشَّعْوَذَةِ وَ لَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدَّى إِلَيْكُمْ وَ هَاتِيكَ ظُرُوفُ مُسْكِرِهِ مَنْصُوبَةٌ وَ آثَارُ عِصْيَانِهِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَشْهُورَةٌ قَائِمَةٌ أَمْ بِآيَةٍ فَلْيَأْتِ بِهَا أَمْ بِحُجَّةٍ فَلْيُقِمْهَا أَمْ بِدَلَالَةٍ فَلْيَذْكُرْهَا
[17] – مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ ائْتُونِي بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ
[18] – «فَالْتَمِسْ تَوَلَّى اللَّهُ تَوْفِيقَكَ مِنْ هَذَا الظَّالِمِ مَا ذَكَرْتُ لَكَ وَ امْتَحِنْهُ وَ سَلْهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ يُفَسِّرْهَا أَوْ صَلَاةِ فَرِيضَةٍ يُبَيِّنْ حُدُودَهَا وَ مَا يَجِبُ فِيهَا لِتَعْلَمَ حَالَهُ وَ مِقْدَارَهُ وَ يَظْهَرَ لَكَ عُوَارُهُ وَ نُقْصَانُهُ وَ اللَّهُ حَسِيبُهُ حَفِظَ اللَّهُ الْحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ وَ أَقَرَّهُ فِي مُسْتَقَرِّهِ وَ قَدْ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ تَكُونَ الْإِمَامَةُ فِي أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ علیهما السلام وَ إِذَا أَذِنَ اللَّهُ لَنَا فِي الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْبَاطِلُ وَ انْحَسَرَ عَنْكُمْ وَ إِلَى اللَّهِ أَرْغَبُ فِي الْكِفَايَةِ وَ جَمِيلِ الصُّنْعِ وَ الْوَلَايَةِ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد». شیخ طوسی، الغیبه، ص 287.
[19] – تستری ، قاموس الرجال، ج2، ص646 و 647
[20] – «وَ رَوَى سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ أَبُو هَاشِمٍ دَاوُدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيُّ وَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَبَّاسِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْعَمْرِيُّ وَ غَيْرُهُمْ مِمَّنْ كَانَ حُبِسَ بِسَبَبِ قَتْلِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَبَّاسِيِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ علیه السّلام وَ أَخَاهُ جَعْفَراً دَخَلَا عَلَيْهِمْ لَيْلًا. قَالُوا كُنَّا لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِي جُلُوساً نَتَحَدَّثُ إِذْ سَمِعْنَا حَرَكَةَ بَابِ السِّجْنِ فَرَاعَنَا ذَلِكَ وَ كَانَ أَبُو هَاشِمٍ عَلِيلًا فَقَالَ لِبَعْضِنَا اطَّلِعْ وَ انْظُرْ مَا تَرَى فَاطَّلَعَ إِلَى مَوْضِعِ الْبَابِ فَإِذَا الْبَابُ فُتِحَ وَ إِذَا هُوَ بِرَجُلَيْنِ قَدْ أُدْخِلَا إِلَى السِّجْنِ وَ رُدَّ الْبَابُ وَ أُقْفِلَ فَدَنَا مِنْهُمَا فَقَالَ مَنْ أَنْتُمَا فَقَالَ أَحَدُهُمَا نَحْنُ قَوْمٌ مِنَ الطَّالِبِيَّةِ حُبِسْنَا فَقَالَ مَنْ أَنْتُمَا فَقَالَ أَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هَذَا جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ لَهُمَا جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكُمَا إِنْ رَأَيْتُمَا أَنْ تَدْخُلَا الْبَيْتَ وَ بَادَرَ إِلَيْنَا وَ إِلَى أَبِي هَاشِمٍ فَأَعْلَمَنَا وَ دَخَلَا.
فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمَا أَبُو هَاشِمٍ قَامَ عَنْ مِضْرَبَةٍ كَانَتْ تَحْتَهُ فَقَبَّلَ وَجْهَ أَبِي مُحَمَّدٍ علیه السّلام وَ أَجْلَسَهُ عَلَيْهَا وَ جَلَسَ جَعْفَرٌ قَرِيباً مِنْهُ فَقَالَ جَعْفَرٌ وَا شطناه [شَيْطَنَاهُ] بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَعْنِي جَارِيَةً لَهُ فَزَجَرَهُ أَبُو مُحَمَّدٍ علیه السّلام وَ قَالَ لَهُ اسْكُتْ وَ إِنَّهُمْ رَأَوْا فِيهِ آثَارَ السُّكْرِ وَ إِنَّ النَّوْمَ غَلَبَهُ وَ هُوَ جَالِسٌ مَعَهُمْ فَنَامَ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ»
[21] – قسمت ذیل روایت ابوالادیان این بود: «… فَدَخَلَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَى الْمُعْتَمِدِ وَ كَشَفَ لَهُ ذَلِكَ فَوَجَّهَ الْمُعْتَمِدُ بِخَدَمِهِ فَقَبَضُوا عَلَى صَقِيلَ الْجَارِيَةِ فَطَالَبُوهَا بِالصَّبِيِّ فَأَنْكَرَتْهُ وَ ادَّعَتْ حَبْلًا بِهَا لِتُغَطِّيَ حَالَ الصَّبِيِّ فَسُلِّمَتْ إِلَى ابْنِ أَبِي الشَّوَارِبِ الْقَاضِي وَ بَغَتَهُمْ مَوْتُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى بْنِ خَاقَانَ فَجْأَةً وَ خُرُوجُ صَاحِبِ الزِّنْجِ بِالْبَصْرَةِ فَشُغِلُوا بِذَلِكَ عَنِ الْجَارِيَةِ فَخَرَجَتْ عَنْ أَيْدِيهِمْوَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.» (صدوق، کمال الدین، ج2 ص475)
[22] – طریحی، مجمع البحرین، ج2 ؛ ص304
[23] – مُحَمَّدُ بْنُ صَالِحٍ الْخَثْعَمِيُّ قَالَ عَزَمْتُ أَنْ أَسْأَلَ فِي كِتَابِي إِلَى أَبِي مُحَمَّدٍ علیه السّلام عَنْ أَكْلِ الْبِطِّيخِ عَلَى الرِّيقِ وَ عَنْ صَاحِبِ الزَّنْجِ فَأُنْسِيتُ فَوَرَدَ عَلَيَّ جَوَابُهُ لَا يُؤْكَلُ الْبِطِّيخُعَلَى الرِّيقِ فَإِنَّهُ يُورِثُ الْفَالِجَ وَ صَاحِبُ الزَّنْجِ لَيْسَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب :، ج4، ص: 429
[24] – مجلسی، بحارالانوار،ج 63، ص197، اسماء و العالم
[25] – ابْنُ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ آدَمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ إِيَاسٍ عَنِ الْمُبَارَكِ بْنِ فَضَالَةَ عَنْ وَهْبِ بْنِ مُنَبِّهٍ يَرْفَعُهُ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا عَرَجَ بيرَبِّي جَلَّ جَلَالُهُ أَتَانِي النِّدَاءُ يَا مُحَمَّدُ قُلْتُ لَبَّيْكَ
رَبَّ الْعَظَمَةِ لَبَّيْكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيَّ يَا مُحَمَّدُ فِيمَ اخْتَصَمَ الْمَلَأُ الْأَعْلَى قُلْتُ إِلَهِي لَا عِلْمَ لِي فَقَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ هَلَّا اتَّخَذْتَ مِنَ الْآدَمِيِّينَ وَزِيراً وَ أَخاً وَ وَصِيّاً مِنْ بَعْدِكَ فَقُلْتُ إِلَهِي وَ مَنِ أَتَّخِذُ تَخَيَّرْ لِي أَنْتَ يَا إِلَهِي فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ يَا مُحَمَّدُ قَدِ اخْتَرْتُ لَكَ مِنَ الْآدَمِيِّينَ عَلِيّاً …
[26] – … وَ آخِرُ رَجُلٍ مِنْهُمْ يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى ابْنُمَرْيَمَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً أُنْجِي بِهِ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ أُهْدِي بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أُبْرِئُ بِهِ الْأَعْمَى وَ أَشْفِي بِهِ الْمَرِيضَ
[27] – فَقُلْتُ إِلَهِي وَ سَيِّدِي مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَكُونُ ذَلِكَ إِذَا رُفِعَ الْعِلْمُ وَ ظَهَرَ الْجَهْلُ وَ كَثُرَ الْقُرَّاءُ وَ قَلَّ الْعَمَلُ وَ كَثُرَ الْقَتْلُ وَ قَلَّ الْفُقَهَاءُ الْهَادُونَ وَ كَثُرَ فُقَهَاءُ الضَّلَالَةِ وَ الْخَوَنَةِ [27]وَ كَثُرَ الشُّعَرَاءُ وَ اتَّخَذَ أُمَّتُكَ قُبُورَهُمْ مَسَاجِدَ وَ حُلِّيَتِ الْمَصَاحِفُ وَ زُخْرِفَتِ الْمَسَاجِدُ وَ كَثُرَ الْجَوْرُ وَ الْفَسَادُ وَ ظَهَرَ الْمُنْكَرُ وَ أَمَرَ أُمَّتُكَ بِهِ وَ نَهَى عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ اكْتَفَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ صَارَ الْأُمَرَاءُ كَفَرَةً وَ أَوْلِيَاؤُهُمْ فَجَرَةً وَ أَعْوَانُهُمْ ظَلَمَةً وَ ذَوُو الرَّأْيِ مِنْهُمْ فَسَقَةً»
[28] – وَ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثَةُ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَ خَرَابُ الْبَصْرَةِ عَلَى يَدِ رَجُلٍ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ يَتْبَعُهُ الزُّنُوجُ وَ خُرُوجُ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ ظُهُورُ الدَّجَّالِ يَخْرُجُ مِنَ الْمَشْرِقِ مِنْ سِجِسْتَانَ وَ ظُهُورُ السُّفْيَانِيِّ … مجلسی، بحارالانوار،ج 51، ص70
[29] – و قال ابن أبي الحديد و أكثر الناس يقدحون في نسبه و خصوصا الطالبيون و جمهور النسابين على أنه من عبد القيس و أنه علي بن محمد بن عبد الرحيم و أمه أسدية من أسد بن خزيمة جدها محمد بن حكيم الأسدي من أهل الكوفة و نحو ذلك قال ابن الأثير في الكامل و المسعودي في مروج الذهب و يظهر من الخبر أن نسبه كان صحيحا.