روایت شانزدهم

«عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ علیه السلام قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِه‏»[1]

محمد بن على بن بلال گويد: از جانب امام حسن عسگرى علیه السلام، دو سال پيش از وفاتش پيامى به من رسيد كه از جانشين بعد از خود به من خبر داد. بار ديگر سه روز پيش از وفاتش پيامى رسيد و از جانشين بعد از خود به من خبر داد.

 

بررسی سندی روایت شانزدهم

اختلاف در محمد بن على بن بلال است. جهت اختلاف در محمد بن على بن بلال، انحراف وی می باشد.

البته مضمون چنین روایتی، روایات بسیاری است که ما را از بررسی سندی بی نیاز می کند، ضمن اینکه آیا احتمال ندارد که «ابن بلال» این روایت را در حالی که منحرف نبوده است، گفته باشد؟ ضمن این که این روایت، بر علیه خودش( ابن بلال) می باشد، زیرا ایشان ادعای بابیت کرده است.

مرحوم مجلسی در مرآة العقول بعد از نقل همین حدیث، می فرماید:

«مختلف فيه، لأن ابن بلال وثقه الشيخ في الرجال، و قال في كتاب الغيبة أنه من المذمومين»

یعنی در  کلام شیخ طوسی، تعارض در مورد محمد بن على بن بلال وجود دارد.

«و قال الطبرسي في إعلام الورى و السيد بن طاوس في ربيع الشيعة أما غيبة الصغرى منهما فهي التي كانت فيها سفراؤه موجودين و أبوابه معروفين، لا تختلف الإمامية القائلون بإمامة الحسن بن علي عليهما السلام فيهم، فمنهم أبو هاشم الجعفري، و محمد بن علي بن بلال، إلى آخر ما قالا»[2]

بیان مرحوم خوئی در مورد محمد بن على بن بلال

مرحوم خویی پس از این‌که به طور مفصل در مورد محمد بن على بن بلال بحث می کند، ایشان را ثقه می داند و قائل است که انحراف در اعتقاد با وثاقت جمع می شود.

والمتلخص من جميع ما ذكرنا، أن الرجل كان ثقة مستقيما، وقد ثبت انحرافه وادعاؤه البابية، ولم يثبت عدم وثاقته، فهو ثقة، فاسد العقيدة، فلا مانع من العمل برواياته، بناء على كفاية الوثاقة في حجية الرواية، كما هو الصحيح.[3]

بیان مرحوم تستری در مورد محمد بن على بن بلال:   

مرحوم تستری، پس از اینکه نظرات رجالیون را در مورد محمد بن على بن بلال، ذکر می کند، می‌فرماید:

«وهو الأصح والصواب : أن الرجل كان مستقيما ثم زاغ (منحرف شده است)، ففي الغيبة : روى الحسين بن روح عن أبي طاهر بن بلال في حال استقامته (حسین بن روح قید می کند که نقل روایت از او در حالت استقامتش بوده است.)».[4]

* پس در مورد محمد بن على بن بلال، باید قائل به تفصیل شد. [ روایات منقول از وی در حال استقامت، قابل پذیرش می باشد] و یا طبق مبنای مرحوم خویی، معتقد شویم که انحراف در اعتقاد با وثاقت جمع می شود. مرحوم خویی می فرماید:

«والمتلخص من جميع ما ذكرنا، أن الرجل كان ثقة مستقيما، وقد ثبت انحرافه وادعاؤه البابية، ولم يثبت عدم وثاقته، فهو ثقة، فاسد العقيدة، فلا مانع من العمل برواياته، بناء على كفاية الوثاقة في حجية الرواية، كما هو الصحيح.».[5]

 

داستان محمد بن على بن بلال در بیان مرحوم خوئی

مرحوم خوئی جریانی را در مورد محمد بن على بن بلال، از شیخ طوسی نقل می کند.  

«ثم قال الشيخ :  وحكى أبو غالب الزراري، قال : حدثني أبو الحسن محمد ابن محمد بن يحيى المعاذي، قال : كان رجل من أصحابنا قد انضوى إلى أبي طاهر ابن بلال بعد ما وقعت الفرقة ثم إنه رجع عن ذلك و صار في جملتنا» شیخ طوسی می گوید که ابوغالب رازی برایم گفت که از معاذی شنیدم که یکی از رفقایش، تحت تاثیر حرف های ابن بلال قرار گرفت و این جریان زمانی بود که بین ما و ابن بلال جدایی افتاده بود. پس از مدتی رفیق ما از ابن بلال فاصله گرفت و به جمع ما پیوست.

فسألناه عن السبب قال : كنت عند أبي طاهر بن بلال يوما، وعنده أخوه أبو الطيب  وابن حرز وجماعة من أصحابه» ما از رفیقمان علت روگردانی از ابن بلال را پرسیدیم. او گفت: روزی نزد ابن بلال بودم، در حالی که برادرش و جماعتی از یارانش هم نزد او بودند.

إذ دخل الغلام، فقال : أبو جعفر العمري على الباب ففزعت الجماعة لذلك وأنكرته للحال التي كانت جرت» غلام ابن بلال وارد شد و به او گفت که عمری [نائب امام زمان] پشت در است. جماعت پس از شنیدن این پیام حیران شدند.

وقال : يدخل، فدخل أبو جعفر، فقام له أبو طاهر و الجماعة و جلس في صدر المجلس، وجلس أبو طاهر كالجالس بين يديه» ابن بلال گفت: داخل شود. پس عمری داخل شد. در این هنگام ابوطاهر و یارانش به احترام او ایستادند و او را در بالای مجلس جای دادند و خود ابوطاهر بن بلال مؤدبانه مقابل او نشست.

 فأمهلهم إلى أن سكتوا، ثم قال : يا أبا طاهر نشدتك بالله ألم يأمرك صاحب الزمان عليه السلام بحمل ما عندك من المال إليه؟ عمری پس از اینکه مجلس آرام شد به ابن بلال گفت: ای اباطاهر تو را قسم به خدا می دهم که آیا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه تو را فرمان نداده است که اموالی که نزدت است، برگردانی؟

 فقال : اللهم نعم، فنهض أبو جعفر ( رضي الله عنه ) منصرفا ووقعت على القوم سكتة » ابن بلال گفت: بله. در این هنگام، نماینده امام بلند شد و رفت و سکوتی بر مجلس حاکم شد.

فلما تجلت عنهم قال له أخوه أبو الطيب : من أين رأيت صاحب الزمان فقال أبو طاهر : أدخلني أبو جعفر( رضي الله عنه ) إلى بعض دوره، فأشرف علي من علو داره فأمرني بحمل ما عندي من المال إليه» وقتی سکوت برطرف شد؟ برادرش به او گفت؟ تو کی امام را دیدی؟ ابو طاهر گفت: همراه ابوجعفر عمری وارد خانه هایی شدیم که در طبقه بالای یکی از خانه ها امام را دیدم، پس او مرا فرمان به برگرداندن اموال نمود.

فقال له أبو الطيب : ومن أين علمت أنه صاحب الزمان ؟ قال : قد وقع علي من الهيبة له، ودخلني من الرعب منه ما علمتُ أنه صاحب الزمان عليه السلام، فكان هذا سبب انقطاعي عنه»[6] برادرش گفت:  از کجا دانستی که او صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه است؟ ابوطاهر گفت: بر من هیبتی وارد شد و سراسر وجودم را وحشتی گرفت که دانستم او صاحب الزّمان است. [رفیق ما گفت: این جریان] سبب جدایی من از ابن بلال شد.

بیان طبرسی در مورد محمد بن على بن بلال

«روى أصحابنا أن أبا محمد الحسن السريعي كان من أصحاب أبي الحسن علي بن محمد علیه السلام و هو أول من ادعى مقاما لم يجعله الله فيه من قبل صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه و كذب على الله و حججه : و نسب إليهم ما لا يليق بهم و ما هم منه براء ثم ظهر منه القول بالكفر و الإلحاد» أصحاب براى ما نقل كرده‏اند كه أبو محمّد حسن شريعى ابتدا از أصحاب امام هادى سپس امام حسن عسگری عجل الله تعالی فرجه بود، و او نخستين فردى بود كه ادّعاى مقامى نمود كه خداوند براى او از جانب صاحب الزّمان قرار نداده و شايسته آن هم نبود و چيزهايى به آنان نسبت داد كه شايسته مقام والاى آنان نبود و آنان از آن بيزار بودند، سپس مطالبى از كفر و الحاد از او ظاهر و آشكار گشت.

و كذلك كان محمد بن نصير النميري من أصحاب أبي محمد الحسن ع فلما توفي ادعى البابية لصاحب الزمان ففضحه الله تعالى بما ظهر منه من الإلحاد و الغلو و التناسخ و كان يدعي أنه رسول نبي أرسله علي بن محمد 7 و يقول بالإباحة للمحارم‏» و همچنين محمّد بن نصير نميرى ابتدا از أصحاب امام حسن عسگری  علیه السلام بود، و پس از شهادت  آن حضرت، ادّعاى نيابت صاحب الزّمان عجل الله تعالی فرجه را نمود، و خداوند به جهت الحاد و غلوّ و عقيده تناسخى كه از او ظاهر شد، وى را رسوا و مفتضح فرمود و او مدّعى شده كه پيغمبر است و امام هادى  علیه السلام او را فرستاده است و معتقد به خدایى امام هادى علیه السلام بود، و نزديكى با محارم را جايز و مباح مى‏ دانست.

«و كان أيضا من جملة الغلاة أحمد بن هلال الكرخي و قد كان من قبل في عدد أصحاب أبي محمد علیه السلام ثم تغير عما كان عليه و أنكر بابية أبي جعفر محمد بن عثمان فخرج التوقيع يلعنه من قبل صاحب الأمر و الزمان و بالبراءة منه في جملة من لعن و تبرأ منه» و همچنين از افراد غالى يكى: احمد بن هلال كرخى است. او قبلًا از جمله أصحاب امام هادى علیه السلام بود، سپس عقيده‏اش تغيير يافته و منكر نيابت أبو جعفر محمّد بن عثمان شد، در پى اين حركت توقيعى از صاحب الأمر مبتنى بر لعن و برائت او در ميان افراد ديگرى كه لعن شده بودند، صادر شد.

و كذا كان أبو طاهر محمد بن علي بن بلال و الحسين بن منصور الحلاج و محمد بن علي الشلمغاني المعروف بابن أبي العزاقري لعنهم الله فخرج التوقيع بلعنهم و البراءة منهم جميعا على يد الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح ; و نسخته عَرِّفْ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاكَ وَ عَرَّفَكَ اللَّهُ الْخَيْرَ كُلَّهُ»[7]

و همچنين بود أبو طاهر محمّد بن علىّ بن بلال، و حسين بن منصور حلّاج، و محمّد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى العزاقر- لعنهم اللَّه-، براى تمام اينان توقيعى بر لعن و برائت از همه آنان به دست شيخ أبو القاسم حسين بن روح رحمه اللَّه بدين مضمون صادر شد: «خداوند عمر تو را طولانى گرداند و همه خوبيها را به تو بشناساند و سرانجام تو را به نيكى كامل گرداند

نتیجه : پس روایت ابن بلال قابل پذیرش است.

 

منابع روایت شانزدهم:

« قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ الْكِنْدِيُّ قَالَ قَالَ [9] لِي أَبُو طَاهِرٍ الْبِلَالِيُّ التَّوْقِيعُ الَّذِي خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ  علیه السلام فَعَلَّقُوهُ فِي الْخَلَفِ بَعْدَهُ وَدِيعَةٌ فِي بَيْتِكَ فَقُلْتُ لَهُ أُحِبُّ أَنْ تَنْسَخَ لِي مِنْ لَفْظِ التَّوْقِيعِ مَا فِيهِ فَأَخْبَرَ أَبَا طَاهِرٍ بِمَقَالَتِي فَقَالَ لَهُ جِئْنِي بِهِ حَتَّى يَسْقُطَ الْإِسْنَادُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَخَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ  علیه السلام قَبْلَ مُضِيِّهِ بِسَنَتَيْنِ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ بَعْدَ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِذَلِكَ فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَحَدَ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ حُقُوقَهُمْ وَ حَمَلَ النَّاسَ عَلَى أَكْتَافِهِمْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيرا»[10]

بیان علامه مجلسی در ذیل روایت

«بيان قوله قال أبو عبد الله كلام سعد بن عبد الله و كذا قوله فقلت له و ضمير له راجع إلى الحسين و كذا المستتر في قوله فأخبر و الحاصل أن الحسين سمع من البلالي أنه قال التوقيع الذي خرج إليَّ من أبي محمد ع في أمر الخلف القائم هو في جملة ما أودعتك في بيتك و كان قد أودعه أشياء كان في بيته فأخبر الحسين سعدا بما سمع منه فقال سعد للحسين أحب أن ترى التوقيع الذي عنده و تكتب لي من لفظه فأخبر الحسين أبا طاهر بمقالة سعد فقال أبو طاهر جئني بسعد حتى يسمع مني بلا واسطة فلما حضر أخبره بالتوقيع و يؤيد ما وجهنا به هذا الكلام أن الكليني روى هذا التوقيع عن البلالي»[11] يعني: حسين بن اسماعيل از بلالي شنيده: توقيع و نامه‌اي كه از امام عسكري راجع به امام زمان عجل الله تعالی فرجه (جانشيني پس از خود) برايم رسيده آن را نزد تو به ودعيه و امامت سپردم ـ‌ ضمن امانات ديگر. حسين بن اسماعيل اين جريان را به وي ـ سعد بن عبدالله ـ بازگو كرد. سعد گفت: دلم مي‌خواهد كه اين نامه را شخصاً ببينيم و آن را برايم نسخه‌برداري كني چون خبر به ابوطاهر بلالي رسيد. گفت سعد را نزد من بياور تا شخصاً براي او نقل كنم و واسطه‌اي در نقل بيان من و سعد نباشد.

* پس امکان دارد که نامه دو طریق داشته باشد، 1- حسين بن علي اسماعیل کندی 2- سعد بن عبدالله

 

روایت هفدهم

«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ ع جَلَالَتُكَ تَمْنَعُنِي مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ سَلْ قُلْتُ يَا سَيِّدِي هَلْ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ قَالَ بِالْمَدِينَة»[12]

ابو هاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسگرى  علیه السلام عرض كردم: جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش باز مى‏دارد، اجازه مى‏فرمائيد از شما سؤالى كنم؟ فرمود: بپرس! عرض كردم: آقاى من! شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى. عرض كردم: اگر براى شما پيش آمدى كند، در كجا از او بپرسم؟ فرمود: در مدينه.

منابع روایت:

 

بررسی سندی روایت هفدهم

«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ»

بیان علامه مجلسی:

علامه مجلسی که نقاد بحث و خریت فن است، بدون تأمل این روایت را صحیح می داند. ایشان درباره عبارت «قَالَ بِالْمَدِينَة» در روایت هم توضیحی می فرماید:

«” قال بالمدينة”  أي الطيبة المعروفة، و لعله  علیه السلام علم أنه يدركه (امام علیه السلام به علم غیب می دانست که ابوهاشم، حضرت را در مدينه درک می کند) أو خبرا منه في المدينة، (يا در مدينه خبري از حضرتش دريافت مي‌كند) و قيل: اللام للعهد، و المراد بها سر من رأى يعني أن سفراءه من أهل سر من رأى يعرفونه فسلهم عنه»[13] و گفته شده مراد از مدينه همان شهر سامراء است و لام عهد است.

  بیان ملا صالح مازندرانی

مرحوم مازندرانی در شرح اصول کافی، از روات روایت به عظمت یاد می کند. ایشان می فرماید:

«قوله ( عن أحمد بن إسحاق ) أحمد بن إسحاق بن عبد الله بن سعد بن مالك الأحوص الأشعري أبو علي القمي كان وافد القميين (بزرگ قمییون بوده) روى عن الجواد والهادي : وكان من خاصة أبي محمد علیه السلام ورأى صاحب الزمان ويحتمل أن يراد أحمد بن إسحاق الرازي وهو من أصحاب الهادي علیه السلام وكان ثقة (و ممکن است که منظور، احمد بن اسحاق رازی باشد که او هم از اصحاب امام هادی علیه السلام می باشد و مورد وثوق است) وكان له اختصاص بالجهة المقدسة (يعني صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه).

 قوله ( عن أبي هاشم الجعفري ) كنية لداود بن القاسم بن إسحاق بن عبد الله بن جعفر بن أبي طالب (نوه حضرت زینب3)من أهل بغداد جليل القدر عظيم المنزلة عند الأئمة : قد شاهد الجواد والهادي والعسكري وصاحب الأمر : وقد روى عنهم كلهم وله منزلة عظيمة وموقع جليل عندهم، وفي ربيع الشيعة أنه من السفراء والأبواب المعروفين الذين لا يختلف الشيعة القائلون بإمامة الحسن بن علي فيهم، كذا ذكره بعض أئمة الرجال. قوله ( قال بالمدينة ) لعل المراد بالمدينة مدينة الرسول  صلّی الله علیه و آله وفيه دلالة على أن إقامته (امام) حال الغيبة فيها (مدینه منوره) أكثر، وقد نقل أن أبا هاشم رآه (شاهد همان مدينه منوره باشد و دلالت بر آن دارد كه امام زمان اكثراً در اينجا هستند و نقل شده كه ابوهاشم جعفري حضرتش را در آنجا ملاقات كرده.)  ويحتمل أن يراد بالمدينة سر من رأى (یعنی الف و لام در کلمه مدینه برای عهد باشد) والله أعلم»[14]

نتیجه : سند روایت هیچ مشکلی نداشته و روات آن از اجلاء می باشند.

 

منبع: اقتباسی از درس خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی


[1]کلینی، كافي، ج‏1، ص 328   

[2]مجلسی، مرآة العقول ، ج4، ص 1

[3]  – معجم رجال الحديث، السيد الخوئي ، ج 17 ، ص 335

[4]شيخ محمد تقي التستري، قاموس الرجال، ج 9، ص 430 432.

[5]مرحوم خوئي، معجم رجال الحديث، ج 17، ص 335

[6]مرحوم خوئي، معجم رجال الحديث، ج 17، ص 333 334

[7]طبرسی، احتجاج، ج2، ص 474

[8]علامه امینی در مورد اربلي می فرماید: مرزبان اعتقادات شیعیان است.

[9]ظاهرا یک اسم جا افتاده است؛ یعنی قال در عبارت منظور:  سعد بن عبدالله اشعری یا علان کلینی

[10]ابو عبد اللَّه حسين بن اسماعيل كندى گويد: ابو طاهر بلالى به من گفت: آن توقيعى كه از ابو محمّد 7 براى من صادر شده و آن را به جانشين پس از او ارجاع داده اند، وديعه‏اى از جانب من در بيت توست، و من ( سعد بن عبدالله) به حسین بن اسماعیل گفتم: دوست دارم عين لفظ توقيع را برايم استنساخ كنى.  حسين بن اسماعيل كندى حرف مرا برای ابو طاهربلالی نقل کرد. پس ابوطاهر گفت: سعد را نزد من بیاور [ تا خودم برای او نقل کنم] و نیازی به سند نباشد.[ سعد بن عبدالله به نزد ابوطاهر بلالی آمد و او برایش گفت] توقيعى از ابو محمّد 7دو سال قبل از درگذشت او برايم صادر شد و مرا از جانشين پس از خود با خبر كرد و سه روز پس از درگذشت او نيز توقيعى به دستم رسيد كه مرا از آن خبر داده بود: پس لعنت خدا بر كسانى باد كه حقوق اولياء خدا را منكرند و مردمان را بر دوش آنان سوار مى‏كنند و الحمد للَّه كثيرا.

[11]مجلسی، بحارالانوار، ج 51، ص335

[12]کلینی، كافي، ج‏1، ص328 ، بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ.

[13]مجلسی، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج‏4، ص 2 ؛ علامه طباطبایی می فرمودند: برای فهمیدن مقامات علمی علامه به مرآة العقول وی مراجعه کنید. مرحوم مجلسی از 16000  روایت در کافی شریف، فقط 5000 روایت را تعبیر به صحیح و 150 موثق و تعدادی به همین اندازه  حسن و 9000 تعبیر به ضعیف (طبق مبنای خودشان) می نماید؛ ولی با این حال این روایت را صحیح می داند.

[14]مولي محمد صالح المازندراني، شرح أصول الكافي ، ج 6 ، ص 226 227

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *