بحث دلالی و معارضات روایت
بیان مرحوم تستری
آقای تستری در قاموس الرجال، ابتدا از آقای وحید بهبهانی نقل میکند که: بشرنخاس، از دوستداران امام هادی علیه السّلام است و امام به او فرمان داده است که مادر امام زمان علیهالسلام را خریداری نماید و در خطاب به او فرموده «فَأَنْتُمْ ثِقَاتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ» (پس، آقای بهبهانی، نظر اقای خویی را نپذیرفته است و به اشکال دور، اعتنا نکرده و متن را قبول کرده است.)[1]
اشکال آقای تستری:
مرحوم تستری ميفرمايد:
الف: صحت این روایت معلوم نیست.
ب: روایات دیگری داریم که مفادش این است که مادر امام زمان علیهاالسلام در خانه حکیمه متولد شده وخودش فرزند کنیز بوده و جزو اسرا نبوده است. [2]
پس آقای تستری به سند روایت، اشکال وارد نکرده است، بلکه میگوید: روایت بشر، معارض دارد، یعنی سند روایت را پذیرفته اند چون معارض فرع بر قبول و فرع بر صحت روایت است، پس تعارض بین حجتین است نه بین حجت و لاحجه.
متواضعانه به ایشان عرض میکنیم که آیا روایتی را که نقل فرموده اید (روایت معارض)، مشکل سندی ندارد؟ ایشان در قاموس الرجال، میفرمایند:
آیا مادر امام زمان سلام الله علیها، از کنیزهای حضرت حکیمه بوده است که وی، آن بانو را در خانه تربیت کرده و بعد به پسر برادرشان (امام حسن عسگری علیه السّلام) هدیه کرده است و یا اینکه مادر امام زمان، از اسرای روم (اشاره به این روایت بشر نخاس) میباشد؟ در این مساله، اختلاف شده است.
از آنجا که مسعودی فقط، خبر ولیده بودن خانه حکیمه را نقل کرده است، استفاده میشود که نظر اول را میپذیرد [ نمی دانم منظور جناب تستری از این کلام چیست؟ چون یکی از مصادر بشر نخاس، مسعودی میباشد.] ولی آقای صدوق، نظرش این است که مادر امام زمان، از اسراء بوده است، هر چند روایت اول – ولیده بودن خانه حکیمه – را هم نقل کرده است.
آنچه از روایات هم فهمیده میشود – و حرف شیخ صدوق را تأیید میکند- نظر دوم (اسیر بودن مادر امام زمان) است، زیرا در روایات از حضرت حجّت، تعبیر به «ابن سبیه» شده است.
مگر بگوییم: مادرش سبیه بوده است، لذا اگر این توجیه را بپذیریم، دیگر روایت ابن سبیه با روایت ولیده بودن مادر امام زمان سلام الله علیها منافاتی، ندارد. در این صورت، حضرت نرجس، در خانه حکیمه بوده ولي مادرش به اسارت برده شده است نه خودش. [3] [به نظر ما اصلا، نیازی به توجیه جناب تستری نمی باشد.]
پس مرحوم تستری، درجلد دوازدهم قاموس، ترجیحی را اختیار نکرد و در جلد دوم، صحت روایت بشرنخاس را زیر سوال میبرد و قائل است که روایت بشر، معارض دارد. گویا مرحوم تستری میخواهد، روایت بشر نخاس را رد کند و ما روایاتی که کنیز بودن حضرت نرجس را تأیید میکند، بیان میکنیم.[4] تعابیری مثل: «ابن امه سوداء» «ابن سیده الاماء» و « ابن خیره الاماء»، دال بر این مطلب دارد.
آقای نمازی در مستدرکات علم رجال از «بشرنخاس» تمجید میکند و ظاهرش این است که روایت «بشر نخاس» را پذیرفته است.
مرحوم حایری در منتهی المقال، ابتدا سخن وحید بهبهانی را نقل میکند ولی توضیح یا ردی بر کلام او ندارد، هر چند ظاهرش این است که کلام را پذیرفته باشد. [5]
مرحوم مامقانی هم، پس از اینکه، حرف وحید بهبهانی را نقل میکند، راجع به بشر نخاس میگوید:
بشر ثقه و شخصیت بزرگی است و تعجب است از اینکه کلام وی را، نقل نکردهاند. [6]
نتیجه:
درکتب قدما نقلی از او به میان نیامده است ولی متأخرالمتأخرین [ چون امثال علامه حلی، جزو متاخرین هستند، از این اصطلاح استفاده میکنیم] و معاصرین مانند: بهبهانی و حائری و خویی در این شخص اختلاف نظر دارند. بهبهانی و حائری، او را قبول میکنند. مرحوم خویی، اشکال دور را مطرح میکند و مرحوم تستری هم، قائل به معارض است. آقایان، نمازی و مامقانی هم، روایت را میپذیرند.
به نظر بنده(آیت الله طبسی)، این شخص اگر از ثقات هم نباشد ممدوح و حسن است و فرمایش مرحوم مامقانی، بعید نیست که در مورد بشر میفرماید: «فرجل من الثقات…» یعنی که بشر نخاس، ثقه است.
ما حتی اگر از نظر سندی هم به ثقه بودن راوی نرسیم، از قوت متن میتوانیم به اعتبار راوی پی ببریم. پس متن، قوی است و ما از قوت متن به اعتبار روایت [حداقل] میرسیم.
حضرت امام (ره) میفرمود: بعضی از متون، نشان از آن دارد که از معصوم، صادر نشده است و بعضی دیگر به خاطر قوت متن آن، مشخص است که از معصوم صادر شده است، گر چه مشکل سندی داشته باشد. مثلاً زیارت جامعه کبیره، گرچه مشکل سندی دارد، ولی ما به خاطر قوت متن، به آن اعتناء میکنیم.
روایت بشر را بزرگانی مثل شیخ طوسی و شیخ صدوق و طبری که در بیان اظهار اعتقادات و جزئیات هستند، نقل میکنند و حاشیه ای هم بر آن، نمی زنند، پس معلوم میشود که با توجه به چنین قرائنی، این روایت را تلقی به قبول کردهاند.
پس، اعتنای بزرگان و قرائن صحت روایت، موجب تلقی به قبول روایت نزد بزرگان شده است.
خلاصه کلام تا اینجا: موضوع صحبت ما در مورد روایت بشر در رابطه با مادر امام زمان است. بعضی ها، اشکالات سندی و دلالی، به این روایت گرفتهاند. یکی از اشکالات دلالی که مرحوم تستری، مطرح کردهاند، این بود که مفاد روایت بشر با روایات دیگر، معارض است. طبق این روایت، مادر امام زمان، جزو اسرای روم بودند که امام هادی ایشان را خریداری کرد، درحالیکه، روایت معارضش این است که ایشان کنیز حضرت حکیمه و در خانه حکیمه بوده است. ما ابتدا روایت معارض را بیان میکنیم و سپس به بررسی، میپردازیم.
روایت معارض
این روایت را شیخ صدوق در کمال الدین نقل میکند. راوی آن «محمد ابن عبدالله طهوی» یا «ظُهری» یا «زُهری» یا «مطهری» یا «طهری» است. در متن «طهوی» آمده است.
محمد بن عبد الله طهوى مىگويد: پس از رحلت امام حسن عسگری علیه السّلام پيش حكيمه دختر امام جواد علیه السّلام رفتم تا در مورد حجت و امام و اختلاف و سرگردانى مردم در آن موضوع از او بپرسم. به من فرمود: بنشين. نشستم و چنين گفت: اى ابا محمد! توجه داشته باش كه خداوند متعال هيچ گاه زمين را از حجت و امام گويا و حجت خاموش خالى نمىگذارد و امامت را پس از حسن و حسين علیهماالسلام در دو برادر قرار نداده است و آن هم فضيلتى مخصوص آن دو است كه در زمين نظير آن دو وجود ندارد و خداوند متعال فرزندان امام حسين علیه السّلام را بر فرزندان امام حسن فضل و برترى بخشيده است همچنان كه فرزندان هارون را بر فرزندان موسى علیه السّلام برترى داده است، هر چند كه موسى علیه السّلام بر هارون برترى داشته و حجت و پيشواى او بوده است، و تا روز قيامت فضل و برترى از فرزندان حسين علیه السّلام است. از اين حيرت و سرگردانى هم براى مردم چارهيى نيست و بايد كسانى كه بر باطلند در اين سرگردانى، گرفتار شك و ترديد شوند و كسانى كه بر حق هستند مخلص شوند تا حجت تمام شود و مردم را بهانهيى باقى نماند و از اين سرگردانى پس از رحلت امام حسن علیه السّلام چارهيى نيست. [7]
من گفتم: اى بانوى من! آيا امام حسن عسگری علیه السّلام فرزندى داشت؟ لبخند زد و گفت: اگر او را پسرى نباشد پس از او چه كسى مىتواند امام باشد؟ و به تو گفتم كه پس از امام حسن و امام حسين علیهماالسلام، ديگر امامت براى هيچ دو برادر نخواهد بود. من گفتم: اى بانوى من! در باره چگونگى ولادت و غيبت سرور من سخن بگو. گفت:آرى، كنيزكى به نام نرجس داشتم.[8] برادرزادهام امام حسن عسگری به ديدن من آمد و به آن كنيز نگريست. گفتم: گويا، او را خوش مىدارى. آيا او را به خانهات بفرستم؟[9]
فرمود: عمه جان چنين نيست ولى از او در شگفتم. گفتم: چه چيزى تو را به شگفتى واداشته است؟ فرمود: خداوند به زودى فرزندى به او عنايت مىكند كه در پيشگاه خداوند گرامى است و حق تعالى زمين را به وجود او انباشته از عدل و داد مىكند همچنان كه اكنون آكنده از جور و ستم است. گفتم: بنابراين او را به تو مىبخشم و پيش تو مىفرستم. فرمود: در اين باره از پدرم اجازه بگير. [10]
من جامه پوشيدم و به خانه برادرم رفتم و نشستم. امام هادى علیه السّلام خود آغاز به سخن كرد و فرمود: اى حكيمه! نرجس را پيش پسرم ابو محمد (امام حسن عسگری علیه السّلام) بفرست. گفتم: اى سرور من! براى همين منظور و كسب اجازه پيش شما آمدهام. فرمود: اى فرخندهيى! خداوند تبارك و تعالى دوست مىدارد كه ترا در پاداش اين كار شريك كند و به تو بهرهيى از اين خير ارزانى فرمايد…[11]
جواب از اشکال مرحوم تستری
آقای تستری معتقد است که این روایت معارض است. البته معلق (آقای غفاری)، در پاورقی متوجه این اشکال شده است و میگوید که منافاتی بین این روایت و روایت «بشر» نیست زیرا که در روایت قبل (بشر) آمده بود که حضرت امام هادی علیه السّلام رو به حکیمه کردند و گفتند که او را به خانه خودت ببرو فرائض و سنن را به وى بياموز كه او زوجه ابومحمّد و مادر قائم عجل الله تعالی فرجه است …
پس روایت، اصلاً تعارضی ندارد چون امام به حکیمه فرمودند که نرجس نزد خودت باشد و آنقدر در خانه حکیمه بود، به گونه ای که همه میگفتند، او جاریه حکیمه است.
از طرفی آقای تستری که ادعای تعارض میکنند، آیا به سند روایت، توجه کرده اند؟ ما روایت بشر را از 9 طریق بیان کردیم که این روایت، در حد استفاضه و یا فوق استفاضه میشود. ولی آیا روایت مذکور، دارای سند معتبر است که آن را مقدم و یا معارض روایت بشر قرار میدهید؟
در سند روایت، راوی به 5 لقب و عنوان، آمده است، «محمد ابن عبدالله طهوی» یا «ظُهری» یا «زُهری » یا «مطهری» یا «طهری» که که هیچ یک از این ها، به عنوان اصحاب امام هادی علیه السّلام، ذکر نشده است. فقط «طهومی» در اصحاب امام رضا علیه السّلام آمده است که او هم مجهول الحال است.
پس شما نمی توانید آن را معارض روایت بشر، قرار دهید مگر اینکه بگویید، هر دو روایت ضعیف است، و اگر اینگونه باشد، وجه ترجیح چیست؟
مؤید اول روایت بشر نخاس
در اینجا باید گفت که روایت «اسیربودن و خریداری کردن نرجس» موید دارد، پس ترجیح با روایت بشر است.
روایت مؤید «اسیربودن حضرت نرجس»:
در روایاتی، تصریح دارد که مادر امام زمان عجل الله تعالی فرجه «ابن سبیه» دارد. نعمانی در الغیبه، روایت را از امام صادق علیه السّلام نقل میکند. روایت، از شخصی به نام «یزید ابن ابی حازم» نقل شده است که بنده شرح حال ایشان را در کتب مامقانی، خویی و جامع الرواه نیافتم ولی حمیری (شخصیت معروف) از ایشان روایت نقل میکند.
متن روایت
این حازم میگوید: از كوفه بيرون شدم، چون به مدينه رسيدم خدمت ابى عبدالله (امام صادق) رسیدم وسلام كردم، از من پرسيد: رفيقی، همراهت بود؟ عرض كردم: آرى؛ فرمود: گفتگویی هم داشتید؟ عرض كردم: آرى؛ مردى از پیروان (مغيريه)[12] همراه من شد. فرمود: چه ميگفت؟عرض كردم: چنين مىپنداشت كه محمد بن عبدالله بن حسن همان قائم است ودليلش این بود که او؛ نامش نام پيغمبر و نام پدرش نام پدر پيغمبر است، و من به او در پاسخ گفتم: اگر دليلت فقط نام است، پس درفرزندان حسين نيز، محمد بن عبدالله بن على است. او به من گفت: اين فرزند كنيز است يعنى محمد بن عبدالله بن على و اين فرزند آزاد زن است يعنى محمد بن عبدالله بن حسن بن الحسن. (امامصادق) فرمود: چه جواب دادى؟ گفتم: جوابى نداشتم كه بدهم. فرمود: مگر نميدانيد كه او فرزند زن اسيرشده است يعنى قائم عجل الله تعالی فرجه. [13]
پس مادر امام زمان، علاوه بر کنیز بودن، سبیه هم است. «سبیه» معنای، اسارت گرفته شده را میدهد؛ لذا گفته اند: «السبی» : شخصی که به اسارت در میآید، اگر مرد باشد، غلام میشود و اگر زن باشد، کنیز میشود.[14]
بنابراین، مادر امام زمان سلام الله علیها فقط کنیز نبوده است بلکه کنیزی بوده که به اسارت در آمده است. محمد ابن عبدالله ابن الحسن اگر چه مادرش کنیز بوده است ولی مادرش به اسارت در نیامده است.
نتیجه جواب از اشکال مرحوم تستری
اولاً: دو روایت با هم معارض نیستند.
ثانیاً: اگر به فرض هم معارض قرار دهید، روایت بشر، موید دارد، لذا مرجح میشود.
ثالثاً: اگر توجیه نمایید، کنیزی که در خانه حکیمه بوده است، مادرش، در اسارت بوده است، چنین توجیهی نیاز به تکلف دارد.
بررسی سندی این روایت
در طول تاریخ، کسانی بوده اند که ادعای مهدویت کردهاند، یکی از این افراد، محمد بن عبدالله بن الحسن و دیگری محمد بن عبدالله بن علی میباشد. و ما به طور اختصار این دو نفر را در کتب بررسی میکنیم. دو اسم در این روایت بود که یکی به امام حسین و دیگری به امام حسن علیهمالسلام منتهی میشد.
شرح حال محمد بن عبدالله بن علی بن حسین:
عبدالله یکی از نوادگان امام سجاد علیه السّلام است که بسیار فرزند هم داشت و محمد یکی از فرزندان او میباشد. محمد در سال 148 در سن 58 سالگی از دنیا رفت. او ملقب به «أرقَط» است.
عمدة الطالب نقل میکند که لقب أرقط به خاطر وجود آبله در صورتش بوده است.
ابوالحسن عمری از ابونصر بخاری نقل میکند که محمد بن عبدالله، تضعیف شده و مورد طعن است، البته نه بخاطر نسبش، بلکه طعنش، به جهت برخورد بدی بود که با امام صادق علیه السّلام داشت. او «العیاذ بالله» آب دهان به امام صادق علیه السّلام انداخت و امام او را نفرین کرد و به همین خاطر، دچار پیسی و آبله شد و در چهره اش دانه های سفید و سیاه پیدا شد وخیلی چهره زشت و بد منظری پیدا کرد و بعداً که امام او را اعتنا نکرد به طرف سفاح رفت و سفاح به او هدیه داد.
حمیری در قرب الاسناد، می گوید:
امام کاظم علیه السّلام، بعد از این جریان، دیگر با او، صحبت نکرد. مفضل بن قیس میگوید: شنیدم که امام کاظم علیه السّلام، قسم یاد میکرد که من با او دیگر، صحبت نمی کنم (با اینکه با هم فامیل بودند)، مفضل بن قیس میگوید: در دلم گفتم برای من عجیب است که امام به صله رحم سفارش میکنند ولی با ایشان (پسر عمویش) صحبت نمی کند. (با اینکه به زبان جاری نکردم ولی) امام جواب مرا دادند [قطع رابطه من با او به این جهت است] که میخواهم به او خوبی کنم. زیرا او ظرفیت ندارد و دائم میخواهد در مورد من بدگویی کند و من میخواهم مردم بدانند که با او ارتباطی ندارم، لذا اگر حرفی زد قبول نکنند و او هم، دیگر پشت سر من حرف نزند و این به نفع خود او است.[15]
شرح حال محمد بن عبدالله بن الحسن:
محمد بن عبدالله بن الحسن، کسی است که مغیریه از او حمایت کردند و او را بزرگ نمودند. وی رسماً، ادعای مهدویت کرد.
مغیرة بن سعید در ابتدا نزد امام باقر علیه السّلام آمد وگفت شما اعلام کنید که فلانی علم غیب میداند، من هم عراق را برای شما آماده میکنم، امام سر او نهيب زد و از خانه بیرونش کرد. بعد از این، مغیرة بن سعید نزد محمد بن عبدالله بن الحسن میآید و میگوید، اعلام کند که فلانی علم غیب میداند، در عوض، من هم عراق را برای شما آماده میکنم. محمد بن عبدالله بن الحسن سکوت میکند و مغیره، سکوت را علامت رضایت میداند، لذا گفت: «أشهد ان هذا هو المهدی»
وی، ادعا کرد که امام سجاد علیه السّلام هم برای ایشان، وصیت کرده است که او امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و امام به او اجازه داده است که هر کسی با ایشان موافقت نکند او را ترور و خفه کند، لذا به او محمد المخنق میگفتند.[16]
بیان طبرسی در إعلام الورى بأعلام الهدى
مرحوم طبرسی در مورد محمد بن عبدالله بن الحسن (معروف به المخنق)، روایتی را نقل میکند. محمد بن عبد
الله بن الحسن، کسی است که مغیریه از او حمایت کردند. او، رسماً، ادعای مهدویت کرد. اما متن روایت:
ابن جمهور عمى در كتاب واحده روايت كرده كه محمد بن عبد اللَّه به حضرت صادق علیه السّلام گفت: به خداوند سوگند! من از تو داناتر و شجاع تر و سخي تر هستم، امام علیه السّلام فرمود: اما اينكه گفتى؛ من از تو داناتر هستم، جد من و تو هزار بنده از دسترنج خود خريد و آزاد كرد اگر ميدانى نام هاى آنها را بگو، و اگر ميل دارى من نام هاى آنها را براى تو بازگو كنم. و اين كه گفتى من از تو سخي تر هستم، به خداوند سوگند شبى به خواب نرفتهام كه در آن حقى از طرف خداوند در گردنم مانده باشد. و اما اينكه گفتى من از تو شجاعتر ميباشم من مىبينم سرت را از بدن جدا كردهاند و در كنار لانه زنبور نهادهاند، در حالى كه از وى خون ميريزد، محمد نزد پدرش رفت و جريان را با وى در ميان گذاشت پدرش گفت خداوند مرا در مرگ تو پاداش دهد، من از وى شنيدم كه سرت را در لانه زنبوران خواهند گذاشت. [17]
بیان مرحوم کلینی در مورد جریان محمد بن عبدالله بن الحسن
جریان محمد بن عبدالله بن الحسن در کافی شریف به تفصیل مطرح شده است. وقتى با محمد بن عبد الله بن حسن به عنوان مهدى بيعت شد پدرش – نوه دختری امام حسین و امام سجاد، دایی وی است – برای او رایزنی میکرد. عبدالله (پدر محمد)، چند جلسه به محضر امام صادق علیه السّلام جهت گرفتن تاییدیه برای پسرش، رفت و آمد داشت. امام او را از اين كار بازمىداشت و میفرمود: این کار برای تو و علویین عاقبتی ندارد و در جلسه سوم با تندی، امام را ترک میکند و به امام صادق علیه السّلام میگوید حکومت ما که همه جا راگرفت، شما تبعیت میکنید. وقتی خبر آنها به حکومت بغداد میرسد، آنها را با اهانت و خواری، اعدام میکنند. بعد از اعدام پدر، فرزندش (محمد) به امام صادق علیه السّلام اصرار میکند که من مهدی هستم و تو باید با من بیعت نمایی. اصل این جریان را را مادر بزرگ همین محمد (خدیجه) و تتمه جریان آن را نوه همین خدیجه (برادر محمد و پسر عبدالله که خودش هم در رایزنی بود وامام او را نصیحت کرد) نقل میکند و حضرت خدیجه در یک جلسه ای به عنوان استهزاء به محمد میگوید:« این مهدی ما است» [18]
متن روایت
عبدالله بن ابراهيم بن محمد جعفرى روايت كرده است كه گفت: به نزد خديجه – دختر عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام- رفتيم تا او را در باب پسر دخترش تعزيت دهيم (چون از دنیا رفته بود) پس موسى بن عبدالله بن حسن مثنى را در منزل او يافتيم و ديديم كه خديجه در گوشهاى نزديك مجلس زنانه نشسته است… ما نزد خديجه بوديم تا شب نزديك شد… و باز فردا خدمت او رفتيم و با او درباره اين كه خانه خود را از خانه ابى عبد الله جعفر بن محمد (امام صادق علیه السّلام) جدا كرده صحبت كرديم. موسى بن عبد الله كه حاضر صحبت بود، گفت: اين خانه را دار السرقه گويند. [19]
پس خديجه گفت كه: اين، چيزى است كه مهدى ما اختیار کرده است. (و مقصودش از مهدى، محمد بن عبدالله بن حسن مثنى- نوه امام مجتبى علیه السّلام بود، و به اين مهدى گفتن، با او مزاح مىكرد زیرا او ادعای مهدویت کرده بود.) و موسى بن عبدالله گفت: به خدا سوگند كه شما را به چيز عجيبى خبر مىدهم. (موسی برادر محمد بن عبدالله است که از این جا به بعد، او راوی جریان است). پدرم- رحمه الله- را ديدم در هنگامى كه شروع كرده بود در تدارك و تهيه اسباب خروج برادرم، – محمد بن عبدالله- و عزم كرد كه اصحاب خويش را ملاقات كند، پس گفت كه نمىتوانم مهدویت پسرم را تثیبت نمایم، مگر آن كه ابو عبدالله جعفر بن محمد را ملاقات كنم. بعد از آن، پدرم روانه شد در حالتى كه تكيه بر من زده بود. با او رفتم تا به نزد امام جعفر صادق علیه السّلام آمديم، آن حضرت را ملاقات كرديم، در حالى كه از خانه بيرون آمده بود و اراده رفتن به مسجد داشت. پدرم او را از رفتن، نگه داشت و با او در این موضوع – مهدویت فرزندش- سخن گفت. [20]
حضرت صادق علیه السّلام به پدرم گفت كه: «اينجا، جاى اين نوع سخنان نيست. انشاءالله تعالى يكديگر را ملاقات خواهيم كرد». و پدرم شاد و خوشحال برگشت، و ماند تا چون صبح شد، يا يك روز بعد از آن رفتيم، تا به نزد آن حضرت آمديم. پدرم بر او داخل شد و من با او بودم و آغاز سخن گفتن نمود، و در بين آنچه به آن حضرت مىگفت، اين بود كه گفت: تو مىدانى فداى تو گردم، كه مرا بر تو زيادتى سن هست، [ از همان اول قصد بر کوچک کردن امام صادق علیه السّلام را دارد] و به حسب سال از تو بزرگترم، و در ميان خويشان تو، كسى هست كه سالش از تو بيشتر است، وليكن خداى عزوجل براى تو فضيلتى را پيش داشته كه هيچيك از قوم تو را آن فضيلت نيست، و به نزد تو آمدهام و اعتماد بر تو دارم، به جهت آنچه از نيكى تو مىدانم فداى تو گردم، كه تو چون مرا اجابت كنى و بيعت نمايى، زیرا كسى از اصحاب تو از من تخلف نمىكند، و دو كس از قريش و غير ايشان بر من اختلاف نمىنمايند. [21]
امام صادق علیه السّلام فرمود: تو مطيعتر از مرا ميتوانى پيدا كنى و به من نيازى ندارى.. [اگر این تعبیر درست باشد: برو این دام بر مرغی دگر نه، که عنقا را بلند است آشیانه]، به خدا كه تو ميدانى من آهنگ رفتن بيابان ميكنم و يا تصميم آن را ميگيرم (ولى بواسطه ضعف و ناتوانى) سنگينى ميكنم و بتأخير مياندازم و نيز قصد رفتن حج ميكنم و جز با خستگى و رنج و سختى بآن نميرسم. به فكر ديگران باش و از آنها بخواه و به ايشان مگو كه نزد من آمده اى[22] [ تا برایت موجب درد سر نشود]
پدرم به حضرت گفت كه: مردم گردنهاى خويش را به سوى تو كشيدهاند و اگر تو مرا اجابت كنى، كسى از من تخلف نمىكند، و براى تو اين را، قرار مىدهيم كه تو را مكلف به جنگ و جهاد و كار ناخوشى نسازيم. موسى مىگويد كه: ناگاه گروهى بر سر ما هجوم آوردند و داخل شدند و سخن ما را قطع كردند. بعد از آن، پدرم گفت: فداى تو گردم، چه مىگويى؟ فرمود كه: «ان شاء الله تعالى با هم ملاقات خواهيم كرد». پدرم گفت كه: آيا چنين نيست كه اين ملاقات به وضعى باشد كه من دوست مىدارم؟ حضرت فرمود: «به وضعى است كه تو دوست مىدارى، ان شاء الله تعالى از اصلاح تو». [23]
بعد از آن، پدرم برگشت تا به خانه آمد، و قاصدى را به سوى برادرم، محمد، فرستاد در كوهى كه در جهينه بود- و آن را اشقر مىگفتند- و آن كوه دو شب تا مدينه، راه بود و بشارت داد او را و به او اعلام نمود كه براى او به طريقهاى كه مىخواست، و به آنچه طالب آن بود، ظفر يافت. پدرم بعد از سه روز به نزد حضرت صادق علیه السّلام برگشت پس بر در خانه ايستاديم، و پيش از اين، چون مىآمديم كسى ما را منع نمىكرد، و قاصدى كه به اندرون فرستاده بوديم، دير كرد، بعد از آن ما را رخصت دادند و بر آن حضرت داخل شديم. [این جلسه سوم است که اولین بار دم در بود و جلسه دوم که مردم آمدند جلسه تمام شد این جلسه سوم است ] و من در گوشه حجره نشستم و پدرم با آن حضرت نزديك شد، و سر او را بوسيد و گفت: فداى تو گردم، به سوى تو باز گشتهام، د ر حالیکه اميدوار و آرزومندم و اميد و آرزويم گشايشى به هم رسانيده، و اميد دارم كه حاجت خود را دريابم.[24]
حضرت صادق علیه السّلام به پدرم فرمود كه: «اى پسر عمو، به درستى كه تو را به خدا پناه مىدهم از متعرض شدن اين امرى كه شب را به روز آوردهاى و در فكر آن بودى، و من بر تو ترسانم كه اين امر، موجب حصول ناخوشى و بدى باشد براى تو و در ميان حضرت و پدرم سخنان رد و بدل شد، تا آنكه به جايى كشيد كه پدرم نمىخواست كه به آنجا برسد، و از جمله سخنان پدرم اين بود كه: به چه چيز امام حسين علیه السّلام از امام حسن علیه السّلام به امامت سزاوارتر بود [ كه بايد اولاد او امام باشند و اولاد امام حسن علیه السّلام، امام نباشند؟ چرا امامت در نسل امام حسین علیه السّلام باشد و چرا در امام حسن علیه السّلام نباشد؟][25]
امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را، براى چه اين سخن، به ميان آوردى؟ پدرم گفت زيرا اگر حسين علیه السّلام عدالت ميورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن علیه السّلام قرار دهد.[26] [اصلاً ایشان امامت را قبول ندارد فکر میکند که امامت را امام حسین علیه السّلام به امام زین العابدین علیه السّلام داده است.]
امام صادق علیه السّلام فرمود: «به درستى كه خداى تبارك و تعالى به سوى محمد صلى الله عليه و آله، آنچه را كه خواست خودش بود، وحی فرمود و با هيچيك از خلق خود مشورت نفرمود، و محمد صلّى اللَّه عليه و آله، على علیه السّلام را به آنچه خواست، دستور داد و او هم، چنانچه دستور داشت عمل كرد، ما در باره على نگوئيم، جز همان بزرگداشت و تصديقى را كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده است، اگر حسين علیه السّلام دستور ميداشت كه به بزرگسال تر وصيت كند يا آنكه امامت را ميان فرزندان خود و امام حسن علیه السّلام نقل و انتقال دهد عمل ميكرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صورتى كه او ميرفت و امامت را ميگذاشت. او بآنچه مأمور بود، رفتار كرد، و او (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى توست، اگر نسبت به او خوب گویى، چقدر براى تو شايسته است، و اگر زشت گویى خدا ترا بيامرزد. [27]
امام صادق علیه السّلام، وقتی حرف های عبدالله بن الحسن را در مورد امام حسین علیه السّلام میشنود از روی نصیحت به ایشان میفرماید:
امام حسین علیه السّلام (از طرف مادرت) جد تو و (از طرف پدرت) عموى توست، اگر نسبت به او سخن خوب گویى، چقدر براى تو شايسته است، و اگر بد گویى خدا ترا بيامرزد. اى پسر عمو فرمان مرا اطاعت كن و از من بشنو، سوگند بدان خدا كه معبود بر حقى جز او نيست من در نصيحت و خير خواهى تو هيچ كوتاهى ندارم ولى چه طور؟ من مىدانم تو به گفته من عمل نمىكنى و امر مقدر خدا برگشت و تغيير ندارد. در اين موقع پدرم شادمان شد.[28] امام صادق علیه السّلام فرمود: تو خود مىدانى كه او (يعنى محمد مدعى امامت و مهدویت) همان قبيح، موئين پيشانى، سبزهروئى است[29] كه در سده قبيله اشجع در کف رود خانه آنان كشته مىشود.[30]
پدرم گفت: اینطور نیست، سوگند به خدا در برابر يك روز نبرد يك روز مىجنگد و در برابر يك ساعت يك ساعت و در برابر يك سال يك سال و به خون خواهى همه اولاد ابو طالب قيام كند. امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا تو را ببخشد من میترسم که پسرت مصداق این شعرباشد: (منتك نفسك في الخلاء ضلالًا) به خلوت دل تو را گمراه كرده. نه به خدا ! به بيشتر از چهار ديوار مدينه مسلط نشود و اگر كار بسيار بالا گيرد و تلاش كند به طائف هم نرسد و اين امر هم به ناچار هم واقع شود. [31]
تو از خدا بپرهيز و به خودت و زادههاى پدرت رحم كن، سوگند به خدا، من محمد را شومتر از نطفه گنديدهاى مىدانم كه از «صلب» پدر به رحم مادر منتقل شده، به خدا او در منطقه اشجع ميان خانههاى آنان، كشته شود.سوگند به خدا گويا، او را نگرم كه به خاك افتاده و جامههايش را ربودهاند و خشتى ميان دو پاى او است. ولى براى اين غلام هم هر چه بشنود، بیهوده و بیفایده است، اصلا گوشش بدهکار نیست. (موسی گفت: مقصودش من بودم كه حاضر مجلس بودم) او هم با وى خروج كند و گريزان شود و رفيقش كشته شود، او برود و با پرچم ديگر بر آيد و خروج كند كه پهلوان آن هم كشته شود و قشونش پراكنده و تار و مار گردد (مقصودش ابراهيم برادر محمد است كه به خون خواهى او قيام كرد و كشته شد) اگر از من بشنود در اين وقت از بنى العباس طلب امان كند تا خدا به او فرج و گشايشى بدهد (رو به پدرم) تو خود مىدانى كه اين امر عاقبت ندارد و تو خود مىدانى و ما ميدانيم كه پسر تو همان قبيح سبزه روى موئين پيشانى است كه در سده اشجع، ميان خانههاشان در كف رود خانه كشته مىشود. [32]
فَقَامَ أَبِي وَ هُوَ يَقُولُ بَلْ يُغْنِي اللَّهُ عَنْكَ وَ لَتَعُودَنَّ أَوْ لَيَقِي اللَّهُ بِكَ وَ بِغَيْرِكَ وَ مَا أَرَدْتَ بِهَذَا إِلَّا امْتِنَاعَ غَيْرِكَ وَ أَنْ تَكُونَ ذَرِيعَتَهُمْ إِلَى ذَلِكَ
(و چون سخن به اينجا رسيد) پدرم برخاست و مىگفت: بلكه خدا ما را از تو بىنياز كند و محققاً تو از اين گفتهها بر مىگردى يا خدا به وسيله تو و ديگران (ما را) نگهدارى مىكند، مقصود تو جز اين نيست كه به اين سخن از يارى ديگران نسبت به پسر من جلوگيرى كنى و خود را وسيله مخالفت آنها سازى.
امام صادق علیه السّلام: خدا مىداند من جز خير خواهى و هدايت تو مقصودى ندارم و جز تلاش و كوشش در اين كار نتوانم، پدرم جامه كشان و خشمگين برخاست و مىرفت كه امام صادق علیه السّلام به او رسيد و فرمود: من از عم تو كه خال تو نيز هست (مقصودش امام چهارم على بن الحسين است كه عموزاده او است و او را از راه احترام عمو تعبير كرده و او دایى عبد الله بن الحسن است زيرا برادر فاطمه بنت الحسين ـ مادر او ـ است) شنيدم مىفرمود: به راستى تو و پسران پدرت همه كشته مىشوند، اگر از من اطاعت كنيد و بخواهيد كه به وجه احسن دفاع كنيد، بكنيد، سوگند به خدائى كه جز او شايسته پرستش نيست و داناى نهان و عيان است، بخشاينده و مهربان است، بزرگوار و برتر است بر خلقش، من دوست دارم فرزندانم و محبوبترين خاندانم را قربان تو كنم، چيزى در نزد من با تو برابر نيست، مبادا گمان كنى كه من به تو دغلى كردم، پدرم از نزد او خشمگين و متأسف بيرون آمد.[33]
خود موسی (راوی) میگوید: بعد از آن طولى نكشيد فقط در حدود بيست شب كه مأموران ابى جعفر منصور آمدند و پدرم و عموهايم سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن و داود بن حسن و على بن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن و حسن بن جعفر بن حسن و طباطبا ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبد الله بن داود را گرفتند و در بند آهن كند كردند و آنها را در محملهاى بىسرپوش و بىتشك سوار كردند و در مصلّاى مدينه باز داشتند تا مردم آنها را به اين حال بنگرند و سرزنش كنند، گويد: مردم از سرزنش آنها خود دارى كردند و به اين حال زار آنها رقّت نمودند و از مصلّى آنها را به در مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله آوردند. [34]
عبد الله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه بنت عمر بن على براى ما باز گفت كه چون آنها را نزد در مسجد، باز داشتند آن درى كه آن را باب جبرئيل نامند، امام صادق علیه السّلام از آن ها، سرکشی نمود و همه رداى او روى زمين افتاده بود و سپس از در مسجد به انها سرى كشيد و نظرى انداخت و تا سه بار فرمود: اى گروه انصار خدا شما را لعنت كند، شما به اين وضع با رسول خدا پيمان نبستيد و با او دست بيعت نداديد، سوگند به خدا من به راستى حريص بر دفاع از خاندان پيغمبر بودم ولى مغلوب شدم و قضا را دفاعى نيست، سپس برخاست يك کفش خود را به پا كرد و يكی را به دست گرفت [آنقدر ناراحت بودند که نتوانست دو تا کفشش را بپوشد] و سراسر عبايش روى زمين مىكشيد و وارد خانه شد و بيست روز تب كرد و در اين مدت شب و روز مىگريست تا به جايى كه نسبت به او نگران و ترسان شديم (اين حديث خديجه است)[35]
جعفرى دنباله حادثه را چنين بيان كرده كه:
موسى بن عبد الله بن الحسن براى ما باز گفت كه چون گرفتاران در محملها عيان شدند، امام صادق علیه السّلام از مجلس برخاست و رو بدان محملى كرد كه عبد الله بن الحسن در آن بود و مىخواست با او سخن گويد و به سختى جلو آن حضرت را گرفتند و نگهبان روی به آن حضرت آورد و او را عقب زد و گفت: از او دور شو، به راستى كه خدا از تو و ديگران كفايت مىكند [شر خودت را به خودت و شر دیگران را هم به خودشان بر گردند] سپس آنها را وارد كوچه كردند و امام صادق علیه السّلام (به خانه خود) برگشت و آن نگهبانی که به امام صادق علیه السّلام اهانت كرده بود هنوز به بقيع نرسيده بود كه به بلاى سختى گرفتار شد، شترش او را به زمين زد (لگد زد) و رانش شكست و در همان جا مرد، و آن جمع، را بردند و ما مدتها گذرانديم، سپس محمد بن عبد الله بن الحسن برگشت و خبر داد كه پدرش و عموهايش همه كشته شدند. ابو جعفر منصور آنها را كشت جز حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داود بن حسن و عبد الله بن داود.[36]
گويد: در اين حال محمد بن عبد الله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت كرد و من سوم كسي بودم كه با او بيعت كردم و همه مردم در بيعت با او هم پيمان شدند و كسى از قريش و انصار و از عرب با او مخالفت نكرد، گويد: محمد با عيسى بن زيد كه مورد وثوقش بود و رئيس شهربانى او بود مشورت كرد در باره اين كه بزرگان بنى هاشم را براى بيعت با خود دعوت كند، عيسى بن زيد جواب داد كه اگر به طور مسالمت از آنها دعوت كنى نپذيرند مگر اين كه بر آنها سخت بگيرى و فشار بياورى، تو مرا با آنها واگذار و به من در اين باره اختيار بده، محمد گفت: تو خودت هر كدام را خواهى نزد او برو و او را دعوت كن عيسى گفت: بفرست نزد رئيس و بزرگ بنى هاشم يعنى ابو عبد الله جعفر بن محمد، زيرا اگر به او سخت بگيرى همه مىدانند كه به آنها چنان رفتار مىكنى كه با او كردى. گويد: به خدا طولى نكشيد كه امام صادق علیه السّلام را آوردند و برابر او نگهداشتند، عيسى رو به آن حضرت كرد و گفت: اسلم تسلم يعنى تسليم شو تا سالم بمانى. [37]
امام صادق علیه السّلام، دوباره جزئیات را بیان میکند، به روایت، در کافی شریف مراجعه نمایید.
انگيزه نقل اين جريان؟
روایت کافی را برای شرح روایت نعمانی بیان کردیم، زیرا در روایت الغیبة نعمانی، دو نفر – محمد بن عبدالله بن علی بن حسین و محمد بن عبدالله بن الحسن– بودند که ادعای مهدویت میکردند.
منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی
[1] – قال: قال الوحيد: من ولد أبي أيّوب، أحد موالي أبي الحسن و أبي محمّد -عليهما السلام-و أمره الأوّل بشراء امّ القائم علیهاالسلام و قال فيه: أنتم ثقاتنا أهل البيت و إنّي مزكّيك و مشرّفك بفضيلة تسبق بها سائر الشيعة. قاموس الرجال ج2 ص330 .
[2] – تستری ، قاموس الرجال (ج2 ص330 )
[3] – تستری، قاموس الرجال ج12، ص240
[4] – این روایات در معجم الاحادیث المهدی، ج4 ص403 به نقل از کتاب شریف نعمانی( ج19 باب 13 ص 230)
[5] – حایری، منتهی المقال ،ج1ص 352
[6] – تنقیح المقال، مامقانی، ج12،ص ، «فرجل من الثقات فالعجب …»
[7] – حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضي الله عنه قال حدثنا أبي قال حدثنا محمد بن إسماعيل قال حدثني محمد بن إبراهيم الكوفي قال حدثنا محمد بن عبد الله الطهوي « في بعض النسخ «الطهوى» و في بعضها «الظهرى» و في بعضها «الزهرى» و بعضها «المطهرى» و في بعضها «الطهرى»، و لم أجد بهذه العناوين في أصحاب الهادى أحدا نعم ذكر «الطهومى» فى جامع الرواة من أصحاب الرضا علیه السّلام لكن حاله مجهول.» قال: قصدت حكيمة بنت محمد ع بعد مضي أبي محمد ع أسألها عن الحجة و ما قد اختلف فيه الناس من الحيرة التي هم فيها فقالت لي اجلس فجلست ثم قالت يا محمد إن الله تبارك و تعالى لا يخلي الأرض من حجة ناطقة أو صامتة و لم يجعلها في أخوين بعد الحسن و الحسين ع تفضيلا للحسن و الحسين و تنزيها لهما أن يكون في الأرض عديلهما إلا أن الله تبارك و تعالى خص ولد الحسين بالفضل على ولد الحسن علیه السّلام كما خص ولد هارون على ولد موسى ع و إن كان موسى حجة على هارون و الفضل لولده إلى يوم القيامة و لا بد للأمة من حيرة يرتاب فيها المبطلون و يخلص فيها المحقون كي لا يكون للخلق على الله حجة و إن الحيرة لا بد واقعة بعد مضي أبي محمد الحسن علیه السّلام
[8] – کسانی که می گویند روایت بشر با این روایت تعارض دارد به خاطر این قسمت روایت است که می گوید کنیزی داشتم یعنی در خانه من بوده پس با روایتی که می گوید: دنبال کنیز، فرستاده شده و او را خریداری کرده اند تعارض دارد.
[9] – فقلت يا مولاتي هل كان للحسن علیه السّلام ولد فتبسمت ثم قالت إذا لم يكن للحسن علیه السّلام عقب فمن الحجة من بعده و قد أخبرتك أنه لا إمامة لأخوين بعد الحسن و الحسين علیه السّلام فقلت يا سيدتي حدثيني بولادة مولاي و غيبته علیه السّلام قالت نعم كانت لي جارية يقال لها نرجس فزارني ابن أخي فأقبل يحدق النظر إليها فقلت له يا سيدي لعلك هويتها فأرسلها إليك.
[10] – فقال لها لا يا عمة و لكني أتعجب منها فقلت و ما أعجبك منها فقال ع سيخرج منها ولد كريم على الله عز و جل الذي يملأ الله به الأرض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما فقلت فأرسلها إليك يا سيدي فقال استأذني في ذلك أبي
[11] – قالت فلبست ثيابي و أتيت منزل أبي الحسنع فسلمت و جلست فبدأني ع و قال يا حكيمة ابعثي نرجس إلى ابني أبي محمد قالت فقلت يا سيدي على هذا قصدتك على أن أستأذنك في ذلك فقال لي يا مباركة إن الله تبارك و تعالى أحب أن يشركك في الأجر و يجعل لك في الخير نصيبا… شیخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص: 427، باب 42
[12] – مغيريه: ياران مغيرةبن سعيد هستند، همان دروغپردازى كه به حضرت باقر علیه السّلام دروغ مىبست ومردم را در ابتداء كار به محمد بن عبدالله بن حسن دعوت می کرد.
[13] – أخبرنا أحمد بن محمد بن سعيد قال حدثنا علي بن الحسن التيملي قال حدثنا محمد و أحمد ابن االحسن عن أبيهما عن ثعلبة بن ميمون عن يزيد بن أبي حازم قال: خرجت من الكوفة فلما قدمت المدينةدخلت على أبي عبدالله علیه السّلام فسلمت عليه فسألنيه لصاحبك أحدفقلت نعم فقال أكنتم تتكلمونقلت نعم صحبني رجل من المغيريةقال فماكان يقول قلت كاني زعم أن محمد بن عبدالله بن الحسن هو القائم والدليل على ذلك أن اسمه اسم النبي ص واسم أبيه اسم أبي النبي فقلت له في الجواب إن كنت تأخذ بالأسماءفهوذا فيولد الحسين محمد بن عبدالله بن علي فقال لي إن هذا ابن أمة يعني محمد بن عبدالله بن علي وهذا ابن مهيرة يعني محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن فقال أبوعبدالله ع فمارددت عليه فقلت ماكان عندي شيء أرد عليه فقال أو لم تعلموا أنهابنُ سَبِية يعني القائم عجل الله تعالی فرجه. نعمانی، الغیبه، ص229، ح12
[14] – لغة- الاسم من” سَبَيْتُ العدو سَبْياً” من باب رمى: أسرته. و” السَّبْيُ” ما يُسْبَى، و هو أخذ الناس عبيدا و إماء(به اسارت در می آید اگر مرد باشد غلام واگر زن با شد می شود کنیز). و” السَّبِيَّةُ” المرأة المنهوبة،( زنی که اورا غارت کرده باشند) و الجمع” سَبَايَا” كعطية و عطايا. و” سَبَاهُ الله سَبْياً” إذا غربه و أبعده.(مجمع البحرین)
[15] – قاموس الرجال، تستری، ج9 ، ص380
[16] – قاموس الرجال، تستری، ج9 ، ص370
[17] – و ذكر ابن جمهور العمي في كتاب الواحدة قال حدث أصحابنا أن محمد بن عبد الله بن الحسن بن الحسن قال لأبي عبد الله و الله إني لأعلم منك و أسخى منك و أشجع منك فقال أما ما قلت إنك أعلم مني فقد أعتق جدي و جدك ألف نسمة من كد يده فسمهم لي و إن أحببت أن أسميهم لك إلى آدم فعلت و أما ما قلت إنك أسخى مني فو الله ما بت ليلة و لله علي حق يطالبني به و أما ما قلت إنك أشجع مني فكأني أرى رأسك و قد جيء به و وضع على حجر [جحر] الزنابير يسيل منه الدم إلى موضع كذا و كذا قال فصار إلى أبيه فقال يا أبت كلمت جعفر بن محمد بكذا فرد علي كذا فقال أبوه يا بني آجرني الله فيك إن جعفرا أخبرني أنك صاحب حجر [جحر] الزنابير. طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى (ط – القديمة)، النص، ص:280 و (ط – الحديثة)، ج1، ص: 529.
[18] – جریان در کتاب کافی ج1، ص: 358 و توضیحات بیشتر در کتاب مرآة العقول علامه مجلسی، ج 4 ص121 ح17 بیان شده است است، حتماً مراجعه نمایید.
[19] – بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ أَتَيْنَا خَدِيجَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مُوسَى بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّيْنَاهُم… فَأَقَمْنَا عِنْدَهَا حَتَّى كَادَ اللَّيْلُ أَنْ يَجِيءَ… ثُمَّ خَرَجْنَا فَغَدَوْنَا إِلَيْهَا غُدْوَةً فَتَذَاكَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَذِهِ دَارٌ تُسَمَّى دَارَ السَّرِقَةِ
[20] – فَقَالَتْ هَذَا مَا اصْطَفَى مَهْدِيُّنَا تَعْنِي مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ تُمَازِحُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّكُمْ بِالْعَجَبِ رَأَيْتُ أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ لَمَّا أَخَذَ فِي أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَجْمَعَ عَلَى لِقَاءِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لَا أَجِدُ هَذَا الْأَمْرَ يَسْتَقِيمُ إِلَّا أَنْ أَلْقَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَانْطَلَقَ وَ هُوَ مُتَّكٍ عَلَيَّ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَيْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام فَلَقِينَاهُ خَارِجاً يُرِيدُ الْمَسْجِدَ فَاسْتَوْقَفَهُ أَبِي وَ كَلَّمَهُ
[21] – فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام لَيْسَ هَذَا مَوْضِعَ ذَلِكَ نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَرَجَعَ أَبِي مَسْرُوراً ثُمَّ أَقَامَ حَتَّى إِذَا كَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بِيَوْمٍ انْطَلَقْنَا حَتَّى أَتَيْنَاهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبِي وَ أَنَا مَعَهُ فَابْتَدَأَ الْكَلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِيمَا يَقُولُ قَدْ عَلِمْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَّ السِّنَّ لِي عَلَيْكَ وَ أَنَّ فِي قَوْمِكَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْكَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ قَدَّمَ لَكَ فَضْلًا لَيْسَ هُوَ لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِكَ وَ قَدْ جِئْتُكَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعْلَمُ مِنْ بِرِّكَ وَ أَعْلَمُ فَدَيْتُكَ أَنَّكَ إِذَا أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَا غَيْرِهِمْ
[22] – فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام إِنَّكَ تَجِدُ غَيْرِي أَطْوَعَ لَكَ مِنِّي وَ لَا حَاجَةَ لَكَ فِيَّ فَوَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنِّي أُرِيدُ الْبَادِيَةَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا فَأَثْقُلُ عَنْهَا وَ أُرِيدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بَعْدَ كَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلَى نَفْسِي فَاطْلُبْ غَيْرِي وَ سَلْهُ ذَلِكَ وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّكَ جِئْتَنِي
[23] – فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْكَ وَ إِنْ أَجَبْتَنِي لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّي أَحَدٌ وَ لَكَ أَنْ لَا تُكَلَّفَ قِتَالًا وَ لَا مَكْرُوهاً قَالَ وَ هَجَمَ عَلَيْنَا نَاسٌ فَدَخَلُوا وَ قَطَعُوا كَلَامَنَا فَقَالَ أَبِي جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فَقَالَ نَلْتَقِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ أَ لَيْسَ عَلَى مَا أُحِبُّ فَقَالَ عَلَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ إِصْلَاحِكَ
[24] – ثُمَّ انْصَرَفَ حَتَّى جَاءَ الْبَيْتَ فَبَعَثَ رَسُولًا إِلَى مُحَمَّدٍ فِي جَبَلٍ بِجُهَيْنَةَ يُقَالُ لَهُ الْأَشْقَرُ عَلَى لَيْلَتَيْنِ مِنَ الْمَدِينَةِ فَبَشَّرَهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طَلَبَ ثُمَّ عَادَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ وَ لَمْ نَكُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ فِي نَاحِيَةِ الْحُجْرَةِ وَ دَنَا أَبِي إِلَيْهِ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عُدْتُ إِلَيْكَ رَاجِياً مُؤَمِّلًا قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِي وَ أَمَلِي وَ رَجَوْتُ الدَّرْكَ لِحَاجَتِي
[25] – فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام يَا ابْنَ عَمِّ إِنِّي أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهَذَا الْأَمْرِ الَّذِي أَمْسَيْتَ فِيهِ وَ إِنِّي لَخَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ يَكْسِبَكَ شَرّاً فَجَرَى الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا حَتَّى أَفْضَى إِلَى مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ وَ كَانَ مِنْ قَوْلِهِ بِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ الْحُسَيْنُ أَحَقَّ بِهَا مِنْ الْحَسَنِ
[26] – فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام رَحِمَ اللَّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَيْنَ وَ كَيْفَ ذَكَرْتَ هَذَا قَالَ لِأَنَّ الْحُسَيْنَ ع كَانَ يَنْبَغِي لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ يَجْعَلَهَا فِي الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ علیه السّلام
[27] – قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَنْ أَوْحَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَوْحَى إِلَيْهِ بِمَا شَاءَ وَ لَمْ يُؤَامِرْ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ ص عَلِيّاً ع بِمَا شَاءَ فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ وَ لَسْنَا نَقُولُ فِيهِ إِلَّا مَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ تَبْجِيلِهِ وَ تَصْدِيقِهِ فَلَوْ كَانَ أَمَرَ الْحُسَيْنَ أَنْ يُصَيِّرَهَا فِي الْأَسَنِّ أَوْ يَنْقُلَهَا فِي وُلْدِهِمَا يَعْنِي الْوَصِيَّةَ لَفَعَلَ ذَلِكَ الْحُسَيْنُ وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِي الذَّخِيرَةِ لِنَفْسِهِ وَ لَقَدْ وَلَّى وَ تَرَكَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّهُ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ- فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ. کلینی، کافی، ج1، ص 358
[28] – مجلسی می فرماید: براى آن كه خيال كرد امر امامت به دست او مىافتد و مقصود از تقدير الهى اين است، ولی جناب کمره ای (مترجم) می فرماید: ولى ظاهراً مقصود اين باشد كه پدرم آهسته در گوش امام صادق علیه السّلام چيزى گفت كه نخواسته پسرش هم نشنود و (سِر) به معنى راز گفتن باشد نه از سرور به معنى شادى زيرا اين خيال او با جواب امام كه تو خود مىدانى سازگار نيست.
[29] – یعنی فرزند تو، از نظر شکل و شمایل ظاهری هم مشکل دارد. وقتی که به امیر المؤمنین در بصره گفتند در مورد حضرت مهدی صحبت کنید،در یک جمله گفتند که «اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسول الله»حضرت مهدی آینه تمام نمای پیامبر است. تو می گویی این امام مهدی است، با اینکه او،احول و اکشف و اخضر است ، کار حکومتش، پا نمیگيرد و او را در آن منطقه می کشند. امام سه بار هشدار می دهد.
[30] – وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ- فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ أَطِعْنِي يَا ابْنَعَمِّ وَ اسْمَعْ كَلَامِي فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِي عِنْدَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَ
[31] – فَقَالَ أَبِي لَيْسَ هُوَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَيُحَارِبَنَّ بِالْيَوْمِ يَوْماً وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً وَ بِالسَّنَةِ سَنَةً وَ لَيَقُومَنَّ بِثَأْرِ بَنِي أَبِي طَالِبٍ جَمِيعاً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ مَا أَخْوَفَنِي أَنْ يَكُونَ هَذَا الْبَيْتُ يَلْحَقُ صَاحِبَنَا مَنَّتْكَ نَفْسُكَ فِي الْخَلَاءِ ضَلَالًا لَا وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ أَكْثَرَ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ لَا يَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ يَعْنِي إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ يَقَعَ
[32] – فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْحَمْ نَفْسَكَ وَ بَنِي أَبِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَةٍ[32] أَخْرَجَتْهَا أَصْلَابُ الرِّجَالِ إِلَى أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِهِ صَرِيعاً مَسْلُوباً بِزَّتُهُ بَيْنَ رِجْلَيْهِ لَبِنَةٌ وَ لَا يَنْفَعُ هَذَا الْغُلَامَ مَا يَسْمَعُ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَعْنِينِي وَ لَيَخْرُجَنَّ مَعَهُ فَيُهْزَمُ وَ يُقْتَلُ صَاحِبُهُ ثُمَّ يَمْضِي فَيَخْرُجُ مَعَهُ رَايَةٌ أُخْرَى فَيُقْتَلُ كَبْشُهَا وَ يَتَفَرَّقُ جَيْشُهَا فَإِنْ أَطَاعَنِي فَلْيَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ بَنِي الْعَبَّاسِ حَتَّى يَأْتِيَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَتِمُّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ أَنَّ ابْنَكَ الْأَحْوَلُ الْأَخْضَرُ الْأَكْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا .
[33] – فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام اللَّهُ يَعْلَمُ مَا أُرِيدُ إِلَّا نُصْحَكَ وَ رُشْدَكَ وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْد فَقَامَ أَبِي يَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً فَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُكَ أَنِّي سَمِعْتُ عَمَّكَ وَ هُوَ خَالُكَ يَذْكُرُ أَنَّكَ وَ بَنِي أَبِيكَ سَتُقْتَلُونَ فَإِنْ أَطَعْتَنِي وَ رَأَيْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَافْعَلْ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ… الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ… الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ عَلَى خَلْقِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي فَدَيْتُكَ بِوُلْدِي وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَيَّ وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَيْتِي إِلَيَّ وَ مَا يَعْدِلُكَ عِنْدِي شَيْءٌ فَلَا تَرَى أَنِّي غَشَشْتُكَ فَخَرَجَ أَبِي مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً
[34] – قَالَ فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا قَلِيلًا عِشْرِينَ لَيْلَةً أَوْ نَحْوَهَا حَتَّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِي جَعْفَرٍ فَأَخَذُوا أَبِي وَ عُمُومَتِي سُلَيْمَانَ بْنَ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ حَسَنٍ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ حَسَنٍ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ حَسَنٍ وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَصُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ ثُمَّ حُمِلُوا فِي مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِيهَا وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلَّى لِكَيْ يُشْمِتَهُمُ النَّاسُ قَالَ فَكَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِي هُمْ فِيهَا ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
[35] – قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيُّ فَحَدَّثَتْنَا خَدِيجَةُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ الْبَابِ الَّذِي يُقَالُ لَهُ بَابُ جَبْرَئِيلَ اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بِالْأَرْضِ ثُمَّ اطَّلَعَ مِنْ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ لَعَنَكُمُ اللَّهُ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ ثَلَاثاً مَا عَلَى هَذَا عَاهَدْتُمْ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ لَا بَايَعْتُمُوهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ حَرِيصاً وَ لَكِنِّي غُلِبْتُ وَ لَيْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدَى نَعْلَيْهِ فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ وَ الْأُخْرَى فِي يَدِهِ وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ يَجُرُّهُ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ فَحُمَّ عِشْرِينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكِي فِيهِ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ حَتَّى خِفْنَا عَلَيْهِ فَهَذَا حَدِيثُ خَدِيجَة
[36] – قَالَ الْجَعْفَرِيُّ وَ حَدَّثَنَا- مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِي الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِي فِيهِ- عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمَنْعِ وَ أَهْوَى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِي غَيْرَكَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حَتَّى ابْتُلِيَ الْحَرَسِيُّ بَلَاءً شَدِيداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِكَهُ فَمَاتَ فِيهَا وَ مَضَى بِالْقَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حِيناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَن بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُد
[37] – قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ قَالَ فَكُنْتُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ بَايَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قُرَشِيٌّ وَ لَا أَنْصَارِيٌّ وَ لَا عَرَبِيٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عَلَى شُرَطِهِ فَشَاوَرَهُ فِي الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعَاءً يَسِيراً لَمْ يُجِيبُوكَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ فَخَلِّنِي وَ إِيَّاهُمْ- فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مِنْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَإِنَّكَ إِذَا أَغْلَظْتَ عَلَيْهِ عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِي أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَتَّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَم… کلینی، کافی، ج1، ص 358