نسبت دنیا دوستی به اهل بیت علیهم السلام

مرحوم تستری، اشکال دیگری را بر روایت سعد اشعری بیان می‌کنند. اما بیان اشکال:

از مواردی که بر موضوع بودن حدیث دلالت دارد، این است که در حديث مذکور آمده است كه امام حسن عسگری علیه السّلام براى سرگرم نمودن فرزندش، انار طلايى داشت كه نقش‌هاى زيباى آن در ميان دانه‌هاى گرانبهايش مى‌درخشيد؛ با اين‌كه اين كار، از اعمال ثروتمندان دنياپرست است. (انار طلایی مناسب دنیاپرستان و مترفین است) و چنین اعمالی، از افرادی مانند ائمه طاهرین که از دنیا و زینت های آن، رویگردان هستند، به دور است. [1]

جواب از اشکال

آقای صافی در منتخب الاثر اینگونه جواب می‌دهد:

أقول: قال اللّه تعالى: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي‏ أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْق‏.[2]

بگو: چه كسى زينت‌هاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزى‌هاى پاكيزه را حرام كرده است؟[3]

و قال عزّ اسمه في سليمان: يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِيات.[4]

آن‌ها هر چه سليمان مى‏خواست برايش درست مى‏كردند: معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت.

و اگر می‌خواهی به سیره انبیاء، خصوصاَ جناب سلیمان علیه السّلام مراجعه کن. برای او قصرها و زنان و کنیزهای زیادی بود به گونه ای که هنگام خروج از مجلسش، پرنده بر شانه اش می‌نشست و جن و انس برایش قیام می‌کردند تا بر تخت جلوس نماید و آن مقدار از نعمت های دنیا در اختیارش بود که انسان را به تعجب وا می‌دارد، ولی با این حال کسی نگفته است که سیره حضرت سلیمان از مترفین و اهل دنیا بود.[5]

شرحی کوتاه بر کلام صاحب منتخب الاثر:

پس شما چگونه امام را با داشتن یک توپ طلایی متهم به إتراف و دنیاپرستی می‌کنید؟ انسان وقتی به سیره ائمه اطهار مراجعه می‌کند، در می‌یابد که دنیا و امکانات دنیوی در اختیار آن حضرات بود. مثلاً، به مذاکرات امام حسین علیه السّلام و عمرسعد مراجعه نمایید که امام، به عمرسعد وعده زمین و امکانات دنیایی می‌دهد و یا وقتی به کربلا وارد شدند همه زمین های کربلا را خریداری کردند (ر.ک به ماده کربله در مجمع البحرین) و زمین‌ها را به خودشان واگذاری کردند و شرط نمودند که از زائرینش به مدت سه روز پذیرایی شود و یا امام صادق علیه السّلام باغاتی داشتند و هنگام ثمردهی، دستور می‌دادند که دیوارهای باغات را برای مصرف فقراء خراب نمایند و یا وقف نامه های علی علیه السّلام را ببینید. این‌ها همه نشان از آن دارد که امکانات و اموال در دست آن حضرات بود [هر چند خودشان در مصرف به حداقل قناعت می‌کردند] و با این حال امام علی علیه السّلام می‌فرمود: «غری غیری»، پس زهد به معنای داشتن مال و دارایی های دنیایی نمی باشد بلکه معنای دیگری دارد، آقای صافی در ادامه می‌فرمایند:

ادامه کلام صاحب منتخب الاثر

و في الحديث…: معنى زهد، تباه كردن مال و دارايى و تحريم حلال نيست؛ بلكه زهد و پارسايى در دنيا اين است كه آن‌چه در دست تو است محكم‌تر از آن‌چه كه در پيش خداست، نباشد. [6]

و قال مولانا أمير المؤمنين علیه السّلام الزهد كلّه بين كلمتين من القرآن، قال اللّه سبحانه: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور.[7]

اين به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد و خداوند هيچ متكبّر فخرفروشى را دوست ندارد.

پس [ عدم تعلق] معنای زهد است. زهد به معنای ترک لذات دنیایی نمی باشد بلکه با بهره بردن از همه نعم دنیوی، سازگاری دارد. مترفین، به جهت محبت به دنیا به دنیا نزدیک شدند لذا ترک آن برای شان سخت است بر خلاف زاهدان که دنیا را بدون مشقت و سختی، رها می‌سازند، لذا در مقام انفاق برای آن‌ها انار طلایی و انار طبیعی، فرقی ندارد.

قال أمير المؤمنين علیه السّلام في وصف حجج اللّه تعالى: «استلانوا ما استوعره المترفون .[8]

امیر مومنان علیه السّلام در وصف مردان الهی می‌فرماید: آن چه را دنیاپرستان هوسباز، مشکل می‌شمرند بر آن‌ها آسان است.

پس با استناد به فرموده امام على علیه السّلام بهره‌مند بودن از نعمت‌هاى دنيا، نه‌تنها دليل مترف و دنياپرست بودن نيست؛ بلكه استفاده صحيح از آن‌ها پسنديده است، مشروط به اين‌كه انسان را از ياد خدا و جهان آخرت غافل نسازد.

ادامه جواب از اشکال در کلام منتخب الاثر

اين انار كه در اصل از طلا نبوده و تنها نقش طلايى داشته، چه ارزشى دارد. [ و چه ارزشی دارد که به خاطر آن، یک روایت مهم را کنار بگذارید؟] پس خود انار از جنس طلا نبوده: بلكه با طلا تزيين شده بود و آن را يكى از اهالى بصره به حضرت اهدا كرده بود.[ ضمن اینکه] سعد أشعرى، در توصيف انار، مبالغه كرده، زيرا چشم او به جمالى افتاده كه بالاتر از او جمالى نيست- جز جمال خدا- و همه‌چيز را جميل و زيبا مى‌ديد و توصيف زيبايى انار به اين دليل بوده است. [9]

اشکالی دیگر بر روایت بیست و سوم

این اشکال را هم مرحوم تستری در الاخبار الدخیله بیان می‌کنند. ایشان در این کتاب تعبیرات تندی دارد. از مرحوم نجفی شنیدم [با واسطه] که می‌فرمود: ای کاش کتاب الاخبار الدخیله چاپ نمی شد.

اشکال در بیان مرحوم تستری

از جمله نشانه‌هاى ساختگى بودن حديث سعد اين است كه در آن، كهيعص[10]، در ارتباط با كربلا و قضاياى آن، تفسير شده است؛ با اين كه اخبار صحيحى، آن حروف مقطعه را به نوعى ديگر تفسير كرده‌اند.[11] در كتاب اّلاخبار الدخيله [12]نيز مى‌گويد: «روايات، [آن را] به غير از آن‌چه در حديث مذكور [آمده]است، تفسير كرده‌اند. و تمام آن‌ها بر اسماء الهى بودن حروف مقطّعه «كهيعص» دلالت دارند.

پاسخ اشکال

از آن‌جا كه اشخاصی مانند ابو على حائرى در منتهى المقال، از اين اشكال پاسخ داده‌اند مشخص مى‌شود كه اشكال يادشده، پيش از آقاى شوشترى نيز مطرح بوده و او، آن را پذيرفته و بازگو كرده است.

ابو على حائرى مى‌گويد: پاسخ اين اشكال روشن‌تر از آن است كه بيان شود و دو پاسخ بدين‌قرار مى‌دهد:

1- قرآن، بطن‌هايى دارد و چه‌بسا، آيه‌اى به تفاسير متعدد؛ بلكه متضاد و متناقض، تفسير شود. كسانى كه در روايات و احاديث، به تحقيق و بررسى پرداخته و در اين خصوص تفحّص داشته‌اند، اين مطلب را مى‌پذيرند و هيچ‌كس منكر اين معنا نيست.[13]

سپس، نمونه‌هايى از تفسير حروف مقطّعه و برخى كلمات را به شرح زير بيان مى‌كند و مى‌گويد:

در تفسير «حم»[14]، «عسق»[15] آمده است: «حم» يعنى: حتم؛ «عين» يعنى عذاب؛ منظور از «سين» سنين مانند سنين حضرت يوسف ؛ «قاف» قذف و ناپديد شدن و به زمين فرورفتن سفيانى و يارانش، در آخر الزمان مى‌باشد.

در تفسير «الم[16]غُلِبَتِ اَلرُّومُ» آمده است: منظور از روم، بنى اميّه‌اند. [17]

در تفسير«طه» [18]وارد شده است: مقصود، طهارت و پاكى اهل بيت از پليدى‌ها است.

در تفسير «وَ اَلنَّجْمُ وَ اَلشَّجَرُ يَسْجُدٰانِ»[19] آمده است: منظور از «النجم» رسول خدا  صلی الله علیه و آله و مقصود از«الشجر» امام على  علیه السّلام است.

در تفسير «وَ اَلْفَجْرِ»[20] آمده است: منظور از «فجر» حضرت قائم  عجل الله تعالی فرجه است «و ليال عشر» ائمّه‌اند كه نخستين فرد آن‌ها امام حسن  علیه السّلام مى‌باشد «و الشفع» يعنى حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت على  علیه السّلام منظور از «و الوتر» خداوند مى‌باشد.«و الليل إذا يسر» يعنى: دولت و حكومتى تا حكومت حضرت قائم  عجل الله تعالی فرجه وجود خواهد داشت.

در تفسير «و الشمس» آمده است: منظور از «شمس» امير مؤمنان  علیه السّلام است. «وَ ضُحاها»[21] بيانگر قيام حضرت قائم  عجل الله تعالی فرجه است. و مقصود از«وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» امام حسن و امام حسين علیهماالسلام مى‌باشند.

«وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» يعنى قيام حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها» حبتر و دولت‌اش [ دولت های باطل پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. و منظور از «وَ السَّماءِ وَ ما بَناها» پيامبر مكرّم اسلام صلی الله علیه و آله است.

در تفسير «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوت»‏آمده كه عنكبوت، همان حميرا است و

2- حروف مقطّعه «كهيعص» از محكمات قرآن نيست تا تفسير ظاهرى آن را بدانيم و حكم به بطلان مخالف ظاهر آن بنماييم و به فرض جايز بودن حكم به ظاهر آن و از سويى، نرسيدن روايت صحيحى مخالف اين تفسير از معصومين : نمى‌توانيم به صحت آن و به ظاهر اين حكم كنيم؛ يعنى اين تفسير را كنار بگذاريم.آرى، در تفسير قمّى، حروف «كهيعص» را به نام‌هاى الهى به‌گونه مقطّع تفسير كرده است؛ يعنى «اللّه الكافى، الهادى، العالم، الصادق ذى الآيات العظام…»[22]

3- اگر روایاتی، «كهيعص» را به گونه‌اي تفسیر کرده است، روایت سعد اشعری هم، «كهيعص» را تاویل می‌کند و یکی از مصادیق «كهيعص» را مشخص کرده است، آیا این مساله اشکالی دارد؟

4- هيچ‌كدام از روايات وارده درباره حروف مقطعه يادشده بر انحصار دلالت ندارند. (نمى‌گويند اين است و جز اين نيست) به همين دليل اين روايت نيز يكى از آن‌ها به‌شمار مى‌آيد.

5- كدام روايت صحيح [بر خلاف ادعای تستری که ادعای روایات صحیحه می‌نماید] غير از آن‌چه در اين حديث آمده، حروف مقطّعه نام برده را به‌گونه‌اى ديگر تفسير كرده است؟ ما در مقام پاسخ به اين پرسش با مراجعه به كتاب‌هاى فريقين، روايت صحيحى را كه بتوان به آن اعتماد نمود، نيافتيم. اينك به بررسى اجمالى آن‌ها مى‌پردازيم.

بررسى روايى تفسير «كهيعص»

١. تفسير ثعلبى (م. 427)

ثعلبی از مفسرین بزرگ اهل سنّت است. ایشان بیان می‌دارد که در معناى حروف مقطّعه مذكور اختلاف است و سپس قول‌ها را ذکر می‌کند:

ابن عباس مى‌گويد: اين حروف، نامى از نام‌هاى خداوند عزّ و جل است؛

عدّه‌اى گفته‌اند: اين حروف، اسم أعظم خدا است؛

قتاده گفته است: اين حروف، نامى از نام‌هاى قرآن است؛

عدّه ديگرى گفته‌اند: اين حروف، نام سوره «مريم» است؛

حضرت على بن ابى طالب  علیه السّلام و ابن عباس گفته‌اند: اين حروف، قسم و سوگند هستند، كه خداوند متعال با آن‌ها، سوگند ياد كرده است.

كلبى گفته است: اين حروف، مدح و ثنا است كه خداى عزّوجلّ، با آن‌ها خود را ثنا گفته و ستوده است.

سعيد بن جبير [23] از ابن عباس، نقل كرده كه وى مى‌گويد: كاف، از كريم، هاء، از هادى، يا از رحيم، عين، از عليم و عظيم، صاد، از صادق گرفته شده است.

كلبى جاى ديگر در معناى آن گفته است: خداوند، كافى بر خلق خود و هادى بر بندگانش مى‌باشد، دست و قدرتش بالاى دست و قدرت مردم و عالم به آفريدگان و در وعده‌اش، صادق است.[24]

* در هیچ یک از این روایات كهيعص، در ارتباط با كربلا و قضاياى آن، تفسير نشده است ولی کدام یک از این روایات، جزو روایات صحیحه است؟!

٢. تفسير درّ المنثور سيوطى

در اين كتاب نيز روايت‌هاى پيشين را به همراه تعدادى ديگر، بيان مى‌كند   كه در هيچ‌كدام، تفسير سعد اشعرى از امام  علیه السّلام مشاهده نمى‌شود. [25]

* به‌هرحال، روايت‌هاى يادشده از اهل سنّت است و مشكل سندى دارند.

٣. تفسير مجمع البيان طبرسى

طبرسى، اختلاف علما را در مورد حروف مقطعه كه در آغاز سوره‌ها آمده است، به ابتداى سوره بقره، احاله مى‌دهد و مى‌گويد: شرح گفته علما را در آن‌جا بيان كرديم؛ ولى در آن‌جا هيچ‌گونه روايتى درباره حروف يادشده، نمى‌آورد و تنها به معناى موردنظر خود، اشاره مى‌كند و مى‌گويد: كاف در «كهيعص» از كافى‌ها، از هادى. يا، از حكيم. عين، از عليم. و صاد، از صادق گرفته شده است.

سپس در ادامه بحث، در ذيل آيه نخست سوره مريم، سه روايت را بدين‌قرار بازگو مى‌كند:

الف. عطاء بن سائب، از سعيد بن جبير، از ابن عبّاس نقل مى‌كند كه گفته است: كاف، از كريم. هاء، از هادى. ياء، از حكيم. عين، از عليم. و صاد، از صادق گرفته شده است.

ب. روايت عطا و كلبى از ابن عبّاس در معناى «كهيعص» اين است كه: خداوند، كافى بر خلقش، هادى بر بندگانش، عالم به مخلوقاتش و صادق در وعده و گفته‌هاى خود بوده و دست او بالاى دست مردم است.

پ. از امير مؤمنان  علیه السّلام روايت شده كه آن حضرت، در دعايش فرموده: «أسألك يا كهيعص ؛ اى كاف، هاء، ياء، عين، صاد، از تو مسئلت دارم…»

طبرسى مى‌افزايد: بنابراين، هركدام از حروف، بر صفتى از صفات خداى عزّوجل دلالت دارند. [26]

۴. تفسير برهان

اين تفسير، بيشتر جنبه روايى دارد و بيشتر براهين و دلايل روايى، در آن آمده است و اگر روايت صحيحى درباره تفسير آيات وجود داشته باشد، معمولا در آن‌جا موجود است. اين روايات بدين‌قرار است:

الف: به جعفر بن محمد علیه السّلام، عرض كردم: اى فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله معناى كهيعص چيست؟ فرمود: معنايش اين است كه [خداوند مى‌فرمايد:] من كافى، هادى، ولى، عالم و صادق به وعده‌هاى خود هستم.

* در مورد سند اين روايت؛ بايد گفت: اگر يكى از راويان مخدوش شود، روايت صحيحه نخواهد بود. اکنون به بررسی سند روایت می‌پردازیم تا صحت و سقم کلام مرحوم تستری معلوم شود.[ زیرا مرحوم تستری معتقد است که روایت صحیح بر خلاف روایت سعد اشعری داریم]

بررسى سند روايت

علاّمه حلّى در بخش دوم كتاب خود كه مربوط به ضعفا است، درباره سفيان ثورى مى‌گويد: «وى از اصحاب ما نيست. [27]   ابن داود نيز در كتاب خود درباره سفيان همين‌گونه اظهارنظر كرده است. [28]

اگر منظور مرحوم تستری روایت ذیل هم باشد، باید سند آن هم بررسی شود تا صحت و سقم کلامش، مشخص گردد.

ب: جعفر بن محمد بن عماره، از پدرش نقل مى‌كند كه گفت: در محضر جعفر بن محمد علیه السّلام، حاضر شدم، مردى به حضور وى آمد و از او در مورد كهيعص سؤال كرد. حضرت، پاسخ داد: كاف؛ يعنى (خداوند) كافى بر شيعيان است. هاء؛ يعنى هادى آنان است و [29]

سند روايت

در سند اين روايت، محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى وجود دارد.

آيت اللّه خويى پس از نقل روايتى از او در مورد وى مى‌گويد: روايتى را كه وى از امام صادق  علیه السّلام نقل كرده، دلالت بر تشيّع و حسن عقيده‌اش دارد، اما وثاقت وى ثابت نيست و اظهار رضايت «يعني ترضي» شيخ صدوق از ايشان نيز، هيچ‌گونه دلالتى بر حسن بودن وى ندارد؛ چه رسد به وثاقت او. [30]

البته ممكن است كسى بگويد: آن‌چه بيان شد مبناى آيت اللّه خويى است. و ما مبناى وى را نمى‌پذيريم از سويى، آقاى خويى خود، به تشيّع و حسن عقيده وى اعتراف دارد. بنابراين نمى‌توان او را تضعيف كرد. در سند روايت مذكور، جعفر بن محمد بن عماره وجود دارد.

آقاى شوشترى پس از نقل حديثى از او درباره وى نكته جالبى بيان مى‌كند و مى‌گويد: از روايتى كه ايشان نقل كرده، عامى بودن وى بعيد نيست، زيرا او وقتى از امام، حديث نقل مى‌كند وى را با اسم و با ذكر نام پدران و اجدادش تا پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله نام مى‌برد. و معمولاً اهل سنّت، امام صادق و به‌طور كلّى ائمه اطهار علیهم السلام را به عنوان محدّث تلقّى مى‌كنند و اين‌گونه از آنان، نقل حديث مى‌كنند؛ ولى شيعه معمولاً با كنيه، از ائمه طاهرين روايت نقل مى‌كند.[31]

آقاى نمازى نيز مى‌گويد: هيچ نامى از او در كتاب‌هاى رجالى نيست.

بنابراين، براساس گفته آقاى شوشترى، عامى بودن او بعيد نيست و بنا به گفته آقاى نمازى، وى شخصيتى مهمل است.

۵. تفسير قمّى

در اين تفسير، درباره حروف مقطّعه يادشده، روايتى را از امام صادق علیه السّلام نقل مى‌كند و مى‌نويسد: اين فرموده خداوند تبارك و تعالى است كه خود را توصيف كرده است.[32]

بررسى سند اين روايت

با دقت در سند اين حديث كه ناموزون و به هم ریخته است به راحتى مى‌توان به ضعف سند آن پى برد. در يك نقل، جعفر بن عبيد و در نقل ديگر، جعفر بن محمد، از عبيد است و از حسن بن على نيز آمده كه در ميان ضعفا و ثقات ده‌ها نفر به نام حسن بن على وجود دارد. و مشخّص نيست اين شخص از كدام گروه است؟ ضعيف يا ثقه؟

۶. تفسير نور الثقلين

آقاى حويزى در اين كتاب چهار روايت را به شرح زير مى‌آورد:

الف. تفسيرى كه در كمال الدين موجود است؛

ب. تفسيرى كه در معانى الاخبار از سفيان ثورى، نقل شده است؛

پ. تفسيرى كه در معانى الاخبار از محمد بن عماره نقل شده است؛

ت. روايت تفسير قمّى، كه پيش‌تر گفتيم سندش به‌هم‌ريخته و نامشخص است.[33] بنابراين، روايت صحيحى كه محقّق شوشترى ادعا مى‌كند، كدام روايت است؟

اگر رواياتى باشند كه در تفاسير مختلف در ذيل كهيعص آمده- و جاى نقل روايت‌هاى صحيح مربوطه نيز همين‌جا است. هيچ‌كدام را نمى‌توان صحيح دانست. بنابراين، اگر روايت سعد بن عبد اللّه مشكل سندى داشته باشد، روايات مربوطه ديگر نيز همان مشكل را دارند. بر اين اساس، نمى‌توان ادعا كرد روايت سعد، با روايات صحيح، در تعارض است.

 

اشکالی دیگر بر روایت بیست و سوم

اطلاع يهود از اهداف پيامبر صلی الله علیه و آله

از حديث يادشده اين معنا استفاده مى‌شود كه يهوديان از آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله خبر مى‌دادند و مى‌گفتند: وى بر عرب چيره خواهد شد همان‌گونه كه بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلّط گشت؛ ولى وى (در ادعاى نبوّت) دروغ مى‌گفت و اين خلاف قرآن است، زيرا در قرآن آمده است كه يهوديان به دشمنانشان، آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله را وعده مى‌دادند و به آنان مى‌گفتند: هنگامى كه وى [پیامبر] ظاهر گردد با كمك يهوديان از دشمنان آن‌ها انتقام خواهد گرفت. خداى متعال مى‌فرمايد:

وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِينَ كَفَرُوا فَلَما جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا.[34]

يعني: و پيش از اين، به خود نويد پيروزى بر كافران را مى‌دادند؛ ولى هنگامى‌كه پيامبر شناخته‌شده خويش به نزد آنان آمد، نسبت به او كافر شدند.

در اخبار آمده است كه، انصار، با شنيدن پيش‌گويى ظهور پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله از يهوديان، به مسلمان شدن روى مى‌آوردند و مى‌گفتند: اين همان پيامبرى است كه يهوديان ظهورش را مژده مى‌دادند.[35]

خلاصه اشکال: روایت سعد اشعری مخالف قرآن است.

پاسخ به اشکال:  

البته يهوديان پيش‌گويى‌هايى درباره ظهور پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله داشتند و مى‌گفتند: وى چنين‌وچنان خواهد كرد؛ ولى آن حضرت را تكذيب كردند. ترديدى نيست كه اين تكذيب در قرآن مجيد آمده و بين پيش‌گويى يهوديان و انكار آن‌ها منافاتى نيست، زيرا اخبار و مژده آنان پيش از دعوت و بعثت پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و يا پيش از ولادت آن حضرت بود؛ امّا آن‌گاه كه پيامبر صلی الله علیه و آله با حق و حقيقت ظهور كرد، آنان به خاطر حسد و عناد، حق وى را انكار كرده و گمراه شدند. (یهودیان در برهه ای از زمان مخبر و پیش گو بودند و در برهه ای دیگر از زمان تکذیب کننده پیامبر صلی الله علیه و آله، بودند و این تنافی ندارد).

 

اشکال مرحوم تستری بر روایت سعد اشعری

روایت سعد اشعری، تفسير «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»[36]   را برخلاف معناى ظاهرى آن؛ يعنى دل شستن از محبّت خانواده خود، تأويل كرده است. در صورتى كه اين تأويل، با روايت صحيحى كه شيخ صدوق در كتاب علل الشرايع   با اين مضمون آورده كه «كفش حضرت موسى، از پوست الاغ مرده بوده است»، در تناقض مى‌باشد.جهت روایت در صحیح بودن به خاطر نقل ابان بن عثمان است که از اصحاب اجماع می‌باشد و همچنین ابن ولید چنین روایتی را نقل کرده است، با اینکه وی از نقادان روایت می‌باشد.[همچنین، مضمون روایت علل مشکلی ندارد زیرا] انبیاء قبل از نبوت خویش، چیزی از شریعت را نمی دانستند لذا قول «استجهله في نبوته» معنایی ندارد [ تا بگوییم که اگر کفش او با پوست مردار بوده است، لازمه اش جهل موسی علیه السّلام به احکام شریعت می‌باشد] ضمن اینکه از کجا معلوم است که موسی علیه السّلام در این کفش نماز گزارده است؟ و از کجا معلوم که حکم [کفش مردار] در شرایع یکسان بوده است؟ [37]

نتیجه:

پس روایت سعد اشعری به جهت تعارضش با روایت صحیح خود شیخ صدوق در علل الشرائع، موضوع است و قابل اعتناء نمی باشد.

جواب از اشکال در کلام صاحب منتخب الاثر

انصافا آقای صافی در جواب از این اشکال محققانه وارد می‌شود و پاسخ کاملی ارائه می‌نماید:

أقول: نحن نتكلّم أولا في دلالة الآية الكريمة بالنظر إلى ظاهرها، ثمّ ننظر‌اي التفسيرين أقرب إلى الظاهر.

بحث در دو مقام است:

1- مفاد ظاهر آيه شريفه؛ 2- مقايسه دو تفسير- در روايت سعد و در روايت يعقوب بن شعيب در علل

مقام نخست

از ظاهر آيه برمى‌آيد كه حضرت موسى علیه السّلام براى رعايت احترام «وادى مقدس»، مأمور به بيرون آوردن كفش‌هاى خود شد، زيرا جايگاه هر مكان مقدّسى چنين است.[38] براين اساس، مشخص مى‌شود كه حضرت موسى از اين معنا آگاهى داشته و أمر نيز ارشادى بوده نه مولوى، يعنى: ارشاد به اين موضوع كه او در جايگاه مقدّسى قرار گرفته و بايد كفش‌هاى خود را بيرون آورد. به‌هرحال، امر بيرون آوردن كفش‌ها خواه ارشادى، خواه مولوى، مناسب با تعظيم است و اين معنا از ظاهر آيه استفاده مى‌شود.

مقام دوم

با توجه به روايات، آيه مزبور «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به دوگونه تفسير شده است:

الف) بيرون آوردن محبّت خانواده، از دل؛ ب) بيرون آوردن كفش‌ها از پا؛

اگر جمع بين آن دو روايت ممكن شد، به مقتضاى جمع عرفی، عمل مى‌كنيم و اگر ممكن نشد، به مرجّحات دلالى و سندى، رو مى‌آوريم در غير اين صورت، وظيفه، تخيير است؛ ولى اين موضوع بدان‌معنا نيست كه روايت غیر مرجح كم‌اعتبار، كذب و ساختگى باشد، همانگونه که در صورت تخییر، حکم به سقوط حجیت خبر دیگر نمی شود و در نفی قول ثالث به هر دو روایت عمل می‌شود، بنابراین هر دو روایت حجت است در صورتی که معارض با هم نباشند.

هم‌چنين به فرض ترجیح روايت یعقوب[ پوست الاغ مرده]، معناى آن سقوط خبر سعد اشعری، از حجّيت نيست. فقط در اینجا شارع ما را در مقام عمل، تعبدا اجازه اخذ به مرجح داده است.

و روشن است که در تعارض دو خبر و اخذ به مرجح، بنا نیست به خاطر تعارض بعضی از مضامین دو روایت، همه آن روایت کنار گذاشته شود. [ بسنده به مورد تعارض می‌شود]

از سوى ديگر خبر سعد اشعری، با ظاهر آيه سازگارتر از خبر يعقوب بن شعيب- پوست الاغ مرده- است، زيرا همان‌گونه كه بيان شد، امر به بيرون آوردن كفش‌ها به‌خاطر تعظيم وادى مقدّس است، نه به‌خاطر «پوست الاغ مرده». در اين صورت روايت يعقوب، مخالف ظهور آيه مى‌شود و شرايط حجّيت آن مختل مى‌گردد. در نتيجه، روايت سعد مقدّم خواهد بود. پس هر گاه تعارض بین ظاهر کتاب و ظاهر خبر واقع شود، ظاهر کتاب حجت است و روایت یعقوب، اگر معارضی مثل روایت سعد اشعری نداشت، بازهم به جهت مخالفت با ظاهر کتاب کنار گذاشته می‌شد. [39]

اشکال در بیان مرحوم تستری

مرحوم تستری می‌فرماید: از مواردی که شاهد بر موضوع بودن حدیث سعد است این است که:

حديث مذكور، بيانگر اين است كه خداى متعال، به حضرت موسى وحى كرد: «اگر محبّت تو براى من خالص است، محبّت خانواده خود را از دلت بيرون كن» با اين‌كه محبت خالق و محبت آفريدگان، دو موضوع متفاوت‌اند و هیچ تناقض و تزاحمی با هم ندارند، چنان‌كه پيامبر صلی الله علیه و آلهفرموده است: «من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم؛ عطر و زنان و نور چشمم در نماز است» و یا اینکه امام صادق علیه السّلام می‌فرماید: از اخلاق انبیاء، دوست داشتن زنان و خانواده است ، پس در روایت سعد، تنافی بین اخلاص در حب خدا و محبت خانواده دیده می‌شود با اینکه هیچ تنافی بین دو امر دیده نمی شود.

 و إنّما المذموم حبّ يوجب مخالفة أمره تعالى و نهيه، قال عز و جل: قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في‏ سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقين‏.[40]

بله! محبتی مذموم است که باعث مخالفت امر خداوند شود و موجب تعدی به حدود الهی شود. شاهد آن هم آیه 24، سوره توبه است که می‌فرماید: بگو: «اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده‏ايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مى‏ترسيد، و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيّت نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند.

 مع أنّ جعل «نعليك» كناية و استعارة عن حبّ الأهل مجاز يحتاج إلى قرينة، و لا قرينة

از طرفی، تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد.

مع أنّ الأمر بالنزع، لو كان المراد بالنعلين حبّ الأهل كان للدوام، و ينافيه تعليله: إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً.[41]

ضمن اینکه، اگر مراد از «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»، دل شستن از محبت خانواده می‌باشد تا اخلاص حاصل گردد، چنین دل شستنی، باید مداوم باشد و مربوط به برهه ای از زمان خاص نمی باشد، در حالیکه چنین دوامی با عبارت « إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً» تنافی دارد. چون مربوط به زمان خاص يعني وجود در وادي المقدس است.

جواب از اشکال مرحوم تستری

اولاً: توهم تعارض بین روایت سعد و آیات، ناشی از عدم تأمل در مراد این دو طایفه می‌باشد. زیرا، ميان اين دو موضوع تعارضى نيست و محبّت خالق با محبّت مخلوق در تعارض نيستند به اين دليل كه، اوّلى ناظر بر يكسان گشتن و به هم رسيدن تمام محبّت‌ها است و محبّت تمامى چيزها در محبّت خداوند است. بنابراين، براى محبّ و عاشق، محبوبى به‌جز او نيست. از اين‌رو، همه محبّت‌ها در پيشگاه او فانى هستند و نظرى به سوى غير او ندارند. چنان‌كه انسان، به هنگام انديشيدن در چيزى، همه‌چيز، غير از آن را فراموش مى‌كند؛ بلكه خود تفكّر و مشغول بودن به انديشيدن را نيز فراموش مى‌كند.

البته حضرت موسى  علیه السّلام در انديشه آوردن شعله‌اى از آتش براى خانواده‌اش بود كه خدا به او فرمان داد: «قلبش را از محبّت خانواده‌اش فارغ سازد.» زيرا هنگامى كه بر او وحى نازل مى‌شد، مناسب بود در رسيدن به اين مقام و تلقّى وحى، تنها به خدا و سخن او توجه كند و انديشه‌اش را از غير او فارغ سازد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نيز در حال تلقّى وحى در اين مقام؛ بلكه بالاتر از اين مقام قرار داشت. از اين‌رو، مى‌بينيم حضرت موسى  علیه السّلام بعد از تلقّى وحى، خانواده خود را ترك و بى‌درنگ به سوى فرعون حركت مى‌كند و اين مقامى است كه وى را به بالاترين مراتب قدسى و ملكوتى مى‌رساند.

و بعبارة اخرى نقول: پس اگر در اين رهگذر، تنافى به نظر مى‌رسد در مقام فعليت است؛ يعنى اشتغال فعلى قلب به محبّت خدا، در مقامى از مقامات قرب، با اشتغال فعلى قلب به محبّت و توجه به غير او، منافات دارد.همانگونه که فعلیت اشتغال قلب به محبت نساء با محبت فعلی تام به خداوند جمع نمی شود.

ثانیا: آنچه بیان نمودید که، محبت مذموم، محبتی است که موجب مخالفت اوامر و نواهی الهی شود، شکی در آن نمی باشدو آیه «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ…» هم شاهد بر این معنا است.اما بندگان بر محبت های دیگر [غیر از چنین محبت مذمومی] مکلف بر ترک آن ها نشده اند.البته، انصراف بنده از ماسوای خداوند و انقطاع به سوی او ممدوح است و اقرب الی الله است واگر در حکمت الهی روا باشد که از غیر خدا منصرف نگردد، بر بنده لازم است که از محبت الهی به محبت های دیگر، معطوف نشود.

بنابراین، دوست داشتن خانواده و زندگى در همه‌حال ناپسند نيست؛ ولى اشتغال كامل قلب به محبّت خداوند و همچنین اشتغال، در بعضى حالات، پسنديده و جزء لوازم بندگى است که شاهد آن روایاتی می‌باشد.

سوم : اما ادعای تأویل«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ» به محبت خانواده، کنایه و استعاره ای است که مجاز است و نیاز به قرینه دارد، ولی در این روایت، قرینه ای بر این مجاز وجود ندارد، صحیح نمی باشد، زیرا ظاهر این است که چنین استعاره ای، معروف در نزد اهل لسان و غیر لسان است، به همین جهت معبرین، از نعلین در خواب، تعبیر به اهل می‌کنند و گم کردن آن را، نیافتن اهل می‌دانند.

 

 

منبع: اقتباسی از درس “خارج مهدویت” حضرت آیت الله طبسی


[1]تستری

[2]سوره اعراف، ایه 32

[3] امام صادق علیه السّلام زیباترین لباس‌ها را می پوشید. در روایتی آمده است که : سفيان ثورى از مسجد الحرام مى‏گذشت، امام صادق  علیه السّلام  را ديد كه جامه‏اى زيبا و گرانبها بر تن دارد، با خود گفت بايد نزد او بروم و سرزنشش كنم، سپس به او نزديك شد و گفت: اى پسر رسول خدا! رسول خدا صلی الله علیه و آله  اين گونه لباسى نمى‏پوشيد، و على  علیه السّلام و هيچ يك از پدرانت نيز چنين نمى‏كردند! امام به او فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله در روزگار تنگى و سختى زندگى مى‏كرد و اكنون نعمتهاى دنيا فراوان شده است، و شايسته‏ترين كسان براى بهره‏بردارى از نعمتها مردمان نيكوكارند چيزى كه هست من اى ثورى! آنچه را كه بر تنم مى‏بينى براى مردم (و حفظ آبرو) مى‏پوشم». و سپس دست سفيان را گرفت و به سوى خود كشيد و جامه رو را بالا زد تا جامه زبر زيرين كه با تن او تماس داشت آشكار شد، آنگاه فرمود: «اين (زبر) را براى خودم مى‏پوشم و آنچه مى‏بينى براى مردم». سپس با دست خود لباس روى سفيان را كه زبر بود كنار زد، در زير آن لباسى نرم بر تن داشت، فرمود: «تو اين (جامه خشن) را براى مردم (و تظاهر كردن به ژنده‏پوشى و صوفيگرى) پوشيده‏اى، و آن (جامه لطيف) را براى ارضاى نفس خود» (کافی، ج6، ص 446) (ر.ک به الشیعه و الرجعه، مرحوم طبسی).

[4] سوره سبأ، آیه 13

[5]و إن شئت فراجع سيرة الأنبياء سيّما سيرة سليمان  علیه السّلام ، فقد كان له قصور و نساء و إماء كثيرة، حتّى قيل: إنّه كان له ألف امرأة، و كان يجلس على العرش، و روي: أنّه كان يخرج إلى مجلسه فتعكف عليه الطير، و يقوم له الإنس و الجنّ حتّى يجلس على سرير[5] و قد روي فيما توسّع له و توسّع به ما يستعجب منه و مع ذلك لم يقل أحد: إنّ كلّ ذلك عمل مترفي أهل الدنيا، و خلاف الإعراض عن الدنيا.

[6]سفينة البحار، ج ٣، ص ۵٣٧

[7]سوره حدید، آیه 23

[8]منتخب الاثر، ج3، ص 360

[9] منتخب الاثر، ج3، ص 360

[10]سوره مريم، آيه ١

[11]قاموس الرجال، ج9، ص 209

[12]      الاخبار الدخيلة، ج ١، ص ٩٨١٠۴

[13]متهی المقال، حائری،ج3، ص 328

[14]سوره شورى، آيه ١

[15]سوره شورى، آيه 2

[16]  – سوره روم، آيه ١

[17]  – سوره روم، آيه 2 (آیت الله طبسی: زمانی بنده گفتم که امویان نه مسلمان هستند و نه عرب و این مسأله بر وهابیت گران آمد و جو سازی کردند و من برای این مسأله شواهد متعددی دارم. ر.ک به ج 30 بحار الانوار در ذیل نامه امیر مومنان به معاویه )

[18]سوره طه، آيه ١.

[19]سوره رحمن، آيه ۶

[20]سوره فجر، آيه ١

[21]سوره الشمس، آيه ١

[22] منتهى المقال، ج ٣، ص ٣٢٨/پاورقى.

[23] آخرین شهیدی که به دست حجاج به شهادت رسید و دعا کرد خدایا بعد از من حجاج را بر کسی مسلط نکن، سعید بن جبیر بود و بعد از دعای او، حجاج به درک واصل شد. سعید و ابن عباس مشکلی ندارد به شرطی که سند تا سعید مشکلی نداشته باشد

[24]تفسير ثعلبى، الكشف البيان، ج ۶، ص ٢٠٧

[25]تفسير الدر المنثور، ج ۴، ص ٢٨۵

[26]مجمع البيان طبرسى، ج ۶، ص ۵٠٢.

[27]  – خلاصة الاقوال،٣۵۶، شماره ١۴٠٨

[28]معجم رجال الحديث، خويى، ج ٨، ص ١۵۴

[29]تفسير برهان، ج ٢، ص ٣

[30]معجم رجال الحديث، ج ١۴، ص ٢٢٠

[31]قاموس الرجال، ج ٢، ص ۶٧٨

[32]قال جعفر بن محمّد، عن عبيد، عن الحسن بن على، عن أبيه، عن أبى بصير، عن أبى عبد اللّه علیه السّلام، قال: هذه أسماء للّه مقطّعة، و أمّا قوله، كهيعص. قال: اللّه، هو الكافى، و الهادى العالم… تفسير قمى، ج ٣، ص ٣3

[33]تفسير نور الثقلين، ج ٣، ص ٣٣٠؛ ر. ك: درّ المنثور، ج ۴، ص ٢۵٨

[34]سوره بقره، آیه 89

[35]بحار الانوار، ج ١۵، ص ٩۴

[36]سوره طه، آیه12

[37]تستری، الأخبار الدخيلة: ج ١، ص ٩٩١٠٠

[38]عبد اللَّه بن رزين گويد: من در مدينه- شهر پيغمبر صلی الله علیه و آلهمجاور بودم و امام جواد  علیه السّلام هر روز هنگام ظهر به مسجد مى‏آمد و در صحن فرود مي‌شد و به طرف پيغمبر صلی الله علیه و آله مي‌رفت، به آن حضرت سلام مي‌داد و سپس به جانب خانه فاطمه  سلام الله علیها برمي گشت و کفشش را بیرون می آورد و به نماز مي‌ايستاد ( الكافي، ج‏1، ص: 494)، و یا اینکه بنده مطلبی را در یکی از کتب دیدم که حضرت زهرا سلام الله علیها، جنین سقط شده را برای حضرت امیر  علیه السّلام، جهت دفن در بقیع می فرستد، ولی حضرت امیر  علیه السّلام، اوضاع آنجا را مناسب دفن نمی بیند لذاآن بدن مطهر را، در پاشنه خانه دفن می کند و سر اینکه حضرت، با پای برهنه می رفت شاید به جهت احترام به بدن مطهر بوده است و یا به جهت اینکه در روایت داریم که خانه علی و فاطمه علیهماالسلام، خانه رسول الله صلی الله علیه و آله است وسقف چنین خانه ای عرش خداوند است.

[39]  – صافی، منتخب الاثر، ج3،ص363

[40]سوره توبه، آیه 24

[41]تستری، الأخبار الدخيلة: ج ١ ص ١٠٠

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *