ابن اعثم گوید:
صبح فردا حسین از خانهاش درآمد تا خبرها را بشنود. در راه به مروان حکم برخورد. مروان به او گفت: ای ابا عبدالله! من خیرخواه تو هستم، از من اطاعت کن تا به نجات و نیکی برسی. حسین فرمود: چه میگویی تا بشنوم؟ مروان گفت: میگویم که دستور میدهم با یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در این است. امام گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. فاتحه بر اسلام! آنگاه که امّت گرفتار زمامداری مثل یزید شود.
آنگاه رو به ولید کرد و فرمود: آیا مرا به بیعت با یزید فرمان میدهی؟ او که مردی فاسق است! یاوه گفتی ای لغزشکار! تو را بر این سخنت ملامت نمیکنم. تو همانی که وقتی هنوز به دنیا نیامده و در پشت پدرت حکم بن ابی العاص بودی، پیامبر خدا (ص) تو را لعنت کرده است. کسی که لعنتشدهی پیامبر خدا باشد، جز به بیعت با یزید فرا نمیخواند.
سپس فرمود: ای دشمن خدا! از من دور شو. ما خاندان رسول خداییم. حق در میان ما و بر زبان ماست. از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: خلافت بر آل ابوسفیان و آزادشدگان فتح مکّه و فرزندان آنان حرام است، هر گاه معاویه را بر منبر دیدید، شکمش را بدرید. به خدا قسم مردم مدینه او را بر فراز منبر جدّم دیدند، امّا آنچه را فرمان یافته بودند انجام ندادند. خداوند آنان را به پسرش یزید گرفتار کرد. خداوند عذابش را در دوزخ بیفزاید.
مروان از سخن حسین (ع) برآشفت و گفت: به خدا که دست از تو برنمیدارم تا آنکه ذلیلانه با یزید بن معاویه بیعت کنی. شما فرزندان ابوتراب، سخن و جانتان پر از کینهی آل ابوسفیان است. حقّ شماست که با آنان دشمن باشید و حقّ آنان است که دشمن شما باشند.
حسین (ع) به او فرمود: وای بر تو ای مروان! از من دور شو که پلیدی، و ما خاندان طهارتیم که خداوند بر پیامبرش محمّد (ص) این آیه را نازل فرموده است. «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً». مروان سرش را به زیر افکند و چیزی نگفت. حسین (ع) به او فرمود: بشارت باد تو را به همهی آنچه دوست نداری ولی پیامبر دربارهی تو گفته است آن روز که بر پروردگارت وارد میشوی جدّ من از حقّ من و حقّ یزید از تو سؤال میکند.
گوید: مروان خشمگین شد و بر ولید بن عتبه وارد شد و آنچه را از حسین بن علی (ع) شنیده بود به او خبر داد.
قال ابن أعثم:
و أصبح الحسين من الغد خرج من منزله ليستمع الأخبار، فإذاً هو بمروان بن الحكم قد عارضه في طريقه فقال: أبا عبدالله! إني لك ناصح فأطعني ترشد و تسددّ، فقال الحسين: و ما ذلك؟ قل حتّى أسمع! فقال مروان: أقول إنّي آمرك ببيعة أمير المؤمنين يزيد بأنّه خیر لک في دينك و دنياك؛ قال: فاسترجع الحسين و قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ. ثمّ أقبل الحسين على مروان و قال: ويحك! أ تأمرني ببيعة يزيد و هو رجل فاسق! لقد قلت شططاً من القول يا عظيم الزلل! لا ألومك على قولك لأنّك اللّعين الّذي لعنك رسول الله (ص) و أنت في صلب أبيك الحكم بن أبي العاص، فإنّ من لعنه رسول الله (ص) لا يمكن له و لا منه إلّا أن يدعو إلى بيعة يزيد.
ثمّ قال: إليك عنّي يا عدو الله! فإنّا أهل بيت رسول الله (ص)، و الحقّ فينا و بالحقّ تنطق ألسنتنا، و قد سمعت رسول الله (ص) يقول: الخلافة محرمة على آل أبي سفيان، و على الطّلقاء و أبناء الطّلقاء، فإذا رأيتم معاوية على منبري فافقروا بطنه، فو الله لقد رآه أهل المدينة على منبر جدّي فلم يفعلوا ما أُمروا به، فابتلاهم الله بابنه يزيد! زاده الله في النّار عذاباً.
قال: فغضب مروان بن الحكم من كلام الحسين ثمّ قال: و الله! لا تفارقني، أو تبايع ليزيد بن معاوية صاغراً، فإنّكم آل أبي تراب قد ملئتم كلاماً و أُشربتم بغض آل بني سفيان، و حقّ عليكم أن تبغضوهم وحقّ عليهم أن يبغضوكم.
قال: فقال له الحسين: ويلك يا مروان! إليك عنّي فإنك رجس و إنّا أهل بيت الطّهارة الّذين أنزل الله عزّ و جلّ على نبيّه محمّد (ص) فقال: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[1]. قال فنكس مروان رأسه لا ينطق بشيء، فقال له الحسين: أبشر يا ابن الزّرقاء بكلّ ما تكره من الرّسول عليه السّلام يوم تقدم على ربّك فيسألك جدّي عن حقّي و حقّ يزيد. قال: فمضى مروان مغضباً حتّى دخل على الوليد بن عتبة فخبّره بما سمع من الحسين بن عليّ.[2]
[1]– الاحزاب: 33.
[2]– الفتوح 5: 17، مقتل الحسین (ع) للخوارزمی 1: 184، اللهوف: 98، مثیر الاحزان: 25، تسلیة المجالس و زینة المجالس 2: 152، البحار 44: 326، العوالم 17: 175، موسوعة کلمات الامام الحسین (ع): 284 ح 252 مع اختلاف و اختصار فی المصادر المذکورة.