ای خون حق! كه دشت بلا گشته جای تو
جز خالق تو، كس نبُوَد خون‌بهای تو
 
كرّوبیان ز عرش، به صد شوق آمدند
شاید كنند كحل بصر، خاك پای تو
 
خورشید و ماه، كسب نمایند روز و شب
پیوسته نور خویش، ز نور لقای تو
 
هر درد را كه نزد طبیبان علاج نیست
درمان كنند خلق، به «دارالشّفا»ی تو
 
یك عمر آرزوی محبّانت این بُوَد
كز سر قدم كنند، ره كربلای تو
 
برپا نموده‌اند به هر جا كه بنگری
در كوی و دشت و خانه، لوای عزای تو
 
بیگانه گر شوند، كسی را جهانیان
او را چه غم؟ اگر كه بُوَد آشنای تو
 
جا داشت گه سر تو به زانوی مصطفی
خاك تنور بود گهی متّكای تو
 
نگذاشتی قدم به رهی بی‌رضای دوست
حاصل نمود حق به دو عالم رضای تو
 
بر دعبل خزاعی بس فخرها كند
شاها! اگر قبول تو افتد «رجا»ی تو

 

شاعر: رجا اصفهانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *