InfoMoharram

پدر و پسر

یزید بن ثبیط که دَه پسر داشت، تصمیم گرفت به سوی کربلا بشتابد، پسرانش را فراخواند و گفت: کدامیک از شما حاضر است با من بیاید؟ از ميان آنها فقط دو پسر او، عبدالله و عبیدالله با او به کربلا آمدند و توفیق شهادت یافتند.

مُجمَّع بن عبدالله و عائذ بن مُجمَّع پدر و پسر به سوی سیدالشهداء حرکت کردند، وقتي رسيدند، سپاه حرّ کاروان امام را محاصره کرده بود؛ حرّ مانع پیوستن آنها شد، اما امام با حمایت و پافشاری خود، آنان را بسوی خود آورد تا توفيق شهادت را از دست ندهند.

زهير بن سليم ازدي و پسرش در سپاه عمر سعد بودند، که برخي گفته اند براي پيوستن به امام و عبور از محاصره چنين کردند. شب عاشورا وقتي زهير، دشمن را مصمم و جنگ را قطعي ديد، شبانه به امام پيوست،ولي هر چه فرزند را خواهش کرد، وي با او نيامد. در تيرباران ابتداي جنگ، به شهادت رسيد. برخي گفته اند او با تير فرزندش کشته شد!

 

برادران حسینی

این دو از بزرگان سرشناس کوفه و از ولایتمداران امیرالمومنین بودند؛ جدشان حرّاق، از رزمندگان حضرت در سه جنگ جمل، صفین و نهروان بود. روز عاشورا به محضر امام شرفیاب شدند و عرضه داشتند: یا اباعبدالله! دشمن ما را تا نزدیکی شما عقب رانده است! دوست داریم در برابر دیدگانت کشته شویم. (فَأحبَبنا أن نُقتَل بَینَ یَدَیک) پس به سوی دشمن رفتند؛ یکی از آنها رجز می خواند و دیگری تکمیل می کرد: یا قَوم ذودوا عَن بَنی الأطهار بِالمِشرفیِّ وَالقَنا الخَطّار ای مردم؛ با شمشیر و نیزه از فرزندان پاک پیامبر دفاع کنید؛

 

شبيب بن حارث و مالک بن عبدالله پسر عمو و برادر مادری بودند، روز عاشوراء وقتی تنهایی و بی یاوری امام را دیدند، گریه کنان به حضور حضرت رسیدند. امام فرمود: ای پسران برادرم! چرا گریه می کنید؟ به خدا به زودی چشمتان روشن خواهد شد. عرض کردند: فدايت گرديم! بر خود گريه نمي کنيم؛ گريه ما از آن روست که در راهت کشته مي شويم ولي نمي توانيم از تو بيش از اين حمايت کنيم. جَعَلَنا الله فِداکَ لا واللهِ مَا عَلی أنفُسِنا نَبکی و لَکِنّا نَبکِی عَلَیکَ نَراکَ قَد أُحِیطَ بِکَ و لا نَقدِرُ أَن نَمنَعَکَ

 

شاهزاده شهید

نصر بن أبو نیزر از شاهزادگان غیرعرب و به نقلی از نوادگان نجاشی بود. رسول خدا شخصا به تربیت و پرورش او همت گمارد. پس از رسول خدا با فاطمه زهرا و فرزندانش به سر می برد و در نخلستان با امیرالمؤمنین کار می کرد؛ سرانجام در کربلا توفیق شهادت یافت.

 

خانواده های شیدا

أبو وهب عبدالله بن عُمَیر کلبی او که به نقلی تازه مسلمان شده بود نزد همسرش آمد و تصمیمش را برای نصرت سیدالشهداء آشکار ساخت. همسرش گفت: مرا نیز با خود ببر. (خُذني مَعَک)شبانه از شهر خارج شدند و به امام رسیدند. به نقلی روز عاشوراء اولین کسی بود که به میدان رفت و شهید شد. همسرش از خیمه ها بیرون دوید و بر بالینش حاضر شد، غبار از سر و رويش برداشت و گفت: بهشت گوارايت باد! (تمشی إلی زوجها حتی جلست عند رأسه تمسح عنه التراب و تقول: هنیئا لک الجنة). شِمر به غلامش دستور داد با عمود بر سر این زن بکوبد. بدین گونه او به شوهر شیدایش پیوست.

عمروبن جناده نوجوان بود که در کربلا پدرش شهید شد. پس از شهادت پدر، به سفارش مادر خود، خدمت سیدالشهداء شرفیاب شد و از امام اذن میدان خواست؛ حضرت رخصت نداد اما او اصرار کرد، امام فرمود: پدرت شهید شده شاید مادرت راضی نباشد تو هم شهید شوی. عمرو عرض کرد: اتفاقا اين خواهش مادرم از شماست. با اذن امام به میدان رفت و شهید شد. مادر پهلوانش نیز سَر او را که دشمن به سويش انداخته بود، به سمت دشمن پرتاب کرد و گفت: آنچه در راه حسين داده ام پس نمي گيرم.

 

رفقای حسینی

حبیب و مسلم بن عوسجه در کوفه برای سیدالشهداء بیعت می‌گرفتند،تااینکه عبیدالله وارد کوفه شد و مردم را از اطراف مسلم پراکنده ساخت. آن دو توسّط قبائل خود، مخفیانه در جائی نگهداری شدند و زمانیکه امام وارد کربلا شد بطور نهانی از کوفه بیرون آمدند، شب‌ها حرکت می‌کردند و روزها پنهان می‌شدند تا خود را به حضرت رساندند. روز عاشورا، وقتي مسلم به زمین افتاد، سیدالشهداء به اتفاق حبیب، بر بالینش آمدند، امام برايش دعا کرد و فرمود: رَحِمَک الله يا مسلم! حبیب گفت: ديدنِ شهادتت بر من سخت است، بهشت بر تو مبارک. (عزَّ علیَّ مصرَعُکَ یا مسلم!) مسلم با صدای آرام به حبیب گفت:خداوند تو را مژده خير دهد حبیب در پاسخ گفت: اگر نمی‌دانستم که ساعتی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به تمام وصیت‌هایت در شأن تو عمل نمایم. مسلم به حبیب گفت: دست از حسين برندار! (فإنّی أُوصیکَ بهذا – و أشار بیده إلی الحسین)

 

بردگان آزاد

هر کس به میدان می رفت در رجزش نسب و حسب خود را به رُخ می کشید. أسلم بن عمرو غلام سیدالشهداء که به میدان رفت به جای اینکه به نسب و حسب ِنداشته، بنازد فریاد زد: أمیری حسین و نعم الأمیر سرور فؤاد البشیر النذیر غرق خون روی زمین افتاده بود که سیدالشهداء بر بالینش حاضر شد، حضرت او را در آغوش کشید و صورت مبارکش را بر صورت عمرو گذاشت أسلم تبسّمی کرد و با صدای بی رمق گفت: مَن مِثلی؟!

عمرو بن حَمِق از مهمترین سرداران شهیر اسلام و صحابه رسول خدا بود که در راه محبت امیرالمؤنین به دست معاویه شهید گشت و اولین سَری بود که در اسلام به نیزه شد. زاهر غلام او بود که شبانه جنازه اش را دفن کرد و در سال شصت برای انجام حجّ به مکّه رفت وباامام همراه شدودر کربلا به شهادت رسید. محمد بن سنان زاهری که از روات بسیار مهم و بحث برانگیز شیعه می باشد و به تعبیر حضرت امام خمینی اگر امثال او حذف شوند، از روایات فقهی شیعه چیزی نمی ماند؛ از نسل با برکت زاهر است.

آنگاه که آتش جنگ برافروخته شد،جون غلام ابوذر، مقابل سیدالشهداء آمد و از او اجازه میدان خواست، امام رخصت نداد. جون خود را به پاهای امام انداخت و گفت: در خوشي ها کاسه ليس شما بودم، حال در سختي رهايتان کنم؟! به خدا تا خون سياهم را با خون پاک شما آميخته نکنم، رهايتان نمي کنم. درست است که بدنم بدبو و خاندانم ناشناخته و رنگم سیاه است، امّا بر من منّت گذار و از بهشت محرومم نکن! با اذن امام به ميدان رفت. هنگامی که فرشته شهادت را در آغوش می‌کشید، امام بر بالینش آمد و برای او دعا فرمود: «اللّهمّ بَیِّض وجهَهُ و طَیِّب ریحَهُ و احشُرهُ مع الأبرار و عرِّف بینه و بین محمّد و آل محمّد». قبیله اسد که پس از چند روز برای خاکسپاری پیکرهای شهداء در میدان نبرد، حضور یافتند از بدن جون، بوی مُشک به مشامشان رسید.

واضح غلامي عالم و کاتب حضرت؛ در قرائت قرآن و ادبیات عرب توانمند بود، وقتی میدان رفت در رجزش فریاد زد: البحر من ضربی و طعنی یصطلی و الجوّ من سهمی و نبلی یمتلی وقتی غرق خون روی زمین افتاده بود، امام شخصا بر بالینش حاضر شد و با گریه صورتش را بر صورت او نهاد، واضح به سختی چشم باز کرد و لبخندی زد و شهید شد.