مرحوم شربيانى از مراجع قريب عصر ما در نجف اشرف بود و بنده نوه هايش را ديده بودم، در بذل و بخشش مرد عجيبى بود، اخلاقش هم به حدّى خوب بود كه حتّى اگر چيزى هم نمى داد، شخص درخواست كننده از نزدش راضى و خوشحال برمى گشت، چه رسد به اين كه مى داد، و چه خوب هم مى داد.
با اين حال، يك شب هنگامى كه آقا پس از به جا آوردن نماز به طرف خانه برمى گشت، پيرمردى مى رسد و مى گويد: آقا، چيزى مرحمت كن. و مكرّر مى گويد: آقا چيزى بدهيد، هوا سرد است ـ و اتّفاقا هوا هم سرد بود ـ گرسنه ام، اگر چيزى به من ندهيد مى ميرم. تقريبا تحدّى مى كرد كه اگر ندهى هوا سرد است از گرسنگى و سرما مى ميرم، ولى آقا اعتنا نكرد و داخل خانه شد. آقازاده و اهل بيت آقا هم تابع آقا بودند، چون آقا چيزى نفرموده بود آنها هم ساكت بودند. ناقل مى گفت: تا بيدار بوديم، مى شنيديم كه صدايش بلند بود، تا اين كه بيدار شديم ديديم صدايى نيست، رفتيم ديديم مرده است خودش هم گفته بود كه گرسنه ام، هوا سرد است، اگر ندهيد مى ميرم.
در هر حال، آقا دستور دادند كه تجهيزش كنند، ولى اطرافيان با خود مى گفتند: آقا اين شخص را كشت! آن شخص پوستين بسيار كهنه اى دربرداشت، وقتى كه خواستند آن را جابه جا كنند، پوستين شكافى خورد و ليره ها( سكّه هاى طلا.) سرازير شد، شمردند و ديدند هفتصد ليره داشته است و با اين وجود مى گفته: گرسنه ام، هوا سرد است، اگر ندهيد از گرسنگى و سرما مى ميرم، و همان طور هم شد! آرى، وى از آقا پول مى خواست تا بر هفتصد ليره اش بيفزايد و پول هايش زيادتر شود. از اين داستان مى فهميم كه محال نيست انسان گوهر شب چراغ داشته باشد و گدايى كند! به طورى كه نه خودش بفهمد ثروتمند و بى نياز است و نه مردم، زيرا اگر مى فهميدند، اين قدر به او نمى دادند كه پس انداز كند. پس معلوم مى شود استغنا اعم از غناست. ما مسلمانان هم با وجود غنا و ثروتى كه داريم( يعنى قرآن و عترت.) خود را مستغنى و بى نياز نمى دانيم و پيوسته دست گدايى به كفّار دراز مى كنيم!
منبع: کتاب در محضر حضرت آیت الله العظمی بهجت- جلد1 / محمد حسین رخشاد