اگر فروغ تو تابد به مهر چرخ مطبَّق
بلند مي شود از ناي ذرّه بانگ انا الحق
گرفته مذهب اسلام از وجود تو، شوکت
گرفته دين محمد ز حسن روي تو، رونق
ز مهر روي تو، روشن شده ست محفل گردون
به فرِّ امر تو برپاست نه سپهر معلق
جمال شاهد وحدت تويي به عالم کثرت
که هست ذات تو بر کاينات، اقدم و اسبق
حسن خصالي و نامت حسن، به تو احسن
خديو کشور حسني، ولي داور مطلق
اگر به تيغ دو ابرو به مه اشاره نمايي
شود به کوري چشم حسود، يکسره منشَق
چگونه راه تو پويم؟ چگونه وصل تو جويم؟
که نيست فاصله اي در ميان مصدر و مشتق
اگر نه ياد تو لطفي کند، چگونه توانم
به شام هجر تو در بحر اشک رانم زورق؟
کنون که ديده ي من رشگ دجله است تو ساقي!
بريز تا خط بغداد مي نه تا خط ارزق
بيا و دست ارادت بزن به ذيل محبت
که نيست پايه يي از پايه ي محبت، اوثق
مباش در پي بهرام و دل منه به خَوَرنَق
بکوش تا بسپاري ره رسول مصدّق
نصيب کام عدوي تو باد دُرد مِيِ غم
نصيب کام محب تو باد جام مُرَّوق
شاعر: محمدعلی مجاهدی(پروانه)