ابتدا ذكر يك مقدمه: مجموعه رفتارهاي امامان(ع) در برابر حاكمان و خلفا را مي توان در دو كليد واژه خلاصه كرد: 1. صبر، 2. قيام؛ كه هر دو با انگيزش و تلاش براي اصلاح امت انجام مي گرفته است. با اين تفاوت كه اقدام براي قيام تنها در زماني اتفاق مي افتاد كه احتمال پيروزي باشد و يا حداقل از نابودي اسم و رسم پيامبر(ص) جلوگيري شود.
اما با واقع بيني در تاريخ دوره امامان(ع) امكان پيروزي بر دشمنان بسيار دور از واقعيت بود چنان كه قيام هاي متعدد علويان به شكست انجاميد. بنابراين تنها در موردي كه شدت دشمني به اندازه اي بود كه بيم محو حتي نام پيامبر(ص) بود قيام انجام مي گرفت كه حداقل اصل اسلام به نسل هاي بعد برسد. چنين واقعه اي تنها در زمان امام حسين(ع) اتفاق افتاد كه يزيد براي ريشه كني اصل اسلام توطئه كرد و به طور آشكار اعلام كرد.
اما ديگر حاكمان بني اميه و بني عباس حداقل ظاهري را حفظ مي كردند بنابراين امامان از روش صبر و اصلاح امت تلاش هايي داشتند كه اين مقدار تلاش نيز براي حاكمان بني اميه و بني عباس گران مي آمد و از طريق مسموميت، امامان(ع) را به شهادت مي رساندند).جهت آگاهي بيشتر ر.ك: امامان شيعه و جنبش هاي مكتبي، محمد تقي مدرسي، ترجمه آژير، ص 143 ، چاپ سوم، 1372، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي)
پس از روشن شدن اين مقدمه، اكنون به پاسخ اين پرسش مي پردازيم كه چرا امام صادق(ع) با وجود اينهمه شاگرد قيام مسلحانه نكردند، آيا از ميان اينهمه شاگرد افراد با ايمان و وفادار به تعداد كافي پيدا نمي شد؟
در جواب مي گوييم: يكي از دلايل عدم قيام مسلحانه از سوي حضرت امام صادق(ع) اين است كه آن حضرت نيروي كافي براي قيام مسلحانه نداشت و اگر امام صادق(ع) قدرت نظامي داشت به طور قطع قيام مسلحانه مي كرد. در زمان حضرت امام صادق(ع) تعدادي از علويان قيام مسلحانه كردند و هيچ كدام پيروز نشدند چون قدرت نظامي كافي در اختيار نداشتند و حضرت امام صادق(ع) به اينها تذكر داده بود كه شما پيروز نخواهيد شد ولي آنان براساس محاسبات خودشان اقدام كردند و شكست خوردند. حضرت امام صادق(ع( شرايط و اوضاع آن زمان را بهتر از ديگران تشخيص مي دادند و براي همين به قيام مسلحانه دست نزدند.
براي نمونه به يك روايت در اين زمينه اشاره مي كنيم: مأمون رقي مي گويد: در محضر سرور و مولايم امام صادق(ع) بودم كه سهل بن حسن خراساني داخل شد، بر امام سلام كرد و نشست.
سپس گفت: اي فرزند پيامبر! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستيد، چه چيزي مانع اقدام شما براي گرفتن حكومت اسلامي مي شود در حالي كه شما همين الان از پيروان خود يكصد هزار شمشيرزن مي تواني داشته باشي و آنان پيشاپيش تو شمشير مي زنند. امام صادق(ع) به آن مرد خراساني فرمود: خدا حقت را حفظ بكند بنشين. سپس امام صادق(ع) به حنيفه گفت: اي حنيفه تنور را آتش بزن. حنيفه تنور را آتش زد و تنور يكپارچه آتش شد و اطراف تنور از شدت گرما سفيد شد.
امام صادق(ع) به آن مرد خراساني فرمود: بلند شو و خود را به تنور بينداز و در وسط آتش بنشين. خراساني گفت: سرور و مولايم! مرا با آتش معذب مكن و مرا از اين امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد. امام به او فرمود: تو را از اين كار معاف كردم. در اين حال هارون مكي به محضر امام صادق(ع) رسيد و كفشش هم در دستش بود و بر امام سلام كرد. امام به هارون مكي فرمود: كفشت را به زمين بينداز و برو در داخل تنور در ميان آتش بنشين. هارون مكي كفش خود را زمين انداخت و در ميان تنور نشست. امام شروع كرد به گفتگو با آن مرد خراساني و از اوضاع و احوال خراسان سؤال مي كرد. پس از آن به مرد خراساني فرمود: بلند شو و نگاه بكن و ببين در تنور چه خبر است. مرد خراساني به تنور نگاه كرد و ديد كه هارون مكي چهار زانو در ميان آتش نشسته است. پس از آن هارون مكي از تنور بيرون آمد و بر ما سلام كرد و نشست.
امام به مرد خراساني فرمود: در خراسان چند نفر مانند اين فرد پيدا مي شوند؟ خراساني گفت: به خدا قسم حتي يك نفر هم مانند اين فرد پيدا نمي شود. پس از آن امام صادق(ع) فرمود: ما در زماني كه پنج نفر ياور نداريم دست به قيام مسلحانه نمي زنيم. ما بهتر از ديگران وقت خروج و قيام مسلحانه را مي دانيم )بحارالانوار، ج 47، چاپ بيروت، ص 123، ح 172، باب 27 ؛ سفينه البحار، ماده هرن ؛منتهي الامال، ج 2، ص 267، چاپ هجرت(
اين حديث مي رساند كه امام صادق(ع) براي قيام مسلحانه، نيروهاي جان بر كف و مخلص نداشت و كساني كه خود را يار و يا شاگرد حضرت مي دانستند حتي تا اين حد حرف شنوي از امام خود نداشتند حال چگونه ممكن است امامي كه نيروي رزمي مخلص و فداكار ندارد قيام مسلحانه بكند. نيروهاي فداكار وجان بر كف را نمي توان با چند كلمه موعظه و يا حرف به وجود آورد. اين مردم هستند كه اگر به اين مرتبه از ايمان و فهم و شعور سياسي برسند، خودشان داوطلبانه خود را در اختيار امام قرار مي دهند.
اين تنها امام صادق(ع) نيست كه به خاطر نبودن نيروي فداكار كافي دست به قيام مسلحانه نزد بلكه امامان ديگر نيز چنين بودند.
امام صادق(ع) به خاطر نبودن ياران فداكار و جان بر كف دست به شمشير نبرد ولي با اين حال امام صادق(ع) و امامان ديگر همواره در برابر خلفا موضع گيري مي كردند و با آنان مبارزه مي كردند. چنين نبود كه امام صادق(ع) كاري به كار خلفا نداشته باشد بلكه بر ضد آنان كارهايي مي كرد و سخناني مي گفت وحتي عوامل خود را در اركان حكومت عباسي نفوذ مي داد تا آنان نتوانند هرگونه خواستند عمل بكنند. براي نمونه به يك مورد اشاره مي كنيم:
پس از آن كه محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن(ع) معروف به نفس زكيه و ابراهيم برادر همين محمد كشته شدند، منصور خليفه عباسي شخصي به نام شيبه بن غفال را والي مدينه كرد. وقتي شيبه به مدينه آمد روز جمعه بالاي منبر سخنراني كرد و گفت: علي بن ابي طالب وحدت مسلمانان را بر هم زد، با مؤمنان جنگيد و براي خود حكومت مي خواست. خاندان او حكومت را به او ندادند و خداوند او را از حكومت محروم كرد و با غصه از بين برد. اين سيدهايي كه قيام كردند و كشته شدند، از فرزندان او هستند و در فساد كردن و به هم ريختن اوضاع كشور اسلامي تابع او هستند. اينها بدون اين كه شايستگي داشته باشند، حكومت را مي خواهند. به خاطر همين در همه جا كشته مي شوند و به خون خود آغشته مي گردند. پس از سخنان اين والي كسي از شنوندگان جرأت پاسخگويي نيافت. در اين ميان يك نفر بلند شد و گفت: ما اهل خير و بركت هستيم اين تو و منصور هستيد كه به هر زشتي سزاوارتريد. آنگاه رو به مردم كرد و گفت: اي مردم آيا مي دانيد در قيامت ميزان چه كسي از همه خالي تر و از همه زيان ديده تر است؟! كسي كه آخرت خود را به دنيايش بفروشد و اين كس همين والي است. والي از مسجد بيرون رفت و حرفي نزد.
راوي حديث مي گويد: من از مردم پرسيدم كه اين چه كسي بود كه در برابر والي منصور چنين گفت: گفتند: امام صادق(ع) است (بحارالانوار، ج 47، ص 165، ح 5، به نقل از امالي شيخ مفيد).
براساس آنچه گذشت معلوم شد كه يكي از دلايلي كه موجب شد امام صادق(ع) دست به قيام مسلحانه نزند اين است كه آن حضرت نيروي كافي و افراد با ايمان و مطيع براي قيام مسلحانه نداشت، و آن كساني كه دور حضرت را گرفته بودند فاقد وفادار واقعي به آن حضرت نبودند.
منبع:پرسمان