اي نور قديم کردگاري
اي تازه تر از گل بهاري
گل با همه حسن پيش رويت
خاري بود، از جمال، عاري
زان ديده ي مست ، نرگس آموخت
خود شيوه ي مستي و خماري
در شام فراق عاشقان را
گيسوي تو رمز بي قراري
ماه رمضان ز روي ماهت
شد چشمه ي مهر کردگاري
نور تو صفاي طور سيناست
کوي تو حريم دلسپاري
بر سينه ي خاک، مدفن تست
رخشنده مدال افتخاري
اي نور زمين و آسمانها
اي آينه ي جمال باري
بر لوح زمان به خط زرين
گفتار تو مانده يادگاري
از نور تو اي چراغ دانش
تاريکي جهل شد فراري
عيد است شها گداي خود را
از بارگهت مران به خواري
خاموش (حسان) که خود شه دين
داند ره و رسم بنده داري
شاعر: حبیب اله چایچیان(حسان)