مقدمه
حدیث «سلسله الذهب» از امام رضا علیه السلام ، یادگاری است پرارج از رویداد مهم و تاریخی ورود آن حضرت به نیشابور (در سال 200ق) و استقبال بی نظیر مردم و علمای اهل سنت آن دیار از ایشان.[2] متأسفانه برخی با القای این مطلب که این حدیث خبر واحد است و در منابع اهل سنت موجود نیست، سعی در تضعیف آن دارند. در مقابل، برخی دیگر با نگاهی گزینشی به منابع اهل سنت و با استناد به مواردی خاص، سعی می کنند تمامی اهل سنت را موافق این حدیث نشان دهند. ریشه یابی این افراط و تفریط، در گروی پاسخ به این پرسش هاست آیا حدیث سلسله الذهب در منابع اهل سنت نقل شده است؟ آیا تفاوتی بین این حدیث نزد اهل سنت و شیعه وجود دارد؟ اگر تفاوتی وجود ندارد، نگاه اهل سنت به این حدیث چیست؟ مثبت است یا منفی؟ در صورت تفاوت در نقل، موارد اختلاف کدام است؟
با اینکه برخی از معاصرین، پژوهش های ارزنده ای درباره حدیث سلسله الذهب انجام داده اند[3] و سعی کرده اند به پرسش های یادشده پاسخ دهند، اما وجود برخی اشکال ها مانع رسیدن به پاسخ هایی جامع بوده است؛ مانند: «توصیفی بودن محض»، «عدم تفکیک دقیق بین حدیث سلسله الذهب در شیعه و اهل سنت»، « نقل نکردن از منابع اولیه» و «نقل های غیر مستقیم از منابع اصلی». مقاله حاضر، با رویکردی توصیفی ـ تحلیلی و تبیین دقیق مسأله و نیز نقل مستقیم و بی واسطه از منابع اهل سنت سامان دهی شده است. همچنین با بیان طرق و اسانید حدیث سلسله الذهب (با دلالت حصن و ایمان) و دیدگاه موافقین و مخالفین و بررسی آن ـ به ویژه نقد انحصار حدیث سلسله الذهب در اباصلت هروی ـ سه موضوع را تبیین خواهیم کرد: 1 ـ ترسیم چهره ای واقع بینانه از اهل سنت نسبت به این حدیث شریف؛ 2 ـ اثبات تواتر حدیث مورد بحث؛ 3 ـ مستفیض بودن این حدیث با دلالت «حصن» نزد اهل سنت.

 

كاتبان سلسله الذهب

تعداد گزارش‏گران جریان باشكوه ورود امام رضا علیه السلام در نیشابور را ده هزار،[4]بیست هزار[5]و سى هزار تن[6]نیز گزارش كرده‏اند كه روایت بیست هزار، مشهور است.

 

صحیفه الرضا

نكته ای که نباید از آن غافل شد این است که افزون بر حدیث سلسله الذهب (با دلالت حصن و ایمان)، احادیث بسیاری به صورت سلسله الذهب از امام رضا علیه السلام در منابع اهل سنت نقل شده است؛ این امر نشان دهنده روش امام رضا علیه السلام در نقل روایت ـ یعنی روش «روایه الأبناء عن الاباء» ـ است. این مجموعه روایات را یاران امام رضا علیه السلام در صحیفه‏اى جمع‏آورى كرده بودند؛ چنانكه سَمْعانى شافعى مى‏گوید: «علی بن موسی الرضا، صحیفه‏اى از پدرانش نقل مى‏كند».[7]برخی دیگر نیز این مجموعه را «مسند الرضا» نامیده اند.[8]
ابن شِیرِوَیه دیلمى شافعى این صحیفه را صحیح و معتبر دانسته و در مسند خودبخشى از آن را ذكر كرده است.[9]با این حال، متأسفانه برخى، راویان این صحیفه یا مسند را بدون دلیل قانع كننده‏اى تضعیف كرده و احادیث آنان را بى‏اعتبار دانسته‏اند.[10] در این مقاله، فقط حدیث سلسله الذهب با دلالت حصن و ایمان در منابع اهل سنت بررسی خواهد شد.

روایت حِصْن

متن روایت:
«قال علی بن موسى الرضا علیه السلام ، حدّثنی أبی موسى الكاظم، عن أبیه جعفر الصادق، عن أبیه محمّد الباقر، عن أبیه علی زین العابدین، عن أبیه الحسین الشهید بكربلاء، عن أبیه علی بن أبی طالب علیه السلام ، قال: حدّثنی حبیبی وقرّه عینی رسول ‏الله‏ صلی الله علیه وآله وسلم ، قال: حدّثنی جبرائیل، قال: سمعت رب العزّه سبحانه و تعالى یقول: كلمه لا إله إلاّ الله‏‏حِصْنی فمن قالها دَخَل حِصْنی ومن دخل حصنی أمِن من عذابی؛»
« امام رضا علیه السلام فرمود: پدرم، از پدرش امام صادق، از پدرش امام باقر، از پدرش امام سجاد، از پدرش امام حسین، از پدرش امام على، نقل كرده‏اند كه على علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: جبرئیل عرض كرد: «از خداى سبحان شنیدم كه فرمود : جمله «لا إله إلاّ الله‏» دِژ من است؛ پس هركه آن را بگوید، در دژ و حصار من داخل شده و از عذاب روز قیامت در امان خواهد بود.[11]»

 

راویـان

این جریان را بزرگان اهل سنّت گزارش كرده‏اند كه به ترتیب، از معاصران با امام علیه السلام ، تا دوران حاضر را یاد خواهیم كرد .
قابل ذکر است از آن ده‏هزار، بیست هزار و یا سى هزار راوى، فقط روایت پنجاه راوى از قرن سوم تا حال حاضر، به گونه‏هاى مختلف، باقى مانده است .
قرن سوم
امام جواد علیه السلام ،[12] محمّد بن عمر واقدى،[13] یحیى بن یحیى،[14] احمد بن حرب نیشابورى،[15] اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى،[16] اسحاق بن راهویه مَروِزى،[17] محمد بن اسلم كِندى طوسى،[18] محمد بن رافع قُشَیرى،[19] ابو زُرعه رازى،[20] احمد بن عامر طائى،[21] احمد بن عیسى علوى[22] و احمد بن على بن صدقه.[23]
قرن پنجم
حاكم نیشابورى شافعى،[24] احمد بن عبدالرحمن شیرازى،[25] ، [26] ابو نُعَیم اصفهانى شافعى[27]، قُضاعى شافعى[28] و شَجَرى جُرْجانى حنفى.[29]
قرن ششم
ابوحامد محمد غزالى شافعى، ابن شِیروَیه دیلمى شافعى،[30] زمخشرى حنفى،[31] ابن عساكر دمشقى شافعى[32] و ابن جوزى حنبلى.[33]
قرن هفتم
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى،[34] رافعى قزوینى شافعى،[35] محمّد بن طلحه شافعى و سبط إبن جوزى حنفى.[36]
قرن هشتم
ابن منظور افریقى،[37] جُوینى شافعى،[38] ذهبى شافعى،[39] زَرَندى حنفى[40] و خلیفه نیشابورى شافعى.[41]
قرن نهم
محمّد خواجه پارساى بخارى حنفى،[42] ابن حجر عسقلانى شافعى[43] و ابن صبّاغ مالكى.[44]
قرن دهم
سیوطى شافعى،[45] سَمْهودى شافعى،[46] خُنْجى اصفهانى حنفى،[47] ابن حجر هیثمى شافعى[48] و متقى هندى.[49]
قرن یازدهم
قَرْمانى دمشقى[50] و عبدالرؤوف مَنّاوى شافعى.[51]
قرن دوازدهم
نابْلُسى دمشقى حنفى[52] و میرزا محمّد خان بَدَخشى هندى حنفى.[53]
قرن سیزدهم
زَبیدى حنفى،[54] قُنْدوزى حنفى،[55] شَبْلنجى شافعى.[56]
قرن چهاردهم به بعد
قاضى بهجت اَفندى شافعى،[57] سیدمحمّد طاهر هاشمى شافعى،[58] شیخ احمد تابعى مصرى شافعى[59] و عبدالعزیز بن اسحاق بغدادى حنفى.[60]
طُرُق روایـت
گرچه جریان ورود امام علیه السلام به نیشابور و حدیث «حِصْن» را بیش از ده یا بیست و یا سى هزار نفر ثبت و ضبط كرده اند، ولى متأسفانه همانند حدیث غدیر ـ كه راویان بسیارى آ ن را ثبت كرده بودند ـ این حدیث نیز مهجور مانده و اسناد آن به دلایلى مفقود شده است. به هرصورت، معروف است که این حدیث را اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى از امام رضا علیه السلام نقل كرده است؛ از همین رو برخى تصور مى‏كنند با تضعیف وى، حدیث از اعتبار ساقط مى‏شود. باید بگوییم که اولاً ـ چنانچه خواهد آمد ـ بزرگان رجال اهل سنّت به اباصلت اعتماد دارند؛ ثانیاً، افزون بر اباصلت، افراد دیگرى نیز این حدیث را از امام رضا علیه السلام نقل كرده‏اند كه در اینجا به نام آن‏ها (به همراه اباصلت) اشاره مى‏شود:
1 – امام جواد علیه السلام و جوینى شافعى[61] و زَبیدى حنفى[62] هركدام به سند خود، آن را ازامام جواد علیه السلام نقل مى‏كنند.
2 – اباصلت عبدالسلام بن صالح هروى. وى خادم و ملازم امام على بن موسى الرضا علیه السلام بوده و این جریان مهم و تاریخى را با تمام جزئیات آن نقل مى‏كند و قریب به اتفاق اهل سنّت نیز روایت اباصلت را با طریق‏هاى مختلف نقل مى‏كنند.[63]
3 – احمد بن عامر طائى. ابن عساكر دمشقى شافعى به سند خود این حدیث را از احمد بن عامر طائى نقل مى‏كند.[64]
4 – احمد بن عیسى علوى. رافعى قزوینى شافعى روایت مزبور را به سند خود از احمد بن عیسى علوى نقل مى‏كند.[65]
5 – احمد بن على بن صدقه . ابو عبدالله‏‏ محمّد بن سلامه قضاعى شافعى حدیث یادشده را به سند خود از احمد بن على بن صدقه روایت مى‏كند.[66]
6  – محمّد بن عمر واقدى . سبط إبن جوزى حنفى، این روایت را از طریق واقدى نقل مى‏كند.[67]
7 – ابو زُرعه رازى .
8 – محمد بن أسلم طوسى .
حاكم نیشابورى شافعى، به این مهم تصریح مى‏كند.[68]
9 – اسحاق بن راهویه مَروزى .
10 – محمد بن رافع قُشَیرى .
11 – احمد بن حرب نیشابورى .
این سه مورد را ابن جوزى حنبلى[69] و سبط ابن جوزى حنفى[70] از طریق واقدى نقل مى‏كنند .
12. یحیى بن یحیى .
این مورد را نیز ابن جوزى حنبلى[71] نقل مى‏كند .

 

ادامه روایـت

«… اَلا بشروطها و أنا مِنْ شروطها»؛ «آگاه باشید ( لا اله الاّ الله‏‏ ) شروطى دارد و من از شروط آن هستم».
با اینكه در بیشتر كتب اهل سنّت ادامه حدیث حذف شده است، برخى از منصفین آنها مانند خواجه پارساى حنفى و قاضى بهجت اَفندى شافعى، ادامه حدیث را ـ كه اشاره به مقام والاى «امامت» دارد ـ نقل كرده‏اند:
محمّد خواجه پارساى بخارى حنفى (822 ق ):
عن أبی الصلت عبدالسلام بن صالح بن سلیمان الهروی قال: كنت مع علی الرضا(رض) حین خرج مِنْ نیسابور و هو راكب بغلته الشهباء، فإذا أحمد بن الحرب و یحیى بن یحیى و إسحاق بن راهوَیه و عدّه مِنْ أهل العلم قَدْ تعلّقوا بلجام بغلته فقالوا: یابن رسول‏الله! بحقّ آبائك الطاهرین حدّثنا بحدیث سَمِعْتَه عَنْ أبیك عن آبائه رضى‏الله‏عنه. فأخرج رأسه الشریف مِنْ مظلّته و قال: « لقد حدّثنی أبی موسى، عن أبیه جعفر، عن أبیه محمّد، عن أبیه علی، عن أبیه الحسین، عن أبیه علی بن أبی طالب(رض)، عن رسول‏الله صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال: سمعت جبرائیل علیه السلام یقول: سمعت الله جل جلاله یقول: «إنّی أنا الله‏ لا إله إلاّ أنا فاعبدونی؛ مَن جاء بشهاده اَنْ لا إله إلاّ الله‏ بالإخلاص دَخَلَ حصنی، فمن دخل حصنی اَمِنَ من عذابی». و فی روایه، فلمّا مرّت الراحله نادانا: «… اَلا بشروطها وأنا من شروطها». قیل: مِنْ شروطها الإقرار بأنّهُ إمام مفترض الطاعه؛[72]
از اباصلت نقل است كه گفت: هنگامى كه على [بن موسی] الرضا سوار بر استرى خاكسترى مایل به سیاه، از نیشابور خارج مى‏شد همراهش بودم كه در این هنگام احمد بن حرب و یحیى بن یحیى و اسحاق بن راهویه و تعدادى دانشمند، لگام استرش را گرفتند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول خدا! به حق پدران پاكت، حدیثى براى ما روایت كن كه آن را از پدرت [و او] از پدرانش شنیده‏اى. پس سر مباركش را از کجاوه بیرون آورد و فرمود: پدرم موسى، از پدرش جعفر، از پدرش محمّد، از پدرش على، از پدرش حسین، از پدرش على بن ابى‏طالب، از رسول خدا روایت كرد كه فرمود: از جبرئیل شنیدم كه مى‏گفت: از خداوند شنیدم كه مى‏فرمود: «به راستى كه من خداوندم؛ خدایى جز من نیست؛ پس مرا بپرستید. هركه با شهادت و گواهى مخلصانه به لا اله الاّ الله‏ بیاید، در دژ من وارد مى‏شود و هركه در دژم داخل شود از عذابم در امان مى‏ماند». و در روایتى چون كاروان حركت كرد، به ما فرمود: «آگاه باشید، شروطى دارد و من از شروط آن هستم». گفته شده است: از شروط كلمه اخلاص، اقرار به واجب بودن اطاعت از اوست.
قاضى بهجت اَفندى شافعى (1350 ه . ق . )
ابوالصلت بن الصالح مى‏گوید:
آن‏گاه كه امام از نیشابور خارج گردید، من نیز در ركاب او بودم. امام در حال عزیمت به خراسان، بر استرى سفید سوار بود. جمعى از دانشوران خراسان از جمله اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حرب و یحیى بن یحیى، حضور امام شرفیاب گشتند و عرض كردند: اى فرزند رسول خدا! با بیان روایتى كه از آباء و اجداد پاكت شنیده‏اى ما را مسرور و مستفیض فرما. حضرت رضا علیه السلام در مقابل پرسش آنان، سر مبارك خود را از كجاوه خارج ساخت و فرمود:
«إنّی سمعتُ من أبی موسى قال أبی: إنّی سمعت من أبی عبدالله‏ جعفر إنّه قال: سمعت مِنْ أبی محمّد الباقر إنّه قال: سمعت مِنْ أبی علی أنّه قال: سمعت من أبی الحسین أنّه قال: سمعتُ مِنْ أبی علی أمیرالمؤمنین أنّه قال: إنّی سمعتُ من رسول‏الله صلی الله علیه وآله وسلم أنّه قال: «مَن قال لا إله إلاّ الله‏‏ دَخَلَ حصنی فَمَنْ دَخَلَ حصنی أمِنَ مِنْ عذابی»؛ ثم قال: اَلا بشروطها ـ و قال الإمام ـ أنا من شروطها.»
معناى این حدیث ـ كه با سلسله امامت به حضرت رسالت پناه مى‏رسد ـ چنین است : « كلمه لا إله إلا الله‏‏ حصن و حصار من است؛ هركس كه داخل حصن من گردد، از عذاب من در امان است؛ ولى باید به شروط كلمه طیبه نیز عمل نماید و من، از جمله شروط آن هستم».

 

دیدگاه اهل سنّت درباره روایت «حصن»

در مورد حدیث حصن دو دیدگاه مطرح است: برخى با این گمان كه اباصلت هروى تنها راوى این حدیث است، وى را تضعیف كرده‏اند و درنتیجه حدیث حصن را بى‏اعتبار جلوه داده‏اند. این در حالى است كه بزرگان و بسیارى از دانشمندان اهل سنّت، علاوه بر توثیق اباصلت هروى، حدیث حصن را تأیید كرده‏اند و سخنان شگفت‏آورى نیز درباره آن بر زبان و قلم جارى كرده‏اند. گروهى دیگر نیز این حدیث را شفابخش دانسته‏اند و آن را تجربه كرده‏اند كه به این سخنان اشاره مى‏شود.

 

موافقیـن

حدیث حِصْن یا سلسله الذهب از معدود احادیثى است كه بزرگان اهل سنّت را شگفت‏زده كرده و آن‏ها را به اعترافات و سخنان شگفتى در تأیید این حدیث شریف واداشته است كه بخشى از این سخنان را می‌آوریم:
اباصلت هَرَوى (236ق): وى در عظمت این حدیث مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، هر آینه عاقل مى‏شود».[73]
احمد بن حنبل (241ق): وى که یكى از پیشوایان فکری اهل سنّت است مى‏گوید: «اگر این اسناد را بر دیوانه‏اى بخوانم، از دیوانگى‏اش شفا مى‏یابد».[74]
از احمد بن حنبل عبارات دیگری نیز در این باره نقل شده است؛ از جمله: «لو قُرئ هذا الإسناد على مجنون لأفاق»،[75] «لو قرئ هذا الإسناد على مجنون لبرئ من جنونه»[76] و «لو قُرئ هذا الإسناد على مجنون لأفاق من جنونه».[77]
یحیى بن حسین حسنى (298ق): وى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود هر آینه عاقل مى‏شود».[78]
ابو نُعَیم اصفهانى شافعى (430ق): وی با بیانى جامع درباره این حدیث مى‏گوید: «این حدیث ثابتِ مشهورى است كه به این اسناد از انسان‏هاى پاك از پدران پاكشان روایت شده است و بعضى از محدثان گذشته‏مان وقتى این اسناد را روایت مى‏كردند مى‏گفتند : اگر این اسناد بر دیوانه اى خوانده شود هر آینه عاقل مى‏شود».[79]
ابوالقاسم عبدالكریم بن هوازن قُشَیرى شافعى (465ق): وى مورد این حدیث سخن شگفت‏انگیزى نقل مى‏كند:
این حدیث با این سلسله سند، به دست بعضى از پادشاهان سامانى رسید [نوح بن منصور ]. وى دستور داد این حدیث با طلا نوشته شود و وصیت كرد آن را هنگام مرگ با وى در قبرش دفن کنند. بعد از مرگش، وى را در خواب دیدند از او پرسیدند : خداوند با تو چه كرد ؟ در پاسخ گفت : خداوند مرا به شهادت لا إله إلاّ الله‏‏ و تصدیق محمّد رسول‏الله‏‏ بخشید.[80]
ابو حامد محمد غزالى شافعى (505ق): وى نیز با تأیید حدیث سلسله الذهب، به شرح و تفسیر آن پرداخته است.[81]
دیلمى شافعى (509ق): وى حدیث حصن را صحیح و قطعی دانسته و مى‏گوید: «حدیثٌ ثابت».[82]
زَمَخْشرى حنفى (538ق): وى در عظمت حدیث سلسله الذهب، سخن یحیى بن حسین حسنى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام را یادآور شده كه پیوسته مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود، هرآینه عاقل مى‏شود».[83]
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى (620ق): وی می گوید: «یكى از دانشوران گفته است اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، شفا مى‏یابد».[84]
سِبْط إبن جوزى حنفى (654ق): وى در عظمت این حدیث، سخن ابن قدامه حنبلى را متذكر شده و مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه‏اى خوانده شود، هرآینه عاقل مى‏شود».[85]
زَرَندى حنفى (757ق): وى نیز در عظمت حدیث حصن مى‏گوید: «پروردگارا ! ما را در روز قیامت از عذابت ایمن بدار؛ همانا فقط تو بلندمرتبه، جلیل، بخشنده و بزرگ هستى».[86]
سیوطى شافعى (911 ق): وى حدیث حصن را صحیح دانسته و مى‏گوید: «حدیثٌ صحیح».[87]
خُنْجى اصفهانى حنفى (927ق) : او می‌گوید: «محققان گفته‏اند: روایت یادشده با این سند اگر بر دیوانه خوانده شود شفا خواهد یافت…».[88] همچنین در جاى دیگر مى‏گوید:
آن حدیث حدیثى فوق‌العاده عظیم ‌الشأن است و اِسنادى بسیار صحیح و عالى دارد؛ تا آن‏جا كه علما روایت كرده‏اند: یكى از محدثان آن حدیث را در مجلس یكى از سلاطین و پادشاهان بخارا قرائت كرد؛ آن پادشاه از محدّث درخواست كرد كه حدیث را با آن اِسناد براى او بنویسد و وصیت كرد بعد از وفات، ورقه‏اى را كه آن حدیث بَر آن نوشته شده، در كفن او قرار دهند و با او در قبر نهند.[89]
عبدالواسع بن یحیى واسعى یمانى حنفى: او مى‏گوید: «مى‏سزد این روایت به‌طور كامل به همراه سند پیوسته آن ـ كه به دودمان پاك و بلندپایه نبىّ اكرم مى‏رسد ـ با طلا نوشته شود».[90]
شفا به بركت حدیث سلسله الذهب
ادعا و دیدگاه‏هاى بزرگان اهل سنّت در مورد این حدیث شریف بیان شد؛ در ادامه بیان خواهد شد كه بعضى از اهل سنّت، به این ادّعا (شفاى مجنون و بیمار) جامه عمل پوشانیده و گفته‏اند: «شفاى بیمار به بركت حدیث سلسله الذهب، از مجرّبات است».
خُنجى حنفى (927ق) می‌گوید:
… از جمله خواص این حدیث آن است كه اگر به صدق آن را با اسناد بر بالین خسته‏اى خوانند كه مشرف به هلاكت باشد، اگر در اجل او تأخیر باشد بى‏درنگ اثر صحت بر او ظاهر خواهد گشت و این فقیر، حدیث مزبور را بر بسیارى از خستگان خوانده‏ام و اثر آن را تجربه كرده‏ام … .[91] هم‌چنین مى‏گوید: … و این فقیر تجربه كرده‏ام كه به عیادت هر بیمارى كه رفتم و اجل او نرسیده بود، من به صدق، این اسناد را بر او خواندم؛ حق به او در همان روز شفا كرامت فرمود و اثر صحّت، بى‏درنگ در او ظاهر گشت و این از مجرّبات فقیر است… .[92]
ابن خلکان شافعی نیز جریان مهمی را درباره شفابخش بودن حدیث سلسه الذهب نقل می‌کند.[93]
سمهودى شافعى نیز این جریان را شاهدى بر بركات معنوى و شفابخشى حدیث سلسله الذهب دانسته است و تفصیل آن را ذیل روایت «حصن» نقل مى‏كند.[94]

 

روایت ایمان

متن روایت
حدیث سلسله الذهب، در نقل دیگرى ـ با دلالت زیر ـ این‏گونه آمده است:
لمّا دَخَلَ علی بن موسى الرضا نیسابور على بغله شهباء، فَخَرَجَ علماء البلد فی طلبه منهم یحیى بن یحیى، إسحاق بن راهوَیه، أحمد بن حرب، محمّد بن رافع، فتعلّقوا بلجام دابّته فقال له إسحاق: بحقّ آبائك حدّثنا. فقال: الإیمان معرفه بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالأركان؛
هنگامى كه على بن موسى الرضا علیه السلام سوار بر استرى خاكستری رنگ وارد نیشابور شد، علماى شهر از جمله یحیى بن یحیى، اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حرب و محمّد بن رافع به استقبال امام آمده و به مهار مركب امام چنگ زدند. سپس اسحاق خطاب به امام عرض كرد و گفت: به حق پدر و اجدادت براى ما حدیثى روایت كن. امام فرمود: ایمان، شناخت قلبى و اقرار زبانى و عمل به دستورات است.[95]
راویــان
در یك نگاه اجمالى می توان گفت، از آن ده‏هزار، بیست هزار و یا سى هزار راوى، فقط روایت 48 راوى از قرن سوّم تا به حال ـ به‌گونه‏هاى مختلف ـ باقى مانده است.
قرن سوم
یحیى بن یحیى،[96]احمد بن حرب نیشابورى،[97] عبدالسلام بن صالح، اباصلت هَرَوى،[98] اسحاق بن راهویه مَروزى،[99] محمّد بن اسلم كِنْدى طوسى،[100] محمد بن رافع قُشَیرى،[101] ابو زُرعه رازى،[102] ابن ماجه قزوینى،[103] محمّد بن سهل بن عامر بَجَلى ومحمّد بن زیاد سُلَمى،[104] داود بن سلیمان قزوینى، على بن ازهر سرخسى، هیثم بن عبدالله‏،[105] احمد بن عباس صنعانى[106] و احمد بن عامر طائى.[107]
قرن چهارم
دولابى حنفى،[108] ابوبكر آجرى شافعى،[109] طبرانى حنبلى[110] و دارقطنى شافعى.[111]
قرن پنجم
ابن مَرْدویه اصفهانى،[112] منصور بن حسین آبى،[113] ابونُعَیم اصفهانى شافعى،[114] بیهقى شافعى،[115] خطیب بغدادى شافعى[116] و شجرى جرجانى حنفى.[117]
قرن ششم
ابو حامد محمد غزالى شافعى،[118] ابن شِیروَیه دیلمى شافعى،[119]ابن عساكر دمشقى شافعى[120] و ابن جوزى حنبلى.[121]
قرن هفتم
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى،[122] رافعى قزوینى شافعى،[123] سبط إبن جوزى حنفى،[124] ابن ابى الحدید معتزلى شافعى[125] و موصلى شافعى.[126]
قرن هشتم
ابن منظور افریقى،[127] مَزّى شافعى،[128] ذهبى شافعى،[129] زَرَندى حنفى[130] و صَفَدى شافعى.[131]
قرن نهم
محمّدبن محمّد جَزَرى شافعى،[132] ابن حجر عسقلانى شافعى[133] و عبدالرحمن صفورى شافعى.[134]
قرن دهم
سَمْهودى شافعى،[135] سیوطى شافعى،[136] ابن حجر هیثمى شافعى[137] و متقى هندى.[138]
قرن یازدهم
عبدالرؤوف مَنّاوى شافعى.[139]
قرن دوازدهم
میرزا محمّد خان بدخشى هندى حنفى.[140]
قرن سیزدهم به بعد
قُندوزى حنفى،[141] محمد بن یوسف حفصى عَدوى،[142] سید محمّد طاهر هاشمى شافعى[143] و عبدالعزیزبن اسحاق بغدادى حنفى.[144]
طُرُق روایت
برخلاف طبرانى حنبلى كه مدعى شده حدیث ایمان را تنها اباصلت از على بن موسى الرضا علیه السلام نقل كرده است[145] باید گفت که حدیث ایمان منحصر به اباصلت نیست و به شهادت دارقطنى شافعى، مَزّى شافعى، ابن عدَى جرجانى شافعى و رافعى قزوینى شافعى،[146] اسناد متعددى دارد. دارقطنى شافعى درباره اسناد و طُرق حدیث ایمان از امام رضا علیه السلام ـ با كمال انصاف ـ مى‏گوید: «در نسخه‏هاى فراوانى كه از آن نزد ما هست، به همین اسناد است».[147] در این‏جا به برخى از این روات و طرق، اشاره می‌کنیم:
1 – عبدالسلام بن صالح اباصلت هَرَوى؛
2 – محمّد بن سهل بن عامر بَجَلى؛
3 – محمّد بن زیاد سُلَمى؛[148]
4 – محمّد بن اسلم كِنْدى طوسى؛[149]
5 – داود بن سلیمان قزوینى؛
6 – على بن ازهر سرخسى؛
7 – هیثم بن عبدالله‏؛[150]
8 – احمد بن عباس صنعانى؛[151]
9 – احمد بن عامر طائى؛[152]
10 – اسحاق بن راهویه؛
11 – محمد بن رافع؛
12 – احمد بن حرب؛[153]
13 – یحیى بن یحیى؛[154]
14 – ابو زُرعه رازى.[155]
این چهارده نفر، راویانى هستند كه مستقیماً حدیث ایمان را از امام رضا علیه السلام نقل كرده‏اند .
ناگفته نماند حدیث ایمان از امام كاظم، امام صادق علیه السلام و سایر صحابه و تابعین نیز ـ با همین مضمون ـ نقل شده است كه نشان از جعلی نبودن و صحت سُقم این حدیث شریف است.[156]
دیدگاه اهل سنّت درباره روایت ایمان
در مورد حدیث ایمان نیز دو دیدگاه میان اهل سنت مطرح است؛ برخى به این تصور كه حدیث مزبور را فقط اباصلت هروى نقل كرده، به تضعیف حدیث و راوی آن پرداخته‌اند؛ در حالی که بسیارى از علماى اهل سنّت با دفاع از شخصیت اباصلت هروى و بیان طریق‌های حدیث ایمان، این حدیث را همانند حدیث حصن تقویت كرده و برای راوى و روایت، اعتبار و ارزش قائل شده‌اند؛ حتی جمعى از آنان سلسله سند این حدیث را شفابخش دانسته و برخى دیگر شفابخشى آن را تجربه كرده‏اند.
موافقیـن
در این دیدگاه، دوگونه تأیید از بزرگان اهل سنّت گزارش شده است؛ اول: تأییدات و اظهارنظرها درباره حدیث ایمان؛ دوم: تأییدات عملى؛ یعنی كسانى كه علاوه بر اظهارنظر درباره عظمت حدیث ایمان و شفابخش دانستن آن، شفابخشى آن را تجربه كرده‏اند؛ مانند ابوحاتم رازى شافعى كه مدعى است احمد بن حنبل چنین كرده و مریض با حدیث سلسله الذهب شفا یافته است؛ اینک برخی از مهم‌ترین موافقین:
محمّد بن ادریس شافعى (204ق): شافعى، یكى از پیشوایان فقهى اهل سنّت، این حدیث را پذیرفته و آن را شرح داده است.[157]
عبدالله‏‏ بن طاهر (230ق): پسر ادیب و شاعر او محمّد بن عبدالله‏‏ مى‏گوید:
روزى كنار پدرم ایستاده بودم؛ احمد بن حنبل، اسحاق بن راهوَیه و اباصلت هروى نیز در جمع ما حضور داشتند. پدرم گفت: هر یك از شما حدیثى را برایم نقل كنید. اباصلت نیز نقل حدیث ایمان را با سند سلسله الذهب را قرائت كرد. برخى حاضران با اظهار شگفتى از این سلسله سند، گفتند: این چه اسنادى است ؟ پدرم در پاسخ گفت: این (اسناد) داروى دیوانگان است كه هرگاه دیوانه این دارو را به كار ببرد، شفا یابد و عاقل شود.[158]
ظاهرا فرد شگفت‌زده احمد بن حنبل باشد؛ زیرا در جریان ورود امام رضا علیه السلام ، چنین سلسله سندى را اسحاق بن راهوَیه شنیده بود و شگفتى وى معنا ندارد.
اباصلت هَروى ( 236ق): او مى‏گوید : «اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا می‌یابد».[159]
احمد بن حنبل ( 241ق): وى که یكى از پیشوایان فکری اهل سنّت است، مى‏گوید: «اگر این اسناد را بر مجنون بخوانم، از جنونش شفا مى‏یابد». می‌گویند: «او بر مصروع و فرد غشی خواند و شفا یافت».[160] در نقل دیگری از او چنین آمده: «اگر این روایت را با این سند بر بیمارِ داراى جنون بخوانم بهبود خواهد یافت».[161]
ابن ماجه قزوینى (275ق): در مورد این حدیث نیز ابن ماجه به نقل از اباصلت مى‏گوید: «اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا یابد».[162]
ابو حاتم رازى شافعى (277ق): عبدالرحمن بن ابى‏حاتم به نقل از پدرش ابوحاتم مى‏گوید: «احمد بن حنبل این اسناد را بر دیوانه‏اى خواند و شفا گرفت».[163]
یحیى بن حسین حسنى (298ق): وى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام مى‏گفت: «اگر این اسناد به گوش دیوانه خوانده شود، شفا یابد».[164]
ابوبكر محمّد بن حسین آجرى شافعى (360ق): وی با بیان موافقت این حدیث با كتاب و سنّت، آن را تأیید مى‏كند و می‌گوید:
این حدیث از دیدگاه فقهاى پیشین و جدید مسلمانان یكى از اصول مهم و بزرگ در ایمان به شمار مى‏رود و با قرآن، مطابقت كامل دارد و غیر از انسان‏هاى خبیث، طرد شده و بى‏دین، كسى با این روایت مخالفت نمى‏ورزد و من این مطالب را روشن مى‏سازم تا همه كسانى كه در آن مى‏نگرند از آن آگاه شوند و پندى براى مؤمنان باشد.[165]
دارقطنى شافعى ( 385ق): وی اصل روایت را پذیرفته (گرچه به وى نسبت داده‏اند كه مخالف اباصلت است) و پس از نقل حدیث ایمان مى‏گوید: «این روایت در كتب بسیارى از علماى ما از طریق اباصلت نقل شده است».[166]
منصور بن حسین آبى ( 421ق): وى در عظمت این حدیث، سخن احمد بن حنبل و ابوحاتم رازى شافعى را متذكر مى‏شود.[167]
ابو نُعَیم اصفهانى شافعى ( 430ق): او نیز سخن شگفتى را از احمد بن حنبل درباره این حدیث نقل می‌کند: «ابوعلى احمد بن على انصارى به من گفت: احمد بن حنبل به من گفت: اگر این اسناد را بر دیوانه‏اى بخوانى از دیوانگى‏اش رهایى مى‏یابد و تنها عیب این حدیث، نیكویى اسنادش است!».[168]
بیهقى شافعى ( 458ق): وى حدیث ایمان را نقل و آن را قبول كرده و براى اثبات صحّت این حدیث، از سایر احادیث نبوى صلی الله علیه وآله وسلم نیز بهره جسته است.[169]
شجرى جُرجانى حنفى ( 499ق): او نیز به سند خود از ابوحاتم، از عبدالسلام (اباصلت) نقل مى‏كند كه وى گفت: «هذا إسنادٌ لو قرئ فی اُذن مجنونٍ لبرئ».[170]
ابو حامد محمد غزّالى شافعى (505ق): وى نیز با تأیید حدیث سلسله الذهب، به شرح و تفسیر آن پرداخته است.[171]
زمخشرى حنفى (538ق): وى در عظمت حدیث سلسله الذهب، سخن یحیى بن حسین حسنى درباره اسناد صحیفه امام رضا علیه السلام را یادآور شده كه مى‏گفت: «اگر این اسناد در گوش دیوانه‏اى خوانده شود، شفا مى‏یابد».[172]
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى (620ق): او می‌گوید: «بعضى از دانشوران چنین گفته‏اند: اگر این اسناد بر دیوانه خوانده شود، شفا مى‏یابد».[173]
سِبْط ابن جوزى حنفى (654ق): وى در عظمت این حدیث، سخن ابن قدامه حنبلى را متذكر می شود.[174]
جمال‏الدین مَزّى شافعى ( 742ق): او می‌گوید: «ابن ماجه این حدیث را نقل كرده و سند آن بسیار عالى و براى ما ثابت است».[175]
ابن حجر عسقلانى شافعى ( 852ق): وی نیز در تأیید حدیث ایمان، غیر از امام رضا علیه السلام آن را از طریق امام كاظم علیه السلام نیز ارائه داده است.[176]
محمّد بن محمّد جَزَرى شافعى ( 833ق): او می‌گوید:
این حدیث از نظر لفظ و معنى بدون مشكل است و رجال سند نیز همگى مورد اعتمادند، جز اباصلت، خادم امام رضا علیه السلام كه بعضى با وجود شایستگى‏اش او را تضعیف كرده‏اند… به هر حال این حدیث با توجه به این‌كه سندش با رسیدن آن به یكى از فرزندان پاك (خاندان پیامبر) می‌رسد، روایتى صحیح یا حسن یا صالح و قابل احتجاج است.[177]
عبدالرحمن صَفورى شافعى (894ق): وى در عظمت این حدیث، سخن احمد بن حنبل و ابوحاتم رازى شافعى را متذكر مى‏شود.[178]
سیوطى شافعى (911ق): وى در تقویت حدیث مورد بحث مى‏گوید: «حق این است كه این حدیث جعلى و ساختگى نیست».[179] وی در تأیید این حدیث، طُرُق دیگرى نیز براى آن ذكر مى‏كند.[180]
ابوالحسن على‏بن محمّد كِنانى شافعى (963ق): وى در دو مرحله، صحّت این روایت را اثبات مى‏كند: نخست، شخصیت اباصلت را تقویت و از این طریق، سند حدیث را محكم مى‏كند؛ سپس براى محتواى حدیث حِصْن و ایمان، دو شاهد اقامه مى‏كند تا جایى براى اشكالات دیگر باقى نماند؛ وى مى‏گوید:
این روایت دو شاهد دارد: ابوقَتاده مى‏گوید: هركه به یگانگى خدا و رسالت پیامبر، شهادت دهد و از صمیم دل، یگانگى خدا و رسالت پیامبر را پذیرفته باشد، آتش جهنم او را نمى‏سوزاند. بیهقى آن را در شُعَب الایمان روایت كرده است. عایشه مى‏گوید: ایمان، یعنى اقرار به زبان و تصدیق قلبى و عمل كردن با اعضا و جوارح. آن را دیلمى و شیرازى در الألقاب نقل كرده‏اند.[181]
ابو الحسن سِنْدى حنفى ( 1138ق):
وى در تأیید این روایت، سخنان بزرگان اهل سنّت را یادآور مى‏شود و از شخصیت روایى اباصلت دفاع مى‏كند و به نقل از سیوطى شافعى در تقویت حدیث مورد بحث مى‏گوید: «حق آن است كه این حدیث، جعلى و ساختگى نیست».[182]
عِجْلونى شافعى ( 1162ق): او در ردّ سخن ابن جوزى حنبلى مبنى بر جعلى بودن این حدیث و در دفاع از شخصیت اباصلت سخنانى دارد و در تأیید این روایت می‌گوید: «از نكات جالب، ظریف و لطیف این اسناد، روایت فرزندان از پدران در تمام سلسله سند است».[183]
قُندوزى حنفى (1294ق): وى نیز با نقل روایت ابن ماجه و كلام اباصلت درباره آن، حدیث ایمان را تأیید مى‏كند.[184]
محمّد فؤاد عبدالباقى حنفى: وى نیز در تعلیقه خود بر سنن ابن ماجه و ذیل حدیث مذكور، با تكرار جمله اباصلت آن را تأیید كرده و مى‏گوید: «هر آینه از جنونش شفا مى‏یابد به‌خاطر بندگان نیكى كه در این اسناد قرار دارند و آنان عصاره اهل‏بیت پیامبرند؛ خداوند از آنان خشنود باد».[185]
دكتر فاروق حماده: وى نیز بعد از حدیث ایمان و در تأیید كلام اباصلت مى‏گوید: «لأنّه سلسله آل البیت، رضی الله‏‏ عنهم».[186]
مخالفیــن
گفتنى است برخى مانند بوصیری،[187] بشار عواد[188] و البانی سلفی[189] بدون توجه به سخنان و عملكرد علماى اهل سنّت در تأیید حدیث‌های حصن و ایمان، این دو حدیث را جعلى و ساختگى دانسته و به گمان این‏كه طریق این دو حدیث، منحصر در اباصلت است، آن را ساخته و پرداخته اباصلت قلمداد كرده‏اند تا با این کار ـ به گمان خویش ـ این دو حدیث را از اعتبار ساقط كرده باشند؛ اما همان‏طور كه گذشت، دو حدیث حصن و ایمان، منحصر در اباصلت نبوده و هر كدام بیش از ده طریق دارند.
با این وصف، درباره نگاه اهل سنت به اباصلت هروی باید گفت: در كتب رجال اهل سنّت، مجموعاً سه دیدگاه درباره شخصیت روایى اباصلت و روایات وى مطرح است که عبارتند از:
دیدگاه نخست : موافقین شخصیت روایى اباصلت و روایات وى، به دور از تعصّبات مذهبى شخصیتى روایى اباصلت و روایاتش را قبول كرده‏اند .
دیدگاه دوم : كسانى كه شخصیت روایى اباصلت را قبول داشته و فقط به روایات نقل شده وى، انتقاد مى‏كنند، بدون این‏كه تهمت جعل یا دروغ به اباصلت نسبت دهند .
دیدگاه سوم : مخالفین شخصیت روایى اباصلت و ردّ روایات اباصلت .
این گروه تعصّبات مذهبى خود را به مباحث علمى دخالت داده و اباصلت را بى‏دلیل و فقط به جرم محبّت اهل‏بیت علیهم السلم و نقل روایات فضایل آن‏ها، به شدّت تضعیف كرده و اباصلت را دروغ‏گو و جاعل حدیث معرفى كرده‏اند!
دیدگاه نخست :
اباصلت هروى، با این‏كه از دیدگاه اهل سنّت، فردی سنّى‌مذهب با گرایش‏هاى شیعى معرفى شده است، نزد بزرگان اهل سنّت ـ از معاصرینش و بعد از آن ـ جایگاه ویژه‏اى داشته و دارد. از گزارش‏هاى تاریخى استفاده مى‏شود، اباصلت نزد بزرگان اهل سنّت، جایگاهى رفیع و شخصیتى والا دارد. او از دوستان نزدیك اسحاق بن راهوَیه، احمد بن حنبل،[190] عبدالرزاق صنعانى، یحیى بن مَعین، احمد بن سیار مَرْوزى شافعى،[191] محمّد بن عبدالله‏‏ بن نُمیر[192] و محمّد بن یعقوب فَسَوى بوده[193] و جلسات علمى ـ حدیثى میان آن‏ها برگزار مى‏شد.
بزرگان و منصفین اهل سنّت، به دور از تعصّبات مذهبى و با علم به گرایش‏هاى شیعى اباصلت، جایگاه روایى و حدیثى وی را تقویت و توثیق كرده‏اند. بزرگان اهل سنت علاوه بر قبول روایات اباصلت، از وى هم حدیث نقل کرده‌اند و از وی با اوصافى مانند: حافظ، ثقه، مأمون، صدوق، ضابط، أدیب، فقیه، عالم و رحّال یاد نموده‏اند. برخی از این بزرگان عبارتند از: یحیى بن مَعین در مقاطع گوناگون،[194] عِجْلى،[195] ابوداود سجستانى،[196] ابن شاهین،[197] حاكم نیشابورى شافعى،[198] حاكم حَسَكانى حنفى،[199] ابویعلى قزوینى،[200] مَزّى شافعى،[201] محمّد بن محمّد جزرى شافعى،[202] ابن حجر عسقلانى شافعى،[203] ابن تغْرى حنفى،[204] ابوالحسن كِنانى شافعى،[205] ابوالحسن سِنْدى حنفى[206] عِجْلونى شافعى.[207]
دیدگاه دوم :
در این دیدگاه، شخصیت و جایگاه روایى اباصلت مقبول بوده و فقط از روایاتى كه اباصلت نقل كرده، با عباراتی مانند «روی المناکیر» انتقاد شده است. منتقدین این گروه عبارتند از: ساجی بصری شافعی،[208] نقاش حنبلی[209] و ابونعیم اصفهانی شافعی.[210]
باید بگوییم که این دیدگاه، هیچ لطمه‏اى به وثاقت، امانت و راست‏گویى اباصلت وارد نمى‏سازد؛ زیرا طبق مبناى رجالى اهل سنّت، نقل روایات فضایل، كه از آن به روایات مناكیر و عجیب و غریب یاد مى‏شود، به تنهایى ضعف محسوب نمى‏شود و براى تضعیف باید دلایل دیگرى غیر از نقل روایات منکر اقامه شود.[211]
دیدگاه سوم :
در این دیدگاه، شخصیت روایى اباصلت و روایات وى مورد انتقاد شدید گروهی از متعصبین اهل سنّت قرار گرفته و فقط به دلیل محبت اهل‏بیت علیهم السلم و نقل روایات فضایل از طُرق بزرگان اهل سنّت مورد بى‏مهرى، توهین و بدترین تهمت‏ها واقع شده است و با عبارات رکیک و غیرعلمی، سعی در تخریب وتضعیف شخصیت اباصلت وروایاتش دارند. مهم‌ترین افراد این گروه عبارت اند از: ابراهیم بن یعقوب جوزجانی،[212] ابوحاتم رازی شافعی،[213] ابوزرعه دمشقی حنبلی،[214] نسایی شافعی،[215] عقیلی مکی،[216] ابن حبان بستی شافعی،[217] ابن عدی جرجانی شافعی،[218] دارقطنی شافعی،[219] محمد بن طاهر مقدسی ظاهری،[220] سمعانی شافعی،[221] ابن جوزی حنبلی،[222] ذهبی شافعی[223] و ابن کثیر دمشقی سلفی.[224]
در نقد این دیدگاه باید بگوییم :
اوّلاً: دیدگاه اوّل و دوم و توثیقات قدماى اهل حدیث (مانند یحیى بن مَعین و سایر بزرگان و منصفین اهل سنّت) درباره اباصلت، بهترین دلیل بر بى‏اعتبارى دیدگاه سوم است.
ثانیاً: تضعیف اباصلت توسط نسائى شافعى و دار قطنى شافعى، معلوم نیست؛ زیرا در كتب ضعفاى این دو، نام عبدالسلام بن صالح اباصلت هروى نیامده است.
ثالثاً: بر فرض صحّت انتساب تضعیف اباصلت به نسائى شافعى، باید گفت که تضعیفات نسائى شافعى، ابوحاتم رازى شافعى، ابن حبّان شافعى و یحیى بن مَعین ارزش رجالى ندارد؛ زیرا به تصریح علماى اهل سنّت، این گروه، از مُتعنّتین در جَرْح راویان هستند و به خاطر اندك دلیلى، راوى را از اعتبار ساقط مى‏كنند.[225] این در حالى است كه یحیى بن مَعین نیز جزو این گروه است، ولى اباصلت را توثیق كرده است. این توثیق نزد علماى رجال، ارزش علمى دارد؛ چون توثیق از سوى كسى كه با اندك دلیلى، راوى را تضعیف مى‏كند، نشانه این است كه هیچ ضعفى در راوى و به‌خصوص اباصلت وجود نداشته است.
رابعاً: مهم‌ترین اشكال این دیدگاه و دلیل تضعیف‏هاى اباصلت، مذهب و روایات نقل‌شده اوست. او را فقط به‌دلیل محبّت و دوستى اهل‏بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و نقل روایات فضایل آنان ـ آن هم از طریق علماى بزرگ اهل سنّت، مانند عبدالرزاق صنعانى ـ تضعیف كرده و با عباراتى رکیک دشنام داده‏اند.
جوزجانى؛ ریشه تهمت ‏ها به اباصلت
از نظر تاریخى، ریشه این توهین‏ها و تضعیف‏هاى بى‏اساس، جوزجانى است. وى با تعصّب كوركورانه خود، نه فقط اباصلت، بلكه صدها راوی از اهل سنّت، كه ناقل روایات فضایل اهل بیت علیهم السلم هستند را با عباراتى زشت و توهین‏آمیز تضعیف می‌کند و متأسفانه برخى نیز بدون فكر و بررسى، سخن او را با عبارتى دیگر تكرار می‌کنند. وی درباره اباصلت هروی می‌گوید:
ابوالصلت هروى بیرون از راه حق و منحرف از جاده میانه بوده است. از كسى كه از یكى پیشوایان حدیث، براى من روایت نقل كرده شنیدم كه او در مورد وى گفته است: او عین دروغ و از سرگین خر دجّال است و از قدیم به كثافات آلوده بوده است![226]
اعتراف بزرگان اهل سنّت به ناصبی بودن جوزجانی
جوزجانى، نزد علماى بزرگ اهل سنّت، نه تنها جایگاهى ندارد، بلکه او را ناصبی می‌دانند و براى دیدگاه‏هاى او و پیروانش، هیچ ارزشى قائل نیستند. ابن عدی جرجانی شافعی، دارقطنى شافعى، ابن حبان بستی شافعی، ذهبى شافعى، ابن حجر عسقلانى شافعى و از معاصرین، غِمارى شافعى و حسن بن على سقّاف شافعى بر ناصبی بودن و بی‌اعتباری نظرات جوزجانی تاکید کرده‌اند.
ابن عَدى جرجانى شافعى مى‏نویسد: «وى در دمشق ساكن بود و بر فراز منبر سخن مى‏گفت و بسیار به مذهب و شیوه دمشقیان در دشمنى با على تمایل داشت.»[227]
دارقطنى شافعى مى‏گوید: «در او انحرافى از على بود».[228]
ابن حِبّان بُستى شافعى گفته است: « ابراهیم بن یعقوب جوزجانى مذهب حریزى داشت».[229]
ابن حجر عسقلانى شافعى در توضیح سخن ابن حِبّان شافعى مى‏گوید: « حریزى… منسوب به حریز بن عثمان، فردى مشهور به دشمنى با اهل‏بیت است و ابن عدى این مطلب را تأیید مى‏كند».[230]
ذهبى شافعى بعد از نقل سخن ابن عدى شافعى درباره جوزجانى ـ و در تأیید سخن وى ـ مى‏گوید: «مدت زمانى، روش دمشقیان دشمنى با اهل‏بیت علیهم السلم بوده است».[231]
ابن حجر عسقلانى شافعى نیز بعد از نقل سخنان ابن حبّان شافعى، ابن عدى شافعى و دارقطنى شافعى درباره ناصبى بودن جوزجانى، كتاب جوزجانى را شاهدى بر این مدعا دانسته است و مى‏گوید: «كتاب او در مورد ضعفا، عقیده‏اش را روشن مى‏كند».[232] جوزجانی در کتابش افرادى را كه از یاران، دوست‌داران و یا راویان فضایل امام على علیه السلام باشند را به‌شدت تضعیف كرده و در بعضی موارد، كلمات توهین‏آمیزى درباره آنان به‌كار برده است. از این رو، ابن حجر عسقلانى شافعى تضعیفات او را نمى‏پذیرد و براى آن‏ها اعتبار و ارزشى قائل نیست.[233]
ابن حجر، در جایى دیگر نیز به‌شدت از جوزجانى انتقاد مى‏كند و مى‏گوید :«جوزجانى ناصبى و منحرف از راه على بود؛ او با شیعیانى كه عثمانى نبودند دشمن بوده است. شایسته نیست كه قول یك بدعت‌گذار در مورد بدعتى شنیده شود».[234]
عبدالعزیز غِمارى شافعى ـ با صراحت ـ جوزجانى را این‌گونه توصیف مى‏كند:
ابو اسحاق جوزجانى ناصبى و مشهور است؛ وى حملات و انتقادهاى ناجوانمردانه و بسیار زشت و توهین‏آمیزی در تضعیف و قدح پیشوایانی که به تشیع متصف شده‏اند، دارد؛ به‌گونه‏اى كه درباره تمامى اهل كوفه چنین روشى را پیش گرفته و سخنان زشت و توهین‏آمیزی درباره آنان به‌كار برده و روایات آنان را مردود شمرده است؛ این روش [افراطى و تند] جوزجانى كه مختص خود اوست، به‌گونه‏اى است كه نزد علما [اهل سنت] هیچ اعتبارى نداشته است و آنان تصریح مى‏كنند كه به تضعیفات جوزجانى درباره اهل كوفه و یا كسانى كه گرایش‌هاى شیعى دارند، هیچ توجهى نمى‏شود.[235]
حسن بن على سَقّاف شافعى نیز مى‏گوید:
«جوزجانى از گذشتگان پست و فرومایه است؛ او از منحرفین از [ راه ] حق است؛ مردم را [بى‏جهت] به انحراف و كجى متهم مى‏كند؛ خداوند صورتش را سیاه كند. او كسى است كه به صحابه برگزیده فحش و ناسزار مى‏گوید و به مجرمین و منحرفین تمایل دارد!».[236]
برای جمع‌بندی سخنان بزرگان اهل سنّت موارد زیر را متذکر می‌شویم:
1ـ جرح و تعدیل و تضعیفات جوزجانى ـ به‌ویژه درباره دوستداران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و راویان فضایل آن حضرت، اعتبار و ارزشى ندارد.
2ـ روایاتى كه اباصلت در فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‏بیت علیهم السلم نقل كرده است، بزرگان اهل سنّت و در رأس آن‏ها یحیى بن مَعین، تأیید و در مقاطع گوناگون، روایات اباصلت را از طریق دیگر نیز نقل كرده‏اند تا صحت آن‌ها براى دیگران آشكار گردد.
3ـ اگر بنا باشد صِرفاً به‌جهت نقل روایات فضایل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل‏بیت علیهم السلم راوى را ـ آن هم با روش جوزجانی ـ تضعیف كنیم و روایت را كنار نهیم، باید عده فراوانى از راویان و روایت‏هاى بسیارى از صحابه و تابعین را كنار بگذاریم و به‌تعبیر ذهبى شافعى: «اگر احادیث شیعیان و دوستداران حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را كنار بگذاریم بخش عظیمى از آثار و احادیث نبوی صلی الله علیه آله وسلم از بین مى‏رود و این تباهى آشكارى است».[237]
4ـ دو حدیث حصن و ایمان ـ كه اباصلت از امام رضا علیه السلام و آن حضرت از پدرانش تا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل كرده است ـ طریق‏هاى دیگرى نیز دارند كه حاكى از صحت و قوت راوى و روایت است؛ چنان‌چه گذشت.
5 ـ تأییدات بزرگان اهل سنّت در مورد اباصلت هروى و اصل روایت و فراتر از آن، شفابخش دانستن اِسناد سلسله الذهب و از آن بالاتر تجربه كردن و شفا یافتن به بركت این اِسناد، جایى براى سخن مخالف و توهّم ضعف روایت یا راوى باقى نمى‏گذارد.[238]
یگانگى روایت حصن و ایمان
پرسش این است كه آیا در جریان ورود تاریخی امام رضا علیه السلام به نیشابور، حدیث حِصن از آن حضرت صادر شده است یا حدیث ایمان؟ و آیا هرکدام از این دو حدیث، در مقاطع مختلفی از امام رضا علیه السلام صادر شده‌اند؟ ابن حجر هیثمى شافعى با تردید می‌گوید: «حدیث حصن و ایمان در دو مقطع جداگانه صادر شده‌اند».[239]
اولاً در این‌كه این دو روایت از امام رضا علیه السلام صادر شده‌اند، هیچ شك و شبهه‏اى نیست؛ ثانیاً در یكى بودن حدیث حصن و ایمان و صدور آن در جریان ورود تاریخی امام به نیشابور، هیچ دلیلى وجود ندارد؛ ثالثاً قراین و شواهد، صدور حدیث حصن در نیشابور را تأیید مى‏كنند.
در مجموع شاید بتوان گفت که حدیث حصن هنگام ورود امام رضا علیه السلام به نیشابور و حدیث ایمان هنگام خروج از نیشابور صادر شده است.[240]
اهل سنت نیشابور و جریان ورود امام علیه السلام به آن دیار
پس از بررسی های سندی حدیث سلسله الذهب در منابع اهل سنت و تبیین نگاه آنان به این حدیث، توجه به دو نکته بسیار ضروری است:
الف) مواضع مردم وعلمای اهل سنت آن دیار هنگام ورود امام به نیشابور؛
ب) شناخت جایگاه علمایی که به استقبال امام رضا علیه السلام آمده بودند.
مواضع مردم وعلمای اهل سنت
تفصیل جریان ورود امام رضا علیه السلام به نیشابور و واکنش‌های مردم وعلمای اهل سنت آن دیار را به ترتیب، واقدی،[241] ابن جوزی حنبلی[242] و حاکم نیشابوری شافعی[243] گزارش کرده‌اند؛ نکاتی که در پی می‌آیند، برگرفته از همین گزارش‌هاست و در دو بخش به ‌آن‌ها می‌پردازیم:
الف ) واكنش مردم در برابر امام رضا علیه السلام :
1 ـ استقبال با شكوه و بى‏نظیر مردم هنگام ورود امام؛
2 ـ ناله و فریاد و بى‏قرارى مردم؛
3 ـ به خاك افتادن گروهى از مردم؛
4 ـ بوسیدن جاى پاى مركب امام رضا علیه السلام .
ب) واكنش علماى نامى اهل سنّت در برابر امام رضا علیه السلام :
1ـ تبرّك جستن علما به امام علیه السلام ؛
2 ـ استقبال علماى نامدار اهل سنّت به همراه شاگردان و سایر دانشوران از امام علیه السلام ؛
3 ـ التماس و گریه و زارى علماى اهل سنّت به پیشگاه امام علیه السلام براى نمایاندن چهره مباركش از كجاوه؛
4 ـ التماس و گریه و زارى علماى اهل‏سنّت به امام علیه السلام براى نقل حدیثى از اجداد طاهرینش؛
5 ـ حضور ده یا بیست و یا سى هزار تن از خبرنگاران و گزارش‏گران این جریان؛
6 ـ سبقت گرفتن و چنگ زدن علماى نامى اهل سنّت به مركب امام علیه السلام .
شناخت جایگاه علماى اهل سنت آن دیار
شناخت جایگاه علمایی که به استقبال امام رضا علیه السلام آمدند، جلوه‌ای دیگر از عمق و عظمت جریان ورود آن حضرت به نیشابور و حدیث سلسله الذهب را نشان خواهد داد. در گزارش‌های تاریخی یادشده، اسامی علمایی مانند یحیی بن یحیی، احمد بن حرب، اسحاق بن راهویه، محمد بن اسلم طوسی، محمد بن رافع و ابوزرعه رازی آمده است؛ در گزارش‌های یادشده نام این بزرگان در حالت‌هایی چون «تبرک جستن به امام» و «التماس و گریه و زاری به آن حضرت برای نقل حدیث» ثبت شده است. اکنون به جایگاه آنان نزد اهل سنت می‌پردازیم:
ابو زكریا یحیى بن یحیى تمیمى مِنْقَرى نیشابورى(226ق): اهل سنت از او به شیخ الاسلام، عالم خراسان، پیشوای مردم، امین و حجت تعبیر کرده‌اند.[244]
ابو عبدالله‏‏ احمد بن حرب بن فیروز نیشابورى (234ق): او پیشوا و اسوه اهل حدیث، رهبر دینى نیشابور و از فقها و بزرگ عابدان و فردى كم‏نظیر بوده است.[245]
ابو یعقوب اسحاق بن راهوَیه مَرْوَزى(238ق): او از پیشوایان اهل سنّت و علماى دینى است كه به تعبیر اهل سنت، حدیث، فقه، راست‏گویى و پرهیزكارى در وى جمع شده است.[246]
ابوالحسن محمّد بن اَسلَم كِندى طوسى(242ق): او از شخصیت‏هاى مورد اعتماد و از حُفّاظ بوده و در علم و دانش، همانند احمد بن حنبل است.[247]
ابوعبدالله‏‏ محمّد بن رافع قُشَیرى حنبلى(245ق): او در دوران خویش، بزرگ خراسان و مورد اعتماد و راست‏گو بوده و از او به الگو، حجت، حافظ وبازمانده بزرگان یاد شده است.[248]
ابو زُرعه عبیدالله‏‏ بن عبدالكریم رازى قُرَشى مخزومى حنبلى(261ق): وی امام اهل حدیث خراسان و فردى مورد اعتماد و بزرگ است که از او به سید الحفاظ یاد کرده‌اند.[249]
نتیجه :
با توجه به آن‌چه گذشت و کثرت طرق و اسانید مجموع حدیث سلسله الذهب (حصن و ایمان) در منابع اهل سنت، می‌توان نتایج زیر را ادعا کرد:
1ـ تواتر تاریخی ـ حدیثی این دو حدیث در منابع اهل سنت؛
2ـ مستفیض بودن حدیث حصن و تواتر حدیث ایمان در منابع اهل سنت.
لذا سخنان کسانی که سعی در خبر واحد جلوه دادن حدیث سلسله الذهب و انحصار نقل آن در اباصلت هروی دارند، دور از واقع است.

 


پی نوشت ها :
[2]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، 2/199.
[3]. طباطبایی، «حدیث سلسله الذهب»، فصلنامه تخصصی علوم حدیث، ش2.
[4]. خنجی اصفهانی حنفی، وسیله الخادم إلی المخدوم، 345.
[5]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، 344؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، 2/295؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاول، 115.
[6]. خنجی اصفهانی حنفی، وسیله الخادم إلی المخدوم، 229.
[7]. سمعانی شافعی، الأنساب، 3/74 ـ 75.
[8]. رافعی شافعی، التدوین فی أخبار قزوین، 1/470 و 2/ 306 و 407.
[9]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، 1/40.
[10]. ابن حبان شافعی، کتاب المجروحین، 2/106؛ همو، کتاب الثقات، 8/456.
[11]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243و244.
[12]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، 2/189؛ زبیدی حنفی، إتحاف ساده المتقین، 3/147.
[13]. سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، 315.
[14]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، 6/125.
[15]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، 6/125؛ سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، 315.
[16]. قندوزی حنفی، ینابیع الموده، 3/122 ـ 123 و 168.
[17]. ابن جوزی حنبلی، المنتظم، 6/125؛ سبط ابن جوزی حنفی، تذکره الخواص، 315.
[18]. همان.
[19]. همان.
[20]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، 2/595؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاول، 115.
[21]. ابن عساکر دمشقی شافعی، تاریخ دمشق الکبیر، 51/253، ح11473؛ متقی هندی، کنزالعمال، 1/52.
[22]. رافعی شافعی، التدوین فی أخبار قزوین، 2/213.
[23]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، 2/323.
[24]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ سمهودی شافعی، جواهرالعقدین، 344؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، 2/595؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول و آثار الاُول، 115؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 ـ 490.
[25]. سیوطی شافعی، الجامع الصغیر، 376؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489.
[26] . کتاب الألقاب شیرازی متأسفانه در دسترس نیست و به گفت برخى، نسخه خطى این كتاب موجود است (ر.ك: تاریخ التراث العربی، 1/376؛ سیر أعلام النبلاء، 17/242). مختصر این کتاب نیز به صورت خطى وجود دارد (ر.ك: الفهرس الشامل للتراث العربى الاسلامى المخطوط، الحدیث النبوى الشریف و علومه و رجاله، 1/63 و 233).
[27]. ابو نُعَیم اصفهانى، حلیه الأولیاء، 3/191 ـ 192.
[28]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، 2/323.
[29]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، 1/15.
[30]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، 3/211 و 5/351.
[31]. زمخشرى، ربیع الأبرار، 2/385.
[32]. ابن عساكر، تاریخ دمشق الکبیر، 51/252 ـ 253.
[33]. ابن جوزى حنبلی، المنتظم، 6/125.
[34]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القریشیین، 133.
[35]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، 2/213.
[36]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[37]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، 20/293.
[38]. جُوینى، فرائد السمطین، 2/189.
[39]. ذهبى، سیر أعلام النبلاء، 9/390.
[40]. زَرَندى، معارج الوصول، 165 ـ 166.
[41]. خلیفه نیشابورى، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، ص 131 ـ 132.
[42]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/168.
[43]. عسقلانى، تقریب التهذیب، 7/339.
[44]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 242 و 243.
[45]. سیوطی، الجامع الصغیر، 376.
[46]. سمهودی، جواهر العقدین، 342 و 343.
[47]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، 227 و 343 ـ 345.
[48]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه،2/594 و 595
[49]. متقی هندی، کنزالعمال، 1/52.
[50]. قرمانی، أخبار الدول و آثار الاُول، 115.
[51]. مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 و490.
[52]. نابلسی، أسرار الشیعه، 223 و224.
[53]. بدخشی، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا، ص179.
[54]. زبیدی، إتحاف الساده المتقین، 3/147.
[55]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/122 ـ 123 و 168.
[56]. شبلنجی، نورالأبصار، 236.
[57]. افندی، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، 157 ـ 159.
[58]. هاشمى، مناقب أهل بیت علیهم السلم از دیدگاه اهل سنت، 202.
[59]. تابعى، الإعتصام بحبل الإسلام، 205 ـ 206.
[60]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 439 ـ 440.
[61]. جوینی شافعی، فرائد السمطین، 2/189.
[62]. زبیدی، إتحاف الساده المتقین، 3/147.
[63]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/122 ـ 123 و 168.
[64]. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، 51/253.
[65]. رافعی قزوینی، التدوین فی أخبار قزوین، 2/213.
[66]. قضاعی شافعی، مسند الشهاب، 2/323.
[67]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[68]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، 344؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه،2/595؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاُول، 115 ؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 ـ 490.
[69]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125.
[70]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[71]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125.
[72]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/168.
[73]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[74]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، 2/594 و 595.
[75]. شبلنجی، نورالأبصار، 236
[76]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، 1/15.
[77]. تابعى، الإعتصام، 205 ـ 206.
[78]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، 4/79.
[79]. ابو نُعَیم اصفهانى، تاریخ اصفهان، 3/191 ـ 192.
[80]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، 344؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، 2/595؛ قرمانی دمشقی، أخبار الدول وآثار الاُول، 115؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 ـ 490.
[81]. شرح حدیث سلسله الذهب؛ این كتاب خطى بوده و نسخه آن در كتابخانه محمدیه هند است (ر .ك: طباطبایی، سید عبدالعزیز، أهل البیت علیهم السلم فی المكتبه العربیه، 237).
[82]. مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 ـ 490.
[83]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، 4/79.
[84]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، 133.
[85]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315 .
[86]. زَرَندى، معارج الوصول، 166.
[87]. سیوطی، الجامع الصغیر، 376.
[88]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، 229.
[89]. همان، 342.
[90]. واسعی یمانی، مسند الإمام زید، 439 ـ 440.
[91]. خُنْجى اصفهانى، مهمان‌خانه بخارا، 342.
[92]. خُنْجى اصفهانى، وسیله الخادم إلی المخدوم، 229.
[93]. ابن خلکان، وفیات الأعیان، 4/77.
[94]. سمهودی شافعی، جواهر العقدین، 346 و 347.
[95]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، 1/25؛ عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، 1/22.
[96]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125.
[97]. همان؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[98]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، 7/366.
[99]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[100]. بیهقی شافعی، شعب الإیمان، 1/48، همو، الإعتقاد والهدایه، 180.
[101]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[102]. زَرَندى حنفی، معارج الوصول، 164.
[103]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، 1/25.
[104]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، 7/366.
[105]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، 2/342.
[106]. همان، 1/198.
[107]. ابوالوفاء حلبی، الکشف الحثیث، 49 و220.
[108]. دولابی، الکنی والأسماء، 1/ 478ـ 479.
[109]. آجرى، الأربعین حدیثا، 47.
[110]. طبرانى، المعجم الأوسط، 4/363 و 6/222.
[111]. دارقطنى، المؤتلف والمختلف، 2/1115.
[112]. سیوطی شافعی، الدر المنثور، 6/100.
[113]. آبی، نثر الدرر، 1/362.
[114]. ابونُعَیم اصفهانى، تاریخ اصفهان، 1/174.
[115]. بیهقی، شعب الإیمان، 1/48 و47.
[116]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 1/255 ـ 256، 9/385 ـ 386 و 11/47.
[117]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، 1/13، 14 و 15.
[118] . شرح حدیث سلسله الذهب؛ همان گونه که گذشت این كتاب خطى است.
[119]. دیلمی شافعی، فردوس الأخبار، 1/148.
[120]. ابن عساكر، تاریخ دمشق الکبیر، 46/126 ـ 127.
[121]. ابن جوزى، المنتظم، 6/125.
[122]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، 133.
[123]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، 1/167، 168 و 462.
[124]. سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[125]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 19/51.
[126]. موصلی، النعیم المقیم، 394.
[127]. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، 18/159.
[128]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، 7/366.
[129]. ذهبی، 1425، 6/92.
[130]. زَرَندى، معارج الوصول، 163.
[131]. صَفَدى، الوافی بالوفیات، 22/250.
[132]. جَزَرى، أسنی المطالب، 122 – 126.
[133]. عسقلانى، تهذیب التهذیب، 6/286.
[134]. صفورى، نزهه المجالس، 1/ 23.
[135]. سمهودی، جواهر العقدین، 345 و 346.
[136]. سیوطی، الجامع الصغیر، 185؛ همو، الدر المنثور، 6/100.
[137]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، 2/595.
[138]. متقى هندى، کنزالعمال، 1/273 ـ 274.
[139]. مناوی، فیض القدیر، 3/185.
[140]. بدخشی، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا، 180.
[141]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/123 ـ 124.
[142]. حفصی، جامع الشمل، 1/30.
[143]. هاشمی، مناقب اهل بیت علیهم السلم از دیدگاه اهل سنت، 202.
[144]. واسعی، مسند الإمام زید، 443.
[145]. طبرانی، المعجم الأوسط، 4/364.
[146]. رافعى قزوینى، التدوین فی أخبار قزوین، 1/167، 168 و 462.
[147]. دارقطنی، المؤتلف والمختلف، 2/1115.
[148]. هر سه مورد در: مزی شافعی، تحفه الأشراف، 7/366.
[149]. بیهقی، شعب الإیمان، 1/48؛ همو، الإعتقاد والهدایه، 180.
[150]. هر سه مورد در: ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، 2/342.
[151]. همان، 1/198.
[152]. ابوالوفاء حلبی، الکشف الحثیث، 49 و220.
[153]. هر سه مورد در: ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125؛ سبط بن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[154]. ابن جوزى حنبلى، المنتظم، 6/125.
[155]. زَرَندى، معارج الوصول، 164.
[156]. ر.ک: مزی شافعی، تهذیب الکمال، 11/465؛ همو، تحفه الأشراف، 7/366؛ جزری شافعی، أسنی المطالب، 126؛ سیوطی شافعی، اللئالی المصنوعه، 1/38؛ کنانی شافعی، تنزیه الشریعه المرفوعه، 1/152.
[157]. زَرَندى، معارج الوصول، 164.
[158]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 5/418 و419.
[159]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، 1/25.
[160]. صفورى شافعی، نزهه المجالس، 1/23.
[161]. سمهودی، جواهر العقدین، 345؛ ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، 2/595.
[162]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، 1/25.
[163]. آبی، نثر الدرر، 1/362.
[164]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، 4/79.
[165]. آجری، الأربعین حدیثا، 47.
[166]. دارقطنی، المؤتلف والمختلف، 2/1115.
[167]. آبی، نثر الدرر، 1/362.
[168]. ابونعیم اصفهانی، تاریخ اصفهان، 1/173و 174.
[169]. بیهقی، شعب الإیمان، 1/ 48 و47.
[170]. شَجَرى جُرْجانى، الأمالی الخمیسیه، 1/13.
[171]. شرح حدیث سلسله الذهب؛ این كتاب خطّى است که به آن در صفحات قبل اشاره شد.
[172]. زمخشرى حنفى، ربیع الأبرار، 4/79.
[173]. ابن قُدامه مَقْدسى، التبیین فی أنساب القرشیین، 133.
[174]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[175]. مزی شافعی، تهذیب الکمال، 11/ 465.
[176]. مزی شافعی، تحفه الأشراف، 7/366.
[177]. جزری شافعی، أسنی المطالب، 126.
[178]. صفورى شافعی، نزهه المجالس، 1/23.
[179]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، 1/52.
[180]. سیوطی، اللئالی المصنوعه، 1/ 37و38.
[181]. کنانی شافعی، تنزیه الشریعه المرفوعه، 1/152.
[182]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، 1/52.
[183]. عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، 1/22.
[184]. قندوزی، ینابیع الموده، 3/123 ـ 124.
[185]. ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، 1/25.
[186]. ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، 108، ش140 پاورقی.
[187]. بوصیری، مصباح الزجاجه، 1/121 ـ 122.
[188]. معروف عواد، تحقیق و تعلیق سنن ابن ماجه، 1/89 ـ 90.
[189]. البانی، ضعیف سنن ابن ماجه، 6 ـ 7؛ همو، ضعیف الجامع الصغیر و زیادته، 339.
[190]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 5/ 418 و 419.
[191]. همان، 11/ 47.
[192]. یحیی بن معین، معرفه الرجال، 1/79.
[193]. فسوی، المعرفه والتاریخ، 3/77.
[194]. یحیی بن معین، معرفه الرجال، 1/79؛ مزی شافعی، تهذیب الکمال، 11/465.
[195]. عجلی، تاریخ الثقات، 303.
[196]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 6/287.
[197]. ابن شاهین، تاریخ أسماء الثقات، 227.
[198]. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، 3/137؛ عسقلانی، تهذیب التهذیب، 6/287. گفتنى است، ابن حجر عسقلانى شافعى، به حاكم نیشابورى شافعى نسبت مى‏دهد كه درباره اباصلت چنین گفته است: «روى المناكیر» (ر.ك: تهذیب التهذیب، 6/287). بر فرض صحّت انتساب این سخن به حاكم، باید گفت که این حرف، هیچ تعارضى با كلام حاكم ـ كه اباصلت را ثقه و امین معرفى كرده ـ ندارد؛ زیرا طبق مبانى اهل سنّت، نقل روایات منكَر، به‌تنهایى لطمه‏اى به راوى وارد نمى‏سازد (ر.ك: لكنوى حنفى، الرفع والتكمیل فی الجرح والتعدیل، 98).
[199]. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/ 105.
[200]. ابویعلی قزوینی، الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، 335.
[201]. مزی شافعی، تهذیب الکمال، 11/465.
[202]. جزری شافعی، أسنی المطالب، 122 ـ 126 .
[203]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 6/287؛ همو، تقریب التهذیب، 1/506.
[204]. ابن تغری، النجوم الزاهره، 2/344.
[205]. کنانی، تنزیه الشریعه المرفوعه، 1/152.
[206]. سندی حنفی، شرح سنن ابن ماجه، 1/52.
[207]. عجلونی، کشف الخفاء ومزیل الإلباس، 1/22.
[208]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 11/51.
[209]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 6/286.
[210]. ابونعیم اصفهانی، کتاب الضعفاء، 108.
[211]. لکنوی حنفی، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، 98.
[212]. جوزجانی، أحوال الرجال، 205 ـ 206.
[213]. ابن ابی حاتم، الجرح والتعدیل، 6/ 48.
[214]. همان.
[215]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 11/51. گفتنی است در كتاب الضعفاء والمتروكین ـ اثر نسایی ـ چنین مطلبى نیامده است و دیگران به وى چنین نسبتى داده‏اند.
[216]. عقیلی، کتاب الضعفاء الکبیر، 3/70 ـ 71.
[217]. ابن حبان، کتاب المجروحین، 8/456؛ همو، کتاب الثقات، 2/151.
[218]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، 5/331 ـ 332.
[219]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، 11/51.
[220]. مغلطای حنفی، إکمال تهذیب الکمال، 8/274.
[221]. سمعانی، الأنساب، 5/637.
[222]. ابن جوزی، کتاب الضعفاء والمتروکین، 2/106.
[223]. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، 11/446 ـ 448 ؛ همو، میزان الإعتدال، 2/616؛ همو، دیوان الضعفاء المتروکین، 2/112؛ همو، المقتنی فی سرد الکنی، 1/382.
[224]. ابن کثیر، البدایه والنهایه، 10/329.
[225]. لکنوی حنفی، الرفع والتکمیل فی الجرح والتعدیل، 117 ـ 122.
[226]. جوزجانی، أحوال الرجال، 205 ـ 206.
[227]. ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، 1/310.
[228]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 1/159؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، 2/183.
[229]. ابن حبان، کتاب الثقات، 8/81.
[230]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 1/159.
[231]. ذهبی، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، 1/76.
[232]. عسقلانی، تهذیب التهذیب، 1/159.
[233]. همان، 1/81.
[234]. عسقلانی، هدی الساری، 410.
[235]. غماری شافعی، بیان نکث الناکث المعتدی، 54.
[236]. محمد بن عقیل شافعی، العتب الجمیل، 122.
[237]. ذهبی، میزان الإعتدال فی نقد الرجال، 1/5.
[238]. برای بحث تفصیلی درباره «مذهب اباصلت هروی وجایگاه روایی او از دیدگاه فریقین» ر.ک: طبسی، حدیث سلسله الذهب از دیدگاه اهل سنت، 101ـ 136؛ و نیز مقالات «جایگاه روایی اباصلت هروی از دیدگاه فریقین» و «مذهب اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله تخصصی مذاهب وفرق اسلامی، ش33 و30.
[239]. ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، 2/595.
[240]. طبق نظر برخى از محققین تاریخ، اولاً حدیث سلسله الذهب هنگام خروج امام رضا علیه السلام از نیشابور صادر شده است؛ ثانیاً محتواى آن حدیث حصن بوده است، نه حدیث ایمان (ر.ك: یوسفى غروى، موسوعه التاریخ الاسلامى، 7/470). اما نصوص تاریخی، صدور حدیث سلسله الذهب هنگام ورود امام به نیشابور را تأیید می کنند.
[241]. سبط إبن جوزى، تذکره الخواص، 315.
[242]. ابن جوزى، المنتظم، 6/125.
[243]. خلیفه نیشابوری شافعی، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، 131و132؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، 243؛ سمهودی شافعی، جواهر العقدین، 344؛ ابن حجر هیثمی شافعی، الصواعق المحرقه، 2/595؛ قرمانی، أخبار الدول وآثار الاُول، 115؛ مناوی شافعی، فیض القدیر، 4/489 ـ 490 .
[244]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، 10/512.
[245]. همان، 11/32ـ34.
[246]. سیوطی شافعی، طبقات الحفاظ، 191ـ192.
[247]. همان، 238.
[248]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، 12/214؛ صفدی شافعی، الوافی بالوفیات، 37/68.
[249]. ذهبی شافعی، سیر أعلام النبلاء، 13/75؛ سیوطی شافعی، طبقات الحفاظ، 254.

 

فهرست منابع :
آبى، ابوسعد منصور بن حسین، نثر الدُّرَر، مصر، هیئه المصریه العامه للكتاب، بى‏تا .
آجرى شافعى، ابوبكر محمّد بن حسین، الأربعین حدیثا، چاپ اول، کویت، مكتبه المعلاّ، 1408ق.
ابن ابى الحدید معتزلى شافعى، عبد الحمید بن هبه الله‏، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، بیروت، داراحیاء المعرفه، 1385ق.
ابن ابى حاتم رازى شافعى، ابو محمّد عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، چاپ اول، بیروت، دار الفكر، بى‏تا .
ابن تَغْرى بَرْدى اتابكى حنفى، جمال الدین ابومحاسن یوسف، النجوم الزاهره فی ملوك مصر و القاهره، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1413ق.
ابن جوزى حنبلى، ابوالفرج عبدالرحمن، المنتظم فی تواریخ الملوك و الاُمَم، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1415ق.
، كتاب الضعفاء و المتروكین، چاپ اول، بغداد، دار الكتب العلمیه، 1406ق.
ابن حِبّان بُسْتى شافعى، ابو حاتم محمّد بن حبان بن احمد، كتاب الثقات، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1393ق.
، كتاب المجروحین، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.
ابن حجر عسقلانى شافعى، احمد بن على، تقریب التهذیب، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1395ق.
، تهذیب التهذیب، چاپ اول، بیروت، چاپارالفكر، 1404ق.
، هَدْىُ السارى معروف به مقدمه فتح البارى، چاپ اول، قاهره، دارالرّیان للتراث، 1407ق
ابن حجر هیثمى شافعى، احمد بن محمّد بن محمّد بن على، الصواعق المُحْرقه، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله، 1417ق.
ابن خلّكان شافعى، محمّد بن ابى‏بكر، وفیات الأعیان و أنـباء أبناء الزمان، چاپ اول، بیروت، دار صادر، 1398ق.
ابن شاهین، ابو حفص عمر بن احمد بن عثمان، تاریخ أسماء الثقات، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1406ق.
ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمّه فی معرفه أحوال الأئمّه علیهم السلام ، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1409ق.
ابن عدى جرجانى شافعى، ابو احمد عبدالله‏، الكامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سوم، بیروت، دارالفكر، 1409ق.
ابن عساكر شافعى، على بن حسین بن هبه الله‏، تاریخ دمشق الكبیر،چاپ اول، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421ق.
ابن قُدامه مَقْدسى حنبلى، موفق الدین ابو محمّد عبدالله‏‏ بن احمد بن محمّد، التبیین فی أنساب القرشیین، چاپ دوم، بیروت، عالم الكتب، 1408ق.
ابن كثیر دمشقى شافعى، ابو الفداء، البدایه و النهایه، چاپ پنجم، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1409ق.
ابن ماجه قزوینى، ابوعبدالله‏‏ محمّد بن یزید، سنن ابن ماجه، بیروت، دارالفكر، بى‏تا.
ابن منظور افریقى، محمّد بن مكرّم، مختصر تاریخ دمشق، چاپ اول، بیروت، دار الفكر، 1409ق.
ابو نُعیم اصفهانى شافعى، احمد بن عبدالله‏‏، تاریخ اصفهان، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلیمه، 14110ق.
، حِلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1416ق.
، كتاب الضعفاء، چاپ اول، مغرب، دارالثقافه، 1405ق.
ابوالوفاء حلبى طرابلسى، ابراهیم بن محمّد بن سبط ابن عجمى، الكشف الحثیث، چاپ اول، بیروت، عالم الكتب ومكتبه النهضه العربیه، 1407ق.
ابویعلی قزوینى، خلیل بن عبدالله‏‏ خلیلى، الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، بیروت، دار الفكر، 1414ق.
اَفندى شافعى، قاضى بهجت، تشریح و محاكمه در تاریخ آل محمّد علیهم‏السلام، مترجم میرزا مهدى ادیب، چاپ دوم، تهران، بنیاد بعثت، 1376ش.
اَلْبانى حنبلى، محمّدناصرالدین، ضعیف الجامع الصغیر و زیادته، چاپ3، بیروت، المكتب الاسلامی، 1410ق.
، ضعیف سنن ابن ماجه، چاپ اول، بیروت، المكتب الاسلامی، 1408ق.
بدخشى حنفى، میرزا محمّد خان، مفتاح النجا فی مناقب آل عبا علیهم السلام ، نسخه خطى در كتابخانه آیت الله‏‏ العظمى مرعشى نجفى رحمه‏الله، قم.
بُوصِیرى قاهرى شافعى، شهاب‏الدین احمد بن ابى بكر، مصباح الزجاجه فی زوائد ابن ماجه، تحقیق ، عوض بن احمد شهرى، چاپ اول، مدینه منوره، جامعه الاسلامیّه، 1425ق.
بیهقى شافعى، احمد بن حسین، الاعتقاد والهدایه إلى سبیل الرشاد، چاپ اول، بیروت، دارالوفاق الجدیده، 1401ق.
، شُعَب الإیمان، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1421ق.
تابعى شافعى، شیخ احمد، الإعتصام بحبل الإسلام، چاپ اول، قاهره، مطبعه السعاده، 1327ق.
جَزَرى شافعى، ابوالخیر شمس‏الدین محمّد بن محمّد بن محمّد، أسنى المطالب فی مناقب سیدنا علی بن ابیطالب كرّم الله‏‏ وجهه، مكتبه الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان، بی نا، بی تا.
جمعى از نویسندگان، الفهرست الشامل للتراث العربی الاسلامی المخطوط، ( الحدیث النبوی الشریف وعلومه ورجاله )، تحقیق و نشر، مؤسسه آل‏البیت للفكر الاسلامی، اردن، بی نا، 1426ق.
جوزجانى ناصبى، ابو اسحاق ابراهیم بن یعقوب، أحوال الرجال، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الرساله، 1405ق.
جُوِینى شافعى، ابراهیم بن محمّد، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى والبتول و السبطین و الأئمه من ذریتهم علیهم السلام ، چاپ اول، بیروت، مؤسسه المحمودی، 1400ق.
حاکم حسکانی حنفی، عبیدالله بن عبدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چ اول، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.
حاكم نیشابورى شافعى، محمّد بن عبدالله‏‏، المستدرك على الصحیحین، چاپ اول، بیروت، مكتبه العصریه، 1420ق.
حفصى عدوى، محمّد بن یوسف، جامع الشمل فی حدیث خاتم الرسل، بیروت، دارالكتب العلمیه، بى‏تا .
خطیب بغدادى شافعى، احمد بن على، تاریخ بغداد، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1417ق.
خلیفه نیشابورى شافعى، محمّد بن حسین، ترجمه و تلخیص تاریخ نیشابور، چاپ اول، تهران، آگه، 1375 ش .
خُنْجى اصفهانى حنفى، فضل الله‏‏ بن روزبهان، وسیله الخادم إلى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم علیهم السلام ، چاپ اول، قم، انصاریان، 1375ش.
، مهمان‏نامه بخارا، چاپ دوم، تهران، نشر بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بى‏تا.
دارقطنى بغدادى شافعى، على بن عمر بن احمد، المؤتلف و المختلف، چاپ اول، بیروت، دار الغرب الاسلامى، 1406ق.
، كتاب الضعفاء و المتروكین، چاپ اول، بیروت، المكتب الاسلامی، 1400ق.
دولابى حنفى، ابو بشر محمّد بن احمد بن حمّاد، الكنى و الأسماء، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1420ق.
دیلمى شافعى، ابن شیرویه، فردوس الأخبار بمأثور الخطاب، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1418ق.
ذهبى شافعى، شمس الدین، دیوان الضعفاء و المتروكین، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، 1408ق.
، سیر أعلام النبلاء، چاپ11، بیروت، مؤسسه الرساله، 1417ق.
، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دارالفكر، بى‏تا .
، المقتنى فی سَرد الكُنى، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1418ق.
رافعی قزوینى شافعى، عبدالكریم بن محمّد، التدوین فى أخبار قزوین، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1408 ق.
زَبیدى حنفى، سید محمّد بن محمّد، إتحاف الساده المتقین بشرح أسرار إحیاء علوم الدین، مصر، خزانه السادات، بى‏تا.
زرندى حنفى، جمال‏الدین محمّد بن یوسف، معارج الوصول إلى معرفه فضل آل الرسول والبتول سلام الله علیها ، تحقیق ، محمّدكاظم محمودى، چاپ اول، قم، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، 1425ق.
زمخشرى حنفى، ابوالقاسم محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، چاپ اول، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1412ق.
سبط ابن جوزى حنفى، تذكره الخواص من الأمّه بِذِكْر خصائص الأئمّه علیهم السلام ، چاپ اول، بیروت، مؤسسه اهل‏البیت علیهم السلم ، 1417ق.
سَمْعانى شافعى، ابوسعد عبدالكریم بن محمّد بن منصور، الأنساب، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1408 ق.
سَمْهودى شافعى، على بن عبدالله‏، جواهر العَقْدین فی فضل الشرفین، بغداد، وزاره الاوقاف و الشئون الدینیّه، 1407 ق.
سِنْدى حنفى، ابوالحسن، شرح سنن ابن ماجه، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفه، 1418 ق.
سیوطى شافعى، جلال‏الدین، الدُرُّ المنثور فی التفسیر بالمأثور، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1414 ق.
، الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر، بیروت، دارالكتب العلمیه، بى‏تا.
،اللَئالی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1417 ق.
، طبقات الحفّاظ، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1403 ق.
شَبْلَنجى شافعى، شیخ مؤمن بن حسن بن مؤمن، نورالأبصار فی مناقب آل بیت النبی المختار علیهم‏السلام، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1418 ق.
شجرى جرجانى حنفى، یحیى بن حسین، الأمالی الخمیسیّه، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1422 ق.
صَفَدى شافعى، صلاح‏الدین خلیل بن ایبك، الوافی بالوفیات، چاپ اول، آلمان، النشرات الاسلامیه، 1381 ق.
صفورى شافعى، عبدالرحمن بن عبدالسلام، نُزهْه المجالس و منتخب النفائس، چاپ سوم، قاهره، شركه مكتبه و مطبعه مصطفى البانى الحلبی، 1387 ق.
طبرانى حنبلى، سلیمان بن احمد ، المعجم الأوسط، چاپ اول، عمان، دارالفكر، 1420ق.
طبسی، محمد محسن، «جایگاه روایی اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله طلوع، ش30، زمستان1388ش.
، «مذهب اباصلت هروی از دیدگاه فریقین»، مجله طلوع، ش33، پاییز1389ش.
،حدیث سلسله الذهب از دیدگاه اهل سنت، چ اول، قم، دلیل ما، 1388ش.
عِجْلونى جَرّاحى شافعى، شیخ اسماعیل بن محمّد، كشف الخفاء ومُزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث على ألسنه الناس، چاپ ششم، بیروت، مؤسسه الرساله، 1416ق.
عِجْلى، ابو الحسن احمد بن عبدالله‏‏ بن صالح، تاریخ الثقات، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1405ق.
عقیلی مکی، محمد بن عمرو، کتاب الضعفاء الکبیر، چ اول، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1404ق
غِمارى شافعى، عبدالعزیز ، بیان نَكْث الناكث المُعْتدی، چاپ سوم، اردن، نشر دار الإمام النووی، . بی تا.
فَسَوى، یعقوب بن سفیان، المعرفه و التاریخ، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الرساله، 1401ق.
قَرْمانى دمشقى، ابوعباس احمد بن یوسف بن احمد، أخبار الدُوَل و آثار الاُوَل، بیروت، عالم الكتب، بى‏تا .
قُضاعى شافعى، محمّد بن سلامه، مسند الشهاب، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الرساله، 1407ق.
قُنْدوزى حنفى، سید سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّه لذوی القربى علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، دار الاسوه، 1422ق.
كِنانى شافعى، ابوالحسن على بن محمّد بن عراق ، تنزیه الشریعه المرفوعه عن الأخبار الشنیعه الموضوعه، چاپ
دوم، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1401ق.
لكنوى حنفى، ابوالحسنات محمّد عبدالحى، الرفع والتكمیل فی الجرح والتعدیل، تحقیق عبدالفتاح ابوغدّه، حلب، مؤسسه قرطبه، بى‏تا.
متقى هندى، على متقى بن حسام، كنزالعمّال فی سنن الأقوال و الأفعال، چاپ پنجم، بیروت، مؤسسه الرساله، 1405ق.
محمّد بن عقیل شافعى، العَتْب الجمیل على أهل الجرح والتعدیل، تحقیق و تعلیق ، حسن بن على سقّاف شافعى، چاپ اول، اردن، دار الإمام النووی، بی تا.
مَزّى شافعى، یوسف بن عبدالرحمن، تُحْفَه الأشراف بمعرفه الأطراف مع النكت الظراف على الأطراف ابن حجر عسقلانى شافعى، چاپ دوم، بیروت، المكتب الاسلامی و الدار القیمه، 1403 ق.
، تهذیب الكمال فی أسماء الرجال، چاپ اول، بیروت، دارالفكر، 1414 ق.
معروف عوّاد، بشّار ، تحقیق و تعلیق سنن ابن ماجه، چاپ اول، بیروت، دارالجیل، 1418 ق.
مُغْلطاى حنفى، علاءالدین، إكمال تهذیب الكمال فی أسماء الرجال، به ضمیمه نظرات محمّد بن طاهر مَقْدِسى ظاهرى، چاپ اول، بیروت، الفاروق الحدیثه، 1422 ق.
مَنّاوى شافعى عبدالرؤوف بن على، فیض القدیر بشرح الجامع الصغیر، چاپ دوم، بیروت، دارالفكر، 1391ق.
موصلى شافعى، عمر بن شجاع‏الدین محمّد بن عبدالواحد، النعیم المقیم لعتره النبأ العظیم علیهم‏السلام، قم، چاپ اول، دارالكتاب الاسلامى، 1423ق.
نابْلسى دمشقى حنفى، عبد الغنى بن اسماعیل، أسرار الشریعه چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1405ق.
نَسائى شافعى، احمد بن شُعیب، كتاب الضعفاء و المتروكین، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه الكتب الثقافیه، 1407ق.
واسعى یمانى حنفى، عبدالواسع بن یحیى،گردآورنده و مصحح ، مسند الإمام زید، بیروت، دار مكتبه الحیاه، 1966م.
هاشمى شافعى، سید محمّدطاهر، مناقب اهل‏بیت علیهم‏السلام از دیدگاه اهل سنّت، چاپ اول، مشهد، بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى علیه السلام ، 1378ش.
یاقوت حموى، شهاب‏الدین یاقوت بن عبدالله‏‏ رومى بغدادى، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1399ق.
یحیى بن معین، ابو زكریا مری غطفانی بغدادی ، معرفه الرجال، چاپ اول، دمشق، مطبوعات مجمع اللغه العربیه، 1405ق.
یوسفى غروى، محمّدهادى ، موسوعه التاریخ الاسلامى، چاپ اول، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1430ق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *