احتمالا منظور شما اشاره به نامه 71 نهج البلاغه است كه در آن اميرالمومنين علي عليه السلام خطاب به منذر بن جارود عبدي كه در ولايتي كه امام به او داده بود خيانت كرد فرمود:
اما بعد، درستى پدرت مرا نسبت به تو خوشبين نمود، و فكر كردم پيرو او هستى،و به روش او مى روى، ناگاه به من گزارش رسيد كه در تبعيت از هواى نفس دست بردار نيستى،و ذخيره اى براى آخرتت باقى نمى گذارى، با ويران كردن آخرتت دنيايت را آباد مى كنى، و به قيمت جدا شدن از دينت به خويشانت مى پيوندى. اگر آنچه از تو به من گزارش شده درست باشد شتر خانواده ات و بند كفشت از تو بهتر است!…
اما اينكه چرا اميرالمومنين وي را به حكومت قسمتي از سرزمين اسلامي قرار داد و بعد با توبيخ كردن وي او را از اين سمت بركنار كرد بايد گفت:
اولا منذر بن جارود عبدي هر چند مرتكب اشتباه بزرگي شد اما تا آن زمان هيچ خلافي (لااقل ظاهري) از وي سر نزد بلكه لياقت و سياست خود را به رخ همگان كشيد، لذا به حكم شرع و عقل، اميرالمومنين دليلي بر مقابله با وي نداشت و به حكم ظاهري مي بايست از وي حمايت مي كرد وگرنه مورد طعنه اصحاب خود واقع مي شد يا به قول معروف نمي توانست قصاص قبل از جنايت كند اما به محضي كه روشن شد وي خيانت كار شده امام به شدت با او مقابله كرد.
ثانيا هر چند امام از علم غيب برخوردار است و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهى دارند؛ اما تكليف آنان مانند ساير افراد بشر، بر اساس علم عادى است و علم غيب براى آنان تكليفى به دنبال نمىآورد. به عنوان مثال، امام براساس علم عادى خود شخصي را به امارت مكاني بر ميگزيند ؛ اگر چه براساس علم غيب، از خيانت وي آگاهى دارداما دو مطلب را بايد در نظر گرفت:
الف. عمل براساس علم غيب، در برخى از موارد با حكمت بعثت پيامبران و نصب امامان منافات دارد؛ زيرا در اين صورت، جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد و ساير افراد بشر، از وظايف فردى و اصلاحات اجتماعى – به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غيب و عمل بر اساس علم خدادادى – سر بازخواهند زد.
ب. عمل دائمى براساس علم غير عادى، موجب اختلال در امور است؛ زيرا مشيت و اراده غالب خداوند به جريان امور، بر اساس نظام اسباب و مسببات طبيعى و علم عادى نوع بشر تعلق گرفته است. به همين جهت پيامبر و ائمهعليهم السلام براى پيروزي در جنگها يا انتخاب حكام يا حتي شفاى بيمارى خود و اطرافيانشان، از علم غيب استفاده نمىكردند. شايد يكى از حكمتهاى ممنوع بودن تمسّك به نجوم، تسخير جن و …براى غيبگويى و كشف غيرعادى حوادث آينده نيز همين اختلال در امور باشد.(صافى گلپايگانى، معارف دين، ج1، ص121.)
ثالثا. هر چند بر طبق روايات فراوان، امامانعليهم السلام نسبت به حوادث گذشته، آينده و حال علم و آگاهى دارند؛(اصول كافى، ج1، «باب ان الائمهعليهم السلام يعلمون علم ماكان و ما يكون …» و بحارالانوار، ج16،باب 14.) اما از رواياتى ديگر استفاده مىشود كه اين علم به صورت بالفعل نيست بلكه شأنى است؛ يعنى، هرگاه اراده كنند و بخواهند كه چيزى را بدانند، خداوند سبحان آنان را عالم و آگاه خواهد كرد: «اذا اراد الامام ان يعلم شيئاً اعلمه اللَّه ذلك»؛( اصول كافى، ج1، «باب ان الائمه اذا شاؤا ان يعلموا علموا» و بحارالانوار، ج 26، ص 56، 116و117.؛) «هر گاه امام اراده كند كه چيزى را بداند، خداوند او را آگاه خواهد كرد».
پرسمان