با سلام. در پاسخ به سوال شما ابتدا بايد به مطالب زير اشاره نمود:
معاويه با اتّخاذ روشهاي گوناگون و سياستهاي فريبكارانه هر گروه را با شيوه مخصوصي با خود همسو مي‌كرد و اگر كسي با اين روش‌ها دست از اعتراض و جنبش برنمي‌داشت او را از ميان برمي‌داشت. او سعي ميكرد تمام كارهايش را توجيه ديني و شرعي كرده و آنها را طبق اسلام و قرآن وانمود كند. معاويه با تظاهر به دينداري، اعمال خلاف آيين اسلام را آشكارا و در منظر مردم مرتكب نميشد و در ظاهر طوري وانمود مي‌كرد كه مردم خيال كنند كه او احكام دين و دستورهاي پيامبر اسلام را بخوبي اجرا مي‌كند.
او خطاب به اهل شام، خود را در كنار انبياء و از بندگان صالح خدا (!) كه خداوند آنان را در شام مكان داده و نيز از مدافعان دين و احكام آن (!)، قلمداد كرد.[1]


اين در حالي است كه تاريخ گواهي ميدهد معاويه شخصي كاملاً بياعتقاد و بيدين بوده است. او نه اعتقاد به اصول اعتقادات داشته و نه به احكام و فروعات دين پايبند بود. چنانكه امام علي† ضمن خطبهاي در صفين از مدافع دين شدن معاويه، اظهار شگفتي كرده، ميفرمايد:
«
از عجيبترين عجايب اين است كه معاوية بن‌ابيسفيان و عمرو بن‌عاص مردم را به خيال خود به طلب دين تحريك ميكنند!».[2]
جريان اظهار بياعتقادي و الحاد معاويه به اصل نبوّت پيامبرˆ از داستاني كه مُطَرَّف پسر مُغِيرَة بن‌شُعْبَه از قول پدرش درباره معاويه نقل مي‌كند، به خوبي مُبَرهَنْ و روشن است.


مُطَرَّف ميگويد با پدرم مُغِيرَه به نزد معاويه رفتيم. پدرم پيش او ميرفت و با او گفتو گو ميكرد و پيش من برميگشت و از معاويه و عقل او سخن مي‌گفت و از ذكاوت او به شگفت مي‌آمد، امّا يك شب كه از نزد معاويه آمد شام نخورد، ديدم اندوهگين است، ساعتي صبر كردم و چنين پنداشتم كه شايد از ما و يا از كار ما ناراحت است لذا از او پرسيدم چه شده كه امشب تو را غمگين مي‌بينم؟ گفت: پسرم! من از نزد خبيث‌ترين و پليدترين مردم آمدهام، پرسيدم چرا؟ پاسخ داد: به معاويه آهسته گفتم: اي اميرمؤمنان تو ديگر سنّ و سالت بالا رفته است، چه خوب است عدل و نيكي را گسترش دهي و نسبت به خويشاوندان هاشمي خود به محبّت و نيكي رفتار كني زيرا الآن ديگر آنها براي تو خطري ندارند كه بترسي. گفت: هيهات، هيهات. آن برادر تِيْمي (ابوبكر) به حكومت رسيد و عدالت كرد و چنين و چنان كرد، همين كه مُرد از يادها رفت، و تنها نامي از او باقي مانده است كه كسي بگويد: ابوبكر. پس از او برادر بني‌عَدِي (عمر) حكومت كرد. او هم ده سال تلاش كرد و همين كه مُرد از يادها رفت، و تنها نامي از او باقي مانده است كه كسي بگويد: عمر. بعد از او برادر ما عثمان كه كسي در حسب و نسب به رتبة او نمي‌رسيد، حكومت كرد و چون مُرد، نام او نيز مُرد. امّا اين برادر هاشمي هر روز پنج بار به نام او بانگ مي‌زنند كه «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ‌‌الله»؛ با وجود اين ديگر چه چيزي باقي ميماند؟ اي بي‌مادر! به خدا سوگند، وقتي به خاك رفتيم، رفتيم».[3]

 


معاويه در جرياني ديگر نيز كفر و الحاد خويش را چنين نمايان ساخته است: احمد بن‌طاهر در كتاب «اخبار‌الملوك» خود آورده است: «معاويه شنيد مؤذّن اذان ميگويد، همين كه مؤذن گفت: «اَشْهَد اَنْ لا اِلٰهَ الا الله» و «اَشهَد اَنَّ محمداً رسُول‌الله» معاويه گفت: «اي پسر عبدالله! خدا پدرت را بيامرزد، چه بلند همّت بودي كه براي خود نپسنديدي مگر اينكه نام تو مقارن با نام پروردگار جهانيان باشد!».[4]

 


همچنانكه ارتكاب اعمال شنيع و زشتي از قبيل شرب‌خمر، رباخواري، پوشيدن لباسهاي حرير و زربفت، به خدمت گرفتن مستشاران مسيحي، بيعت گرفتن براي وليعهدي يزيد فاجر و فاسق و بيدين (پايه‌گذاري سلطنت موروثي)، طرح و ترويج سبّ و لعن اميرالمؤمنين† و جنگ با آن بزرگوار، مسموم ساختن امام مجتبي†، استلحاق زياد بن‌سميّه به پدرش ابوسفيان (عليرغم فرمايش پيامبرˆ كه فرموده بود: اَلْوَلَدُ لِلْفَراشِ وَ لِلْعَاهِرِ اَلْحَجَر[5]، قتل گروهي از شيعيان و ياران مخلص و برجسته امام علي و امام مجتبي همچون حُجْر و يارانش، تعطيلي حدود و وارد ساختن بدعتهاي زيادي در امور و احكام دين[6]، به روشني نشانگر آن است كه معاويه هيچ‌گونه اعتقادي نسبت به دين اسلام و رسالت پيامبر نداشته است.

 


صدور چنين اعمال و رفتاري از معاويه باعث شده است كه حتّي دانشمندان و بزرگان معتزله او را متّهم به كفر و زندقه كنند و دين او را مورد طعن قرار دهند.[7] هم چنان كه سالها پيش از سلطنت معاويه، در روزگار خلافت عثمان، ابوذر اين صحابي جليل‌القدر رسول‌خدا، معاويه و پدرش را دشمن خدا و پيامبرˆ و مشمول لعن و نفرين رسول‌خداˆ معرفي كرده از كساني دانست كه در ظاهر اسلام آورده امّا در باطن به كفر و الحاد خويش باقي ماندهاند.[8]

 

 

پس از اشاره به مطالب فوق و در در پاسخ به سوال شما بايد گفت:
با توجّه به اين تبيين و تحليل اجمالي از شخصيّت و شيوه حكومت‌داري معاويه و تظاهر وي به دينداري، اگر امام حسين† در عصر معاويه دست به جنبش و مبارزه مسلّحانه مي‌زد، به طور قطع نهضت وي نميتوانست آن شور و حماسه و بازتابي كه در عصر يزيد داشت، در روزگار معاويه داشته باشد؛ چرا كه معاويه با ابزارهاي ياد شده، آثار قيام آن بزرگوار را خنثي ميكرد و نهضت آن حضرت را شورش برضدّ خليفة برحقّ ! جلوه داده افكار عمومي را برضدّ اين حركت بسيج ميكرد و در نهايت وقتي ارزش حركت امام از ديد عموم جامعة اسلامي مي‌افتاد، با روش ديگري كه بايد از آن به ترور و مرگ بيسر و صدا ياد كرد، امام حسين† را مانند برادر بزرگوارش امام مجتبي مسموم كرده او را به شهادت مي‌رساند؛ چنان كه سعد بن‌ابي‌وَقّاص[9] را كه مدّعي حكومت بود و عبدالرّحمن بن‌خالد بن‌وليد[10] را به خاطر تمايل مردم شام به وي،[11] با همين روش از ميان برداشت.

 


بنابراين تظاهر معاويه به شرايع ديني و در مقابل عدم تظاهر يزيد به انجام احكام اسلامي تنها بخشي از علل عدم قيام حضرت در زمان معاويه و قيام ايشان در زمان يزيد است.

 

 

منبع:پرسمان


[1]. نصر بن‌مُزاحِم مِنْقَرِي، وَقْعَةُ صفين، ص31 ـ32؛ ابن‌‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج3، ص77.
[2].
نصر بن‌مُزاحِم مِنْقَرِي، وَقْعَةُ صفين، ص224.
[3].
مسعودي، مُرُوجُ‌الذَّهَب، ج4، ص41؛ (و با اندكي تفاوت) ابن‌‌ابي‌الحديد شرح نهج‌البلاغه، ج5، ص129ـ130.
[4].
ابن‌‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج10، ص101.
[5]. «
فرزند به پدر ملحق ميشود و زناكار بايد سنگسار شود». معناي حديث اين است كه اگر زني شوهر داشته باشد و مردي با او زنا كند، اگر زن بچهدار شود، فرزند متعلّق به شوهر او است و زناكار سنگسار ميشود.
[6].
در اين باره ر.ك ابن‌‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 5، ص130 ـ 131؛ علاّمة اميني، الغدير، ج10، ص178 به بعد و ج11، ص71ـ 74؛ محمّد بن‌عقيل علوي حضرمي، النصايح الكافية لمن يتولي معاويه (اندرز به هواداران معاويه)، ترجمة عزيزالله عطاردي.
[7].
ابن‌‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص340، ج10، ص101.
[8].
ابن‌‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج8، ص257 ـ 258. امام علي† نيز در نامهاي به معاويه اين نكته را متذكر ميشود «وما أسلَم مسلمكم الاّ كَرْهاً»؛ و از شما (خاندان بني‌اُمَيَّه) كسي اسلام اختيار نكرد مگر از روي كراهت. (نهج‌البلاغه، صبحي صالح، نامه 64).
[9].
ابوالفرج اصفهاني، مَقاتل‌الطالبيين، ص73.
[10] .
طبري، تاريخ‌الامم و الملوك، ج5، ص227.
[11].
ابن اثير مي‌نويسد: زماني كه معاويه مي‌خواست براي يزيد بيعت بگيرد براي مردم شام سخنراني كرد و گفت: اي اهل شام سنّ من بالا رفته و مرگم نزديك شده است و تصميم دارم براي مردي بيعت بگيرم كه موجب انسجام شما باشد. مردم شام بر عبدالرّحمن بن‌خالد بن‌وليد اتفاق كردند و اين امر بر معاويه گران آمد ولي آن را در درون خود پنهان داشت تا اينكه عبدالرّحمن مريض شد و بنا بر قولي معاويه ابن أُثال نصراني را امر كرد تا او را مسموم و از سر راه بردارد. (اسد الغابة، ج3، ص336).

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *