برای دیدن مطالب مربوط به ویژه نامه ی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام؛ اینجا کلیک نمایید.
سال
میان منابع کهن تاریخی درباره سال شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) همگونی نیست. این منابع شهادت آن گرامی را میان سالهای 44 تا 59 گزارش کردهاند که تفصیل آن خواهد آمد. بر مبنای این پژوهش که از منابع یاد شده بهره جسته است، بایدگفت شهادت آن گرامی در سال پنجاه هجری بوده است. این نظریه از چند جهت در خور استدلال است:
1.بسیاری از منابع کهن شیعیان[1] و سنیان[2] بر آن تأکید ورزیدهاند. در میان راویان این منابع کسانی به چشم میآید که از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) یا از عالمان نزدیک به آن دوراناند؛ یحیی بن عبدالله بن حسن نبیره امام مجتبی (علیه السّلام) و هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو کلبی – گزارشگر معتبر تاریخ معصومان (علیهم السّلام)- در این ردیف جای دارند.[3]
یحیی بن عبدالله بن حسن مثنی (شهادت در دوران هارون الرشید) نیز از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) بود و در معارف دینی تربیت شدهی امام صادق (علیه السّلام) و مورد اعتماد آن گرامی به شمار میآمد، تا حدی که پس از امام صادق (علیه السّلام) نیز مسؤلیت بخشی از امور مالی خاندانش را بر عهده داشت. یحیی بن عبدالله از پدر و برادرش و نیز از امام صادق (علیه السّلام) و ابان بن تغلب روایت میکرد[4] و یکی از نقلهای او همین گزارش شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری است.[5] هشام بن محمد کلبی (م 204 – 206 ق) نیز که نسبشناسی چیرهدست و پروش یافته مکتب امام صادق (علیه السّلام) بود، در خاندانی پرورش یافته بود که از وابستگان به خاندان امیر مؤمنان (علیه السّلام) بودند. جدش «بشر» نیز همراه فرزندانش سائب و عبید و عبدالرحمان در جنگ جمل در کنار علی (علیه السّلام) حضور داشتند. پدر هشام، محمد بن سائب (م 146 ق) هم از مورخان و عالمان بنام دورانش به شمار میرفت.[6] این همه، نشان از دقیق بودن و نزدیک بودن گزارشهای هشام به واقع است. پس با توجه به ویژگیهایی که درباره راویانِ این روایت بیان شد، این نقل ترجیح مییابد.
-
آن دست از گزارشهایی که با این دیدگاه همسو نیستند اکثرشان سال شهادت آن بزرگوار را سال 49 هجری دانستهاند[7] و ثبت این گزارش بر مبنای محاسبه آغاز سال هجری از محرم است. بر این اساس این نقلها با گزارشهای گروه نخست (شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه ق) تنافی ندارند؛ چرا که گروه نخست در محاسبه سال قمری، آغاز آن را ربیع الأول قرار دادهاند و بر این مبنا شهادت آن گرامی در سال پنجاه قمری خواهد بود. این سخن به دلیل در دست بودن سندی معتبر[8] است که شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) را با ورود به دوران 47 سالگی میداند؛ چنانکه در گزینه سه خواهد آمد؛ یعنی اگر آغاز سال قمری، از محرم محاسبه گردد، 47 سالگی امام (علیه السّلام) با شهادت وی در سال 49 هجری انطباق دارد و اگر آغاز سال قمری، ربیع الأول لحاظ شود، 47 سالگی آن گرامی با تحقق شهادتش در سال پنجاه هجری هماهنگ است و این نکته با بررسی منابع یاد شده به آسانی به دست میآید.
3. کلینی روایت معتبری[9] را از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده، مبنی بر اینکه امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری و در 47 سالگی به شهادت رسید و این حادثه پس از چهل سال از رحلت پیامبر اسلام رخ داد.[10] 47 ساله بودن آن حضرت در برخی از منابع تاریخی نیز به ثبت رسیده است.[11] این روایت علاوه بر اینکه بر شهادت آن حضرت در سال پنجاه هجری تصریح دارد، با دو قرینهای که این مضمون را تأیید میکند نیز همراه است و آن دو قرینه 47 سالگی آن گرامی در وقت شهادت و رخ دادن این شهادت پس از چهل سال از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است؛ چرا که با توجه به تولد امام مجتبی (علیه السّلام) در سال سوم هجری[12] 47 سالگی آن امام (علیه السّلام) در هنگام شهادت، با سال انطباق دارد و همچنین با لحاظ رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در پایان سال دهم هجرت، رخ دادن شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) پس از چهل سال از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، باز هم با سال پنجاه منطبق میشود. گفتنی است تعبیر «47 ساله بودن» آن حضرت در این روایت و گزارشهای مشابه تنها بر مبنای محاسبه «سال عُمْر» وی بدون محاسبهی ماه و روز آن است؛ یعنی آن گرامی هنگام شهادت، به دوران 47 سالگی وارد شده بود.
4. بسیاری از منابع بر این باورند که امام مجتبی (علیه السّلام) پس از پدر، به مدت ده سال عهدهدار امامت بود.[13] این سخن گواه دیگری است بر اینکه شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری رخ داده است؛ چرا که آغاز این ده سال، از تاریخ شهادت پدرش شروع میشود و شهادت امیر مؤمنان (علیه السّلام) به اتفاق مورخان در سال چهلم هجرت بوده است.[14] پس باید گفت امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری به جمع شهیدان پیوست؛ چنانکه این نتیجه از سخن بلاذری و طبرانی هم به دست میآيد که گفتهاند: درگذشت حسن بن علی (علیه السّلام) و سعد وقاص پس از گذشتن ده سال از امارت معاویه واقع شد و اجتماع بر امارت معاویه نیز در سال چهل هجری انجام گرفت.[15]
5. بسیاری از منابع کهن سنیان[16] و برخی از منابع شیعیان[17] نگاشتهاند که سعید بن عاص، حاکم مدینه، بر پیکر پاک امام مجتبی (علیه السّلام) نماز گزارد.[18] محمد بن سعد نیز افزوده است: سعید بن عاص حاکم مدینه، درباره مکان دفن امام مجتبی (علیه السّلام) با بنیهاشم به گفتگو نشست.[19] این در حالی است که سعید بن عاص در قسمت پایانی سال 49 هجرت بر مدینه گمارده شده بود[20] و امام مجتبی (علیه السّلام) در ماههای آغازین سال[21] به شهادت رسید. با این رویکرد باید گفت در دوران زمامداری سعید بن عاص در سال 50 هجری، امام مجتبی (علیه السّلام) شهید شد؛ چنانکه محمد بن سعد نیز به این نتیجه تصریح دارد.[22]
6. ابومخنف (157 ق) که جدش مخنف بن سلیم از یاران امیر مؤمنان (علیه السّلام) بود و خودش نیز از شاگردان امام صادق (علیه السّلام)[23] و از کارشناسان معتبر[24] تاریخ شمرده میشد، سال پنجاه هجری را سال شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) دانسته، شیخ مفید نیز با رویکرد پژوهشی خود این نظریه را برگزیده است.[25]
به هر حال امام مجتبی (علیه السّلام) در سال پنجاه هجری به شهادت رسید و دیگر گویههای نپذیرفتنی در این خصوص چنین گزارش شدهاند:
- سال 44 هجری،[26]
- سال 47 هجری،[27]
- سال 48 هجری، [28]
- سال 49 هجری، [29]
– سال 51 هجری،[30]
- سال 52 هجری،[31]
- سال 53 هجری،[32]
- سال 56 هجری،[33]
- سال 57 هجری،[34]
- سال 58 هجری،[35]
- سال 59 هجری.[36]
ماه
منابع کهن شیعیان و سنیان درباره ماه شهادت امام حسن (علیه السّلام) نیز همنظر نیستند؛ گروهی از نگارندگان این منابع وارد این موضوع نشدهاند و آن دسته از آنها که در این باره نوشتهاند، بر دو ماه تأکید کردهاند؛ منابع شیعی ماه صفر را ماه شهادت آن گرامی دانستهاند[37] و اکثر منابع اهل سنت در این خصوص از ماه ربیع الأول نام بردهاند و در میان آنان گنجی شافعی بر ماه صفر تأکید کرده است؛[38] چنانکه در میان نگارندگان شیعی، تنها یعقوبی از ماه ربیع الأول و ابوحنیفه مغربی (363 ق) به تردید از ماه ربیع الأول و ماه صفر و حاسب طبری هم از ماه رجب، به عنوان ماه شهادت آن گرامی نام بردهاند.[39]
با توجه به استدلالی که در پیشرو داریم باید گفت ماه صفر ماه شهادت آن گرامی است؛ چرا که تاریخنگاران و عالمان شیعیِ نزدیک به دوران امامان (علیهم السّلام) به جهت دسترسی به منابعی از طریق اهل بیت (علیهم السّلام) که بعدها از دست رفته، ماه صفر را ماه شهادت آن حضرت دانستهاند. افزون بر آنکه به ماندگاری آثار، یاد، نام و زمانهای منتسب به اهل بیت (علیهم السّلام) اهتمام داشتند؛ به ویژه شیخ مفید که در دیدگاه پژوهشی خود ماه صفر را برگزیده است.[40] در حقیقت میتوان گفت این سخن معصومان (علیهم السّلام) که «اهل هر خانه نسبت به حوادث و امور مربوط به آن خانه داناتر از دیگران است»[41] در این خصوص نیز کاربرد دارد؛ چرا که شیعیان به جهت وابستگی فکری به اهل بیت (علیهم السّلام)، همانند اهل خانه آنان به شمار میروند.
اما یعقوبی که از ربیع الأول نام برده، در میان نگارندگان شیعی متفرد است و با توجه به اینکه یعقوبی در مقدمه کتابش تصریح کرده که یکی از مستنداتش علی بن محمد مداینی است،[42] می توان گفت مستند یعقوبی در این نقل، مداینی بوده است؛ چرا که محمد بن سعد نیز این گزارش را از مداینی نقل کرده است،[43] و اگر چنین باشد، این سخن یعقوبی در ردیف گزارش سنیان جای میگیرد؛ چرا که مداینی از راویان آنان به شمار میآيد. ولی حاسب طبری که از ماه رجب یاد کرده در سخنش متفرد است.
روز
گزارشهای منابع کهن درباره روز شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) از پراکندگی به دور نیستند؛ در برخی از آنها تنها به ذکر ماه صفر – بدون نام بردن از روزِ آن – بسنده شده است که میتوان از دو کتاب ارشاد و مقنعه و کتاب تهذیب شیخ طوسی نام برد؛[44] اما در گروه دیگر، از آخر ماه صفر نام برده شده که تفصیل آن خواهد آمد و در گروه سوم از دو شب باقی مانده از صفر (یعنی 28 صفر) سخن گفته شده که بیان خواهد شد و در گروه چهارم از هفتم ماه صفر یاد شده است.
گزارش 28 صفر
در بررسی این نقلها، گزارش گروه نخست را میتوان به قانون اطلاق و تقیید بر یکی از سه دسته دیگر تطبیق کرد، لیکن در خصوص سه گروه دیگر با توجه به مطالب یاد شده درباره ماه شهادت امام حسن (علیه السّلام) باید گفت دو گروه دوم و سومِ این گزارشها، به یک مطلب تکیه دارند و آن، شهادت آن گرامی در چهارشنبه یا پنجشنبه[45] 28 صفر است؛ چرا که رویکرد منابع یاد شده در این خصوص، روزهای آخر صفر است و نگارندگان برخی از آنها، روز دقیق آن را مشخص نکرده و به تعبیر کلی «آخر صفر» بسنده کردهاند که سعد بن عبدالله اشعری، نوبختی، کلینی، ابن خزاز، طبری امامی و فتال نیشابوری در این ردیف جای دارند،[46] لیکن جمعی دیگر روز دقیق آن را مشخص کرده و بر 28 صفر تأکید کردهاند که مفید، شیخ طوسی در مصباح، ابن شهر آشوب – با منابع فراوانی که در اختیار داشته – اربلی، علامه حلّی، شیعی سبزواری،[47] کفعمی در بلد الأمین و حایری کرکی از این گروه هستند[48] که در حقیقت مقصود گروه نخست را معین کردهاند. هر چند مرحوم مفید در ارشاد و مقنعه تنها از ماه صفر نام برده،[49] لیکن در مسار الشیعه بر دو شب باقی مانده از ماه صفر تأکید کرده است.[50]
شیخ طوسی هم در کتاب تهذیب – که شرح روایی مقنعه است – تنها به ذکر ماه صفر بسنده کرده، ولی در کتاب مصباح 28 صفر را تعیین کرده است.[51] چنانكه شيخ رضی الدين علی حلّی نيز در العدد القويه 28 صفر را به ثبت رسانده است.[52] اربلی هم در روند گزارش خود در اين خصوص، نخست 28 ماه صفر را از طبرسی، سپس ماه صفر را از ارشاد مفيد نقل كرده و از روز ديگر نام نبرده است.[53] اين روند در گزارش او حكايت دارد كه وی گزارش شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در 28 صفر را پذيرفته است. تأكيد میشود در هيچ يك از اين منابع نامی از شهادت آن گرامی در هفتم صفر حتی به صورت «قيل» هم برده نشده است.
يادآوری میشود شيخ مفيد درباره تاريخهای ثبت شده در كتاب مسار الشيعه – كه يكی از آنها شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در 28 صفر نه غير آن است – میگويد: اين تاريخها همواره در طول روزگاران پيشين، مورد توجه صالحان شيعه بوده و آنان روزهای شادی و حُزن را پاس میداشتند.[54] اين سخن مفيد از اين نكته حكايت دارد كه شيعيانِ دوران وی و پيش از او، در روز 28 صفر برای امام مجتبی (علیه السّلام) مراسم عزا برگزار میكردند.
اما محققان حديثی و تاريخی شيعه در سدههای متأخر، تصميم واحدی در اين موضوع نگرفتهاند. در ميان آنان مجلسی – كه در اين خصوص به منابع فراوانی دسترسی داشته – در بحار و مرآة العقول پس از نقل آخر صفر از كلينی و ابن خزاز و ثبت 28 صفر از شيخ مفيد و ابن شهر آشوب و نيز گزارش هفتم صفر از شهيد اول، هيچگونه اظهار نظری درباره اين ديدگاهها نكرده است، ليكن در جلاء العيون پس از نقل اين گزارشها، خبر شهادت آن عزيز را در آخر صفر «قول اشهر» دانسته و در كتاب اختيارات – كه حاوی ديدگاههای نهادي او است – روز 28 صفر را به عنوان روز شهادت آن گرامی برگزيده است.[55] سيّد محسن امين نيز – كه در تاريخ و حديث متبحر و چيرهدست بوده – با نقل هفتم صفر با تعبير «قيل»، روز 28 صفر را به عنوا ن روز شهادت آن گرامی انتخاب كرده است،[56] ليكن بحرانی، مامقانی گزارشهای چندگانه پيشگفته را نقل كردهاند،[57] ولی در پی آنها اظهارنظر نكردهاند.
گزارش هفتم صفر و نقد آن
گزارش شهيد اول
گزارش گروه چهارم كه هفتم صفر را روز شهادت آن گرامی دانستهاند، در ميان منابع متقدم مأخذی ندارد و نخستين گزارشگر آن، شهيد اول (786 ق) است.[58] در اينكه مأخذ وی در اين نقل چه كتاب و گزارشی بوده، مطلب روشنی در دست نيست. هرچند مامقانی اين تاريخ را به كتاب الإرشاد شيخ مفيد نسبت داده،[59] ليكن در نسخههای متعدد كتاب الإرشاد مانند نسخههايی كه نزد اربلی، مجلسی و بحرانی بوده[60] و نيز در نسخه چاپ شده آن، از اين تاريخ نامی نيست و به ذكر ماه صفر، بدون تعيين روز آن، بسنده شده است كه بدان اشاره شد.
از قرن هشتم به اين طرف، پس از شهيد اول، كفعمی جبل عاملی (905 ق) – كه ابتدا در كتاب بلد الأمين شهادت آن حضرت را در 28 صفر دانسته بود – در كتاب المصباح به گزارش شهيد پرداخته و تنها به نقل آن بسنده كرده است.[61] در پس او دو عالمِ ديگرِ جبل عامل، شيخ حسين عاملی[62] (918 – 984 ق) و پسرش شيخ بهايی[63] (1031 ق) اين نقل را پذيرفتهاند. آنگاه برخی از عالمانِ متأخرِ ديگر مناطق شيعهنشين همچون فيض كاشانی (1091 ق) شيخ جعفر كاشف الغطاء (1228 ق) صاحب جواهر (1266 ق) و جاپلقی بروجردی (1313 ق) به اين تاريخ پرداختهاند[64] و همسانی عبارتهايشان با كلام شهيد اول، حكايت از تأثرشان از نقل شهيد دارد.
محدث قمی (1294 – 1359 ق) گرچه در كتاب انوار البهية[65] به تأثّر از شهيد اول، هفتم صفر را روز شهادت امام حسن (علیه السّلام) دانسته، ليكن در سه كتاب مهم و تحقيقی بعدی خود، سفينة البحار، مفاتيح الجنان و منتهی الآمال،[66] از اين رأی چشم پوشيده و به همان روشی بازگشته كه پيش از انوار البهية در كتاب فيض العلّام فی عمل الشهور و وقايع الأيام[67] بدان پرداخته است؛ يعنی در اين كتابها[68] صفر را از شهيد[69] و كفعمی حكايت كرده و در منتهی الآمال گفته است بعضی هفتم صفر و جمعی 28 صفر را ذكر كردهاند. آنگاه آخر صفر را از ابن خزّاز نقل كرده و سندش را معتبر دانسته است.[70] وی در اين چهار كتاب پس از نقل اين گزارشها هيچگونه سخنی كه حاكی از انتخاب او باشد، بيان نداشته و در حقيقت با اين تحير و ترديد، انتخابش در انوار البهية را به چالش كشيده است.
گزارش منسوب به قاسم رسّی
در سالهای أخير كتابی به نام تثبيت الإمامة از مؤلفی به نام قاسم بن ابراهيم رسّی (169 – 264 ق) با تحقيق صالح وردانی مصری از سوی مؤسسه الغدير بيروت در 96 صفحه منتشر شده كه موضوع آن امامت و برتر بودن امير مؤمنان (علیه السّلام) بر ديگران در امامت است. از اين كتاب سه نسخه خطی در كتابخانههای قاهره، برلين و دانشگاه صنعا مشاهده شده[71] كه نسخه موجود در صنعا به كوشش صالح وردانی به تحقيق و چاپ رسيده است. «اين نسخه تنها به حجم هشت ورق بوده است».[72] به گفته وردانی، اين نسخه ضميمه مجموعه رسائلی بوده به نام قاسم رسّی كه هر يك ، حجم كمی را تشكيل میدادند. بر اين مجموعه رسائل، تاريخی ثبت نشده تا مشخص شود كه اين نسخه مربوط به چه قرنی است و فقط در آغاز آن، نام رسّی درج شده است.
وی افزوده است: در حاشيه رساله تثبيت الأمامة اين مطلب ثبت شده كه مؤلف در اين رساله به ياری مذهب زيديه برخاسته و با اين رويكرد كه امير مؤمنان (علیه السّلام) بر خلفای ثلاث تقدم داشت مطالبش را نگاشته است.[73] مؤلف در اين كتاب با بهرهگيری از آيات قرآن و حديث متنی كوتاه و عالمانه تنظيم كرده كه ابتدا بر لزوم اصل امامت استدلال كرده، سپس به امامت و برتری امير مؤمنان (علیه السّلام) بر ديگران پرداخته است.
اين متن – كه پس از تحقيق به حجم سی صفحه درآمده – در پاسخ به پرسشی در موضوع امامت بوده، كه به قاسم رسّی منسوب است و در پی آن، متنی ديگر به اندازه سه صفحه و با عنوان «موجز تواريخ الأئمة الإثنی عشر» ضميمه شده كه درآن، به تاريخ امامان دوازده گانه، تحت عناوين «ابوه، امّه، ولادته، القابه، وفاته، (شهادته)» پرداخته شده و در خصوص تاريخ شهادت امام مجبتی (علیه السّلام) تعبير «توفّی فی السابع من شهر صفر سنة 50 ق» آمده است.[74] در اين سه صفحه، تاريخ سه امام متأخّر نيز به ثبت آمده كه شهادت امام هادی (علیه السّلام) را در سال 254 ق و تولد امام عصر (علیه السّلام) را به سال 255 ق و شهادت امام عسكری (علیه السّلام) را در سال 260 هجرت دانسته[75] و اين در حالی است كه قاسم رسّی كه اين متن سه صفحهای هم به او نسبت داده شده، در سال 246 هجری وفات يافته است.[76]
گفتنی است در چاپ اين دو متن، قلم متنِ سه صفحهای (موجز تواريخ الأئمة)، با قلم متن سی صفحهای تفاوت دارد؛ گو اينكه محقق، اين متن سه صفحهای را در آخر كتاب افزوده و اگر از پيش ضميمه بوده، محقق در انتساب آن به قاسم رسّی ترديد داشته است.[77]
نقد گزارش منسوب به رسّی
اين گزارش از چند محور در خور بررسی است:
1. شخصيت رسّی
ابومحمد قاسم رسّی (169 – 246 ق) پسر ابراهيم طباطبا بن اسماعيل بن ابراهعيم غمر بن حسن مثنی، از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) و ملقب به أمير قاسم است. به گفته صاحب مجدی: او فردی عفيف و زاهد بود و مردم را به وصی آل محمد فرا میخواند[78] و برخی نيز وی را از بزرگان و اميران زيديّه دانستهاند.[79] از او آثاری به يادگار مانده كه به گفته شيخ آقا بزرگ، كتاب تثبيت الأمامة در اعتقادات و الأيمان و النذور در موضوع فقه، از جمله آنها است.[80] در كتابشناسی زيديّه رسالههای ديگری با نامهای الأصول الخمسة، اصول الدين، المسترشد، الرّد علی المجبّرة، الرّد علی النصاری در اعتقادات و رسالههای الطهارة، صلاة اليوم و اللّيلة و … در فقه، از آثار او ذكر شده است.[81] نجاشی درباره او با تعبير كلی، بیآنكه از كتابی خاص نام ببرد، میگويد: «له كتاب يرويه عن أبيه و غيره عن جعفر بن محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و رواه هو عن موسی بن جعفر (علیه السّلام)»؛[82] اما گفتنی است كه غير از اين سخن نجاشی، در هيچ منبع رجالی ديگر نام اين شخص در فهرست راويان امامان معصوم (علیهم السّلام) ثبت نشده با اينكه وی در دوران امام رضا، امام جواد (علیه السّلام) و بخشی از دوران امام هادی (علیه السّلام) در مدينه به سر میبرد و میتوانست از اين گراميان روايت كند.
2. ارزيابی انتساب
معلوم نيست مستند كتاب تثبيت الأمامة و مستند گزارشِ ياد شده منسوب به رسّی، چه كسی است. هر چند نجاشی درباره او گفته است: «وی كتابی دارد كه آن را از طريق پدرش و ديگران، از امام صادق (علیه السّلام) نقل كرده و همان را از امام كاظم (علیه السّلام) هم نقل كرده است»،[83] ليكن نجاشی نام اين كتاب را مشخص نكرده است و با توجه به اينكه وی كتابهای متعددی داشته، معلوم نيست كدام كتاب او مستند به دو امام ياد شده است. در نتيجه، استناد كتاب تثبيت الإمامة به معصوم (علیه السّلام) ثابت نمیشود، بلكه اين احتمال كه مقصود نجاشی از اين سخن، كتاب فقهی رسّی باشد بيشتر است؛ زيرا بزرگان شيعه در مستند كردن موضوع فقهی و حديثی به معصوم (علیه السّلام) اهتمام بيشتری داشتهاند.
به فرض اگر با اين سخن نجاشی بتوان استناد كتاب تثبيت الإمامة رسّی به دو امام صادق و كاظم (علیه السّلام) را اثبات كرد، نمیتوان با اين سخن او اعتبار سندی كتاب رسّی را ثابت كرد؛ زيرا نجاشی درباره اعتبار رسّی و سند كتاب او نفياً و اثباتاً اظهارنظر نكرده و از رجاليان ديگر هم مطلبی مبنی بر تأييد يا تكذيب رسّی و سند كتاب او به دست نيامده است؛ تنها ابن داوود با استناد به سخن ياد شدهی نجاشی، نام او را در رديف راويان مدح شده آورده است،[84] با اينكه در سخن نجاشی از مدح يا ذم رسّی نشانهای نيست؛ حتی اگر بتوان با اين سخن نجاشی، اعتبار كتاب نامشخصِ رسّی را ثابت كرد، نمیتوان انتساب متن سه صفحهای ضميمه آن كتاب با عنوان «موجز تواريخ الائمة الإثنی عشر» – كه شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) را در هفتم صفر دانسته – را به دو امام ياد شده اثبات كرد؛ زيرا آخرين تاريخ نگاشته شده در اين متن، هشتم ربيع الأول سال 260 ق است.[85] پس نگارنده، دست كم بايد تا همان تاريخ زنده باشد، در حالی كه قاسم رسّی چهارده سال پيش از آن؛ يعنی در سال 246 ق درگذشته است.[86] پس نگارنده اين متن سه صفحهای، قاسم رسّی نيست و بايد گفت در سالهای پس از 260 ق يا قرنهای بعدی، دارنده اين نسخه از كتاب يا محقق آن و يا حتی ناشر آن، تاريخ ولادت و شهادت امامان اثنی عشر (علیهم السّلام) را ضميمه كرده و مستند او هم مشخص نيست. هر چند به دو نسخه ديگر اين كتاب – كه در كتابخانه قاهره و برلين جای دارند – دسترسی نيست، به فرض اگر آن دو نسخه هم ، از اين ضميمهی سه صفحهای برخوردار باشند، باز هم اشكال عدمِ توازن ميان وفات مؤلف با تاريخ ثبت شده درباره امامان متأخر، همچنان پابرجاست. افزون بر آنكه بزرگان شيعهی همعصر با رسیّ و كمی پس از او مانند كلبی، نوبختی، اشعری، كلينی و … اين گزارش هفتم صفر را از او يا ديگران ثبت نكردهاند تا از اين طريق مستند آن روشن شود.
اما اين احتمال كه چون قاسم بن ابراهيم رسّی مدّتی در كوه «رَس» (در اطراف مدينه) پنهان بوده،[87] پس كتاب او و ضميمهی آن، به دست راويان و نگارندگان معاصرش و پس از او نرسيده، احتمال درستی نيست؛ زيرا چنان كه گفته شده متن پيشگفته درباره تاريخ امامان (علیهم السّلام) با تاريخ درگذشت رسّی همخوان نيست و نمیتواند از او باشد؛ حتی به فرض اينكه بخشی از آن هم از او باشد، باز هم نمیتوان گفت اين متن مدتی در كوه رس پنهان بود و به دست ديگران نرسيد؛ چون آن كسی كه مدتی در كوه رسّ پنهان بود، قاسم بن محمد رسّی (نه قاسم بن ابراهيم) بوده كه بعدها در يمن ظهور كرد و از امامان زيديه به شمار میآمد.[88]
بنابراين احتمال پنهان بودن كتابهای قاسم بن ابراهيم در كوه رسّ احتمال بیمدرك و بیپايه است. وانگهی به گفته صاحب مجدی: نوادگان او در مصر و بغداد سكنی داشتند و آمارشان نيز كم نبود[89] و در ميان اينان عالمانی نيز وجود داشتند و میتوانستند كتابها و گزارشهای او را در دسترس ديگران قرار دهند. از ديگر سو بزرگانی چون نوبختی، اشعری، كلينی، مسعودی، مفيد و… در بغداد میزيستند و از عالمان سرشناس آن ديار بودند و در دوران آنان هم دسترسی به آثار گروههای مختلف شيعه چندان دشوار نبود؛ به ويژه برای مسعودی و مفيد كه مسعودی سياحتی فراوان داشت و بخشی از مطالب تاريخی و غيرتاريخی را در سفرهايش به دست آورد و آسانتر میتوانست به گزارش رسّی پی برد. شيخ مفيد هم كه در دوران فاطميان مصر و بويهيان شيعی مذهب بغداد میزيست،[90] در دستيابی به مآخذ شيعی شرايط مناسبتری داشت و به آسانی میتوانست به آثار راويان و گزارشگران شيعهخ مذهب دست يابد. با اين شرايط اگر از گزارش منسوب به قاسم بن ابرهيم رسّی درباره هفتم صفر، در كتابهای اينان نشانهای نيست، میتوان گفت اين گزارش در آن دوران نبود. و اگر هم وجود داشته، اينان به اين نقل – به هر دليل – اعتماد نداشتند، نه اينكه به اين گزارش دست نيافتند.
3. بررسی تاريخی گزارش
اگر با چشمپوشی از همه ايرادهای ياد شده، انتساب تاريخ هفتم صفر به قاسم رسّی را بپذيريم، باز هم اين گزارش قابل اعتماد نيست؛ زيرا هر چند خبر منسوب به او به لحاظ تقدّم تاريخی میتواند در در رديف گزارشهای كهن جای گيرد، ليكن با دوران امام مجتبی (علیه السّلام) فاصله طولانی دارد و اتصال سندی هم در ميان نيست؛ چرا كه قاسم بن ابراهيم در سال 169 قمری تولد يافت[91] و اين تاريخ حدود 120 سال پس از شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) بود و اگر رسّی در حدود ده سالگی هم میتوانسته مطالبی را ثبت و ضبط كند، اين فاصله حدود 130 سال خواهد بود و كسی كه با اين فاصله، خبری را بیاستناد به واسطهای نقل كند اين فاصله مانع اعتبار گزارش او است و در اينجا نيز مشخص نيست كه مستند نقل منسوب به او چه كسی بود چون مأخذی برای آن نقل نشده است. استناد اين نقل به دو امام صادق و كاظم (علیه السّلام) هم ثابت نيست. ممكن است گفته شود اينگونه گزارش دادن يك روش تاريخی است و تمام كتابهای تاريخی چنين روشی دارند. در پاسخ بايد گفت همه گزارشهای تايخی چنين نيستند و گزاشها و كتابهای تاريخی مستند، كم نيستند. همچنين، در مواردی كه گزارش تاريخی بیسند باشد، در صورتی پذيرفته میشود كه گزارش مستند در برابرش نباشد. در غير اين صورت در پژوهشهای تاريخی، گزارش مستند، با سند قابل اعتماد پذيرفته میشود. در اينجا گزارش رسّی با گزارش جنادة بن أبی امية تابعی در تعارض است؛ زيرا جناده كه به هنگام شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در كنار بسترش حضور داشت و به وصيتهای او گوش فرا میداد، پس از نقل تعبير «ما منّا الّا مسموم أو مقتول» از آن گرامی و نقل وضعيت او به هنگام شهادت، تاريخ اين شهادت را آخر صفر دانسته است.[92] از سوی ديگر، گزارش منتسب به رسّی به اين دليل كه وی از نوادگان امام مجتبی (علیه السّلام) است و به امور خاندان خويش آگاهتر است بر ديگر گزارشها ترجيح ندارد؛ زيرا با توجه به مطالب و اشكالهای ياد شده، اصل انتساب اين گزارش به رسّی ثابت نمیشود و نمیتوان سخنی كه اساس و استناد آن روشن نيست بر گزارش مستند و قابل اعتماد، ترجيح دارد كه سند نقل جناده قابل اعتماد است؛[93] و ابن خزاز اين روايت و ديگر روايتهای كتاب خود را صحيحة الأساتيد خوانده[94] چنانكه محدق قمی آن را معتبر دانسته است.[95]
4. ترديد در نسخهبردار
اين احتمال نيز بعيد نيست كه در ثبت تاريخ قمری با شمسی اشتباه رخ داده باشد؛ چون شهادت آن گرامی به محاسبه نجومی در تاسع حمل (نهم فرودين) بوده[96] و به احتمال، نخستين ثبتكنندهی اين تاريخ، تاسع حمل را به خط كوفی با گونه شكسته آن ثبت كرده و نسخهبردار بعدی، به جهت بینقطه بودن كلمههای «سا-ع؟؟ – حمل – صفر» ص 275 و مشابه بودن آنها، به اشتباه واژهی «تاسع» را «سابع» و كلمه «حمل» را «صفر»، قرائت كرده است. به تدريج اين گزارش، «سابع صفر» ناميده شد و تاريخ شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) خوانده شد. گفتنی است اين گونه خطا در قرائت نسخهها كم نيست و شايد بتوان گفت عدم نقل اين گزارش در منابع دست نخست و كهن شيعه نشان از بیريشه بودن آن است. بدين ترتيب احتمال اينكه منشأ گزارش شهيد اول نيز، چنين نسخه هايی بوده، قوی است.
نتيجه
با اين رويكرد برای سخن شهيد اول مبنی بر اينكه شهادت امام حسن (علیه السّلام) در هفتم صفر است، نمیتوان مستند معبتری ارائه كرد و همچنين ديدگاههای نگارندگانِ پس از شهيد اول در اين خصوص همچون كفعمی در مصباح، شيخ بهايی و پدرش، فيض كاشانی، كاشف الغطا، صاحب جواهر، جاپلقی و محدق قمی در انوار البهية كه به نظر میآيد همگی از گزارش شهيد ريشه میگيرند، به مستند معتبر نمیانجامد. در نتيجه گزارش شهادت آن عزيز در 28 صفر به دلايل ياد شده برتر است و ترجيح میيابد؛ به ويژه آنكه گزارش ابن خزاز به جنادة بن أبی أمية تابعی میانجامد كه به هنگام شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) در كنار بسترش حضور داشته، به راهنمايیهای امام (علیه السّلام) گوش فرا داده است و روزهای آخر صفر را، با تعبير كلی «آخر صفر»، تاريخ شهادت آن حضرت نقل كرده و محدث قمی[97] نيز اين نقل را معتبر دانسته و شيخ مفيد و طوسی هم با تحقيق خود روز دقيق آن را 28 صفر خواندهاند. اين روز در آن سال، به محاسبه نجومی برابر با روز چهارشنبه نهم فروردين سال 49 شمسی (9/1/49)، مطابق با 29 مارس سال 670 ميلادی خواهد بود كه از آغاز هجرت پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) 17422 روز میگذشته است.[98] اما ديگر گويههای برنتابيدنی درباره روز شهادت آن گرامی چنين است:
- ماه ربيع الأول بدون نام بردن از روز آن،[99]
- پس از گذشت چند شب از ربيع الأول،[100]
- سوم ربيع الأول،[101]
- پنجم ربيع الأول،[102]
- پنج روز باقی مانده از ربيع الأول،[103]
- چهارم رجب،[104]
- دهم محرم.[105]
سبب شهادت
در خصوص چگونگی شهادت امام مجتبی (علیه السّلام) بايد گفت منابع شيعيان آن را مسموميتی میدانند كه با نيرنگ معاويه انجام گرفت. بخشی از منابع سنيان نيز – كه بدين موضوع پرداخته اند – همان مسموميت را سبب شهادت آن حضرت دانستهاند و برخی آن را به معاويه و برخی ديگر به پسرش يزيد[106] نسبت دادهاند. به گفته ابوالفرج اصفهانی (284 – 356 ق) اصل مسموميت امام مجتبی (علیه السّلام) نزد همگان روشن و معروف بود و عموم مردم در اين خصوص و نيز درباره مرگ سعد بن أبی وقاص میگفتند: معاويه اين دو نفر را مسموم كرد.[107] بيشتر منابعی كه در اين خصوص نگاشتهاند عامل اجرايی اين توطئه را جَعْده دختر اشعث بن قيس، همسر امام مجتبی (علیه السّلام) معرفی كردهاند. در واقع اين نقشه معاويه، برای تثبيت خلافت در خاندانش به وسيلهی جانشينی فرزندش يزيد بود كه سالها پيش برای آن زمينهسازی میكرد و موانعی را كه در پيشرو میديد از ميان برمیداشت. يكی از آن موانع بزرگ، امام مجتبی (علیه السّلام) به شمار میرفت. ابوالفرج اصفهانی با تصريح به اين مطلب میگويد: معاوية پس از تصميمگيری برای جايگزينی يزيد، بزرگترين مانع را امام مجتبی (علیه السّلام) و سعد بن أبی وقاص میدانست و بدين جهت اين دو را مسموم كرد و آنان را از پا درآورد.[108]
معاويه برای مسموم كردن امام مجتبی (علیه السّلام) به همسر امام (علیه السّلام) پيشنهاد كرد، اگر شويش را مسموم كند، پس از شهادت، او را به ازدواج پسرش يزيد درمیآورد و پيشاپيش مبلغ سنگينی را (يكصد هزار درهم) برايش فرستاد. جَعْده نيز پيشنهاد معاويه را پذيرفت و امام (علیه السّلام) را مسموم كرد؛ اما معاويه به وعده خويش درباره ازدواج جعده با يزيد وفا نكرد و اين زن به ناچار با مردی از خاندان طلحة بن عبيدالله ازدواج كرد و از او فرزندی به دست آورد و نوادگان او به نام فرزندان زنی كه همسرش را مسموم كرد خوانده میشدند.[109]
ابن فندق بيهقی (565 ق) اين مسموميت را به دست سعيد بن عاص والی مدينه گزارش كرده و گفته است وی در پی توطئه معاويه، مأموريت داشت امام مجتبی (علیه السّلام)، سعد بن أبی وقاص و گروهی از مهاجران را مسموم كند. سعيد بن عاص نيز به اين كار اقدام كرد و سعد بن أبی وقاص در همان روزِ مسموميت به قتل رسيد و امام مجتبی (علیه السّلام) پس از اين مسموميت چندی زنده بود. [110]
ليكن منابعي كه مجری نقشه معاويه را جَعْده دانستهاند در اكثريتاند و نشانههای ديگر هم اين اكثريت را پشتيبانی میكنند. تأثيرپذيری جَعْده از پدر منافقش اشعث، زمينه داشتن از سوی نسب مادرش،[111] مبلغ پولی كه معاويه به وی بخشيده و ده قطعه زمين زراعتی پرمحصول كه در نزديكی كوفه به او وعده داده بود،[112] بیتأثير نبودند و از اين نشانهها به شمار میروند. افزون بر اينها، نويد همسری با يزيد میتوانست نگرانی جعده نسبت به آينده زندگی را برطرف كند.
با توجه به قرينههای موجود در دو دسته گزارش میتوان گفت هر دو گزارش درست است؛ چرا كه به گفته خود آن بزرگوار وی بارها مسموم گشته بود[113] و به گزارش طبری امامی اين مسموميتها، هفتار بار بود واثری نداشت و اين بار اثر گذاشت.[114] پس میتوان گفت مسموميت آخر به واسطه گری سعيد بن عاص از سوی معاويه و عامل اجرايی جَعْده بود. كلينی با سند معتبر از ابوبكر حضرمی افزوده است: جَعْده امام مجتبی (علیه السّلام) را همراه با يكی از كنيزانش مسموم كرد و آن كنيز پس از بالا آوردن، جان سالم به در برد؛ ولی آن زهر در بدن امام (علیه السّلام) چنان اثر گذاشت كه جگرش را از كار انداخت و موجب شهادت وی گشت[115] و به گفته بسياری از منابع، مدت تأثير اين مسموميت و بيماری امام (علیه السّلام) چهل روز بوده است[116] و به گفته ابن منظور در اين مدت، امام (علیه السّلام) در رنج بود و زهر، جسم او را آزار میداد و همواره در كنار او تشتی بود كه بتواند اثر زهر و مسموميت را درآن برگرداند. بنیهاشم نيز در اين فرصتِ زمانی امام (علیه السّلام) را تنها نگذاشته و شبانه روز از وی پرستاری میكردند[117] تا حضرت بدرود حيات گفت.
محل دفن
قبر پاك امام حسن مجتبی (علیه السّلام) به اتفاق منابع شيعيان و سنيان در قبرستان بقيع در مدينه جای دارد؛[118] اما دفن امام (علیه السّلام) در بقيع در پی حوادثی بود كه بيان خواهد شد.
پس از آنكه نيرنگ معاويه درباره امام مجتبی (علیه السّلام) به دست جَعْده به اجرا درآمد،[119] آن بزرگوار درباره چگونگی دفنش با برادر خود امام حسين (علیه السّلام) به گفتگو نشست[120] و اين نتيجه به دست آمد كه اگر امويان – پس از طواف پيكر پاك امام (علیه السّلام) بر گرد قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) – از دفن وی در كنار مرقد پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مانع شدند، او را به بقيع برده،[121] در جوار قبر مادر بزرگش فاطمه دختر اسد به خاك بسپارند.[122]
امام حسين (علیه السّلام) با توجه به اين گفت و گو با آگاهی از شرايط و پيشينه امويان، برای دفن پيكر امام حسن (علیه السّلام) آماده شد و جمعيت انبوهی كه از مدينه و روستاهای اطراف، به ويژه از منطقه عوالی گرد آمده بودند، برای تشيع جنازه حضور يافتند.[123] پيكر پاك آن گرامی را برای زيارت و تجديد عهد، به سمت حرم نبوی بردند و در مصلا و مكانی كه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا بر مردگان نماز میگزارد، نهادند و امام حسين (علیه السّلام) در آن جا بر او نماز گزارد.[124] اين در حالی بود كه مروان با گروهی از امويان برای بازداری از دفن آن عزيز در كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، مسلحانه اقدام كرد و عايشه نيز در حالی كه بر استری مجهز سوار بود و چهل سوار كار وی را همراهی میكردند با وی هم آوا شد.[125] اينان با مزاحمتهايشان فضای تشييع جنازه را ملتهب كردند و فردی از سوی بنیهاشم نزد مروان رفت تا سخن آنان را بشنود. مروان گفت: اين كار شدنی نيست كه حسن بن علی (علیه السّلام) در حرم نبوی دفن شود، در حالی كه عثمان بن عفان در بيرون مدينه مدفون است. عايشه نيز گفت: میخواهيد كسی را كه دوستش ندارم در خانهام دفن كنيد و اين شدنی نيست.[126] ابن عباس گفت: جنازه را برای تجديد عهد با پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حرم وی میبريم، سپس به بقيع، كنار مرقد جدهاش فاطمه دختر اسد خواهيم برد. اگر او به دفن پيكرش در حرم نبوی تأكيد داشت، تو ناتوانتر از بازداشتن از آن بودی و خوب میدانی كه آن گرامی با دانايی فزونتر حرمت نگهدار حرم نبوی و پاسدار قبر او از ويرانی بود، درحالی كه ديگران چنين نكرده و بیاذن پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به خانه او راه يافتهاند. آنگاه به عايشه رو كرد و گفت: چه زشت است كه روزی بر استری و روزی بر شتری سوار شدهای تا نور الهی را خاموش كنيد. اكنون به خانه ات بازگرد كه به خواستهات میرسی و خدا هم از ياری اين خاندان باز نخواهد نشست، هر چند پس از مدتی باشد. ا مام حسين (علیه السّلام) نيز در نهايت فرمود: برادرم توصيه كرد كه در خصوص او خونی ريخته نشود و من نيز بدان متعهد شدهام؛ اگر اين توصيه و تعهد نبود میفهميديد كه در پی آن همه پيمانشكنی شما، شمشير الهی در جايگاه خود چگونه فرود میآمد.[127]
با اين همه خودداری و تحمل بنیهاشم به رهبری امام حسين (علیه السّلام)، مروان در پی التهاب و درگيری بود و بدان در آمد و غالب منابع تاريخی و حديثی شيعيان و سنيان هم اين التهاب را گزارش كردهاند؛ محمد بن سعد در گزارشی كه آن را به حسن بن محمد حنفيه مستند كرده و او نيز در صحنه حضور داشت، در اين خصوص میگويد: اين التهاب به درگيری و تيراندازی انجاميد.[128] ابن شهر آشوب هم در نقل اين گزارش میگويد: مروان و همراهيان او دست به تير شده و جنازه امام حسن (علیه السّلام) را تيرباران كردند كه هفتاد تير از جنازه آن عزيز بيرون كشيده شد،[129] به هر روی پيكر پاك آن گرامی را به بقيع برده و در كنار قبر جدهاش فاطمه دختر اسد به خاك سپردند.
مرقد امام (علیه السّلام) و سه نكته
1.توصيه امام (علیه السّلام) در خصوص مرقد
منابع كهن در خصوص وصيت امام حسن (علیه السّلام) برای مكان دفنش، گزارشهای يكسانی ندارند؛ گروهی از نگارندگان چون يعقوبی، اصفهانی، شيخ طوسی و… میگويند: امام حسن (علیه السّلام) مكان دفن خود را كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعيين كرد و علت اين تصميم را چنين میدانست كه نسبت به كسانی كه اجازه داده شد پيكرشان بیاذن پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آن مكان دفن گردد، او سزاوار و صاحب حق است.[130] امام در اين وصيت افزود اگر مانع اين خاكسپاری شدند، نبايد خونی ريخته شود.[131]
برخی از نگارندگان نيز مانند كلينی و مفيد توصيه آن عزيز در خصوص بقيع را ثبت كردهاند؛ ليكن با نقل روايتی از امام باقر (علیه السّلام) و مفيد به نقل از زياد مخارقی گفتهاند: امام حسن (علیه السّلام) فرمود: مكان دفن من در بقيع باشد. آن هم بايد پس از تجديد عهد با پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام گيرد. در نقل اين دو، علت اين توصيه امام (علیه السّلام)، نگه داشتن حرمت قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذكر شده است.[132]
در روند داوری ميان اين دو گروه، دستيابی به نقطه ابهام به لحاظ سند، كار دشواری است؛ حتی در سند روايتی كه كلينی از امام باقر (علیه السّلام) ثبت كرده، مجلسی ترديد كرده و آن را ضعيف دانسته است،[133] ليكن به لحاظ دلالت میتوان ميان آن دو گروه به داوری نشست؛ يعنی با كلاننگری به اين موضوع حتی با چشمپوشی از نگاه كلامی و علم غيب امام (علیه السّلام)، میتوان گزارش هر دو گروه را صحيح دانست؛ چرا كه از يك سو، توصيه امام حسن (علیه السّلام) به دفن پيكرش در كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و استدلال ايشان به اولويتش نسبت به ديگران مبنای حقوقی داشت؛ چون او و برادرش امام حسين (علیه السّلام) و خواهرش زينب (علیها سلام) تنها وارث پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از طريق دخترش فاطمه (علیها سلام) بودند و اين خانه پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نيز به آنان به ارث رسيده بود.[134] از ديگر سو به شرايط سياسی – اجتماعی دوران خود به درستی آگاهی داشت و از دشمنی بنیاميه و مروان نسبت به خود و پدرش به خوبی آگاه بود.[135] همچنين در مورد حساسيت عايشه در خصوص خاندان امير مؤمنان (علیه السّلام)، بيش از همه واقف بود.[136] بدين لحاظ بايد پيشبينی میكرد اين گروه در خصوص دفن او بیموضع نيستند، و اين احتمال كه اينان با برپايی آشوب در تشيع جنازه وی سوء استفاده كنند به دور از نظر نبود؛ به ويژه آن كه عايشه ادعاهايی در خصوص آن خانه داشت[137] و اين ادعاها میتوانست دستاويز مناسبی برای وی و مروان در همدست شدن عليه فرزندان علی (علیه السّلام) باشد – كه چنين هم شد – و حتی موجب هتك حرمت حرم نبوی گردد.
اين شرايط اقتضا میكرد امام حسن (علیه السّلام) برای جلوگيری از فتنه و آشوب، بقيع را محل دفن خود در نظر بگيرد و حتی پيامد اصرار برای دفن وی در حرم نبوی را پيشبينی كند كه خونريزی و هتك حرمت حرم نبوی بود.
با اين نگاه میتوان گفت هر دو گزارش درست است و راويان و گزارشگران هر گروه بخشی از توصيه و پيشبينی امام (علیه السّلام) را شنيده و روايت كردهاند. روايت كلينی از امام باقر (علیه السّلام) نيز گزارش برآوردی است كه امام مجتبی (علیه السّلام) در نهايت تصميم گرفته بود بدان عمل شود؛ چنان كه اين روايت به بخشی از برخوردهای پيش آمده و پيشگويیهای امام حسن (علیه السّلام) درباره آن و موضعگيریهای امام حسين (علیه السّلام) در اين خصوص نيز پرداخته است.
برای اين داوری میتوان قرينه داخلی و خارجی نشان داد؛ قرينه داخلی «تأكيد امام حسن (علیه السّلام) بر پرهيز از خونريزی است» كه در هر دو گزارش به ثبت رسيده و اين، حكايت دارد كه وصيت امام (علیه السّلام) دو بخش داشته و آن گرامی بعد از هر دو قسمت بر اين پرهيز تأكيد كرده است، ليكن گزارشگران با لحاظ تناسب، همان بخشی را گزارش كردهاند كه مقصودشان همان بود. قرينه خارجی هم گزارش محمد بن سعد از محمد بن عمرو واقدی از جابر انصاری است، مبنی بر اينكه امام حسن(علیه السّلام) به برادرش توصيه كرد: پيكرم را در كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دفن كن و اگر خوف درگيری و قتال در ميان بود آن را در بقيع دفن كنيد؛[138] چنانكه حسين بن عبد الوهاب (448 ق) هم اينگونه آورده است: «برادرم، پيكرم را كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببريد و در آنجا به خاك بسپاريد و اگر مانع شدند بیدرنگ آن را به بقيع برده بیآنكه خصومتی پيش آيد».[139]
2. آگاهی از مروان از توصيه امام (علیه السّلام)
از گزارشهای به دست آمده در خصوص شرايط اين تشيع و نيز از گفتگوهای انجام شده ميان دو طرف – كه در منابع پيش گفته به ثبت رسيده – برمیآيد كه از يك سو، مروان پس از اين گفتگوها، دريافت كه وصيت امام حسن (علیه السّلام) درباره مكان دفن او دو بخش دارد و بخش دوم آن آرميدن آن گرامی در قبرستان بقيع است و از ديگر سو با توجه به آشنايی وی با روحيات امام حسين (علیه السّلام) در تعهّد نگری و حريم داری، به ويژه نسبت به پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قبر او، به اين نتيجه رسيد كه اگر امام حسين (علیه السّلام) در تشييع جنازه برادرش با بیحرمتی و آشوب مواجه گردد، از اجرای بخش نخست وصيت برادرش، يعنی دفن پيكر برادر در كنار قبر پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، دست برمیدارد و اين همان هدفی است كه او و عايشه در پی آن هستند.
3. فرصتطلبی مروان
مروان – علاوه بر كينهای كه نسبت به بنیهاشم داشت و تا گور آن را به همراه برد – پيش از حاكميت سعيد بن عاص بر مدينه، حاكم آن ديار بود و به فرمان معاويه عزل شده بود و همواره در پی بازگشت به قدرت بود و برای دستيابی به اين هدف، تلاش میكرد نظر معاويه را به خود جلب كند. بدين جهت مناسبترين فرصت را همين موقعيت دانست و با اين باور كه با مانع شدن از دفن امام مجتبی (علیه السّلام) در حرم نبوی میتوان موقعيت بنی هاشم را تضعيف كند و شرايط را به نفع امويان پيش ببرد، به صحنه آمد و در اين فرايند ازهيچ اقدامی فرو ننشست، حتی با تيراندازی به جنازه امام (علیه السّلام) میخواست به اهداف خود دست يابد و بعدها اين بدرفتاري خود را در نامهای پنهانی به معاويه نوشت.[140] امام حسين (علیه السّلام) نيز هيچگاه حاضر به هتك حريم نبوی نبود؛ چنانكه به ريختن خون كسی در پای جنازه برادرش طبق وصيت او رضايت نداد. بدين سبب پس از آغاز هتاكیهای مروان، امام (علیه السّلام) جنازه برادرش را به بقيع انتقال داد و در كنار قبر فاطمه دختر اسد به خاك سپرد[141] و در هر شب جمعه به زيارتش میرفت.[142] در دادههای تاريخی از كشته شدن فردی در اين حوادث، حكايتی در دست نيست.
اين قبر پاك در خانه عقيل جای داشت و اين خانه روبروی خروجی كوچهای ميان «خانه عقيل» و خانه «بنی نُبيه» يا قبيله عبدالدار قرار داشت كه در آن دوران ميان قبر و كوچهی عمومی فاصلهای وجود داشت.[143]
اين مرقد پاك در روند تاريخ، بقعهها و بناهايی داشته[144] كه در دوران حاكميت آل سعود تخريب شد[145] و هماينك با سنگی كوچك كه در سمت سر كاشته شده مشخص گرديده است و در سمت قبله قبر سه امام سجّاد و باقر و صادق (علیه السّلام) جای دارد. محدودیت های حاکمان وهابی مسلکِ حجاز دلدادگان به آن حضرت را از زیارت نزدیک آن مرقد پاک باز می دارد و اینان تنها پشت نرده های آهنی که در فاصله ای حدود پانزده متری آن قبور کشیده شده، می ایستند و اظهار اردات می کنند؛[146] چنان که کبوتران خاک سرشت و فرشتگان پاک سرشت، زائران آن مزارند.
جدول تطبیقی ولادت و شهادت امام دوم (علیه السّلام)
بر اساس تاریخ قمری، شمسی و میلادی
نام |
حسن |
لقب |
مجتبی / سبط |
کنیه |
ابومحمد/ابوالقاسم |
نام پدر |
علی |
نام مادر |
فاطمة الزّهراء |
روز/ ماه/ سال |
قمری |
شمسی |
میلادی |
|
ولادت |
روز |
پنجشنبه / 15 |
11 |
2 |
ماه |
رمضان |
اسفند |
مارس |
|
سال |
3 هجری |
3 هجری |
625 |
|
شهادت |
روز |
چهارشنبه / 28 |
9 |
29 |
ماه |
صفر |
فروردین |
مارس |
|
سال |
50 |
49 |
670 |
منبع: کتاب باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان علیهم السلام/ یدالله مقدسی/ نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
[1]. ابن خزاز، کفایة الأثر، ص 333 و مسعودی، اثبات الوصیة، ص 138 و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 49 و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج 2/11، ص 15) و مسار الشیعة (مصنفات، ج 7، ص 47) و شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 549 و طبری امامی، دلائل الإمامة، ص 159 و طبرسی، إعلام الوری، ج 1، ص 403 و تاج الموالید (مجموعة نفیسة، ص 102) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 34 و إربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 516 و شهید اول، الدروس، ج 2، ص 8 (بر مبنای یکی از دو قولش در این خصوص) و کفعمی، بلد الأمین، ص 275 و المصباح، ص 523.
[2]. ابن سعد، الطبقات، ترجمة الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص 91، (به نقل از: حرب بن خالد). خود ابن سعد نیز همین گونه را برگزیده و در الطبقات (ج 5، ص 35) بر آن تصریح کرده است و مصعب زبیری، کتاب نسب قریش، ص 40 و بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 299 (با تعبیر گفته میشود) و ابن أبی الدنیا، مقتل أمیر المؤمنین، ص 115 و حاکم، المستدرک، ج 3، ص 173 و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 (به نقل از: هشام بن کلبی و یحیی بن عبدالله بن حسن) و ابن عبد البر، الاستیعاب، ج 1، ص 389 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 123 (به نقل از: خلیفة بن خیاط، هشام بن محمد بن کلبی، زبیر بن أبی بکر و یحیی بن عبدالله بن حسن) و سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص 211 (به نقل از: واقدی) و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 9 و ذهبی، العبرفی خبر من غبر، ج 1، ص 39 (و الأکثر علی أنّه سنة خمسین) و یافعی، مرآة الجنان، ج 1، ص 100 (به گفته اکثر راویان) و ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 301 و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج 2، ص 739.
[3]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 – 141.
[4]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 463 – 482 و شیخ طوسی، رجال، شماره 4785. ایمان و استواری یحیی بن عبدالله و جایگاه رفیع او سبب محبوبیت وی نزد مردم گردیده بود و به همین جهت او رهبری بخشی از مبارزات علیه هارون الرشید را بر عهده داشت؛ اما هارون او را بازداشت کرد و از راه شکنجه به شهادت رسانید.
[5]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 – 141.
[6]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 6، ص 359 و نجاشی، رجال، شماره 1166.
[7]. ابن سعد، الطبقات الکبري، ج 6، ص 359 (به نقل از: واقدی) و ابن قتیبة، المعارف، ص 212 و یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 225 و بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 299؛ دولابی، الذّریة الطاهرة، ص 100- 103 و کلینی، الکافی، ج 1، ص 461؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 26، شماره 2556 و ص 71، شماره 2695 و 2696 (به نقل از: یحیی بن بکیر) و حسن بن محمد قمی (زنده در 378 ق)، تاریخ قم، ص 194 و مفید، المقنعة، ص 465 و شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج 6، ص 39 و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، تاریخ بغداد، ص 140 (به نقل از: محمد بن سعد) و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 121 – 122 (به نقل از: محمد بن عمر واقدي، زبیر بن بکّار، اسماعیل بن علی و ابوسلیمان بن زبر) و ابن جوزی، المنتظم، ج 5، ص 225 – 226 و نووی، تهذیب الأسماء ج 1، ص 158 و تلمسانی،الجوهرة فی نسب الإمام علی [ع] ، ص 34 و اربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 584 (به نقل از: ابن وضاح حنبلی).
[8]. کلینی، الکافی، ج 1، ص 461 و مجلسی، مرآة العقول، ج 5، ص 354 با تعبیر: این روایت نزد من صحیح است و تستری، تواریخ النّبی و الآل، ص 34 (با تعبیر: و رواه الکافی صحیحاً).
[9]. مجلسی، مرآة العقول، ج 5، ص 354 و تستری، تواریخ النّبی و الآل، ص 34.
[10]. کلینی، الکافی، ج 1، ص 461، ح 2.
[11]. ر.ک به: عنوان سال شهادت، ص 255، پاورقی 1 و 2، و ص 256، پاورقی 4 و ابن جوزی، المنتظم، ج 5، ص 226.
[12]. ر.ک به: عنوان سال تولد، ص 247.
[13]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 49 و مفید، الإرشاد (مصنفات، ج، ص 15) و ابن رستم طبری، دلائل الإمامة، ص 159 و طبرسی، إعلام الوری، ج 1، ص 403 و ابن خشاب، موالید الأئمة و وفیاتهم (مجموعة نفیسة، ص 173) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 33 و اربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 584 و ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج 2، ص 742.
[14]. ر.ک به: عنوان سال شهادت امیر مؤمنان (علیه السّلام)، ص 222.
[15]. انساب الاشراف، ج 2، ص 33 و المعجم الکبیر، ج 3، ص 25، شماره 2553 و ص 26، شماره 2557.
[16]. در اینجا به ثبت چند نمونه بسنده میکنیم: بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 300 و دولابی، الذریة الطاهرة، ص 105 و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 و ابن عبد البر، الأستیعاب، ج 1، ص 389 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 123 و…
[17]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 76 (انّ الحسین بن علی قدّم سعید بن العاص الصّلاة علی الحسین بن علیّ و قال: «تَقَدَّمْ لولا أنّها سنّة ما قدّ متک») و اربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 584.
[18]. هر چند شیعیان باور دارند که بر پیکر معصوم، معصومی دگر نماز میگزارد و بر پیکر امام حسن مجتبی (علیه السّلام) نیز امام حسین (علیه السّلام) نماز گزارده است (ابن فندق بیهقی، لباب الأنساب و الألقاب، ج 1، صص 339 و 396 و مجلسی، بحار الأنوار، ج 44، ص 152)، لیکن این باور هیچگونه ستیزی با نمازگزاردن سعید بن عاص بر پیکر امام مجتبی (علیه السّلام) ندارد؛ چرا که روش رایج آن زمان این بوده که اگر شخص بزرگی رحلت میکرد، زمامدار وقت بر پیکرش نماز میگزارد. وانگهی نماز سعید بن عاص پس از نماز امام حسین (علیه السّلام) بر پیکر برادرش بود. گفتنی است این کار پیش از آن، درباره پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام گرفته بود؛ امیر مؤمنان (علیه السّلام) پس از آنکه بر پیکر پاک نبوی نماز گزارد، از مردم نیز برای انجام آن، دعوت به عمل آورد (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 297).
[19]. الطبقات الکبری، ترجمة الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص 97.
[20]. همان.
[21]. ر.ک به: عنوان ماه شهادت، ص 261.
[22]. الطبقات الکبری، ج 5، ص 35.
[23]. تستری، قاموس الرجال، ج 8، شماره 6186.
[24]. نجاشی، رجال، شماره 875 (لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سالم (سلیم) الأزدی الغامدی، ابو مخنف، شیخ اصحاب الأخبار بالکوفه و وجههم و کان یُسکن إلی مایرویه) و ابومخنف، وقعة الطف، ص 12.
[25]. الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 15).
[26]. طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 25، شماره 2550 (به نقل از: هیثم بن عدی).
[27]. نوبختی، فرق الشیعة، ص 24 و مقدسی، البدء و التاریخ، ج 3، جزء 5، ص 74 و ابن العبری (685 ق)، تاریخ مختصر الدول، ص 109.
[28]. طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 25، شماره 255 (به نقل از: محمد بن عبدالله بن نمیر) و هیثمی (807 ق)، مجمع الزوائد، ج 9، ص 179.
[29]. ر.ک به: گزینه سال شهادت، استدلال شماره 2، ص 256، پاورقی 4.
[30]. بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 299 و ابن حبان بستی (354 ق)، مشاهیر علماء الأمصار و أعلام فقهاء الأقطار، ص 24 و ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 79 و خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 (به نقل از: عبیدالله بن محمد بن عایشه) و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 123 (به نقل از: عبیدالله بن محمد بن عایشه).
[31]. ابن رستم طبری، دلائل الإمامة، ص 159 (با تعبیر: وروی) و ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق،ج 13، جزء 26، ص 180.
[32]. ابن أبی شیبة، المصنف، ج 8، ص 49.
[33]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 123 (به نقلی).
[34]. همان (به نقلی).
[35]. همان و طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 25 (به نقل از: ابونعیم).
[36]. پیشین (به نقل از: احمد بن عبدالله بن عبدالرحیم).
[37]. سعید بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص 24 و نوبختی، فرق الشیعة، ص 24 و کلینی، الکافی، ج 1، ص 461 و ابن خزّاز، کفایة الأثر، ص 333 و حسن بن محمد قمی، تاریخ قم، ص 194 و مفید، الأرشاد، (مصنفات، ج 2/11، ص 15) و مسار الشیعة (مصنفات، ج 7، ص 49) و طوسی، مصباح المتهجد، ص 549 و طبری امامی، دلائل الإمامة، ص 60 و فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 168 و طبرسی، إعلام الوری، ج 1، ص 403 و تاج الموالید (مجموعة نفیسة، ص 102) و شعیری، جامع الأخبار، ص 23 و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 34 و ابن طقطقی، الاصیلی، ص 62 و شیعی سبزواری (زنده در 757 ق)، راحة الأرواح، ص 143 و شهید، الدروس، ج 2، ص 7 و مجلسی، بحار، ج 44، ص 149 (به نقل از: حلّی، العدد القویة) و کفعمی، بلد الامین، ص 275 و المصباح، ص 510 و 522.
[38]. محمد بن سعد، ترجمة الامام حسن (علیه السّلام)، ص 91 و زبیري، کتاب نسب قریش، ص 40 و ابن قتیبه، المعارف، ص 212 و بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 299 و ابن أبی الدنیا، مقتل امیر المؤمنین، ص 15 و دولابی، الذرّیة الطاهرة، ص 105 و طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 71 و حاکم، المستدرک، ج 3، ص 173 و خطیب، تاریخ بغداد، ج 1، ص 140 و ابن عبد البر، الاستیعاب، ج 1، ص 389 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 122 و ابن جوزی، المنتظم، ج 5، ص 225 و تلمسانی، الجوهرة فی نسب الإمام علی (علیه السّلام)، ص 34 و ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 211 و ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 9 و گنجی شافعی، کفایة الطالب،ص 415.
[39]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 225 و ابوحنیفه مغربی، شرح الاخبار، ج 3، ص 131 و حاسب طبری، زیج مفرد، ص 63.
[40]. الإرشاد و مسار الشیعة، (مصنفات، ج 7، ص 49) و المقنعة، ص 465.
[41]. مجلسی، بحار الأنوار، ج 81، ص 274.
[42]. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6.
[43]. محمد بن سعد، ترجمة الامام الحسن (علیه السّلام)، ص 91.
[44]. الإرشاد، (مصنفات، ج، ص 15) و المقنعة، ص 465 و تهذیب الأحکام، ج 6، ص 45.
[45]. ابن خزّاز، کفایة الأثر، ص 233 و شهید، الدروس، ج 2، ص 7 و کفعمی، المصباح، ص 522.
[46]. سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، ص 24 و نوبختی، فرق الشیعة، ص 24 و کلینی، الکافي، ج 1، ص 461 و ابن خزّاز، کفایة الأثر، ص 333 و طبری امامی، دلائل الإمامة، ص 159 (با تعبیر «فی سلخ صفر» که مقصودش، آخر صفر است) و فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 168.
[47]. حسن بن حسین شیعی سبزواری (زنده در 757 ق)، راحة الأرواح، ص 143.
[48]. مفید، مسار الشیعة (مصنفات، ج 7، ص 47) و شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 549 و طبرسی، إعلام الوری، ج 1، ص 403 و تاج الموالید (مجموعة نفیسة، ص 102) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 34 و اربلی، کشف الغمة، ج 1، ص 516 و علامه حلّی، المستجاد من الإرشاد (مجموعة نفیسة، ص 441) و کفعمی، بلد الأمین، ص 275 و حایری کرکی، مجالس السنیة، ج 2، ص 31 – 32.
[49]. الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 15) و المقنعة، ص 465.
[50]. مسار الشیعة، (مصنفات، ج 7، ص 47).
[51]. تهذيب الأحكام، ج 6، ص 45 و مصباح المتهجد، ص 549.
[52]. بحراني، عوالم العلوم، ج 16، ص 275 (به نقل از: العُدد القويّة) و بحار الأنوار، ج 44، ص 149 (به نقل از: العدد القوية).
[53]. كشف الغمة، ج 1، صص 516 ، 542 و 584.
[54]. مسار الشيعة، (مصنفات، ج 7، ص 18) (و لم يزل الصّالحون من هذه العصابة علي مرور الأوقات يراعون هذه التواريخ … في فرق ما بين أوقات المسار و الأحزان).
[55]. بحار الأنوار، ج 44، صص 134، 135، 140 و 149 و مرآة العقول، ج 5، ص 351 – 352 و گزيده جلاء العيون، ص 83 و اختيارات، ص 34.
[56]. اعيان الشيعه، ج 1، ص 576.
[57]. عوالم العلوم، ج 16، ص 274 و تنقيح المقال، ج 1، ص 186.
[58]. الدروس، ج 2، ص 7.
[59]. تنقيح المقال، ج 1، ص 186.
[60]. اربلي، مجلسي و بحراني از كتاب الإرشاد مفيد، ماه صفر را به عنوان ماه شهادت امام مجتبي (علیه السّلام) بدون تعيين روز آن، نقل كردهاند (كشف الغمة، ج 1، ص 585 و بحار الإنوار، ج 44، ص 158 و عوالم العلوم، ج 16، ص 274).
[61]. بلد الأمين، ص 275 و المصباح، صص 510 و 522.
[62]. وصول الأخيار الي اصول الأخبار، ص 42.
[63]. جامع عباسي، ص 188 و توضيح المقاصد (مجموعة نفيسة، ص 564).
[64]. تقويم المحسنين، ص 15 و كشف الغطاء ج 1، ص 96 و جواهر الكلام، ج 20، ص 88؛ و طرائف المقال، ج 2، ص 219 – 220.
[65]. انوار البهية، ص 89 – 92.
[66]. سفينة البحار، ج 1، ص 601 – 602 و مفاتيح الجنان، ص 488 (اعمال ماه صفر) و منتهي الآمال، ج 1، ص 491.
[67]. فيض العلام، ص 201 – 202.
[68]. محدث قمي كتاب فيض العلّام را در سال 1331 ق نگاشت (همان، سطر آخر كتاب)، و در مدت اقامت دوازده سالهاش در مشهد يكي از آثار او كتاب انوار البهية بود كه آن را در سال 1343 ق در مشهد به نگارش درآورد (همان، سطر آخر كتاب)، چنانكه در همان مكان مقدس، در سال 1344 ق به تحرير كتاب معروف مفاتيح الجنان پرداخت (همان، آخر كتاب، بعد از زيارت قبور مؤمنين). همو كتاب منتهي الآمال را در سال 1350 ق تدوين كرد (همان، مقدمه محقق، ص 26) و نگارش سفينة البحار وي بيست سال به طول انجاميد كه درآن زمان در دو جلد تنظيم گشت و جلد اول آن در سال 1352 ق و جلد دوم آن در سال 1355 ق به چاپ رسيد.
[69]. در متن سفينة البحار (ج 1، ص 602) تعبير «أوفي سابعه كما قال المفيد و الكفعمي» ثبت شده كه تعبير صحيح آن «كما قال الشهيد و الكفعمي» است و تعبير «كما قال المفيد» در اين عبارت از خطاي چشم بوده كه محدث قمي سخن شهيد را به مفيد نسبت داده است؛ چرا كه شهيد در كتاب الدروس درباره سال ولادت اين حضرت فرمود: «ولد بالمدينة … سنة اثنتين من الهجرة و قال المفيد سنة ثلاث»، آنگاه درباره تاريخ شهادت او فرمود: «و قبض بها … سابع صفر…». پس تعبير هفتم صفر در كتاب الدروس، كلام و ديدگاه شهيد است نه مفيد. وانگهي مفيد در هيچ يك از كتابهايش از هفتم صفر در اين خصوص نام نبرده بلكه در كتاب مسار الشيعة، 28 صفر را روز شهادت آن گرامي دانسته است.
[70]. منتهي الآمال، ج 1، ص 496 – 497.
[71]. رفاعي، تعريف بمصادر الإمامة في التراث الشيعي، (مجله تراثنا)، ص 117 و فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 330. به گفته فؤاد سزگين روي نسخه موجود در كتابخانه برلين تاريخ 544 ق ثبت شده است و اين حكايت دارد كه اين نسخه مربوط به آن تاريخ است.
[72]. فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 330، گفتني است: نگارنده اين سطور با مراجعه مكرر به كتابخانههاي متعدد كشور مانند كتابخانه مجلس و ملي در تهران، كتابخانه آستان قدس و گوهرشاد در مشهد، كتابخانههاي مدرسه فيضيه، مسجد اعظم، دفتر تبليغات و آيتالله مرعشي نجفي در قم و تفحص درباره نسخ خطي و آثار چاپي آنها، نشانهاي از اين كتاب جز همين نسخه چاپ شده توسط ورداني – در برخي از اين كتابخانهها – به دست نياورده است.
[73]. رسّي، تثبيت الإمامة، ص 22 (مقدمه تحقيق).
[74]. همان، ص 69.
[75]. همان، ص 71.
[76]. همان، روي جلد و فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 328.
[77]. براي اطلاع بيشتر ر.ك: قاسم بن ابراهيم رسّي، تثبيت الامامية، ص 37 – 71.
[78]. عمري، المجدي في انساب الطالبيين، ص 75.
[79]. فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 328 و حسيني اشكوري، مؤلفات الزيديّة، ج 1، ص 189 و موسوي نژاد، تراث الزيديّه، ص 46 – 51.
[80]. الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 2، صص 332 و 516 و حسيني اشكوري مؤلفات الزيديّة، ج 1، ص 189.
[81]. فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 328 و موسوينژاد، تراث الزيديّه، ص 46 – 51.
[82]. رجال النجاشي، شماره 859.
[83]. همان.
[84]. كتاب الرجال، ص 275.
[85]. تثبيت الإمامة، ص 71.
[86]. همان، روي جلد و فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 328.
[87]. ابن عنبه، عمدة الطالب في انساب آل أبي طالب، ص 156. محقق كتاب عمدة الطالب مطلب ياد شده در متن را به نقل از كتاب الحدائق الوردية في أحوال الأئمة الزيدية، در پاورقي ثبت كرده است.
[88]. عمري، المجدي في انساب الطالبيين، ص 77.
[89]. همان، ص 74.
[90]. سلسلة مؤلفات الشيخ المفيد، المقدمة، ص 5 – 21.
[91]. تثبيت الإمامة، روي جلد و فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي، ج 3، ص 328.
[92]. ابن خزاز، كفاية الأثر، ص 330 – 333.
[93]. راوياني كه در سند اين روايت جاي دارند به ترتيب عبارتاند از: محمد بن وهبان بصري هنائي، داود بن هيثم بن اسحاق نحوي تنوخي انباري (316 ق)، اسحاق بن بهلول تنوخي انباري (164 – 252 ق)، بهلول بن حسان تنوخي (204 ق)، طلحة بن زيد وقّي شامي، زبير بن عطاء، عمير بن هاني عَبْسي (عنسي) و جنادة بن أبي أميّة أَزدي دَوْسي (75 يا 80 و يا 86 ق). بررسيهاي به عمل آمده در خصوص اعتبار اينان چنين است: محمد بن وهبان بصري را نجاشي، شيعه و ثقه دانسته است (رجال نجاشي، شماره: 1060 ق). درباره مدح يا ذم داود بن هيثم، در منابع رجالي يادي نيست (نمازي، مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 369)، چنانكه درباره مدح يا ذم نياي او اسحاق بن بهلول تنوخي انباري هم در منابع رجالي شيعي نامي نيست (همان، ج 1، ص 553). هر چند خطيب بغدادي وي را فقيهي ثقه دانسته است (تاريخ بغداد، ج 6، ص 366)، بعيد نيست كه وي همان اسحاق انباري باشد كه از ياران امام جواد (علیه السّلام) به شمار ميآمد و همزماني اسحاق بن بهلول با دو امام جواد و هادي (علیه السّلام) هم ميتواند گواه اين سخن باشد. در اين فرض بايد گفت اسحاق بن بهلول ممدوح بود؛ چرا كه محمد بن عيسي بن عُبيد – بزرگ راوي مورد وثوق امام جواد (علیه السّلام) – (رجال نجاشي، شماره 896) از او روايت كرده و روايتش دلالت بر مدح او دارد (خويي، معجم الرجال الحديث، ج 3، شماره: 1102). راوي ديگر اين روايت، بهلول بن حسان تنوخي است كه رجالشناسان از او هم به مدح يا ذم يادي نكردهاند (نمازي، مستدركات علم رجال الحديث، ج 2، ص 69، شماره 2279). طلحه بن زيد رقّي شامي كه راوي ديگر اين روايت است عامي مذهب و از راويان امام صادق (علیه السّلام) به شمار ميآيد و به گفته شيخ طوسي: كتابش [كه حاوي روايات او است] مورد اعتماد است (طوسي، الفهرست، شماره: 362 و رجال نجاشي، شماره 550 و مزي، تهذيب الكمال، ج 9، ص 240). راوي ديگر اين سند زبير بن عطاء است كه از مدح يا ذم او در منابع رجالي يادي نشده است (نمازي، مستدركات علم رجال الحديث، ج 3، ص 419). درباره مدح يا ذم عمير بن هاني ابوالوليد عَبْسي هم در منابع رجالي شيعي يادي نشده است (همان، ج 6، ص 135)، ليكن به گفته مزي: ابن حبان وي را از تابعين ثقه دانسته است (تهذيب الكمال، ج 14، ص 419 – 421). آخرين راوي اين روايت كه آن را از امام مجتبي (علیه السّلام) نقل كرده جنادة بن أبي اميّة أزدي دوسي است كه در دوران جواني، پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را درك كرد و از بزرگان تابعين به شمار ميآمد. وي در منطقه مصر يا اردن سكني گزيد و نام او در رديف راويان امام مجتبي (علیه السّلام) به ثبت آمده است (ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 7، ص 502 و خويي، معجم رجال الحديث، ج 4، ص 163 و تستري، قاموس الرجال، ج 2، ص 723)؛ از مجموع اين بررسي اين نتيجه به دست ميآيد كه سند اين روايت هر چند در حد اعتبار سند روايات فقهي نيست، ليكن ميتوان به آن اعتماد كرد؛ چرا كه اولاً راويان اين سند، در منابع رجالي مردود شمرده نشدهاند؛ ثانياً سند اينگونه روايات، لازم نيست در حد اعتبار سند روايات فقهي باشد. بر اين اساس اين سند قابل اعتماد است، چنان كه محدث قمي آن را معتبر دانسته و خود ابن خزاز هم اين روايت و ديگر رواياتش را صحيحة الأسانيد دانسته است (كفاية الأثر، ص 33 – 34).
[94]. ابن خزاز، كفاية الأثر، ص 33 – 34.
[95]. منتهي الآمال، ج 1، ص 496 – 497.
[96]. زماني قمشهاي، هيئت و نجوم اسلامي، ج 2، ص 157.
[97]. منتهي الآمال، ج 1، ص 496 – 497.
[98]. زماني قمشهاي، هيئت و نجوم اسلامي، ج 2، ص 157.
[99]. ابن قتيبه، المعارف، ص 92؛ دولابي، الذرية الطاهرة، ص 105 و ابن عبد البر، الإستيعاب، ج 1، ص 389 و خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج 1، ص 140 و ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 7 (جزء 14، ص 123) و ابن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 226 و زرندي حنفي، نظم درر السمطين، ص 205.
[100]. ابن سعد، الطبقات الكبري، ترجمة الإمام الحسن، ص 91 (به نقل از: حرب بن خالد) و ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 123 و ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 9.
[101]. ابن أبي الدنيا، مقتل امير المؤمنين (علیه السّلام)، ص 115.
[102]. مصعب زبيري، كتاب نسب قريش، ص 40 و بلاذري، انساب الأشراف، ج 3، ص 299 و ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 7، جزء 14، ص 122.
[103]. ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 211.
[104]. حاسب طبري، زيج مفرد، ص 63.
[105]. در پاورقي كتاب الفصول المهمة ابن صباغ مالكي (ج 2، ص 739) به نقل از كتاب المسامرات، روز دهم محرم نيز به نام روز شهادت امام مجتبي (علیه السّلام) گزارش شده، ليكن اين نقل به دو جهت بيبنيان است؛ نخست آنكه در كتاب ياد شده چنين مطلبي به دست نيامده. وانگهي اگر چنين گزارشي در برخي از نسخههاي آن كتاب به ثبت آمده باشد، اين اشتباهي است كه نسخهبردار به جهت تشابه نام حسن و حسين در خط كوفي، مرتكب شده و واژه حسن را به جاي حسين ثبت كرده است؛ چرا كه به اتفاق تمامي مورخان در روز دهم، امام حسين (علیه السّلام) به شهادت رسيده است.
[106]. ابن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 226 و سبط بن جوزي، تذكرة الخواص، ص 211 – 212 و ابن إبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 11 و ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 39 – 40.
[107]. مقاتل الطالبيين، ص 73. شيخ مفيد نيز ميگويد: معاويه پس از ده سال از حكومتش تصميم گرفت براي پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد و در پي اين تصميم، نخست به شهادت رسانيدن امام مجتبي (علیه السّلام) را طراحي كرد و از راه جَعده همسر امام (علیه السّلام) به هدفش دست يافت (الإرشاد، مصنفات، ج ، ص 16).
[108]. همان.
[109]. مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 6 و ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 73 و مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 15 – 17) و ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 49.لباب الأنساب، ج 1، ص 339. ابن فندق اين زنده بودن امام (علیه السّلام) را دو روز گزارش كرده، ليكن در منابع ديگر كه آمارشان نيز فراوان است اين بيماري را چهل روز گزارش كردهاند.
[110]. لباب الأنساب، ج 1، ص 339. ابن فندق اين زنده بودن امام (علیه السّلام) را دو روز گزارش كرده، ليكن در منابع ديگر كه آمارشان نيز فراوان است اين بيماري را چهل روز گزارش كردهاند.
[111].مادر جَعّده امّ فروه خواهر ابوبكر بن أبي قحافه (خليفه اول) است (ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 34). گفتني است به گزارش كليني (الكافي، ج 8، ص 167، ح 187) امام صادق (علیه السّلام) در خصوص خاندان اشعث چنين فرمود: خود اشعث در ريختن خون امير مؤمنان (علیه السّلام) شركت داشت. دخترش جَعْده، امام حسن (علیه السّلام) را مسموم كرد و پسرش محمد در ريختن خون امام حسين (علیه السّلام) شركت و همكاري داشت..
[112]. طبري امامي، دلائل الإمامة، ص 161 و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 34.
[113]. ابونعيم اصفهاني، حلية الأوليا، ج 2، ص 38 و مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 16) و ابن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 225 و ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 10 و اربلي، كشف الغمة، ج 1، ص 585.
[114]. دلائل الإمامة، ص 160.
[115]. الكافي، ج 1، ص 462، ح 3 و ابن خزاز، كفاية الأثر، ص 33 – 34 و مجلسي، مرآة العقول، ج 5، ص 354.
[116]. مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 15) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 34 و ابن جوزي، المنتظم، ج 5، ص 226 و ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 11 و…
[117]. ابن منظور، مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 43.
[118]. ر.ك به: عنوان سال شهادت، ص 255، پاورقي 1 و 2 و ص 256، پاورقي 4.
[119]. مسعودي، مروج الذهب، ج 2، ص 6 و مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 16 – 17) و ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 11 و ابن صباغ مالكي، الفصول المهمة، ج 2، ص 736.
[120]. ابن خزاز، كفاية الأثر، ص 333 و مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 16 – 17)، به گفته مسعودي در مروج الذهب (ج 2، ص 6) امام (علیه السّلام) پس از اين گفتگو بيش از سه روز زنده نمانده است.
[121]. ابن شبة، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، صص 107 و 111 و ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 74 – 75.
[122]. مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 16 – 17) و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 34 و اربلي، كشف الغمة، ج 1، ص 586 و ابن صباغ مالكي، الفصول المهمة، ج 2، ص 738 – 740.
[123]. محمد بن سعد، ترجمة الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص 86 – 89.
[124]. كليني، الكافي، ج 1، ص 302، ح 3.
[125]. شيخ طوسي، الأمالي، ص 161، مجلس 6، ح 267 و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 50.
[126]. محمد بن سعد، ترجمة الإمام الحسن (علیه السّلام)، مجلس 6، ح 267 و ابن شهر آشوب، مناقب آل إبي طالب، ج 4، ص 50.
[127]. شيخ مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 18 – 19).
[128]. محمد بن سعد، ترجمة الامام الحسن (علیه السّلام)، ص 86 – 89، (حتي كانت بينهم المراماة بالنبل).
[129]. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 50 (ورموا بالنبال جنازته حتي سُلّ منها سبعون نبلاً).
[130]. شيخ طوسي، الأمالي، ص 160 (فانّي أحق به و ببيته ممّن أدخل بيته بغير اذنه و لاكتاب جاءهم بعده…).
[131]. همان و ابن واضح يعقوبي، تاريخ، ج 2، ص 225 و ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 74.
[132]. كليني، الكافي، ج 1، ص 302 و مفيد، الإرشاد (مصنفات، ج ، ص 18 – 19).
[133]. مجلسي، مرآة العقول، ج 3، ص 313.
[134]. محمد بن ابوالقاسم طبري، بشارة المصطفي، ص 416 – 417.
[135]. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطابيين، ص 75.
[136]. شيخ طوسي، الأمالي، ص 160.
[137]. هر چند اين ادعاها به ناحق بود و آن خانه، خانه او نبود (ر.ك به: محمد علي برو، أين دفن النبي).
[138]. ابن سعد، ترجمة الإمام الحسن (علیه السّلام)، ص 88.
[139]. حسين بن عبد الوهاب، عيون المعجزات، ص 65 – 66.
[140]. پيشين، ص 88؛ اسماعيل بن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 48.
[141]. شيخ مفيد، الإرشاد، (مصنفات، ج ، ص 18 – 19).
[142]. حميري، قرب الإسناد، ص 139.
[143]. ابن شبة، تاريخ المدينة المنوره، ج 1، صص 111، 123 و 127 و ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 74.
[144]. سمهودي، وفاء الوفاء، ج 4، ص 1411. درخصوص اين بقعه توضيح كوتاهي در بخش مرقد امام صادق (علیه السّلام) خواهد آمد، به آنجا رجوع كنيد.
[145]. اصغر قائدان، تاريخ اسلامي مكه و مدينه، ص 355.
[146]. نگارنده این سطور شاهد بود که زایری پس از زیارت آن قبور و دیگر قبرهای بقیع، به بیرون نرده های به دور بقیع رفته و رو به قبله به شکرانه این زیارت به نماز ایستاد، لیکن در رکعت دوم نماز در حالی که به سجده می رفت با برخورد مأمور تبلیغی حکومت سعودی مواجه گشت و آن مأمور، دست نمازگزار را گرفت و نگذاشت نمازش را تمام کند و نمازش را بر هم زد و او را از آن مکان راند. به راستی رفتار این مأمور سعودی هیچ گونه توجیه منطقی ندارد. اگر به باور اینان نمازگزاردن در گورستان، یا رو به قبر ممنوع است، این نمازگزار در بیرون قبرستان و به سوی قبله نماز می گزارد و اگر حتی در کنار قبر و رو به قبله نماز گزاردن هم ممنوع باشد، پس چرا در حرم نبوی در کنار قبر ابوبکر و عمر رو به قبله نماز خواندن روا است! وانگهی این نمازگزار در فاصله ای از قبرها و در بیرون قبرستان به نماز ایستاده بود. پس چرا نماز یک مسلمان – که برترین عبادت و یاد خدا به شمار می رود – و نیز احترام نماز و نمازگزار به دست کسی که خود را مبلغ نماز و آمر به معروف معرفی می کند باید این گونه شکسته شود؟!
با سلام و تشکر
چرا روایت از مرحوم ثقه الاسلام کلینی رحمه الله علیه در کافی شریف ج1 ص 462 ح 3 که (ضعیف ) است را (معتبر ) بیان کردین !؟
برادر عزیز؛ جناب آقای رضوی
سلام علیکم
با تشکر از حسن عنایت حضرتعالی، باطلاع می رساند متن محققانه ی پیش رو توسط استاد ارجمند، جناب آقای مقدسی نگاشته و منتشر شده است و حاصل تحقیقات هیأت علمی سایت ثقلین نمی باشد.