قرائت كسره يا فتحه در «فَانْصبْ»

اولين سخنى كه قبل از شأن نزول اين آيه به نظر می رسد قرائت كلمة «فَانْصَبْ» است: آيا اين كلمه را بايد به كسر صاد خواند يا به فتح آن. در اينجا با يادآورى اين‌كه اختلاف قرائت در حد حركات و اعراب كلمات قرآن، مسئله‏اى پذيرفته است، يادآور مى‏شود كه در روايات ما تصريح به قرائت كسره شده است. اين تصريح گاهى با نام ‌بردن «كسره» است و گاهى از تركيب عبارت پيداست؛ زيرا اگر با فتحه خوانده شود به معناى «تلاش‌كردن» است؛ در اين صورت فعلْ لازم بوده، نيازى به مفعول نخواهد داشت، ولى اگر با كسره خوانده شود به معناى «منصوب‌كردن» است و فعل متعدى بوده، بدون مفعول معنى نمى‏دهد و حتى گاهى به دو مفعول نياز دارد؛ مثلاً «فَانْصِبْ عَلِيّاً» يعنى «على را منصوب كن» و «فَانْصِبْ عَلِيّاً اِماماً» يعنى «على را به امامت منصوب كن».
در همه رواياتي كه تفسير ائمه عليهم السلام از اين آيه را بازگو مي‌كند، حتى اگر تصريحى به «قرائت به كسر» نباشد، متعدى معني‌كردن فعل، با ذكر يك يا دو مفعول، به معناى تأييد قرائت به كسر است.
اقتضاى حكم و موضوع و روند مطلب در سوره نيز با قرائت كسره بيشتر تناسب دارد، زيرا «فَانْصَبْ» با فتحه يعنى: «تلاش كن و خود را به زحمت بينداز»، و معناى عبارت چنين مى‏شود: «وقتى از وظيفة پيامبرى فراغت يافتى، تلاش كن و خود را به زحمت انداز» كه معناى چندان عميقى را نمى‏رساند. ولى «فَانْصِبْ» با كسره يعنى «منصوب كن»، و معناى عبارت چنين مى‏شود: «وقتى از وظيفة پيامبرى فراغت يافتى، منصوب كن»، كه دقيقاً متوجه مسئله خلافت است كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در مرحلة پايانى نبوّت بدان اقدام مى‏فرمود.
با اين مقدمه درباره قرائت آيه، دو روايت از رواياتي را كه به قرائت «فَانْصبْ» با كسره تصريح دارند، نقل می کنیم و سپس از واكنش ويژة اهل سنت به اهميت موضوع پى مى‏بريم:
عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليه‌السلام عَنْ اَبيهِ عليه‌السلام اَنَّهُ قالَ فى قَوْلِهِ تَعالى، ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ))، قالَ: فَانْصِب بِكَسْرِ الصّادِ. اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِقامَةِ الْفَرائِضِ فَانْصِبْ عَلِيّاً عليه‌السلام، فَفَعَلَ صلى الله عليه و آله[1]
از امام صادق‏ عليه السلام ، از پدرشان امام باقر عليه السلام نقل شده كه درباره كلام خدايْ تعالى ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ))، فرمود: فَانْصِبْ به كسر صاد است، [و معنايش چنين است كه:] هرگاه از اقامة واجبات فراغت يافتى، على را منصوب كن. و پيامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اين دستور را عملى ساخت.
در اين روايت به عبارت «بِكَسْرِ الصّادِ» تصريح فرموده، و در عبارت بعدى هم جمله «فَانْصِبْ عَلِيّاً» را به كار برده كه اگر با فتحه بخوانيم، نياز به مفعول ندارد و معنى غلط مى‏شود. در روايت ديگرى با كلمه «قَرَأَ» تصريح به قرائت حضرت با كسره نموده و سپس با عبارت «فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِياً اِماماً» مطلب را واضح‌تر نموده و نشان داده كه منظور قرائت با كسره است كه نياز به مفعول دارد. متن روايت چنين است:
« اِنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عليه السلام قَرَأَ: ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ)). قالَ: فَاِذا فَرَغْتَ مِنْ اِكْمالِ الشَّريعَةِ فَانْصِبْ لَهُمْ عَلِيّاً اِماماً»[2]
«حضرت جعفر بن محمد عليه السلام چنين قرائت كرد: «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ»، و چنين معنى كرد كه «هرگاه از تكميل شريعت فراغت يافتى، على را به عنوان امام آنان منصوب نما».
با توجه به قرائت ائمه عليه السلام با كسره در كلمة «فَانْصِبْ»، برخورد شديد برخى از اهل سنت و تأكيد بر خارج‌ساختن آيه از موضوع «ولايت» جلب توجه مى‏كند و ريشه مسئله را بازگو مى‏نمايد:
قالَ الزَّمَخْشَري: وَ مِنَ الْبِدَعِ ما رُوِيَ عَنْ بَعْضِ الرّافِضَةِ اَنَّهُ قَرَأَ «فَانْصِبْ» بِكَسْرِ الصّادِ، اَيْ اِنْصِبْ عَلِيّاً لِلاِمامَةِ.
زمخشرى مى‏گويد: از بدعت‏ها مطلبى است كه از بعضى رافضيان نقل شده كه كلمة «فَانْصبْ» را در آيه با كسر صاد خوانده، يعنى على را به امامت منصوب كن.[3]
قالَ ابْنُ الْعَرَبِيِّ: مِنَ الْمُبْتَدِعَةِ مَنْ قَرَأَ هذِهِ الْآيه «فَانْصِبْ» بِكَسْرِ الصّادِ وَ الْهَمْزِ مِنْ اَوَّلِهِ؛ قالُوا مَعْناهُ اِنْصِبِ الْاِمامَ الَّذي تَسْتَخْلِفُهُ، وَ هذا باطِلٌ فِي الْقَراءَةِ، باطِلٌ فِي الْمَعْني، لِاَنَّ النَّبِيَّ لَمْ يَسْتَخْلِفْ اَحَداً.
ابن‌عربى مى‏گويد: از بدعت‌گزاران است هركه در اين آيه «فَانْصِبْ» به كسر صاد و همزه اوّلش بخواند. [آنان كه چنين مي‌خوانند] مي‌گويند معناي آيه اين است: «امامى را كه جانشين توست منصوب كن». و اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم هيچ‌كس را به جانشيني خود منصوب نكرد![4]
بدعت شمردن قرائت آيه به كسر صاد، به ضميمة كلمة «روافض» گوياى همه‌چيز است؛ چرا كه اختلاف قرائت آن هم در حدّ حركات، هرگز بدعت شمرده نشده و در روايت اهل سنت نيز موارد بسيارى دارد. چگونه است كه وقتى نوبت به شيعيان مي‌رسد، بدعت به حساب مي‌آيد؟ پاسخ اين سؤال را محيى‌الدين ابن عربى در پايان كلامش كه در بالا آمد داده است؛ آنجا كه مى‏گويد: «اين هم از نظر قرائت باطل است و هم از نظر معنى، زيرا پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم كسي را به جانشيني خود منصوب نكرده است»!
پس بدعت‌بودنِ تغيير يك حركت در كلمة «فَانْصَبْ» به خاطر آن است كه به نظر ابن‌عربي خلافت انتصابى نيست، بلكه خليفه را مردم بايد انتخاب كنند! و ما مى‏گوييم: چون خلافت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم جز از طريق انتصاب ممكن نيست، بنابراين قرائت صحيح به كسر است و بدعت‌گزاران براى فرار از حقيقتِ خلافت و ايجاد بدعتِ خلافت انتخابى، آن را به فتح خوانده‏اند!!

 

تصريح به نزول آيه درباره غدير

رواياتى كه در تفسير و شأن نزول اين آيه وارد شده، در مواردى دقيقاً موقعيت زمانى آن را حجة الوداع و پس از اتمام حج معين مى‏كند، و گاهى با پيش‌كشيدن بحث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ» در پي آيه به تحقق آن در غدير اشاره مى‏كند. سه روايت زير گوياى اين جهت است:
« عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ عليه‌السلام قالَ: قَوْلُهُ «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ». كانَ رَسُولُ اللهُ صلى الله عليه و آله حاجّاً، فَنَزَلَتْ: «فَاِذا فَرَغْتَ» مِنْ حَجِّكَ «فَانْصِبْ» عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.»
« امام صادق عليه السلام فرمود: گفته خداوند: «آن‌گاه كه فراغت يافتى منصوب كن». پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم در سفر حج بود كه چنين نازل شد: وقتى از حج خود «فراغت يافتى» على را به عنوان عَلَمى براى مردم «نصب كن».»[5]
در اين حديث به نزول آيه در سفر حج كه مقدمة غدير بود، تصريح شده است. در حديث ديگر «حجة‌الوداع» آمده كه صراحت بيشترى دارد:
«((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصبْ)). قالَ: فَاِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ فَانْصِبْ اَميرالْمُؤْمِنينَ وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ.»
« در معناى آيه «فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ» فرمود: وقتى از حجة‌الوداع فراغت يافتى، اميرالمؤمنين را منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما.»[6]
در حديث سوم ضمن بازگفتن ماجراي غدير به بيان اين مسأله پرداخته كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از نزول اين آيه فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَولاه…» و شكى نيست كه حضرت اين كلام را در غدير فرموده است:
« عَنْ اَبى‏عَبْدِاللهِ‏عليه السلام: قالَ عَزَّ ذِكْرُهُ: ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ))، يَقُولُ: فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اَعْلِنْ وَصِيَّكَ فَاَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلانِيَةً. فَقال‏صلى الله عليه وآله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ ـ ثَلاثَ مَرّاتٍ ـ ».
« امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند فرمود: (( آنگاه كه فراغت يافتى منصوب كن و به سوى پروردگارت رغبت نما))، مى‏فرمايد: «وقتى فراغت يافتى علامت خود را منصوب كن و جانشين خود را اعلان نما و فضيلت او را علناً بيان كن. اين بود كه پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم سه مرتبه فرمود: «هر كس من صاحب‌اختيار اويم، على صاحب‌اختيار اوست؛ خدايا، دوست بدار هركس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد».»[7]

 

ارتباط كل سوره با غدير

سورة انشراح حاكى از گشايش اساسى در رسالت پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم است و خداوند خبر از انشراح صدر (گشادگي سينه) و آسودگى قلب آن حضرت مى‏دهد. در اين سوره از مسئوليتي عظيم ياد شده كه با انجام آن سنگينى از دوش پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم برداشته شده، دوران عسر و سختى پشت سر گذاشته مى‏شود و دوران يُسر و آسايش فرا مى‏رسد. كليد همه اين گشايش‏ها على بن ابى‏طالب عليه السلام است، كه آرامش نهايى و مطلق با منصوب‌كردن او به مقام امامت حاصل مى‏شود. اين تسلسلِ مراحل اسلام و ارتباط نهايى آن با غدير، در كلام امام باقر و امام صادق‏ عليهما السلام چنين ترسيم شده است:
«كلام خداوند (( اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ)) يعنى: آيا به تو نفهمانيديم جانشينت كيست؟ آيا او را يار تو و خواركنندة دشمن تو قرار نداديم؟ همان دشمنى كه كمر تو را مى‏شكست. آيا از نسل على، فرزندان انبيا را قرار نداده كه هدايت يافته‏اند؟ (( وَ رَفَعْنا لَك ذِكْرَكَ)): تا آنجا كه هرجا نام من (خدا) برده شود تو هم، اى پيامبر، همراه من نام برده مى‏شوى. هرگاه از دنياى خود فارغ شدى، على را براى ولايت منصوب كن تا به وسيله او از اختلاف هدايت يابند.»[8]
در حديث فوق فرازهاى سورة انشراح، انسجام مقام نبوت و ولايت را در مسير بیست و سه سالة رسالت نشان داده است. در حديثى ديگر به جزئيات بيشترى از اين ارتباط پرداخته شده است:
«(( اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ)): « آيا سينة تو را فراخ قرار نداديم؟» فرمود: به وسيلة على‏ عليه السلام كه او را جانشين تو قرار داديم. آن‌گاه كه مكه را فتح كرد و قريش به اسلام داخل شدند، خداوند سينة پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم و باطن او را گشايش عنايت فرمود. (( وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ)): «مشكل تو را از دوشت برداشتيم.» فرمود: به وسيله على عليه السلام ، جنگى را كه كمرت را مى‏شكست يعنى بار آن بر كمرت سنگينى مى‏كرد از دوشت برداشتيم. (( وَ رَفَعْنا لَك ذِكْرَكَ)): «و ياد تو را بلندآوازه قرار داديم.» فرمود: هرگاه نام من (خدا) برده شود، نام تو هم ذكر مى‏شود، و اين همان كلام مردم است كه مى‏گويند: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ».

سپس مى‏ فرمايد:
« (( اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً)): « با هر سختى آسانى هست.» فرمود: مادامى كه در سختى بودى آسانى برايت آمد. ((فَاِذا فَرَغْتَ فَانْصِبْ)): « آن‌گاه كه فراغت يافتى منصوب كن.» فرمود: آن‌گاه كه از حجلآ‌الوداع فراغت يافتى، اميرالمؤمنين را منصوب كن. ((وَ اِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ)): «و به سوى پروردگارت رغبت كن».»[9]
منظور از فراغت و منصوب كردن
نقطه‏اى كه ارتباط دقيق اين آيه را با غدير روشن مى‏كند، فهميدن متعلَّقِ دو كلمة «فَرَغْتَ» و «فَانْصِبْ» است. آيا منظور فراغت از چه كارى و منصوب‌كردن چه كسى و به چه منصبى است؟ احاديث وارده در تفسير آيه به غدير، بر اين دو نكته تأكيد خاصى دارند.
درباره متعلَّق «فَرَغْتَ» سه جهت به چشم مى‏خورد كه منظور از همه آنها يك مطلب است، ولى هر يك از بُعد خاصى به مسئله مى‏نگرد:
1 – اِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجِّكَ…[10] اِذا فَرَغْتَ مِنْ حَجَّةِ الْوِداعِ…[11]
در اين روايت دو بُعد زمانى مورد تأكيد قرار گرفته و نشان دهنده آن است كه منصوب‌كردن اميرالمؤمنين عليه السلام در غدير پس از مراسم حج، آن هم در سال حجةالوداع انجام گرفته است.
2 – اِذا فَرَغْتَ مِنْ دُنْياكَ[12]
در اين مورد اشاره به نصب مقام ولايت در آخر عمر پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم است.
3 – اِذا فَرَغْتَ مِنْ نبُوَّتِكَ…[13] اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِقامَةِ الْفَرائِضَ…[14] اِذا فَرَغْتَ مِنْ اِكْمالِ الشَّريعَةِ[15]
در اين سه مورد آخر، «رسالت‌بودن» ابلاغ حكم ولايت مورد توجه است، و اين نكته با سه تعبير متفاوت مطرح شده است: نبوت، يعنى پس از انجام همه آنچه به عنوان نبوت بر عهدة حضرت بود. اقامة فرائض، يعنى ولايت آخرين واجبى است كه پس از همه آنها اعلام شد. اكمال شريعت، يعنى چيزى از آنچه دين خداست باقى نماند و فقط ولايت باقى ماند كه بايد به عنوان روح حاكم بر آنها پس از پايان اعلان آنها مطرح شود.
درباره متعلَّق «فَانْصِبْ» بايد توجه داشت كه فعل «نَصَبَ» به معناى منصوب‌كردن دو مفعول مى‏خواهد كه يكى منصوب‌شونده و ديگرى منصبى است كه وي بدان منصوب مى‏گردد. مفعول اول در شش حديث با ذكر نام حضرت به صورت «عَلِيّاً» آمده و در يك مورد «اميرالمؤمنين» آمده و در مورد ديگرى هم «عَلَمَكَ» ذكر شده است. مفعول دوم هم در يك مورد «وَصِيّاً»، در يك مورد «اِماماً»، در دو مورد «عَلَماً» و در دو حديث ديگر به صورت جار و مجرور (لِلْوِلايَة) آمده است، كه مجموع عبارات از اين قرار است:
1 – فَانْصِبْ اَميرَالْمُؤْمِنينَ.[16]
2 – فَانْصِبْ عَلِيّاً.[17]
3 – فَانْصِبْ عَلِيّاً اِماماً.[18]
4 – فَانْصِبْ عَلِيّاً لِلْوِلايَةِ.[19]
5 – فَانْصِبْ عَلِيّاً وَصِيّاً.[20]
6 – فَانْصِبْ عَلِيّاً عَلَماً لِلنّاسِ.[21]
7 – فَانْصِبْ عَلَمَكَ وَ اَعْلِنْ وَصِيَّكَ.[22]
هريك از اين كلمات نيز يادآور بُعدى از ولايت مطلقة اميرالمؤمنين عليه السلام است. امامت به معناى پيشوايى و رهبرى مردم، وصايت از بُعد جانشينى پيامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، عَلَم‌بودن به معناى تنها و يگانه نشانِ هدايت بودن على عليه السلام است.

 


پی نوشت ها :
[1]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار، 1/ 245، ح 270.
[2]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، 2/ 226.
[3]. حسکانی، شواهد التنزيل،2/ 451، پاورقى؛ به نقل از تفسير كشاف زمخشری.
[4]. قرطبی، تفسير القرطبى، 20 / 109.
[5]. مجلسی، بحارالانوار، 36/ 135، ح91؛ بحرانی، عوالم‌العلوم،3 / 151، ح227. آقانجفی، تأويل‌الايات، 2/ 812، ح 4.
[6]. مجلسی، بحارالانوار، 36 / 133؛ قمی، تفسير القمى، 2/ 428.
[7]. مجلسی، بحارالانوار، 38/ 142، ح 105؛ بحرانی، عوالم‌العلوم،3/150، ح226؛ کلینی، الكافى،1/ 294.
[8]. ابن‌شهرآشوب، مناقب، 2/ 226.
[9]. مجلسی، بحارالانوار، 36/ 133؛ قمی، تفسيرالقمى، 2/ 428.
[10]. مجلسی، بحارالانوار، 36/ 135، ح 91.
[11]. همان،36/ 133.
[12]. ابن‌شهرآشوب، مناقب،2/ 226.
[13]. آقانجفی، تأويل‌الايات،2/ 811 .
[14]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار،1/ 245، ح 270.
[15]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب،2/ 226.
[16]. مجلسی، بحارالانوار،36/ 133.
[17]. ابن‌حیون، شرح‌الاخبار،1/ 245، ح 270.
[18]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، 2/ 226.
[19]. ابن‌شهر‌آشوب، مناقب، 2/ 226؛ حسکانی، ‌شواهد‌التنزيل،2/ 451، ح 1116.
[20]. آقانجفی، تأويل‌الايات، 2/ 811 ـ812 ؛ مجلسی، بحارالانوار، 36/ 133، ح 87.
[21]. مجلسی، بحارالانوار، 36/ 135، ح 91.
[22]. مجلسی، بحارالانوار، 38/ 142، ح 105.

 

فهرست منابع :
آق‍ان‍ج‍ف‍ی‌، م‍ح‍م‍دت‍ق‍ی‌ب‍ن‌ م‍ح‍م‍دب‍اق‍ر، ت‍اوی‍ل‌ الای‍ات‌ ال‍ب‍اه‍رات‌ ف‍ی‌ ف‍ض‍ائ‍ل‌ ال‍ع‍ت‍رة‌ ال‍طاه‍رة‌، [ب‍ی‌ج‍ا]، ام‍ی‍رال‍م‍وم‍ن‍ی‍ن‌ عليه السلام ، 1364 ش.
ابن‌حیون، شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار، تحقیق محمد الحسینی الجلالی، قم، جامعه المدرسين في الحوزة العلمية بقم ، موسسه النشر الاسلامى، 1409ق.
اب‍ن‌ ش‍ه‍رآش‍وب‌، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ ع‍ل‍ی‌‏‫، مناقب آل ابی طالب امیر المومنین، تحقیق علی السید جمال اشرف الحسینی، قم، المکتبة الحیدریة، ۱۴۳۲ق.
ب‍ح‍ران‍ی‌، ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ب‍ن‌ ن‍ورال‍ل‍ه‌، ع‍وال‍م ال‍ع‍ل‍وم‌ و‌ الم‍ع‍ارف‌ و‌ الاح‍وال‌ م‍ن الای‍ات‌ و‌ الاخ‍ب‍ار و‌ الاق‍وال‌،‌ تالیف ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ال‍ب‍ح‍ران‍ی‌الاص‍ف‍ه‍ان‍ی‌ و مستدرکاتها م‍ح‍م‍دب‍اق‍ر‌ب‍ن‌‌ ال‍م‍رت‍ض‍ی‌ ال‍م‍وح‍د‌ الاب‍طح‍ی‌ الاص‍ف‍ه‍ان‍ی‌، ق‍م‌، ‏‫موسسه الامام المهدی عج ‏‫، بی‌تا.
حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الایات النازلة فی اهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم، تحقیق محمد باقر المحمودی،‌ [بی جا]، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، ۱۴۲۷ق.
ق‍رطب‍ی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ اح‍م‍د، ال‍ج‍ام‍ع‌ الاح‍ک‍ام‌ ال‍ق‍رآن‌، اع‍ت‍ن‍ی‌ ب‍ه‌ و ص‍ح‍ح‍ه‌ ه‍ش‍ام‌ س‍م‍ی‍ر ال‍ب‍خ‍اری‌، ری‍اض‌، دار ع‍ال‍م‌ ال‍ک‍ت‍ب‌، ۱۴۲۳ق.
ق‍م‍ی‌، ع‍ل‍ی‌ب‍ن‌ اب‍راه‍ی‍م‌، ت‍ف‍س‍ی‍ر ال‍ق‍م‍ی‌، اش‍راف‌ ل‍ج‍ن‍ة‌ال‍ت‍ح‍ق‍ی‍ق‌ وال‍ت‍ص‍ح‍ی‍ح‌ ف‍ی‌ال‍م‍وس‍س‍ة‌، ب‍ی‍روت‌، م‍وس‍س‍ه‌ الاع‍ل‍م‍ی‌ ل‍ل‍م‍طب‍وع‍ات‌، ۱۴۱۲ق‌.
كلينى، محمّد بن يعقوب، الكافى، چاپ پنجم، تهران، دار الكتب اسلاميه، 1363 ش.
م‍ج‍ل‍س‍ی‌، م‍ح‍م‍د ب‍اق‍ر ب‍ن‌ م‍ح‍م‍د ت‍ق‍ی‌، ب‍ح‍ارالان‍وار ال‍جامعه ل‍درر اخ‍ب‍ار الائ‍مة‌ الاطه‍ار، ب‍ی‍روت‌،
دارال‍ت‍ع‍ارف‌ ل‍ل‍م‍طب‍وع‍ات‌ ، ۱۴۲۳ق‌.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *