يكي از شبهاتي كه متاسفانه با نگارش و انتشار كتاب موهن آيات شيطاني توسط سلمان رشتي مرتد در سالهاي اخير بر زبان برخي افتاده همين سوال است كه ما از آن به افسانه غرانيق تعبير مي كنيم. جالب اينجاست كه همين مساله باعث شده كه عده اي از خاور شناسان و مستشرقان به خيال خود به مقابله با اسلام برآيند، توجه به اين نكته نيز ضروري است كه ريشه اين خرافه و افسانه نيز متاسفانه بر مي گردد به چند كتاب از كتبي كه اهل سنت نوشته اند ولي در ميان علماي شيعه هيچ جايگاهي ندارد و علماي شيعه از ابتدا اين داستان را ساختگي و افسانه و خرافه مي دانستند. ما براي روشن شدن موضوع براي شما دوست عزيز در حد امكان به نقل جوابهايي كه داده شده مي پردازيم، اميد است كه شما با دقت كامل در اين جواب شبهه تان حل شود انشاء الله.
افسانه غرانيق:
هنوز چهار ماه از اقامت مهاجران در حبشه نگذشته بود كه خيال بازگشت يافتند و يك دسته از آنها مراجعت كرده، در شوال سال پنجم بعثت، وارد مكه ميشوند. اين بازگشتِ نابهنگام براي چيست؟ وقتي دنباله تحقيق را گرفته و به جستجوي علّت و انگيزه بازگشت مهاجران برميخيزيم، به افسانه شگفت آوري برميخوريم به نام : «افسانه غرانيق!»
افسانه غرانيق را بايد مفصّل نوشت و به دقّت بررسي كرد; چرا كه در زندگي بعضي از صحابه (همان مهاجران به حبشه) تأثيرگذار بوده است. هيچ تاريخنگاري نميتواند در نقل وقايع زندگي عثمان بن عفّان و بعضي از صحابه، به يكباره بنويسد: «عثمان، چهار ماه پس از هجرت به حبشه، به مكّه بازگشت و دوباره هجرت كرد و به دوستانش در حبشه پيوست». آيا به سادگي ميتوان از كنار اين واقعه گذشت؟ هر خواننده اي به فكر فرو ميرود كه علّت اين مراجعت و بازگشت، چه بوده و چرا ذكر نشده است؟ و شايد افسانه غرانيق به گوشش خورده باشد و بپندارد كه تاريخنگاران مسلمان، در پاسخ اين پرسش، عاجز مانده اند! و شايد تصوّر كند كه خرده گيريهاي مستشرقان در اطراف داستان غرانيق، بجاست ! افسانه غرانيق چيست؟ افسانه غرانيق به طور خلاصه، اين است كه «پيغمبر خدا بتهاي مشركان را ستايش كرده است!» اكنون ناچاريم اين افسانه را ابتدا چنانكه برخي از مورّخان سني كه ناقل اين افسانه بودند (مانند طبري و ابن سعد) و معدودي از محدّثان آنان (چون ابن حجر عسقلاني در كتاب «الإصابة في تمييز الصحابة» و صاحب كتاب «فتح الباري في شرح صحيح البخاري») به قلم آورده اند، بنويسيم. آنگاه درباره اصل موضوع بحث كرده، با اسلوب صحيح و علمي، اين «داستان» يا بهتر بگوييم اين «افسانه!» را تجزيه و تحليل ميكنيم.
در آخر داستان، ملاحظه خواهيد كرد كه نتيجه بزرگي از ذكر اين افسانه خواهيم گرفت و ملاحظه ميكنيد كه دست پليد منفعت پرستان، چگونه اصول مسلّم دين را به نفع خود تغيير داده و در نتيجه، جامعه امروز ما پس از صدها سال، هنوز هم از عهده اداي كفاره لغزش يا گناهان اين عده، بيرون نيامده است. (به نقل از: جنايات تاريخ، نوشته استاد دكتر سيد جعفر شهيدي). اينك اصل ماجرا:
گفتار طبري درباره غرانيق:
«وقتي پيغمبر ديد خويشاوندانش از او روي گردانده، دوري ميكنند، آرزو كرد كه خدا آيه اي بفرستد; شايد به وسيله آن به خويشاوندانش نزديك شود. و با محبتي كه به فاميلش مي ورزيد، دوست داشت اين خشونت و دشمني به نرمي و آشتي مبدل شود. نتيجه اين آرزو و تلقين به نفس، اين شد كه: وقتي سوره نجم بر او نازل گشت و آن را در مجمع قريش خواند، همين كه به آيه أفرأيتُمُ اللاّتَ وَالعُزّي رسيد، شيطان از خيال دروني كه پيغمبر درباره نزديكي به قومش داشت، سوء استفاده كرد و به زبان او گذاشت كه در ستايش بتها بگويد: (تِلكَ الغَرانِيقُ العُلي وَاِنَّ شَفاعَتَهُنَّ تُرتَضي.) «اينان بتان بزرگانند; همانا ميانجيگري آنها پذيرفته است!»
قريش كه اين گفته را شنيدند، از ستايش خدايان خود خرسند گشتند و پذيرفتند. مسلمانها هم بي اينكه پيغمبر خود را به لغزش يا خطا يا گمان بيهوده اي متهم كنند، او را تصديق كردند. همين كه پيغمبر به سجده رسيد و سوره را پايان داد، مسلمانها براي اظهار پيروي و تصديق پيغمبر خود، به سجده رفتند و از مشركان قريش هم هر كس در مسجد حاضر بود سجده كرد. چه، به گوش خود ستايش بتها را از پيغمبر شنيده بودند تنها وليد بن مغيره كه پيري سالخورده بود و توانايي سجده نداشت، مشتي خاك گرفت و به پيشاني خود رساند. آنگاه مردم پراكنده شدند. قريش هم وقتي ديدند پيغمبر خدايان آنها را ستود و گفت: «آنها بتان بزرگي هستند كه شفاعتشان پذيرفته است!» بسيار خشنود شدند.
خبر سازش قريش با پيغمبر، به حبشه رسيد و مهاجران شنيدند كه قريش مسلمان شده اند. اين بود كه دسته اي از آنها برگشتند و دسته اي باقي ماندند. از آن سو، جبرئيل بر پيغمبر نازل شد و گفت: «چه كردي؟! آنچه خواندي من نياوردم! سخني گفتي كه خدا نگفته بود!» پيغمبر سخت اندوهگين شد و از خدا بيمناك گرديد. خدا كه بسيار با وي مهربان بود براي اين كه خاطر او را آسوده سازد!! آياتي بر وي فرستاد و به او فهماند كه پيامبران پيش از او نيز با شيطان همين كشمكش را داشته اند! و شيطان در گفته هاي آنها مداخله و تصرف ميكرده!! ولي خدا گفته شيطان را باطل و گفته هاي خود را استوار ميساخته است! آياتي هم كه اين تسليت را در برداشت، نازل شد:
وما أرسلنا مِن قبلك مِن رسول وَلا نبيّ اِلاّ اذا تَمَنّي ألقي الشيطانُ في أُمْنيَّتِهِ فيَنْسَخ الله ما يُلقي الشيطانُ ثُمَّ يُحْكِم اللهُ آياتِهِ والله عليمٌ حكيمٌ؛ «پيش از تو پيغمبري نفرستاديم، جز اين كه هرگاه آرزويي ميكرد، شيطان در آن راه مييافت; پس خدا آنچه را كه شيطان القا ميكرد، نسخ و آيات خود را محكم ميسازد و خدا دانا و حكيم است.» (حج : 51).
خدا با اين تسلّي، گرفتگي خاطر پيغمبرش را برطرف ساخت و ترس وي را زايل كرد! و آنچه را كه شيطان در ستايش بتها گفته بود : «تِلكَ الغرانيقُ العُلي وَاِنَّ شفاعتهُنَّ تُرتَضي» با آيات «ألَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الأُنثي، تلك اِذاً قِسمةٌ ضِيزي اِنْ هِيَ الاّ أسماءٌ سمَّيتُمُوها أنْتم وآباؤُكُم … لِمَن يشاءُ ويَرْضي»؛ «آيا پسران از آنِ شما و دختران از آنِ اوست؟ اين قسمتي است غير عادلانه. اين بتان چيزي جز نامها كه شما و پدرانتان بر آنها داده ايد، نيستند. خدا به آنها نيرويي نداده…» (نجم : 27 ـ 19) را باطل كرد» (ص 119 و 120، جزء 17 تفسير طبري، طبع مطبعه ميمنيه و ص1192، جلد سوم، تاريخ طبري، تصحيح دخويه.)
طبري اين افسانه را با اختلاف جزئي از محمد بن كعب قرظي به تنهايي نقل ميكند. نقل ابن سعد در «طبقات» نيز تقريبا به همين مضمون است كه به علت طولاني نشدن بحث از ذكر آن خود داري مي كنيم.( محمد بن سعد، الطبقات الكبري، ج1، ص139 ـ 137)
همچنين طبري در تفسيرش از چند نفر ديگر هم اين افسانه را نقل مي كند.
از فهرست گفتارهاي گذشته روشن شد كه مدرك نهايي افسانه غرانيق، كتابهاي تاريخ و تفسير طبري و طبقات ابن سعد ميباشد; يعني اين دو نفر، نخستين كساني هستند كه افسانه غرانيق را در كتاب خود ضبط كرده اند.
يعلي بن حجر عسقلاني ميگويد: موسي بن عقبه اين داستان را در «مغازي» از محمد بن شهاب زهري (و گمان دارم او از پسر عباس) نقل كرده و همچنين ابومعشر نيز آن را در «سيره» از محمد بن كعب قرظي و محمد بن قيس نقل كرده و طبري از او نقل ميكند. هرگاه اين دو مدرك را نيز اضافه كنيم،( ابن حجر عسقلاني، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ص306، ج8، طبع مطبعه خيريه قاهره، 1325) «مغازي» ابن شهاب و «سيره» ابومعشر، مدرك نهايي افسانه است. آنگاه مطابق اين مدارك، آخرين نفري كه داستان غرانيق از او نقل ميشود، اين شش نفرند:
1 – محمد بن كعب قرظي
2 – محمد ابن قيس
3 – مطلب بن عبدالله بن حنطب
4 – رفيع ابوالعاليه رياحي
5 – سعيد بن جبير
6 – عبدالله پسر عباس.
تجزيه و تحليل
افسانه غرانيق
يك واقعه تاريخي را كه چندين سال از آن گذشته و ما در ضمن مطالعه كتاب به آن برميخوريم، هرگاه بخواهيم درستي و نادرستي آن را بدانيم; يعني بفهميم اين واقعه بدين كيفيت رخ داده يا نه، براي اثبات درستي آن، ابتدا بايد يكي از دو موضوع محقق باشد:
الف: كسي كه اين واقعه را نقل ميكند، خودش حاضر بوده يا از زبان كسي بگويد كه او در محل حادثه حضور داشته است.
ب: فرض كنيم در كتابي به يك واقعه تاريخي برخورده ايم كه گوينده آن را نميشناسيم، يا نميدانيم خود او در محل حادثه بوده يا نه; در اين صورت بايد آن واقعه را با كليه حوادثي كه از جهت زمان و مكان بدان مربوطند، سنجيد. همچنين مقتضيات عصر و طبيعت اشخاصي را كه اين حادثه با آنها بستگي دارد در نظر گرفت و نيز قرائني كه ممكن است وجود اين حادثه را تأييد يا تكذيب كند، در نظر داشت. آنگاه (در صورت اول) هرگاه خود گوينده حضور داشته باشد و (در صورت دوم) هرگاه قرائن موجود، وجود واقعه را تكذيب نكند، تازه ممكن است بگوييم آن واقعه رخ داده است. ولي اگر يكي از اين دو مقدمه درست نباشد (چنانكه گوينده خود شاهد قضيه نبوده و يا قرينه اي كه وجود واقعه را تأييد كند پيدا نشود) درستي مطلب مورد ترديد واقع ميشود و هرچه نشانه اي كه وجود واقعه را تكذيب كند بيشتر شود، نادرستي موضوع روشنتر خواهد گشت; تا آنجا كه بكلي فاقد ارزش ميگردد.
پس از تذكر اين مقدمه، ناچاريم در مورد افسانه غرانيق، هر دو راه را بپيماييم و اين افسانه شگفت انگيز را كه دست آويز چند نفر مغرض گشته است با اسلوب علمي تحليل كنيم.
راه اوّل
ملاحظه فرموديد كه افسانه غرانيق، از كتابهاي: «طبقات» محمد بن سعد، «تاريخ الرسل والملوك» و «تفسير» ابوجعفر محمد بن جرير طبري سرچشمه گرفته است و هرگاه مداركي را كه ابن حجر نوشته به شمار بياوريم و بگوييم: طبري اين افسانه را از كتاب «سيره» ابومعشر نقل كرده، در آن صورت مدرك نهايي، كتاب «مغازي» موسي بن عقبه و «سيره» ابومعشر ميباشد كه فعلا هيچ يك از اين دو كتاب در دسترس نيست. ولي باز هم اين دو نفر گوينده اصلي نيستند; بلكه آنها نيز از محمد بن كعب قرظي و محمد ابن قيس، روايت ميكنند.
موسي بن عقبه (صاحب كتاب مغازي) كه افسانه غرانيق را از محمد بن شهاب نقل ميكند، در سال141 هجري(ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج10، ص362 طبع حيدرآباد)يا در سال 143 مرده است.
وفات محمد بن شهاب تابعي نيز در سال 124(لغتنامه دهخدا، ج1، ص323) و تولد او، بين سالهاي 50 تا 58 است.( ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج9، ص455 ـ 451)
ابومعشر نيز كه ابن حجر او را در شمار نويسندگان داستان غرانيق آورده،( فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج1، ص306) در سال 170 هجري در بغداد مرده است. وي از محمد بن كعب قرظي حديث ميكند و اين داستان را نيز از زبان او به قلم آورده است. بنابر اين در فاصله قرن اول تا دوم هجري، افسانه غرانيق را فقط دو نفر از زبان سه تن نقل كرده اند:
يكي: ابومعشر از محمد بن كعب و محمد بن قيس; ديگري: موسي بن عقبه از ابن شهاب، كه او نيز ـچنانكه گفتيم ـ در سال 124 هجري مرده است.
نوبت به قرن دوم و سوم هجري ميرسد، در اين جا مشاهده ميكنيم كه ابن سعد (كه در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم ميزيسته و در سال 231 مرده)، اين افسانه را نوشته و يك نفر ديگر به گويندگان اصلي آن افزوده و آن مطّلب پسر عبدالله حنطب ميباشد،( طبقات الكبري، ج1، ص138 و139) تا آن كه نوبت به طبري ميرسد.
طبري در نيمه اول قرن سوم; يعني سال 224 يا 225 متولد و در اوائل قرن چهارم; يعني 310 هجري مرده است. اين مورّخ بزرگ، همين افسانه را در كتاب تاريخ خود آورده ولي در تاريخ، فقط گوينده اصلي را محمد بن كعب قرظي ميشناساند;( تاريخ طبري، تصحيح دخويه، ج3، ص1192) ليكن با كمال تعجب در تفسير طبري ميبينيم كه به تعداد گويندگان اصلي افسانه افزوده شده و نام اين چند نفر نيز جزء آنها مشاهده ميشود:
1 – سعيد بن جبير
2 – ابوالعاليه رفيع رياحي
3 – عبدالله پسر عباس.
آنگاه هرچه از اين دوره دورتر ميشويم، عده گويندگانِ افسانه بيشتر ميشود; چنانكه حفاظ قرن سوم و چهارم (مانند ابن مردويه و ابن ابي حاتم) آن را از چندين طريق نقل ميكنند. اما خوشبختانه فقط بر گويندگان دست دوم اضافه شده و به گويندگان اصلي نيفزوده اند.( السيوطي، الدرّ المنثور، ج4، ص369 ـ 366)
آنچه از فهرست اين مطالب به دست مي آيد اين است كه:
الف ـ قديمي ترين مدرك براي افسانه غرانيق از تاريخ مسلمين، طبقات ابن سعد و تاريخ طبري است.
ب ـ بر فرض كه به گفته ابن حجر اطمينان كرده و كتابهاي موسي بن عقبه و ابن شهاب را نيز جزء مدارك به شمار بياوريم، به شهادت همين شخص(فتح الباري، ج10، ص306) طبري نيز از او نقل ميكند.
ج ـ گويندگان اصلي افسانه (كه همه اينها از زبان آنها مينويسند)، از آن شش نفر كه نام برديم، تجاوز نميكنند.
حال چنانكه گفتيم براي آن كه درستي و يا نادرستي اين داستان معلوم شود، بايد راه نخستين را پيمود; يعني ببينيم آيا آنهايي كه اين داستان يا افسانه را نقل ميكنند، خودشان در محل واقعه بوده اند يا نه؟
1 – محمد بن كعب
نظر دانشمندان علم رجال و ترجمه نويسان درباره محمد قرظي پسر كعب، كه طبري و ابومعشر سند خود را به او منتهي ميسازند، چنين است:
بغوي و بارودي و ابن سكين و ابن شاهين و ابن منده گفته اند: او خدمت پيغمبر رسيد و آن حضرت را درك كرد.( ابن حجر عسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابه، ج3، ص62)، ولي مدركي نياورده اند.
ابن حجر در ترجمه احوال محمد بن خيثم ميگويد: محمد بن كعب قرظي از او روايت ميكند.(همان، ص 153) محمد بن خيثم در زمان پيغمبر(صلي الله عليه وآله) متولد شده ولي او را نديده و ابوحيان ميگويد از تابعين است، در اين صورت چون محمد بن كعب از اين شخص حديث ميكند، واضح است كه نميتوان گفت پيغمبر را ديده است.
ابن عبدالبر در «استيعاب» ميگويد: محمد بن كعب قرظي از جمله علماي تابعين است.( همان، ج1، ص226) در جاي ديگر ميگويد: ابوحمزه محمد بن كعب قرظي، ترمذي گفته است: او هنگامي متولد شد كه پيغمبر زنده بود.( همان، ج1، ص245) همين مطلب از نوشته ابن اثير در «اسدالغابه»( همان، ج4، ص181) نيز استفاده ميشود.
ابن حجر عسقلاني همچنين ميگويد: محمد بن كعب قرظي از عباس بن عبدالمطّلب و علي بن ابي طالب و ابن مسعود و عمرو بن عاص و ابوذر و ابودردا روايت كند و گويند كه روايت او از اين جمله مرسل بوده (يعني از زبان كسي ديگر است كه نام او معلوم نيست).( تهذيب التهذيب، ج9، ص421)
وي در سال 120 هجري در سن 78 سالگي مرده است. در اين صورت، ولادت محمد در سال سي ام هجرت (يعني در اواخر عهد عثمان) بوده است. عبدالرحمن ابن علي بن محمد بن علي بن جوزي (متوفي در سال 597 هجري) در كتاب «صفةالصفوه»( همان، ج2، ص76) از واقدي نقل ميكند كه: محمد بن كعب قرظي در سال 118 مرده و برخي نيز 129 نوشته اند.
پس به شهادت اين دانشمندان، محمد ابن كعب قرظي يا اصلاً در زمان پيغمبر وجود نداشته و يا تولد او در اواخر زندگي آن حضرت بوده و آنچه به طور قطع معلوم است، اين كه وي در اوائل بعثت و حتي چند سال پس از هجرت هم متولد نشده است. پس به يقين در زمان وقوع اين افسانه نبوده است.
2 – مطّلب بن عبدالله بن حنطب
حنطب بن حرث، دو پسر داشته: يكي عبدالله و ديگري مطّلب. عبدالله پدر مطّلب است كه نقل افسانه غرانيق را از پيغمبر(صلي الله عليه وآله)به او نسبت داده اند. حال ببينيم آيا ميتوان گفت خود او در آن روز حضور داشته يا نه؟ آنچه دانشمندان علم رجال درباره پدر مطلب (عبدالله) نوشته اند، بدين قرار است:
ابوحاتم ميگويد: او زمان پيغمبر را دريافته است.( الاصابة في تمييز الصحابه، ج2، ص58) ابوحيان گويد: او از صحابه ميباشد. ابوعمر ميگويد: وي اندكي خدمت پيغمبر را درك كرده(له صحبه). (همان)
ابن منده براي اين كه ثابت كند او خدمت پيغمبر را درك كرده، حديثي از وي نقل ميكند كه ميگويد: «من نزد پيغمبر نشسته بودم، كسي از او مسأله اي پرسيد». ابن عبدالبر در «استيعاب» ميگويد: او اندكي پيغمبر را ديده و حديثي از وي نقل شده كه مضطرب الاسناد است.( همان، ج1، ص360)
اما پسر او (مطّلب) مسلماً زمان پيغمبر را درك نكرده و از چند نفر از اصحاب آن حضرت، حديث نقل ميكند. بلكه برخي ميگويند: وي از ياران پيغمبر(صلي الله عليه وآله) تنها سهل ساعدي را ديده است.( تهذيب التهذيب، ج10، ص179) . پس او هم زمان وقوع اين افسانه يقينا نبوده است.
3 ـ محمد بن قيس
او آخرين نفري است كه افسانه غرانيق از نقل طبري به وي منتهي ميشود، كه خودش جزء مهاجرين حبشه بوده(الاصابة في تمييز الصحابه، ج3، ص52) و مسلماً در روز واقعه حضور نداشته است.
4 – رفيع، ابوالعاليه رياحي
ابن حجر عسقلاني درباره او مينويسد: وي در زمان جاهليت بوده و در عهد خلافت ابوبكر به مدينه آمد. (الاصابة في تمييز الصحابه، ج4، ص141) بخاري در «تاريخ» مينويسد: از او پرسيدند: آيا پيغمبر را ديدي؟ گفت: دو سال پس از مرگ او اسلام آوردم.( همان) حاكم ميگويد: ابو خلده از او پرسيد: آيا پيغمبر را ديدي؟ گفت: نه! من دو يا سه سال پس از او به مدينه آمدم.
در «تهذيب التهذيب» آمده: او در عصر جاهليت بوده و دو سال پس از وفات پيغمبر، اسلام آورد و ابوبكر را ديد و با عمر نماز خواند. وي در سال 93 مرد.( همان، ج3، ص284)
در اين صورت، او اگرچه در زمان پيغمبر حيات داشته، ولي به طوري كه خودش ميگويد او را نديده است.
5 – سعيد بن جبير
او در سال 95 هجري، به دست حجاج بن يوسف ثقفي به شهادت رسيد و در آن وقت 49 ساله بود.( تهذيب التهذيب، ج4، ص13) بنابر اين تولد او در سال 46 هجري (يعني در زمان خلافت معاويه) ميباشد و اگر بگوييم او هنگام مرگ 57 سال داشته(همان) تولد او در سال 38 (يعني اواخر خلافت علي(عليه السلام)) اتفاق افتاده است.
پس سعيد بن جبير نيز شخصاً ناظر ستايش غرانيق نبوده است.
6 – عبدالله پسر عباس
اما ابن عباس كه او را منشأ اين حديث دانسته اند و ميگويند وي سبب نزول آيه پنجاه و يكم از سوره حج (وان كادوا ليفتنونك) را بيان كرده و گفته است «اين آيه در تسلّي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) است و هنگامي نازل شد كه شيطان به زبان او انداخت تا بتهاي قريش را بستايد! و آنها را ميانجي بخواند» او نه تنها به هنگام حادثه حضور نداشته، بلكه در آن وقت در صلب پدر بوده است. چه، عبدالله در سالي متولد شده است كه كفار قريش بني هاشم را در شعب ابي طالب محاصره كرده بودند (سه سال پيش از هجرت) و حادثه غرانيق، به طوري كه مدّعيان اثبات آن ميگويند، در سال پنجم بعثت رخ داده است.
اين شرح حال اشخاصي بود كه طبري و محمد بن سعد، افسانه غرانيق را از آنها نقل كرده اند و ديديم كه هيچيك نمي توانستند اين زمان را درك كرده باشند.
نتيجه اي كه از اين بررسي ميگيريم، اين است كه راه اول براي اثبات درستي داستان غرانيق، به بُنْ بست ميرسد و پيمودن آن، گذشته از اين كه به حال مدعيان درستي اين داستان، فايده اي نداشت، رشته هاي آنها را پنبه كرد و معلوم شد منشأ اين گفته ها و نوشته ها، جنجالي بيش نيست.
راه دوم
حال از راه نخست برگشته، راه دوم را مي پيماييم; يعني ميخواهيم بدانيم قرينه و يا شاهدي كه داستان غرانيق را تأييد كند، در دست هست، يا نه؟ گرچه اين استدلال در صورتي درست است كه ما حضور گوينده را در موقع حادثه، مسلّم بدانيم و فقط در درستي و نادرستي نقل وي ترديد داشته باشيم و هرگاه مسلّم شود گوينده اصلا در آن محل حاضر نبوده، مقايسه حكايت با قرائن، بي فايده است. ولي ما در اينجا با مدعي درستي اين داستان، بر فرض تا اندازه اي موافقت كرده، ميگوييم: اگرچه اين شش نفر هيچ يك شخصاً در آن وقت وجود و حضور نداشته و ناظر واقعه نبوده اند، ليكن ناچار آنها از زبان كسي شنيده اند كه او به گوش خود ستايش بتهاي قريش را از زبان پيغمبر اسلام شنيده است!!
اما در اينجا اين پرسش پيش مي آيد كه: چنين اتفاق مهم و حادثه غريبي كه بايد طبعاً اثر دعوت قبلي پيغمبر (صلي الله عليه وآله) را خنثي كند و كفّار را بر او چيره و مسلمانان را به وي بدگمان سازد، چطور تنها از زبان عبدالله پسر عباس (و حداكثر، از زبان شش نفر) نقل شده؟ و هرگاه اين واقعه راست مي بود، بايستي ولوله غريبي در جهان عربي آن روز ايجاد كرده، اثرش در جهان امروز هم باقي باشد و مورد تصديق عموم واقع گردد، نه آن كه از زبان شش نفر نقل شود، و پيدايش آن هم در تاريخ مسلمانان، از قرن دوم هجري آغاز گردد. اگر اين داستان راست است، چرا از سخنان مردم ديگري كه از كافر و مسلمان در آن مجمع حاضر بوده اند، سندي در دست نيست؟ ممكن است بگوييد همه آنها اين ستايش را به گوش خود از زبان پيغمبر(صلي الله عليه وآله)شنيده اند ولي براي ديگران نگفته اند; آنگاه يك يك مرده و خاطره آن روز را با خود به گور برده اند; ولي گذشته از اين كه اين خوش باوري و بلكه فرض محال را نميتوان به حساب تحقيق علمي گذاشت، قرائن و آثاري در دست است كه جنبه ساختگي و افسانه بودن داستان غرانيق را تقويت ميكند و مجال پذيرفتن آن را به هيچ وجه نميدهد.
اينك خلاصه قرائن
1 – اين داستان شامل سه قسمت است:
الف ـ شرح كناره گيري قريش از پيغمبر و متأثر شدن وي از اين مفارقت و آرزو كردن او كه: «كاش چيزي كه سبب اين تنفر شده است بر من نازل نميشد!» يا «كاش خدا چيزي ميفرستاد، تا اين جدايي را برطرف سازد!»
ب ـ آنچه در مجمع عمومي رخ داده و شنيدن آن براي كساني كه آنجا بوده اند مقدور بوده است; يعني ستايشي كه پيغمبر از بتان كرده.
ج ـ مذاكرات خصوصي! كه شب بين جبرئيل و پيغمبر رخ داده است.
حال اين سؤال پيش مي آيد كه: گوينده اين داستان در قسمت اول، حالات روحي پيغمبر را به چه وسيله فهميده و چگونه دانسته است كه وي آرزو ميكرد چيزي نازل شود كه جدايي او و فاميلش را برطرف سازد؟ و همچنين در قسمت سوم، اين دروغ پرداز در مجلس خصوصي! پيغمبر و جبرئيل چه ميكرد و از كجا به دست آورده كه جبرئيل به پيغمبر چنين گفت و او چنان پاسخ داد؟ ممكن است بگوييد پيغمبر اين خبر را داده، ولي در جواب مي گوييم چنين نشاني در دست نيست.
2 – عبارت طبري چنين است:
«چون پيغمبر بتان را ستود، كفار شاد شدند و مسلمانان هم پيغمبر خود را تصديق كرده او را به خطا و لغزش متهم نساختند».
شايد اگر هيچ نشانه اي براي ساختگي بودن اين افسانه جز همين يك سطر نداشتيم، كافي بود. چه اين عبارت ثابت ميكند كه گوينده داستان غرانيق، با مطالعه نسبتاً مفصلي اين دروغ را ساخته و پيش خود فكر كرده كه ممكن است كسي بگويد چطور پيغمبر، بتاني را كه تا ديروز دشنام ميگفت، آن طور ستود و مسلمانان ايراد نگرفتند و نسبت خطا و لغزش به او ندادند؟ لذا براي اين كه چنين نگراني بر خواننده دست ندهد، اين عبارت را اضافه كرده است. غافل از اين كه همين پيش بيني، بهتر مشت دروغگو را باز خواهد كرد.
3 – مفاد آيه هايي كه ميگويند به منظور دلداري پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده (آيات 73 و 74 سوره اسري) چنين است كه: «اگر تو را پا برجا نمي ساختيم نزديك بود به كافران بگرايي، اين هنگام دوچندان شكنجه در مردن و زندگي به تو مي چشانيديم».
پس معلوم ميشود خدا پيغمبر را پا برجا ساخته و نگذاشته است به كافران متمايل شود. در صورتي كه افسانه سازان غرانيق ميگويند: او بتان را ستود! و آنها را ميانجي خواند! شب كه جبرئيل آمد و ماجرا را شنيد و پيغمبر دانست كه به خدا دروغ بسته، خسته خاطر شد، آنگاه اين آيات براي تسلّي خاطر او رسيد!!
بدين ترتيب، آنچه براي تأييد گفتار خود آورده اند، بهترين دليل بر دروغگويي آنان است.
4 – طبري و ابن سعد نوشته اند: پيغمبر وقتي بتان را ستود، سوره را به پايان رساند و سجده كرد و كفار هم سجده كردند. در اينجا قرينه ديگري بر بي پايه بودن اين داستان به دست مي آيد و آن قرينه، آيات پس از آن دو جمله است (دو جمله اي كه ميگويند پيغمبر در ستايش گفت):
ألَكُمُ الذَّكَرُ ولَهُ الأُنثي تلك اذاً قسمةٌ ضيزي اِن هي اِلاّ أسماء سَمَّيتُمُوها أنتم وآباؤكُم ما أنزل الله بِها مِن سلطان اِن يتَّبعُونَ اِلاّ الظّنَّ وما تَهوي الأنفس ولقد جاءَهُم مِن رَبّهم الهُدي.
اكنون بايد پرسيد چطور در يك جلسه پيغمبر اين سخنان متناقض را گفت و در طي چند آيه، بتان را هم ميانجي و هم مجسمه بي روح و بي خاصيت خواند و حضار بر او ايراد نگرفتند و گفته وي را تصديق كردند؟
5 – نام بتان عرب را در كتب باستان نوشته اند و در آنجا بتي كه غرانيق نام داشته باشد ديده نميشود، بلكه غرانيق به نام بت نيامده است.
معناهايي كه براي غرانيق نوشته اند، «مرغ سپيد» و «جوان خوش صورت» ميباشد.
6 –آشفتگي داستان، چه از جهت چگونگي نقل و چه از جهت عبارتي كه ميگويند پيغمبر آن را براي ستايش بتان بكار برده، يكي ديگر از قرائني است كه نادرستي آن را اثبات ميكند.
هريك از گويندگان، اين داستان را با چگونگي خاصي نقل كرده ا ند كه خلاصه آن را مي آوريم:
1 –پيغمبر پس از آن كه از دوري خويشاوندانش متأثر شد، هنگامي كه سوره نجم را ميخواند، بتان قريش را ستود(تفسير طبري، جزء 17، ص119 و 120 چاپ ميمنيه; تاريخ طبري، ج3، ص1192، تصحيح دخويه)(بي آنكه راوي بگويد در كجا).
2 –يك روز كه در خانه كعبه نشسته بود، سوره نجم را خواند و بتان را ستود.( طبقات ابن سعد، ج1، ص137 و138 و139 و149; تاريخ طبري، ج3، ص1192)
3 –قريش به پيامبر گفتند: همنشينان تو بيچاره و تنگدستند; اگر خدايان ما را به نيكي نام ببري با تو همنشين خواهيم شد. او هم سوره نجم را خواند و بتان را ستود.( تفسير طبري، جزء 17، ص120)
4 –چون آيه أفرأيتم اللاّت والعزّي را خواند، بتان را ستود(همان) (بي آنكه راوي سببي را ذكر كند).
5 – هنگامي كه پيامبر نماز ميخواند، داستان خدايان عرب بر او نازل شد و شيطان در خاطر وي انداخت تا بتها را بستايد.( تفسير طبري، جزء 17، ص119 و129، طبع مطبعه ميمنيه; تاريخ طبري، ج3، ص1192)
6 –هنگامي كه در خواب بود، بتها را ستود.( الدرالمنثور، ج4، ص368)
همچنين جملاتي كه ميگويند پيغمبر(صلي الله عليه وآله) در ستايش بتان به زبان رانده، يكسان نقل نشده است:
1 –«تلك الغرانيق العلي وانّ شفاعتهنّ تُرتضي.»( طبقات ابن سعد، ج1، ص137 و138; تاريخ طبري، ج3، ص1192)
2 – «تلك الغرانيق العُلي منها الشفاعة تُرتجي.»( تفسير طبري، جزء 17، ص120 و233 اسباب النزول)
3 –«وهي الغرانقه العلي وشفاعتهنّ ترتجي.»( تفسير طبري، جزء 17، ص120)
4 – «تلك الغرانيق العلي وانّ شفاعتهنّ ترتجي.»( تفسير طبري، جزء 17، ص120)
5 – «انّ تلك الغرانيق العلي منها الشفاعة ترتجي.»( تفسير طبري، جزء 17، ص120)
اين آشفتگي در چگونگي و مضمون گفتار نيزموجب ترديد در صحت اين داستان شده وبلكه مؤيد مجعول بودن آن ميباشد.
6 – استقامت و ثبات رأي پيغمبر(صلي الله عليه وآله)در دعوت خود و شدّت مبالغه وي در مبارزه با بت و بت پرستي، جنبه حقيقت بودن اين داستان را ضعيف ساخته، اعتبار آن را از افسانه نيز كمتر ميكند. چه، او در همان روزهاي نخستين كه به مبارزه با اساس بت پرستي برخاسته بود، در مقابل تطميع و تهديد فاميل خود فرمود: چه ميگوييد؟ اگر آفتاب را در يك دست و ماه را در دست ديگرم بگذاريد، از پاي نخواهم نشست و از دعوت خود دست برنخواهم داشت. اكنون چگونه ميتوان گفت چنين كسي دچار چنان تخيلي شود، تا در نتيجه، اين گفتار را به زبان براند.
7 – آيات سوره نجم و همچنين آيات ديگر قرآن ميگويد: پيغمبر از روي هوا و هوس سخن نميگويد:
وَلَو تَقَوَّلَ علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه بِالَيمين ثُمَّ لَقَطَعْنا منه الوتين؛ اگر محمد(ص) بر ما افترا ببندد نيروي او را ميگيريم وبند دل وي را ميبريم . (آيه 44 ـ 46 سوره الحاقه)
وما ينطق عن الهوي اِن هو اِلاّ وحيٌ يُوحي؛ وي از روي هوا سخن نميگويد سخن او جز وحيي كه نازل ميشود نيست (آيات 3 ـ 4 سوره نجم)
8 – محمد بن اسماعيل بخاري (متوفّاي آخر قرن دوم، سال 194) نزول سوره نجم و سجده كردن مسلمانان و مشركان را در چند جا از كتاب خود نوشته(بخاري، التاريخ، ج2، ص35و374)وميگويد: «پيغمبر(صلي الله عليه وآله) آنگاه كه سوره نجم را خواند، سجده كرد. مردمي هم كه آنجا بودند به سجده رفتند، تنها پيرمردي كفي ريگ برداشت و بر پيشاني گذاشت و گفت براي من همين مقدار كافي است».
از اينجا ميفهميم كه تا اوائل قرن دوم هجري، اثري از افسانه غرانيق ميان مسلمانان نبوده و بخاري كه در احاديث و اخبار تتبع داشته و بخصوص داستان اجتماع آن روز و قرائت سوره نجم را نوشته، ولي نامي از غرانيق و داستان آن نبرده است.
همچنين عبدالرحمن دارمي (متوفاي سال 355 هـ.ق.) در كتاب «سنن» آورده است:( سنن دارمي، ج1، ص342) «پيغمبر سوره نجم را در مجمع قريش خواند و به سجده رفت، هر كس هم در آنجا بود سجده كرد، تنها پيرمردي كفي ريگ برداشت و بر پيشاني گذاشت و گفت براي من همين اندازه بس است» و نامي از غرانيق در كتاب او ديده نميشود.
9 – آياتي كه ميگويند به منظور تسليت پيغمبر نازل شده، آيه 51 و52 سوره حج است. اين سوره چنانكه مفسران نوشته اند در مدينه و پس از هجرت، بر پيغمبر نازل شده، در صورتي كه قرائت سوره نجم در مكه و در اوائل بعثت بوده است.
10 – چنانكه ديديم در ذيل اين افسانه ميگويند: همينكه مهاجران حبشه شنيدند سرشناسان قريش تسليم شده اند، به مدينه مراجعت كردند ولي در بيرون دروازه مكّه آگاه شدند، كه قريش دشمني را از سر گرفته اند.
به نقل ابن سعد،( الطبقات الكبري، ج1، ص138) مهاجران در سال پنجم بعثت حركت كرده و در شوال همان سال به مكه بازگشته اند. همين مؤلف ميگويد: «واقعه غرانيق، در رمضان اين سال رخ داده است».
اكنون اين پرسش پيش مي آيد كه: هرگاه اين داستان با آن چگونگي درست باشد، تا مسافري از مكه حركت كند و خود را به حبشه رسانده، اين خبر را به مسلمانان مهاجر ابلاغ نمايد و آنها نيز چندي به مشورت پرداخته و سرانجام تصميم به بازگشت بگيرند، تا آنگاه كه به مكه برگردند، دست كم شش ماه طول ميكشد; پس چگونه ممكن است بگوييم تمام اين حوادث در مدت كمتر از يك ماه رخ داده؟ آيا اين خود نشانه بزرگي بر بي پايه بودن اين افسانه نيست؟
سر ويليام موير(خاورشناس) كه اصرار دارد افسانه غرانيق را به صورت يك واقعه تاريخي نمايش دهد، وقتي متوجه ميشود كه براي اثبات اين مطلب هيچ يك از دو راه تحقيق را نميتوان پيمود، ميپرسد: اگر داستان غرانيق در بين نبوده، پس مهاجران حبشه چرا به زودي برگشته اند؟ و از اين پرسش پيداست كه او نيز باور نميكند رسيدن خبر از مكه به حبشه و بازگشت مسلمانان، در يك ماه صورت گرفته باشد. لذا دچار سردرگمي شده است.
اينها قراين و نشانه هايي است كه هرگاه تنها يكي از آنها وجود داشت، كافي بود كه داستان غرانيق را افسانه اي بي پايه نشان دهد و انصاف بايد داد كه همه اين نشانيها، بر بي پايه بودن آن دلالت دارند. گذشته از اين، چنانكه در پيش نوشتيم، گويندگان اصلي اين افسانه، هيچ يك در موقع حادثه وجود نداشته و درصلب پدران خود بوده اند.
افسانه غرانيق ساخته چه كساني است؟
بايد گفت از تتبع در تاريخ به اين نتيجه مي رسيم كه اين دروغ پردازيها يا از سوي يهوديان و مسيحيان به برخي كتب اسلامي نفوذ كرده گو اينكه در آن زمان اينان نفوذ زيادي پيدا كرده بودند و بسياري از آنان هم با اسلام ظاهري مقاصد خود را دنبال مي كردند يا اين دروغ پردازيها از سوي مسلمانهاي استفاده جو و سست ايمان كه در جعل دروغ و افترا، دست كمي از يهوديان و نصرانيان نداشته اند، ساخته شده است. ليكن دروغ سازي اينان معلول چيز ديگري است و معمولا بازار آن وقتي رونق ميگيرد كه دين در خدمت سياست به كار رود و متدين نماهاي درباري بخواهند از يك سو وجاهت ملي خود را محفوظ بدارند و از سوي ديگر، خويش را به منابع قدرت و خزانه هاي دولتي نزديك سازند. اينجاست كه از چنين سنگري استفاده ميكنند; يعني براي اين كه كردار زشت خود را به صورت يك كار مشروع جلوه دهند، مانند آن را به يكي از پيشوايان دين نسبت ميدهند و به عبارت ديگر، شخصيت پيشوايان دين را كوچك ميسازند، تا شخصيت ديگران بزرگ شود يا لااقل لطمه اي بر آن وارد نگردد.
اين بود ماجراي افسانه غرانيق، اميد است كه مورد استفاده شما واقع شده و شما را از شك و شبهه دور كرده باشد.
منبع:پرسمان