درآمد :
در کتاب های کلامی، عمدتاً دو معیار نص و اعجاز برای تشخیص مصداق امام معرفی شده است. (1) عنوان کتاب شیخ حر عاملی به نام اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات گویای این امر است. این در حالی است که با رجوع به گسترۀ غنی و وسیع حدیث شیعه می بینیم که راه های تشخیص امام از دو راه متکلمان فراتر می رود. علامه مجلسی از سه معیار نص، اعجاز و اماره به عنوان سه راه تشخیص مصداق امام بحث می کند.(2) افزون بر اینکه راه سوم که اماره است خود تنوعی از قرائن و نشانه ها را شامل می شود. این مقاله در صدد است با مطالعه عمدۀ آثار حدیثی شیعه به تفصیل این سه راه بپردازد و در هر مورد نمونه هایی را از روایات نقل کند. محور اعجاز شامل اخبار امام از علم غیب نیز هست. از این رو روی هم رفته می توان از راه های چهارگانه برای اثبات مصادیق ائمه در احادیث یاد کرد. در مقاله به مناسبت، سایر فرق شیعه همچون زیدیه و اسماعیلیه با استناد به روایات مورد نقد قرار گرفته اند.

 

1 – نص :

در بخش نص، از نصوص کلی که صرفاً فایده شان منع دسته ای از اغیار می باشد آغاز می كنیم و سپس به نصوص جزئی در دو صورت خفی و جلی و توقیفی و غیر توقیفی خواهیم پرداخت.
1ـ1ـ نصوص بیانگر امامت «اهل بیت» :
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در جایگاه های متعدد و متنوعی سعی دارد نشان دهد که کسانی بعد از وی امام می باشند که عنوان «اهل بیت»،(3) «ذریه»،(4) «اولاد»،(5) «اهل»،(6) «ذی القربی»(7) و یا «ثقل»(8) را دارند. دسته ای دیگر از روایات وجود دارند که تعیین کننده مصداق «اهل بیت»، «عترت»، «ثقل» و «ذریه» هستند. این احادیث افرادی را بر شمرده اند و به آنها عناوین «اهل بیت»، «عترت» یا «ثقل» داده اند: «فرزندان فاطمه علیها سلام، عترت من هستند»(9)، «پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم، علی علیه السلام، فاطمه علیها سلام، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را در خانه اش جمع کرد و عبایی را به دوش همه آنها انداخت و فرمود: خداوندا اینان اهل بیت من هستند».(10)
امامان علیه السلام نیز به این روش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم تأسی جسته و در موارد متعددی تصریح کرده اند که ما «اهل بیت»، «عترت»، «آل محمد»، «ذریه» و «اصحاب عبا» هستیم:
امام حسین علیه السلام به منبری که معاویه برایش آماده کرده رفت و فرمود: «ما عترت رسول خدا، اقرب به او، اهل بیت او و ثقل اوئیم».(11)
امام علی علیه السلام زمانی که امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام مشغول بازی نزد رسول اکرم بودند، فرمود: «سپاس خداوندی را که اهل بیت را به ما عطا کرد».(12)
از این روایات می توان، هر چند به شکل کلی، راهی به مصادیق ائمه یافت.
2ـ1ـ نصوص بیانگر امامت «نسل فاطمه علیها سلام» :
سلسله احادیثی وجود دارند که امامت را محدود به «فرزندان فاطمه علیها سلام» می کنند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: «فاطمه علیها سلام سرور قلب من است… و ائمه علیهم السلام که از فرزندان او می باشند امناء پروردگار من هستند»(13) یا «فرزندان فاطمه علیها سلام عترت من هستند»(14).
ائمه علیهم السلام نیز امامت فرزندان حضرت فاطمه علیها سلام را به عنوان قرینه ای کلی که مانع بسیاری از اغیار است، مورد تأکید قرار داده اند. امام صادق علیه السلام می فرماید:
«در روز قیامت از فاطمه علیها سلام دعوت می شود و پس از آن منادی ندا می دهد: بزرگ باد نام ائمه از ذریۀ تو»(15).
جابربن عبدالله انصاری نقل می کند كه روزی نزد حضرت فاطمه علیها سلام رفته و لوحی محفوظ در دست وی دیده است که در آن نام تمامی اوصیاء رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم که همگی از فرزندان وی بوده اند وجود داشته است، وی سال ها بعد مفاد این لوح را با لوح امام صادق علیه السلام مقابله می کند.(16)
3ـ1ـ نصوص بیانگر امامت «نسل علی علیه السلام» :
آنچه مصادیق امام را برای ما خاص تر می سازد، روایاتی است که امامت را منحصر در نسل امام علی علیه السلام می داند. پیامبر اکرم پس از آنکه امر وصایت را از آدم تا خاتم ذکر می کند به علی علیه السلام می فرماید:
«و من نیز به تو وصیت می کنم و تو نیز به وصی خود وصیت کن، وصی تو نیز به اوصیای بعدی که همه از فرزندان تو هستند وصیت کنند تا این که امر به خیر اهل الأرض برسد».(17)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در موارد متعددی امام علی علیه السلام و اولادش را «سید اهل زمین»18، «سرور دنیا»19 و «بهترین خلق خدا»(20) می خواند. وی در قسمتی از گزارش خویش از سفر به معراج، از ندای الهی خبر می دهد که به او مژده خلافت امام علی علیه السلام و فرزندان او را داده است.(21)
در روایاتی دیگر کسی را که دوستدار حیات و مماتی هم چون حیات و ممات پیامبر(22)، نشستن در سفینه نجات(23) و روح و راحت و بشر و بشارت24 باشد، به پذیرش امامت علی علیه السلام و اولاد او که خلفا و اوصیای وی هستند، امر می کند.
روایات ائمه اطهار علیه السلام نیز امامت را به نسل امام علی علیه السلام محدود می نماید:
امام باقر علیه السلام می فرماید: «خداوند به حضرت محمدصلی الله علیه وآله و سلم وحی کرد که امر امامت را در حضرت علی علیه السلام و نسل او واجب گردانیده است».(25)
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ { إِنَّمَا وَلِیُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا …} (26)، امام علی علیه السلام و اولاد او را تا روز قیامت، ائمه می خواند.(27)
4ـ1ـ نصوص بیانگر امامت «نسل حسین علیه السلام» :
روایات زیادی که دلالت دارند ائمه از «عقبه»، «ولد» و «نسل» حسین علیه السلام هستند، بهترین ناقض برای ادعای «کیسانیه» و «حسنیه» می باشند.(28)
پیامبر اکرم رو به امام حسین علیه السلام می کند و به او می فرماید: «تو پدر ائمه ای، پدر حجت های خداوند هستی، نُه حجت از صلب تو به وجود می آیند که نهمین ایشان قائم ایشان است».(29)
به طور کلی تعبیر « تسعه من ولد الحسین» تعبیری بسیار فراگیر در روایات و ادعیه شیعی قلمداد می شود.(30)
با سیری در روایات ائمه علیهم السلام نیز به نمونه های فراوانی از تأکید بر جریان و تداوم امامت در نسل امام حسین علیه السلام بر می خوریم:
امام رضا علیه السلام فرمود: «پس از رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، علی علیه السلام، سپس حسن علیه السلام، سپس حسین علیه السلام و سپس از فرزندان حسین علیه السلام وصی و جانشین اویند».(31)
امام صادق علیه السلام فرمود:
«هنگام تولد امام حسین علیه السلام جبرئیل نزد پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم، علی علیه السلام و فاطمه علیها سلام هر یک به طور جداگانه ـ رفت و مژده تولد فرزندی را به ایشان داد که امامت و وصایت در او و نسل او است».(32)
5ـ1ـ نصوص بیانگر «عدد ائمه علیهم السلام» :
با نگاهی به تاریخ فرق شیعی، درمی یابیم که وجه مشترک اكثر آنان این بوده است که به روایاتی که بیان کننده «عدد ائمه» است، توجه نکرده اند. به رغم آن که پیامبر اکرم و تمامی ائمه( علیهم السلام) تأکید بسیاری بر «اثنی عشر» دارند، این فرقه ها یا اثنی عشر را ناقص کرده و در عددی کمتری از آن توافق کرده اند و یا حریم اثنی عشر را رعایت نکرده و از آن فراتر رفته اند. کیسانیه، مخیریه، حسنیه، فطحیه، ناووسیه، واقفیه، اسماعیلیه، باقریه، احمدیه، حماریه و شُمُطیه، از دسته اول و برخی از فرقۀ کیسانیه، اسماعیلیه، و زیدیه از دسته دومند.(33)
پیامبر اکرم در غالب روایاتی که از شماره امامان سخن گفته است، نام امام اول و امام آخر را هم برده است: «امامان پس از من دوازده تن هستند که اولین آنها علی علیه السلام و آخرین آنها قائم علیه السلام است»(34).
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در روایات دیگری برای آن که در ذهن و قلب مردم عدد دوازده جای بگیرد و به نسل های بعدی منتقل شود و مانع از انحراف آن ها گردد، از مثال هایی قریب به ذهن سود می جوید و می فرماید: عدد اوصیاء و نقبای من «به عدد بروج و شهور سنه»(35)، «به عدد حواری عیسی»(36)، «به عدد اسباط موسی»(37) و «به عدد نقباء بنی اسرائیل»(38) است.
کلمۀ «اثنی عشر» در روایات ائمه علیهم السلام نیز جایگاهی گسترده و آشکار دارد. تأکید پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم و ائمه علیهم السلام بر عدد اثنی عشر نشانگر آن است که شخصی را در ادعای امامت می شود تأیید کرد که تحلیل درستی از عدد امامان قبل، شمارۀ خود و عدد امامان باقیمانده ارائه دهد که در نهایت این شماره به نتیجۀ دوازده ـ که مسلم است ـ برسد. از این رو نمونه های بسیاری وجود دارد که ائمه علیهم السلام امامان قبل از خود را یک به یک با شماره ذکر نموده و عدد باقیماندۀ خود را اغلب به همراه اسامی دقیق آنها تصریح کرده اند. (39)
1ـ 6 نصوص حاوی اشاره یا قرینه بر ائمه (نصوص خفی) :
اگر پیامبر یا امام در معرفی شخص امام صریح عمل نکرده باشند به گونه ای که اسم او را به زبان نیاورده باشند، بلکه اشاره یا قرینه ای را ذکر کرده باشند که به طور غیر مستقیم بر شخص امام صدق کند، ما آن را نص خفی می نامیم. نص خفی شامل دو گونه نص توقیفی و غیر توقیفی است. در نص توقیفی، امام قبل، اشاره و قرینه ای بر امام بعد از خود به دست می دهد ولی در نص غیر توقیفی ترتیب دلالت بلافصل نیست.
1ـ 6ـ1 نصوص خفی غیر توقیفی :
نصوص خفی پیامبر اکرم بر امامت ائمه، متعلق به چهار مورد است. نمونه هایی را از هر مورد می آوریم:
1ـ امامت ائمۀ اثنی عشر علیهم السلام: «ای علی! اوتاد و جبال زمین به من، تو و فرزندان دوازده گانه ام قائم است. زمانی که همۀ ما از زمین رخت بر بندیم، زمین با اهلش نابود خواهد شد».(40)
قابل ذکر است که این ویژگی ها اوصاف امامت است و رسول اکرم در این جا ویژگی های امام را به علی علیه السلام و فرزندانش نسبت می دهد.
2ـ امامت امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام: «هر کس حسن و حسین را دوست داشته باشد، من او را دوست دارم، هرکه من او را دوست داشته باشم، خدا او را دوست دارد و هر که خدا او را دوست بدارد، او را وارد بهشت می کند، هر که از حسن و حسین بیزار باشد، من از او بیزارم، و هر که من از او بیزار باشم، خدا از او بیزار است و او را وارد جهنم می کند»(41).
پیداست که این حب و بغض بسیار ویژه است و در حقّ کسان دیگری گفته نشده است، از این رو نشان دهندۀ امر امامت است.
3ـ امامت امام باقر علیه السلام: جابربن عبدالله انصاری می گوید: «رسول خدا به من گفت: تو تا زمان یکی از فرزندان من از نسل حسین علیه السلام زنده خواهی ماند که به او محمد باقر علیه السلام می گویند، سلام مرا به وی برسان»(42).
این روایت به ضمیمۀ روایتی دیگر از جابر که پس از حصول اطمینان از وصایت امام باقر علیه السلام، سلام رسول خدا را به او می رساند،43 نشان می دهد که مراد پیامبر از آن رساندن سلام، بیان امامت امام باقر علیه السلام بوده است.
4ـ امامت امام مهدی علیه السلام: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم با اشاراتی از امام مهدی علیه السلام یاد می کند و همواره همان اشارات در لسان تمامی ائمه تکرار می شود تا اینکه آنها به شکل مجموعه ای از اوصاف ثانی عشر ائمه در می آیند. مهم ترین این اشارات، «قائم»، «المنتظر»، «مهدی هذه الأمه»، «صاحبنا»، «یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً»، «یصلّی خلفه عیسی بن مریم»، «یخرج فی آخر الزمان»، «له غیبتان»، «ابن سیده الاماء»، «لایحل لهم تسمیته»، «یخفی علی الناس ولادته»، «لایکون علیه بیعه أحد»، «اسمه و کنیته کرسول الله»، «لابد لهذه الأمه منه»، «لاتذهب الدنیا حتّی هو یقوم» می باشد.(44)
در میان ائمۀ اطهار نیز نمونه هایی از نص غیر توقیفی خفی وجود دارد(45). محور پر اهمیت این نصوص در میان ائمۀ اطهار نیز دلالت بر امامت مهدی علیه السلام با عبارات و اشارات یادشده، است.(46)
2ـ 6ـ1ـ نصوص خفی توقیفی :
نمونه هایی از نصوص توقیفی خفی از این قرارند:
زمانی که امام علی علیه السلام ضربت خورده بود و می خواست وصیت کند، رو به حسن علیه السلام کرد و فرمود: «تو ولیّ امر و ولیّ دم من هستی، اگر می خواهی عفو کن و اگر نمی خواهی فقط یک ضربه بزن».(47)
امام باقر علیه السلام به ابی صباح کنانی گفت: «صادق علیه السلام را ببین که از کسانی است که خداوند درباره شان آیه { وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ } (48) را نازل کرد».(49)
امام صادق علیه السلام فرمود: «قائم ما از صلب این شخص است»؛ و اشاره به کاظم علیه السلام کرد.
امام صادق علیه السلام هنگام مرگ اسماعیل، سی نفر از شیعیان خویش را فرا خواند، در هنگام غسل، کفن و خاک سپاری اسماعیل هر بار جداگانه از ایشان خواست تا روی اسماعیل را کنار بزنند و گواهی دهند که وی مرده است، سپس به موسی کاظم اشاره کرد و فرمود: «حق با موسی است».(50)
7ـ1ـ نصوص بیانگر اسم ائمه علیهم السلام (نصوص جلی) :
صریح ترین راه شناخت مصداق امام، ذکر نام وی توسط پیامبر یا امامان قبل یا بعد می باشد. طبق سنت اهل کلام، این نصوص به توقیفی و غیر توقیفی تقسیم می شود. نص توقیفی آن است که پیامبر یا امام، امام بلافصل پس از خود را معین کند و نص غیر توقیفی آن است که پیامبر یا امام، نام امام یا امامانی را بی آنکه بلافصل بعد از او باشند، ذکر کند. هر یک از نصوص توقیفی و غیر توقیفی دارای اقسامی هستند: نصوص غیر توقیفی برحسب آنکه به ذکر اسامی همه ائمه پرداخته باشند یا به ذکر نام برخی از آنها بسنده کرده باشند، به نصوص عام یا متناول الجمع و خاص تقسیم می شود. نصوص توقیفی نیز برحسب روش های مختلف در بیان اسامی ائمه، به اقسام پنجگانۀ اعلان، پاسخ به سؤال، وصیت، بیعت گرفتن و مکاتبه تقسیم می گردد.
1ـ7ـ1ـ نصوص جلی غیر توقیفی عام :
پیامبر اکرم به انحاء مختلف سعی کرده است نام ائمه را به گوش مردم برساند. برخی از این روایات ذکر ائمۀ اطهار «واحداً بعد واحد» است:
«…پس زمانی که علی علیه السلام به شهادت برسد، فرزندش حسن سزاوارترین سرپرست برای مؤمنین است و سپس نوبت فرزند دیگرم حسین علیه السلام است، و هنگامی که حسین علیه السلام به شهادت برسد، فرزندش علی بن حسین سزاوارترین سرپرست برای مؤمنین است و سپس…».(51)
برخی از این اخبار از اهدای صحیفه و لوحی به فاطمه زهراعلیها سلام خبر می دهد: جابر بن عبدالله انصاری می گوید:
وقتی به خانه فاطمه علیها سلام وارد شدم، در دستش لوحی دیدم و از آن سؤال کردم، وی گفت این را پدرم به من هدیه داده است و در آن اسم پدرم، اسم شوهرم، اسم دو پسرم و اوصیاء نبی از فرزندانم آمده است..(52)
همان لوح و صحیفه در نزد ائمه علیهم السلام دست به دست شده است و آنها آن لوح را عهدی از سوی رسول الله شمرده اند که بنابر آن امام بعد را انتخاب نمایند.(53)
برخی از این روایات نیز گزارش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم از شب معراج است: «بر ساق عرش دیدم که با نور نام هایی را نوشته اند و به من ندا می دهند که این ها ائمه هستند: علی، حسن، حسین… .»2
در لسان ائمۀ اطهار علیهم السلام نیز می توان به روایت امام جواد علیه السلام اشاره کرد که ماجرای شهادت خضر بر تمامی ائمه در پیشگاه علی علیه السلام را بیان می دارد(54).
2ـ7ـ1ـ نصوص جلی غیر توقیفی خاص :
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم در حوزه این نوع از نصوص بیش از همه بر امامت امام حسن علیه السلام، امام حسین علیه السلام و امام مهدی علیه السلام انگشت تأکید می نهد: «حسن علیه السلام حجت خدا بر خلق است، امرش امر من و قولش قول من است… حسین علیه السلام نیز بعد از برادرش بهترین خلق و امام مسلمین است»(55)؛ «ای علی علیه السلام، آن زمان که یازده نفر از فرزندان تو و من به امامت رسیدند، یازدهمین ایشان مهدی علیه السلام است».(56)
روش بسیار فراگیر ائمه علیهم السلام در معرفی خود و امام بعد از خود آن بوده است که از ائمه بعد از نبی به ترتیب یاد کرده تا اینکه نوبت به خودشان می رسید و سپس جانشین خویش را معرفی می نمودند. از این رو که نصوص آنها نسبت به ائمه قبل از خود توقیف به حساب نمی آید، این نصوص را «غیر توقیفی» و از این حیث که همه ائمه را در برنمی گیرد، آنها را «خاص» تلقی می کنیم.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
«علی علیه السلام هنگام مرگ، فرزندانش را جمع کرد و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را به عنوان امام تعیین نمود، سپس حسن علیه السلام هنگام مرگ، این امر را به حسین علیه السلام سپرد، حسین نیز هنگام مرگ، کتاب و وصیتش را به زینب داد تا او به علی بن حسین علیه السلام بدهد و سپس آن کتاب و وصیت به من رسید».(57)
از امام صادق علیه السلام نیز همین مضمون یک بار تا رسیدن امر به پدرش امام باقر علیه السلام (58)، یک بار تا رسیدن امر به خودش(59) و بار دیگر تا رسیدن امر به پسرش کاظم علیه السلام(60) روایت شده است.
محور پر اهمیت دیگری که این نوع نصوص ـ نصوص جلی غیر توقیفی خاص ـ عهده دار بیان آن هستند، امامت امام مهدی علیه السلام است. تمامی ائمه شماره وی را از نسل خود ذکر کرده اند:
امام علی، او را یازدهمین نسل خود، امام حسن نهمین فرد از نسل برادرش حسین علیه السلام، امام حسین نهمین نسل خود، امام سجاد هشتمین نسل خود، امام باقر هفتمین نسل خود، امام صادق ششمین نسل خود و پنجمین نسل پسرش موسی کاظم علیه السلام، امام کاظم پنجمین نسل خود، امام رضا چهارمین نسل خود، امام جواد سومین نسل خود و امام هادی دومین نسل خود خوانده اند.(61)
نیز ائمه علیه السلام در روایات دیگری نام امام مهدی علیه السلام را به همراه نام آباء و اجدادش تا اتصال به خود آورده اند.(62)
3ـ7ـ1ـ نصوص جلی توقیفی :
فراگیرترین و رایج ترین روش ائمه برای تعیین امام پس از خویش نص توقیفی، آن هم به شیوه جلی و با معرفی اسامی است. برای آن که بتوانیم به ابعاد مختلف این دسته از نصوص اشاره کنیم آن را به اقسام ذیل تقسیم می نماییم:
1ـ3ـ7ـ1ـ اعلان: می توان اعلان را به دو قسمت کرد. اعلانی که در آن مخاطب مردم هستند و در حضور امام صورت می گیرد و اعلانی که در آن مخاطب امام است و در حضور مردم صورت می گیرد. از هر مورد نمونه هایی را می آوریم:
امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام فرمود: «شما دو امام پشت سر من هستید».(63)
امام حسن علیه السلام فرمود: «ای قنبر! آیا می دانی که وقتی روح من از جسمم مفارقت کند، چه کسی امام است؟ بدان که من حسین علیه السلام را برگزیده ام».(64)
امام حسین علیه السلام فرمود: «این علی (با اشاره به سجاد علیه السلام) از پسرانم امام و پدر ائمه هدی است».(65)
امام سجاد علیه السلام فرمود: «باقر علیه السلام را در نزد من حاضر کنید… ای پسرانم بدانید که امامت در نسل اوست، خودش امام است و هفت امام بعدی از فرزندان اویند».(66)
نیز امام سجاد علیه السلام به پسرش امام باقر علیه السلام فرمود: «من تو را به عنوان جانشین پس از خود برگزیدم».(67)
در مورد ائمۀ دیگر از این دسته نصوص فراوان است.(68)
2ـ3ـ7ـ1ـ پاسخ به سؤال: بسیاری از نصوص جلی توقیفی، پاسخ هایی هستند که ائمه علیهم السلام به سؤالات شیعیان در این زمینه می داده اند. با مراجعه به این نصوص از امام صادق علیه السلام به بعد، نصوص توقیفی با قالب پاسخ به سؤال به نحو چشمگیری زیاد می شود:
به امام صادق علیه السلام گفته شد که اگر اتفاقی برای شما پیش آمد که البته از مرگ گریزی نیست، به چه کسی اقتدا کنیم؟ فرمود: «به پسرم موسی که در او علم هر آنچه مردم بدان نیاز دارند، است».(69)
یزید بن سلیط می گوید: در حج عمره کاظم علیه السلام را ملاقات کردم و به او یاد آور شدم که درست در همین جا سال ها قبل پدرش او را به ما معرفی کرده است، و از او خواستم که مثل همان خبر را اکنون به ما بدهد، وی فرمود: «امر به پسرم رضا علیه السلام می رسد».(70)
صفوان بن یحیی می گوید: به امام رضا علیه السلام گفتم: همیشه به ما می گفتید: «خدا به شما پسری عنایت می کند»، اکنون که خداوند این فرزند را به شما داد، اگر حادثه ای پیش آمد به چه کسی رجوع کنیم؟ وی به همان فرزندش جواد علیه السلام اشاره کرد.(71)
اسماعیل بن مهران می گوید: بار دومی که قرار بود امام جواد علیه السلام توسط معتصم از مدینه به بغداد برده شود، نزد او رفتم و گفتم: این امر پس از تو به چه کسی می رسد؟ وی مدتی گریست و گفت: «سفر من بی بازگشت است و خلف من هادی علیه السلام می باشد».(72)
علی بن عمرو نوفلی می گوید: نزد امام هادی علیه السلام بودم، ابوجعفر پسرش از جلوی ما عبور کرد، به امام هادی علیه السلام گفتم: آیا صاحب ما اوست؟ وی گفت: «خیر، صاحب شما حسن است».(73)
یعقوب بن منقوش می گوید: از امام عسکری علیه السلام از خلف او سؤال کردم، وی از اندرون خانه کودکی را آورد، روی زانوان نشاند و فرمود: «پسرم پس از من امام شماست».(74)
3ـ3ـ7ـ1ـ وصیت: در میان ائمه علیهم السلام مرسوم بوده است که در هنگام وفات خود، امام بعد را احضار کرده و در پیش چشم سایرین او را وصی خویش قرار می دادند. در روایات است که «امام کسی است که صاحب وصیت ظاهری آشکار از امام قبل است»(75) به طوری که اگر فردی وارد شهر شود، خبر از امام نداشته باشد و سؤال کند، به او بگویند که امام بر فلان کس وصیت کرده است.(76)
نکتۀ مهم این است که هم امام قبل و بعد و هم تمامی حاضرین و غائبین از کلمه وصایت، یک مفهوم عادی برای انجام امور کفن و دفن و ارث را تلقی نمی کردند بلکه از آن معنایی فراتر در حد جانشینی می فهمیدند. برای درک این تفاهم عمومی از اصطلاح وصیت می توان به این روایت استناد کرد:
یکی از اصحاب امام کاظم علیه السلام پس از آنکه از وصیت امام کاظم علیه السلام به امام رضا علیه السلام خبر می آورد، به دیگران می گوید: حال که می بینید به او وصیت کرده است بدانید که او را امام قرار داده است.(77)
سلیم بن قیس می گوید: من شاهد وصیت امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام بودم آن زمان که کتاب و سلاح و وصیت خویش را به وی سپرد.(78)
امام کاظم علیه السلام هنگام وفات فرمود: « همانا وصیت می کنم به پسرم علی که …».(79)
نمونه هایی از این وصایت در مورد سایر ائمه نیز وجود دارد.(80) از جمله وصیت امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام،81وصیت امام سجاد علیه السلام به امام باقر علیه السلام،(82) وصیت امام جواد علیه السلام به امام هادی علیه السلام،(83) و وصیت امام هادی علیه السلام به امام عسکری علیه السلام(84) فراوان در روایات ذکر شده است. حتی امام صادق علیه السلام امامت اسماعیل را به دلیل عدم انتخاب وصی قبل از مرگ ابطال می کند.(85)
4ـ3ـ7ـ1ـ بیعت گرفتن: در برخی موارد ائمه علیهم السلام اقدام به بیعت گرفتن، اقرار گرفتن و شهادت گرفتن از مردم برای امام بعدی می نمودند.
مخزومی می گوید: امام کاظم علیه السلام ما را جمع کرد و به ما فرمود: «شهادت دهید که این پسر من ـ با اشاره به امام رضا علیه السلام ـ وصی و جانشین بعد از من و قیم امور من است».(86)
امام رضا علیه السلام به گروهی از مردم امر کرد که در پیش پای امام جواد علیه السلام برخیزند، به او سلام کنند و با او تجدید عهد نمایند.(87)
گاهی امام از کسی می خواست که مجموعه شهادات مردم بر امام بعد را در طوماری جمع کند؛ مثلاً عبدالرحمن بن حجاج می گوید: امام کاظم علیه السلام کتابی آماده کرده بود که در آن از شصت نفر از بزرگان اهل مدینه برای امام رضا علیه السلام شهادات کتبی گرفته بود.(88)
در مواردی نیز خود شیعیان اقدام به ثبت و کتابت این شهادت ها می کردند، مثلاً یاران امام جواد علیه السلام نسبت به امام هادی علیه السلام کتابی از شهادات تهیه کردند.(89)
5ـ3ـ7ـ1ـ مکاتبه: محدودیت و فشار جوّ سیاسی جامعه در زمان امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام از یکسو و اقدام آنها به آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت امام مهدی علیه السلام از سوی دیگر، زمینه ساز استفادۀ آنها از کتابت برای معرفی امام بعد شد:
شاهویه بن عبدالله جلاب نقل می کند: بعد از مرگ ابن جعفر ـ فرزند دیگر امام هادی علیه السلام که دربارۀ امامتش بسیار شنیده بودم، متحیر شدم تا اینکه نامه ای از امام هادی علیه السلام به دستم رسید که در آن نوشته بود: « اگر می خواهی از خلف بعد از من بدانی، بدان که پسرم ابومحمد عسکری علیه السلام است».(90)
علی بن عمر عطار در نامه ای از امام هادی علیه السلام تقاضای معرفی صاحب امر را می کند و وی در پاسخ نامه برایش «الکبیر من ولدی» را معرفی می کند، علی بن عمر خود در ادامه می گوید که عسکری علیه السلام بزرگ ترین فرزند امام هادی بود.(91)
1ـ 8 ـ نصوص مبطل ادعای رقبای ائمه :
برخی از نصوص ائمۀ اطهار علیهم السلام به تصریح یا به تلویح ادعای رقبا و مدعیان امامت را باطل می سازد؛ در این نصوص در برخی موارد از فرقه ای خاص نیز نام می برند و دلایل ابطال آن را هم بیان می کنند.
1ـ 8 ـ 1ـ نصوص مبطل کیسانیه :
کیسانیه پیرو امامت محمد بن حنفیه پس از امام علی علیه السلام هستند. نمونۀ نصوص مبطل کیسانیه این گونه است:
محمد بن حنفیه قبل از مرگ به امامت امام سجاد علیه السلام معتقد شد»؛(92)
محمد بن حنفیه به دلیل آنکه سلاح و سیف رسول خدا را ندارد نمی تواند امام باشد؛(93)
خویشاوندان رسول خدا تنها با وصیت از هم امتیاز پیدا می کنند و در وصیت های رسول اکرم نامی از محمد بن حنفیه وجود ندارد.(94)
2ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل زیدیه :
زیدیه پس از امام علی علیه السلام پیرو امام حسین علیه السلام بودند و پس از وی زید بن علی فرزند امام سجاد علیه السلام را امام می دانستند. در روایات است که «خود زید از آنجا که خود را متولی صدقات نمی دانسته است به ابن حزم دستور می دهد که صدقاتش را نزد امام باقر علیه السلام بفرستد».(95)
3ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل مغیریه و حسنیه :
مغیریه پس از امام باقر علیه السلام پیرو محمد از نوادگان امام حسن علیه السلام مشهور به نفس زکیه بوده اند و حسنیه پس از امام حسن علیه السلام پیرو حسن مثنّی فرزند وی و سپس پیرو نفس زکیه بوده اند.(96) امام صادق علیه السلام فرمود: «من در مصحف فاطمه که در آن نام تمامی انبیاء و اوصیاء آمده است نظر کرده ام. از محمدبن عبدالله و از فرزندان حسن علیه السلام در آن نامی ندیده ام».(97)
نیز نزد امام صادق علیه السلام سخن از امامت عبدالله بن حسن مثنی شد و اینکه او اختلاف در امر امامت خویش را به چیزی به نام جفر نسبت می دهد و می گوید اگر آن نبود، امامت وی محرز می گشت، امام صادق علیه السلام ابتدا امامت وی و حتی پدرش را تکذیب کرد، سپس از شک وی در مورد امامت امام علی علیه السلام نیز اظهار تعجب کرد که چگونه با این وصف می خواهد ادعای امامت کند و سپس از حقیقت جفر و اینکه جفر در نزد عبدالله نیست بلکه در نزد خود اوست، سخن گفت.(98)
4ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل باقریه و ناووسیه :
باقریه قائل به قائم بودن امام باقر علیه السلام و جعفریه یا ناووسیه قائل به قائم بودن امام صادق علیه السلام بودند.
از امام باقر علیه السلام سؤال می شود که قائم کیست؟ وی با دست بر شانۀ امام صادق علیه السلام می زند و می گوید: «او قائم آل محمد است».
نیز زمانی که امام صادق علیه السلام به امامت می رسد و از وی دربارۀ همین خبر که پدرش داده است سؤال می شود، پاسخ می دهد: «پدرم راست می گوید، مگر شما خیال کرده اید که هر امامی قائم پس از امام قبل از خویش نیست».(99)
امام صادق علیه السلام در اینجا می خواهد شبهه ای را که در پی انتساب صفت قائم به خودش، پدرش، یا هر امام دیگری به وجود می آید، برطرف سازد.
5ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل فطحیه، شمطیه و اسماعیله :
پس از امام صادق علیه السلام شیعیان دچار اضطراب گشته، دسته ای پیرو عبدالله شدند (فطحیه)، دسته ای پیرو محمد (شمطیه) و دسته ای پیرو اسماعیل (اسماعیلیه).
امام صادق علیه السلام فرمود: «ای موسی برادرت (عبدالله) پس از من مدعی امامت می شود، با او منازعه نکن؛ چرا که اولین از اهل من خواهد بود که به من ملحق خواهد شد».(100)
نیز این را هم فرمود: «همانا امامت بعد از امام حسن و امام حسین هرگز به دو برادر نخواهد رسید».(101 )
امام صادق علیه السلام این اخبار را می گوید تا حجت بر گروهی تمام شود که اول به امامت عبدالله معتقد می شوند، و پس از مرگ او امام موسی کاظم را انتخاب می کنند.
امام صادق علیه السلام در هنگام وفات به یزید بن اسباط فرمود:
«این فرزندم (موسی) همچون یوسف گرفتار حسد برادران می شود، سپس تمامی پسرانش را حاضر کرد تا یزید بن اسباط از تمامی آنها برای امامت موسی شهادت بگیرد و او آن شهادت ها را بنویسد».(102)
امام صادق علیه السلام فرمود:
«هرکس بگوید اسماعیل نمرده است و زنده می باشد، شیطان در صورت اسماعیل بر او ظاهر گشته است… امامت عهد خداست و خدا خود خواسته است که آن را به موسی بسپارد، نه به اسماعیل»(103).
6ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل واقفیه و احمدیه :
واقفیه در امامت امام کاظم علیه السلام توقف کردند.
امام صادق علیه السلام با اشاره به امام کاظم علیه السلام فرمود: «برخی از شیعیان پس از وی گمراه می شوند و او را زنده می شمارند و از ائمۀ بعد از وی غافل می شوند، به خدا که من از آنان بیزارم».(104)
امام کاظم علیه السلام خود از فتنه ای که پس از مرگش به راه خواهد افتاد خبر می دهد و صریحاً اعلام می دارد که: «من قائم نیستم، قائم سال ها پس از من خواهد آمد».(105)
امام رضا علیه السلام نیز برای اثبات امامت خویش در ردّ واقفیه، سوگند یاد می کند: «پدرش مرده است که اگر این گونه نبود، هرگز اموالش تقسیم نمی شد و همسرانش با افراد دیگری ازدواج نمی کردند»؛(106) او سپس برای ابطال قول احمدیه ـ گروهی که بعد از وی امامت احمد بن موسی کاظم ملقّب به شاه چراغ را پذیرفتند ـ(107) اصرار می ورزد که امام بعد از وی پسرش جواد علیه السلام است.(108)
7ـ 8 ـ1ـ نصوص مبطل طاحنیه یا جعفریه :
طاحنیه پس از امام هادی قائل به امامت جعفر بن علی پسر امام هادی علیه السلام ملقب به جعفر کذاب بودند، و جعفریه جعفر کذاب را پس از امام عسکری علیه السلام امام می دانستند.(109)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
«پس از فرزندم محمد باقر علیه السلام، فرزندنش جعفر علیه السلام امام می باشد، رسول اکرم امر کرده است که او را صادق بنامیم؛ چرا که پنجمین نسل از او نیز نامش جعفر است که به دروغ و به خاطر حسد به برادرش ادعای امامت می کند. او در نزد خداوند جعفر کذاب است».(110)

 

2 – علم غیب :

معجزات ائمه علیهم السلام در زمینۀ خبر از غائبات و کائنات بسیار زیاد است، اما همۀ آنها به غرض نشان دادن امامت و حقانیت خویش نبوده است. ما از میان آن دسته از اخبار غیبی که چنین غرضی داشته اند، نمونه هایی می آوریم. إخبار از غیب با هدف شناسایی امام از امام کاظم علیه السلام به بعد شایع می گردد:
هشام بن سالم پس از آنکه نزد عبد الله و محمد دو پسر دیگر امام صادق علیه السلام می رود، به صدق هیچ یک از آنها اطمینان پیدا نمی کند، به زیارت قبر رسول خدا می رود و با حالت اضطرار از رسول خدا می پرسد: کدام یک از قدریه، حروریه، مرجئه و زیدیه برحقند؟ ناگاه توسط جوانی به خانۀ موسی کاظم علیه السلام رهنمون می شود و از وی می شنود: «لا القدریه، لا المرجئه، لا الزیدیه، إلینا».(111)
مردی از خوارج که از پذیرش ولایت عهدی مأمون توسط امام رضا بسیار عصبانی بود، نزد امام آمد تا از او سؤالی کند، امام با او شرط گذاشت که اگر پاسخ مناسبی از من شنیدی آنچه مخفی کرده ای بیندازی و بشکنی، مرد ظرف سمی را که برای کشتن امام آورده بود بیرون آورد و از حیرت به سجده افتاد و بر حقانیت امام شهادت داد(112).
قاسم بن عبد الرحمن که از زیدیه بوده است نقل می کند: وقتی برای اولین بار جواد علیه السلام را دیدم، در دل گفتم: خدا امامیه را لعنت کند که چنین نوجوانی را امام مفترض الطاعه می خوانند! امام جواد علیه السلام سریعاً پاسخ مرا داد. با خود گفتم: نکند ساحر است؟! او باز هم در دم جوابی به من داد. در این حالت حجت بر من تمام شد و به امامتش درآمدم.(113)
یحیی بن هرثمه که از حشویه بود و به دستور متوکل عباسی برای بردن امام هادی علیه السلام از مدینه به کوفه رهسپار شده بود، در میانه راه که به بیابانی رسیده بودند، در میان آنها بحث در گرفته بود که چگونه امام علی علیه السلام می گوید: «هر سرزمینی قبر عده ای از انسانهاست»؛ مگر در اینجا هیچ گاه انسانی زندگی می کرده است! سپس در راه بازگشت در همان بیابان، به خاطر رعد و برق ناگهانی و عجیب در تابستان، بسیاری از یاران یحیی بن هرثمه کشته و در قبر شدند؛ یحیی و برخی دیگر به خاطر لباس های گرمی که امام هادی علیه السلام به آنها داده بود زنده ماندند، از آن پس یحیی به امام معتقد گشته و به خدمت او درآمد.(114)
شخصی ناصبی پس از آنکه با گروهی از شیعیان شرط گذاشت که نامه ای سفید و بدون نوشته برای امام عسکری علیه السلام بنویسد و اگر او به سؤالش پاسخ داد به امامتش درآید، با دیدن پاسخ امام به نامۀ بی نوشتۀ خود از هوش رفت و پس از آن به جرگۀ شیعیان امام هادی پیوست.(115)
تنی چند از صحابۀ امام عسکری علیه السلام که اموالی در دست داشته و بعد از شهادت امام عسکری علیه السلام برای تحویل آن سر می رسند، با این دلیل به امامت امام مهدی علیه السلام پی می برند که او از جزئیات کامل اموالی که با آنان است خبر دارد.

 

 

3 – اعجاز :

ائمه اطهار علیهم السلام از روش تصرف در امور نیز برای اثبات امامت خویش بهره می جستند. البته گزارش وقوع این معجزات نسبت به گزارش های اخبار غیب کمتر است.
امام کاظم علیه السلام پس از وفات پدرش امام صادق علیه السلام دستور داد تا در وسط خانه آتش بر پا کنند، سپس در وسط آتش نشست و برخاست و به عبدالله (برادرش) گفت: «اگر تو هم گمان می کنی امام هستی بر خیز و در جایی که من نشستم بنشین»؛ عبدالله رنگ از رخسارش پرید و خانه را ترک کرد.(116)

 

 

4 – نشانه ها :

منظور از نشانه ها، علائم یا اماره هایی است که دلالت آنها از مرتبه قرینه تجاوز نمی کند و به مرتبه ادله همچون نص، علم غیب و اعجاز نمی رسد. نشانه ها عبارتند از:
1ـ 4ـ فرزند امام قبل بودن :
لازم است امامان یک به یک فرزند بلا واسطه امام قبل باشند. این موضوع تنها دربارۀ امام حسین علیه السلام جاری نیست.(117)
امام صادق علیه السلام در شمارش ائمۀ پس از خویش از عنوان «ثم ابنه» یا «ثم ولده» بهره می جوید و در آخر می گوید: «هر امامی، ولد امام ماضی است».(118)
امام رضا علیه السلام در ایامی که فرزندی نداشت و گمان می رفت که امامت به شخص دیگری پس از وی می رسد، تأکید می کند که امامت به عم و خال نمی رسد، بلکه تنها حق فرزند است.(119)
2ـ 4ـ بزرگترین فرزند امام قبل بودن :
یکی از نشانه هایی که در روایات شمرده شده است این است که امام «اکبر ولد أبیه» باشد.(120) این نشانه در مورد برخی از امامان همچون امام عسکری علیه السلام صادق است؛ پدر وی امام هادی علیه السلام این علامت را برای شناخت وی می گذارد: «عهدی إلی الأکبر من ولدی»،(121) اما در مورد برخی از امامان همچون امام باقر علیه السلام صحت ندارد، چون به پدرش امام سجاد علیه السلام ایراد گرفته می شود که چرا فرزند بزرگ ترش را وصی خود نکرده است.(122) شاید حلقه مفقوده ای که باعث ایجاد این تعارض شده است، وجود قیدهایی دیگر باشد که در اکثر موارد با نشانه فرزند بزرگ تر همراه است از جمله «افضلیت»(123) یا «نداشتن عیب».(124)
3ـ 4ـ اطلاع بی واسطه داشتن از وفات امام قبل :
در روایات است که امامِ بعد با آنکه فرسنگ ها از امامِ قبل دور است و هیچ وسیله ارتباطی میان آن دو وجود ندارد، از وفات وی و رسیدن امر امامت به خودش خبر می دهد. در تمامی این موارد روز، ساعت و لحظه اعلام امام دقیقاً با واقع مطابق می شود. امام رضا علیه السلام در مدینه از وفات امام کاظم علیه السلام خبر می دهد و در پاسخ به اظهار تعجب همگان می گوید: «خداوند امام بعد را از وفات امام قبل با خبر می سازد».(125)
روایت شده که: امام هادی علیه السلام یکباره بسیار می گرید، آیه استرجاع می خواند، و می فرماید: «مات أبی و الله الساعه»؛(126) او دلیل این خبرش را این گونه بیان می کند: «در قلبم به خدا خشوعی پیدا کردم که قبلاً آن حالت را نداشتم».(127) منظور او رسیدن امر امامت است.
4ـ 4ـ به جای آوردن غسل و نماز بر بدن امام قبل :
آماده کردن بدن امام متوفی، غسل و حمل آن و نماز بر آن نیز یکی از علامت ها است. این تعبیر فراوان در روایات به چشم می خورد که «ان الإمام لا یغسله إلّا الإمام».(128)
امام صادق علیه السلام به امام کاظم علیه السلام وصیت می کند که پس از مرگش احدی غیر از او نمی تواند او را غسل دهد.(129)
یاران امام هادی علیه السلام از علامتی که وی به آنها می دهد امام عسکری علیه السلام را می شناسند؛ این علامت که «صاحبکم بعدی الذی یصلی علیَّ».(130)
اصحاب امام عسکری علیه السلام نیز از نماز امام مهدی علیه السلام بر بدن وی به کذب ادعای جعفر کذاب و امامت امام مهدی علیه السلام پی می برند.(131)
علامه مجلسی برای نفی امامت اسماعیل از همین علامت غسل و کفن سود می جوید و می گوید: امام صادق علیه السلام در روایت مربوط به غسل و کفن اسماعیل، از تعبیر غُسِّلَ و کُفِّنَ استفاده می کند و بر آن تعبیر اصرار دارد، از نظر علامه مجلسی امام صادق علیه السلام می خواهد نشان دهد که اگر اسماعیل امام بعد از من بود، من خودم او را غسل و کفن می کردم.(132)
اما دربارۀ غسل بدن امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام که علی الظاهر به دست کسان دیگری صورت گرفته است، باید گفت روایاتی وجود دارد که نشان می دهد که امامان بعد یعنی امام رضا علیه السلام(133) و امام جواد علیه السلام(134) در باطن و مخفیانه غسل امام را انجام داده اند. مثلاً اباصلت هروی غسل امام رضا علیه السلام را توسط امام جواد علیه السلام دیده است؛(135) و یا هرثمه بن اعین صدای ریختن آب آن را شنیده است.(136)
5ـ 4ـ داشتن اشیایی از انبیاء و امامان :
1ـ5ـ4ـ سلاح رسول خدا :
عممی ترین علامت امامت در حوزه اشیاء، داشتن سیف یا همان سلاح رسول خدا است.(137) از سلاح رسول خدا به مثابه تابوت بنی اسرائیل یاد شده است که نزد هر کس باشد، امامت نیز از آنِ اوست.(138)
تعبیر «جفر احمر» که در روایات آمده است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم به ائمه علیهم السلام رسیده است، همان سلاح رسول خداست.(139) در روایات است که معنای آیه { إِنَّ اللهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا }(140) آن است که امام قبل، کتب، علم، سلاح و هر آنچه نزدش است به امامِ بعد تحویل دهد.(141)
در روایات دست به دست گشتن کتب و سلاح از پیامبر تا امام باقر علیه السلام زیاد ذکر شده است.(142)
از امام صادق علیه السلام(143) و امام رضا علیه السلام(144) روایاتی داریم که ایشان خود با تکیه بر سلاح پیامبر بر امامت خود دلالت کرده اند. قابل توجه است که اسحاق(145)، عبدالله(146) (فرزندان دیگر امام صادق) و محمد بن حنفیه(147) از طریق ارائۀ سلاح های دروغین می کوشیده اند ادعای امامت خویش را ثابت کنند؛ اما ائمه علیهم السلام با نشان دادن سلاح واقعی ادعای آنها را مخدوش می کرده اند.

2ـ5ـ 4ـ اندازه بودن درع رسول خدا :

پوشیدن زره پیامبر و اندازه بودن آن بر قامت امام به عنوان یک علامت در روایات مطرح است. امام صادق علیه السلام بر امامت پدرش امام باقر علیه السلام، خودش(148) و پسرش امام کاظم علیه السلام(149) به «قد لبس الدرع و ساوی علیه» استناد می کند.
3ـ5ـ4ـ سایر وسایل مخصوص رسول خدا :
دیگر اشیاء مخصوص رسول خدا نظیر خاتم، مغفر، رایت، قمیص، سحاب، برد، ابرقه، قضیب، عمامه، نعلین و لامه نسل به نسل به امامان بعدی منتقل شده است. امام باقر علیه السلام می گوید: «هر کس اشیاء رسول خدا نزد او باشد، باعث روشنی چشم اوست»؛(150) بدین معنا که امامت به او رسیده است.
امام سجاد علیه السلام، (151) امام صادق علیه السلام (152) و امام رضا علیه السلام(153) با نشان دادن این اشیاء به مردم سعی در اثبات امامت خویش داشته اند. امام صادق علیه السلام امامت عبدالله بن حسن را با اشاره به نبودن همین اشیاء در نزد وی ابطال می کند.(154)
4ـ5ـ4ـ آیات انبیاء :
قمیص آدم، خاتم سلیمان، عصای موسی، صخرۀ الواح موسی، قمیص یوسف، همه به دست پیامبر و بعد یک به یک به دست ائمه رسیده است. امام باقر علیه السلام از عصای موسی(155) و تکه ای از صخره ای که محل القای الواح به موسی بوده است(156)، امام صادق علیه السلام از قمیص یوسف(157)، الواح، طشت و عصای موسی و خاتم سلیمان (158) و امام رضا علیه السلام از خاتم سلیمان(159) برای اثبات امامت خویش استفاده کرده اند.
6ـ 4ـ داشتن کتب و صحف انبیا و امامان :
همواره در روایات سخن از اعطای کتب از امام قبل به امام بعد دیده می شود: «یودی الأوّل منّا إلی الإمام الذی یکون من بعده السلاح و العلم و الکتب».(160)
نمونه هایی از تحویل کتب از امام حسین علیه السلام به امام سجاد علیه السلام،(161) از امام سجاد علیه السلام به امام باقر علیه السلام،(162) از امام باقر علیه السلام به امام صادق علیه السلام (163) و از امام کاظم علیه السلام به امام رضا علیه السلام (164) را می توان ذکر کرد. با نگاهی به روایات به دست می آید که این کتب شامل کتاب جامعه یا صحیفه علی علیه السلام، مصحف فاطمه علیها سلام، دیوان ناموس، صحیفتان اهل یمین و اهل شمال و جفر ابیض بوده است.
7ـ 4ـ سایر نشانه‌ها :
برخی از روایات، ده (165) و برخی سی(166) علامت برای امام شمرده اند، ابن شهر آشوب این علامات را تا رقم پنجاه نیز ذکر کرده است.(167) اما ثبوت برخی از این علائم دشوار و ثبوت برخی از آنها عام می باشد؛ از این رو دلالت این علامت ها چندان روشن نیست. از آن میان می توان به این موارد اشاره کرد: شهادتین در بدو تولد، (168) تکلم به تمامی زبان ها،(169) فهم زبان طیور و بهائم،(170) علائم قراردادی،(171) و تقوی و علم.(172)

 


پی نوشت ها :
1 . بحرانی، غایه المرام، 1/193؛ 7/ 77؛ رازی، نزهه الکلام، 2/613 ، 837؛ آل طه، جامع الأثر، ص 259؛ هاشم حلیم، مسیره الأبرار، ص 157؛ قمّی، الأربعین فی الإمامه، ص 349؛ آل یاسین، الإمامه، ص160.
2 . مجلسی، بحار الأنوار، 25/140؛ صدوق، الخصال، 2/ 428

3 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 74؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 1/ 256.

4 . صدوق، معانی الأخبار، ص 91 و کمال الدین، 1/ 244؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 91.
5 . مفید، الاختصاص، ص 208؛ صدوق، الأمالی، ص 36؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 191، 262؛ عسکری علیه السلام، تفسیر الإمام العسکری، 546.
6 . صفار، بصائر الدرجات، ص48، 49، 50، 54؛ ابن فتال نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 101.
7 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 119؛ صدوق، الأمالی، ص 74؛ ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، 2/ 156.
8 . صدوق، معانی الأخبار، ص 91؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 91؛ صدوق، کمال الدین، 1/ 244، مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 147، 36/ 317، 328، 330.
9 . طبرسی، الاحتجاج، 2/ 375؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 39، اربلی، کشف الغمّه، 1/ 42.
10 . نوری، مستدرک الوسائل، 1/ 460، طبرسی، الاحتجاج، 1/ 148، صدوق، الأمالی، ص 473، طوسی، الأمالی، ص 368 و 565، استرآبادی، تأویل الآیات، ص 449، راوندی، الخرائج و الجرائح، 1/ 48، شوشتری، الصوارم المهرقه، ص 145؛ ابن طاووس، الطرائف، 1/ 44 .
11 . حر عاملی، وسائل الشیعه، 27، ح 195؛ طبرسی، الاحتجاج، 2/ 298؛ طوسی، الأمالی، 121 و 691، مفید، الأمالی، 348؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 106 و 259؛ حلی، العدد القویه، 34؛ ابن شهرآشوب، المناقب، 4/ 67.
12 . کوفی، الجعفریات، 182؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 166؛ امام رضا علیه السلام، صحیفه الرضا، ص 71؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 2/ 39، ابن شهر آشوب، مناقب، 3/ 390.
13 . دیلمی، ارشاد القلوب، 2/ 422؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 32؛ شوشتری، الصوارم المهرقه، ص 337؛ ابن طاووس، الطرائف، 1/ 117؛ ابن شاذان قمی، مئه منقبه، ص 76؛ حلی، نهج الحق، ص 227.
14 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 104، طبری، بشاره المصطفی، ص 39.
15 . مجلسی، بحار الأنوار، 7/ 328؛ 23/120؛ جزائری، القصص، ص 91.
16 . صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه،4/180؛ همو، الخصال، 2/ 477؛ همو، کمال الدین، 1/269 و 313؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، 16/ 244؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 386؛ شعیری، جامع الأخبار، 17، نیشابوری، روضه الواعظین، 2/ 261.
17 . صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 175، همو، الأمالی، ص 402؛ همو، کمال الدین، 1/ 213؛ طوسی، الأمالی، ص 442؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 82؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ص 251؛ نیلی نجفی، منتخب الأنوار، ص 25.
18 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 127؛ صدوق، الأمالی، ص 582
19 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 128؛ صدوق، الأمالی، ص 657
20 . مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 145، 26/ 269.
21 . مجلسی، بحار الأنوار، 18/ 341، 23/ 128، 51/ 65؛ صدوق، الأمالی، ص 631
22 . صفار قمی، بصائر الدرجات، ص52؛ ابن طاووس، الطرائف، ج 1، ص 118؛ اربلی، کشف الغمّه، 1/ 105؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 1/ 291.
23 . دیلمی، ارشاد القلوب، 2/ 424؛ صدوق، الأمالی، ص 18؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 15؛ ابن طاووس، التحصین، ص 553، حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، 1/ 68؛
24 . صدوق، الأمالی، ص 111؛ طبری، بشاره المصطفی، ص20؛ صفار قمی، بصائر الدرجات ص 52.
25 . کلینی، اصول کافی، 1/ 440؛ مجلسی، بحار الأنوار، 23/ 127؛ صدوق، الأمالی، ص 604،
26 . مائده/ 55.
27 . کلینی، اصول کافی، 1/ 288، حر عاملی، وسائل الشیعه، 9/ 477.
28 . کیسانیه فرقههای متعددی بودهاند که تحت نام کیسانیه دور هم جمع شده، و غالباً امام بعد از امام علی علیه السلام را به جای امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام، محمد بن حنفیه میدانند.
حسنیه نیز پس از امام حسن علیه السلام و پسرش، حسن مثّنی، قائل به امامت محمدبن عبدالله بن حسن ملقب به نفس زکیه بودند. ایشان امامت را در نسل حسن علیه السلام دنبال می کردند (نوبختی، فرق الشیعه، ص 178)
29 . مجلسی، بحارالأنوار، 43/ 295، ابن شهر آشوب، مناقب، 4/70.
30 . طبرسی، الاحتجاج، 1/148و149و229؛ دیلمی، ارشاد القلوب، 2/421؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 395و396؛ صدوق، الأمالی، ص26 و121؛ مفید، الأمالی، ص 217؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 24 و 48؛ حلبی، تقریب المعارف، ص176، حلی، العدد القویه، ص 89؛ طوسی، الغیبه، ص 137؛ ابن جبرئیل قمی، الفضائل، ص 135؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 509؛ ابن ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 19 و 170؛ صدوق، کمال الدین، 1/ 261، 262 ، 280 و 345؛ ابن شاذان قمی، مئه منقبه، ص 59.
31 . مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 134.
32 . مجلسی، بحار الأنوار25/254، 260؛ 43/ 245؛ صدوق، علل الشرائع، 1/ 205.
33 . رازی، گرایش ها و مذاهب اسلامی، ص119، 122، 127 ـ 140؛ مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص33، 35، 47، 210، ص352، 375؛ شریف یحیی الأمین، فرهنگنامه فرقه های اسلامی، ص50، 214، 121، 220؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص180، 178، 158؛ شهرستانی، الملل والنحل، 1/218، 220، 237.
34 . صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 179؛ حرّعاملی، وسائل الشیعه، 28/ 247؛ شعیری، جامع الأخبار، ص 17؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 127؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام،1/59؛ همو، کمال الدین، 1/ 259؛ خزازقمی، کفایه الأثر، ص 145و 153.
35 . بیاضی، الصراط المستقیم،2/ 103.
36 . بیاضی، الصراط المستقیم،2/113؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 18؛ مفید، الإرشاد،/ 345.
37 . ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 18، مجلسی، بحار الأنوار،36/ 285.
38 . نوری، مستدرک الوسائل، 12/279؛ دیلمی، ارشاد القلوب، 2/ 223و 293، طبرسی، إعلام الوری، ص283؛ صدوق، الأمالی، و ص 309 و 310؛ ابن طاووس، التصین، ص 570؛ حلی، تقریب المعارف، ص103؛ شعیری، جامع الأخبار، ص17و 18؛ راوندی، الخرائج و الجرائح، 2/ 818؛ صدوق، الخصال، 2/466و 467.
39 . کلینی، اصول کافی،1/529. 534؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 387.388؛ مفید، الاختصاص، ص 232؛ همو، الإرشاد،2/ 345.
40 . کلینی، اصول کافی،1/ 534؛ مجلسی، بحار الأنوار 36/ 259؛ طوسی، الغیبه، ص 138.
41 . مفید، الإرشاد، 2/ 28؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 166؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 3/ 382.
42 . مفید، الإرشاد، 2/ 159؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 304؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 268 و 397؛ استر آبادی، تأویل الآیات، ص141؛ صدوق، علل الشرائع، 1/ 233؛ راوندی، القصص، ص260؛ ابن شهرآشوب، مناقب، 4/ 197.
43 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 224؛ صدوق، الأمالی، 353.
44 . مجلسی، بحار الأنوار، 51/ 65 ـ 95؛ کلینی، اصول کافی،1/328.342، مفید، الاختصاص، 207.216.
45 . کلینی، اصول کافی، 1/ 300، 287 و 302؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، 3/ 163؛ مجلسی، بحار الأنوار، 35/210.
46 . مجلسی، بحار الأنوار، 51/ 116.159
47 . کلینی، کافی، 1/ 299؛ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 189؛ طوسی، تهذیب الأحکام، 4/ 189؛ حرعاملی، وسائل الشیعه، 29/ 128؛ نوری، مستدرک الوسائل، 18/255؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، 2/ 348، طوسی، الغیبه، ص 194.
48 . قصص/ 5.
49 . کلینی، اصول کافی 1/ 306؛ مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 13؛ مفید، الإرشاد، 2/ 180.
50 . مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 254؛ 48/ 21؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 1،/ 266؛ نعمانی، الغیبه، ص 327.
51 . کلینی، اصول کافی،1/529؛ نعمانی، الغیبه، ص95.
52 . کلینی، اصول کافی، 1/ 527: دیلمی، ارشاد القلوب،2/290.
53 . مجلسی، بحار الأنوار،46/ 232، ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 241.
54 . طبرسی، الاحتجاج، 1/266؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 404؛ طبرسی، دلائل الإمامه، ص 68؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/ 65؛ طوسی، الغیبه، ص 154؛ نعمانی، الغیبه، ص 58؛ صدوق، کمال الدین، 1/ 212؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 1/ 285.
55 . صدوق، الأمالی، ص112؛ مجلسی، بحار الأنوار، 28/ 39؛ دیلمی، ارشاد القلوب، 2/295؛ طبری، بشاره المصطفی، ص 199؛ ابن جبرئیل قمی؛ الفضائل، ص 10.
56 . طبری، دلایل الإمامه، ص 236؛ مجلسی، بحار الأنوار، 36/ 281؛ نعمانی، الغیبه، ص 92؛
57 . کلینی، اصول کافی، 1/ 290 و 291 و 303.
58 . کلینی، اصول کافی، 1/ 286 و 288 و 305؛ عیاشی، تفسیر، 1/ 251.
59 . مجلسی، بحار الأنوار، 43/ 245؛ 46/ 17؛ صدوق، الأمالی، ص 144.
60 . مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 260؛ نعمانی، الغیبه، ص 324.
61 . مجلسی، بحار الأنوار، 51/110. 158؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 110. 160؛ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 223. 293.
62 . مجلسی، بحار الأنوار، 51/ 110 و 143. 158؛ بیاضی، همان؛ ابن خزاز قمی، همان.
63 . مجلسی، بحار الأنوار، 43/ 265؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 221.
64 . کلینی، اصول کافی، 1/ 301؛ مجلسی، بحار الأنوار، 44/ 174؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 216.
65 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 19؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 234.
66 . ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص 237؛ مجلسی، بحار الأنوار، 36/ 388.
67 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 231؛ ابن خزاز قمی، کفایه الأثر، ص240.
68 . طبرسی، إعلام الوری، ص320، طوسی، اختیار معرفه الرجال(رجال کشی) ص477، 506تا 508؛ بیاضی، صراط المستقیم، 2/166؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/32؛ طوسی، الغیبه، ص40، 82؛ مفید، الإرشاد، 2/ 276، 298، 336، 349؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/351، 377، 414؛ خزاز قمی، کفایه الاثر، ص294.
69 . مفید، الإرشاد، 2/ 218؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 297؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 163؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 220.
70 . کلینی، اصول کافی، 1/ 313؛ مجلسی، بحار الأنوار ،49/ 11؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 317.
71 . مفید، الإرشاد، 2/ 276؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 345؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 237، اربلی، کشف الغمّه، 2/ 351.
72 . مفید، الإرشاد، ج 2، ص 298؛ نیشابوری، روضه الواعظین، ج 1، ص 244؛ اربلی، کشف الغمّه،2/ 376؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 4/ 408.
73 . مجلسی، بحار الأنوار، 50/ 242؛ طوسی، الغیبه، ص198.
74 . طبرسی، إعلام الوری، ص441 ؛ راوندی، الخرائج، 2/ 958 ؛ صدوق، کمال الدین، 2/407 و 437.
75 . صدوق، الخصال، 1/117؛ 2/ 428؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 1/ 253.
76 . کلینی، اصول کافی، 1/ 285؛ مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 166؛ صدوق، الخصال، 1/ 116.
77 . مجلسی، بحار الأنوار، 49/ 16، صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/ 28
78 . کلینی، اصول کافی، 1/ 297؛ طوسی، تهذیب الأحکام، 9/176؛ نوری، مستدرک الوسائل،13/442.
79 . کلینی، اصول کافی، 1/ 316؛ مجلسی، بحار الأنوار، 49/ 224.
80 . مجلسی، بحار الأنوار، 34/ 409؛ 47/ 12؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 325.
81 . کلینی، اصول کافی، 1/ 298.
82 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 230.
83 . کلینی، اصول کافی، 1/ 325.
84 . مجلسی، بحار الأنوار، 50/ 246.
85 . مجلسی، بحار الأنوار،12/96؛ 23/72؛96/56؛ صفار، بصائر الدرجات، ص473؛ صدوق، علل الشرائع،2/588.
86 . کلینی، اصول کافی، 1/ 312؛ مفید، الإرشاد، 2/250؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 316؛ طوسی، الغیبه، ص 37.
87 . کلینی، اصول کافی، 1/ 312، مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 345؛ 45/24؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 347.
88 . مجلسی، بحار الأنوار، 49/ 17؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، ص 28.
89 . کلینی، اصول کافی، 1/ 325؛ مجلسی، بحار الأنوار، 50/ 121.
90 1. مجلسی، بحار الأنوار، 50/ 242، کلینی، اصول کافی، 1/ 328؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 369.
91 . کلینی، اصول کافی،1/327؛ مجلسی، بحار الأنوار،50/244؛ مفید، الإرشاد، 2/ 316؛ اربلی، کشف الغمه، ص405.
92 . ابن بابویه قمی، الإمامه والتبصره، ص60.
93 . صفار، بصائر الدرجات، ص 178، 184؛ مجلسی، بحار الأنوار،26/ 207.
94 . کلینی، اصول کافی، 1/ 291.
95 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 230؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 305 و 306؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 266.
96 . نوبختی، فرق الشیعه، ص 158 و 178.
97 . کلینی، اصول کافی،1/242؛ مجلسی، بحارالأنوار، 25/ 259؛ 26/ 155؛ 47/272؛ صدوق، علل الشرائع، 1/207.
98 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 42؛ 47/ 271، 298، صفار، بصائر الدرجات، ص 156.
99 . کلینی، اصول کافی، 1/307؛ مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 14، طبرسی، إعلام الوری، ص 273.
100 . مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 262؛ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص 255.
101 . طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص 254، مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 261.
102 . همان، ص72.
103 . مجلسی، بحار الأنوار، 48/ 21؛ ابن شهرآشوب، مناقب، 4/ 321.
104 . مجلسی، بحارالأنوار، 47/ 259؛ 48/26، طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص354؛ نعمانی، الغیبه، ص324.
105 . مجلسی، بحار الأنوار، 48/ 268؛ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص 462.
106 . مجلسی، بحار الأنوار، 48/ 266؛ طوسی، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص 319.
107 . نوبختی، فرق الشیعه، ص 177.
108 . مجلسی، بحارالأنوار، 48/255 و 261؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/ 106؛ صدوق، کمال الدین، 1/ 39.
109 . نوبختی، فرق الشیعه، ص178؛ رازی، گرایشها و مذاهب اسلامی، ص126.
110 . راوندی، الخرائج و الجرائح، ص268؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/135؛ طبرسی، الاحتجاج، 2/317؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 407؛ راوندی، الخرائج، 1/268؛ حلی، العدد القویه، ص154؛ صدوق، علل الشرائع، 1/234؛ راوندی، القصص، ص365.
111 1. مجلسی، بحار الأنوار، 47/250؛ 48/50؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 250؛ طبری، دلائل الإمامه، ص 159.
112 . مجلسی، بحار الأنوار، 41/ 55؛ حرعاملی، وسائل الشیعه، 17/206؛ راوندی، الخرائج، 4/ 766.
113 . مجلسی بحارالأنوار، 50/ 64؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/363.
114 . مجلسی، بحار الأنوار،50/142؛ راوندی، الخرائج، 1/393؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/389.
115 . مجلسی، بحار الأنوار،50/ 288؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج4، ص440.
116 . مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 251؛ 48/ 67؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 246.
117 . اختیار معرفه الرجال (رجال کشّی)، ص 254؛ همو، الغیبه، ص 196 و 225 و 226 و 289؛ مفید، الفصول المختاره، ص 297، 305؛ صدوق، کمال الدین؛ 2/ 414 و 415 و 416 و 426.
118 . طبرسی، إعلام الوری، ص 297؛ صدوق، کمال الدین، 2/ 349 و 415، همو، الخصال، ص 116، مفید، الإرشاد، 2/ 218؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 220.
119 . کلینی، اصول کافی،1/ 285؛ مجلسی، بحار الأنوار، 50/35.
120 . کلینی، اصول کافی،1/ 285؛ مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 137؛ صدوق، خصال، 1/ 116.
121 . مفید، الإرشاد،2/ 316؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 368؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 405.
122 . بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 132؛ مجلسی، بحار الأنوار، 36/ 232.
123 . کلینی، اصول کافی، 1/ 284؛ صدوق، الخصال، ص 116؛ مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 137.
124 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 262.
125 . مجلسی، بحار الأنوار، 27/ 291؛ 48/ 247؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 381؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 466.
126 . مجلسی، بحار الأنوار،50/ 15 و175؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 383.
127 . کلینی، اصول کافی،1/381؛ مجلسی، بحارالأنوار،27/ 292؛ 50/14 و 135؛ صفار، بصائرالدرجات، ص467.
128 . حرعاملی، وسائل الشیعه،2/ 535؛ طبری، دلائل الإمامه، ص 177 و 179؛ حلی، العدد القویه، ص 276 و278؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 2/ 245 و 248؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 4/ 372.
129 . مجلسی، بحار الأنوار، 27/ 291.
130 . مفید، الإرشاد، 2/ 315؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 368؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 247؛ بیاضی، الصراط المستقیم، 2/ 169؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 405؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 4/ 422.
131 . راوندی، الخرائج، 3/ 1101؛ نیلی نجفی، منتخب الأنوار، ص 157.
132 . مجلسی، بحار الأنوار، 47/ 248.
133 . مجلسی، بحار الأنوار، 27/ 290؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 384.
134 . طبری، دلائل الإمامه، ص177و179؛ حلی، العدد القویه، ص278؛ صدوق، عیون أخبارالرضا علیه السلام، 2/245و 248.
135 . طبری، إعلام الوری، ص 341؛ صدوق، الأمالی، ص 661؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 229؛ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 2/ 242؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 4/ 374.
136 . مجلسی، بحار الأنوار، 49/ 184 و 293.
137 . صفار، بصائر الدرجات، ص 182؛ مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 157؛ کلینی، اصول کافی، 1/ 234 و 235 و 236 و 284.
138 . صفار، بصائر الدرجات، ص 177 و 180 و 182 و 185؛ عیاشی، تفسیر، 1/ 249؛ صدوق، الخصال، 1/ 116؛ حمیری قمی، قرب الأسناد، ص160.
139 . مفید الإرشاد، 2/ 186؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 384؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 150 و 152 و 155؛ راوندی، الخرائج، 2/ 894؛ نیشابوری؛ روضه الواعظین، 1/ 215.
140 . نساء/ 58.
141 . کلینی، اصول کافی، 1/ 276 و 277؛ عیاشی، تفسیر، 1/ 246؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، 1/ 20.
142 . صفار، بصائر الدرجات، ص 183؛ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، 2/ 348؛ طوسی، الغیبه، ص 194؛ صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 189؛ طوسی، تهذیب الأحکام، 9/ 176.
143 . کلینی، اصول کافی، 1/ 233؛ مفید، الإرشاد، 2/ 188؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 179 و 184؛ راوندی، الخرائج، 1/ 387؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 210.
144 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/211؛ 49/ 47؛ صفار، بصائر الدرجات، ص185و252؛ طبری، دلائل الإمامه، ص191.
145 . صفار، بصائر الدرجات، ص 178 و 185 و 189؛ مجلسی، بحار الأنوار، 16/ 208؛ 42/ 67.
146 . ابن بابویه قمی، الإمامه والتبصره، ص 73.
147 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 208؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 178.
148 . صفّار، بصائر الدرجات، ص 187، کلینی، اصول کافی،1/ 233 و 235.
149 . مجلسی، بحار الأنوار، 48/ 18؛ کلینی، اصول کافی،1/ 208.
150 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 211؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 186.
151 . مجلسی، بحار الأنوار، 46/ 35؛ ابن شهر آشوب، مناقب،4/ 135.
152 . مفید، الإرشاد، 2/ 187؛ طبرسی، إعلام الوری، ص 285؛ اربلی، کشف الغمّه،2/170.
153 . راوندی، الخرائج، ص 341؛ مجلسی، بحار الأنوار، 49/ 73.
154 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 201 و 212؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 179.
155 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 219؛ 52/ 318.
156 . مفید، الاختصاص، ص269؛ صفار، بصائر الدرجات، ص183؛ جزایری، القصص، ص225؛ صدوق، کمال الدین، 2/673.
157 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 215؛ کلینی، اصول کافی، 1/232؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 189؛ عیاشی، تفسیر، 2/ 193؛ راوندی، الخرائج، 2/ 693؛ صدوق، علل الشرائع، 1/ 53؛ همو، کمال الدین، 1/ 142؛2/674.
158 . کلینی، اصول کافی، 1/233؛ مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 201؛ طبرسی، الاحتجاج، 2/ 371؛ مفید، الإرشاد، 2/ 187؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 174؛ نیشابوری، روضه الواعظین، 1/ 210.
159 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 223.
160 . مجلسی، بحار الأنوار، 26/ 220؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 188.
161 . طبرسی، إعلام الوری، ص 257؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 148 و 163 و 164؛ ابن شهر آشوب، مناقب، 4/ 172.
162 . صفار، بصائر الدرجات، ص 144 و 148 و 162 و 180.
163 . صفار، بصائر الدرجات، ص 165 و 166 و 167.
164 . صفار، بصائر الدرجات، ص 164.
165 . صدوق، الخصال،2/ 428؛ مجلسی، بحار الأنوار، 25/ 140
166 . صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 419؛ همو، الخصال،2/ 527؛ همو، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/ 212؛ طبرسی، الاحتجاج، 2/ 436؛ اربلی، کشف الغمه، 2/ 295.
167 . ابن شهر آشوب، مناقب،1/ 253
168 . صدوق، کتاب من لایحضره الفقیه، 4/ 418؛ همو، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 1/20، 212؛ همو، معانی الأخبار، ص 102 و 168؛ طبرسی، الاحتجاج، 2/ 436 اربلی، کشف الغمّه،2/290؛ ابن شهر آشوب، مناقب،1/ 253، صفار، بصائر الدرجات، ص440؛ طبری، دلائل الإمامه، ص 147؛ برقی، المحاسن،2/ 314
169 . راوندی، الخرائج،1/ 349؛ مفید، الإرشاد،2/ 330؛ همو، الاختصاص، ص291و 493؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/412، 329 ؛ طبری، دلائل الإمامه، ص169؛ حمیری قمی، قرب الأسناد، ص 146، حلی، العدد القویه، ص 37؛ ابن شهر آشوب، مناقب،4/ 9؛ صدوق، معانی الأخبار، ص 101؛ همو، عیون أخبار الرضا علیه السلام، 2/ 228؛ طبرسی، إعلام الوری، ص332.
170 . طبری، دلائل الإمامه، ص 89 و169؛ حمیری قمی، قرب الأسناد، ص 146، مفید، الاختصاص، ص 292؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 250؛ اربلی، کشف الغمّه،2/ 109؛ استرآبادی، تأویل الآیات، ص480.
171 . طبرسی، إعلام الوری، ص، 371، 209؛ صدوق، کمال الدین،2/ 445، 536؛ نیلی نجفی، منتخب الأنوار، ص 92؛ ابن شهر آشوب، مناقب،4/ 136؛ راوندی، الخرائج، 1/ 428؛ طوسی، الغیبه، ص 303؛ اربلی، کشف الغمّه، 2/ 431؛ نوری، مستدرک الوسائل،3/ 304.
172 . ابن بابویه قمی، علی، الإمامه والتبصره، ص 71؛ حرعاملی، وسائل الشیعه، 19/ 82. اسکافی، التمحیص، ص 37. صدوق، معانی الأخبار، ص 101؛ راوندی، الخرائج، 3/ 1101؛ نیلی نجفی، منتخب الأنوار، ص 157؛ حلبی، تقریب المعارف، ص 195.

 

فهرست منابع :
استر آبادی، شرف الدین حسینی، تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1409ق.
ابن طاووس، علی بن موسی، التحصین فی صفات العارفین، قم: مؤسسه دار الکتاب، 1413ق.
ــــــــــــــــــــ ، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، قم: چاپخانه خیام، 1399ق.
اسکافی، محمد بن همام، التمحیص، قم: مدرسه امام هادی، 1404ق.
اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّه فی معرفه الائمّه، تبریز: مکتبه بنی هاشم، 1381ق.
ابن جبرئیل قمی، شاذان، الفضائل، قم: انتشارات رضی، 1363ق.
ــــــــــــــــــــ ، مئه منقبه من مناقب أمیر المؤمنین و الائمّه من طریق العامّه، قم: مدرسه امام مهدی، 1407ق.
ابن ابی فراس، ورام، مجموعه ورام (تنبیه الخواطر و نزهه النواظر)، قم: انتشارات مکتبه الفقیه.
ابی جعفر، علی، مسائل علی بن جعفر، قم: مؤسسه آل البیت، 1409ق.
ابن هاشم قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم: دار الکتب، 1404ق.
برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دارالکتب الاسلامیه: 1371ق.
تمیمی مغربی، قاضی نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، مصر: دارالمعارف، 1385ق.
جزایری، نعمت الله، قصص الأنبیاء، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی، 1404ق.
حلبی، ابو صلاح تقی بن نجم، تقریب المعارف، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1404ق.
حلی، رضی الدین علی بن یوسف، العدد القویّه لدفع المخاوف الیومیه، قم: انتشارات بیدار، 1401ق.
ــــــــــــــــــــ ، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، شرح فارسی ابو الحسن شعرانی.
حمیری قمی، عبد الله بن جعفر، قرب الأسناد، تهران: انتشارات کتابخانه نینوی
ابن خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الاثنی عشر، قم: انتشارات بیدار، 1401ق.
دیلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب إلی الصواب، انتشارات شریف رضی، 1412ق.
راوندی، قطب الدین سعید بن هبه الله، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه امام مهدی، 1409ق.
ــــــــــــــــــــ ، قصص الأنبیاء، مشهد مقدس: بنیاد پژوهش های آستانه مقدس، 1409ق.
سید رضی، ابوالحسن محمد بن حسین موسوی بغدادی، خصائص الأئمه، مشهد مقدس: مجمع البحوث، 1406ق.
رازی، ابو حاتم، گرایش ها و مذاهب اسلامی در سه قرن نخست هجری، قم، مرکز ادیان و مذاهب.
شوشتری، قاضی نورالله، الصوارم المهرقه فی نقد الصواعق المحرقه، تهران، انتشارات نهضه، 1367ق.
شهرستانی، محمد، الملل و النحل، ترجمه نائینی.
شعیری، تاج الدین، جامع الأخبار، قم: انتشارات رضی، 1362ش.
صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، کتاب من لایحضره الفقیه، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1413ق.
ــــــــــــــــــــ ، معانی الأخبار، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1361ش.
ــــــــــــــــــــ ، الأمالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362ش.
ــــــــــــــــــــ ، کتاب الخصال، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1402ق.
ــــــــــــــــــــ ، علل الشرائع، قم: انتشارات مکتبه الداوری، 1402ق.
ــــــــــــــــــــ ، عیون اخبار الرضا علیه السلام، انتشارات جهان، 1378ق.
ــــــــــــــــــــ ، فضائل الشیعه، تهران: انتشارات اعلمی
ــــــــــــــــــــ ، کمال الدین و تمام النعمه، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1395ق.
صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد، قم: کتابخانه آیهالله مرعشی 1404ق.
طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، قم: مؤسسه معارف اسلامی، 1411ق.
ــــــــــــــــــــ ، الأمالی، قم: دارالثقافه، 1414ق.
ــــــــــــــــــــ ، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد.
ــــــــــــــــــــ ، تهذیب الاحکام فی شرح المقنعه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1365ش.
ــــــــــــــــــــ ، اختیار معرفه الرجال (رجال الکشّی)، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
طبرسی، ابومنصور احمدبن علی، الاحتجاج، مشهد مقدس: نشر مرتضی، 1403ق.
طبری عماد الدین، ابو جعفر محمد بن ابی القاسم، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، نجف: کتابخانۀ حیدریه، 1383ق.
طبری، محمد بن جریر، دلائل الإمامه، قم: دار الذخائر للمطبوعات.
عاملی، شیخ حر محمد بن حسن، وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، قم: مؤسسه آل بیت، 1409ق.
عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: چاپخانه علمیه، 1380ق.
ابن فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضه الواعظین، قم: انتشارات رضی.
کلینی رازی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، تهران: دار الانتشارات الاسلامیه، 1365ش.
کوفی، محمدبن محمد بن اشعث، الجعفریات، تهران: مکتبه نینوی الحدیثه.
مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه للدرر الأخبار الأئمه الأطهار، لبنان: مؤسسه الوفاء بیروت، 1404ق.
شیخ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، قم:کنگره شیخ مفید، 1413ق.
ــــــــــــــــــــ ، الإرشاد فی معرفه ححج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید 1413ق.
ــــــــــــــــــــ ، الأمالی، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.
مازندرانی، محمد بن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، قم: انتشارات علامه 1379،ق.
نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1408ق.
نجاشی، احمد بن علی، رجال، قم: انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1407ق.
نباطی بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، نجف: کتابخانه حیدریه، 1384ش.
نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تهران، مکتبه الصدوق، 1397ق.
نیلی نجفی، علی بن عبد الکریم، منتخب الأنوار المضیئه، قم: خیام، 1401ق.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *