در پاسخ به سوال بايد به مطالب زير اشاره كرد تا علت اين حركت روشن گردد: دعوت و بيعت كوفيان حداكثر اثري كه داشته، اين بوده كه حضرت احساس وظيفه و تكليف كرد كه در ادامة نهضت خود، به سوي آنان حركت كند و از ياريشان (كه وعدهاش را داده و بر انجامش بيعت كرده بودند) براي تحقّق اهداف الهياش، بهرهمند شود.
همچنين رهبري و هدايت مردمي را بر عهده گيرد كه با اصرار، خواستار آمدن امام† بوده و خود را نيازمند رهبري وي ميدانستند. چنانكه نوشتند: «ما پيشوايي نداريم پس به سوي ما بيا، اميد آنكه خدا ما را به وسيلة تو گرد حقّ جمع كند.»[1] و تأكيد ميكردند كه به سوي ما بشتاب چرا كه مردم انتظارت را ميكشند و جز تو كسي را به عنوان امام خود قبول ندارند، پس در حركت به سوي ما تعجيل كن: «فحيّ هلّا، فَانّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ، وَ لا رَأيَ لَهُم فِي غيرِكَ، فَالْعَجَل فَالْعَجَل‎‎. وَالسّلام عَلَيْك.»‎‎[2] بنابراين، دعوت كوفيان را نميتوان يكي از علل قيام، به حساب آورد، بلكه بايد آن را علّت براي انتخاب كوفه به عنوان مركز قيام به شمار آورد. براي اثبات اين ادّعا، به نكات زير، ميتوان استناد نمود:
اوّل: امام حسين† از همان آغاز كه براي بيعت با يزيد فراخوانده شد، به صراحت اعلام فرمود كه با يزيد بيعت نميكند، چرا كه يزيد آشكارا مرتكب فسق و فجور و گناهان كبيره ميشود و چنين شخصي به هيچ وجه شايستگي جانشيني رسول‌خداˆ و ولايت بر امّت اسلامي را ندارد. چنانكه امامˆ در پاسخ وليد بن‌عُتْبَه، استاندار مدينه، كه وي را به بيعت با يزيد فراخواند، فرمودند:
«
اي امير، ما، خاندان نبوت و سرچشمة رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جايگاه رحمت الهي هستيم و خداوند به ما آغاز نمود و به ما نيز ختم كرد. يزيد مردي است شراب‌خوار، كشندة انسانهاي محترم (و پاك) كه آشكارا گناه ميكند، و مثل من با چون اويي بيعت نميكند».[3]
اين سخنان را امام† زماني ايراد فرمود كه يزيد تازه به خلافت رسيده بود و نامههايي براي كارگزاران خود به نقاط مختلف كشور اسلامي، فرستاده و به آنان فرمان داده بود كه براي وي از مردم بيعت بگيرند و در نامة خود به حاكم مدينه، تأكيد كرده بود كه به طور خاصّ در بيعت گرفتن از امام حسين† و عبدالله بن‌عمر و عبدالله بن‌زُبير (كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با وليعهدي او نشده بودند) شدّت به خرج دهد: «حسين و عبدالله پسر عمر و عبدالله پسر زُبير را دستگيركن و آنان را رها نكن تا بيعت كنند».‎‎[4]‎ اين حوادث زماني بود كه هنوز از دعوت مردم كوفه خبري نبود.

 


فرداي آن روز كه امام† اين سخنان را فرمود، مروان را ديد، او نيز به حضرت پيشنهاد كرد كه با يزيد بيعت كند و گفت كه اين كار به نفع دين و دنياي شما است! حضرت در پاسخ وي فرمود:
«
زماني كه امّت اسلامي به رهبري همچون يزيد دچار شود، بايد فاتحة اسلام را خواند..‎. من از جدّم رسول‌خداˆ شنيدم كه فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است».[5]
بنابراين سيّدالشهدا به صراحت، خلافت يزيد را براي امّت اسلامي، مصيبتي بزرگ دانسته كه در صورت استمرار آن، اصل اسلام از بين خواهد رفت: «عَلَي الْاِسْلامِ السَّلام …».
شبيه سخنان فوق، در موارد متعدّدي از امام حسين† صادر شده است كه حضرت به صراحت اعلام نموده كه به هيچ رو با يزيد بيعت نخواهد كرد، حتّي اگر در دنيا هيچ جا و پناهگاهي نداشته باشد، چنان كه به برادرش محمّد حنفيّه فرمود: «يَا اَخِي وَالله لَوْ لَمْيَكُنْ فِي الدُّنيَا مَلْجَأٌ وَ لا مَأويٰ لَما بَايَعْتُ وَالله يَزيدَ بن‌مُعاوية ابداً .‎.‎.‎»[6]
روشن است كه امتناع از بيعت با يزيد و فاسق دانستن وي، از يك سو، به معناي قيام برضدّ حكومت است و از سوي ديگر، حكومت اُموي هيچگاه وجود شخصي با موقعيّت و منزلت ممتاز امام حسين† را كه علناً پرچم مخالفت را برافراشته باشد، برنميتابيد، زيرا بيترديد آزاد بودن چنين شخصي، موجب تضعيف و در نهايت، سرنگوني حكومت ميشد.
دوّم: اوّلين نامههايي كه كوفيان براي امام حسين†‌ فرستادند، در روزگار خلافت يزيد و زماني بود كه حضرت قيام خويش را با رفتن به سوي مكه آغاز نموده و در آنجا اقامت گزيده بودند. در اين زمان بود كه شيعيان در منزل سليمان بن‌صَُرَد خُزاعِي گرد هم جمع شدند. سليمان به آنان گفت كه حسين بن‌علي† از بيعت با يزيد خودداري كرده و رهسپار مكه شده است و شما، شيعيان او و پدرش هستيد، پس اگر ميدانيد كه او را ياري ميكنيد و با دشمنانش ميجنگيد، برايش نامه بنويسيد؛ ولي اگر از ضعف و سستي خود ميترسيد، وي را فريب ندهيد. آنان گفتند: نه، ما با دشمنانش ميجنگيم و جانمان را در راهش فدا ميكنيم. سليمان گفت: پس براي آن حضرت نامه بنويسيد. و آنها براي امام نامه نوشتند.[7]

 


همچنين حضرت پس از شروع قيام، در ابتدا به سوي كوفه حركت نكردند، بلكه به مكّه رفتند و تنها پس از دريافت نامههاي مردم كوفه و اعزام جناب مسلم بن‌عقيل به سوي آنان و بيعت آنان با مسلم،† به سمت كوفه حركت نمودند.[8] بنابراين اگر امام† چنين قصدي داشتند و اين موضوع در شكل‌گيري قيام حضرت دخالت داشت، دست كم آن را براي برخي از نزديكان مثل محمّد بن‌حنفيّه، بازگو ميكرد‎‎. در حالي كه چنين گزارشي در منابع تاريخي ثبت نشده است.
بنابراين اگر دعوت مردم كوفه نقشي در اصل قيام امام† داشت، بايد حضرت در ابتدا كه وي را به بيعت با يزيد فراخواندند، آشكارا از بيعت طفره نميرفت و آن چنان بيپرده يزيد را فاسق و فاجر معرفي نميكرد، بلكه لازم بود به نحوي امر بيعت را به تأخير بيندازد تا از دعوت مردم كوفه با خبر شودو آمادگي آنان را براي حمايت از خود و قيام برضدّ حكومت احراز كند. اگر دعوت كوفيان نقشي در برپايي قيام حضرت داشت، ديگر اين سخن حضرت معنايي نداشت كه بفرمايد: اگر حتّي در دنيا جايگاه و پناهگاهي نداشته باشم، باز هم با يزيد بيعت نخواهم كرد. بلكه بايد ميفرمود: اگر ياوراني داشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد.

 


سوّم: اگر دعوت كوفيان در شكلگيري نهضت امام حسين† نقش داشت، حضرت تا صد در صد و عملاً يقين به همراهي آنان پيدا نميكرد، نميبايست دعوتشان را اجابت ميكرد. به تعبير ديگر، امام†بايد در اين باره به پيشنهاد نصيحت‌گران و دلسوزاني همچون عبدالله بن‌عباس عمل ميكرد. ابن‌عباس وقتي تصميم امام† را مبني بر رفتن به كوفه شنيد، خدمت حضرت رسيد و به ايشان گفت: اگر كوفيان اميرشان را كشتهاند و شهرشان را در اختيار خويش گرفتهو دشمنانشان را از شهرشان بيرون كردهاند، به نزد آنان برو، امّا اگر فرماندارشان هنوز فرمانروايي ميكند و عاملان او در شهرها از مردم ماليات ميستانند و در اين حال از شما دعوت به عمل آوردهاند، (در حقيقت) شما را به جنگ و كشت و كشتار دعوت كردهاند.[9]
چهارم: اگر بيعت كوفيان يكي از علل قيام امام† بود، بايد آن زمان كه حضرت از نقض بيعت كوفيان و شهادت مسلم بن‌عقيل و هاني بن‌عُرْوَه آگاه شد، از ادامه قيام منصرف شده و از باب اضطرار و حفظ جان، با يزيد بيعت ميكرد، چرا كه ياوران و همپيمانان خود را از دست داده بود و با وجود اين شرايط، تكليف از حضرت ساقط شده بود؛ در حالي كه بنابر گزارشهاي تاريخي، امام† از ادامة قيام خويش منصرف نشد، بلكه از رفتن به كوفه اجباراً منصرف شد. همچنانكه هنگام رويارويي با لشكر حرّ بن‌يزيد در دو نوبت به آنان فرمود كه اگر شما مرا نميخواهيد من برميگردم: يكي قبل از نماز ظهر بود كه خطاب به سپاهيان حرّ فرمودند: «اگر از آمدن من خشنود نيستيد، به جايي كه از آنجا آمدهام، باز ميگردم.»[10] و ديگري بعد از نماز عصر كه با لشكريان حرّ چنين سخن گفت:


«…
اگر شما (از پذيرش حقّ ما ابا كنيد و) نسبت به ما ناخشنود هستيد و حقّ ما را نشناسيد و رأي و خواستهتان درحال حاضر، غير آن چيزي است كه در دعوتنامههايتان نوشتهايد و فرستادگانتان براي آن پيش من آمدند، من از آمدن به سوي شما منصرف ميشوم».[11]
در اين تعبير امام† بايد دقّت نمود كه ميفرمايد: «اگر حقّ ما را نميپذيريد و از نظر گذشتة خويش برگشتهايد، از آمدن به نزد شما منصرف ميشوم». و نميفرمايد: از نهضت خويش دست برميدارم. اين امر نيز شاهد روشني بر اين ادّعا است كه دعوت عراقيان علّت براي انتخاب كوفه به عنوان مركزيّت قيام بوده است نه يكي از علل برپايي نهضت كربلا. بنابراين دعوت مردم كوفه و حركت امام† به سوي آنان، در واقع يك امر فرعي بود كه در اثناي قيام پيش آمد، بدون آنكه در اصل شكلگيري نهضت حسيني نقشي داشته باشد، چنانكه پيمان‌شكني آنان نيز در جلوگيري از ادامة نهضت حضرت هيچ تأثيري نداشت. در واقع امام حسين† با پذيرش دعوت كوفيان و حركت به سوي آنان، به هر دو وظيفة خويش عمل كرد؛ يكي، استمرار امر به معروف و نهي از منكر در برابر حكومت فاسد و بدعتگذار اُموي و ديگري، اجابت دعوت شيعياني كه به سبب فقدان رهبري شايسته، از وي خواستند كه امامت آنان را عهدهدار شود.

 

 

منبع:پرسمان


[1]. طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص352؛ ابن‌طاووس، اَلْمَلْهُوف علي قَتْلَي الطُّفُوف، ص104.
[2].
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص353؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 38.
[3].
ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص14؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج1، ص184.
[4].
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص338؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج1، ص180؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 325 و 324.
[5].
ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص 17؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج1، ص184؛ ابن‌طاووس، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص99.
[6].
ابن‌اعثم، كتاب الفتوح، ج5، ص21؛ خوارزمي، مقتل‌الحسين، ج1، ص188.
[7].
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص352؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص 36؛ طبرسي، إعْلامُ الوَرَيٰ بِأعْلامِ الهُدَيٰ، ص221؛ ابن‌طاووس، الملهوف علي قتلي الطفوف، ص103.
[8].
حتّي بر اساس برخي از گزارشهاي معاصران، حضرت در ابتداي قيام، قصد رفتن به كوفه نداشتهاست، چنانكه در جواب محمّد بن‌حنفيه كه از احتمال كشته شدن حضرت اظهار نگراني ميكرد، فرمود: «من قصد رفتن به مكه دارم، اگر در آنجا امنيّت داشتم، ميمانم، اگرنه، به درّهها و دشتها پناه ميبرم تا ببينم چه ميشود». (سليمان بن‌ابراهيم قندوزي، ينابيع‌المودّة، تحقيق سيدعلي جمال اشرف حسيني، ج3، ص 54).
‎[9]‎.
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص384 ـ 383.
.[10]
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص401؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص79؛ طبرسي، إعْلامُ الوَرَيٰ بِأعْلامِ الهُدَيٰ، ص229.
[11].
طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص402؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص80.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *