اخلاق در قرآن ۲۴۱

آیت الله صدیقی؛ ۲۶ / مهر / ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

خداوند متعال می‌خواهد بندگانش از ماسوی‌الله مُنقطع نماید

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» * «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[2]»؛ این آیه‌ی کریمه دارای اَبعاد مُختلفی است و مَباحث مُتنوّعی در اطراف این آیه به قَلم مُفسّرین آمده است و جُزء غُرَر آیات است؛ هم از نظر مَعرفتی، هم از نظر تربیتی، هم از نظر احساسی و هم از نظر عقلی و مَنطقی از شاهکارهای خداوند متعال در قرآن کریم است. سوره‌ی مُبارکه‌ی فاتحه الکتاب همه‌ی قرآن است، یعنی همه‌ی کُتُب آسمانی است و در سوره‌ی مُبارکه‌ی فاتحه الکتاب بعد از ستایشی که در ابتدا بود، حالا در مَقام گفتگوی تَخاطُبی، اُنس قلبی، فَناء فی‌الله و دیدن جَمال یار با چشم دل و درخواست‌ها شروع می‌شود. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ یک بَحث در این است که چرا مَفعول آن هم با وجود این‌که ضَمیر است بر فعل تَقدُّم یافته است؟ در مُحاورات عَرب ابتدا فعل را می‌گویند، سپس فاعل را و بعد مَفعول را. مَخصوصاً اگر مَفعول ضَمیر باشد، حتماً از فعل و فاعل تأخیر دارد. ولی در این آیه‌ی کریمه با این‌که مَفعول ضَمیر است، بر فعل تَقدُّم یافته است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ در تَوجّه به رَمز این تأخیر همه‌ی بزرگان اَهل مَعرفت مانند «علّامه‌ی طباطبایی» (رضوان الله تعالی علیه)، مانند صاحب «مَجد البیان»، مانند شیخ اَعظم «شیخ بهائی» (اعلی الله مقامه الشریف) و مانند «آیت الله جوادی» (اَطال الله عُمره الشریف) همگی مَطالب دلنشینی را ارائه کرده‌اند. گاهی یک مَطلب است، ولی بیان‌ها مُختلف است. هرکُدام به بیانی نکته‌ای را مَطرح فرموده‌اند. مهم‌ترین مَسأله که همه بر روی آن اتّفاق نظر دارند، این است که وقتی مَفعول تَقدُّم پیدا می‌کند، خُصوصاً ضَمیر باشد و مع‌ذلک مُقدّم بشود، این افاده‌ی حَصر می‌کند. برای این‌که خداوند متعال قلوب بندگان خودش را از ماسوی‌الله مُنقطع بکند که فقر وجودی دارند، در واقع سَراب هستند؛ «ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ[3]»؛ «أَلَا کُلُّ شَیْ‏ءٍ مَا سوَی اللَّهِ بَاطِل[4]»؛‏ هرچه ماسوی خداوند است باطل است. «وَ کُلُّ نَعِیمٍ لَا مَحَالَةَ زَائِل[5]‏»؛ همه‌ی نعمت‌ها از بین می‌رود و همه‌چیز هم نه این‌که بعداً نیست می‌شود؛ بلکه همین الآن هم «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ[6]» هست. خداوند متعال در مَقام جَذب قلوب سالکین راهِ خودش منّت گذاشته است که در خیمه‌ی نماز، در سُرادق نماز با خدای خودشان خَلوت می‌کنند، خواسته از ابتدا مُتوجّه باشند که مَعبود واقعی فقط حضرت اوست و جُز یار کسی حقّ ورود به خانه‌ی دلدار را ندارد؛ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». یکی این بَحث است؛ بَحث دوّم مَسأله‌ی حقیقتِ عُبودیّت است، عبادت است؛ بَحث سوّم رَمز این‌که ما تنها هم نماز می‌خوانیم، ولی صیغه‌ی جَمع به کار می‌بَریم، «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» می‌گوییم؛ بَحث چهارم چرا «نَعْبُدُ» بر «نَسْتَعِينُ» تَقدُّم دارد؟ این‌ها مَباحثی است که تقریباً می‌شود گفت همه‌ی مُفسّرین ورود کرده‌اند و در حُول این مَسأله مَطالب مُفید و مُغتنمی را ارائه فرموده‌اند.

انسان در نماز اقرار می‌دارد که هیچ‌چیزی جُز اَثر حق‌تعالی در این عالَم وجود ندارد

از آن جهت که پروردگار متعال در آیات قبل مَظاهر جَمال خودش را در جانِ میهمان‌های خودش به عُنوان پذیرایی مَطرح فرموده است، مَبدأ خداوند است؛ او «رَبِّ الْعَالَمِينَ» است و این سِیر در بستر رُبوبیّت و رَحمانیّت و رَحیمیّت و تأکید بر رَحمانیّت و رَحیمیّت و اِلقاء این‌که ما مَجذوب رَحمت بی‌پایان خداوند متعال هم از نظر وُسعت و هم از نظر استمرار داشته باشیم، بالاخره به مالکیّت خداوند یعنی هم مَبدأ خداوند است و هم مُنتهی خداوند است. سِیر سالک با‌ رُبوبیّت خداوند آغاز می‌شود و به مَرجعیّت و مَلجأئیّت خداوند در روز جَزا خاتمه پیدا می‌کند. وقتی انسان یک سِیر جَمالی تمام‌عَیار را که اُلوهیّت خداوند، صفتی که مُستجمع همه‌ی صفات هست در یک‌جا به تماشا نشست و از بستر رُبوبیّت، رَحمانیّت و رَحیمیّت بر مَرجعیّت که «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ[7]» هست، انسان سِیری در این وادی کرد و بر عظمت حقّ، بر جَمال حقّ، بر کَمال‌ حق‌تعالی تمرکُز کرد. تا حال وَصف می‌گفت و گویا در حُضورش نیست، غایباً از او یاد می‌کرد، به عُنوان فردی از او یاد می‌کرد؛ ولی وقتی این جاذبه‌ها وجود او را نَفی کرد، به مقام فَناء رسید، دید آن کسی که داشت تَعریف می‌کرد در حُضورش هست. لذا از غیبت به حُضور التفات کرد. گفت: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». رَمز این‌که اِلتفات از غیبت به حضور است، این تَرقّی عَبد در سِیر عُبودیّت است که پَرده‌ها کنار رفت، چشم دل باز شد و حجاب اَنانیّت رَخا بربَست و انسان مَعبود متعال را حاضر دید که حُضور حق‌تعالی به دریافت عاشقانه‌ی یک عاشق از مَعشوق است. تا مَعشوق مَجذوب عاشق نشود، دوئیّت هنوز محروض است و تا دوئیّت هست، آن مَعرفت کامل نیست. زمانی مَعرفت کامل می‌شود که انسان آن بشود. تا این آن نشده است، مَعرفت مَعرفت غیابی هست. سِیر صلاتی، سِیر مِعراجی است. «اَلصَّلاةُ مِعراجُ المُؤمِن[8]»؛ این یک سفر است، یک هجرت است، از خَلق به خالق است. از خَلق به خالق‌ سفر مَکانی نیست، سفر زمانی نیست؛ سفر وجودی است. همه هیچ هستند؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[9]». تا انسان این فقر را که خودش هیچ‌ِ هیچ است، هرچه دارد عاریتی است، مالِ اوست، جلوه‌ی اوست، آیه‌ی اوست، کار اوست، صُنع اوست و فی‌نَفسه من هیچِ هیچ هستم. وقتی به این‌جا می‌رسد با تأمُّل بُرهانی در آن صفات حق‌تعالی که 5 مرحله را مَنظور فرموده است، وقتی انسان به طور دَقیق به این رسید، دیگر گویا از یک نَشئه‌ای به نَشئه‌ی جدید، از عالَم کَثرت به عالَم وَحدت قدم می‌گذارد، از عالَم ماده، از عالَم مَفاهیم، از عالَم اَلفاظ عُبور کرده است و به حُضور حق‌تعالی نائل آمده است و مُجاز شده است که از خودِ او شروع کند. نه از عابد شروع کند، بلکه «إِيَّاكَ»؛ اوّلین حرفی که در مَحضر به حُضور حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) مَطرح می‌کند، دَم زدن از خودش است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»؛ در این‌که این ضَمیر را قبل از فعل خودمان مَطرح می‌کنیم و به او تَوجّه می‌کنیم، این رسیدن به یک مرحله‌ای است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) آموزگار این کلاس است. «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ[10]»؛ هرچیزی هست شُعاع نور اوست، جلوه‌های اَسماء حُسنای حضرت اوست؛ لذا اوّل خودش را می‌بیند. و اگر بعد از آن می‌گوییم «نَعْبُدُ» و عبادت خودمان را می‌بینیم، یا خودمان را که عبادت می‌کنیم به همین عُنوان هم به لَفظ می‌آوریم و «نَعْبُدُ» را می‌گوییم، بالاخره خودمان را می‌بینیم و عبادت خودمان را مُتوجّه هستیم و عَرضه می‌داریم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». این تَقدُّم «إِيَّاكَ» حاکی از این است که او همه است و این عبادت ما و این عابد و مَعبود هر دو از نَشئات اَسماء حُسنای حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است و خودِ او نشان می‌دهد. نه این‌که ما نشان‌داریم؛ بلکه به اذن خودِ او ما از عابد و عبادت هم اَثری و ظُهور و بُروزی به چشم‌مان می‌خورد. پس اوّلین مَسأله‌ی تربیتی در نماز این است که وقتی انسان تکبیرة الاحرام را می‌گوید و دست‌هایش را بالا می‌بَرد، یعنی ماسوی‌الله را پُشت سر انداخت که یکی از آن ماسوی‌الله هم خوش بود. دست‌ها را بالا بُرد، حالت تَسلیم بود و با اشاره «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ[11]»؛ من به او روی آورده‌ام؛ از غیر او روی برتافتم و برگردانیدم. بنابراین اوست؛ حقّ اوست، وجود اوست، ذاکر اوست، مَذکور اوست، ذکر هم خودش است. عشق و عاشق و مَعشوق بیش از یکی نیست. مُنتها مَعشوق هست یا نیست؟ هست؛ ولی استقلالی ندارد، ولی حقیقتِ مُنحازی ندارد. «نَعْبُدُ» را می‌گوییم اما خودمان نیستم. «إِيَّاكَ»؛ اوّل او را دیدیم که جُز او نیست. اوّل و آخر، ظاهر و باطن اوست. حضرت امیر (علیه السلام) هم که می‌فرمایند یا در مَحضر خداوند عَرضه می‌دارند: «ما رَایتُ شیئاً إلاّ و رَایتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ»، نه این‌که من ندیدم؛ بلکه نبوده تا ببینم. هرچه بود او بود و جُز او هیچ موجودی مُستقلاً وجود نداشت. این نکته نکته‌ی بسیار اَساسی است و این‌هایی که مِذاق عرفانی دارند، شُهودی دارند مانند مرحوم آقای «شیخ محمّد حسین» (رحمت الله علیه) صاحب تفسیر مَجد البیان یا خودِ علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و شاگرد ایشان، مُفسّر مُؤثر ما همگی روی این جَهت تکیه کرده‌اند و قَلم‌فَرسایی کرده‌اند.

3 رُکن عبادت در بیان آیت الله جوادی آملی (حفظه الله)

آیت الله جوادی (اَطال الله عُمره الشریف) در توضیح این مَسأله اضافه می‌کنند و می‌گویند: در عبادت 3 رُکن وجود دارد. یکی مَعبود است، دوّم عابد است و سوّم عبادت است. این 3 رُکن برای هر عبادت‌کننده‌ای وجود دارد. بعضی‌ها مَعبود را عبادت می‌کنند و مَعبود را واسطه قرار می‌دهند که هم صاحب مَجد البیان و هم علّامه‌ی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) خیلی مُختصر از کنار آن عبور کرده‌اند و ایشان توضیح می‌دهند. یعنی گاهی ما که عبادت می‌کنیم، غَرَض ما و مَقصد از عبادت مَعبود نیست؛ بلکه ما مَعبود را عبادت می‌کنیم برای رسیدن به غایات دیگری. غایت ما از این عبادت رسیدن به بهشت است یا مَقصد ما این است که در جَهنّم نسوزیم. وقتی از اَهل سَقَر سؤال می‌شود: «مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ[12]»؟؛ آن‌ها تَصریح می‌کنند و می‌گویند: «قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ[13]»؛ اگر اَهل نماز بودند به جَهنّم نمی‌اُفتادند. پس ما نماز می‌خوانیم که گرفتار سَقَر نشویم؛ نماز می‌خوانیم که به بهشت دست پیدا کنیم؛ نماز می‌خوانیم که اطاعت خدا را کرده باشیم. چون مالک خداست و او باید ما و مَنافع و مُصالح ما را تأمین کند و یا مَضارّ را از ما دَفع کند. وقتی ما نماز می‌خوانیم، نماز آثار و بَرکات فراوان دُنیوی و اُخروی دارد که اگر این بَرکات صوری و مَعنوی و ظاهری و باطنی در نماز مَلحوظ نمی‌شد، مَعلوم نبود که ما عبادت بکنیم. ما عبادت می‌کنیم، ما نماز می‌خوانیم؛ ولی غایت از نماز این است که مَعبود واسطه است، نه مَعبود غایت است. که نوع مردم گرفتار این تَثلیث هستند. عابد، مَعبود و عبادت هر سه سَهم دارند و عبادت‌کننده‌ها گرفتار تَثلیث هستند. کسانی که این نوع عبادت را انجام می‌دهند، مرحوم آقای طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) تَصریح می‌کنند که این با توحید سازگار نیست. توحید نَفی ماسوی است. کسی که در کنار خداوند کسی را قرار می‌دهد گرفتار ثَنویّت است. ایشان توضیح دیگری غیر از توضیح علّامه آیت الله جوادی (اَطال الله عُمره الشریف) دارند. ایشان می‌گویند: بعضی‌ها در عبادت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» را که می‌گویند، صورت دارند. یعنی لَفظ را با عَقیده هم می‌گوید؛ ولی باطناً مَعبود خدا نیست؛ مَعبود غیرِ خداست. گاهی تَثلیث نیست، ثَنویّت است. «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» خدا و غیرِ خدا را هم، خدا را در نظر می‌گیرد، در انگیزه‌اش هم دَخیل است؛ ولی غیرِ خدا را هم دَخیل است. و ایشان می‌گویند همه‌ی این‌ها شِرک است، مُنتها توجیه دارد. می‌گویند: این‌که خداوند متعال به صیغه‌ی جَمع گفته است، به دلیل است که می‌دانسته خارج از طاقت ماست که ما توحیدِ ناب به آن صورت داشته باشیم؛ لذا زیر پَرچم مُوحّدین مُجاز شدیم که بگوییم. با این‌که حقّ این نیست، توحیدِ ما توحیدِ کامل نیست. مع‌ذلک مشکلی نیست و می‌گوییم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». اما اگر کسی تَوجّه به این سِیر توحیدی ـ تربیتی خداوند متعال داشته باشد که وقتی از توصیف غیابی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) تَرقّی می‌کند، می‌گوید: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»؛ گویا این خودِ خدا را دیده است. اگر کسی خداوند را ببیند، ماسوی را نمی‌بیند. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ[14]»؛ کسانی غیرِ خدا را می‌بینند که خداوند را نبینند.

نَقل ماجرایی از مرحوم آیت الله اراکی (رحمت الله علیه) در باب ریا در نماز

بد نیست بین پَرانتز نکته‌ای را از مرحوم «آیت الله العُظمی آقای اراکی» (اعلی الله مقامه الشریف) که رضوان خداوند بر او باد بگوییم. ایشان سلمانِ زمان بود، خدای زُهد بودند و مرحوم آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) جُزء دَلایل حَقانیّت انقلاب بود. ایشان به مرحوم «آقای خوانساری» (رحمت الله علیه) که نماز باران خواندند و باران آمد، لازم و مَلزوم بودند. هر دو شاگرد «حاج شیخ» (رضوان الله تعالی علیه) بودند. مُنتها آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) بر همه‌ی شاگردان حاج شیخ (رضوان الله تعالی علیه) از نظر اُنس و خلوت با حاج شیخ (رضوان الله تعالی علیه) تَقدُّم داشت. ایشان خیلی مأنوس بوده است؛ در این جَهت از امام (رضوان الله تعالی علیه) و دیگران تَقدُّم داشته است. ولی از نظر مُصاحبت و مُلازمت، مُلازم با مرحوم آقای خوانساری (رحمت الله علیه) هستند. خیلی به قِداست آقای خوانساری (رحمت الله علیه) مَجذوب بوده است؛ لذا دخترشان را به آقای خوانساری (رحمت الله علیه) می‌دهند. آن دختر که وفات می‌کند، باز دختر بعدی را هم به ایشان می‌دهد. خیلی برایش مهم است؛ تَقدیس می‌کرده است، تَعظیم می‌کرده است. به این مُناسبت بعد از وفات آقای خوانساری (رحمت الله علیه)، بَنا می‌شود آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) به جای آقای خوانساری (رحمت الله علیه) نماز بخوانند که مرحوم آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) شب‌ها در مدرسه‌ی فیضیّه نماز می‌خواندند، ظُهرها هم در جای کوچکی از حَرم مُطهّر نماز می‌خواندند. آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) نماز طولانی هم داشتند. فرمودند: وقتی بَنا شد من به امامت حُضور پیدا کنم، بر خودم لَرزیدم که اگر در نماز اخلاص نباشد، امام جماعت در مِحراب گرفتار شِرک است. دیگران به وسیله‌ی او دارند خداوند را عبادت می‌کنند، ولی او مُتوجّه نیست که دارد غیرِ خدا را عبادت می‌کند.

باز حرف در حرف می‌آید و این هم برایتان بد نیست که بشنوید. مرحوم «حاج عبّاس قُمی» (رضوان الله تعالی علیه) تابستانی در شهر مشهد در جَوار حضرت رضا (علیه السلام) که «اَلْفَوائدُ الرّضَویّة[15]» را هم در آن‌جا نوشته‌اند. از ایشان درخواست کرده بودند که در مسجد گوهر شاد نماز بخوانند. ایشان هم قبول کرده بودند. یک وقت دیده بودند: نماز ظُهر را که تمام کرد، نَعلین خود را برداشت و رفت و دیگر هم در نماز جماعت شرکت نکرد. سُراغ ایشان رفتند که ببینند چه شده است؟ آیا کسی جسارتی کرده است و ایشان رَنجیده است؟ ایشان فرموده بودند: من وقتی رُکوع رفتم، «یا الله» که می‌گفتند تا رُکوع را طول بدهیم تا آن‌ها به نماز برسند، دیدم با فاصله‌ی طولانی است. احساس کردم جَمعیّت زیادی پُشت بنده هستند و بدم نیامد. نگران هستم همین مقدار شِرک باشد. برای این‌که پُشت سر من افراد زیادی هستند، از این ترسیدم. لذا برای همیشه قیدِ نماز جماعت را زدند. اخلاص را در خودش دید.

آقای اراکی (اعلی الله مقامه الشریف) نسبت به این قَضیّه بر خودش ترسیده بود که من به چه جُرأتی بروم و امام جماعت بشوم؟ بعد می‌گوید: خداوند متعال ما را هدایت کرد. دیدم این‌که من می‌ترسم نماز را قیام کنم، اوّلاً در خودِ این موضوع من خودم را یک آدمی می‌بینم. تو چه آدمی هستی؟ نماز تو چه چیزی است که می‌خواهی به رُخ دیگران بکِشی؟ اوّلاً خودم را سرزنش کردم، تَحقیر کردم. تو و نمازت چه‌قَدر می‌اَرزد که حالا بخواهی به این نماز خود مَغرور بشوی؟ و ثانیاً دیدم وجود حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) وجودِ مُحیطی است، هیچ‌کسی در برابر خداوند به حساب نمی‌آید. بعد این مَثَل به ذهنم آمد که اگر آفتاب در رابعةٌ نَهار همه‌جا را پوشش داده باشد، یک کسی یک شمَع روشن کند و در مُقابل آفتاب بخواهد به این تَوجّه کند، این مَعلوم می‌شود خیلی اَحمق است. نور آفتاب کُجا و نور شَمع کُجاست!‌ دیدم نورِ وجود خداوند کُجا و حُضور این اَشخاص کُجا! ماسوی‌الله برایم کوچک شد. لذا خداوند متعال به من کمک کرد و رفتیم نماز را خواندیم. خداوند کمک کرد و ان‌شاءالله برای خداوند بوده است و این مشکل ریا برای بنده حَل شد.

بررسی « تَثلیث» و «ثَنویّت» در باب عبادت

این‌که خداوند ابتدا به خودش تَوجّه می‌دهد، «إِيَّاكَ»؛ فقط تو هستی. «إِيَّاكَ»؛ فقط تو را «نَعْبُدُ». حالا ان‌شاءالله بعد در «نَعْبُدُ» مَطالبی هست که آن‌جا عَرض خواهد شد. ولی این اِنحصار مَعبودیّت به پروردگار متعال با تَقدُّم مَفعول آن هم با ضَمیر مُنفصل دیگر نهایت همّتی است که بنده‌ی خدا در فَهم کلام خداوند باید داشته باشد که فقط اوست. اگر خداوند تَوجّه کسی را جَلب کرد، به غیرِ خدا خیلی دل نمی‌دهد و غیرِ خدا برایش بُت نخواهد شد، چَنگی به دل نخواهد زد. از آقای بهجت که رضوان خداوند بر او باد، به عُنوان نُسخه‌خواهی درخواست کردند: چه کنیم از ریا می‌ترسیم؟ ایشان فرمودند: خب ریا کنید. نمی‌گویند که ریا نکنید، خب ریا کنید. اما برای چه کسی داری ریا می‌کُنی؟ یک فَرمانده‌ی کُلّی ایستاده است و یک سرباز و دَربانی هم در کنار او ایستاده‌اند. اگر شما بخواهی خودشیرینی بکُنی، در آن‌جایی که فَرمانده است اصلاً روی این را دارید که با آن دَربان سَر و سِرّی برقرار کُنی که او واسطه بشود؟! وقتی خودش در آن‌جاست، خودِ فرمانده در آن‌جاست، شما سُراغ سرباز که نمی‌روید. گفتند: اگر ریا می‌کنید برای خودِ خدا ریا کنید. خداوند هم دوست دارد. خودشیرینی برای خدا که آدم یک‌جوری بندگی کند که خداوند خوشش بیاید؛ یک‌جوری تَذلُّل کند، یک‌جوری خودش را کوچک کند که خداوند متعال از او خوشش بیاید و از او راضی بشود. لذا تَقدُّم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» به تَعبیر آیت الله جوادی آملی (اَطال الله عُمره الشریف) مَسأله‌ی 3 رُکن داشتن عبادت رُکن مَعبود است و رُکن عابد است و رُکن عبادت، آن کسی که مُوحّد است مَعبود را وسیله قرار نمی‌دهد برای عابد و رسیدن به مَقصد دیگری؛ بلکه برای او مَقصد خداوند است و هرکاری هم می‌کند برای رسیدن به آن مَقصد است.

و مرحوم آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) به وَجه دیگری تَبیین فرمودند که وقتی «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» گفته می‌شود، گاهی انسان غیرِ خدا را غایت قرار می‌دهد و این چه تَثلیث باشد، چه ثَنویّت باشد، بعضی‌ها هم اَصنام را می‌پَرستند و هم خدا را؛ این‌ها گرفتار ثَنویّت هستند. بعضی‌ها این‌گونه نیستند و در عبادت هم خداوند را در نظر می‌گیرند و هم غیرِ خدا را؛ این هم یک نوع ثَنویّت‌ است. بعضی‌ها هم این 3 رُکن را در ردیف هم می‌بینند؛ آن تَثلیث است. خداوند را در حَدّ دیگران قرار دادن، عابد و عبادت را در مَحضر خداوند به حساب آوردن، این تَثلیث است. بنابراین این نکته نکته‌ی خیلی سازنده در عینِ حال مَعرفتی، بُرهانی، شُهودی و قرآنی است که «ما رَایتُ شیئاً»؛ خداوند اوّل است، اوّل مُطلق است. شما هرچیزی را اوّل فَرض کنید، قبل از آن خداست. بنابراین هیچ‌چیزی قبل از خدا نیست. اگر بخواهید مَقصد قرار بدهید، هرچیزی مَقصد باشد قبل و فوقِ آن خداوند است. هم مَقصدی غیر از خدا نمی‌توانید ببینید، هم مَبدأیی غیر از خدا نمی‌توانیم تَصوُّر کنیم، باور کنیم و این نکته خیلی به آدم کمک می‌کند. نماز آدم را واقعاً نماز می‌کند. آدمی که مَعبود را دیده است، مَعشوق را دیده است، شارژ می‌شود. به عشق او به گونه‌ی دیگری عبادت می‌کند. لذا در «تفسیر تَسنیم» نَقل می‌کند که «اُویس قَرنی[16]» گفته بود: اگر تمام عُمر من یک شب بود، آن یک شب را به نماز می‌گذراندم. یعنی هیچ‌چیزی مانند نماز برایش لَذیذ نیست. لَذیذترین لّذات نماز است که آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) هم این را به زبان می‌آوردند: «اَلذّ لذّات نماز است». بعد می‌فرمودند: اگر سلاطین عالَم لذّت نماز را می‌یافتند، دست از سلطنت‌شان می‌کِشیدند و مَشغول نماز می‌شدند. و وجود مُبارک نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمودند: «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي اَلصَّلاَةِ[17]»؛ نماز که می‌خوانم چشمم روشن می‌شود، چشمم نور می‌آورد، چشمم بارانی می‌شود. «قُرَّةُ عَيْنِي» یعنی اَشک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جاری می‌شد. اَشک محبّت غیر از اَشک مُصیبت است. اَشک مُصیبت گرم است، ولی اَشک محبّت خُنک است. گویل دلِ آدم خُنک می‌شود، آن اَشک هم حالت خُنکی دارد. «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي اَلصَّلاَةِ»؛ و وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این‌قَدر عاشق نماز بود، وقتِ نماز که می‌رسید دیگر برنمی‌تابید که «بلال» خودش بیاید و اذان بگوید. صدایش بلند می‌شد: «أَرِحْنَا يَا بِلاَلُ[18]»؛ راحتی‌اش در این بود که به مَحضر پروردگارش برود. چون او را دیده است؛ ما که ندیده‌ام، عشق هم نداریم. آدم باید یک جَمالی، یک کَمالی ببیند تا علاقه پیدا بکند. ولی این‌هایی که «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» را به واقع می‌گویند، این‌هم چشم دلشان نور خدا را، جَمال خدا را دَرک کرده است. یک‌چیزشان می‌شود؛ می‌گویند فُلانی یک‌چیزش هست. این‌ها اصلاً یک‌چیزشان هست؛ «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ».

دو حدیث در باب عبادت در تفسیر شریف «مَجد البیان»

در تفسیر مَجد البیان دو حَدیث نَقل کرده است که هر دو خیلی دلنشین و زیباست. از تفسیر امام حسن عسکری (علیه السلام) نَقل می‌کند: «قَالَ اللهُ تَعَالی یَا أیُّهَا الْخَلْق الْمُنعَمُ عَلیهمْ إِيَّاكَ نَعْبُدُ[19]»؛ حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) در تقدیر این‌گونه است: این خَلقی که مُنعم علیهم هستید، هرچه دارید خداوند به شما داده است و مَحفوف به نعمت‌های او هستید، بگویید: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». «أیُّها المُنعِمُ عَلَینا[20]»؛ هم به خودتان بگویید: ای مُنعم علیهم بگویید «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»؛ و باز بگویید: «أیُّها المُنعِمُ عَلَینا» که خداوند باشد، «إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». «نُطیعُکَ مُخلَصینَ مُوَحِّدین مَع التَّذَلُّلِ وَ الخُضُوع بِلا ریاءٍ وَ لَا سُمعَة[21]»؛ امام حسن عسکری (علیه السلام) خیلی کَرَم کردند. اگر انسان تَوجّه داشته باشد، وقتی من مُنعم علیهم هستم، نمازم نعمتی است. خودِ این نماز هم نعمتِ خداست و من دارم نعمت خداوند را دریافت می‌کنم، بر سر سُفره‌ی خداوند نشسته‌ام. باید بگویم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ». و «أیُّها المُنعِمُ عَلَینا»؛ ای خدایی که نعمت نماز و غیر نماز هرچه هست از توست، «نُطیعُکَ مُخلَصینَ»؛ تو را اطاعت می‌کنیم، اما اَهل ریا نیستیم. غیرِ تو را مَقصد قرار ندادیم که با عبادت تو به یک نعمتی برسیم، به کسی دیگر برسیم. خیر؛ «نُطیعُکَ مُخلَصینَ مُوَحِّدین». با چه حالی عبادت می‌کنیم؟ «مَع التَّذَلُّلِ وَ الخُضُوع»؛ این عبودیّت است. «مَع التَّذَلُّلِ وَ الخُضُوع بِلا ریاءٍ وَ لَا سُمعَة». و در روایت عامیّه نَقل شده است که فرمود: «يعني لا نريد منك غيرك[22]»؛ ما از تو غیرِ تو را نمی‌خواهیم. این‌که نماز بخوانیم و چیزی نَصیب ما بشود و جُز تو باشد، این مَقصد نماز ما نیست. « لا نريد منك غيرك لا نعبدك بالعوض و البدل[23]»؛ ما عبادت نمی‌کنیم که مُعامله کرده باشیم، ما به تو نماز می‌دهیم تو هم بَدل آن به ما یک‌چیزی دیگری بدهی یا عوض آن یک‌چیز دیگری به ما داده بشود. «كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك[24]»؛ همان‌گونه که افراد بی‌مَعرفت عبادتشان برای این است که عَوض بگیرند، عبادت می‌کنند تا به پاداش برسند، به راحتی برسند، تو را حافظ خودشان قرار بدهند. «كما يعبدك الجاهلون بك»؛ که آن جاهلون چه وَصفی دارند؟ «المغيبون عنك»؛ اصلاً این «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» حُضوری را نمی‌گوید. این‌ها آن حالت غیبت‌شان مَحفوظ است. این تقریباً عُصاره‌ی فرمایش مُفسّرین بود.

حالا در عبادت، عبادت چه چیزی هست؟ عبادت را مرحوم «آقای خویی» که رضوان خداوند بر ایشان باد، در تفسیر «البیان» خود می‌گویند: عبادت 3 مَعنا دارد: یکی اطاعت است؛ دوّمین مَعنا خُضوع است، نهایت خُضوع است؛ سوّمین مَعنایش تألُّه است، دلدادگی است، خودباختگی است، سَرسِپُردگی است. که می‌گویند آن قسمت سوّم در این‌جا مَنظور است. هرکسی عبادت خدا را می‌کند، تألُّه دارد. در مَحضر پروردگار متعال دلداده است و خودش را به او می‌دهد. سَرسِپُردگی یعنی خودم را سِپُردم، خودم را به خدا دادم و باختم. مرحوم آقای شیخ محمّد حسین صاحب تفسیر «المجَد البیان» می‌گویند: «أقسی غایة الخُضوع و أعلی مَراتب التَذلُّل»؛ عبادت نهایت غایتِ خُضوع هست. یعنی خُضوع یک غایتی دارد، آن غایت که دَرجاتی دارد، اگر دورترین و عمیق‌ترین دَرجه‌اش حاصل شد، آدم حالت عبادت دارد. «و أعلی مَراتب التَذلُّل» هست. بعد از لُغت‌نامه نَقل می‌کند که گفته‌اند: عبادت از این عبارت عَرب گرفته شده است: «طریقٌ مُعبَّد أی مُ». وقتی سنگ‌های راه را برمی‌دارند و آن را صاف می‌کنند که آدم بتواند پا بر روی آن بگذارد و برود، این چیزی که زیر پا صاف است مُذلَّلِ آدم است و انسان وقتی در برابر پروردگار متعال این حرکتش حرکت در طریق بود و هیچ وَسوسه‌ای، شیطنتی و جاذبه‌ای او را گرفتار نکرده است، همه‌ی وجودش به خداوند سِپُرده می‌شود و خودش را خاکی می‌کند، این «طریقٌ مُعبَّد» همان اَعلی مَراتب خُضوع هست.

اما اعتبار اخلاص و نَفی ریا و سُمعة همگی از این تَقدُّم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» به ما تَلقین می‌شود که وقتی می‌گوییم «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»، دیگر غیرِ خدا را نباید در دل داشته باشیم، در فکر داشته باشیم؛ در جَوارح نُفوذی برای آن‌ها مَنظور بداریم.

بعد ایشان می‌گویند: این حدیث شریف «اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا اَلرُّبُوبِيَّةُ[25]» ریشه‌ی عُبودیّت انسان را به رُبوبیّت می‌رساند. یعنی طریق مَظهریّت برای رُبوبیّت رَبّ العالَمین عُبودیّت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

ما همه‌ی وقت را می‌گیریم و میدان از دوستانمان گرفته می‌شود.

یک صلواتی خَتم بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[2] سوره مبارکه فاتحه، آیه 5.

[3] سوره مبارکه حج، آیه 62.

«ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ».

[4] منسوب به امام صادق (علیه السلام)، مصباح الشریعة، ص 60، بیروت، اعلمی، چاپ اول، 1400ق؛ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ‏5، ص 501 – 502، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق؛ إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و…، ج ‏2، ص 267؛ دیار بکری، حسین، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج ‏2، ص 292، بیروت، دار الصادر، بی‌تا.

[5] همان.

[6] سوره مبارکه قصص، آیه 88.

«وَ لَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».

[7] سوره مبارکه فاتحه، آیه 4.

[8] بحارالأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 79، ص 248.

[9] سوره مبارکه حدید، آیه 3.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».

[10] علم‌الیقین، ملا محسن فیض کاشانی، ج ۱، ص 99.

[11] سوره مبارکه انعام، آیه 79.

«إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ».

[12] سوره مبارکه مدثر، آیه 42.

[13] سوره مبارکه مدثر، آیه 43.

[14] نهج البلاغه، بخشی از خطبه 193 (مشهور به خطبه متقین).

«و من خطبة له (علیه السلام) يَصِفُ فيها المتقين‏: رُوِيَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) يُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ كَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ صِفْ لِيَ الْمُتَّقِينَ حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ يَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، «فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ يَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَيْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِيَةُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ مَعَايِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ وَ حَاجَاتُهُمْ‏ خَفِيفَةٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ يَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ…».

[15] اَلْفَوائدُ الرّضَویّة فی اَحْوالِ عُلَماء الْمَذْهَبِ الْجَعْفَریّة کتابی به زبان فارسی ـ عربی در مورد سرگذشت علمای شیعه امامیه، تألیف شیخ عباس قمی. محدث قمی در این کتاب دو جلدی که در سال ۱۳۳۳ق در مشهد به اتمام رسانده، نام ۱۲۰۱تن از علمای مشهور شیعه را آورده است. این اثر، نخستین بار در ۱۳۶۷ق به چاپ رسید و پس از آن دارای چاپ‌های متعدد گردید. محدث قمی می‌نویسد که از ابتدا قصد داشته تا کتابی رجالی درباره زندگی‌نامه عالمان و فقیهان بنویسد، تا اینکه کتاب تحفة الأحباب فی نوادر آثار الأصحاب را که در معرفی بخشی از صحابه پیامبر، اصحاب ائمه (علیهم السلام) و عالمان زمان غیبت صغری بود نگاشت و پس از آن برخی مسائل مانع شد تا تکمیل کند. او تأکید می‌کند که در این مسیر مأیوس نشده و در سال ۱۳۳۳ق در مشهد به انجام این کار موفق شدم. او درباره نام کتاب هم می‌نویسد که چون در جوار حرم امام رضا (علیه السلام) و به برکت آن امام به این توفیق دست یافته، شایسته است که نام آن را «برکات الحضرة الرضویة فی تواریخ مروّجی الشریعة النبویه» و یا «الفوائد الرضویة فی احوال علماء المذهب الجعفریة» انتخاب کند.

[16] ابوعمرو اُوَیس بن عامر قَرَنی (شهادت ۳۷ق)، از تابعین و شهدای صفین. او در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دیدار حضرت به مدینه آمد، اما موفق به دیدار او نشد. اویس با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرد و در جنگ صفّین در رکاب آن‌حضرت به شهادت رسید. اویس به زهد و پارسایی شناخته شده و او را یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خوانده‌اند. ابوعمرو اویس بن عامر بن جزء قرنی مرادی یمنی از تیره قَرَن، شاخه‌ای از قبیله یمانی بنی مراد بود. نام پدر او عامر و در برخی منابع انیس، خلیص یا عمرو هم آمده است. شیخ مفید نام اویس را از جمله کسانی آورده است که با علی (علیه السلام) بیعت کرد. در ۲۱ رمضان سال ۱۴۳۴ق / ۶ مرداد ۱۳۹۲ش، همزمان با شب‌های قدر، گروه‌های تکفیری در سوریه که کنترل استان رقه را به دست گرفته بودند، با حمله خمپاره‌ای به حرم عمار یاسر و اویس قرنی، صحن آن را تخریب و با شلیک پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخش‌هایی از آن را منهدم کردند. در ۶ فروردین ۱۳۹۳ش/ ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۳۵ق گروه تروریستی تکفیری داعش با کارگذاشتن مواد منفجره، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب کردند. داعش در مرحله بعد در ۲۵ اردیبهشت همان سال/ ۱۵ رجب ۱۴۳۵ق این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کرد.

[17] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۹، صفحه ۱۹۳.

«قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: جُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي فِي اَلصَّلاَةِ وَ كَانَ يَقُولُ أَرِحْنَا يَا بِلاَلُ».

[18] همان.

[19] التفسیر الصافي، ط – لبنان، محسن الفيض الكاشاني، جلد 1، صفحه 84.

«…إياك نعبد في تفسير الإمام 7 قال الله تعالى: قولوا يا أيها الخلق المنعم عليهم إياك نعبد أيها المنعم علينا نطيعك مخلصين موحدين مع التذلل والخضوع بلا رياء ولا سمعة. وفي رواية عامية عن الصادق 7: يعني لا نريد منك غيرك لا نعبدك بالعوض والبدل كما يعبدك الجاهلون بك المغيبون عنك. أقول: إنما انتقل العبد من الغيبة إلى الخطاب لأنه كان بتمجيده (لتمجيده خ ل) لله سبحانه وتعالى يتقرب إليه متدرجا إلى أن يبلغ في القرب مقاما كأن العلم صار له عيانا والخبر شهودا والغيبة حضورا…».

[20] همان.

[21] همان.

[22] همان

[23] همان.

[24] همان.

[25] مصباح الشريعة، جلد ۱، صفحه 7.

«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا اَلرُّبُوبِيَّةُ فَمَا فُقِدَ مِنَ اَلْعُبُودِيَّةِ وُجِدَ فِي اَلرُّبُوبِيَّةِ وَ مَا خَفِيَ عَنِ اَلرُّبُوبِيَّةِ أُصِيبَ فِي اَلْعُبُودِيَّةِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي اَلْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ  أَيْ مَوْجُودٌ فِي غَيْبَتِكَ وَ فِي حَضْرَتِكَ وَ تَفْسِيرُ اَلْعُبُودِيَّةِ بَذْلُ اَلْكُلِّ وَ سَبَبُ ذَلِكَ مَنْعُ اَلنَّفْسِ عَمَّا تَهْوَى وَ حَمْلُهَا عَلَى مَا تَكْرَهُ وَ مِفْتَاحُ ذَلِكَ تَرْكُ اَلرَّاحَةِ وَ حُبُّ اَلْعُزْلَةِ وَ طَرِيقَةُ اَلاِفْتِقَارِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اُعْبُدِ اَللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ وَ حُرُوفُ اَلْعَبْدِ ثَلاَثَةٌ عبد فَالْعَيْنُ عِلْمُهُ بِاللَّهِ وَ اَلْبَاءُ بَوْنُهُ عَمَّنْ سِوَاهُ وَ اَلدَّالُ دُنُوُّهُ مِنَ اَللَّهِ تَعَالَى بِلاَ كَيْفٍ وَ لاَ حِجَابٍ وَ أُصُولُ اَلْمُعَامَلاَتِ تَقَعُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ كَمَا ذُكِرَ فِي أَوَّلِ اَلْبَابِ اَلْأَوَّلِ».