«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».
بررسی کلمهی «رَبّ» توسط تفسیر شریف «مَجد البیان»
یک نکتهای را مانند همهی نکات زیبایی که مُفسّر بزرگ عَرشی آقای «شیخ محمُد حسین» (اعلی الله مقامه الشریف) در «مَجد البیان» دارند، راجع به رَبّ است. ایشان میگویند: بعد از لَفظ جَلاله کلمهی رَبّ وُسعتی دارد و اینکه در این آیهی کریمه هم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[2]» آمده است و در قرآن کریم دعاهایی که از انبیاء (علیهم السلام) نَقل شده است، یا لِسان وَحی اینها را القاء میکند، همهجا در دعا کلمهی رَبّ است. «رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ[3]» ، «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا[4]» و همینجور این کلمهی رَبْ، رَبِّ و رَبَّنا در دعاها بیشترین کاربُرد را دارد. سِرّ آن این است که آن کسی که نیازها را تَدبیر میکند، رُبوبیّت رَبّ مُدبّر است، رَبّ صاحب است، رَبّ مالک است و مَملوک و مَربوب خودش را رَفع نیاز میکند و مشکلاتش را برطرف میکند. لذا کلمهی رَبّ با دل عالَمی دارد. رَبَّناهای ماه مبارک رمضان، رَبَّناهای اَهل سَحَر جایگاهی دارد که مَخصوص خودش هست.
هیچ کاری در عالَم بدون حساب و کتاب نیست
«الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ[5]»؛ راجع به رَحمن و رَحیم بیش از این ضَرورتی ندارد صحبت بشود. «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛ تا الآن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ[6]» این تَجلّی رَحمت بود و اُمید دادن به همهی اُمیدواران بود. رَحمت واسعه، رَحمت خاصّه، رُبوبیّت حقتعالی، اسم مُبارک جَلاله «الله» همگی نَوید است، بشارت است، اُمید است، دلگرمیهاست. حالا به بُعد اِنذار میرسیم. «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛ در مَکاتب تربیتی خُصوصاً مَکاتب انبیاء (علیهم السلام) همواره خواستهاند مؤمن را به دو بال مُجهّز کنند؛ یکی بالِ اُمید و رَجاء است و دیگری بالِ خُوف و اِنذار هست. پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) هم بَشیر بودند و هم نَذیر بودند و خداوند متعال در این سورهای که همهی قرآن در این سوره خُلاصه شده است، آن بُعد را مَنظور فرموده است. ابتدائاً از رَحمت و وُسعت رَحمانیّت خداوند، استمرار رَحیمیّت رَحیمیّهی خداوند متعال، اسم جَلاله که همهی کمالات و اَسماء جَمالیه در او مُستتر است، همگی جاذبه است و مَبدأ جوشش دلگرمیها و اُمیدواریهاست. «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» آمده است تا بالِ دیگر را تأمین کند که در کنار رَحمت الهی یک حساب و کتابی هم وجود دارد؛ رَحمت هم خیلی بیحساب نیست. بد نیست تَوجّه بکنید در این آیهی کریمهای که مرحوم آقای «شیخ حَسنعلی نُخودکی[7]» (رحمت الله علیه) به امام (رضوان الله تعالی علیه) هدیه داده است که بعد از هر نماز سه مَرتبه سورهی توحید، سه مرتبه صلوت و سه مرتبه هم «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا[8]» است. با اینکه در آنجا فرمود که اگر کسی تقوا داشته باشد، روزی به حسابش میرود؛ اما این آیه میگوید بیحساب بودن آن هم حساب دارد و این سُخن گَزاف نیست. «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا»؛ عالَم عالَم ریاضی است، عالَم عالَم حساب است. هیچجای آن بیحساب نیست. در اینجا هم رَحمت واسعهی الهی آسمان، زمین، دنیا، آخرت و حتی جَهنّم را در بَر گرفته است. جَهنّم از مَظاهر رَحمت رَحمانیّهی خداوند است و در نظام کُلّی اگر نبود، ناقص بود. خودش کَمال نظام را اعلان میکند. و جَنبهی تربیتی هم دارد؛ خیلیها با جَهنّم آدم میشوند. اگر جَهنّم نبود، اینها راهِ درست را نمیرفتند. بنابراین این رَحمت الهی با این وُسعت خود در قِبال آن «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است.
بررسی «مالِک» یا «مَلِک» در عبارت «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»
هم مالِک خوانده شده است، هم مَلِک خوانده شده است. مُلک به مَعنی سَلطنت و پادشاهی است، جَمع آن هم مُلوک است. ولی مِلک با کَسره به مَعنی کسی است که شأنی دارد که در آن شیء تَصرُّف بکند. این مِلک او میشود. اگر جَواز تَصرُّف حقوقی دارد، عُرفی دارد، شَرعی دارد، این مِلک آن مالک است. و در اینکه کُدام رُجحان دارد، برای هرکُدام یک مُرجّحاتی گفته شده است. مثلاً در مورد مَلِک گفتهاند که مَلِک رَعیّت میشود، ولی مَلِک یُوم خیلی مُصطلح نیست.
اما در مورد مالک علاوه بر اینکه شُهرت خودش را دارد و عاصِم بعضی از قُرّاء به این تَمایُل دارند، انتخاب مالِک را انتخاب کردهاند، چند امتیاز دیگر هم در مالک گفته شده است. یکی اینکه مَلِک نسبت به رَعیّت تَصرُّفی ندارد. مَلِک میآید و رَعیّت را تَدبیر میکند؛ ولی یکایک رَعیّت تَحت تَصرُّف او نیستند. اما مالک نسبت به مُلک خودش، نسبت به مِلک خودش دستش باز است، تَصرُّف میکند. پس اگر خداوند را بگوییم «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است، تَصرُّفاتش را در جایجای روز جَزا مُتوجّه میشویم، مورد تَوجّه قرار میدهیم.
نکتهی دیگر این است که رَعیّت نسبت به مالک تَعهُّدی ندارند. او دارد تَدبیر میکند، تَدبیر کُلّی میکند؛ ولی اینها دارند زندگی خودشان را میکنند. نسبت به پادشاه و حاکم خودشان تَعهُّد خاصّی ندارند که برخلاف مَملوک است که مَملوک در اختیار مالک هست و مَملوک هیچ استقلالی در برابر مالک ندارد؛ هیچ نوع استقلالی ندارد. لکن رَعیّت برای خودش یک زندگی مُستقلی دارد و بعضی از مَسائل تابع حُکومت هستند، ولی استقلالی که دارند. بنابراین آن عُبودیّت و مالکیّت در قرائت مالک بیشتر ظُهور و بُروز دارد. ولی هر دو از نظر فقهی جایز است، فَتاوای فُقهای ما این است که هم مَلِک میشود خواند و هم مالک میشود خواند؛ ولی مالک در میان ما شیعیان در ذهنم نمیآید این مَراجعی که پُشت سرشان نماز خواندیم از حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) تا «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف)، هیچگاه ندیدیم مَلِک بخوانند. اینها مالک میخواندند. اِرتکازات ذهنی ما عادت کردهایم که «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» میگوییم و مَلِک خیلی کم گفته میشود. ولی علی کُلّ حالٍ اگر کسی بگوید نمازش باطل نیست و اینجور هم نیست که حقّ مَطلب اَدا نشده باشد. خداوند هم مالک است و هم مَلِک است. «لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[9]» ، «تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ[10]»؛ و مَالکیّت خداوند متعال هم در آیات فراوانی گفته شده است که خداوند مالک آسمان و زمین است. هم مالک مُلک است، هم مالک مَلکوت است؛ «فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ[11]». بنابراین هم مالک است، هم مَلِک است؛ در آیه هم، هم میشود مالک خواند و هم میشود مَلِک خواند. اما در مالک این جَهات هست؛ کسی که نماز میخواند حَواسش جَمعتر است که مَملوک اوست.
بررسی انواع «مالکیّت»
مالکیّت سه نوع کاربُرد دارد، سه نوع مِصداق دارد. یکی مالکیّت اعتباری است که زندگی بَشر با این مالکیّت تَدبیر میشود. مالکیّت اعتباری است. مالک رابطهی وجودی با مَملوک ندارد. مالک خانه است، مالک ماشین است، مالک عِقار است، مالک کارخانه است، مالک نوشتههای خودش است. این مالکیّت، مالکیّتِ اعتباری و قراردادی است؛ مالکیّت فقهی، مالکیّت اعتباری و قراردادی است. هیچ نوع ارتباط وجودی بین مالک و مَملوک وجود ندارد. مَنشأ آن هم اُمور مُختلفی، مالکیّتهای قَهری که وقتی کسی از دنیا میرود، مِلک او به طور قَهر به وَرثه مُنتقل میشود. و مالکیّتهایی که قَهری نیست، ولی مَنشأ دارد؛ هِبه است، مِی هست و انواع مالکیّتها در شَرع و در قَوانین دنیا برای مالکیّت اعتباری مَلحوظ شده است.
در کنار آن مالکیّت حقیقی مَحدود هست. مالکیّت حقیقی مَحدود مانند مالکیّت ما بر چشممان است، بر گوشمان است، بر زبانمان است، بر اَعضاء و جَوارحمان است؛ این قراردادی نیست. چشمِ من چشم من است، تَحت تَصرُّف من است، هروقت خواستم میبینم، هروقت هم نخواستم چشمم را بر روی هم میگذارم و نمیبینم. میتوانم گوشم را بگیرم و نشنوم. همینطور زبان در اختیار من است، دست در اختیار من است. این مالکیّت، مالکیّتِ اعتباری مُصوّب مجلس، پارلمان یا کابینه نیست؛ مُصوّب شورای شهر نیست. این یک حقیقتِ عینی خارجی است که من نسبت به اَعضاء و جَوارح خودم حاکمیّت دارم. هروقت خواستم از آن استفاده میکنم و تَکویناً در عینیّت خارجی من نُفوذ دارم و چشمم در اختیار خودم است، گوشم در اختیار خودم است. از این جَهت فرمود: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[12]»؛ در اختیار من است. اگر بد استفاده کردم، در آنجا باید پاسخگو باشم.
و سوّمین نوع مالکیّت که مالکیّت خداوند است، مالکیّت حقیقی نامَحدود است؛ هیچ مَحدودیّتی ندارد. چون خداوند متعال علّت تامّه است، عالَم امکان به مَعنی واقعی کلمه مُستقل نیست؛ وابستهی به حضرت اوست. او در جایجای عالَم امکان حُضور مالکانه دارد. او عَلی الاطلاق مالک است، ماسوی او هم علی الاطلاق مَملوک هستند. اینها وجودهای رَبطی هستند. هیچ استقلالی برای هیچ موجودی حتی اَشرف موجودات، خلایق امکانی که نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و موجودات عَرشی و مَلکوتی هیچکُدام از اینها استقلال ندارند. کما اینکه ذرّات خاک هم بر روی پای خودشان نیستند. همهی اینها وابستهی به حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند و اصلاً موجودیّتشان عبارت از رَبط به مُستقل است. اینها فقیر هستند؛ «أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ[13]»؛ فقط اوست که غَنی است. «اللَّهُ الصَّمَدُ[14]»؛ یکی از چیزهایی که در این حدیث شریف که از امام زینالعابدین (علیه السلام) آمده است که فرمودند: «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ[15]»؛ آیات ابتدای سورهی مُبارکهی حَدید و سورهی مُبارکهی اخلاص را بیان کرده است. کلمهی «صَمَد» در این سورهی مُبارکهی اخلاص به مَعانی مُختلف قبلاً هم کَشف اینکه موجودِ امکانی نه در وجودش مُحتاج به علّت است، خیر؛ علّت نیازی و علّت امکان اوست. وجودِ امکانی است. وقتی امکان مَنشأ نیاز بود، موجودِ اَزلی باشد یا اَبدی باشد که مُتکلّمین نمیتوانند این را بگویند؛ اما وقتی فقر ذاتیِ موجود مُمکن است، مُمکن است اَزلی هم باشد، ولی وابسته باشد. این ذات از خودش نیاز دارد، هیچ نوع وجودی برای خودش نیست. هرجا علّت باشد، وجود پیدا میکند و اگر علّت نباشد، وجود پیدا نمیکند. بنابراین وجودِ امکانی از آن جَهت که مُمکن است احتیاج به علّت دارد؛ نه از آن جَهت که وجود خارجی پیدا کرده است. بر روی این جَهت مالکیّت خداوند مالکیّت علی الاطلاق است و مَملوکیّت ماسویالله هم مَملوکیّت علی الاطلاق است. این موجودِ امکانی ذاتاً فقیر است، ذاتاً وجود ندارد و موجود مُستقل هم فی ذاته واجب الوُجود است. وجود از خودش هست؛ ولی موجود امکانی مُطلقا وجود ندارد. اگر وجود دارد، کسی به او داده است و خودش هیچچیزی ندارد. وجود و شُئون وجودی همه فقیر هستند. اگر یک لحظه به آنها ندهند، ندارد. لذا «صَمَد» موجودی است که جُفت ندارد و موجودات مادی همگی اَجوف هستند. حالا با کَشف اَتُم و حرکت الکترونها به دور هستهی مرکزی که خلأ است، همهی موجودات اینطور هستند. و در مُجرّدات هم همهی موجودات با کَشف «مُلاصدرا[16]» (رضوان الله تعالی علیه) که امکان ذاتیشان است. این هم در فلسفه حادث است و برای اَقوام آخرالزّمان است، هم از نظر علمی کَشفی است که در آن زمان کَشف نشده بود. «اللَّهُ الصَّمَدُ»؛ فقط اوست که بینیاز است. اَجوف نیست، پُر است. ولی موجودات دیگر همه نیازمَند هستند. در ذات خودشان هم نیاز دارند.
بررسی کلمات «یَوم» و «الدّین» از نظر مَعنایی
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛ «يَوْمِ» به مَعنی 24 ساعت نیست؛ خداوند متعال «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ[17]»؛ قبل از آنکه زمینی، حرکتی، خورشیدی بر نَحوهی تَنظیم زمین با خورشید که شب و روز بعد تولید شده است، خداوند در شش روز آفریده است. مَعلوم میشود که این شش روز به این مَعنایی که ما میگوییم نیست؛ بلکه شش مرحله است، شش دوره است. «يَوْمِ الدِّينِ» هم اینگونه است. این مرحلهی باطنی عالَم است. دنیا یک روز است، آخرت روز دیگری است. این مرحلهی وجودی است، نَشئات است، مَراتب وجودی است.
«مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»؛ دین به مَعنی جَزا هست، دین به مَعنی حساب هست و دین به مَعنی شرع است. این 3 مَعنا در دین آمده است و به هر سه مَعنا هم خداوند «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است. هم جَزا در آن روز است، هم خداوند حَسیب است، سَریع الحساب هم هست و همه در آن روز مورد مُحاسبه قرار میگیرند. از عُمرشان سؤال میشود و باید پاسخ بدهند. هم روز جَزا هست، هم روز حساب هست و هم روز تَجلّی دین است. در قرآن کریم هم فرموده است: «وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ[18]»؛ آنجا به مَعنی شَریعت است. مُقرّراتی که حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) برای نظام زندگی بَشر در بُعد جَهانبینی، در بُعد اخلاقی، در بُعد اجرایی وَضع کرده است، این مَجموعه مُقرّرات دین است. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ[19]»؛ دینِ الهی، دینِ اسلام است. و این دین در اینجا ظاهری دارد و در آنجا باطنی دارد. حقیقتِ دین در روز قیامت خودش را نشان میدهد. ما اینجا یک نمازی میخوانیم، اَمر اعتباری هم هست؛ خداوند گفته است نماز بخوان، من هم نماز میخوانم. من در ظاهر چیزی را ایجاد نمیکنم. قیام و قُعود میکنم، اَذکاری را بر زبان جاری میکنم؛ ما همین را میدانیم. ولی نماز حقیقتی است که در قَبر نماز یکی از پاسداران ماست. نماز آنجا مُدافع است. خداوند متعال به هر سه مَعنا «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است.
روز قیامت روز بُروز مالکیّت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است
اما چرا خداوند را «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» مُعرّفی کرده است؟ با اینکه «لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»؛ خداوند متعال در دنیا و آخرت مالک همهی شُئون وجودی است. در پاسخ گفتهاند که ما در دنیا یک استقلالی را برای خودمان فکر میکنیم، تصمیم میگیریم، میتوانیم گناه کنیم، هرچه خواستیم دل به خواهِ خودمان را عمل میکنیم، خودمان را مالک خودمان میدانیم. میگوییم: «دلم خواست». خودم را مُستقل میبینم. اما روز قیامت روز ظُهور قَهاریّت خداوند متعال است که در آن روز در هیچکسی هیچ نوع استقلالی نیست که در قرآن کریم هم در آیهی 107 سورهی مُبارکهی بقره فرموده است: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لَا نَصِيرٍ[20]»؛ بله، مُعرّفی کرد. اما فرموده است: «ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ لَا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ[21]»؛ اینجا آدم شفاعت میکند، اینجا آدم وساطت میکند، اینجا آدم کسی را کمک میکند و فکر میکند او کمک کرد. ولی روز قیامت نه بیعی هست، نه خُلّهای هست، نه شفاعتی هست؛ هیچچیزی جُز ارادهی خداوند در آنجا حاکم نیست. «يَوْمَ هُمْ بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ[22]»؛ چه کسی نَفَسی دارد که جواب بدهد؟ از ناحیهی مَظهر جلال میآید. «لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ[23]»؛ اوّلین و آخرین خاموش هستند. با یک نَفخهای همه در وادی خاموشی میروند، با یک نَفخهای هم بلند میشوند؛ ولی هیچکسی مالک خودش هم نیست. در آنجا هیچ کاری از هیچکسی ساخته نیست و این مالکیّت و مَلکیّت خداوند متعال در آنجا برای همه روشن میشود. در اینجا فرعون میگفت: «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى[24]»؛ میگفت این جَنّاتی است که از زیر قَصر من جاری هست، من هم رَبّ اَعلی هستم. ولی آنجا وقتی گفته میشود «لِمَنِ الْمُلْكُ»، دیگر پاسخگویی ندارد. روز بُروز مالکیّت علی الاطلاق پروردگار حَیّ است؛ «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ».
مَطرح شدن مَسألهی مَعاد و قیامت در سورهی مبارکهی فاتحه الکتاب
قسمت اوّل مَبدأ مطرح شد؛ اما از این آیهی «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» مَعاد مطرح است و اعتقاد به مَعاد در خودسازی، در تَنظیم اُمور اخلاقی، در تربیت عُمومی نقش بیشتری از تَوجّه به مَبدأ هست. لذا نَذیر بودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی در قرآن کریم نَذیر آمده است، بدون اینکه بَشیر بیاید؛ ولی هرجا بَشیر آمده است، نَذیر هم در کنار آن آمده است. نوعاً ترس در مردم انگیزه ایجاد میکند. ولی گاهی به طَمع تنبلی میکند. حالا شد، شد؛ نشد نشد. چیزی نَصیبم شد، شد؛ نشد نشد. ولی طاقت کُتک را ندارند، طاقت بیآبرویی را ندارند، طاقت فشار را ندارند. از این جَهت ذکر قیامت برای انسان سازنده است، ایجادِ انگیزه میکند و آدم را کُنترل میکند. در کُنترل نَفْس و مَهار چَموشی نَفْس یاد قیامت اَثری دارد که چیزی دیگر آن اَثر را ندارد. «يَوْمِ الدِّينِ» یوم الحساب است. اگر فَهمید که هرکاری کرد باید در آنجا پاسخگو باشد، هرکاری را نمیکند. اما وقتی اعتقاد نداشت، این کار را میکند. لذا این کار قیامت را قرآن کریم یک کار علمی مُعرّفی نمیکند؛ «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسْأَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ[25]»؛ مَسألهی شُبهه نیست، شَهوت است. نه اینکه واقعاً مَسأله برایش مُشتبه است، خیر؛ مَسأله این است که میخواهد جلویش باز باشد. اعتقاد به مرگ، حَیات بعد از مرگ ایجادِ مانع است؛ در حرکت هوا و هَوس خودش ایجادِ مانع میکند و برای اینکه خودش را راحت کند، میگوید: ای بابا! چه کسی از آن عالَم آمده است؟ من را در قَبر تو نمیگذارند، تو را هم در قَبر من نمیگذارند. اینها بیآبرو کردن است. چرا بیآبرو میکند؟ زیرا میخواهد کار خودش را آنگونهای که میخواهد انجام بدهد. مانعِ ارادهای را نمیخواهد داشته باشد. از این جَهت مَسألهی قیامت یکی از کلاسهایی است که خداوند متعال منّت گذاشته است و برای خودسازی ما که از خط خارج نشویم و تَسلیم و اَسیر هوا و هَوس نشویم، مَسألهی قیامت خیلی هُشدار دهنده است.
نظر مرحوم شیخ محمّد حسین مُفسّر (رَحمت الله علیه) در مورد آیهی «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»
مرحوم حاج شیخ محمُد حسین (اعلی الله مقامه الشریف) در مَجد البیان میفرمایند: این آیه برای عُرفا جایگاه خاصّی دارد. خودِ این بزرگوار وقتی پُرسیده بودند: این حالات خوشی که شما دارید؛ زیرا ایشان کَثیر البُکاء بوده است و خیلی اَهل سوز و گُداز و اَشک و آه بوده است. گفته بودند: از ُکجا این حالت را آوردید؟ ایشان گفته بودند: من هروقت بخواهم نماز بروم، از ابتدا 3 ساعت در موضوع نماز فکر میکنم. ایشان که خودش اَهل فکر بوده است، میگوید: برای اَهل عرفان تَوجّه به این آیه تأثیری دارد که دیگر اَذکار این تأثیر را ندارد. تَوجّه به همهکاره بودن خداوند، صاحب اختیارِ علی الاطلاق بودن خداوند و اینکه حاکم خودش هست، مَحکمه دارد، در آن مَحکمه پَروندهی عُمر همه بررسی میشود، این در اَبعاد مُختلف انسان را در مَسیر قرار میدهد، در خطّ مُستقیم قرار میدهد. بعد هم چند حدیث نَقل میکنند که یکی این است: «أَكْيَسُ اَلْكَيِّسِينَ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ[26]»؛ زرنگترین زرنگها کسانی هستند که رَها نیستند، اَهل حساب هستند. میخواهد نگاه کند، بیحساب نگاه نمیکند؛ میخواهد حرف بزند، بیحساب حرف نمیزند؛ میخواهد گوش کند، بیحساب گوش نمیکند؛ میخواهد بخورد، بیحساب غذا نمیخورد. آدمِ حسابی است. چون اعتقاد دارد که آنجا عالَم نظم است، هرچه اینجا کردیم در آنجا مُنعکس میشود و ما باید پاسخگو باشیم؛ «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا». از این جَهت «عَمِلَ لِمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ»؛ آدم حسابی هرکاری میکند، برای آخرتش میکند. خودش را اَرزان هزینه نمیکند، مُعاملهی اَبدی میکند، همهی کارهایش را اَبدی قرار میدهد. «وَ أَحْمَقُ اَلْحَمْقَى مَنِ اِتَّبَعَ نَفْسَهُ هَوَاهَا وَ تَمَنَّى عَلَى اَللَّهِ اَلْأَمَانِيَّ[27]»؛ آدمِ بیعقل، اَحمق، اَحمقترین آن کسی است که تَوجّه به حساب ندارد. هرچه دلش بخواهد و هوایش ایجاد کرد، تَحت حاکمیّت خداوند هست؛ اَمیر او هَوای اوست. آنگاه هَوسی زندگی کرده است، دل به خواه زندگی کرده است، آرزوی بیجا هم دارد که خداوند به او چه بدهد و چه ندهد. در حالیکه «لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى[28]»؛ اینجا ما داریم بَذر میپاشیم؛ حاصل آن بعد از مرگ به ما ارائه میشود. تَوجّه به «يَوْمِ الدِّينِ»، به حساب باز کردن برای آنجا آدم را در مَسیر خدا، در مَسیر کمال، در مَسیر عزّت، در مَسیر آبرو و در مَسیر سعادت و بهشت اَبدی قرار میدهد. و کسانی که به قیامت اعتقادی ندارند یا از یاد میبَرند، اینها «نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ[29]» هستند. غفلتها برای غفلت از قیامت است.
موجود بودن بهشت و جَهنّم در حال حاضر از مَنظر قرآن کریم
یک نکتهی دیگری هم که در مورد آیهی «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» باید تَوجّه داشت، این است که قیامت الآن وجود دارد، بهشت الآن وجود دارد، جَهنّم الآن وجود دارد. این موضوع از آیات قرآن کریم هم قابل دَرک است. خداوند متعال میفرماید: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ[30]»؛ اَمر موجود را میبیند یا اَمر موهوم را؟ «لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ[31]»؛ هم از آیات قرآن کریم وجود بهشت و جَهنّم که الآن موجود هستند استفاده میشود، هم از روایات و هم از شُهود اَهل کَشف و شُهود. یکی همان «حارثه[32]» بود که در نماز پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حُضور داشت. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نماز یک نگاهی کردند و دیدند رنگ او پَریده است، یک موضوعی برایش حادث شده است. فرمودند: «كَيْفَ أَصْبَحْتَ[33]»؛ عَرض کرد: «أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مُوقِناً[34]»؛ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) با اِعجاب فرمودند: ادّعای بزرگی است! چه دلیلی داری که اَهل یَقین هستی؟ زیرا اَهل یَقین را در این آیه خواندیم: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»؛ حالا این «لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ» نکته دارد. چرا نفرموده است: «لَتَرَوُنَّ الْجَنَّة» و فرموده است: «لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»؟ برای اینکه دیدن جَحیم مَؤونه میخواهد. بهشت نور است، همهاش نور است و دیدن آن مَؤونه ندارد؛ اما جَهنّم ظُلمت مَحض است. آتش جَهنّم سوز دارد، ولی نور ندارد. «أَعُوذُ … مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ[35]»؛ تَشعشُعات آن هم تاریک است؛ «فِي سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ[36]». همهاش سایه است. اگر دیدِ کسی اینقَدر قَوی باشد که ظُلمات فوق ظُلمات را ببیند، دیگر در مورد بهشت که اصلاً حرفی ندارد و به طریق اُولی است. عَرضه داشت: یا رسول الله! من اَهل بهشت را در بهشت میبینم؛ مُتنعّم هستند. اَهل جَهنّم را در جَهنّم میبینم؛ مَعذّب هستند. و گویا صدای آنها نزدیک گوش من شنیده میشود و اگر شما اجازه بدهید من اَهل جَهنّم در مَحضر شما را نشان بدهم. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رَد نکردند. فرمودند: «هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ[37]»؛ چنین کسانی بودهاند، الآن هم هستند. «آقای بهاءالدّینی» (اعلی الله مقامه الشریف) که سلام خداوند بر آقای بهاءالدّینی. به بنده فرمودند: من از نُفُوس ناریّه اذیّت میشوم؛ نُفُوس ناریّه من را اذیّت میکند. لذا خداوند که «مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» است، همین الآن هم آن دین موجود است. مَلکوت عالَم، باطن عالَم یا بهشت است و یا جَهنّم است. لذا هرکسی که وارد قَبر میشود، قَبر هرکسی «اَلْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ اَلْجَنَّةِ، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ اَلنِّيرَانِ[38]».
صلواتی مَرحمت بفرمایید.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[2] سوره مبارکه فاتحه، آیه 2.
[3] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 41.
«رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوَالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ».
[4] سوره مبارکه فرقان، آیه 74.
«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا».
[5] سوره مبارکه فاتحه، آیات 3 و 4.
[6] سوره مبارکه فاتحه، آیات 1 و 2.
[7] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی قرن سیزدهم و چهاردهم هجری قمری، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضتهای شرعی را با نظر شخصیتهایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفی مسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذیالقعده ۱۲۷۹قمری/۱۲۴۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد.
نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود. پدر حسنعلی، وی را نیز نزد مرشدش برد و از او خواست تا تربیت و مراقبت از وی را برعهده بگیرد. حسنعلی از هفت سالگی تا یازده سالگی زیر نظر محمدصادق تخت پولادی به ریاضت شرعی مشغول شد. در ۱۲۹۰ق محمد صادق تختپولادی درگذشت و حسنعلی ۳ سال دیگر نیز به ریاضت پرداخت، چنانکه شبها تا صبح بیدار میماند و هر روز، روزه میگرفت. پس از آن برای بهره بردن از محضر سید جعفر حسینی قزوینی به شهرضا رفت. نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدتها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنماییهای وی بهره برد.
نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضتهای شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند. نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالاندوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتابهایی چون شرح لمعه، معالم الدین و خلاصة الحساب را تدریس میکرد. گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پارهای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی میشد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه میکردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیحالله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیبزاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان.
[8] سوره مبارکه طلاق، آیات 2 و 3.
«فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهَادَةَ لِلَّهِ ذَلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا».
[9] سوره مبارکه حدید، آیه 5.
«لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ».
[10] سوره مبارکه ملک، آیه 1.
«تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
[11] سوره مبارکه یس، آیه 83.
«فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ».
[12] سوره مبارکه اسراء، آیه 36.
[13] سوره مبارکه فاطر، آیه 15.
[14] سوره مبارکه اخلاص، آیه 2.
[15] الکافي، جلد ۱، صفحه ۹۱.
«مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ قَالَ قَالَ: سُئِلَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلتَّوْحِيدِ فَقَالَ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ اَلزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ تَعَالَى «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» وَ اَلْآيَاتِ مِنْ سُورَةِ اَلْحَدِيدِ إِلَى قَوْلِهِ «وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ » فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِكَ فَقَدْ هَلَكَ».
[16] صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی(درگذشت ۱۰۵۰ق) مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه به عنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام. وی به صدرالحکما و صدر المتألهین نیز معروف است. او نظام فلسفی خود را در مهمترین کتاب خود الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة معروف به اسفار تبیین کرد. پس از او سنت عقلانی شیعه تحت تأثیر آموزههای وی قرار گرفت و فیلسوفان متعددی از جمله ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس زنوزی و علامه طباطبایی به شرح اندیشههای او پرداختند. اصالت وجود اساس مکتب فکری اوست و نظریهاش درباره چگونگی معاد جسمانی مناقشاتی برانگیخته است. صدرالدین شیرازی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را از معروفترین شاگردان او دانستهاند. او در شیراز، اصفهان و قم زندگی میکرد و در کنار آثار متعدد فلسفی، کتابهایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی نگاشت. به گفته سید جلالالدین آشتیانی، تاریخ تولد ملاصدرا در منابع ثبت نشده است؛ اما برخی تولد او را ۹۷۹ یا ۹۸۰ق دانستهاند. ملاصدرا در شیراز به دنیا آمد. گفتهاند پدرش ابراهیم بن یحیی قوامی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان قوامی بود و صاحب فرزند نمیشد. پدرنذر کرد در صورتی که خداوند به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. صدرالمتألهین اموالی را که از پدرش برجای مانده بود در تحصیل علم صرف کرد. وفات وی در سال ۱۰۵۰ق و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج میرفته و یا از سفر بازمیگشته است؛ اما به گفته نوهاش، ملاصدرا در سال ۱۰۴۵ق درگذشت. پیکر او را به نجف برده و در حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپردند. وی تحصیلات مقدماتی را در کنار پدرش که از اشراف بود، به پایان رساند. پس از فوت پدر به اصفهان رفت. اصفهان در آن دوران پایتخت صفویان بود و از جهت علوم نقلی و عقلی رونق داشت. وی علوم عقلی را نزد سید محمدباقر میرداماد (متوفی ۱۰۴۱ق) و علوم نقلی را از شیخ بهاء الدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰ ق) فراگرفت و از این دو اجازه دریافت کرد. هنگامی که وی به اصفهان میرفت دارای مقام علمی و عملی ممتازی بوده است؛ زیرا در ابتدای ورود به حوزه اصفهان در درس شیخ بهاءالدین عاملی (۱۰۳۱-۹۵۳ق) شرکت نمود. پس از اصفهان، دوباره به شیراز بازگشت. وی در شیراز در مدرسه خان تدریس میکرد. در شیراز برخی از علما وی را آزار دادند و او شیراز را به سوی کهک یکی از روستاهای اطراف قم ترک کرد و سالها در انزوا به ریاضت و تزکیه پرداخت. پس از این دوران وی به تألیف و تأسیس مکتب فلسفی خود روی آورد و تا پایان عمر بدان مشغول بود. مطابق برخی اسناد وی بخش پایانی زندگی را در قم گذراند.
[17] سوره مبارکه فرقان، آیه 59.
«الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِيرًا».
[18] سوره مبارکه توبه، آیه 29.
«قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ».
[19] سوره مبارکه آل عمران، آیه 19.
«إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ».
[20] سوره مبارکه بقره، آیه 107.
[21] سوره مبارکه انفطار، آیات 18 و 19.
[22] سوره مبارکه غافر، آیه 16.
[23] همان.
[24] سوره مبارکه نازعات، آیه 24.
[25] سوره مبارکه قیامه، آیات 5 و 6.
[26] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۸۹، صفحه ۲۵۰.
«قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مالِكِ يَوْمِ اَلدِّينِ قَالَ اَلْإِمَامُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَادِرٌ عَلَى إِقَامَةِ يَوْمِ اَلدِّينِ وَ هُوَ يَوْمُ اَلْحِسَابِ قَادِرٌ عَلَى تَقْدِيمِهِ عَلَى وَقْتِهِ وَ تَأْخِيرِهِ بَعْدَ وَقْتِهِ وَ هُوَ اَلْمَالِكُ أَيْضاً فِي يَوْمِ اَلدِّينِ فَهُوَ يَقْضِي بِالْحَقِّ لاَ يَمْلِكُ اَلْحَقَّ وَ اَلْقَضَاءَ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ مَنْ يَظْلِمُ وَ يَجُورُ كَمَا يَجُورُ فِي اَلدُّنْيَا مَنْ يَمْلِكُ اَلْأَحْكَامَ وَ قَالَ هُوَ يَوْمُ اَلْحِسَابِ سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ أَ لاَ أُخْبِرُكُمْ بِأَكْيَسِ اَلْكَيِّسِيْنَ وَ أَحْمَقِ اَلْحَمْقَى قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ أَكْيَسُ اَلْكَيِّسِينَ مَنْ حَاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ أَحْمَقُ اَلْحَمْقَى مَنِ اِتَّبَعَ نَفْسَهُ هَوَاهَا وَ تَمَنَّى عَلَى اَللَّهِ اَلْأَمَانِيَّ فَقَالَ اَلرَّجُلُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ كَيْفَ يُحَاسِبُ اَلرَّجُلُ نَفْسَهُ قَالَ إِذَا أَصْبَحَ ثُمَّ أَمْسَى رَجَعَ إِلَى نَفْسِهِ وَ قَالَ يَا نَفْسُ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ مَضَى عَلَيْكِ لاَ يَعُودُ إِلَيْكِ أَبَداً وَ اَللَّهُ يَسْأَلُكِ عَنْهُ فِيمَا أَفْنَيْتِهِ فَمَا اَلَّذِي عَمِلْتِ فِيهِ أَ ذَكَرْتِ اَللَّهَ أَمْ حَمَدْتِيهِ أَ قَضَيْتِ حَقَّ أَخٍ مُؤْمِنٍ أَ نَفَّسْتِ عَنْهُ كُرْبَتَهُ أَ حَفِظْتِيهِ بِظَهْرِ اَلْغَيْبِ فِي أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ أَ حَفِظْتِيهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ فِي مُخَلَّفِيهِ أَ كَفَفْتِ عَنْ غَيْبَةِ أَخٍ مُؤْمِنٍ بِفَضْلِ جَاهِكِ أَ أَعَنْتِ مُسْلِماً مَا اَلَّذِي صَنَعْتِ فِيهِ فَيَذْكُرُ مَا كَانَ مِنْهُ فَإِنْ ذَكَرَ أَنَّهُ جَرَى مِنْهُ خَيْرٌ حَمِدَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَبَّرَهُ عَلَى تَوْفِيقِهِ وَ إِنْ ذَكَرَ مَعْصِيَةً أَوْ تَقْصِيراً اِسْتَغْفَرَ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى تَرْكِ مُعَاوَدَتِهِ وَ مَحَا ذَلِكَ عَنْ نَفْسِهِ بِتَجْدِيدِ اَلصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ اَلطَّيِّبِينَ وَ عَرْضِ بَيْعَةِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ قَبُولِهَا وَ إِعَادَةِ لَعْنِ شَانِئِيهِ وَ أَعْدَائِهِ وَ دَافِعِيهِ عَنْ حُقُوقِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَسْتُ أُنَاقِشُكَ فِي شَيْءٍ مِنَ اَلذُّنُوبِ مَعَ مُوَالاَتِكَ أَوْلِيَائِي وَ مُعَادَاتِكَ أَعْدَائِي».
[27] همان.
[28] سوره مبارکه نجم، آیات 39 و 40.
[29] سوره مبارکه ص، آیه 26.
«يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ».
[30] سوره مبارکه تکاثر، آیات 5 و 6.
[31] سوره مبارکه تکاثر، آیه 7.
[32] حارثة بن نُعمان (درگذشت: ۵۰ق) از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) است. وی غزوات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جنگهای حکومت امام علی شرکت داشت. حارثه خانههای خود را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هدیه داد تا با همسرانش در آنها زندگی کند. همچنین خانهای برای سکونت امام علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشید. او جبرئیل را به شکل دحیه کَلبی مشاهده و به او سلام کرده بود. حارثة از راویان حدیث بوده که گفته شده روایاتش در جوامع روایی، رجالی و تاریخی مانند مُسند احمد بن حنبل، کتاب المَغازی، المؤتلف و المُختَلف آمده است. راویانی همچون عبدالله بن عباس، عبدالله بن عامر بن ربیعه و ثعلبة بن ابیمالک از طریق او روایاتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کردهاند. حارث فرزند نعمان بن نفع یا نقع انصاری خزرجی و جَعْدة بنت عبید بن ثعلبة است. کنیهاش اباعبدالله و از طایفه بنینجار و در مدینه ساکن بود. به جهت حضورش در جنگ بدر، در برخی منابع، از او با عنوان حارثة بن نعمان انصاری بدری نیز یاد شده است. گفته شده محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن حارثه، معروف به ابوالرجال از نوادگان اوست. ابنحِبّان (درگذشت: ۳۵۴ق)، رجالنویس اهلسنت، براساس روایتی گفته است که حارثه در جنگ بَدْر به شهادت رسیده است؛ اما برخی نظر ابنحبان را به دلیل حضور حارثه در جنگهای دیگر زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رد کردهاند. به گزارش ابنسعد (درگذشت: ۲۳۰ق)، تاریخنگاران به بیان اینکه حارثة در عصر خلافت معاویه درگذشت، اکتفا کردهاند. البته ذهبی (درگذشت: ۷۴۸ق)، درگذشت او را سال ۵۰ق دانسته است.
[33] المحاسن، جلد ۱، صفحه ۲۵۰.
«عَنْهُ عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ اَلْوَابِشِيِّ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَلَّى اَلنَّاسَ اَلصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ مِنَ اَلْأَنْصَارِ وَ هُوَ فِي اَلْمَسْجِدِ يَخْفِقُ وَ يَهْوِي بِرَأْسِهِ مُصْفَرٌّ لَوْنُهُ نَحِيفٌ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَيْنَاهُ فِي رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَا فُلاَنُ فَقَالَ أَصْبَحْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مُوقِناً فَقَالَ فَعَجِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ لَهُ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةً فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ قَالَ إِنَّ يَقِينِي يَا رَسُولَ اَللَّهِ هُوَ أَحْزَنَنِي وَ أَسْهَرَ لَيْلِي وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِي فَعَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ اَلدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا حَتَّى كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ اَلْخَلاَئِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ اَلْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِيهَا وَ يَتَعَارَفُونَ عَلَى اَلْأَرَائِكِ مُتَّكِئِينَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ اَلنَّارِ فِيهَا مُعَذَّبِينَ يَصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي أَسْمَعُ اَلْآنَ زَفِيرَ اَلنَّارِ يَنْقُرُونَ فِي مَسَامِعِي قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ ثُمَّ قَالَ اِلْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ قَالَ فَقَالَ لَهُ اَلشَّابُّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اُدْعُ اَللَّهَ لِي أَنْ أُرْزَقَ اَلشَّهَادَةَ مَعَكَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِذَلِكَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِي بَعْضِ غَزَوَاتِ اَلنَّبِيِّ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ كَانَ هُوَ اَلْعَاشِرَ».
[34] همان.
[35] صحیفه سجادیه، دعای ۳۲، بخش پنجم.
«…اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَی مَنْ عَصَاک، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاک، وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ، وَ هَینُهَا أَلِیمٌ، وَ بَعِیدُهَا قَرِیبٌ، وَ مِنْ نَارٍ یأْکلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ، وَ یصُولُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ، وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِیماً، وَ تَسقِی أَهْلَهَا حَمِیماً، وَ مِنْ نَارٍ لَا تُبْقِی عَلَی مَنْ تَضَرَّعَ إِلَیهَا، وَ لَا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا، وَ لَا تَقْدِرُ عَلَی التَّخْفِیفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَ اسْتَسْلَمَ إِلَیهَا تَلْقَی سُکانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَیهَا مِنْ أَلِیمِ النَّکالِ وَ شَدِیدِ الْوَبَالِ. وَ أَعُوذُ بِک مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَةِ أَفْوَاهُهَا، وَ حَیاتِهَا الصَّالِقَةِ بِأَنْیابِهَا، وَ شَرَابِهَا الَّذِی یقَطِّعُ أَمْعَاءَ وَ أَفْئِدَةَ سُکانِهَا، وَ ینْزِعُ قُلُوبَهُمْ، وَ أَسْتَهْدِیک لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا، وَ أَخَّرَ عَنْهَا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَجِرْنِی مِنْهَا بِفَضْلِ رَحْمَتِک، وَ أَقِلْنِی عَثَرَاتِی بِحُسْنِ إِقَالَتِک، وَ لَا تَخْذُلْنِی یا خَیرَ الْمُجِیرِینَ، اللَّهُمَّ إِنَّک تَقِی الْکرِیهَةَ، وَ تُعْطِی الْحَسَنَةَ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِیدُ، وَ أَنْتَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، إِذَا ذُکرَ الْأَبْرَارُ، وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ اللَّیلُ وَ النَّهَارُ، صَلَاةً لَا ینْقَطِعُ مَدَدُهَا، وَ لَا یحْصَی عَدَدُهَا، صَلَاةً تَشْحَنُ الْهَوَاءَ، وَ تَمْلَأُ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ. صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ حَتَّی یرْضَی، وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بَعْدَ الرِّضَا، صَلَاةً لَا حَدَّ لَهَا وَ لَا مُنْتَهَی، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ…».
[36] سوره مبارکه واقعه، آیات 42 و 43.
[37] المحاسن، جلد ۱، صفحه ۲۵۰.
[38] الأمالي (للطوسی)، جلد ۱، صفحه ۲۴.
«…يَا عِبَادَ اَللَّهِ، إِنِ اِتَّقَيْتُمْ وَ حَفِظْتُمْ نَبِيَّكُمْ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ ، فَقَدْ عَبَدْتُمُوهُ بِأَفْضَلِ مَا عُبِدَ، وَ ذَكَرْتُمُوهُ بِأَفْضَلِ مَا ذُكِرَ، وَ شَكَرْتُمُوهُ بِأَفْضَلِ مَا شُكِرَ، وَ أَخَذْتُمْ بِأَفْضَلِ اَلصَّبْرِ وَ اَلشُّكْرِ، وَ اِجْتَهَدْتُمْ أَفْضَلَ اَلاِجْتِهَادِ، وَ إِنْ كَانَ غَيْرُكُمْ أَطْوَلَ مِنْكُمْ صَلاَةً وَ أَكْثَرَ مِنْكُمْ صِيَاماً فَأَنْتُمْ أَتْقَى لِلَّهِ مِنْهُ، وَ أَنْصَحُ لِأُولِي اَلْأَمْرِ. اِحْذَرُوا يَا عِبَادَ اَللَّهِ اَلْمَوْتَ وَ سَكْرَتَهُ، فَأَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّهُ يَفْجَأُكُمْ بِأَمْرٍ عَظِيمٍ، بِخَيْرٍ لاَ يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً، أَوْ بِشَرٍّ لاَ يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً، فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى اَلْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا، وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى اَلنَّارِ مِنْ عَامِلِهَا إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلنَّاسِ تُفَارِقُ رُوحُهُ جَسَدَهُ حَتَّى يَعْلَمَ إِلَى أَيِّ اَلْمَنْزِلَيْنِ يَصِيرُ: إِلَى اَلْجَنَّةِ أَمِ اَلنَّارِ ، أَ عَدُوٌّ هُوَ لِلَّهِ أَمْ وَلِيٌّ فَإِنْ كَانَ وَلِيّاً لِلَّهِ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ اَلْجَنَّةِ ، وَ شُرِعَتْ لَهُ طُرُقُهَا، وَ رَأَى مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لَهُ فِيهَا، فَفَزِعَ مِنْ كُلِّ شُغُلٍ، وَ وُضِعَ عَنْهُ كُلُّ ثِقْلٍ، وَ إِنْ كَانَ عَدُوّاً لِلَّهِ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ اَلنَّارِ ، وَ شُرِعَ لَهُ طُرُقُهَا، وَ نَظَرَ إِلَى مَا أَعَدَّ اَللَّهُ لَهُ فِيهَا، فَاسْتَقْبَلَ كُلَّ مَكْرُوهٍ وَ تَرَكَ كُلَّ سُرُورٍ، كُلُّ هَذَا يَكُونُ عِنْدَ اَلْمَوْتِ، وَ عِنْدَهُ يَكُونُ اَلْيَقِينُ، قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى: «اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ اَلْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ اُدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» وَ يَقُولُ: «اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ اَلْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا اَلسَّلَمَ ما كُنّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اَللّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ `فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ». يَا عِبَادَ اَللَّهِ، إِنَّ اَلْمَوْتَ لَيْسَ مِنْهُ فَوْتٌ، فَاحْذَرُوهُ قَبْلَ وُقُوعِهِ، وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإِنَّكُمْ طَرْدُ اَلْمَوْتِ، إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ، وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ، وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ، اَلْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ، وَ اَلدُّنْيَا تُطْوَى خَلْفَكُمْ، فَأَكْثِرُوا ذِكْرَ اَلْمَوْتِ عِنْدَ مَا تُنَازِعُكُمْ إِلَيْهِ أَنْفُسُكُمْ مِنَ اَلشَّهَوَاتِ، وَ كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً، وَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كَثِيراً مَا يُوصِي أَصْحَابَهُ بِذِكْرِ اَلْمَوْتِ، فَيَقُولُ: أَكْثِرُوا ذِكْرَ اَلْمَوْتِ، فَإِنَّهُ هَادِمُ اَللَّذَّاتِ، حَائِلٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلشَّهَوَاتِ. يَا عِبَادَ اَللَّهِ، مَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ لِمَنْ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ أَشَدُّ مِنَ اَلْمَوْتِ: اَلْقَبْرَ، فَاحْذَرُوا ضِيقَهُ وَ ضَنْكَهُ وَ ظُلْمَتَهُ وَ غُرْبَتَهُ، إِنَّ اَلْقَبْرَ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ: أَنَا بَيْتُ اَلْغُرْبَةِ، أَنَا بَيْتُ اَلتُّرَابِ، أَنَا بَيْتُ اَلْوَحْشَةِ، أَنَا بَيْتُ اَلدُّودِ وَ اَلْهَوَامِّ، وَ اَلْقَبْرُ رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ اَلْجَنَّةِ ، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ اَلنِّيرَانِ ، إِنَّ اَلْعَبْدَ اَلْمُؤْمِنَ إِذَا دُفِنَ قَالَتْ لَهُ اَلْأَرْضُ، مَرْحَباً وَ أَهْلاً، لَقَدْ كُنْتَ مِمَّنْ أُحِبُّ أَنْ يَمْشِيَ عَلَى ظَهْرِي، فَإِذَا وُلِّيتُكَ فَسَتَعْلَمُ كَيْفَ صُنْعِي بِكَ، فَتَتَّسِعُ لَهُ مَدَّ اَلْبَصَرِ. وَ إِنَّ اَلْكَافِرَ إِذَا دُفِنَ قَالَتْ لَهُ اَلْأَرْضُ: لاَ مَرْحَباً وَ لاَ أَهْلاً، لَقَدْ كُنْتَ مِنْ أَبْغَضِ مَنْ يَمْشِي عَلَى ظَهْرِي، فَإِذَا وُلِّيتُكَ فَسَتَعْلَمُ كَيْفَ صُنْعِي بِكَ، فَتَضُمُّهُ حَتَّى تَلْتَقِيَ أَضْلاَعُهُ…».





