اخلاق در قرآن ۲۳۵

آیت الله صدیقی؛ ۱۵ / شهریور / ۱۴۰۴

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْريَ * وَ احْللْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي[1]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

انفعال راهی به ذات رُبوبی ندارد

در ارتباط با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ[2]» در مورد اسم مطالبی عرضه شد و از جمع استفاده کردیم. «الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[3]»؛ هم در مورد «اللَّه» که از اَلَه یا از وَلَه است، بالاخره مألوه و مَعبود اگر از واله باشد، عابد عاشق، واله و حیرانِ اوست. «اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ[4]»؛ از آن جهت که پروردگار متعال هم نیل به اَسماء جَمالیه و جَلالیه‌اش مَحدود به حَدّی نیست. هر مقداری آدم نزدیک می‌شود، عَطش او فُزونی پیدا می‌کند و برای نیل به قُلّه همیشه بی‌تاب است. چون جَذبه‌ی صفات جَمال و صفات جَلال در حَدّ خدایی اوست. لذا هرکسی در هر درجه‌ای باشد، نسبت به درجه‌ی بعد والِه است، سرگردان است و بیقراری می‌کند.

نکته‌ی دیگر این است که بخشی از اَسماء مُبارکه‌ی خداوند مَنّان اَسماء ذاتی حق‌تعالی است که عُمدتاً هم 3 یا 4 مورد است؛ یکی «حَیّ» است، یکی «قدیر» است، یکی «عَلیم» است. علم و قدرت و حَیات از صفات ذاتی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. ویژگی صفات ذاتی این است که مُقابل ندارد. مُقابل علم، جَهل است؛ مُقابل قدرت، عَجز است؛ مُقابل حَیات، مُوت است. در صفات ذات آن صفتی که خداوند متعال به آن صفت مُتّصف است، مُقابل آن به خداوند اِطلاق نمی‌شود، اِسناد داده نمی‌شود. ولی در صفات فعل این‌جور نیست. در صفات فعل خداوند هم رضا دارد و هم سَخط دارد، هم اِماته دارد و هم اِحیاء دارد. و این دو صفت که مُقابل هم هستند، به حضرت باری اِسناد پیدا می‌کند. ولی در مجموع صفاتی که ما به خداوند متعال اِسناد می‌دهیم، باید حَواسمان جَمع باشد که با تَنزیه از شَوائب مادی است. هم در مَسأله‌ی رَحمانیّت پروردگار متعال مَعمولاً رَحم در یک‌جایی است که یک موجودی کَمبودی دارد، خلائی دارد، عیبی دارد و کسی که توان رَفع او را دارد، او را می‌بیند و دلش می‌سوزد یا عقلش حُکم می‌کند که باید به دادِ او برسی، این برای تأمین خواسته‌ی خودش، نیل به اراده‌ی باطنی خودش با او کمک می‌کند. در قَدم اوّل ارضاء خودش است، در قَدم دوّم هم رَفع نیاز از یک موجود دیگری است. ولی صفاتی که از قَبیل رأفت، رَحمت، شَفا و اَمثال این‌هاست که عُمدتاً در بَشر آن چیزی که کار خوب می‌کند، احسان می‌کند، مُداوا می‌کند، به مَظلومی کمک می‌کند، عُمدتاً یا تَکمیل خودش است و یا ارضاء خودش است. یا احساساتی شده است، عاطفی شده است و برای پاسخ گفتن به عاطفه و وجدان انسانی خودش کاری می‌کند که این ارضاء خودش یک خیری هم به آن طرف مُقابل می‌رساند و مشکل او هم برطرف می‌شود. یا تَرحُّماً هست و یا این‌که عقل و شَرع حُکم می‌کند و باز بخاطر او نیست و بخاطر خودش است. اما خداوند متعال نه خودش چیزی به خودش اضافه می‌کند، نه از دیگران چیزی به خداوند اضافه می‌شود. رَحمت خداوند آن خاصیّت رَحمت عاطفی بَشر را دارد که کمک است، پُر کردن خلأ است، دستگیری است، به دادِ او رسیدن است؛ این را دارد؛ ولی آن انفعال در ذاتِ رُبوبی مُطلقا وجود ندارد.

تفاوت مَسأله‌ی «حَمد» و «مَدح»

بعد از «الْحَمْدُ لِلَّهِ[5]» مَباحثی هست. یکی مَسأله‌ی حَمد است. حَمد و مَدح و شُکر این‌ها هم با همدیگر تَطابُق دارند، قَلمرو واحد دارند و هم تَمایُز دارند. بین این‌ها مُفارقتی وجود دارد. حَمد ثَناء بر جَمیل اختیاری است. اگر موجودی کار زیبایی می‌کند، یا صفت فعلی زیبایی دارد که برای او اختیاری است، او را ثَنا می‌کند، او را تَعریف می‌کند، او را توصیف می‌کند؛ این حَمد است. و در حَمد آن چیزی که مَحمود قرار می‌گیرد، حتماً باید ذَوی‌العُقول باشد. در مَدح چنین نیست؛ در مَدح توصیف است، تعریف است. اَعمّ از این‌که طرف ذَوی‌العُقول باشد یا ذَوی‌العُقول نباشد. کسی که قامت بلند دارد، قیافه‌ی زیبایی دارد، او را مَدح می‌کند، ولی او را حَمد نمی‌کنند. جای حَمد یک جای مَدح است. در مورد شُکر هم امتیازی که برای آن هست، این است که در شُکر آن کسی که شاکر است در برابر آن کسی که مُنعم است، باید یک چیزی دریافت کرده باشد. اگر نعمتی را دریافت کرد و به آن رسید، در برابر اِنعام مُنعم شُکر می‌کند. اما در حَمد چنین نیست؛ کسی به کسی خوبی هم نکرده است، ولی مُحسن است، ولی مُجمل است، ولی عَفوّ است. او را حَمد می‌کنند، اما جای شُکر آن‌جا نیست. جای شُکر در آن جایگاهی است که آدم از آن مُنعم نعمتی را دریافت کرده باشد و بهره‌مَند شده باشد.

تفاوت نوع رَحمت الهی در دو صفت «رَحمن» و «رحیم»

در مَسأله‌ی «رَحمن» و «رَحیم»، رَحمن وُسعت رَحمت حقّ (سبحانه و تعالی) مَنظور است؛ «بِرَحْمَتِکَ الَّتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ[6]». که بر این اَساس تمام بیماری‌ها، تمام عذاب‌ها، تمام مُفارقت‌ها و داغ‌ها همگی مَشمول رَحمت رَحمانیّه‌ی حضرت حقّ (تبارک و تعالی) است. اما رَحیمیّت خداوند، رَحیم بر وزن فَعیل صفت مُشبهه است و دلالت بر ثَبات آن صفت دارد. رَحمن وُسعت را می‌رساند، ولی ثَبات را اِفاده نمی‌کند؛ لکن رَحیم ثَبات را هم اِفاده می‌کند.

نظر مرحوم آیت الله خویی (رضوان الله علیه) در مورد کلمه‌ی صفت «رَحیم»

مرحوم «آقای خویی» (اعلی الله مقامه الشریف) در تفسیر «البیان[7]» خود یک نکته‌ای دارند که بعضی‌ها می‌گویند: چون رَحمن از نظر اَلفاظ بیشتر از رَحیم است، «کَثرَةُ المَبَانِی تَدَلُّ عَلَی کَثرَةِ المَعَانِی». بنابراین وُسعت رَحمت به دلیل این است که این اَلفاظ بیشتری دارد. ایشان این حرف را رَد می‌کنند و می‌فرمایند: کَثرت مَبانی هیچ دلیلی ندارد که بر کَثرت مَعانی دالّ باشد. عکس آن را به صورت فراوان داریم؛ یک لَفظی خیلی کوچک است، ولی وقتی آن را باز می‌کُنی یک کتاب می‌شود. گاهی این‌جور نیست؛ کسی یک اَلفاظ کَثیره‌ای را به کار می‌بَرد، ولی مُحتوا از آن درنمی‌آید. و عُمده نکته‌ای که مرحوم آقای خویی (اعلی الله مقامه الشریف) در مورد «رَحیم» مَطرح می‌کنند، این است که رَحمت رَحیمیّه‌ی خداوند متعال اِنقطاع ندارد؛ این صفتی است که از او جُدا نمی‌شود. این هم نکته‌ای در مورد مَسأله‌ی رَحیم بود.

هیچ مَحمودی جُز ذات رُبوبی در عالَم وجود ندارد

نکته‌ی دیگر در مَسأله‌ی «الْحَمْدُ لِلَّهِ»، حرف الف و لام «الْحَمْدُ» دو احتمال در آن وجود دارد. یکی این‌که الف و لام عَهد باشد،؛ چون حَمد واقعی برای خداست و مَجاری فیض خداوند که اَسماءالله هستند، آن‌ها هم می‌توانند تَجلیّات حَمد الهی باشند و می‌توانیم بگوییم «الْحَمْدُ» یعنی آن حَمدی که از خداوند و از مَجاری فیض خداوند متعال صادر می‌شود. و یا الف و لام اِستغراق باشد؛ یعنی هر حَمدی از هر حامدی، هر حَمدی برای هر مَحمودی مُتعلّق به خداست. «الْحَمْدُ لِلَّهِ»؛ هیچ استثناء ندارد.‌ هم حامد مُنحصراً حضرت اوست و هم مَحمود مُنحصراً حضرت اوست. اما به چند جَهت مَحمود اختصاصاً اوست و غیر او مَحمود نیست؛ یکی این‌که می‌فرماید: «وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ[8]»؛ هیچ نعمتی در عالَم نیست؛ زیرا جَمیل اختیاری است و این نعمت‌هایی که از اَشخاص عَنْ اِرادتاً صادر می‌شود یا با تمرین و ریاضت به صفاتی دست یافته‌اند که آن صفات در اختیارشان هست، همه‌ی این‌ها از خداوند است. خداوند داده است؛ سخاوت را خدا می‌دهد، عفّت را خدا می‌دهد، عدالت را خدا می‌دهد و کارهای خوبی که اَشخاص انجام می‌دهند، بندگی خدا را می‌کنند، از دیگران دستگیری می‌کنند، نَشر علم می‌کنند، نَشر فَضائل می‌کنند؛ همه‌ی این‌ها جَمیل اختیاری است. ولی واقع قَضیّه این است که همه‌ی این‌ها را خداوند به اَشخاص می‌دهد. هرکسی هرچیز خوبی دارد، «وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ». بنابراین کسی چیزی از خودش ندارد. جَمیل اختیاری است؛ چون خداوند متعال خودش جَمیل است، به اَشخاص جَمال را عطا می‌کند.

نکته‌ی دوّم این است که توحید اَفعالی اقتضاء می‌کند که ما فاعل حقیقی را در همه‌ی حوادث خارجی چون ایجاد است، ایجاد برای خداست و در توحید اَفعالی هیچ کاری برای ما نیست. «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى[9]»؛ شما نکُشتید؛ «وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ[10]». همه‌ی کارهایی که ما انجام می‌دهیم، «أَفَرَأَيْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ * أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»؛ فاعل بالذّات خداست و ما هم مَجرای ایجاد فعل هستیم؛ ما مُعدّ هستیم. وَگرنه وجود هر فعلی «وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ[11]»؛ هم خودمان مَخلوق او هستیم و هم فعل‌مان مَخلوق حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. پس به دو جَهت است؛ یکی این‌که همه‌ی خوبی‌ها از خداست؛ دوّم این‌که اصلاً وجود او خارجاً موجودی است که خداوند متعال ایجاد کرده است و مُوحّد به توحید اَفعالی خودش را هیچ‌کاره می‌داند. هر کاری و هر خیری نَصیب او شد، بدهی‌اش بیشتر می‌شود‌ و همین جهات است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نوع خَشیّت‌شان در برابر خداوند متعال وحشتناک است. نه این‌که این‌ها از نعمت‌های زیادی برخوردارند و خودشان را فَقر مَحض می‌دانند؛ می‌دانند که همه‌اش یک‌طرفه است. هیچ‌چیز خدا قابل جُبران نیست. قابل این‌که آدم بتواند یک کاری برای او در برابر نعمت‌ها انجام بدهد نیست. در این جَهت مَحمود واقعی در هر اَمر خوبی خودِ خداوند است. حامدِ واقعی هم غیرِ خداوند نمی‌تواند باشد؛ برای این‌که جُز خداوند کسی کُنْه نعمت را واقف نیست. نعمت‌شناس حَمد نعمت را به جای می‌آورد. خداوند متعال فرمود: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ[12]»؛ یا در مورد روح فرمود: «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا[13]»؛ این قَلیل هم کُنْه موجود را کسی نمی‌داند و هم از اَبعاد آن اطّلاع ندارد. آدمی که نعمت را با اَبعادش نمی‌شناسد، حقّ حَمد را نمی‌تواند اَدا کند. آن چیزی که می‌داند خودش است. خودش آفریده است؛ «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[14]»؛ همه‌اش خودش است و خودش خودش را حَمد می‌کند و جُز او کسی نمی‌تواند نعمت‌های خداوند را بشناسد و حَمد نعمت‌های خداوند را به جای بیاورد.

بررسی «بِسْمِ اللَّهِ» در ابتدای سُوَر در نظر مرحوم آیت الله خویی (رضوان الله علیه)

یک بَحثی هم مرحوم آقای خویی (اعلی الله مقامه الشریف) دارند که طرح آن بد نیست و آن این است که آیا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» جُزء سوره است یا خیر؟ در این جَهت 3 قول نَقل می‌کنند. می‌فرمایند: اتّفاق امامیه به این است که این «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» یک آیه است و جُزء هر سوره است. این قول کُلّ امامیه است. اما در میان اهل‌سُنّت دو قول وجود دارد. یک قولِ آن که مَشهور است و قائلین آن آدم‌های برجسته‌ای هستند، می‌گویند که در سوره‌ی حَمد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» جُزء سوره است، اما در سایر سُوَر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» جزء سوره نیست؛ بنابراین اگر تَرک شد سوره ناقص نیست. این امام الحَرمین هم نمی‌خواند. در مَدینه می‌خواند، ولی آرام می‌گوید؛ اما او اصلاً نمی‌گوید. آن‌هایی که ما آن زمان دیدیم این‌جور بودند؛ الآن نمی‌دانم چگونه هستند. این‌که نمی‌گویند به این دلیل است که جُزء سوره نمی‌دانند. ایشان از کسانی که اسم می‌بَرند، یک قول این شد که در همه‌ی سُوَر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» جُزء آن سوره است، در سوره‌ی حَمد هم به شرح ایضاً که او دیگر هیچ تردیدی برای هیچ‌کسی نیست. قولِ دوّم این است که در سوره‌ی حَمد جُزء سوره است، ولی در سایر سُوَر جُزء سوره نیست. قولِ سوّم این است که در سوره‌ی حَمد و غیر حَمد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آیةٌ مُستقلَّةٌ است. جُزء سوره نیست؛ ولی آیه‌ی مُستقله است و آیه‌ی مُستقله‌ای است که گفتن آن را بعضی‌ها با وجود این‌که جُزء نمی‌دانند، ولی گفتنش را می‌گویند واجب است. در میان اهل‌سُنّت هم در وُجوب آن دو قول است؛ ولی عدّه‌ی کَثیری قائل به این قول هستند که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آیةٌ مُستقلَّةٌ در همه‌ی سُوَر است. جُزء هیچ سوره‌ای نیست؛ ولی آن را باید گفت. این 3 قول را دارد. بعد ایشان استدلال بر این‌که قول امامیه قولِ درستی هست، 4 دلیل می‌آورند. دلیل اوّل روایات است. 3ـ2 روایت که یکی از امام صادق (سلام الله علیه) نَقل می‌کنند و دیگری را از امام باقر (علیه السلام) و سوّمین صحیحه‌ی «اِبْنِ ‌خُزَيْمه‌[15]» است که حضرت در این صحیحه‌ی اِبْنِ ‌خُزَيْمه‌ وقتی از امام صادق (علیه السلام) می‌پُرسد که در قرائت در حَمد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را گفت، ولی در سوره‌ی توحید «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را نگفت. حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: باید اعاده کنند. وقتی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را نگفته است، باید اعاده کنند. و در دو روایت دیگری که نَقل کردند، از روایات کَثیره‌ای که هست این 3 روایت را آورده‌اند، اَسنادشان هم درست است.

دلیل دوّم سیره‌ی مُسلمین است. از زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تا به امروز مسلمان‌ها هر سوره‌ای را نوشته‌اند یا می‌خوانند، ابتدای آن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» است.

دلیل سوّم هم کتابت است. صُحُف قبل از عثمان و بعد از عثمان هیچ‌کسی پیدا نشده است که سوره‌ای را بنویسد و بدون «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» بنویسد. ایشان این 3 مَسأله را می‌آورند.

روایاتی هم از اَهل‌سُنّت که از طریق خودِ آن‌ها روایات صحیحه است، مانند روایتی که «دارقُطنی[16]» نَقل کرده است، این‌ها را هم ایشان آورده‌اند.

بسیار خوب؛ امروز این مقدار سَهم ما بود. حالا از دوستان استفاده می‌کنیم.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[1] سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[2] سوره مبارکه فاتحه، آیه 1.

[3] سوره مبارکه فاتحه، آیه 3.

[4] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف سحر.

«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ، اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِأَجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِها وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ بِأَوْسَعِها وَ كُلُّ رَحْمَتِكَ واسِعَةٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ كَلِماتِكَ بِأَتَمِّها وَ كُلُّ كَلِماتِكَ تامَّةٌ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِكَلِماتِكَ كُلِّها…».

[5] سوره مبارکه فاتحه، آیه 2.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ».

[6] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِقُوَّتِکَ الَّتِى قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ خَضَعَ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ ذَلَّ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ بِجَبَرُوتِکَ الَّتِى غَلَبْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِعِزَّتِکَ الَّتِى لَایَقُومُ لَها شَىْءٌ، وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِى مَلَأَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِسُلْطانِکَ الَّذِى عَلَا کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِوَجْهِکَ الْباقِى بَعْدَ فَنَاءِ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِى مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِعِلْمِکَ الَّذِى أَحَاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِى أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَىْءٍ؛ یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ، یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَهْتِکُ الْعِصَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ النِّقَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُغَیِّرُ النِّعَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ الْبَلَاءَ؛ اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِى کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ، وَ کُلَّ خَطِیئَهٍ أَخْطَأْتُها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَىٰ نَفْسِکَ، وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِى مِنْ قُرْبِکَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِى شُکْرَکَ، وَ أَنْ تُلْهِمَنِى ذِکْرَکَ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسامِحَنِى وَ تَرْحَمَنِى، وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِکَ رَاضِیاً قانِعاً، وَ فِى جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَواضِعاً…».

[7] اَلبَیان فی تَفسیر القُرآن کتابی به زبان عربی در تفسیر و علوم قرآنی، نوشته سیدابوالقاسم خویی (متوفای ۱۳۷۱ش) است. این کتاب شامل برخی از مباحث علوم قرآنی از جمله اعجاز، تحریف، نَسْخ و نیز تفسیر سوره حمد است. به رغم خواسته و هدف مؤلف در ارائه تفسیرِ سوره‌های دیگر قرآن، البیان فقط شامل تفسیر سوره حمد است. این مجموعه حاصل درس‌های وی در حوزه علمیه نجف است. مؤلف در آغاز، به اجمال، از شیوه تفسیر خود سخن گفته، سپس در فصل نخست با عنوان «‌فضل قرآن‌» جایگاه قرآن را در نگاه آیات آشکار نموده و بر لزوم تدبر در آن تأکید کرده است. مؤلف در فصل دوم، در بحث از «‌اعجاز قرآن‌» به تبیین لغوی اعجاز، معنای اصطلاحی آن و فرق آن با سِحر پرداخته است. وی برترین معجزه را آن می‌داند که با برترین جریان روزگار هماوردی کند، از این رو با تبیین جایگاه بلاغت و فصاحت در روزگار جاهلی، به اثبات برتری قرآن در اعصار و مانندناپذیری آن در بیان و عرضه حقایق والا می‌پردازد. خویی در بیان ابعاد مانندناپذیری قرآن، به تشریع و اِخبار از غیب نیز اشاره می‌کند. از دیرباز، کسانی بر این باور بوده‌اند که گاه در قرآن از لحاظ بیانی، اموری ناهمگون با فصاحت و بلاغت راه یافته است. مؤلف در فصلی جدا به برخی از اشکال‌ها و ایرادها در این زمینه پرداخته و با استناد به تاریخ، بدان‌ها پاسخ گفته است. آیت‌الله خویی در اثر دیگرش، نفحات الاعجاز، نیز به نویسنده‌ای امریکایی که با نام ظاهراً مستعارِ نصیرالدین ظافر در کتابی با نام حُسن الایجاز فی ابطال الاعجاز به معارضه با قرآن برخاسته بوده، پاسخ گفته است.

[8] سوره مبارکه نحل، آیه 53.

«وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ».

[9] سوره مبارکه انفال، آیه 17.

«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ رَمَى وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ».

[10] همان.

[11] سوره مبارکه صافات، آیه 96.

[12] سوره مبارکه روم، آیه 7.

[13] سوره مبارکه اسراء، آیه 85.

[14] سوره مبارکه حدید، آیه 3.

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ».

[15] ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه (223 – 311ق)، شیخ‌الاسلام، فقیه، محدث، مفسر سلفی مذهب. وی را به‌خاطر کثرت شاگردان، امام‌الائمه لقب داده‌اند. ابن خزیمه از علم کلام بیزار بود و شاگردانش را از وقوع در مباحث کلامی و آموزش چنین مباحثی برحذر می‌داشت. او صاحب تألیفات فراوانی است که اگر تنها کتاب‌هایش را در نظر بگیریم، از یک‎صدوچهل اثر تجاوز می‌کند. «كتاب التوحيد و إثبات صفات الرب عزوجلّ»، از جمله آثار اوست. محمد بن اسحاق، سلفی‌مذهب بود و به جلوس خدا در بالای آسمان‌های هفت‌گانه اعتقاد داشت. از نظر وی، کسی که به مخلوق بودن قرآن اعتقاد دارد، کافر است و باید توبه کند. وی در سال 223ق، به دنیا آمد و به گزارش شاگردش ابن حبان، ابن خزیمه 88 سال عمر کرد. وی در شب شنبه، پنجم ذ‌ی‌قعده سال 311ق، پس از نماز عشاء از دنیا رفت و روز شنبه، به خاک سپرده شد. او سلفی‌مذهب بود. حاکم از قول محمد بن صالح بن هانی می‌نویسد: از ابن خزیمه شنیدم که می‌گفت: هرکه به نشستن خدا بر عرش، در بالای آسمان‌های هفت‌گانه، اقرار نکند، کافر و مهدور الدم و مالش بر مسلمانان حلال است. حسان بن محمد فقیه هم نقل می‌کند که ابن خزیمه، قرآن را کلام الهی می‌دانست و هرکه را به مخلوق بودن آن اقرار داشت، کافری می‌دانست که اگر توبه نکند، باید وی را کشت و حق دفن در قبرستان مسلمانان نیز از جنازه‌اش سلب می‌شود.

[16] ابوالحسن علی بن عمر بن احمد بن مهدی دارقطنی بغدادی (۳۰۶ق ـ ۳۵۸ق)، محدث و فقیه شافعی اهل بغداد بود. او در علم حدیث، قرائت و فقه شافعی تحصیل کرده و در علم قرائت کتاب نوشت. دارقطنی از برجسته‌ترین محدثان و حافظان زمان خود بود و آثار مهمی چون «السنن فی الحدیث» و «غریب اللغه» را به نگارش درآورد. وی همچنین در مصر خدمت وزیر کافور اخشیدی را بر عهده داشت و در سال ۳۵۸ هجری در بغداد درگذشت.