در بعضی روايات آمده است که مردم قبل از سفياني، شيصباني را بايد ببينند و مزه تلخ آن را بچشند و نام آن فقط در يک روايت در کتاب الغيبه نعماني از امام محمد باقر علیه السّلام آمده است.

حدثنا أبو سليمان أحمد بن هوذة الباهلي قال حدثنا إبراهيم بن إسحاق النهاوندي بنهاوند سنة ثلاث و سبعين و مائتين قال حدثنا أبو محمد عبد الله بن حماد الأنصاري سنة تسع و عشرين و مائتين عن عمرو بن شمر عن جابر الجعفي قال سألت أبا جعفر الباقر ع عن السفياني فقال «و أنى لكم بالسفياني حتى يخرج قبله الشيصباني يخرج من أرض كوفان ينبع كما ينبع الماء فيقتل وفدكم فتوقعوا بعد ذلك السفياني و خروج القائم[1].[2]

در لسان العرب[3]  معناي شيصبان آمده که به خرمايي که هسته اش تُرد و يا نارس و غيرمرغوب باشد شيص يا شاص ميگويند. اهل مدينه به بز و بزغاله به علت شيطنتش ميگويند(شيص الناس: اذا عذبهم بالاذي) يعني مردم را شکنجه مي‌کنند و شيصباني شکنجه گراست.

***

اما بحث سندی اين روايت

عمر بن شمر: در اين روايت عمر بن شمر توسط نجاشي تضعيف شده اما طرق ديگر براي توثيق او: توثيق ابن قولويه است و دومي اعتماد اجّلا و نقل پنج نفر از اصحاب اجماع و اعتماد شيخ مفيد و کثرت در کتب اربعه يعني 170 حديث و ما (آیت الله طبسی) اين فرد را قبول داريم.

حماد انصاري: اين شخص هم توثيق خاص ندارد جز کلام نجاشي که فرمود «من شيوخ اصحابنا» وما (آیت الله طبسی) قبول داريم و دال بر اعتبار راوي مي‌دانيم.

جابر: هم مختلف فيه است اما به نظر ما (آیت الله طبسی) مشکل ندارد.

احمدبن هوذه: او که از مشايخ نعماني است و تلعکبري هم از اونقل ميکند و آقاي خويي در شرح حال نهاوندي فرموده مهملٌ. آيا راهي براي رفع جهالت او وجود دارد؟ مامقاني بحث مفصلی دارند در تنقيح المقال که نتيجه آن عدم مشکل است مرحوم مامقاني امامي بودن آن را درست کرده به اينکه شيخ طوسي نام او را آورده و مذهب او را اشاره نکرده پس امامي است و در نظر مامقاني شيخ اجازه بودن موجب حسنه بودن ميشود. و اهمال مجلسي در الوجيزه وجهش را نميدانم پس به نظر مامقاني حسن است.

فرزند مامقاني مبناي پدر را تقويت کرده به اينکه نعماني و تلعکبري به کرات ودفعات از او نقل کرده‌اند و هارون بن موسي تلعکبري شخصيت جليل است و ثقه است. تعبير نجاشي «وجها في اصحابنا و شخصيت مثل او از فرد معمولي نقل نمي‌کند. پس نقل دو نفر کفايت ميکند. و دوم اينکه نعماني را نيز نبايد دست کم گرفت تعريف نجاشي «عظيم المنزله» و نقل اين دو بزرگوار «تجعل المترجم في صفوف الحسان اقلا» و به نظر ما (آیت الله طبسی) اين سخن قابل پذيرش است به شرطي که معارض نداشته باشد.

ابراهيم بن اسحاق نهاوندي: در تنقيح مرحوم مامقاني بحث مفصلي در مورد او دارد شيخ طوسي و نجاشي و ابن غضائري در تضعيف او بيان دارند که شيخ طوسي اين را تضعيف مي‌کند و مي فرمايد: کان ضعيفا في اعتقاده ومتهما في دينه (غلوداشته است) وله کتابا، لا يخلو من السداد (يعني کتابهايش داراي قوت است). (نکته اينکه متهم به غلوشده و نبايد با اين اتهام روات را کنارزد)

مرحوم بهبهاني در توثيق اين شخص (از راه نقل احمد بن عيسي که از ضعفا نقل نمي‌کرد، از اين شخص نقل مي‌کند. و افراد جليل ديگري هم از او روايت نقل کرده‌اند. ) تلاش کرده‌اند.

بيان وحيد بهبهاني: چند طريق:

 اول: ترخيص قاسم بن محمد همداني به علي بن حاتم اجازه نقل از او داد او که آدم دقيقي است.

دوم کثرت روايات: 30 روايت در کتب اربعه تاييد وثاقت او است.

سوم روايت صفار و علي بن أبي شبل. و ربما کان تضعيفهم من جهه احاديث غلو آميز باشد و نيز نقل احمد بن عيسي که مشکل پسند است.[4]

اما مامقاني که معروف به سعه مشرب است اين حرف را نمي‌پذيرد و مي‌گويد اين نقل اجلا و بزرگان در حالي مؤيد است که تضعيف نداشته باشد و با وجود اين تضعيف‌ها اصل در مقابل دليل است. و در نهايت مامقاني او را به علت نقل روايات شيعه، حسن مي‌داند.

مرحوم مامقاني: يستفاد منه نوع مدح و وثوق اذا لم تثبت ضعفه. اما تضعيف شيخ و علامه دليل است و اين شواهد فقط مدح است. [5]

نتیجه: با حرف مرحوم مامقاني به حسنه بودن روايت ميرسيم و سند حسنه است.

***

اما بحث دلالي

از مقابله با روايات ديگر استفاده مي‌شود منظور از شيصبان و بني شيصبان حکومت بني العباس است و از علامات ظهور انقراض آنها بيان شده است. اين روايت هم از امام باقر علیه السّلام است که هنوز حکومت بني العباس نيامده و شهادت امام باقر علیه السّلام در سال 114 در دوران امويين (هشام بن عبدالملک) است. و در روايات ديگر مثل روايت ملاقات امام زمان عجل الله تعالی فرجه با علي بن مهزيار[6]   به اين معنا تصريح شده که منظور حکومت بني العباس است.

***

فَقَالَ لِي يَا ابْنَ مَهْزِيَارَ كَيْفَ خَلَّفْتَ إِخْوَانَكَ بِالْعِرَاقِ قُلْتُ فِي ضَنْكِ عَيْشٍ وَ هَنَاةٍ قَدْ تَوَاتَرَتْ عَلَيْهِمْ سُيُوفُ بَنِي الشَّيْصَبَانِ فَقَالَ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ كَأَنِّي بِالْقَوْمِ وَ قَدْ قُتِلُوا فِي دِيَارِهِمْ وَ أَخَذَهُمْ أَمْرُ رَبِّهِمْ لَيْلًا أَوْ نَهَاراً فَقُلْتُ مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ إِذَا حِيلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ سَبِيلِ الْكَعْبَةِ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ وَ اللَّهُ.[7]

امام از علي بن مهزيار پرسيد: از شيعيان عراق چه خبر؟ گفتم مردم در انتهاي رنج و گرفتاري به سر ميبرند زير چکمه‌هاي (بنی شیصبان) بني عباس  له مي‌شوند. امام فرمود: خدا آنها را بکشد بزودي سرنوشت اينها جمع ميشود و در خانه‌هايشان کشته ميشوند و امر الهي فرا ميرسد و انها شب و روز در امان نيستند.

در زمان ابن مهزيار بني عباس بر عراق حاکم بودند پس تطبيق بر بني عباس دور نيست. که داستان سقوط بغداد و سقوط مستنصر در سال 656 قابل دقت است و وهابيت روي آن خيلي مانور دادند. [8]

***

 

روايت ديگر در خطبه لؤلؤيه که از کفايه الاثر نقل شده است آمده است. ابن شهر آشوب در مناقب به صدور اين خطبه تصريح مي‌کند.

حدثني علي بن الحسين بن مندة قال حدثنا محمد بن الحسن الكوفي المعروف بأبي الحكم قال حدثنا إسماعيل بن موسى بن إبراهيم قال حدثني سليمان بن حبيب قال حدثني شريك عن حكيم بن جبير عن إبراهيم النخعي عن علقمة بن قيس قال خطبنا أمير المؤمنين ع على منبر الكوفة خطبته اللؤلؤة فقال فيما قال في آخرها ألا و إني ظاعن عن قريب و منطلق إلى المغيب فارتقبوا الفتنة الأموية و المملكة الكسروية و إماتة ما أحياه الله و إحياء ما أماته الله و اتخذوا صوامعكم في بيوتكم و عضوا على مثل جمر الغضا و اذكروا الله ذكرا كثيرا فذكره أكبر لو كنتم تعلمون ثم قال و تبنى مدينة يقال لها زورا بين دجلة و دجيل و الفرات فلو رأيتموها مشيدة بالجص و الآجر مزخرفة بالذهب و الفضة و اللازورد المستسقى و المرموم و الرخام و أبواب العاج و الأبنوس و الخيم و القباب و الشارات و قد عليت بالساج و العرعر و السنوبر و المشث و شدت بالقصور و توالت ملك بني الشيبصان أربعة و عشرون ملكا على عدد سني الملك فيهم السفاح و المقلاص و الجموح و الخدوع و المظفر و المؤنث و النطار و الكبش و الكيسر و المهتور و العيار و المصطلم و المستصعب‏ و الغلام و الرهباني و الخليع و اليسار و المترف و الكديد و الأكثر و المسرف و الأكلب و الوشيم و الصلام و الغيوق و تعمل القبة الغبراء ذات الغلاة الحمراء و في عقبها قائم الحق يسفر عن وجهه بين أجنحة الأقاليم بالقمر المضي‏ء بين الكواكب الدرية ألا و إن لخروجه علامات عشرة أولها طلوع الكوكب ذي الذنب و يقارب من الجاري و يقع فيه هرج و شغب و تلك علامات الخصب و من العلامة إلى العلامة عجب فإذا انقضت العلامات.[9]

شیصبانی را بر بنی العباس تطيبق داده اند و روایات دیگری داریم به عنوان بنی شیصبان نه شیصبانی که روایات ظاهراً متعدد است.

***

روایت ابی حمزه ثمالی

مرحوم طبرسی در تفسیر شریفشان[10] ذیل آیه شریفه (قل اوحی الی أنه استمع نفر من الجن) می‌فرماید آن عده از جن که سخنان پیامبر را استماع کردند 9 نفر بودند. ذیل فرمایش خود، مطلب را از ابوحمزه ثمالی نقل می‌کند که:

آن 9 نفر، از جن از طایفه بنی شیصبان بودند که طایفه بنی شیصبان بیشترین تعداد را در بین طوایف جن دارند که سربازان و دار و دسته ابلیس معمولاً از همین طایفه‌اند. از جنی های منطقه نصیبین هستند که منطقه‌ای در مسیر دمشق است. پیامبرآنها را دید، به پیامبر ایمان آوردند و پیامبر آنها را برای تبلیغ دین مبین اسلام به سوی جنی‌ها فرستاد.[11] اگر از این نص تلقی روایت کردیم (چون این نص به ابوحمزه منتهی می‌شود و ابوحمزه[12] هم نمی فرماید که نص ازامام است) آنگاه از این نص استفاده می‌شود که بنی شیصبان جن هستند که مومن و غیرمومن دارند، و اینها از آن طوایف پست جن هستند که معمولاً از نیروی پیاده نظام ابلیس هستند.

***

شيصبان و بني شيصبان

با توجه به اینکه شیصبانی را تطبیق داده اند به بنی العباس؛ مرحوم مجلسي می‌فرماید: «چون بنی العباس شریک شیطانند. کارهایشان عملکردهاشان و برخوردهایشان ردیف برخوردهای شیطان است»[13]

***

خطبه اللؤلؤیه (درتطبیق بنی شیصبان بر بنی العباس)

مرحوم مجلسی[14] از مناقب ابن شهرآشوب، و در جلد 52 از کفایه الاثر ‌خطبه‌ای نقل می‌کند تحت عنوان «خطبه اللؤلؤیه».

اما قبل خواندن خطبه، مرحوم نوری، [15] از شیخ مفید از کتاب روضه به نقل از ابن ابی عمیر از ولید بن صبیح کابلی از امام صادق علیه السّلام راجع به بنی شیصبان، آن حضرت فرمود: «کسی که نام خود را در لیست بنی شیصبان قرار دهد (کارمند آنها باشد) درقیامت محشور می‌شود، درحالیکه رویش سیاه است». البته از این مفصل‌تر در صفحه 131 می‌باشد «مگر آن کس که جزو کادر اینها می‌شود اما اینها را می‌شناسد و می‌داند چه می‌کند و هدفش کمک به مومنین است».[16] چون مومنین خصوصاً سادات بني الزهراء مورد غضب اینها بودند. درتنگنای مالی و اقتصادی بودند. مرحوم مامقانی به نقل از مقاتل الطالبیین می‌گوید: زن های بنی هاشم لباس ساتر نماز نداشتند هر شش نفر با یک لباس به نوبت نماز می‌خواندند. اگرکسی به اینها کمک می‌کرد آنقدر شلاق به او می‌زدند تا به حد مرگ برسد سیاست این بود اهل بیت گرسنه باشند و جوانانشان فراری. اما الآن در بعض مجلات از عباسيان و امويان دفاع می‌کنند، برای اینها اشک می‌ریزند و تجلیل می‌کنند.

خلاصه اینکه: روایت امام باقر علیه السّلام فرمود: «چطور ظهور کند سفیانی درحالیکه هنوز شیصبانی نیامده است». و از آن طرف ظاهر روایت امام صادق علیه السّلام است که (از تعبير بني شيصبان) اشاره دارد به حکومت بنی العباس که دوران معاصر اهل بیت بودند.

***

اما روایت لؤلؤیه[17]

مرحوم مجلسی از مناقب ابن شهر آشوب خطبه لؤلؤیه را نقل می‌کند:

 الا وانی ظاعن عن قریب به زودی می‌روم منتظر فتنه های شجره ملعونه باشید. اینها بساط کسری (وهرقل) را به پا کرده اند- که مسلم بن عقیل در جریان دستگیری فرمودکه ماآمده بودیم آن بساط شاهنشاهی و طاغوتی را براندازیم- امام فرمود به زودی گرفتار بنی امیه می‌شوید و چقدر گرفتاری سرتان می‌آید (تقتل- تفتل- مملکه بنی العباس بالروع و الیاس) پایتخت را به زوراء می‌برند بین دجله و دجیل، بعد اسم حکام را می برند و فرمودند: «فتوالت فیها ملوک بنی شیصبان…»

شاهد بحث ما: بنی شیصبان است. و اینکه امام فرمودند: «من سوّد اسمه فی دیوان بنی شیصبان» معلوم می‌شود حکومت معاصر بوده است. مرحوم ابن شهرآشوب به ضرس قاطع می‌فرماید: این خطبه از امیرمؤمنان است هرچند در نهج البلاغه نیامده است. (زیرا نهج البلاغه فقط خطبه‌هائي را كه جنبه بلاغی داشته، نقل مي‌كند البته اشکالی به سند هست که مرحوم آقا بزرگ تهرانی اشاره‌ای به اشکال دارد و بعد آنرا دفع می‌کند).

ما از این خطبه می‌خواهیم استفاده کنیم که در روایات عبارت «بنی شیصبان» آمده است و بر بنی العباس تطبیق داده شده است.

***

روایت علی بن مهزیار[18]

روایت را مرحوم صدوق [19] نقل می‌کند که جریان علی بن مهزیار است و از آن روایاتی است که معرکه آراست: آیا علی بن مهزیارست یا شخص دیگری؟ ثقه است یا نه

اما روایت:

«حدثنا علی بن موسی» تا می‌رسد «قال وجدت فی کتاب أبی» (قضیه وجاده است) آنجا دارد «حدثنا محمدبن احمد الطوال عن أبیه حسن بن علی طبری عن ابی جعفرمحمدبن علی بن مهزیارقال سمعت أبی یقول» (ملاقات علی بن مهزیار باحضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه است).

این روایت 4 نقل دارد که هم سندها مختلفند هم متن آنها، لذا هم مرحوم خویی اشکال گرفته‌اند، و هم مرحوم تستری در «الاخبارالدخیله» و در قاموس، ما (آیت الله طبسی) از اين اشکالات در كتاب «تا ظهور» جواب دادیم و روایت را پذیرفتیم فقط یک اشکال متنی دارد که آنرا باید حل کنیم.

روایت چنین است: «کنت نائما فی مرقدی (خواب بودم درخواب کسی گفت) حُج فی هذه السنه فانک تلقی صاحب زمانک (دوران غیبت بوده) بیدار شدم خیلی خوشحال بودم دیگر نخوابیدم تا فجر طالع شد. صبح دنبال کاروان بودم که دیدم عده‌ای می‌خواهند به مکه بروند، با اولین گروه همراه شدم تا رسیدم به کوفه (ظاهرا اهواز بوده) جریان مفصل است و ظاهراً موفق به ملاقات می‌شود. فقال: «یابن مهزیار کیف خلفت اخوانک فی العراق» وضعیت دوستانت در عراق چگونه است؟ حکومت با آنها چطور برخورد می‌کند- گفتم: «فی ضنک عیش وهناة[20] ( شرایط سختی دارند) قد تواترت علیهم سیوف بنی الشیصبان». الآن زیر فشار و اسلحه بنی شیصبان هستند. شاهد بنی شیصبان است.

امام فرمود: قد قتلوا فی دیارهم؛ درخانه هایشان به قتل می‌رسند.

***

آیت الله طبسی: تاریخ مستنصر عباسی را ببینید با تمام جنایاتی که داشتند خود را به عنوان امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین معرفی می‌کردند و کسی جرأت کمترین جسارت را نداشت. مي‌گفتند اگر خلیفه را به قتل برسانی، آسمان به زمین می‌آید مستنصرعباسی را دستگیر کردند (بعدآن جنایات و فجایع) حالا می‌خواهند او را بکشند، حرفشان این است که اگر او را بکشید، آسمان زمین می‌آید. می‌گویند خواجه طرحی را داد، که او را نکشید، او را در نمد بپیچید و نمد مالش کنید؛ به آسمان هم نگاه کنید اگر آسمان خواست زمین بیاید دست نگهدارید. لذا از خواجه خیلی ناراحتند (ما مي‌گوئيم نصیرالملة والدین) . اماسلفی‌ها مثل ذهبی و ابن تیمیه و وهابيان امروز وقتی می‌رسند به خواجه می‌گویند: «نصیرالشرک والکفر». دیگر حرفی نیست که نزنند. اینها دربرابر مختار هم موضع می‌گیرند، گویا هرکس با ظالم روبرو می‌شود محکوم است ومقصر.

***

گفتم (متی یکون ذلک) پایان بنی شیصبان چه موقع است؟ فرمود: وقتی نگذارید …

دو نكته:

نكته اول: روايت علي‌بن مهزيار با قطع نظر از سند به سيوف‌ بني شيصبان كه يعني عباسيون اشاره دارد، و امام كه فرمودند: «قاتلهم الله» اشاره به حكومت و حاكميت آن روز داشته، راوي هم كه سئوال مي‌كند «اينها كي نابود مي‌شود» امام علاماتي بيان مي‌كند (اذا حيل بينكم و بين سبيل الكعبه) [21] وقتي از رفتن حج براي شما مانع ايجاد شود (ظهر الحمره) سرخي در آسمان به مدت سه روز پديد آيد و بعد اشاره كردند به خروج شروسي از ارمنستان و آذربايجان به مقصد ري، (آن روز تهران نبود هرچه بود ري بود) بعد مي‌فرمايند: «در ري درگيري شديد رخ مي‌دهد (صَيلَمانيه) [22] از شدت درگيري و عمق فاجعه، كوچك‌ها پير مي‌شوند؛ بعد درگيري ري و كشتار به سمت بغداد می رود. [23]

اين روايت ظاهراً‌ أدله كساني است كه مي‌گويند عباسيين دوباره سر كار مي‌آيند. چون اين معنا يعني آمدن عباسيين بعد فروپاشي حكومتشان قائل دارد كه از معاصرين هم هستند أدله‌اي هم دارند ولي خصوص اين روايت دليل نيست.

بحث در اين ا‌ست كه علامات حتمي چند تا و چه هستند؟ آنچه سر زبانها است سفياني، صحيه آسماني، يماني، خسف بيداء و قتل نفس زكيه است؛ در بعض روايات 4 تا و در بعضی روايات 5 علامتند؛ اما در روايات اين حصر نيست و علامات حتمي بيش از اينهاست. يكي از علامات روي كار آمدن عباسي‌هاست، يكي از علامات زوال عباسي‌هاست كه در بعضی روايات تعبير شيصباني از آنهاشده است.

در اينجا اين علاماتي كه نقل شده (متي يكون ذلك) از امام سؤال مي‌كند كه أمنيت از عباسيين و سردمداران آنها كي سلب مي‌شود و كي در خانه‌هاشان امنيت نخواهند داشت و آنها را خواهند كشت.

امام علاماتي بيان مي‌كند؛ مرحوم مجلسي مي‌فرمايد اين (متي يكون ذلك) محتمل است سوال از علامات قيام و علامات خروج بوده و امام به عنوان علامات قيام بيان فرموده كه علامه مجلسي مي‌فرمايد: «و لو كان سؤالا عن انقراض بني العباس» (چون انقراض عباسيون يكي از علامات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه است و لو با فاصله)[24] پس علامه مجلسي مي‌فرمايد: «هرچند سؤال از انقراض عباسيون است اما با توجه به اينكه غرض اصليِ علي‌بن مهزيار سؤال از ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه و علامات ظهور است لذا حضرت علیه السّلام در مقام جواب نكاتي را فرمودند كه علامات ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه است».

پس روايت ربطي به روي كار آمدن مجدد بني العباس ندارد.

نكته دوم: اسامي نامبرده شده در اين روايت و چند روايت ديگر كه مختلفند و يكي نيستند، علامه مجلسي مي‌فرمايند: «تفاوت در اسمها اشتباه از روات است».

***

بحث سندی:

مرحوم آقاي خويي مي‌فرمايد: اين آقا (احمدبن هوذَه) مهمل است. آيا مي‌توانيم ايشان را از مجهول بودن و ضعف بيرون آوريم؟

مرحوم مامقاني امامي بودنش را درست مي‌كند: «كونه امامياً، مِن ذكر الشيخ له من غير تعرضٍ لمذهبه»[25]

شيخ طوسي در رجالشان متعرض ايشان مي‌شوند و مذهبش را ذکر نمی کنند، اگر مذهبش مشكل داشت و غير شيعي بود ذكرمي‌كردند، از اينكه اشاره نكرده اند می فهمیم پس شيعي است.

اما مشكل حل نشد زيرا امامي غير عادل هم داريم. اما حسَن بودن او را از كجا اثبات كنيم؟ مي‌فرمايد: «و كونه شيخ اجازه_ مبناي مرحوم مامقاني است كه شخص اگر شيخ اجازه باشد براي معاريف و افراد ثقه، خودش هم موثق مي‌شود، يا بالاخره حسن است_ يوجب عَدَّه مِنَ‌ الحِسان».

پس روايت به اعتبار احمدبن هوذه؛ حسَن است، چون شيخ اجازه است.

اما چرا مرحوم مجلسي اصلاً اشاره‌اي به ايشان نكرده نمي‌دانيم مي‌فرمايد: «و اهمال الفاضل المجلسي إياه في الوجيره لا أراه وجهه» وجهش را نمي‌دانيم پس مامقاني مي‌فرمايد حسن است.

ولد مرحوم مامقاني محكمتر وارد مي‌شود همان مبناي پدر را مي‌گيرد و طبق مبناي پدر، ايشان را تقويت مي‌كند.

مي فرمايد: دو شخصيت؛ يكي نعماني و يكي تلعكبري (هارون بن موسي) بارها از اين آقا نقل مي‌كنند. آقاي تلعكبري فرد معمولي نيست، شيخ طوسي و صفه: «بأنه جليل القدر عظيم المنزله واسع الروايه عديم النظير ثقه». اين آقاي بي‌نظير از احمد بن هوذه نقل مي‌كند. پس روايت شيصباني را كه از علامات حتمي امام زمان عجل الله تعالی فرجه است احمد بن هوذه‌اي نقل مي‌كند كه آقاي هارون بن موسي تلعكبري ثقه، از او نقل ميكند. پس مشكلی در آن نيست.

آقاي نجاشي از هارون بن موسي تعبير مي‌كند: «وجها في اصحابنا ثقه، معتمد، لا يطعن عليه»

چهره ی شيعه است. آيا مي‌شود چنين كسي از فرد معمولي يا ضعيف نقل كند؛ و ديگر اين كه: «شيخوخته لمثل النعماني» نعماني را هم دست كم نگيريد، مرحوم نجاشي وقتي مي‌رسد به مرحوم نعماني مي‌فرمايد: «شيخ من اصحابنا عظيم القدر شريف المنزله صحيح العقيده و كثيرالحديث». اين دو (نعماني و تلعكبري) از احمد بن هوذه نقل مي‌كنند. ولد مامقاني مي‌گويد: نقل اين دو از احمد بن هوذه: «تجعل المترجم في صفوف الحسان اقلاً» لا اقل حسن است و من (آیت الله طبسی) اين حرف را مي‌پذيرم و به نظر بنده روايت از جهت احمد بن هوذه مشكل ندارد.

اما ابراهيم بن اسحاق نهاوندي:

مامقاني [26]بحث مشروحي را راجع به ايشان مطرح مي‌كند، مرحوم شيخ طوسي ابراهیم بن اسحاق را تضعيف مي‌كند: «كان ضعيفاً في حديثه، متهما في دينه». در احاديث ضعيف است، در اعتقاد مشكل دارد.

 مرحوم نجاشي هم مي‌گويد ايشان ضعيف است: «كان ضعيفاً في حديثه». [27]

مرحوم شيخ در كتاب رجال تضعيفش مي‌كند. ابن غضائري مي‌گويد: «في حديثه ضعف و في مذهبه ارتفاع». مشكل عقيدتي دارد، احاديثش مشكل دارد.

***

دلالت روایت

در معناي متهوماً يا متهماً في دينه:

متاسفانه روات خود را به صرف برچسب غلو از رده خارج مي‌كنيم. همين كه چند فضيلت يا كرامت نقل مي‌كنند به او برچسب غالي مي‌زنند.[28] اين ( متهوما يا متهما في دينه) اشاره به غلو است. آقاي ابن غضائري هم مي‌گويد: «في حديثه ضعف و في مذهبه ارتفاع». ارتفاع اشاره به غلو دارد. و اما آيا با يك سري مطالب كه مرحوم وحيد بهبهاني نقل مي‌كند و خودش هم مي‌فرمايد به عنوان مؤيِد است مي‌توانيم اين شخص را تقويت كنيم در حالي كه سه تضعيف دارد؟ [29]

اگر توانستيم اين شخصيت را تقويت كنيم، بر علامات حتمي ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه يك علامت اضافه مي‌شود و آن مسئله شيصباني است. اما اگر نتوانستيم اين شخص را توثيق كنيم يا لااقل روايت به اعتبار او معتبره شود، اين روايت از رده خارج مي‌شود و ديگر نيازي نداريم در شيصباني به عنوان علامت بحث كنيم. [30]

یک سؤال: اگر مشكل غلو حل شود، آيا مشكل رفع مي‌شود؟

 مي‌گوييم نه زيرا دو علت برايش نقل كرده‌اند:

  1. في حديثه ضعف
  2. في مذهبه ارتفاع.

اما وحيد بهبهاني [31] هم از چند طريق وارد مي‌شوند:

 طريق اول؛ ترخيص قاسم بن محمد همداني كه ايشان از شخصيت‌هاي بزرگ بود. ايشان اجازه داد به علي بن حاتم كه از اين آقا (ابراهيم بن اسحاق) نقل كند. اين يك مؤيد است. كسي كه مشكل پسند است و در نقل روايت خيلي دقيق است و از هر كسي نقل نمي‌كند به شاگردش مي‌گويد از اين آقا نقل كن «فيكون فيه شهاده علي الاعتماد به». اين شهادت است كه اين آقا مورد اعتماد است.

طريق دوم؛ «يؤيده كثره الروايه عنه» روايت ابراهيم بن اسحاق متعدد است؛ در كتب اربعه 30 روايت دارد. [32]

طريق سوم؛ روايت صفار و علي بن ابي شبل از ايشان، تأييد است بر ابراهيم اسحاق. اين دو از اين آقا نقل مي‌كنند.

آقاي بهبهاني: «ربما كان تضعيفهم من جهة ايراده الاحاديث التي عندهم أنها تدل علي الغلو».

شايد يك مشكل بيشتر نبوده است، چون احاديثي نقل مي‌كند كه در او غلو است ـ اما اگر ما آمديم و احاديث غلو را مطرح كرديم و توضيح داديم و گفتيم روايات كرامات و معجزات را غلو مي‌نامند، آن گاه اين شخص مبرا مي‌شود و مشكل ندارد ـ لذا متهمش كرده اند به غلو. اما آقاي بهبهاني ايشان را مي‌پذيرد مي‌فرمايد: «احمد بن محمد بن عيسي مشكل پسند ـ‌ كسي كه هر كسي را در قم تحمل نمي‌كرد، هر راوي را تحمل نمي‌كرد. اين آقا چند نفر را از قم بيرون كردند و گفتند: «شما از ضيعف نقل مي‌كنيد»ـ اين آقا از ابن محبوب نقل نمي‌كند، از ابن مغيره نقل نمي‌كند، از حسن بن خزاز نقل نمي‌كند، ولي از ابراهيم بن اسحاق نقل مي‌كند. اين هم مؤيد است بر اعتبار اين شخص.

آقاي مامقاني مي‌فرمايد: [33]

«اين شواهدي كه فرموديد، نوع مدح و وثوق ـ بالأخره آن را توثيق مي‌كند ـ  اما اذا لم يعلم حال الرجل ـ اگر ندانيم كيست ـ اما بعد التضعيف مثل الشيخ و النجاشي و العلامه فلا نتيجه لامثال ذلك». بعد اين كه بزرگان تضعيفش‌كردند؛ مي‌شود اجتهاد در برابر نص، اصل در برابر دليل و «الاصل دليل حيث لا دليل».

***

نتيجه بحث: بالاخره اگر توانستيم حُسن اين دو (احمد بن هوذه و ابراهيم بن اسحاق) را ثابت كنيم روايت معتبراست، البته از آن طرقي كه مرحوم بهبهاني فرموده روايت مشكل سندي ندارد، نه اين كه اين روايت صحيح باشد يا موثق باشد. روايت بالاخره حسنه مي‌شود و معتبره.

روايت شيصباني مبتلا به اشكال ‌سندي شد هرچند اتهام به غلو را از ابراهيم ‌بن اسحق دور كنيم اما تضعيفش باقي است و مؤيدات مرحوم بهبهاني با آنها قابل معارضه نيست لذا روايت از جانب ايشان (ابراهيم بني اسحاق) و بعض ديگر ممكن‌ست مورد اشكال‌ سندي باشد. حتي اگر اشكال سندي هم باشد، اگر شيصباني را تطبيق داديم و تفسير كرديم به حكومت عباسيين و گفتيم يكي از علامات ظهور روي كار آمدن حكومت عباسيين است روايات ديگر داشته و داريم و واقعيت هم همين بوده كه عباسيين آمدند و رفتند. اما ضعف اين روايت مشكلي را ايجاد نمي‌كند. و حتميت سفياني از اين روايت و روايات ديگر ثابت است.

***

نتيجه كلام:

در بحث اينكه آيا سفياني از علامات ا‌ست يا نه؟ و (در صورت علامت بودن)حتمي‌ست يا نه؟ برخورديم به يك روايت كه اشاره داشت به ظهور شخص يا جرياني قبل از سفياني، و تا اين شخص يا جريان ظهور نكند سفياني ظاهر نمي‌شود؛ با توجه به علامت بودن سفياني پس شيصباني هم بايد يكي از علامات باشد، حالا اگر سفياني حتمي باشد بايد شيصباني هم حتمي باشد.

ما روايت را پذيرفتيم نه به عنوان موثقه و نه به عنوان اينكه تمام روات ثقه باشند اما پذيرفتيم كه مشكل سندي ندارد، سپس در دلالت آن بحث كرديم. و به اين نتيجه رسيديم كه شيصباني همان بني عباس هستند. و اصل در شيصبان همان جنّ است كه بدترين طوايف جن هستند يا در بعضی روايت به عنوان شيطان آمده اند كه شيطان هم از جن است. و اينكه چرا از بني عباس تعبير به شيصبان كرده‌اند: چون اينها شريك شيطانند، كارهايشان هم رديف كارهاي شيطان است.

 

 

منبع: اقتباسی از متن درس خارج مهدویت حضرت آیت الله طبسی.

 


 

[1] – آیت الله طبسی:  نکته: مطلب مهم در تتبع رواياتي که انجام داده ام اين است که لقب مهدي حدود 300 موردولي لقب قائم بيش از 800 مورد در روايات آمده است.

[2]الغيبةللنعماني، ص30؛ معجم، ج4، ص405

[3]   – لسان العرب، جلد7، ص51

[4]تنقيح مامقاني، جلد2، ص 285

[5]ج3ص286مامقاني

[6] بحار، ج 52، ص 45

[7]بحارالانوار، ج52، ص 45

[8]ولي اين داستان ارتباط به صفويه ندارد.

دفع شبهه: شما در تاريخ ببينيد که چگونه هلاکوخان آمد و بساط آنها را جمع کرد وسه چهارم بلاد اسلامي را اشغال کرد. الان وهابيت يک هجمه بسيار سنگيني وتهمت عليه شيعه واهل بيت در ماهواره، راه انداخته اند که شيعيان و خواجه طوسي با هلاکوخان همکاري کردند ومساجد وحوزه‌ها را از بين بردند در صورتي که فراموش کردند اولاً علماء سلفي به هلاکو نامه نوشتند که بيايد ثانياً مگر شيعيان در آن زمان چقدر بوده اند؟ وچه قدر توان داشتند فقط در بغداد بوده اند ثالثاً آنها به يک مسجد وحوزه هم کاري نداشتنداينها همه به اين علت است که خواجه طوسي بعد از انقراض عباسيين کار فرهنگي بسياري مانند تاسيس کتابخانه‌اي با 40000جلد کتاب و رصدخانه‌اي و انجام داد. مورد هجمه قرار ميدهند

[9]كفايةالأثر، ص 216 ـ214

[10]مجمع البیان ج10، ص367

[11]هم تسعه نفرمن الجن قال ابوحمزه الثمالي وبلغنا انهم من بني الشيصبان هم اکثرالجن عدداوهم عامة جلود ابليس وقيل کانوا سبعه نفرمن جن نصيبين رآهم النبي صلي الله عليه وآله وسلم فامنوا به وارسلهم الي سائرالجن (سوره جن)

[12]  شخصيت ابوحمزه را ببينيد نقل است از امام صادق عليه السلام: وقتي تو را مي بينم احساس راحتي مي کنم.

و قال الفضل بن شاذان، سمعت الثقة يقول سمعت الرضا علیه السّلام يقول أبو حمزة الثمالي في زمانه كسلمان في زمانه، و ذلك أنه خدم منا أربعة علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و برهة من عصر مو سي بن جعفر (عليهم السلام)، و يونس في زمانه كسلمان الفارسي في زمانه. (رجال‏الكشي، ص486)

[13]بحار، ج36، ص356

[14]بحارالانوار ج41، ص318

[15]مستدرک ج13، ص226

[16]وَ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ سَوَّدَ اسْمَهُ فِي دِيوَانِ بَنِي شَيْصَبَانَ حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مُسْوَدّاً وَجْهُهُ إِلَّا مَنْ دَخَلَ فِي أَمْرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةٍ وَ بَصِيرَةٍ وَ يَنْوِي الْإِحْسَانَ إِلَى أَهْلِ وَلَايَتِه (مستدرك‏الوسائل، ج 13، ص 131 39- باب جواز الولاية من قبل الجائر)

 

[17]وَ ذَكَرَ ع فِي خُطْبَتِهِ اللُّؤْلُؤِيَّةِ أَلَا وَ إِنِّي ظَاعِنٌ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقٌ لِلْمَغِيبِ فَارْهَبُوا الْفِتَنَ الْأُمَوِيَّةَ وَ الْمَمْلَكَةَ الْكَسْرَوِيَّةَ وَ مِنْهَا فَكَمْ مِنْ مَلَاحِمَ وَ بَلَاءٍ مُتَرَاكِمٍ تقتل [تَفْتِلُ‏] مَمْلَكَةَ بَنِي الْعَبَّاسِ بِالرَّوْعِ وَ الْيَأْسِ وَ تُبْنَى لَهُمْ مَدِينَةٌ يُقَالُ لَهَا الزَّوْرَاءُ بَيْنَ دِجْلَةَ وَ دُجَيْلٍ ثُمَّ وَصَفَهَا ثُمَّ قَالَ فَتَوَالَتْ فِيهَا مُلُوكُ بَنِي شَيْصَبَانَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ مَلِكاً عَلَى عَدَدِ سِنِي الْكَدِيدِ فَأَوَّلُهُمُ السَّفَّاحُ وَ الْمِقْلَاصُ وَ الْجَمُوحُ وَ الْمَجْرُوحُ وَ فِي رِوَايَةٍ الْمَخْدُوعُ وَ الْمُظَفَّرُ وَ الْمُؤَنَّثُ وَ النَّظَّارُ وَ الْكَبْشُ وَ الْمُتَهَوِّرُ وَ الْمُسْتَظْلِمُ وَ الْمُسْتَصْعِبُ وَ فِي رِوَايَةٍ الْمُسْتَضْعَفُ وَ الْعَلَّامُ وَ الْمُخْتَطِفُ وَ الْغُلَامُ الزَّوَائِدِيُّ وَ الْمُتْرِفُ وَ الْكَدِيدُ وَ الْأَكْدَرُ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ الْأَكْتَبُ وَ الْأَكْلَبُ وَ الْمُشْرِفُ وَ الْوَشِيمُ وَ الصَّلَامُ وَ الْعُثُونُ وَ فِي رِوَايَةٍ وَ الرِّكَازُ وَ الْعَيْنُوقُ ثُمَّ الْفِتْنَةُ الْحَمْرَاءُ وَ الْقِلَادَةُ الْغَبْرَاءُ فِي عَقِبِهَا قَائِمُ الْحَقِّ وَ قَوْلُهُ ع فِي الْخُطْبَةِ الْغَرَّاءِ وَيْلٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ إِذَا دُعِيَ عَلَى مَنَابِرِهِمْ بِاسْمِ الْمُلْتَجِي وَ الْمُسْتَكْفِي وَ لَمْ يُعْرَفِ الْمُلْتَجِي فِي أَلْقَابِهِمْ وَ لَكِنْ لَمَّا بَيَّنَّا صِفَتَهُمْ وَجَدْنَا الْمُلَقَّبَ بِالْمُتَّقِي الَّذِي الْتَجَأَ إِلَى بَنِي حَمْدَانَ ثُمَّ يَذْكُرُ الرَّجُلَ مِنْ رَبِيعَةَ الَّذِي قَالَ فِي أَوَّلِ اسْمِهِ سِينٌ وَ مِيمٌ وَ يَعْقُبُ بِرَجُلٍ فِي اسْمِهِ دَالٌ وَ قَافٌ ثُمَّ يَذْكُرُ صِفَتَهُ وَ صِفَةَ مُلْكِهِ وَ قَوْلُهُ ع وَ إِنَّ مِنْهُمُ الْغُلَامَ الْأَصْفَرَ السَّاقَيْنِ اسْمُهُ أَحْمَدُ وَ قَوْلُهُ ع وَ يُنَادِي مُنَادِي الْجَرْحَى عَلَى الْقَتْلَى وَ دَفْنِ الرِّجَالِ وَ غَلَبَةِ الْهِنْدِ عَلَى السِّنْدِ وَ غَلَبَةِ الْقُفْصِ عَلَى السَّعِيرِ وَ غَلَبَةِ الْقِبْطِ عَلَى أَطْرَافِ مِصْرَ وَ غَلَبَةِ أَنْدُلُسَ عَلَى أَطْرَافِ إِفْرِيقِيَةَ وَ غَلَبَةِ الْحَبَشَةِ عَلَى الْيَمَنِ وَ غَلَبَةِ التُّرْكِ عَلَى خُرَاسَانَ وَ غَلَبَةِ الرُّومِ عَلَى الشَّامِ وَ غَلَبَةِ أَهْلِ إِرْمِينِيَّةَ عَلَى إِرْمِينِيَّةَ وَ صَرَخَ الصَّارِخُ بِالْعِرَاقِ هُتِكَ الْحِجَابُ وَ افْتُضَّتِ الْعَذْرَاءُ وَ ظَهَرَ عَلَمُ اللَّعِينِ الدَّجَّالُ ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ الْقَائِمِ ع (بحارالأنوار، ج 41، ص 318، باب 114- معجزات كلامه من إخباره بال)

[18]حدثنا أبو الحسن علي بن موسى بن أحمد بن إبراهيم بن محمد بن عبد الله بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب ع قال وجدت في كتاب أبي رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن أحمد الطوال عن أبيه عن الحسن بن علي الطبري عن أبي جعفر محمد بن الحسن بن علي بن إبراهيم بن مهزيار قال سمعت أبي يقول سمعت جدي علي بن إبراهيم بن مهزيار يقول كنت نائما في مرقدي إذ رأيت في ما يرى النائم قائلا يقول لي حج فإنك تلقى صاحب زمانك قال علي بن إبراهيم فانتبهت و أنا فرح مسرور فما زلت في الصلاة حتى انفجر عمود الصبح و فرغت من صلاتي و خرجت أسأل عن الحاج فوجدت فرقة تريد الخروج فبادرت مع أول من خرج فما زلت كذلك حتى خرجوا و خرجت بخروجهمفسلمت عليه و رد على السلام و لمحته فرأيت وجهه مثل فلقة قمر لا بالخرق و لا بالبزق و لا بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللاصق ممدود القامة صلت الجبين أزج الحاجبين أدعج العينين أقنى الأنف سهل الخدين على خده الأيمن‏خال فلما أن بصرت به حار عقلي في نعته و صفته فقال لي يا ابن مهزيار كيف خلفت إخوانك في العراق قلت في ضنك عيش و هناة قد تواترت عليهم سيوف بني الشيصبان فقال قاتلهم الله أنى يؤفكون كأني بالقوم قد قتلوا في ديارهم و أخذهم أمر ربهم ليلا و نهارا فقلت متى يكون ذلك يا ابن رسول الله قال إذا حيل بينكم و بين سبيل الكعبة بأقوام لا خلاق لهم و الله و رسوله منهم براء و ظهرت الحمرة في السماء ثلاثا فيها أعمدة كأعمدة اللجين تتلألأ نورا و يخرج السروسي من أرمينية و آذربيجان يريد وراء الري الجبل الأسود المتلاحم بالجبل الأحمر لزيق جبل طالقان فيكون بينه و بين المروزي وقعة صيلمانية يشيب فيها الصغير و يهرم منها الكبير و يظهر القتل بينهما فعندها توقعوا خروجه إلى الزوراء فلا يلبث بها حتى يوافي باهات ثم يوافي واسط العراق فيقيم بها سنة أو دونها ثم يخرج إلى كوفان فيكون بينهم وقعة من النجف إلى الحيرة إلى الغري وقعة شديدة تذهل منها العقول فعندها يكون بوار الفئتين و على الله حصاد الباقين ثم تلا قوله تعالى بسم الله الرحمن الرحيم أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ فقلت سيدي يا ابن رسول الله ما الأمر قال نحن أمر الله و جنوده قلت سيدي يا ابن رسول الله حان الوقت قال اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (كمال‏الدين، ج 2، ص 465 43- باب ذكر من شاهد القائم ع و رآه)

[19]کمال الدین ج2، ص465

[20]هناة به بيان مرحوم مجلسي(الشرور والفساد والشدائدالعظام) مي باشد.  

[21]  – شايد اشاره به جريان قرامطه باشد!؟

[22]  – بحار الانوار، ج52، ص45.

[23]آیت الله طبسی در جواب يكي از دانش‌پژوهان مي‌فرمايد: روايات متعددی داريم كه زوراء بغدادست نه تهران. اگر باشد مزوره است از تهران تعبير مُزَوِّره شده است.

[24]انقراض آنها سال 656 بود، و لازم نيست علامت ملاصق باشد (نزديك ظهور باشد).

[25]تنقيح المقال، ج8، ص186

[26]در جلد3، صفحه 286

[27]رجال نجاشي، ص383

[28]آیت الله طبسی: خدا رحمت كند آية الله اراكي را در رساله شان مي‌فرمودند: اصلاً كسي روايات را نگاه كند بند بند روايات. سطر سطر روايات حكايت از ولايت تكويني ائمه اطهار دارد.

[29]آیت الله طبسی: من كتاب ابن غضائري را قبول ندارم؛البته خودش از شخصيت‌هاي بزرگ شيعه است. اما نجاشي و شيخ ايشان را تضعيف كرده‌اند.

[30]بله تعبير سفياني آمده،در مورد سفياني ده‌ها روايت آمده. لذا تضعيف اين روايت خللي به علاميت سفياني وارد نمي‌كند،چون روايت از حد استفاضه هم گذشته شايد به تواتر برسد و اين ما را متسغني مي‌كندازبحث سندي. بارها گفتيم مبناي آقاي خويي است كه دو سه جا آن را مطرح كردند يكي در ترجمه ابن عباس است يكي در ترجمه عمرو بن حمق است( اگر اشتباه نكنم) يكي در ترجمه زيد شهيد است(ظاهرا)ً

[31]–  تنقيح المقال، ج3، ص285

[32]آیت الله طبسی: بر مبناي ما؛ كثرت روايت اگر دليل نباشد، مؤيد است بر اعتبار راوي. مقدمه كتب اربعه(مقدمه كافي، مقدمه فقيه) را ببيند مي‌گويند: حجت است بين ما و خدا؛آن گاه از يك ضعيف 30 روايت نقل كنند؟

[33]تنقيح المقال، ج2، ص278

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *