الف) بیان شبهه
امیرالمؤمنین در بسيارى از خطبه ها و سخنان خود به آياتى که درباره او نازل شده بود، عليه مخالفان خويش استناد جسته و احتجاج مىفرمودند. اما بنا بر ادعای فخر رازی حضرت امیر، هیچ گاه به این آیه استناد نورزیده اند. او ادعای خود را چنین مطرح می کنند:
- علی از مفسران شیعه در تفسیر اعلم بوده است.
- اگر این آیه بر امامت علی دلالت می کرد، باید بدان احتجاج می نمود، در حالی که این کار را نکرده است.
- شیعیان در پاسخ نمی توانند پرچم «تقیه» را علم کنند، زیرا آنان نقل می کنند که علی در روز شوری به خبر غدیر و مباهله و جمیع فضائل و مناقبش تمسک کرده است[1]..
پیش از ارائه ی پاسخ تفصیلی لازم است تا برهان های ارائه شده از سوی فخررازی را با دقت بررسی کنیم. وی به طور خلاصه[2] و با اندکی تسامح دو برهانِ قیاسی را برای طرحِ ادعای خود به کار بسته است. از برهان اول -که آن را در ذهن خود پرورانده- تنها نتیجه برهان را در متن قید کرده است. و سپس این نتیجه ی بدست آمده را، مقدمه ی برهان دوم قرار داده است:
برهان اول:
مقدمه اول: احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت، نقل نشده است. (صغرای اول)
مقدمه دوم: هرگاه مطلبی از وقایع گذشته نقل نشود، آنگاه لزوماً آن مطلب هیچ گاه در عالم خارج واقع نشده است. (کبرای اول)
نتیجه: حضرت امیر هیچ گاه به آیه ی ولایت احتجاج نکرده است.
برهان دوم:
مقدمه اول: حضرت امیر هیچ گاه به آیه ی ولایت احتجاج نکرده است. (صغرای دوم)
مقدمه دوم: هرگاه کسی به آیه ای به نفع خود احتجاج نکند، آنگاه آن آیه قطعاً در مورد او نازل نشده است.(کبرای دوم)
نتیجه: آیه ی ولایت در شأن حضرت امیر نازل نشده است!
همانطور که قابل ملاحظه است، نتیجه حاصل شده در برهان دوم، که اصلِ ادعای فخررازی است، متوقف بر پذیرش چهار مقدمه ای است که در بالا ذکر شده است. هرگاه فقط یکی از این چهار مقدمه رد شود، آنگاه ادعای فخررازی باطل می گردد. در ادامه نشان داده می شود که هر چهار مقدمه ی ارائه شده، مردود و باطل-اند.
ب) پاسخ کوتاه:
فخررازی ادعا کرده است که حضرت امیر هرگز به این آیه در جهت امامتش احتجاج نفرمود. و این امر ثابت می کند که این آیه در شأن وی نازل نشده است.
اولاً: مبنای استدلال فخررازی مخدوش و غیرقابل پذیرش است. زیرا نبود یک مطلب در میان روایات، نشانگر نبود آن مطلب در عالم خارج نیست. یعنی همواره ممکن است که حضرت امیر به این آیه احتجاج فرموده باشند ولی به هردلیلی این مطلب ثبت نشده باشد، یا به دست ما نرسیده باشد.
ثانیاً: فرض استدلال فخررازی نیز کاملاً غلط است. زیرا طبق منابع شیعی و غیر شیعی حضرت امیر بارها بدین آیه و مفاد آن احتجاج فرموده اند. در قسمت جواب تفصیلی موارد مورد نظر آورده می شود.
هم چنین در روایات شیعی و غیر شیعی، جریان غدیر به عنوان تفسیرِ آیه ولایت مطرح شده است. در نتیجه هرگاه به غدیر احتجاج شود، به نوعی به آیه ی ولایت احتجاج شده است. روایات این بخش نیز در پاسخ تفصیلی آورده شده است.
و در نهایت روحِ استدلالِ فخررازی نیز خالی از اشکال نیست. زیرا به فرضِ محال حتی اگربپذیریم که حضرت امیر هرگز به این آیه احتجاج نکرده اند، باز هم این مطلب ثابت نمی کند که این آیه در شأنِ وی نازل نشده است. زیرا ممکن است حضرت در جهت امامت خود به آیات و موضوعاتِ دیگری استدلال کرده باشند و به نوعی احتجاج به این آیه دیگر ضرورتی نداشته بوده باشد. یعنی ممکن است حضرت به مواردیِ عمومی تر یا غیرقابلِ انکارتر مثلِ «غدیر» و «آیه ی مباهله» احتجاج کرده باشند و دیگر احتجاج به آیه ی ولایت ضرورت نداشته بوده باشد.
ج) پاسخ تفصیلی:
1- نبودن، دال بر عدم نیست!
اساساً نبودِ یک مطلب در میان اخبار و روایات، لزوماً دلالت بر عدم وقوع آن مطلب در عالم خارج نمی کند. یعنی ای بسا حضرت به این آیه احتجاج کرده باشند، ولی گزارش نشده باشد، یا گزارش شده باشد، کتابت نشده باشد، یا کتابت شده باشد، مفقود شده باشد و یا این که هم کتابت شده باشد و هم مفقود نشده باشد، بلکه به دست فخر رازی نرسیده باشد! پس کبرای برهان اول، باطل است.
2- وجود احتجاج
فخر رازی ادعا می کند که امیرالمومنین به این آیه احتجاج نکرده است. این امر در حالی است که در میان کتبِ موجود و در دسترس، نخستین کتابِ تاریخی و حدیثیِ شیعه، معروف به «کتاب سلیم بن قیس» احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت را تنها چند روز پس از سقیفه و در مواردی دیگر در خود جای داده است[3] .
پس از سُلیم نیز «محمد بن جریر طبری دوم»، از معاصران مرحوم کلینی، در کتاب «المسترشد» به احتجاج حضرت به آیه ی ولایت پرداخته است[4].
همچنین «حسین بن حمدان»(م 334 ه.ق)، در کتاب الهدایه الکبری احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت را در دو موضع مختلف نقل کرده است[5].
مرحوم نعمانی (م 360 ه.ق) نیز، در کتاب الغیبه احتجاج حضرت امیربه این آیه را با سندهای متعدد در جریان جنگ صفین نقل کرده است[6]. وی از زبان حضرت امیر نقل می-نماید که اساساً جریان غدیر، تفسیر آیه ولایت و تبیین مصادیق آن بوده است.
پس از او «ابن حیون» (م 363 ه.ق)، در کتابِ شرح الاخبار، احتجاج حضرت را در روز شوریِ خلافت عثمان از عامر بن واثله نقل کرده است[7] .
پس از این بزرگان، رئیس المحدثین، شیخ صدوق در «کمال الدین» [8]، و «الخصال»[9] و شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی در «الامالی»[10] به نقل همین موارد پرداخته اند. در نتیجه تا سال 460 هجری قمری، احتجاجِ حضرت امیر به آیه ولایت دستِ کم در هشت کتابِ معتبر شیعی نقل شده است.
چنانچه در این مورد، احتجاج های حضرت امیر علیهالسلام بارها ذکر شده است. که به عنوان نمونه در پایان بحث چند روایت را نقل می کنیم.
علاوه بر اندیشمندانِ شیعی، اندیشمندانِ اهل تسنن نیز احتجاج حضرت به آیه ی ولایت را در آثارشان نقل کرده اند. «جوینی» امام الحرمین اهل تسنن (م 478 ه.ق) نیز دقیقاً همان گزارش شیعیان در زمان خلافت عثمان نقل می نماید:
درعصرخلافت عثمان روزي در مسجد ميان انصار و مهاجر دربارفضائل و جايگاه هر كدام بحث صورت گرفت. در اين مناظره تعدادي زيادي از سران مهاجر وانصار حضور داشتند كه هركدام نقش خود را در گسترش اسلام و حمايت از مسلمانان بيان مي كردند. پساز پايان گفتوگو آنان از امام تقاضا كردند كه در اين باره سخن بگويد. امامنيز پس از ذكر آياتي از قرآن از جمله آية «انّما وليكمالله…» ميفرمايد: قال الناس: يا رسولالله خاصة في بعض المؤمنين أمعامة لجميعهم. «فأمر الله عزّوجلّ نبيّه صلّيالله عليهوآله أنيعلّمهم ولاة أمرهم و أن يفسّر لهم من الولاية ما فسّر لهم منصلاتهم و زكاتهم و حجّهم فنصبني للناس بغدير خم»[11].
مردم پرسيدند: اي رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آيا اين آيات دربارة بعضي از مؤمنان نازل شده است، يا اينكه شامل همه ميشود. آنگاه خداوند رسولش رامأمور كرد تا متوليان امور امت را به آنان بشناساند و ولايت را برايآنان شرح دهد، همانطور كه نماز و زكات و حج آنان را شرح داده است؛ پس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرا در غدير خم به عنوان امام مردم منصوبكرد.
پس از او نیز سلیمان قندوزي حنفی (م 1294 ه.ق) نیز همین مطلب را گزارش کرده است[12]. در نتیجه صغرای هر دو برهان مذکور باطل است.
3- آیه ولایت، مکمل احتجاج غدیر
علاوه بر آن که حضرت امیر، بارها و بارها در مواضع مختلف به آیه ولایت احتجاج فرموده اند و شیعه و سنّی آن را نقل کرده اند، نکته ای دیگر هست که باید بدان توجه شود. جریان غدیر به تعبیر همین روایاتی که از نظر گذرانیدم و نیز سایر روایات شیعی خود به نوعی تفسیر آیه ولایت است. پس هر جا که حضرت به جریان غدیر احتجاج فرموده باشد، به نوعی به آیه ولایت احتجاج فرموده است.
4- احتجاج به ولایت امیرمؤمنان علیهالسلام، با غدیر و مباهله
هم چنین وقتی فخررازی می گوید علی به «غدیر» و «مباهله» بی آنکه تقیه کند، استدلال و احتجاج کرده است، به نوعی خودش جواب خودش را داده است. زیرا وی دارد می گوید علی به امامتش احتجاج کرده است ولی با غدیر و مباهله. پس همواره برای پاسخ دهندگان به این شبهه، این احتمال را باقی گذاشته است که غدیر و مباهله در این خصوص اکتفا می کرده است و نیازی به دلایل بیشتر نبوده است. به عبارت دیگر زمانی استدلال فخررازی شایان توجه است که گمان شود حضرت در طول حیاتشان به هیچ امری در خصوص امامتشان احتجاج نکرده اندیا به موارد و مطالبی ضعیف تر از آیه ی ولایت احتجاج نموده اند.
5- ملازمه میان احتجاج نمودن و اصل وجود روایت
همان گونه که در مقدمه ی دومِ برهان دوم آورده شد، فخررازی میانِ احتجاج نکردن یک نفر به یک آیه، و نبودن آن آیه در شأن آن شخص، تلازم قائل شده است. وی می گوید: چون علی به آیه ولایت احتجاج نکرد، پس آن آیه در شأن او نازل نشده است.
قریب به بداهت است که چنین مطلبی فاقد اعتبار است. ای بسا آیه ای در شأن کسی نازل شده باشد، ولی به هر دلیلی وی به آن احتجاج ننماید. او خود معتقد است آیات قبلیِ سوره مائده (به ویژه ی آیه ی 51) در شأن عباده بن الصامت نازل شده است. در حالی که عباده بن صامت هرگز بدان احتجاج نکرده است!
همچنین وی با یقین کامل معتقد است که مصاحب پیامبر در آیه غار، ابوبکر بوده است. علاوه بر او سایر اندیشمندان مکتب خلفا نیز چنین باوری دارند. برای نمونه ابن حجر عسقلانى و بدر الدين عينى از شارحان آیه غار را از برترین فضائل ابوبکر می داند که شایستگی خلافت بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را ثابت می کند[13]. همچنین ابن حجر در «الاصابه» برترین منقبت ابوبکر را مصاحبتش با پیغمبر می داند[14]. و خود فخر رازی هم این فضیلت را به عنوان برترین فضیلت او یاد کرده که از فضیل بجلی نقل نموده اگر کسی آن را انکار کند، کافر است[15]!
- اکنون این سؤال از جناب فخررازی مطرح می شود که مگر ابوبکر بدین آیه استدلال یا احتجاج کرده است که وی را مشمول این آیه می دانید و منکر این مطلب را کافر تلقی می کنید؟ عجیب است که ابوبکر به آیه ی غار در هیچ منبعی حتی اشاره هم نشده است، ولی فخررازی آن را با یقین کامل می پذیرد. در حالی که وی دقیقاً میان احتجاج نکردن به یک آیه توسط یک شخص و و نبود آن آیه درباره ی آن شخص تلازم قائل شده است. طبق مبنای فخررازی چون ابوبکر به آیه ی غار احتجاج نکرده پس آن آیه درباره ی وی یا مشمول وی نخواهد بود. این تناقض در اندیشه ی فخررازی نمونه ی خوبی برای نشان دادنِ اشتباه او در مفروضات این شبهه است. در نتیجه تمام چهار مقدمه ی فخررازی باطل است.
6- نمونه هایی از احتجاجات امیرمؤمنان علیهالسلام به آیه ولایت
- احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت تنها چند روز پس از وفات پیامبر صلیاللهعلیهوآله
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِيُّ وَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى الدَّقَّاقُ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُكَتِّبُ[16]
وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَكْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِيمُ بْنُ بُهْلُولٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ حُكَيْمٍ عَنْ ثَوْرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مَكْحُولٍ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ ص أَنَّهُ لَيْسَ فِيهِمْ رَجُلٌ لَهُ مَنْقَبَةٌ إِلَّا وَ قَدْ شَرِكْتُهُ فِيهَا وَ فَضَلْتُهُ وَ لِي سَبْعُونَ مَنْقَبَةً لَمْ يَشْرَكْنِي فِيهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ قُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَخْبِرْنِي بِهِنَّ فَقَالَ ع إِنَّ أَوَّلَ مَنْقَبَةٍ لِي أَنِّي لَمْ أُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ … وَ أَمَّا الْخَامِسَةُ وَ السِّتُّونَ فَإِنِّي كُنْتُ أُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ فَجَاءَ سَائِلٌ فَسَأَلَ وَ أَنَا رَاكِعٌ فَنَاوَلْتُهُ خَاتَمِي مِنْ إِصْبَعِي فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيَإِنَّماوَلِيُّكُمُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون[17]
- احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت در روز شورای عثمان:
وَ عَنْهُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِي الْمُفَضَّلِ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ زَكَرِيَّا الْعَاصِمِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ الْعَدْلِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الرَّبِيعُ بْنُ يَسَارٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ، عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ، يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي ذَرٍّ (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ): أَنَّ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ عُثْمَانَ وَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ وَ سَعْدَ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ، أَمَرَهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أَنْ يَدْخُلُوا بَيْتاً وَ يُغْلِقُوا عَلَيْهِمْ بَابَهُ، وَ يَتَشَاوَرُوا فِي أَمْرِهِمْ، وَ أَجَّلَهُمْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ، فَإِنْ تَوَافَقَ خَمْسَةٌ عَلَى قَوْلٍ وَاحِدٍ وَ أَبَى رَجُلٌ مِنْهُمْ، قُتِلَ ذَلِكَ الرَّجُلُ، وَ إِنْ تَوَافَقَ أَرْبَعَةٌ وَ أَبَى اثْنَانِ قُتِلَ الِاثْنَانِ، فَلَمَّا تَوَافَقُوا جَمِيعاً عَلَى رَأْيٍ وَاحِدٍ، قَالَ لَهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): إِنِّي أُحِبُّ أَنْ تَسْمَعُوا مِنِّي مَا أَقُولُ، فَإِنْ يَكُنْ حَقّاً فَاقْبَلُوهُ، وَ إِنْ يَكُنْ بَاطِلًا فَأَنْكِرُوهُ. قَالُوا: قُلْ…. قَالَ: فَهَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ آتَى الزَّكَاةَ وَ هُوَ رَاكِعٌ وَ نَزَلَتْ فِيهِ «إِنَّماوَلِيُّكُمُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ» غَيْرِي قَالُوا: لَا…. فَقَالُوا كُلُّهُمْ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ وَ شَهِدْنَا كَمَا قُلْتَ سَوَاءً[18] • احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت در دورانِ خلافت عثمان:
حَدَّثَنَا أَبِي وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: رَأَيْتُ عَلِيّاً ع فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي خِلَافَةِ عُثْمَانَ وَ جَمَاعَةٌ يَتَحَدَّثُونَ وَ يَتَذَاكَرُونَ الْعِلْمَ وَ الْفِقْهَ فَذَكَرْنَا قُرَيْشاً وَ شَرَفَهَا وَ فَضْلَهَا وَ سَوَابِقَهَا وَ هِجْرَتَهَا وَ مَا قَالَ فِيهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الْفَضْل[19] قَالَ فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[20] وَ حَيْثُ نَزَلَتْإِنَّماوَلِيُّكُمُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ[21] وَ حَيْثُ نَزَلَتْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً[22] قَالَ النَّاسُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ هَذِهِ خَاصَّةٌ فِي بَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ أَمْ عَامَّةٌ لِجَمِيعِهِمْ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيَّهُ ص أَنْ يُعَلِّمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَايَةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ … ثُمَّ خَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُمْ يَا عَلِيُّ فَقُمْتُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ فَقَامَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَلَاؤُهُ كَمَا ذَا فَقَالَ ع وَلَاؤُهُ كَوَلَائِي[23] مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى … فَقَالُوا كُلُّهُمْ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ شَهِدْنَا كَمَا قُلْتَ سَوَاءً[24] • احتجاج حضرت امیر در جریان صفین:
وَ مِنْ كِتَابِ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِ مَا رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ ابْنُ عُقْدَةَ [25]. وَ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامِ بْنِ سُهَيْلٍ وَ عَبْدُ الْعَزِيزِ وَ عَبْدُ الْوَاحِدِ ابْنَا عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ الْمَوْصِلِيِّ عَنْ رِجَالِهِمْ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ[26] عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ وَ أَخْبَرَنَا بِهِ مِنْ غَيْرِ هَذِهِ الطُّرُقِ هَارُونُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ الْمُعَلَّى الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو الْحَسَنِ عَمْرُو بْنُ جَامِعِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَرْبٍ الْكِنْدِيُ[27] قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَكِ شَيْخٌ لَنَا كُوفِيٌّ ثِقَةٌ[28] قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ بْنُ هَمَّامٍ شَيْخُنَا عَنْ مُعَمَّرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ وَ ذَكَرَ أَبَانٌ أَنَّهُ سَمِعَهُ أَيْضاً عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ قَالَ مَعْمَرٌ وَ ذَكَرَ أَبُو هَارُونَ الْعَبْدِيُّ أَنَّهُ سَمِعَهُ أَيْضاً عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ عَنْ سُلَيْمٍ أَنَّ مُعَاوِيَةَ لَمَّا دَعَا أَبَا الدَّرْدَاءِ وَ أَبَا هُرَيْرَةَ وَ نَحْنُ مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ ع بِصِفِّينَ فَحَمَّلَهُمَا الرِّسَالَةَ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ ع وَ أَدَّيَاهُ إِلَيْهِ قَالَ قَدْ بَلَّغْتُمَانِي مَا أَرْسَلَكُمَا بِهِ مُعَاوِيَةُ فَاسْتَمِعَا مِنِّي وَ أَبْلِغَاهُ عَنِّي كَمَا بَلَّغْتُمَانِي قَالا نَعَمْ فَأَجَابَهُ عَلِيٌّ ع الْجَوَابَ بِطُولِهِ حَتَّى إِذَا انْتَهَى إِلَى ذِكْرِ نَصْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّاهُ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى قَالَ لَمَّا نَزَلَ عَلَيْهِ-إِنَّماوَلِيُّكُمُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ فَقَالَ النَّاسُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَ خَاصَّةٌ لِبَعْضِ الْمُؤْمِنِينَ أَمْ عَامَّةٌ لِجَمِيعِهِمْ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى نَبِيَّهُ ص أَنْ يُعَلِّمَهُمْ وَلَايَةَ مَنْ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِوَلَايَتِهِ[29] وَ أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَايَةِ مَا فُسِّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ وَ حَجِّهِمْ قَالَ عَلِيٌّ ع فَنَصَبَنِي رَسُولُ اللَّهِ بِغَدِيرِ خُمٍّ … ثُمَّ قَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْهُمْ بِأَنْفُسِهِمْ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ[30] فَقَامَ إِلَيْهِ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَلَاءُ[31] مَا ذَا فَقَالَ مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِه[32] • احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت با خوارج:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* مِنْ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ صَخْرٍ فَأَيُّكُمْ يَا مَعَاشِرَ الْخَوَارِجِ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي غَزَاةِ الْحُدَيْبِيَةِ وَ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ أَكْتُبَ بَيْنَ يَدَيْهِ كِتَاباً إِلَى صَخْرِ بْنِ حَرْبٍ بِإِملَاءِ رَسُولِ اللَّه … وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ أَنْزَلَ فِي حَقِّيإِنَّماوَلِيُّكُمُاللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ وَ مَا أَحَدٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ زَكَّى فِي رُكُوعِهِ غَيْرِي[33].
.[1] «أن علي بن أبي طالب كان أعرف بتفسير القرآن من هؤلاء الروافض، فلو كانت هذه الآية دالة على إمامته لاحتج بها في محفل من المحافل، وليس للقوم أن يقولوا: إنه تركه للتقية لإنهم ينقلون عنه أنه تمسك يوم الشورى بخبر الغدير، وخبر المباهلة، وجميع فضائله ومناقبه، ولم يتمسك ألبتة بهذه الآية في إثبات إمامته، وذلك يوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله»؛ الرازى الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمى (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب ، ج 12 ص 23
[2] اعلمیت حضرت امیر نسبت به مفسران شیعه، و نیز بحث تقیه، دو مطلب دیگری هستند که به سبب طولانی شدن برهان های ارائه شده توسط فخررازی از طرح آن-ها خودداری شده است. 3.هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2 ؛ ص644 2جلد، الهادى – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1405ق
[3] طبرى آملى كبير، محمد بن جرير بن رستم، المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام، ص 233، 1جلد، كوشانپور – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1415 ق
[4] . خصيبى، حسين بن حمدان، الهداية الكبرى، صص 142-144، 1جلد، البلاغ – بيروت، 1419 ق
[5] . ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم، الغيبة( للنعماني)،ص68، 1جلد، نشر صدوق – تهران، چاپ: اول، 1397ق
[6] ابن حيون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام،ج2، ص 168، 3جلد، جامعه مدرسين – قم، چاپ: اول، 1409 ق
[7] ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة،ج2 ص 276، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق
[8] ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ج2، ص 580، 2جلد، جامعه مدرسين – قم، چاپ: اول، 1362ش
[9] طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي (للطوسي)،مجلس يوم الجمعة السادس و العشرين من المحرم سنة سبع و خمسين و أربعمائة 1جلد، دار الثقافة – قم، چاپ: اول، 1414ق
[10] هو و الحسين بن إبراهيم بن أحمد بن هشام المؤدّب واحد، و له ترجمة في لسان الميزان ج 2 ص 271
[11] قندوزي حنفي، حافظ سليمان بن ابراهيم(1220 – 1294 ه،) ينابيع المودة لذوي القربى ، ج 1 ص 346 ،باب 38
[12] العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 13، ص 209، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة –بيروت؛العيني،بدرالدينابومحمدمحمودبنأحمدالغيتابيالحنفي ( 855هـ)،عمدةالقاريشرحصحيحالبخاري،ج 24،ص 280،ناشر: دارإحياءالتراثالعربي–بيروت
.[13] «وهي أعظم فضائله التي استحق بها ان يكون الخليفة من بعد النبي صلى الله عليه وسلم»؛ آيه غار، برترين فضليت ابوبكر است كه به او شايستگى خلافت بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را مىدهد. العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 172، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ – 1992م
.[14] «ومن أعظم مناقبه قول الله تعالى إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذين كفروا ثاني اثنين إذ هما في الغار إذ يقول لصحابه لا تحزن إن الله معنا فإن المراد بصاحبه أبو بكر بلا نزاع » یعنی: از برترين مناقب ابوبكر اين سخن خداوند است كه فرمود: اگر او را يارى نكنيد….؛ زيرا مراد از «صاحبه» ابوبكر است، بدون اين كه كسى در آن اختلاف كرده باشد. مفاتیح الغیب، ذیل آیه ی غار وجه السادس
[15] . «أنه تعالى وصف أبا بكر بكونه صاحباً للرسول وذلك يدل على كمال الفضل. قال الحسين بن فضيل البجلي: من أنكر أن يكون أبو بكر صاحب رسول الله کان كافراً،» یعنی: خدای تعالی ابوبکر را به عنوان مصاحب پیامبر توصیف کرده است و این امر دلالت بر کمال فضل و برتری دارد و حسین بن فضیل بجلی می گوید: هرکس مصاحب بودن ابوبکر با پیامبر را انکار کند، کافر است!»
[16] ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة،ج2 ص 276، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق
[17] هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي ج2 ؛ ص644، 2جلد، الهادى – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1405ق.طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي (للطوسي)،مجلس يوم الجمعة السادس و العشرين من المحرم سنة سبع و خمسين و أربعمائة 1جلد، دار الثقافة – قم، چاپ: اول، 1414ق
[18] ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق
[19] النساء: 59
[20] المائدة: 60
[21] التوبة: 16
[22] في بعض النسخ« والاه كما ذا؟ فقال: والاه كولائى»
[23] ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، ج2 ص 276، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق
[24] في بعض النسخ« مما رواه أحمد بن محمّد بن سعيد»
[25] قد تقدم الكلام في عبد الرزاق بن همام، و أمّا معمر بن راشد الأزديّ مولاهم أبو- عروة البصرى عنونه ابن حجر في التقريب، و صفي الخزرجي في تذهيب الكمال و قالا: ثقة ثبت صالح فاضل. و اما أبان و سليم كانا من المشاهير تجد ترجمتهما في جميع كتب رجال الشيعة، و جل رجال العامّة
[26] لم نعثر في كتب الرجال على عنوان لهؤلاء الثلاثة
[27] عبد اللّه بن المبارك عنونه ابن حجر في التهذيب و نقل عن جماعة من الاعلام كونه عالما فقيها عابدا زاهدا شيخا شجاعا كيسا مثبتا ثقة، و قال ابن معين: كان عالما صحيح الحديث و كانت كتبه التي حدث بها عشرين ألفا أو احدى و عشرين ألفا. و عنونه الخطيب في ج 10 ص 152 من تاريخه و أطال الكلام في شأنه و قال: كان من الربانيين في العلم، الموصوفين بالحفظ و من المذكورين بالزهد. لكن عدّ عبد الرزاق من رواته، و لعله غيره
[28] في بعض النسخ« أن يعلمهم من أمر اللّه بولايته»
[29] زاد في كتاب سليم« و انصر من نصره و اخذل من خذله»
[30] في كتاب سليم« يا رسول اللّه ولاؤه كما ذا؟ فقال: ولاؤه كولايتى، من كنت أولى به- الخ»
[31] ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم، الغيبة( للنعماني)،ص 68، 1جلد، نشر صدوق – تهران، چاپ: اول، 1397ق
[32] خصيبى، حسين بن حمدان، الهداية الكبرى،ص 144، 1جلد، البلاغ – بيروت، 1419 ق
[33] الجويني، ابراهيم بن محمد بن المؤيد ، فرائد السمطين، ج1، باب 58، ص312