يكي از دلائلي كه علماي اهل تسنن براي اثبات حسن روابط ميان اهل بيت عليهم السلام و خلفاي سه گانه استدلال مي‌كنند و با استفاده از آن موضع شيعيان در برابر خلفا را مورد انتقاد قرار مي‌دهند، روايتي است معروف به ولدني ابوبكر مرتين كه از قول امام جعفر صادق عليه‌السلام نقل مي‌كنند. ما در اين جا به صورت مختصر سند و نيز دلالت اين روايت را از مصادر شيعه و سني مورد  بررسي قرار داده و در نهايت قضاوت را بر عهده خوانندگان عزيز قرار مي‌دهيم. بررسي سند روايت در كتاب‌هاي شيعه: اين روايت را هيچ يك از علماي شيعه نقل نكرده است، تنها مرحوم ابو الفتح اربلي در كتاب «كشف الغمه» آن را از عبد العزيز بن اخضر جنابذي كه سني حنفي  است نقل كرده[1]. او به نقل از حافظ عبدالعزیز جنابذی گفته است که مادر امام صادق علیه‌السلام از یک طرف به محمد بن ابی بکر و از طرف دیگر به عبدالرحمان بن ابوبکر می رسد.

در جواب باید گفت که: اولاً: حافظ عبد العزيز جنابذي متوفاي 611 است و امام صادق عليه‌السلام در سال 48 هجري به شهادت رسيده است بين اين دو فاصله زيادي وجود دارد. پس روايت مرسله است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد.

ثانياً: اين شخص سني مذهب است؛ چنانچه ذهبي در سير اعلام النبلاء او را عالم سني مذهبی دانسته و قلم به مدح او برداشته است و در ادامه از ابن نجار درباره وي بيان مي كند كه ما بین شیوخمان در زمینه کثرت شنیده ها و حفظ حدیث و اتقان، کسی را همانند او نداریم[2]. بهترين شاهد بر سني بودن اين شخص، استفاده از كلمه صديق براي  ابوبكر است؛ در حالي كه همه شيعيان مي‌دانند كه اين لقب از القاب اختصاصي امير المؤمنين عليه‌السلام بوده است.

از اين رو، اين روايت از نظر شيعيان ارزشي ندارد. اگر اهل سنت بخواهند مطلبي را براي شيعيان بيان كنند، بايد به روايتي استناد كنند كه از طريق روات شيعه به سند صحيح  نقل شده باشد. معني ندارد كه بر اساس روايتي كه شيعهً قبول ندارد، بخواهند عليه آن ها استدلال كنند. ابن حزم اندلسي كه خود از دانشمندان بنام اهل سنت و از مخالفين سر سخت شيعيان است بدین مطلب اشاره می کند و می گوید: « معنا ندارد كه ما عليه شيعيان به روايات خودمان استدلال كنيم؛ در حالي كه آنها قبول ندارند و نيز معنا ندارد كه آن‌ها به روايات خودشان عليه ما استناد كنند؛ در حالي كه ما آن روايات را قبول نداريم. از اين رو لازم است كه در برابر خصم به چيزي استناد شود كه او قبول دارد و براي او حجت است»[3]. بررسي سند روايت در كتاب‌هاي اهل سنت: اين روايت حتي در كتاب‌هاي خود اهل سنت نيز سند درستي ندارد و تمام سند‌هاي آن بدون استثناء طبق قواعد رجالي اهل سنت بي اعتبار هستند؛ ولي متأسفانه علماي اهل سنت بدون توجه به سند روايت و از آن‌جايي كه بحث فضائل خلفا در ميان است، با چشمان بسته روايات را نقل و بعد از آن به تاخت و تاز عليه شيعه مي‌پردازند. ذهبي، رجالي مشهور اهل سنت بعد از نقل اين روايت، بدون اين كه سندي براي آن ذكر كند، مدعی غضب امام صادق علیه‌السلام از شیعیان می شود و دلیلش را تعرض شیعه به جد ایشان، یعنی به ابوبکر بیان می کند[4].

ذهبی در اینجا سند روایت را نگاه نمی کند؛ اما وقتي در فضائل اهل بيت پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله رواياتي را نقل مي‌كند با اين كه خودش تصريح  به صحت سند روايت مي كند، قلبش را شاهد مي‌گيرد كه اين روايت باطل است! چنانچه وقتی  در روایتی به دشمن خدا بودن دشمن علی علیه‌السلام می رسد[5]، دلالت آن را برنمی تابد و بدون هیچ اشکال رجالی و دلیل بر ضعف این روایت می گوید: «قلب من شهادت مي دهد كه اين روايت باطل است»[6]. معلوم مي شود كه يكي از ملاكهاي صحت و سقم روايت، شهادت قلب آقاي ذهبي است.

بررسی سند این روایت در بین اهل سنت سند اول: مهمترين سندي كه براي اين روايت مي‌توان يافت، سندي است كه مزّي در تهذيب الكمال نقل كرده است:  چيزي از شفاعت علي عليه‌السلام اميد ندارم، مگر اين كه مثل همان را از ابوبكر اميد دارم، به درستي كه ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است[7]!

اولاً در سلسه سند اين روايت چندين راوي مجهول و ضعيف وجود دارد؛ از جمله: 1. أبو البركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي: وي مجهول است؛ چنانچه ذهبي در تاريخ اسلام، ج 44، ص 287 و صفدي در الوافي بالوفيات، ج 13، ص 286 نام وي را ذكر كرده؛ اما هيچ گونه جرح و تعديلي نياورده‌اند. 2. عبد الصمد بن علي بن محمد. وي نيز مجهول است؛ چنانچه خطيب بغدادي در تاريخ بغداد، ج 11 ص 46 نامش را آورده؛ ولي هيچ مدح و ذمي در باره‌اش نقل نكرده است. 3. احمد بن محمد بن إسماعيل الآدمي، مجهول است. 4. عبد العزيز بن محمد الأزدي. نمازي در مستدركات علم الرجال، ج4، ص445، شماره 7909 نام وي را ذكر و تصريح مي كند كه مجهول است. 5. حفص بن غياث: سليمان بن خلف الباجي از علماي اهل سنت در باره وي مي‌نويسد: علي بن مديني گفته است: احاديث حفص و حاتم بن وردان از جعفر بن محمد عليهما‌السلام غير قابل قبول است[8].

و مباركفوري در باره وي مي‌نويسد: حفص بن غياث در اواخر عمرش، حافظه‌اش ضعيف شده بود. حافظ (ابن حجر) در مقدمه فتح الباري به آن تصريح كرده است. ذهبي در الميزان گفته كه ابوزرعه گفته: حفص بن غياث بعد از آن كه قاضي شد، حافظه اش ضعيف شد[9]. و نيز ذهبي در ميزان الإعتدال در باره وي مي‌نويسد: داود بن رشيد گفته: حفص بن غياث، اشتباهاتش زياد بود.

و در ادامه از قول ابوزرعه به ضعف حافظه حفص پس از قاضی شدنش اشاره می کند[10]. حال وقتي در سلسله سند يك روايت چهار نفر  مجهول و شخصي همچون حفص بن غياث وجود داشته باشد، چگونه مي توان به آن اعتماد كرد. سند دوم: در این روایت شخصی به نام یحیی روایتی را از امام صادق علیه‌السلام نقل می کند که ایشان در ابتدا به نقل فضایل عمر از زبان امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرداخت و در از ابوبكر ياد كرد و بر او درود فرستاد و فرمود: ابوبكر مرا دو بار به دنيا آورده است[11].

اما در سند اين روايت اسماعيل بن محمد بن الفضل وجود دارد كه ابن عساكر روايت را از وي نقل مي‌كند. كه ذهبي بيان مي كند که وقتی ابن عساکر اسماعیل را دید، او پیر شده بود و حافظه‌اش خوب كار نمي‌كرد[12]. با اين حال چگونه مي‌توان به نقل ابن عساكر از اين شخص اعتماد كرد. همچنین از زبان ابوسعد نقل می کند که من در حالي او را ديدم كه از جهت روايي ضعيف شده بود وحافظه اش خوب كار نمي‌كرد[13]. و نيز در سند آن معاذ بن المثنى وجود دارد كه محمد بن أبي يعلي در طبقات الحنابلة و ابراهيم بن مصلح در «المقصد الأرشد» از احمد بن حنبل نقل می کند که او انسان پست و بی عدالتی بود[14]. سند سوم: این سند نیز روایتی از حفص بن غياث است كه مي گويد: جعفر بن محمد فرمود: آن چه را از شفاعت جدم علي عليه‌السلام انتظار دارم، مثل همان را از شفاعت ابوبكر نيز انتظار دارم[15]. اولاً: روايت مرسل است و سلسله سند تا حفص بن غياث نقل نشده است، شايد سلسله سند همان باشد كه مزي نقل كرده است كه در آن صورت همان اشكالات را خواهد داشت.

ثانياً: همان طور كه نقل كرديم، حفص بن غياث كثير الغلط و كم حافظه بوده و روايات او از امام صادق منكَر و غير قابل قبول است. البته برخي از علماي اهل سنت و به ويژه ذهبي و ابن حجر در كتاب‌هاي مختلف، اين روايت را نقل كرده‌اند ولي هيچ يك سندي براي آن ذكر نكرده‌اند. بنابراين تمامي سند‌هاي اين روايت، ارزشي براي استدلال ندارند و نمي‌توان به آن اعتماد كرد. تحريف روايت: ذهبي، در سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 259، اصل روايت را بدون وصف صدیق می آورد در حالي كه در جاهاي ديگر و از جمله چهار صفحه پايين تر از آن، كلمه «صديق» را اضافه كرده و روايت را اين گونه تحريف مي‌كند و می گوید: «فكان يقول: ولدني الصديق مرتين»[16]. چگونه ممكن است امام صادق عليه‌السلام از كلمه صديق براي ابوبكر استفاده كند؛ در حالي كه همه مي‌دانند اين لقب از القاب مخصوص امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه‌السلام بوده است. ما اين مطلب را در جاي ديگر ثابت كرده‌ايم. مناقشه در دلالت روايت: همان طور كه در سند سوم بیان شد، مزي در تهذيب الكمال و ذهبي در سير اعلام النبلاء مسأله امید شفاعت حضرت صادق علیه‌السلام از ابابکر را مطرح می کند. و شهيد نور الله تستري در اثبات كذب بودن این روایت بیان می کند: در آن روز که «لا ينفع مال ولا بنون، إلا من أتى الله بقلب سليم» چه طور ممکن است، امام صادق علیه‌السلام به جای طلب شفاعت از صاحب شفاعت کبری، جدشان رسول خدا، به ابوبکر رجوع کنند!

ايشان همچنین در پاسخ به شبهه مذکور بیان می کند که چه اشکال دارد که حضرت فرموده باشد ابوبکر دو بار مرا زاد، در صورتی که کلام وی نقل از واقع است؛ نه بیان افتخار! به ویژه که پستی قبیله ابوبکر، جایی را برای افتخار نمی‌گذارند[17]. آيا انتساب به ابوبكر براي امام صادق افتخار دارد يا به ولايت جدش امير المؤمنين عليهما السلام ؟ چگونه ممكن است امام صادق به چنين مطلبي افتخار كرده باشد؛ در حالي كه اين مطلب مخالف سيره آن حضرت بوده است. زيرا با مراجعه به سيره آن حضرت مي‌بينيم كه بالاترين افتخار براي ایشان، قبول ولايت و امامت جدش اميرالمؤمنين عليه‌السلام است نه ولادت از او. چنانچه حضرت بدین مطلب اشاره می کنند[18]. حال چگونه ممكن است كه نسبت امام صادق با امير المومنين افتخار نباشد؛ ولي نسبت با ابوبكر افتخار باشد؟

مخالفت با سيره و روش امير المؤمنين و فاطمه زهرا عليهما السلام: چگونه ممكن است امام صادق سيره و روش جدش امير المؤمنين و مادرش فاطمه زهرا عليهما السلام را فراموش كرده باشد؛ در صورتي كه آن دو بزرگوار در تمام عمرشان لحظه‌اي با ابوبكر بيعت نكردند و خلافت او را به رسميت نشناختند. كه ذيلا به چند مورد در اين باره اشاره مي‌كنيم: غضب فاطمه سلام الله عليها بر ابوبكر بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن، از غضب فاطمه زهرا سلام الله علیها می گوید که ایشان با این غضب ابوبکر را ترک کرد و اینگونه بود تا اینکه از دنیا رفت[19]. و طبق روايات صحيح السندي كه در  كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد، ناراحت كردن فاطمه،‌ ناراحت كردن رسول خدا است و نيز غضب فاطمه، غضب رسول خدا است. چنانچه بخاري نیز این روایت را در صحيح خوى نقل كرده است[20]. و از طرف ديگر فاطمه زهرا سلام الله عليها به خداوند قسم ياد مي‌ كند كه ابوبكر را بعد از هر نمازي نفرين كند و شكايت او را پيش پدرش رسول خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله ببرد. چنانچه ابن قتیبه دینوری در کتاب «الإمامة و السياسة» بدین مطلب اشاره می کند [21]. حال چگونه مي شود كه حضرت صديقه طاهره از ابوبكر غضبناك و به دنبال هر نماز بر او نفرين كند ولي فرزندش امام صادق به انتساب به او افتخار نمايد؟ امير المؤمنين عليه‌السلام، ابوبكر را خائن و دروغ گو مي‌داند: مسلم بن حجاج نيشابوري در صحيح مسلم به نقل از عمر، روايتي را بيان مي كند كه خلیفه دوم در آن معترض به امیرالمؤمنین و عباس شده و ادامه می دهد که در آن روز که ابوبکر برای ندادن فدک، روایت «پیامبران چیزی را به ارث نمی گذارند» را خواند، شما به او را کذاب و گنه کار و خائن خطاب کردید[22]!  حال چگونه ممكن است، امام علي عليه‌السلام فردي را خائن و دروغگو بداند؛ ولي فرزندش امام صادق عليه‌السلام بر خلاف جدش امير المؤمنين عليهما السلام، به نسبتش با ابوبكر افتخار كند!  اعتراف علماء اهل سنت به فضائل ساختگی خلفاء       اگر کسی اهل مطالعه و تحقیق باشد و مراجعه به کتب برادران اهل سنت نماید مشاهده مي كند که بسيارى از رواياتى كه درباره خلافت و فضايل خلفا نقل شده، دروغ و کذب و فاقد اعتماد  می باشد. در اينجا به برخى از اين روايات که مورد استناد برخی از برادران اهل سنت و آقایان وهابی برای  حقانیت خلفاء  قرار می گیرد اشاره مى كنيم:  1ـ براء بن عازب از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: همانا خداوند براى ابوبكر در اعلا عليين گنبدى از ياقوت سفيد قرار داده… براى آن چهار هزار درب است، هر گاه ابوبكر مشتاق لقاى خدا شد درى از آن باز مى شود و به خداوند نظاره مى كند. خطيب بغدادى بعد از نقل اين حديث مى گويد: اين حديث از جعليّات محمّد بن عبدالله بن ابوبكر اشنانى است[23]. 2 ـ جابر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: دشمن ندارد ابوبكر و عمر را مؤمن، و دوست ندارد آن دو را منافق. ذهبى آن را از جعليات معلّى بن هلال طحّان دانسته است. او كسى است كه احمد درباره وى گفته: تمام احاديث او جعلى است. او نيز مى گويد: اين حديث صحيح نيست و معلّى متهم به كذب است[24]. 3 ـ ابوهريره از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: امينان نزد خداوند سه نفرند: من و جبرئيل و معاويه. خطيب بغدادى و ابن حبان و نسائى مى گويند:  اين حديث باطل و جعلى است[25]. 4 ـ ابن عباس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: هيچ درختى در بهشت نيست جز آن كه بر هر ورقه آن نوشته شده: هيچ خدایی جز الله نیست و ابوبکر صدیق است و عمر فاروق و عثمان ذوالنورین[26]! طبرانى بعد از نقل آن مى گويد: اين حديث جعلى است، و على بن جميل كه در سند آن واقع شده بسيار جعل كننده است و اين حديث تنها از طريق او رسيده، و نيز ذهبى آن را باطل دانسته است[27]. 5 ـ ابوهريره از پيامبر نقل كرده كه فرمود: خداوند مرا از نور خود خلق كرد و ابوبكر را از نور من و عمر را از نور ابوبكر و عثمان را از نور عمر خلق نمود. و عمر چراغ اهل بهشت است.ذهبى اين خبر را دروغ دانسته. و ابونعيم مى گويد: اين خبر باطل بوده و مخالف كتاب خدا است[28].

6 ـ انس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، ناگهان سيبى را ديدم كه از دست حوريه اى آويزان بود. گفت: من براى عثمان هستم كه مظلوم كشته شد. اين حديث را ذهبى در ميزان الاعتدال از طريق عباس بن محمّد عدوى وضّاع نقل كرده و گفته: اين خبر جعلى است[29]. و ابن حجر مى گويد: براى اين خبر اصلى از كلام پيامبر نيست[30].

[1]. « وقال الحافظ عبد العزيز بن الأخضر الجنابذى رحمه الله أبو عبد الله جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبى طالب عليهم السلام الصادق وأمه أم فروة واسمها قريبة بنت القاسم بن محمد بن أبى بكر الصديق رضى الله عنه وأمها أسماء بنت عبد الرحمن بن أبى بكر الصديق ولذلك قال جعفر عليه السلام ولقد ولدنى أبو بكر مرتين.»؛ (حافظ عبد العزيز جنابذي گفته است: ابو عبد الله جعفر بن محمد، مادرش ام فروه از طرفي  دختر قاسم بن محمد بن ابو بكر است و از طرف ديگر مادرش اسماء، دختر عبد الرحمان بن ابوبكر است و از اين روي امام صادق فرموده: ابوبكر دو بار مرا به دنيا آورده يعني از دو طرف نسب من به ابو بكر مي رسد). كشف الغمة، ج2، ص 374

.[2]  «ابن الأخضر * الامام العالم المحدث الحافظ… مَا رَأَيْتُ فِي شُيُوْخِنَا مِثْلَهُ فِي كَثْرَةِ مَسْمُوْعَاتِهِ، وَحُسْنِ أُصُوْلِهِ، وَحفظِهِ، وَإِتقَانِهِ، وَكَانَ أَمِيناً، ثخينَ السَّتْرِ، مُتَدَيِّناً، ظرِيفاً» ر.ک: سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 22، ص 31

.[3]  «لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا، فهم لا يصدّقونها، ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم فنحن لا نصدّقها، وإنّما يجب أن يحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما يصدقّه الذي تقام عليه الحجّة به» الفصل في الأهواء والملل والنحل، ج4، ص15

.[4]  « وكان يغضب من الرافضة، ويمقتهم إذا علم أنهم يتعرضون لجده أبي بكر ظاهرا وباطنا. هذا لا ريب فيه، ولكن الرافضة قوم جهلة، قد هوى بهم الهوى في الهاوية فبعدا لهم» ؛ (امام صادق از دست رافضه ناراحت بود و اگر مي ديد كه آن‌ها؛ چه در ظاهر و چه در باطن متعرض جدش ابوبكر مي‌شوند، دشمن آن‌ها مي‌شد. ولي رافضه قومي جاهل هستند… ) ر.ک: سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 6، ص 255

[5] . «عدوك يا علي عدوي، وعدوي عدوّ اللّه» ؛ (يا علي دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداوند است).

[6] . « يشهد القلب أنّه باطل» ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82، ترجمة أحمد بن الأزهر النيسابوري

[7] . « أخبرنا بذلك أبو الفرج عبد الرحمان بن أبي عمر محمد بن أحمد بن محمد بن قدامة المقدسي بدمشق، وأبو الذكاء عبد المنعم بن يحيى بن إبراهيم الزهري بالمسجد الأقصى، وأبو بكر محمد بن إسماعيل بن عبد الله بن الأنماطي الأنصاري بالقاهرة، وأبو بكر عبد الله بن أحمد بن إسماعيل بن فارس التميمي بالإسكندرية، قالوا: أخبرنا أبو البركات داود بن أحمد بن محمد بن ملاعب البغدادي بدمشق، قال: أخبرنا القاضي أبو الفضل محمد بن عمر بن يوسف الأرموي ببغداد، قال: أخبرنا الشريف أبو الغنائم عبد الصمد بن علي بن محمد بن الحسن ابن المأمون، قال: أخبرنا الحافظ أبو الحسن علي بن عمر بن أحمد ابن مهدي الدارقطني، قال: حدثنا يعقوب بن إبراهيم البزاز، قال: حدثنا الحسن بن عرفة، قال: حدثنا محمد بن فضيل…. وبه [الإسناد السابق] قال: أخبرنا الدارقطني، قال: حدثنا أبو بكر أحمد بن محمد بن إسماعيل الادمي، قال: حدثنا محمد بن الحسين الحنيني، قال: حدثنا عبد العزيز بن محمد الأزدي، قال: حدثنا حفص بن غياث، قال: سمعت جعفر بن محمد يقول: ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله، ولقد ولدني مرتين». تهذيب الكمال، المزي، ج 5، ص 81 – 82

[8] . « قال علي بن المديني: أحاديث حفص وحاتم بن وردان عن جعفر بن محمد منكرة.»التعديل والتجريح، سليمان بن خلف الباجي، ج 1، ص 513

.[9] « وحفص بن غياث ساء حفظه  في الاخر، صرح به الحافظ في مقدمة الفتح وقال الذهبي في الميزان قال أبو زرعة ساء حفظه  بعد ما استقضى»تحفة الأحوذي، المباركفوري، ج 2، ص 124

[10] . «وقال داود بن رشيد: حفص بن غياث كثير الغلط… وقال أبو زرعة: ساء حفظه بعد ما استقضى».

.[11]  « أخبرنا أبو القاسم إسماعيل بن محمد بن الفضل أنا أبو منصور بن شكرويه أنا أبو بكر بن مردويه أنا أبو بكر الشافعي أنا معاذ بن المثنى نا مسدد نا يحيى عن جعفر بن محمد قال تالله لحدثني أبي أن عليا دخل على عمر وهو مسجى بثوبه فأثنى عليه وقال ما أحد من أهل الأرض ألقى الله بما في صحيفته أحب إلي من المسجى بثوبه قال يحيى ثم ذكر جعفر أبا بكر وأثنى عليه وقال ولدني مرتين» تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 44، ص 453 – 454

[12]. « وكان ابن عساكر لما رأى إسماعيل بن محمد وقد كبر ونقص حفظه.» « قال أبو سعد:… ورأيته وقد ضعف، وساء حفظه.»

[13] سير اعلام النبلاء، ج20، ص86

[14] . ««قال أحمد بن حنبل هو رجل سوء ساقط العدالة»» المقصد الأرشد في ذكر اصحاب الامام احمد، ابراهم بن مصلح، ج3، ص35 و طبقات الحنابلة، محمد بن أبي يعلي، ج1، ص399

.[15]  « وقال حفص بن غياث: سمعت جعفر بن محمد يقول: ما أرجو من شفاعة علي شيئا إلا وأنا أرجو من شفاعة أبي بكر مثله. لقد ولدني مرتين» سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 6، ص 259

[16] الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة، الذهبي، ج 1، ص 295  و تذكرة الحفاظ، الذهبي، ج 1، ص 166 و سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 6، ص 255 و تاريخ الإسلام، الذهبي، ج 9، ص 88

.[17]  « أقول: يدل على كذب هذا الخبر أن صاحب الشفاعة العظمى هو جده صلى الله عليه وآله فلا يليق به عليه‌السلام نسيان شفاعة جده صلى الله عليه وآله وإظهار رجاء شفاعة غيره سيما أبو بكر الذي لا شافع له ولا حميم يوم ، اللهم إلا أن قصد به مجرد التقية فافهم.  وأما قوله عليه‌السلام ” ولقد ولدني مرتين ” فبيان للواقع لا للافتخار به كيف وقد مر الاتفاق على أن قوم أبي بكر أرذل طوائف قريش وقد وقع التصريح به من أبي سفيان كما مر وقال علي عليه‌السلام في شأن محمد بن أبي بكر ” إنه ولد نجيب من أهل بيت سوء ” فتدبر» الصوارم المهرقة، الشهيد نور الله التستري، ص 241 – 242

.[18] «ولايتي لعلي بن أبي طالب أحبّ إليّ من ولادتي منه، لأنّ ولايتى له فرض وولادتى منه فضل».

(ولايت علي بن أبي طالب عليه‌السلام براي من محبوب‌تر از اين است كه او مرا به دنيا آورده است؛ چرا كه قبول ولايت او براي من واجب و فرزند او بودن امتياز است) الفضائل، شاذان بن جبرئيل، ص 125 و الروضة في فضائل أمير المؤمنين، شاذان بن جبرئيل، ص 103 و بحار الأنوار، علامه مجلسي، ج29، ص299 و شبیه به همین مظمون است: «ولايتي لآبائي أحب إليّ من نفسي، ولايتى لهم تنفعنى من غير نسب، ونسبى لا ينفعنى بغير ولاية». (ولايت پدرانم براي من، دوست‌داشتني تر از جان من است، ولايت آن‌ها براي من فايده دارد؛ حتي اگر نسبتي با آن‌ها نداشته باشم؛ ولي نسبت با آن‌ها زماني كه ولايت آن‌ها را نداشته باشم، برايم سودي ندارد).

.[19]  « فَغَضبَتْ فَاطمَة بنْت رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْه وَسَلَّمَ فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فَلَمْ تَزَلْ مهَاجرَتَه حَتَّى توفّيَتْ»صحيح البخارى، ج4،‌ ص42

[20] « عَنْ الْمسْوَر بْن مَخْرَمَةَ أَنَّ رَسولَ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْه وَسَلَّمَ قَالَ فَاطمَة بَضْعَةٌ منّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَني» ؛ (از مسور بن مخرمه روايت شده كه رسول خدا صلي الله عليه وسلم فرمود: فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است) صحيح البخاري، ج‏4، ص‏210

.[21]  «فقالت: نشدتكما اللّه ألم تسمعا رسول اللّه يقول: رضا فاطمة من رضاي، وسخط فاطمة من سخطي، فمن أحبّ فاطمة ابنتي فقد أحبّني، ومن أرضى فاطمة فقد أرضاني، ومن أسخط فاطمة فقد أسخطني ؟ قالا: نعم، سمعناه من رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم، قالت: فإنّي أشهد اللّه وملائكته أنّكما أسخطتماني وما أرضيتماني، ولئن لقيت النبي لأشكونّكما إليه. فقال أبو بكر: أنا عائذ باللّه تعالى من سخطه وسخطك يا فاطمة، ثمّ انتحب أبو بكر يبكي، حتى كادت نفسه أن تزهق. وهي تقول: واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها…» (فاطمه سلام الله عليها فرمود: شما را به خدا، آيا نشنيديد كه رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله  وسلم) فرمود: خشنودي فاطمه، نشانه خشنودي من است و خشم فاطمه نشانه خشم من است، پس هر كس فاطمه را دوست داشته باشد، به درستي كه مرا دوست داشته است، هر كس فاطمه را راضي كند، مرا راضي كرده است و هر كس فاطمه را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.

ابوبكر و عمر گفتند: بلي، ما از رسول خدا (صلي‌الله‌عليه‌وآله  وسلم) اين مطلب را شنيديم. فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: پس من خدا و ملائكه را شاهد مي‌گيرم كه شما دو نفر مرا ناراحت كرده و مرا خشنود نكرديد، اگر پيامبر را ملاقات كنم، از دست شما شكايت خواهم كرد. ابوبكر گفت: به خدا پناه مي برم از خشم خداوند و خشم شما اي فاطمه. ! سپس ابوبكر به شدت گريه كرد تا جايي كه نزديك بود جان بدهد. فاطمه سلام الله عليها فرمود: سوگند به خدا كه بعد از هر نمازم تو را نفرين خواهم كرد).الامامة والسياسة، تحقيق الشيري، ج 1، ص 31

.[22] «فَلَمَّا توفّيَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْه وَسَلَّمَ قَالَ أَبو بَكْرٍ أَنَا وَليّ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْه وَسَلَّمَ فَجئْتمَا تَطْلب ميرَاثَكَ منْ ابْن أَخيكَ وَيَطْلب هَذَا ميرَاثَ امْرَأَته منْ أَبيهَا فَقَالَ أَبو بَكْرٍ قَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَيْه وَسَلَّمَ مَا نورَث مَا تَرَكْنَاه صَدَقَةٌ فَرَأَيْتمَاه كَاذبًا آثمًا غَادرًا خَائنًا… » (زماني كه رسول خدا (صلي الله عليه وسلم) از دنيا رفت، ابوبكر گفت من جانشين رسول خدا هستم، شما دو نفر آمديد و (تو اي عباس) ميراث پسر بردارت (پيامبر) را طلب كردي و اين (علي عليه‌السلام) ميراث همسرش از پدرش را طلب مي‌كرد. ابوبكر گفت كه رسول خدا فرموده است: “ما ارث به جاي نمي گذاريم، هر آنچه از ما با قي مي ماند صدقه است ” شما دو نفر ابوبكر را دروغ گو، گناه‌كار، پيمان شكن و خائن مي دانستيد).صحيح مسلم، ج5، ص152، كتاب الجهاد و السير، باب حكم الفيء

[23] تاريخ بغداد، ج 5، ص 441

[24] تذكرة الحفاظ، ج 3، ص 112

[25] كتاب المجرومين، ج 1، ص 146

[26] المعجم الكبير، ج 11، ص 63

[27] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 633

[28] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 166; لسان الميزان، ج 1، ص 361

[29] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 386

[30] لسان الميزان، ج 3، ص 308

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *