اولاً بايد ديد که بيعت به چه معنا است .
بيعت، پيماني است ميان شهروند و حاکم که امروزه با رفراندوم و انتخابات در ميان مردم رايج است. در زمان بيعت، به اين صورت بوده است که مردم با اختيار خودشان مي رفتند و دست خود را در دست حاکم قرار مي دادند.
امام علي عليه السلام با هيچ يک از خلفاي سه گانه بدین صورت بیعت نکرده است.
از ديدگاه اهل سنت، آن طور که در صحيح ترين کتاب هاي اهل سنت آمده است، اميرالمومنين عليه السلام در شش ماه اول حکومت ابوبکر با او بيعت نکردند و تنها زماني که حضرت صديقه طاهره به شهادت رسيدند ، از روي اجبار و اکراه به این بیعت تن دادند.
چنانچه بخاري، در صحيح ترين کتاب اهل سنت این مطلب را اینگونه مطرح میکند که امیرالمؤمنین در دوره شش ماهه حیات حضرت زهرا سلام الله علیها با ابوبکر بیعت نکرد. و همچنین علی علیهالسلام ایشان را شبانه دفن کرد و حتی برای نماز میت که معمولا حاکم اسلامی آن را برپا میکرد نیز ابوبکر را مطلع نکرد[1].
شاهد دیگر برای اجبار امیرمؤمنان به بیعت، کلام خود حضرت در نهج البلاغه است. ایشان مکره شدن خویش را به کشاندن مهار شتر به دست ساربان مثال میزنند[2].
و جالب اين است كه در متنی منسوب به یکی از علمای اهل سنت عصر عباسی درج شده است که: «وقتي امير المؤمنين عليه السلام وارد مسجد شد، گفتند با ابوبكر بيعت كن. حضرت فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه ميشود؟ گفتند: قسم به خدايی كه شريك ندارد، گردنت را ميزنيم. حضرت فرمود: در اين هنگام بندۀ خدا و برادر پيامبر را كشتهايد. ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت[3].
و از آن جالبتر اين که در «اثبات الوصيۀ»[4] آمده است كه: اميرالمؤمنين عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف ابوبكر و گفتند: «بايد بيعت كني»! دست علي عليه السلام مشت بود و باز نبود. تمام آنها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند؛ اما نتوانستند. سپس جناب ابوبكر جلو آمدند و به عنوان بيعت، دست خود را بر روي دست بستۀ امير المؤمنين عليهالسلام كشيدند»[5].
از ديدگاه شيعه هم ، هيچ بيعتي حتي يک لحظه هم صورت نگرفته است.
کما اینکه شیخ مفید رحمةالله در کتاب الفصول المختاره خویش عدم بیعت شش ماه اول پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را اجماع امت دانسته و ادامه میدهد که به عقیده محققین شیعه، امیرالمؤمنین علیهالسلام پس از آن، حتی به اندازه یک ساعت نیز با ابوبکر بیعت نکرده است[6].
بنابراين، اولاً: به هيچ وجه بيعت حقیقی صورت نگرفته و اگر هم بیعتی صورت گرفته باشد، از روي اختيار نبوده؛ بلکه از روي اجبار و اکراه بوده است.
و ثانیاً همانطور که گذشت، در کتاب الامامه و السیاسه آمده است: زمانی که حضرت علی علیهالسلام از بیعت با ابوبکر ممانعت کرد و با او بیعت نکرد عمر دستور داد او را به بیعت مجبور کنند و به حضرت علی علیهالسلام گفت اگر بیعت نکنی تو را می کشم ؟[7]
حال سؤال ما این است که مگر به اجماع اهل سنت، خلفاء چهارگانه افضل امت بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیستند؟ پس چطور امکان دارد که یکی از اینها قصد کشتن دیگری را داشته باشد؟ چطور این قابل قبول است که یکی از بافضیلت ترین مردم، قصد کشتن یکی دیگر از همردیفان خود در فضیلت را داشته باشد ؟ آیا خلافت اینقدر ارزش داشت که حضرت علی را به خاطر آن بکشند ؟ گرفتن بیعت به چه قیمتی؟
پس نه تنها امیرالمؤمنین را در شور امر خلافت دخیل نکردند، بلکه بنابر اعتراف جناب ابن ابی شیبه (استاد بخاری)[8]، با خاندان وحی و مخالفین دستگاه حاکم نیز به تندی برخورد کردند.
وی می نویسد: «زمانی که خلیفة دوم مطلع شد که حضرت علی علیهالسلام و گروهی به عنوان اعتراض به دستگاه خلافت، در خانة حضرت فاطمه تحصن کردهاند، به در خانه فاطمه آمد و قسم خورد که اگر افراد خانه با ابوبکر بیعت نکنند، خانه فاطمه را آتش خواهد زد»[9].
حال زمانی که با اهل بیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین برخوردی شود، آیا سایرین جرأت مخالفت پیدا می کنند؟
پی نوشت:
.[1] «وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم، ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها على ليلا ولم يوءذن بها أبا بكر وصلى عليها وكان لعلى من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبى بكر ومبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر .»
حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شش ماه زنده بود . بعد از آن كه از دنيا رفت ، شوهرش علي او را شبانه دفن كرد و به ابوبكر كه حاكم اسلامي بود و معمولاً نماز بر ميت را حاكم اسلامي ميخواند ، به او اعلام نكردند . در اين شش ماه با ابوبكر بيعت نكردند. (صحيح البخاري، ج 5، ص 82 .)
[2] . «إنّي كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع». (نهج البلاغه نامه 28)
مرا از خانهام كشان كشان به مسجد بردند ؛ همانگونهاي كه شتر را مهار ميزنند و هر گونه فرار و اختيار از او ميگيرند .
[3] . «فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم». (الإمامة والسياسة بتحقيق الشيري: 31، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب)
[4] . کتابی منسوب به مسعودی
[5] . فروي عن عدي بن حاتم أنه قال : والله ، ما رحمت أحدا قط رحمتي علي بن أبي طالب عليه السلام حين اتى به ملببا بثوبه يقودونه إلى أبي بكر وقالوا : بايع ، قال : فإن لم أفعل ؟ قالوا : نضرب الذي فيه عيناك ، قال : فرفع رأسه إلى السماء ، وقال : اللهم إني اشهدك أنهم أتوا أن يقتلوني فإنى عبد الله وأخو رسول الله ، فقالوا له : مد يدك فبايع فأبى عليهم فمدوا يده كرها ، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا ، فمسح عليها أبو بكر وهي مضمومة ….( إثبات الوصية للمسعودي: 146، الشافي : 3 / 244 ، علم اليقين : 2 / 386 – 388 . بيت الأحزان للمحدث القمي: 118، الأسرار الفاطميّة للشيخ محمد فاضل المسعودي: 122، علم اليقين للكاشاني: 686، المقصد الثالث ، الهجوم على بيت فاطمة (ع) لعبد الزهراء مهدي: 136، 343 .)
[6] . قد اجمعت الأمّة على أن أمير المؤمنين عليهالسلام تأخّر عن بيعة أبي بكر … والمحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ.(شیخ مفید، الفصول المختاره ، ص56)
[7] . کتاب الامامه و السیاسه، باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب كرم الله وجهه، ج 1، ص 1
. [8] المصنف، ابن ابی شیبه 8/572، کتاب المغازی باب ما جاء فی خلافة أبی بکر
[9] . الشامله الامامه و السیاسه جزء 1 ص 21 تا 24 باب كيف كانت بيعة علي بن أبي طالب كرم الله وجهه
قال. وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده. لتخرجن أو لاحرقنها على من فيها، فقيل له يا أبا حفص. إن فيها فاطمة ؟ فقال وإن، فخرجوا فبايعوا إلا عليا فإنه زعم أنه قال: حلفت أن لا أخرج ولا أضع ثوبي على عاتقي حتى أجمع القرآن، فوقفت فاطمة رضي الله عنها على بابها، فقالت: لا عهد لي بقوم حضروا أسوأ محضر منكم، تركتم رسول الله صلى الله عليه وسلم جنازة بين أيدينا، وقطعتم أمركم بينكم، لم تستأمرونا، ولم تردوا لنا حقا. فأتى عمر أبا بكر، فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة ؟ فقال أبو بكر لقنفد وهو مولى له: اذهب فادع لي عليا، قال فذهب إلى علي فقال له: ما حاجتك ؟ فقال يدعوك خليفة رسول الله، فقال علي: لسريع ما كذبتم على رسول الله. فرجع فأبلغ الرسالة، قال: فبكى أبو بكر طويلا. فقال عمر الثانية: لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبيعة، فقال أبو بكر رضي الله عنه لقنفد: عد إليه، فقل له: خليفة رسول الله يدعوك لتبايع، فجاءه قنفد، فأدى ما أمر به، فرفع على صوته فقال سبحان الله ؟ لقد ادعى ما لبس له، فرجع قنفد، فأبلغ الرسالة، فبكى أبو بكر طويلا، ثم قام عمر، فمشى معه جماعة، حتى أتوا باب فاطمة، فدقوا الباب، فلما سمعت أصواتهم نادت بأعلى صوتها: يا أبت يا رسول الله، ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن أبي قحافة، فلما سمع القوم صوتها وبكاءها، انصرفوا باكين، وكادت قلوبهم تنصدع، وأكبادهم تنفطر، وبقى عمر ومعه قوم، فأخرجوا عليا، فمضوا به إلى أبي بكر، فقالوا له: بايع، فقال: إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا: إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك، فقال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله، قال عمر: أما عبد الله فنعم، وأما أخو رسوله فلا، وأبو بكر ساكت لا يتكلم، فقال له عمر: ألا تأمر فيه بأمرك ؟ فقال: لا أكرهه على شئ ما كانت فاطمة إلى جنبه، فلحق علي بقبر رسول الله صلى الله عليه وسلم يصيح ويبكي، وينادي: يا بن أم إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني.