آنهایی كه به حضرت سیدالشهدا (ع) كمك نكردند، چند دسته بودند؛ یك دسته كسانی هستند كه در صف دشمن رودرروی سیدالشّهدا(ع) ایستادند و تا حدّ ریختن خون ایشان مقاومت كردند.

 

دستة دیگر كسانی بودند كه بی‌تفاوت نشسته، فقط نصیحت كردند كه به كوفه نروید اگر بروید كشته می‌شوید و با كشته شدن شما زمین خالی از حجّت می‌شود! بعضی هم مثل عبیدالله جعفی، از كوفه خارج شده بود تا در جریان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبیدالله! وضع تو به خاطر عثمانی‌بودن خوب نیست; اما اگر به ما ملحق شوی همه گذشته‌ات جبران می‌شود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار كنم! نه با شما هستم نه با ابن زیاد! ولی اسب تندرویی دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگیرد; آن را به شما می‌دهم كه فرار كنید! تلقی این آدم را ببینید در مقابل دعوت حضرت حاضر شد مثلاً ماشین آخرین سیستم یا هواپیمای شخصی خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصره ابن زیاد بیرون روند; غافل از اینكه حضرت آمده‌اند تا ابن زیاد را محاصره تاریخی كرده، شكست دهند.

 

عدّه‌ای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده‌، از سیدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتی سیدالشّهدا(ع) راه افتادند، در كعبه ایستادن، مشكلی را حل نمی‌كند. مسئله اساسی كمبود معرفت است. اینكه انسان نفهمد تنها راه، راه «ولی خدا» است، اینكه انسان خیرخواهی خود را برای ولی خدا از حدّ پیشكش كردن اسب و مانند اینها جلوتر نبرد، اینكه خودش را به اصطلاح فهیم‌تر از ولی خدا بداند و خیال كند این حق را دارد كه ولی خدا را موعظه كند، عوامل تنهایی ولی خدا و جدایی حساب ما از اوست.

 

عدّه‌ای هم كسانی بودند كه دیر آمدند؛ چند نفر از بزرگان بصره وقتی نامه حضرت به دستشان رسید با سخنرانی‌های تند دیگران را تحریك كرده، راه افتادند ولی وقتی رسیدند كه دیگر دیر شده و ماجرای كربلا تمام شده بود؛ چون از قبل آمادگی نداشتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *