توی اردوگاه دزفول بودیم. من نیروی مخابرات بودم که بیشتر به گردان سید الشهداء مأمور میشدم. واحد مخابرات به ستاد لشکر نزدیکتر بود. یعنی ما بین ستاد و مخابرات دستشوییها و توالتها بودند. پیش از نماز صبح رفتم سمت دستشوییها. خلوت بود و هنوز از نیروهایی که برای وضو گرفتن باید به دستشوییها میآمدند، خبری نبود. دیدم یکی آن دور و برها هست و دارد آفتابهها را پر میکند و مرتب میچیند. خیلی هم با اشتیاق کارش را انجام میداد. اوّل بیخیال شدم، ولی دقت که کردم دیدم آقای مهدی باکری است.
رسم خوبان 20 – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص 22./ آشناییها، ص 163.