نزدیک به 2 ماه در منزل ما بود. گاهی شبها میرفت بیرون. میگفتم: کجا میروی؟ میگفت: با دوستانم میرویم جای خودمان را مهیا کنیم. با شهدا صحبت کنیم. دوستانش تعریف میکردند که همیشه میآمد به مکان مزار فعلیاش. تا حدود 4 بعد از نیمه شب در مزار شهدا بود. وقتی که قبرهای قطعه 4 را تازه درست کرده بودند، میگفت: اینجا جای من و این سومین خاک، مال من است. من که شهید شدم، اینجا میآورندم؛ که آخر هم اینگونه شد.
رسم خوبان 22 – شوق شهادت، ص 80. / بیقرار، ص 122.