در اثناى اين مدت كوتاه، زنان و مردان بنى هاشم شتابان به سوى امام عليه السلام روى آوردند. تا حضرت را وداع گويند؛ و پيش از جدايى او را سير ببينند. برخى از اين ديدارهاى سراسر حزن و اندوه و نگرانى و ترس بر امام عليه السلام را تاريخ براى ما ثبت كرده است.

در اين جا آن دسته از ديدارهايى را كه به يقين در مدينه انجام شده است نقل مى كنيم

محمد بن حنفيه، نصيحت و وصيت

در بامداد واپسين روز حضور امام حسين عليه السلام در مدينه، برادرش، محمد حنفيه، در حالى كه غم و اندوه بر وى چيره گشته و بسيار نگران و بيمناك زندگى امام بود، به خدمت حضرت رسيد. وى در كار امام همه گونه انديشيد و به نظرش آمد كه نزد برادرش برود و او را نصيحت كند. چون به خدمت رسيد گفت:

اى برادر، تو محبوب ترين مردم و عزيزترينشان نزد منى. من هرگز از نصيحت ديگران دريغ نداشته ام، اما تو به نصيحت كردن از همه سزاوارترى. تا مى توانى از بيعت يزيد بن معاويه و از شهرها كناره بگير. آن گاه پيك هايت را نزد مردم فرست و آنان را به سوى خود بخوان. اگر با تو بيعت و از تو پيروى كردند، خداوند را بر اين سپاس بگذار.

چنانچه مردم بر كسى جز تو گرد آمدند، اين كار از دين و خرد تو نكاهد و جوانمردى و فضيلت تو از ميان نرود، من از اين بيمناكم كه تو به شهرى درآيى و ميان مردم اختلاف افتد. سپس گروهى همراه تو باشند و گروهى ديگر بر ضد تو و به جنگ برخيزند و تو هدف نخستين نيزه ها قرارگيرى و آن گاه خون آن كس كه خود او و پدر و مادرش بهترين اين امتند، بيش از همه تباه شود و خاندانش بيش از همه خوار گردند.

حسين عليه السلام گفت: برادر جان، پس كجا بروم؟

گفت: در مكّه فرود آى، اگر آن جا را مطمئن يافتى كه به مقصد خويش رسيده اى و اگر تو را نپذيرفتند، راه ريگستان ها و كوه پايه ها را در پيش گير و از شهرى به شهر ديگر برو، تا ببينى كار مردم به كجا مى رسد، كه چون تو در كارى نيك بينديشى، انديشه ات از همه صائب تر باشد.

حسين گفت: برادرم، نصيحتى دلسوزانه كردى، اميد دارم كه نظرت استوار و قرين توفيق باشد.[1]

در نقل الفتوح آمده است: به مكّه برو، اگر آن جا را امن يافتى، اين همان چيزى است كه من و تو دوست مى داريم و اگر جز اين بود به يمن برو كه مردمش ياران جد و پدر و برادرت هستند؛ و آنان مهربان ترين و دلسوزترين مردمانند و سرزمينشان از همه جا فراخ تر و خردشان از همه برتر است. اگر سرزمين يمن را مطمئن يافتى [كه به مقصود رسيده اى ] وگرنه راه ريگزارها و دره ها را در پيش مى گيرى و از شهرى به شهرى مى روى تا ببينى كه كار مردم به كجا مى كشد و خداوند ميان تو و ميان مردمان تبهكار داورى فرمايد.

حسين عليه السلام گفت: برادرم، به خدا سوگند كه اگر در همه دنيا پناهگاه و جايى امن نيابم، هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «بار پروردگارا، در يزيد مباركى قرار مده».

گويد: محمد حنفيه سخن حسين عليه السلام را قطع كرد و گريست و حسين نيز لختى با او گريست … آن گاه فرمود: «خداوند به تو پاداش خير دهد كه نصيحت كردى و رأيى درست زدى. اميدوارم كه ان شاء الله رأى تو استوار و قرين توفيق باشد. من آهنگ رفتن به مكّه دارم و برادران و برادرزادگان و شيعيانم را آماده اين كار ساخته ام. كارشان كار من و نظرشان نظر من است، اما تو، نه برادر، باكى نيست كه در مدينه بمانى و چشم من در ميان آنان باشى و چيزى از كارشان را بر من پوشيده ندارى»[2].

آن گاه حسين عليه السلام دوات و كاغذ خواست و اين وصيت را براى برادرش، محمد، نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ اين وصيّت حسين بن على به برادرش محمد معروف به پسر حنفيه است: حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست و او شريك ندارد و محمد بنده و پيامبر اوست كه حق را از سوى حق آورده است؛ و گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و قيامت مى آيد و در آن شكى نيست و خداوند در خاك شدگان را برمى انگيزد. من از روى سرمستى، گردنكشى، تبهكارى و ستمگرى قيام نكرده ام، بلكه به پا خواسته ام تا كار امّت جد خويش به صلاح آرم و مى خواهم كه امر به معروف و نهى از منكر كنم؛ و روش جدم و پدرم على بن ابى طالب در پيش گيرم. هر كس مرا با پذيرش حق پذيرفت خداوند به حق سزاوارترين است؛ و هر كس اين را از من نپذيرد، شكيبايى مى ورزم تا خداوند ميان من و مردم داورى فرمايد و او بهترين داوران است، توفيق من تنها از خداوند است، بر او توكل مى كنم و به سوى او باز مى گردم.

گويد: آن گاه حسين نامه را پيچيد و مهر خويش بر آن زد و به برادرش محمد سپرد و سپس او را وداع گفت و در دل شب بيرون آمد.[3]

سوگوارى ام المؤمنين، ام سلمه (رض)

نقل شده است كه چون حسين عليه السلام آهنگ خروج از مدينه كرد، ام سلمه نزد آن حضرت آمد و گفت: از رفتن تو به عراق اندوهگين نيستم، چرا كه از جدت شنيدم كه فرمود: فرزندم، حسين، در سرزمين عراق، در جايى به نام كربلا كشته مى شود.

امام عليه السلام به وى گفت: مادرجان، به خدا سوگند من نيز اين را نيك مى دانم، و به ناچار كشته خواهم شد و هيچ راه گريزى ندارم، به خدا سوگند كه مى دانم در چه روزى كشته مى شوم و چه كسى مرا مى كشد و مى دانم كه در كجا به خاك سپرده مى شوم و مى دانم كه كدام يك از اهل بيت و خويشاوندان و شيعيانم كشته مى شوند. مادرم، اگر بخواهى قبرم را به تو نشان مى دهم!

آن گاه به سوى كربلا اشاره كرد؛ و زمين چنان هموار و پست شد كه امام عليه السلام جاى دفن و لشكرگاه و نيز جايگاه و محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد.

در اين هنگام ام سلمه بسيار گريست و كار حسين را به خداوند سپرد …

آن گاه امام عليه السلام فرمود: مادرجان، خداوند خواسته است كه مرا كشته و سربريده ظلم و ستم ببيند و خواسته است تا عيال و قوم و كسانم را آواره و كودكانم را مظلومانه سربريده و اسير و در بند بيند كه فرياد دادخواهى برآورند و كمك و ياورى نيابند.

در روايت ديگرى آمده است كه ام سلمه گفت: نزد من خاكى است كه جد تو آن را درون شيشه به من سپرد.

فرمود: به خدا سوگند من همين گونه كشته مى شوم و اگر به عراق نروم بازهم مرا خواهند كشت. آن گاه مشتى خاك بر گرفت و آن را درون شيشه اى نهاد و به ام سلمه داد و فرمود: اين را همراه شيشه جدم نگهدار و آن گاه كه پر از خون شدند، بدان كه من كشته شده ام.[4]

ام سلمه (رض) و خداحافظى ها

نقل شده است كه چون حسين عليه السلام آهنگ عراق كرد، وصيت نامه، نوشته ها و ديگر چيزها را به ام سلمه داد و گفت: آن گاه كه بزرگ ترين فرزندم آمد، آنچه به تو سپرده ام به او بسپار. پس از آن كه حسين عليه السلام كشته شد، على بن الحسين نزد ام سلمه آمد و او هر آنچه را كه حسين داده بود به او سپرد.[5]

در روايت ديگرى آمده است: حسين عليه السلام وصيتى نوشت و آن را به ام سلمه سپرد؛ و آن را نشان امامت كسى قرار داد كه از وى بخواهدش؛ و امام زين العابدين آن را طلب كرد.[6]

اين ها كاشف از ايمان راستين و بزرگى شأن و منزلت ويژه ام المؤمنين (ام سلمه) نزد اهل بيت عليهم السلام است.

عمر أَطرف و منطق مدارا و عافيت طلبى

از عمر اطرف، پسر امام على عليه السلام، نقل شده است كه گفت: هنگامى كه برادرم، در مدينه، از بيعت با يزيد خوددارى ورزيد، نزدش رفتم و او را تنها ديدم.

گفتم: فداى تو شوم، اى اباعبدالله، حديث كرد مرا برادرت، ابومحمد، حسن، از پدرش عليه السلام- و در همين حال اشكم جارى شد و صداى گريه ام بلند شد- و او مرا در بغل گرفت و فرمود: تو را حديث كرد كه من كشته مى شوم؟ گفتم: شگفت انگيز گفتى!

گفت: به جان پدرت از تو مى پرسم، خبر كشتن مرا به تو داد؟ گفتم: چرا تسليم نگشتى و بيعت نكردى؟

فرمود: حديث كرد مرا پدرم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبر كشتن او و مرا به او داده است؛ و اين كه خاك من نزديك خاك وى است، تو مى پندارى كه چيزى را مى دانى كه من نمى دانم!؟

من هرگز تن به ذلّت نمى دهم و فاطمه از آنچه امّت پدرش بر سر فرزندان وى آورده اند به او شكايت مى كند و هر كس با آزردن فرزندان پيامبر، وى را بيازارد به بهشت نرود![7]

سوگوارى زنان بنى عبدالمطلب

از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه حسين عليه السلام در صدد كوچيدن از مدينه برآمد، زنان بنى عبدالمطلب آمدند و به نوحه سرايى پرداختند، تا آن كه حسين عليه السلام ميانشان رفت و گفت: شما را به خدا سوگند مبادا كارى كه نافرمانى خدا و رسول باشد از شما سر بزند.

زنان بنى عبدالمطلب گفتند: چرا نبايد چنين گريه و نوحه سرايى كرد؟ كه اين روز براى ما درست مانند همان روزهايى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه السلام، فاطمه، رقيه، زينب و ام كلثوم عليهم السلام از دنيا رفتند. پس خدا يارت باد و ما را فدايت گرداند، اى محبوب خوبان اسير خاك.

يكى از عمه هاى آن حضرت آمد و گفت: يا حسين، گواهى مى دهم كه از جنّيان شنيده ام كه در عزايت نوحه سرايى مى كردند و مى گفتند:

وَإنَّ قَتيلَ الطَّفِّ مِنْ آلِ هاشمٍ

 

أَذَلَّ رِقاباً مِنْ قُرَيْشٍ فَذَلَّتِ

حبيبُ رَسُولِ اللَّهِ، لَمْ يَكُ فاحِشاً

 

أبانَتْ مصيبتك الأنوف وَجَلَّتِ

     

 

كشته دشت كربلا از بنى هاشم است، همان خاندانى كه سران [مشرك ] قريش را خوار نمودند و آنان چنين شدند،

اى حبيب رسول خدا كه [هيچ گاه ] خطاكار نبوده اى، مصيبت تو [بر ما] سخت گران آمد.

و نيز گفتند:

بكو حسيناً سَيِّداً وَلِقَتْلِهِ شابَ الشَّعرْ

 

وَلِقَتْلِهِ زُلْزِلْتُمْ وَلِقَتْلِهِ انْكَسَفَ الْقَمَر

واحمرّتْ آفاق السَّماء مِنَ العشية والسَّحَر

 

وَتَغَيَّرتْ شمس البلاد بِهم وأَظْلَمَتِ الكُوَرْ

ذاكَ ابن فاطِمَةَ المصابِ بِهِ الخلائق والبشر

 

أوْرَثْتَنا ذلًّا به جَدْعُ الأَنوفِ مَعَ الغَرَر[8]

     

 

براى حسين آن سرور و سالار بگرييد كه در شهادتش موى سپيد گشت؛ و از جان باختنش اركان [شما] لرزيد و ماه گرفته شد؛

كرانه آسمان از شامگاه تا بامداد به سرخى نشست و خورشيد عالمتاب تيره و قيرگون گشت و همه جا ظلمانى گرديد؛

او فرزند فاطمه است كه اينك همه خلايق به سوگ او نشسته اند [بدان ] اندوهى براى ما بر جاى نهادى كه هر كس آن را فراموش كند سزاوار عذاب است.

صاحب كتاب معالى السبطين مى نويسد: آن گاه زنان بنى هاشم نزد امّ هانى، عمه حسين عليه السلام، رفتند و گفتند: اى ام هانى، چه نشسته اى كه حسين با زن و فرزندش آهنگ رفتن دارد!؟

ام هانى به راه افتاد و چون چشم حسين عليه السلام بر او افتاد فرمود: آيا اين عمه ام، امّ هانى نيست؟

گفتند: چرا.

فرمود: عمه جان، تو چرا با اين حال آمده اى؟

گفت: چگونه نيايم. شنيده ام كه سرپرست بيوه زنان از پيشم مى رود!؟

آن گاه گريست و به اشعار پدرش، ابوطالب، تمثل جست و گفت:

وَ أبيض يستسقى الغمام بوجهه

 

ثمال اليتامى  عصمة للأرامل

تطوف به الهلاك من آل هاشم

 

فَهُمْ عِنْدهُ فى نعمة و فواضل

     

 

او سفيدرو [مبارك چهره اى ] است كه ابر [سپيد] از روى او بهره مى گيرد. او ذخيره

يتيمان و سرپرست و نگاهبان بيوه زنان است:

بينوايان بنى هاشم گرد او مى چرخند. آرى آنان [پيوسته ] از بخشندگى و فضل او بهره ورند.

سپس ام هانى گفت: سرور من، من اين سفر شما را به فال بد مى گيرم چرا كه بامداد از هاتفى شنيدم كه مى گفت:

وَإنَّ قتيل الطف من آل هاشم

 

أذل رقابا من قريش فَذَلَّتِ

حبيب رسول الله، لَمْ يَكُ فاحِشاً

 

أبانَتْ مصيبتك الأنوف وَجَلَّتِ

     

 

كشته دشت كربلا از بنى هاشم است، همان خاندانى كه سران [شرك ] قريش را خوار نمودند و آنان چنين شدند؛

اى حبيب رسول كه [هيچ گاه ] خطاكار نبوده اى، مصيبت تو [برما] سخت گران است.

حسين عليه السلام به وى گفت: عمه جان مگو از قريش وليكن بگو: سران مسلمانان را خوار كرد پس خوار گشتند.

آن گاه فرمود: عمه جان، آنچه مقدر باشد، ناگزير خواهد شد.

و فرمود:

وَ ما هُمْ بِقَوْمٍ يَغْلِبُونَ ابن غالب

 

وَلكِنْ بِعِلْمِ الغيب قد قدر الامرُ

     

 

آنان كسانى نيستند كه بر فرزند غالب چيره گردند. اما در لوح محفوظ همه سرنوشت ها رقم خورده است.

امّ هانى با ديده گريان از نزد حضرت بيرون آمد و مى گفت:

وَ ما ام هانى وَحْدَها ساءَ حالها

 

خروج حسين عن مدينة جده

ولكنما القبر الشريف وَمَنْ بِهِ

 

وَمِنْبَره يبكونَ مِنْ أَجْل فقده[9]

     

 

اين تنها ام هانى نيست كه بيرون رفتن حسين از شهر جدش، او را بدحال ساخت.

بلكه قبر شريف و كسى كه در آن مدفون است و منبرش، به خاطر فقدان وى مى گريند».

درنگ و نگرش

امام در مدينه از قتلگاه خود در عراق سخن مى گويد!

نكته قابل توجّه اين است كه امام عليه السلام، با وجود خروج مرحله به مرحله از مدينه منوره تا مكّه مكرمه، در هنگامى كه در مدينه به سر مى برد، قصد نهايى خود را مبنى بر رفتن به عراق به اهل بيت و شيعيانش اعلام فرمود. ام سلمه خطاب به آن حضرت مى گويد:

پسرم، از رفتن به عراق اندوهگين مباش، كه من از جدت شنيدم كه مى فرمود: «فرزندم حسين در سرزمين عراق در جايى به نام كربلا كشته مى شود.»؛ و امام پاسخ مى دهد:

«مادرم، به خدا سوگند من نيز اين را مى دانم و ناگزير كشته مى شوم.» امام عليه السلام به برادرش، عمر اطرف، مى گويد: «حديث كرد مرا پدرم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را از قتل خودش و من و اين كه خاك من نزديك خاك اوست خبر داده است.» در اين جا نصوص ديگرى نيز وجود دارد كه اين حقيقت را تأييد مى كند.

علاوه بر بعد اعتقادى مبنى بر اين كه امام حسين عليه السلام با علم الهى، به خاطر امام بودنش، جزئيات آنچه را كه برايش پيش آمد مى دانست، در زمينه تحليل تاريخى نيز از اين حقيقت استفاده مى شود كه امام حسين عليه السلام در پرتو درايت سياسى- اجتماعى خويش مى ديد كه عراق بهترين سرزمينى است كه براى رويارويى سرنوشت ساز ميان خود و بنى اميه برمى گزيند و بهترين جايى است كه براى قتل حتمى خويش انتخاب مى كند «من ناگزير كشته مى شوم». زيرا شمار زيادى از شيعيان يا بگويم شمارى زياد از دوستداران اهل بيت در عراق مى زيستند هر چند كه به بيمارى دوگانگى شخصيت مبتلا بودند؛ «دل هايشان با تو و شمشيرهايشان بر ضد توست». نيز به اين دليل كه عراقيان همچون شاميان كاملًا تن به فرمانبردارى بنى اميه نداده بودند؛ و اين امر موجب شده بود تا سرزمين عراق بهترين مكانى باشد كه از پرتو انقلاب حسينى و فاجعه طفّ روشنايى مى گيرد.

بسيارى از متون تاريخى بر اين نكته تأكيد دارند كه عراقيان در دوران معاويه از روزگار امام حسن عليه السلام، با حضرت سيدالشهدا پيوسته در ارتباط بودند و از وى مى خواستند كه عليه حكومت اموى قيام كند و آمادگى شان را براى يارى و فداكارى اعلام مى داشتند، ولى امام عليه السلام، تا معاويه زنده بود، آنان را به شكيبايى و هشيارى فرمان مى داد.

از اين جا استفاده مى شود كه نيت رفتن به عراق در پرتو درايت سياسى- اجتماعى و ارتباط با عراقيان از همان آغاز در ذهن آن حضرت وجود داشت.

مفهوم اين سخن اين است كه نيت رفتن به عراق بر اثر نامه هاى عراقيان پس از مرگ معاويه به وجود نيامد، بلكه اين نيّت و آهنگ، پيش از اين نامه ها، بر اساس منطق شهيدى كه در پى انتخاب بهترين سرزمين براى شهادت خويش است، در دل امام وجود داشت؛ و نامه هاى عراقيان جز يك انگيزه ظاهرى براى تأكيد اين نيّت و تصميم نبود.

منبع:کتاب با کاروان حسینی، مقاله آغاز سفر«پیروزی با شهادت»

تهیه و تنظیم :علی اکبر اسدی


[1] ارشاد، ص 222- 223، محمد بن حنفيه: وى محمد بن امام على بن ابى‏طالب عليه السلام است و حنفيه، لقب مادر اوست. مادرش خَولة دختر جعفر بن قيس بن سلمة بن ثعلبة بن دول بن حنفيه است. او از اسيران يمامه بود كه به خاطر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به اسارت درآمدند و قصد فروش وى را داشتند، اما على عليه السلام او را به همسرى خويش برگزيد. محمد دوستدار حسين عليه السلام بود و پس از آن كه حجر الاسود به سخن درآمد و بر امامت على بن الحسين گواهى داد، وى را نيز دوست مى‏داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام، محمد را در صحنه‏هاى پيكار پيش مى‏انداخت اما به حسنين عليهما السلام اين اجازه را نمى‏داد و مى‏گفت: او فرزند من است و اين دو فرزندان رسول خدايند. برخى خوارج به محمد حنفيه گفتند: چطور كه پدرت به تو اجازه پيكار مى‏داد و به آن دو نه؟ گفت: من بازوان اويم و آن دو چشم‏هايش، و او با دست از چشمان خويش دفاع مى‏كند. (ر. ك. تنقيح المقال، ج 3، ص 111- 112). محمد در سال هشتاد يا 81 هجرى (طبق آنچه در تنقيح المقال آمده است) و در سال 84 (طبق آنچه در كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 36 آمده است) از دنيا رفت. درباره اين كه چرا وى به كاروان حسينى نپيوست، مشهور آن است كه بيمار و رنجور بود. علامه حلى در اين باره گويد: اما سرباز زدن وى از يارى حسين، نقل شده است كه بيمار بود؛ و در غير بيمارى هم احتمالش اين است نسبت به آنچه بر سر حسين آمد، از قتل و جز آن، بى خبر بود. (بحار، ج 42، ص 110).

اما احتمال اين كه وى از سرنوشت امام بى‏اطلاع بود بسيار بعيد مى‏نمايد، چرا كه روايت‏هاى فراوانى در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين و خود امام حسين عليه السلام رسيده بود. بنابراين احتمال ناآگاهى او حتى نسبت به برخى از آنچه براى امام عليه السلام پيش آمد هم بسيار ضعيف است. چرا كه از خود محمد درباره ياران حسين عليه السلام نقل شده است: نام يارانش با نام پدرانشان نزد ما مكتوب است. (مناقب آل ابى‏طالب، ج 4، ص 53). اين سواى روايت‏هايى است كه مى‏گويد امام حسين عليه السلام به برادرش محمد خبر داد كه به زودى در اين سفر به شهادت خواهد رسيد. از جمله روايت صحيح (يا دست كم موثقى) كه امام در نامه‏اى خطاب به محمد حنفيه و بنى‏هاشم نوشت: «هر كس به من بپيوندد شهيد مى‏شود …» (كامل الزيارات، ص 75، باب 24، حديث 10) و روايت ديگرى كه مى‏گويد، امام عليه السلام به محمد حنفيه گفت: «برادرم، به خدا سوگند اگر در لانه جنبنده‏اى از جنبنده‏هاى روى زمين باشم، مرا بيرون خواهند آورد تا بكشندم». (بحار، ج 45، ص 99، باب 37).

 

[2] الفتوح، ج 5، ص 20- 21.

[3] بحار، ج 44، ص 330، باب 37؛ به نقل از كتاب المقتل، سيد بن محمد بن ابى‏طالب.

[4] بحار الانوار، ج 44، ص 331- 332؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 253- 254، باب 4، حديث 7، با اندكى تفاوت.

[5] الغيبة، شيخ طوسى، ص 195، حديث 109.

[6] الصراط المستقيم، ص 161 (سخن درباره زين العابدين عليه السلام).

[7] اللهوف، ص 11- 12، عمر اطرف؛ عمر بن امام اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب، و آخرين فرزند ذكور وى است. مادرش صهباء تغلبيه است كه او و رقيه، دختر اميرالمؤمنين، را باهم به دنيا آورد. عمر در سن 77 سالگى و به قولى در 75 سالگى از دنيا رفت (ر. ك. سفينة البحار، ج 2، ص 272). وى از كسانى است كه از يارى امام عليه السلام سرباز زد و تاريخ براى وى در اين باره عذرى ذكر نكرده است. او بر سر صدقات پيامبر و اميرالمؤمنين با امام سجاد عليه السلام به منازعه برخاست. ولى اين امر موجب نشد تا امام پيوندش را با او قطع كند؛ و دخترش، خديجة، را به همسرى فرزندش محمد بن عمر درآورد. (ر. ك. بحار، ج 42، ص 93، باب 120، حديث 20)، گفته‏اند كه عمر در حجاز نزد مختار آمد و مختار از او پرسيد: آيا نامه محمد بن حنفيه با تو است؟ عمر گفت: نه. پس مختار او را راند. عمر نزد مصعب بن زبير رفت. مصعب در راه به استقبالش رفت و صد هزار درهم به او جايزه داد. او همراه مصعب در جنگ حضور يافت و همراه ديگر كشته‏شدگان او نيز كشته شد. (ر. ك. اخبار الطوال، ص 306- 307).

[8] كامل الزيارات، ص 96.

[9] معالى السبطين، ج 1، ص 214- 215؛ نويسنده مأخذى كه اين جزئيات را از آن نقل كرده، ذكر نكرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *